انقلاب اسلامی نتایج جستجو

مقالات

«آشنایی با رجال عصر پهلوی»

«آشنایی با رجال عصر پهلوی» هژبر یزدانی هژبر یزدانی فرزند رضاقلی، در 1313 ش در سنگسر 1 از توابع سمنان متولد شد. او از جمله عناصر مهم و کلیدی در صحنة اقتصادی رژیم پهلوی بود که با حمایت بهائیان و دربار پهلوی به ثروتی مثال زدنی و بی‌مانند رسید. از دوران کودکی و نوجوانی وی اطلاع زیادی در دسترس نمی‌باشد. مادر فرح پهلوی وی را چنین توصیف نموده است: «هژبر یزدانی در حلقه‌ی دوستان و نزدیکان شمس پهلوی قرار داشت. من بارها، هژبر را با آن صورت گوشت آلود و هیکل خپله و قد کوتاه در میهمانی‌های کاخ مهر شهر دیده بودم. از نظر من، به یک کدو حلوایی شبیه بود که از طرفین آن دو زاویه به نام دست بیرون آمده باشد! به انگشتان دستش انگشتری‌های گرانبها داشت که یک فقره‌ی آن انگشتری الماس به ارزش پنج میلیون دلار بود! (الماس روی این حلقه انگشتری که از الماس‌های استثنایی و جزو20 الماس بزرگ دنیا بود، در یکی از معادن الماس آفریقای جنوبی کشف شده و هژبر آن را از یک حراجی در لندن خریده بود.» 2 هژبر تحصیلات ابتدایی خود را از کلاس اول تا پنجم در تهران در دبستان زند و کلاس ششم ابتدایی را در دبستان جمشید جم و دوره متوسطه را تا کلاس پنجم در دبیرستان فیروز بهرام و دیپلم متوسطه را با یک سال مردودی از دبیرستان مدرس اخذ کرد. 3 پدرش گله‌داری ساده بود و مدتی هم به عنوان چریک دولتی در دوره رضاخان در خدمت ارتش بوده است. 4 هژبر دوبار ازدواج کرد، در سال 1331 با زنی به بهمنه درخشانی، که بهایی بود و ازدواج هم به رسم بهائیان انجام شد و دومی در فروردین 1345 با خانمی به اسم فاطمه جلالی عراقی که یک زن مسلمان بود ولی باز هم سند ازدواج آنان توسط بهایی‌ها صادر شد. 5 یزدانی صاحب سه پسر به اسامی: کیومرث، نادر و کاوه و سه دختر به نام‌های: لیلی، نسرین و کتایون بود و بخش عمده‌ای از سهام کارخانجات و شرکت‌های زراعی، دامداری و صنعتی خود را در مناطق سنگسر، گرگان، زرند ساوه و تهران به نام فرزندانش کرده بود تا از پرداخت مالیات فرار کند. 6 هژبر، مانند پدرش، کار خود را با گله‌داری در سنگسر آغاز نمود و کم کم با خرید دام و ازدیاد آن و کار در کشتارگاه تهران و به دست آوردن نفوذ در این محل و بهره‌گیری از حمایت بی‌دریغ بهائیان از سویی و طرفداری و حمایت دربار پهلوی (عبدالرضا، محمود‌رضا و شمس پهلوی) و جانبداری همه جانبة عبدالکریم ایادی (پزشک مخصوص شاه) و عنصر مشهور و کلیدی بهائیان در دوره پهلوی از طرف دیگر،‌با خرید سهام کارخانجات و شرکت‌های مختلف به ثروتی افسانه‌ای و بی‌مانند دست یافت. البته افراد زیادی در صنف و ردة هژبر در دوره زمانی رشد اقتصادی وی حضور داشتند، لیکن سیاست جامعه بهائیان این بود که نبض سیستم اقتصادی کشور را در زمینه‌های بنیادی و به ویژه نان، گوشت، قند و شکر، امور زراعی و دامپروری و صنعت در اختیار داشته باشند، لذا بر آن شدند که این کار را به دست مردی از هواداران خود انجام دهند و با در اختیار قراردادن سرمایة موسسه مالی بهائیان به هژبر یزدانی یک باره او را از گله‌داری جزء، به تاجری بزرگ مبدل کردند. در این خصوص، زهرا محمد‌حسین‌زاده عراقی همسر جهانبخش انهاری، دوست و همکار هژبر، چنین بیان می‌دارد: «هژبر یزدانی کسی نبود، چیزی نداشت، گله‌داری در سنگسر بیش نبود. او با حمایت بهائیان و عبدالکریم ایادی صاحب این همه ثروت شد.» 7 حسین فردوست هم حمایت ایادی از هژبر را از عوامل مهم و مؤثر در رسیدن به قدرت اقتصادی برمی‌شمارد و در خاطرات خود می‌نویسد: «هژبر یزدانی با حمایت ایادی به قدرتی تبدیل شد و اراضی وسیعی را در باختران و مازندران و اصفهان و غیره در اختیار گرفت و برای من معلوم شد که تمام این وجوه متعلق به بهائیان است و این معاملات را یزدانی برای آنها ولی به نام خود انجام می‌دهد.» فردوست همچنین در مورد چگونگی و میزان قدرت وی در معاملات می‌نویسد: «چند مورد از معاملات یزدانی را شخصاً شنیدم، یک روز ابتهاج، مدیر عامل بانک ایرانیان، به من تلفن کرد که از این پس در بانک ایرانیان سمتی ندارد و تمام سهام بانک و ساختمان و وسایل آن به هژبر یزدانی فروخته شده است. یک روز هم سمیعی رئیس بانک توسعه کشاورزی‌، به من شکایت کرد که فرد بی‌تربیتی با دو گارد مسلح به مسلسل بدون اجازه وارد دفتر کارم شده و گفته که نامش یزدانی است و می‌خواهد سهام بانک با ساختمان و وسایل به او واگذار شود.! سمیعی پاسخ داده که این امر منوط به اجازه وزارت کشاورزی و تصویب دولت است. یزدانی با خشونت جواب داده که ترتیب آن را هم می‌دهم.» 8 در جای دیگر فردوست در مورد حمایت بی‌دریغ دربار پهلوی از هژبر چنین می‌نویسد: «در حوالی سال 1354 شکایتی از معینیان رئیس دفتر مخصوص شاه به دستم رسید،‌ مبنی بر این که هژبر یزدانی در سنگسر به مراتع چوپان‌ها تجاوز کرده و برای آنان مزاحمت ایجاد می‌کند. محمد‌رضا دستور داده بود که تحقیق و گزارش شود. دو افسر را به همراه عکاس ساواک به منطقه اعزام کردم. در مراجعت، گزارش آنان حاکی از این بود که اهالی ده مرزن‌آباد در ارتفاعات سنگسر همه بهائی هستند و رئیس آنها هژبر یزدانی است و آنها همه مراتع ده مجاور را، که مسلمان نشین است،‌به زور تصرف کرده‌اند. مدارک مستند جمع‌آوری شد و آلبومی نیز تهیه و ضمیمه گزراش شد و مستقیماً به اطلاع محمد‌رضا رسید. فردای آن روز سپهبد ایادی تلفن کرد و گفت شاه گزارش را به من نشان داده،‌گزارش سراپا مغرضانه است و به شاه گفتم و ایشان دستور داد که مجدداً هیئت بی‌غرضی را اعزام دارید! پاسخ دادم که گزارش هیئت مستند است و اعزام مجدد مفهومی ندارد و افزودم که شاه می‌خواهد یزدانی به مناطق چرای دیگران تجاوز کند من که مدعی نیستم. به هر حال یزدانی به کار خود ادامه داد.» 9 هژبر سعی داشت تا با جلب توجه شاه، فرح پهلوی و خاندان پهلوی به طور اعم، نفوذ خود را بیش از پیش افزایش دهد. از این رو به مناسبت‌های مختلف جشن و سرور و اعیاد با ارسال هدایای گرانبها برای آنان موجبات رسیدن به هدفش را دنبال می‌کرد. موارد عدیده‌ای وجود دارد که در این جا به ذکر چند خاطره از درباریان رژیم گذشته بسنده شده است. مادر فرح پهلوی در این خصوص می‌گوید: «هژبر از بهائیان سرشناس ایران بود، بهائیان ثروت و سرمایه خود را به او سپرده بودند و هژبر با این سرمایه کار می‌کرد. تخطی و خلاف‌کاری و قانون‌شکنی او به اندازه‌ای بود که وقتی تصمیم به احداث یک مجتمع دامداری در سنگسر گرفت، همه روستائیان و زمین‌داران مسلمان را با زور از آن منطقه اخراج و زمین‌هایشان را تصاحب کرد. هژبر علاوه بر دامداری، بانکداری و سرپرستی صنایع و کشاورزی، قاچاق جواهر و طلای ایران را عهده‌دار بود. بر هیچ کس پوشیده نبود که هژبر نمی‌تواند بدون داشتن پشتوانه قوی به راحتی محموله‌های گرانبهای خود را از مبادی ورود و خروج کشور عبور دهد. محمد‌رضا برای آن که متهم به حمایت از بهائیان نشود، هرگز هژبر را به میهمانی‌ها و محافل و مجالس خود راه نمی‌داد. فرح هم از او انزجار داشت. زمانی هم که به مناسبت سالروز تولد فرح، یک رشته جواهر عتیقه متعلق به کاترین دوم (امپراتریس روسیه) را به عنوان هدیه فرستاد، فرح از قبول آن امتناع کرد. چند هفته بعد، این رشته جواهر را بر گردن و لباس شمس دیدیم و متوجه شدیم، هژبر برای آن که به دخترم دهن‌کجی کرده باشد، جواهرات را به شمس بخشیده است.» 10 یا در نامه‌‌ای که از دفتر مخصوص فرح برای هژبر ارسال گردیده، در این خصوص آمده است: «جعبه سیگار طلا با تاج برلیان زمرد تقدیمی جناب عالی از پیشگاه مبارک علیا حضرت شهبانوی ایران گذشت. حسب‌ الامر، مراتب خوشوقتی معظم له ابلاغ می‌گردد. ضمناً در اجرای اوامر صادره، چون قوطی سیگار قدیمی مربوط به دوره پهلوی است عیناً به وزارت فرهنگ و هنر فرستاده شد که با ذکر نام اهداء کننده در موزه پهلوی واقع در کاخ مرمر حفظ و نگهداری کنند.» 11 و یا در نامة دیگر که از جانب ارتشبد غلامرضا ازهاری، رئیس ستاد ارتش به هژبر یزدانی نوشته شده، آمده است: «آقای هژبر یزدانی، مجلس ضیافت مجلل و باشکوهی که به مناسبت زادروز خجسته والاحضرت همایون ولایتعهد ایران در هتل هیلتون ترتیب داده بودید و در آن چند صد نفر مورد پذیرایی گرم و شایان توجهی قرار گرفته عشق شدید جنابعالی را نسبت به سلسله جلیله پهلوی که همگی هر چه داریم از آنهاست می‌رساند و این احساسات در خور هرگونه تقدیر و تقدیس می‌باشد. لذا وظیفه نظامی خود دانستم که مراتب را به شرف عرض مبارک شاهانه برسانم و اجازه بگیرم که از این احساسات گرم و بی شائبه جناب عالی کتبا ً قدردانی نمایم که این اجازه را مرحمت فرمودند و خوشوقت که بدین وسیله مراتب سپاس و تشکر خود را به جنابعالی اعلام و ...» 12 هژبر با پهن کردن دام احسان و ریخت و پاش برای درباریان و افراد ذی‌نفوذ در صحنه‌های سیاسی، نظامی و اقتصادی رژیم پهلوی سعی در گسترش هر چه بیشتر نفوذ خود و در واقع قوت گرفتن روز افزون بهائیت در این زمینه داشت. او که با حمایت مستقیم و علنی و بی‌چون چرای سپهبد ایادی کار خرید و توسعه شرکت‌های زراعی، دامپروری و صنعتی را پیش می‌برد، کم کم وارد صحنه بانکداری کشور نیز گردید و با در اختیار داشتن سرمایه عظیم و بی‌مانند به خرید و اضافه نمودن این کارخانجات و واحدهای صنعتی اقدام ‌نمود. چه، سیاست اقتصادی رژیم پهلوی با نفوذ هر چه بیشتر بهائیان در این زمینه موافق و هماهنگ بود و هیچ سد و مانعی در مقابل هژبر قرار نداشت که او با اشاره انگشتی به حامیان خود در دربار پهلوی آن را از میان برندارد. لذا به سهولت به چنین هدفی دست یافت. در این مورد، اکثریت افراد مؤثر و مهره‌های کلیدی راهبرنده نظام شاهنشاهی با نفوذ بهائیان در ایران و به ویژه در صحنه اقتصادی موافق بودند، حتی خود محمد‌رضا پهلوی نسبت به نفوذ بهائیان حساسیت نداشت، بلکه خود او صراحتاً گفته بود: «افراد بهائی در مشاغل مهم و حساس مفیدند چون علیه من توطئه نمی‌کنند.» 13 عبدالکریم ایادی که جز محارم خاص شاه بود و محمدرضا تمامی مسائل را با وی در میان می‌گذاشت و از او مشورت می‌گرفت در قدرت‌یابی بهائیان نقش اساسی داشت. او وسایل تحصیل جوانان بهائی را فراهم می‌کرد و بخش‌های مهمی از فعالیت‌های اقتصادی در بخش خصوصی در اختیار آنان قرار می‌گرفت. لذا در چنین موقعیتی، هژبر توانست صاحب کارخانه‌ها و مراکز تولیدی فراوانی شود. به هر حال تبدیل هژبر از یک گله‌دار ساده در سنگسر به یک قطب اقتصادی، ریشه در اوضاع نابسامان اقتصادی و نظام بانکداری بیمار ایران طی سال‌های 1340 ـ 1350 داشت. هژبر در خرید کارخانجات و شرکت‌های مختلف اعتبارات کلانی از شعب مختلف بانک ملی ایران و سایر بانک‌ها دریافت می‌نمود و از آنها بهره می‌جست. با وجود این گونه بهره‌برداری از اعتبارات که غیرقانونی و غیر مجاز بود، شرکت‌های وابسته به هژبر به بانک‌ها مبالغ هنگفتی بدهکار می‌شدند. لیکن در هیچ یک از موارد، بانک‌ها پیگیری جدی برای وصول مطالبات نمی‌کردند و این بدهی‌ها مدت طولانی باقی می‌ماند و هیچ مرجع قانونی هم مسئله را دنبال نمی‌کرد و لذا یکی از عوامل مؤثر و مهم دیگر در مبدل‌سازی هژبر گله‌دار به میلیونر، همین مسئله استفاده از رانت‌های اقتصادی و سوء استفاده از تسهیلات بانکی بود. آن چه که از بررسی‌ اسناد ساواک و سایر اسناد دربار شاهنشاهی منتج می‌شود، نامبرده در سوءاستفاده و برخورداری از وام‌های غیر قانونی و اعتبارهای نابجا و غیر اصولی ید طولایی داشت و این امر امکان‌پذیر نبوده مگر با حمایت و اعمال نفوذ افرادی مانند سرلشکر ایادی و ارتشبد نصیری و دیگران. لیکن با بروز مخالفت رئیس کل بانک مرکزی و بعد رئیس بانک ملی و شهادت یک نفر از کارمندان بانک به نام سرافراز و یکی از کارکنان خودش به نام انهاری با مشکل جدی روبرو می‌شود و سعی می‌کند تا با حمایت رجال ذی‌نفوذ دربار پهلوی، مسئله را به نفع خود تمام کند و سرپوش بر روی اعمال زشت و پلید خود بگذارد، اما شهادت انهاری و متعاقب آن ضرب و شتم وی از سوی ایادی هژبر و پیگیری مداوم خانواده وی، موجب بروز موج مخالفی در برابر هژبر می‌شود و مسئله در محافل مطبوعاتی سرایت می‌کند. در همین اثناء مبارزات مردمی عرصه را به رژیم پهلوی تنگ نموده و حکومت که در مقابل صفوف عظیم مردم انقلابی، با ایمان و مصمم، عاجز و درمانده شده بود، طی یک اقدام فرمایشی و عوامفریبانه هژبر یزدانی را به همراه تنی چند از چهره‌های منفور و بدنام دستگیر و زندانی نمود. رژیم که با حمایت‌های همه جانبه خود، او را از هیچ و پوچ به قدرتی عظیم در صحنه اقتصادی مبدل ساخته بود، سعی نمود تا قدری از خشم و نفرت مردم را نسبت به خود بکاهد، لیکن، مردم آگاه و انقلابی فریب این نمایش را نخوردند و مبارزات مردمی در 22 بهمن 1357 به پیروزی رسد. با پیروزی انقلاب اسلامی درهای زندانها باز شد و زندانیان ‌آزاد شدند، در این حرکت برخی از رجال وابسته به رژیم پهلوی، از جمله هژبر یزدانی از فرصت پیش آمده بهره برد و پس از آزادی از زندان با کمک عوامل خود به خارج از کشور گریخت. هژبر که با استفاده از سرمایه موسسات بهایی توانسته بود از یک گله د ار ساده در سنگسر به اختاپوسی تبدیل شود که بر بسیاری از مراکز قدرت اقتصادی کشور چنگ بیندازد سرانجام در 29 فروردین 1389 در 76 سالگی در کاستاریکا درگذشت . برگرفته از کتاب «هژبر یزدانی به روایت اسناد ساواک» ـ مرکز بررسی اسناد تاریخی پی‌نویس: 1ـ نام کنونی این شهر، مهدیشهر می‌باشد. 2ـ خاطراتی از خاندان پهلوی، ص 2323. 3ـ اسناد همین کتاب، ص 13. 4ـ همان، ص 14. 5ـ همان، ص 6ـ 9. 6ـ همان، ص 4ـ 5. 7ـ فصلنامه مؤسسه تاریخ معاصر ایران، ش 17، 1380، ص 90. 8ـ همان، ص 376. 9ـ همان،‌ص 375 و 376. 10ـ خاطراتی از خاندان پهلوی، ص 323 و 324. 11ـ فرازهایی از تاریخ انقلاب به روایت اسناد ساواک و آمریکا، تهران، وزارت اطلاعات،1368، ص 16. 12ـ همان، ص 15. 13ـ همان،‌ص 15. منبع: ماهنامه الکترونیکی دوران - شماره 4

بازنگری پرونده کودتای نوژه

بازنگری پرونده کودتای نوژه در آ‌ذر 1359، انجام کودتایی به دستور امریکا در برنامه شاهپور بختیار (از رهبران جبهه ملی و آخرین نخست‌وزیر رژیم شاهنشاهی) و عوامل داخلی و بیرونی‌اش قرار گرفت. آغاز کودتا از پایگاه هوایی شهید نوژه همدان برنامه‌ریزی شده بود و به همین دلیل پس از کشف و سرکوب به «کودتای نوژه» شهرت یافت.1 آژانس جاسوسی آمریکا («سیا») به «کودتای نوژه» امید زیادی بسته بود و آن را ضربة نهایی و قطعی بر پیکر نظام نوپای جمهوری اسلامی می‌پنداشت و اهمیت آن را بیش از تجاوز نظامی صدام ارزیابی می‌کرد. به گفته سران «کودتای نوژه» مدتی بر سر تقدم «کودتای نوژه» یا آغاز جنگ تحمیلی بحث شد و سرانجام، بعد از سفر بنی‌عامری(از عناصرکودتا) به پاریس در اسفندماه، این طرح (آغاز جنگ تحمیلی) در «تقدم 2» قرار گرفت و «تقدم 1» به کودتا داده شد. این کودتا، از لحاظ تجهیزات نظامی که قرار بود از داخل و خارج در جریان آن به کار گرفته شود در تاریخ کودتاهای جهان بی‌سابقه بود و چنان دقیق طرح‌ریزی شده که سیا موفقیت آن را قطعی می‌دانست. امید به موفقیت کودتا تا بدان حد بود که حتی اعلامیه پیروزی آن نیز آماده شده و خانه‌ای نیز برای انتقال شریعتمداری به تهران اجاره شده بود. شریعتمداری باید در این خانه مستقر می‌شد و به عنوان «رهبر مذهبی»! کودتا، آن را تأیید می‌کرد. یکی از سران کودتا در دادگاه انقلاب، نقش سازمان سیا و ارتجاع عرب و جریان‌های سیاسی راست مرتبط با کودتا را چنین توضیح می‌دهد : «دو الی سه ماه بعد از پیروزی انقلاب اولین تماس بین مأمورین «سیا» و یکی از دوستان بنی‌عامری در اروپا برقرار شد و آنها بنی‌عامری را در خط بختیار قرار دادند. تمام هماهنگیهای لازم بین کشورهای عضو بازار مشترک اروپا و ستاد بختیار در پاریس از طریق سیا انجام گرفت...هماهنگی‌ بین اسرائیل و کشورهای مرتجع منطقه نظیر عربستان، مصر و عراق توسط نماینده سیا که در دفتر دکتر بختیار در پاریس است انجام می‌گرفته است. (طبق اظهارنظرهای بنی‌عامری نه تنها به من بلکه به خیلی از افراد...) تأمین هزینه‌های مادی چه به صورت مستقیم (احتمالاً) و چه به صورت غیرمستقیم (حتماً) نظیر چک ده میلیون دلاری عربستان سعودی، توسط آمریکا صورت گرفته است... شناسائی افراد مخالف در کشور یا در خارج از کشور و معرفی آنها به بختیار و تقویت امکانات آنها یا در اختیار گذاردن امکانات لازم به آنها نظیر معرفی پالیزبان که در یکی از دهات عراق مخفی بوده و توسط سازمان جاسوسی اسرائیل شناسائی و معرفی و هماهنگی لازم را بین او و بختیار انجام داده است.... آقای مهندس قاضی در جواب ایشان (در جواب تیمسار محققی) گفتند که ما با روحانیت(!) پیشرفت خوبی داشته‌ایم و توانسته‌ایم به توافق برسیم، مثلاً با آقای شریعتمداری. با پسر ایشان وارد صحبت شدیم، پسرشان از جانب آقای شریعتمداری قول همه‌گونه همکاری را دادند. حتی منزلی در حوالی یوسف‌آباد برای ایشان اجاره کرده و قرار بود که ایشان بلافاصله به تهران منتقل بشوند... تا اینکه زمان به اصطلاح آماده شود، و مکان آماده شود، رادیو تلویزیون تصرف بشود که یا ایشان مستقیماً خودشان از رادیو تلویزیون صحبت بکنند یا اینکه نوار و اعلامیه‌شان پخش شود و از ایشان کمک گرفته شود.» 2 کودتاچیان پس از جلب برخی از روحانی‌نمایان «متنفذ» مانند شریعتمداری با استفاده از ده میلیون دلاری که ارتجاع عرب، از طریق سعودی، در اختیار گذارده بود، مخفیانه به جذب نیرو پرداختند. سران کودتا از طریق بختیار با «کومه‌له» و «حزب دمکرات» نیز تماس گرفته و بختیار در جریان ملاقات‌های متعدد با قاسملو و عز‌الدین حسینی موافقت آنها را جلب کرده بود. کودتاچیان با جریان‌های سیاسی دیگر نیز مصالحه کرده بودند : «... توضیحی که مهندس قاضی به تیمسار مهدیون و محققی می‌داد به این ترتیب بود که ما در حال مذاکره با هر دو گروه هستیم، هم مجاهدین و هم فدائیان خلق. می‌گفت که با فدائیان خلق ما زیاد تمایلی نداریم چون مارکسیست هستند... ولی با مجاهدین خلق نه، صحبت کردیم و به این نتیجه رسیدیم که در آن روز ازشان بخواهیم که به نفع ما وارد کار نشوند، ما احتیاجی نداریم که آنها به نفع ما وارد عمل بشوند... وی می‌گفت که ما این قول را از مجاهدین خلق گرفته‌ایم که آن روز بیطرف بمانند، در عوض اینکه آنروز بیطرف می‌مانند بهشان قول داده‌ایم که آزادی فعالیت سیاسی داشته باشند و هر نوع فعالیت سیاسی که بخواهند در نهایت آزادی انجام بدهند.» 3 «طبق اسناد و مدارکی که به دست آمده، تماس‌هایی میان کودتاگران و موسی خیابانی صورت گرفته بود و ضمن پیشنهادی که رهبران کودتا به سازمان مجاهدین داده بودند، موافقت شده بود که سازمان مجاهدین در مقابل پستی که به مسعود رجوی واگذار می‌شود، به نفع کودتاگران از موضعگیری در مقابل عمل کودتا خود را کنار بکشد.» 4 عملیات کودتا قرار بود به طور هم زمان در تهران و سایر شهرهای بزرگ به اجرا درآید و اماکنی مانند مدرسه فیضیه، اقامتگاه امام، کمیته مرکزی، نخست‌وزیری، میعادگاه‌های نماز جمعه و... توسط هواپیماها بمباران شود. بنا بود کودتاگران در این بمباران از بمب‌‌های خوشه‌ای و آتش‌زا استفاده کنند. آنان در حدود 30 فروند هواپیما، 60 نفر خلبان و حدود 500 نفر افراد فنی و نظامی را برای شرکت در عملیات آماده کرده بودند. 5 برخی از عناصر دستگیر شده، اهداف تعیین شده برای بمباران در تهران را به این ترتیب نام بردند: بیت امام در جماران، فرودگاه مهرآباد، مقر نخست‌وزیری، ستاد مرکزی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی، ستاد مرکزی کمیته انقلاب اسلامی، پادگان ولی‌ عصر (عج)، پادگان امام حسین(ع)، پادگان خلیج، کمیته انقلاب اسلامی منطقه 9، کمیته انقلاب اسلامی منطقه 4، کاخ سعد‌آباد (چون آنجا را انبار مهمات می‌دانستند) و پادگان نوجوانان در لویزان. به گفته‌ی همه‌ی افراد دستگیر شده از جمله تیمسار محققی، «بیت امام» نخستین و مهم‌‌ترین هدفی بود که باید بلافاصله بمباران می‌شد. حمله به بیت امام مرکز ثقل کودتا را تشکیل می‌داد و به معنای به دست آوردن کلید پیروزی کودتا بود. برای سران کودتا کاملاً مشخص بود تا زمانی که امام زنده است، مردم با یک کلمه ایشان به خیابان‌ها ریخته و عمل کودتا را عقیم خواهند کرد... به همین جهت از بین بردن امام یکی از مهم‌ترین هدف‌های کودتا بود و برای اجرای آن بیش از سایر هدف‌ها، هواپیما و مهمات سنگین در نظر گرفته شده بود. در مورد نقش سازمان «سیا» و سایر کشورهای خارجی در این کودتا، ستوان ناصر رکنی در اعترافاتش می‌گوید: «دو الی سه ماه بعد از پیروزی انقلاب، اولین تماس بین مأمورین سیا و یکی از دوستان بنی‌عامری در اروپا برقرار می‌شود و ‌آنها بنی‌عامری را با بختیار مرتبط می‌سازند. تمامی هماهنگی‌های لازم بین کشورهای عضو بازار مشترک اروپا و ستاد دکتر بختیار در پاریس از طریق «سیا» انجام می‌گرفته است. هماهنگی بین اسرائیل و کشورهای مرتجع منطقه نظیر عربستان، مصر و عراق، توسط نماینده سازمان «سیا» که در دفتر دکتر بختیار در پاریس است انجام می‌گرفته است.» «رضا مرزبان» که از عناصر ستاد سیاسی بختیار بوده و در اواسط بهمن‌ ماه 1358 به پاریس عزیمت کرد تا بختیار را در جریان تحولات ایران قرار دهد اظهار می‌دارد: «من از ایشان (بختیار) و جواد خادم خواستم به من نیم ساعت فرصت بدهند تا آنها را از وضع کشور و آنچه از نزدیک شاهد آن بوده‌ام آگاه کنم و سپس شروع کردم به تفسیر درباره‌ی جو سیاسی موجود مملکت،‌وضعیت نیروهای سیاسی دست‌‌اندرکار مثل حزب جمهوری اسلامی، سازمان مجاهدین خلق، فداییان خلق، حزب توده، سازمان پیکار و گروه‌های مختلف. سپس به وضعیت پوسیده جبهه ملی و احزاب وابسته به آن پرداختم و اینکه در تهران به کمک دوستان خیلی سعی کردیم یک جبهه ملی فعال و دربرگیرنده نسل جوان ایجاد کنیم اما به هر در که زدیم به سنگ خورد... سپس برای ایشان شرح دادم که مسأله گروگانگیری روی اقتصاد ایران اثر گذاشته و اثراتش در بهار آینده (1359) شدیدتر می‌شود. به خصوص که کشورهای دوست آمریکا ممکن است عکس‌العمل نشان دهند... در مورد پاکسازی در ارتش نیز صحبت کردم و این که ارتش به شدت لطمه خورده است. سپس به وضع عراق پرداختم و این که صدام حسین از قراداد 1975 و شکست 1973 سخت شرم‌زده است و ممکن است از ضعف ارتش ایران بهره‌برداری کند و ...» با چنین گزارشی که مرزبان ارایه داد،‌ مسلماً بختیار باید خرسند می‌شد‌،زیرا طبق تصویر ارایه شده از وضع داخلی، نظام جمهوری اسلامی هم به اعتبار شرایط حاد داخلی و هم به دلیل مواضع خصمانه غرب و ارتجاع منطقه، بایستی روند فلج شدن را طی کرده و مستعد ضربه‌پذیری می‌بود. در پی سفر مرزبان به پاریس و اطلاع بختیار از شرایط تازه کشور، بنی‌ عامری نیز در روز پانزدهم اسفند ایران را به قصد فرانسه ترک کرد. او در پاریس به اعضای ستاد نظامی بختیار یعنی تیمسار امیر فضلی (رییس هواپیمایی ملی در دولت شریف امامی) و سرهنگ بای احمدی و پالیزبان و نیز با خود بختیار، جواد خادم و ... ملاقات و گفتگو کرد. گزارش بنی‌عامری از تدارکات فراهم شده در نیروهای مسلح، مکمل تحلیل مرزبان از وضعیت آسیب‌پذیر جمهوری اسلامی شد و ستاد بختیار را به این نتیجه رساند که در بهار آینده (1359) این «تزلزل» در اوج است و چون از یک سو جمهوری اسلامی در بعد داخلی رو به فرسایش است و در بعد خارجی با فشارهای سنگین سیاسی و اقتصادی ناتو و آمریکا، و خطر نظامی رژیم عراق مواجه است و از سوی دیگر زمینه‌هایی نیز بین برخی از نظامیان و «رجال» سیاسی و تعدادی از روحانیون فراهم آمده، لازم است طرح اول تا نتیجه انجام «کار بزرگ» به بوته تعویق سپرده شود. کم و کیف «کار بزرگ» به واسطه فرار قادسی (از مسؤولین کودتا) از ایران همچنان پوشیده ماند ولی پس از شکست ماجرای طبس و متعاقب ملاقات سفرای آمریکا و انگلیس در پاریس با بختیار برای کودتا، ضرب‌الاجل آن تعیین گردید. البته حق تقدم کودتا نسبت به طرح‌های دیگر از قبیل حمله عراق به ایران و تصرف خوزستان و اعلام «ایران آزاد»، پس از مسافرت بنی‌عامری به پاریس در 15 اسفند 1358، مشخص شده بود. لازم به توضیح است که در تصویب اولویت کودتا نظرات نمایندگان «سیا»ی آمریکا و «موساد» اسرائیل و «استخبارات» عراق نقش مهمی داشت. وظیفه سه نماینده مذکور به ترتیب عبارت بود از: هماهنگی برنامه‌های ستاد بختیار با سیاست‌های آمریکا، قراردادن تجربیات جنگی برق‌آسای رژیم اشغالگر قدس و بهره‌جویی از نیروهای هوایی در ضربات نخست تهاجم توسط گروه نظامی ستاد، و ایجاد هماهنگی میان ستاد کودتا و نیروهای پالیزبان و طرح‌های تجاوزگرانه رژیم عراق. در مورد دیگر افرادی که در کودتا مشارکت داشتند، در یکی از اسناد محرمانه سپاه پاسداران چنین آمده است: «آقای مهندس اسفندیار درویش، مشاور صنعتی ریاست جمهوری، به همراه افرادی که از دیدگاه ما کاملاً مشخص می‌باشند،‌ در کودتای نافرجام نوژه نقش فعال داشته با منوچهر قربانی‌‌فر، سرشاخه مالی کودتاچیان همکاری نزدیک دارد و قبل و بعد از کودتا میلیون‌ها تومان پول رد و بدل کرده است. 6 لازم به توضیح است که منوچهر قربانی‌فر از سال 1974 جزو منابع سری سازمان «سیا» بوده است. دیگر اسناد و مدارک کشف شده حاکی از آن بود که احمد روناس و منوچهر مسعودی (مشاور حقوقی بنی‌صدر) محور ارتباط بنی‌صدر و دفتر وی با بختیار و گروه به اصلاح اپوزیسیون بودند. احمد روناس از اعضای کنفدراسیون (دانشجویان خارج از کشور) بود که بعد از انقلاب به ایران رفت و آمد داشت. ستوان ناصر رکنی در بخشی از اعترافاتش در مورد رابطه حملات عراق به ایران در بهار سال 1359 با طرح کودتا می‌گوید: «آشنایی کامل آمریکا با امکانات و مشخصات و نارسایی‌های ارتش ایران باعث می‌گردید پیشنهادات بنی‌عامری، مهدیون و محققی به سرعت مورد قبول قرار گرفته و روی آن اقدام لازم به عمل آید. برای روشن شدن مطلب ناچارم یک مسأله را دقیقاً شرح دهم ... محققی و مهدیون نگران این موضوع بودند که چنانچه روابط خصمانه ایران و عراق به حالت عادی تبدیل شود،‌ مهمات سنگین هواپیماها از روی آنها پیاده شده و به انبارها منتقل گردد؛ در نتیجه در روز کودتا،‌ هواپیمای مسلح در اختیار نباشد، و به همین دلیل به حکومت جمهوری اسلامی فرصت مجهز شدن و مقابله داده شود. از این رو به بنی‌عامری پیشنهاد کردند که از طریق پاریس این مشکل حل شود تا حالت خصمانه هم چنان داغ نگه داشته شود.» حملات گاه به گاه هوایی یا توپخانه ارتش عراق در بهار سال 1359 (قبل از کودتا)، ناشی از درخواست بنی‌عامری و هماهنگی نمایندگان «سیا» و «موساد» و عراق بود تا ارتش و نیروی هوایی (ایران) مجبور باشند هواپیماها را در زیر مهمات سنگین نگه‌دارند. «کودتای نوژه»،‌ که نمونه‌های بسیار کوچکتر آن رژیم‌های بسیاری را در سراسر جهان سرنگون کرده بود و به جرأت می‌توان ادعا کرد که کودتای 28 مرداد 1332 در مقایسه با آن بازی کودکانه‌ای بیش نبود، در تاریخ 18 تیر ماه 1359 خنثی شد. اما «سیا» و «اینتلیجنس سرویس» از این شکست درس نگرفتند و به تلاش‌های خود برای اجرای طرح‌های براندازی دیگر ادامه دادند. در فاصله شکست «کودتای نوژه» تا «کودتای قطب‌زاده ـ شریعتمداری» (فروردین 1361)، یعنی در طول 5/1 سال، سه توطئه کودتائی دیگر نیز به سرنوشت «نوژه» دچار شد. حجت‌الاسلام ری‌شهری، رئیس وقت دادگاه انقلاب ارتش، در گزارش مطبوعاتی خود گفت : ... اولین گروه براندازی «پارس» بود، که مخفف «پاسداران رژیم سلطنتی» است. دومین گروه براندازی «نمارا» بود و سومین گروه «نیما» نام داشت و چهارمین گروه که آقای قطب‌زاده نام آن را «نجات انقلاب ایران» گذارده بود. ارتباط تمامی این گروه‌ها با واسطه‌یابی واسطه به سازمان جاسوسی «سیا» و شیطان بزرگ برمی‌گردد. طبق مدارکی که در دست است، شخصی بنام آرمین با نام مستعار «آرش» ضمن تماس با خانوادة منحوس پهلوی در مصر و ژنرال علا در آن کشور گروه «پارس» را تشکیل می‌دهد، که اعضای این گروه حدود یکسال و نیم قبل دستگیر شدند. از اعضای این باند، مهاجری با قطب‌زاده تماس داشته است. پس از دستگیری این باند، متوجه توطئه باند و شبکه دیگری بنام «نمارا» شدیم. عامل ارتباطی این شبکه پزشکپور بود، که در تماس مستقیم با اسرائیل بود و رهبر آن سرهنگ رضازاده بود. بعد از دستگیری اینها شبکه دیگری بنام «نیما» کشف شد، که حدود یک ماه قبل برادران سپاه موفق به کشف این شبکه و دستگیری اعضایش شدند، که در این رابطه حدود 25 نفر شناسائی و دستگیر شدند. خط ارتباطی این شبکه با سازمان «سیا»، «جبهه ملی» و دکتر منوچهر شایگان بوده است. جالب این است که این افراد حتی کابینه خود را هم تشکیل داده بودند.» 7 این طرح‌های ناموفق کودتائی برای «سیا» هزینه‌های بسیار سنگینی دربرداشت. در پی چنین شکست‌های متوالی بود که «بنیاد هریتج» اعلام داشت : «انقلاب ایران خود را مستحکم کرده و مخالفین خود را در هم کوبیده تا حدی که یک انقلاب یا کودتا در آینده نزدیک غیرممکن است.» 8 ------------------ پی‌نویس‌ها: 1ـ شهید سرافراز محمد نوژه از خلبانان نیروی هوایی ارتش جمهوری اسلا می ایران بود که در پی فرمان امام (ره) برای کمک به دکتر مصطفی چمران در سرکوب تجزیه طلبان مسلح و در حالی که روزه بود در 20/5/1358 به پرواز درآمد که هواپیمایش در آسمان کردستان ایران ـ منطقه عمومی پاوه ـ توسط نیروهای ضد انقلاب سقوط کرد و به شهادت رسید. در پی این واقعه و به پاس اولین شهید نیروی هوایی ارتش جمهوری اسلامی ایران، پایگاه سوم شکاری همدان به پایگاه «شهید نوژه» تغییر نام یافت. 2ـ کیهان هوائی، 25/4/1365. 3ـ کیهان هوایی. 4ـ همان. 5ـ سید علی موسوی، کودتا و ضد کودتا، تهران دفتر نشر فرهنگ اسلامی، 1363، ص 189 6ـ غائله چهاردهم اسفند 1359، ظهور و سقوط ضد انقلاب، ص 188. 7ـ کیهان، 31/1/1361. 8ـ کیهان هوائی، 12/12/1366. منبع: ماهنامه الکترونیکی دوران - شماره 4

بازنگری قیام 15 خرداد

بازنگری قیام 15 خرداد «خرداد را متن مردم با انگیزه اسلامی و با انگیزه عشق به روحانیت و با انگیزه عشق و ایمان به امام خودشان به وجود آوردند و ستون فقرات حادثه 15 خرداد علاقه به اسلام و امام بود و مردم بودند که این حرکت را میدان دادند و به وجود آوردند. پس آنچه در 15 خرداد به وجود آمد، عبارت بود از پیوند مستحکم ملت و امام آن هم به برکت اسلام…» از سخنان حضرت آیت‌الله خامنه‌ای امام جمعه موقت تهران ـ در خطبه‌های نماز جمعه 18 خرداد 1363. در تاریخچه زندگی سراسر حماسه و مبارزه امام خمینی علیه رژیم پهلوی و حامیان امریکایی و صهیونیستی آن، نهضت 15 خرداد 1342 یک نقطه عطف محسوب می‌شود، به طوری که انقلاب اسلامی ایران را تداوم نهضت 15 خرداد می‌دانند. قیام 15 خرداد، مبارزه‌ای بود که سه عنصر اسلام، امام خمینی و مردم، پایه‌ها و عوامل اصلی تشکیل آن بودند. مقاله زیر به تشریح زمینه‌ها، جزئیات و نتایج قیام اسلامی 15 خرداد پرداخته است. ریشه‌های شکل‌گیری انتخابات ریاست جمهوری سال 1960 امریکا که به روی کارآمدن دمکراتها به رهبری کندی منجر شد، با تغییراتی در سیاست خارجی آن کشور همراه شد. کندی بر خلاف پیشینیانش معتقد به سیاست انعطاف پذیرتر در رویارویی با بحرانها به ویژه کشورهای جهان سوم بود. او معتقد به پیمانهای اقتصادی به جای نظامی‌، فعال سازی قوای امنیتی و اطلاعاتی به جای استفاده از ارتش و تقویت برنامه‌های فرهنگی از قبیل سپاه صلح، ترویج انتخابات کنترل شده و دمکراسی‌های هدایت شده و... بود. روی کارآوردن دولتهای غیرنظامی دست نشانده از جمله ابزارهای دولت کندی برای رسیدن به این هدف بود. در بعد اقتصادی نیز ایجاد طبقه متوسط، به راه انداختن صنایع وابسته و مونتاژ و گسترش اقتصاد مصرفی از برنامه‌های اصلی بود. لازمه رونق اقتصاد سرمایه‌داری‌، داشتن بازار مصرف گسترده و قدرت خرید بیشتر مردم است و برای رسیدن به اهداف اقتصادی می‌بایست ساختار سیاسی ـ اجتماعی مناسبی فراهم شود. در این میان در ایران که شاه ـ پس از کودتای 28 مرداد ـ خود را مدیون امریکا می‌دانست برای ادامه سلطنت‌، علیرغم میل باطنی خود از سیاست‌های جدید کندی راه گریزی نداشت. محصول این سیاست روی کار آوردن دولت شریف امامی و طرح شعارهای آزادی احزاب و فضای باز سیاسی و اصلاحات اداری بود. اما وی چندان مورد تایید کندی نبود و هیأت حاکمه جدید امریکا بر روی علی امینی حساب ویژه‌ای باز کرده بود. امینی در 17 اردیبهشت 1340 به نخست وزیری منصوب شد و شعار مبارزه با فساد و همچنین انحلال مجلس‌، اولین ژست وی برای ایجاد اصلاحات مورد نظر امریکا بود. در این راستا قانون موسوم به «اصلاحات ارضی‌» در دی 1340 مورد حمایت مقامات امریکایی قرار گرفت و سپس برای تأمین هزینه این «انقلاب‌» کنسرسیوم نفت‌، با اشاره امریکا تولید نفت را افزایش داد و ایران را به سومین صادرکننده نفت جهان رساند.1 با این حال امینی با توجه به تجارب دوران حکومت مصدق‌، بر کنترل ارتش نیز اصرار داشت‌، چیزی که مخالف خواست شاه بود. این اختلاف به تدریج عمیق تر شد. در پی سفر فروردین 1341 شاه به امریکا و اطمینان دادن وی به کندی در مورد اجرای برنامه‌های مورد نظر واشنگتن‌، باعث شد کندی با تغییر دولت در ایران به عنوان راه تضمین حکومت شاه موافقت نماید. در نتیجه شاه در بازگشت دولت امینی را برکنار و در 28 تیر 1341 اسدالله علم را جایگزین وی کرد. از این رو دوران حکومت علم سرآغاز یکپارچگی در ساختار حکومت شاه و شروعی بر دیکتاتوری مطلق وی در کشور بود. در 16 مهر 1341، اولین اقدام دولت علم در جهت اجرای سیاست‌های جدید اعلام شد و لایحه انجمن‌های ایالتی و ولایتی در هیأت دولت به تصویب رسید. این لایحه در غیاب مجلس‌، حکم قانون را داشت و در واقع‌، زمینه سازی برای لوایح و قوانین دیگر بود. این لایحه که درآن به لزوم حذف اسلام از شرائط نمایندگی مجلس و لزوم سوگند به «کتاب آسمانی‌» به جای قرآن و همچنین به ضرورت آزادی زنان در فعالیتهای اجتماعی اشاره شده بود، مقدمه‌ای برای اسلام‌زدائی و محو ارزشهای اسلامی در جامعه ایران بود. لایحه با مخالفت قاطع و سرنوشت ساز حضرت امام به همراه اعتراضات مکرر علماء، وعاظ و مراجع، ارسال نامه‌های سرگشاده به شاه و مقاومت مستمر در برابر توطئه «حذف اسلام» و تضعیف دین و روحانیت به شکست انجامید و علم به ناچار در آذر 1341 طرح خود را پس گرفت‌. علم در مرحله بعد وعده تحقق «انقلاب سفید» را داد و تصمیم گرفت تا نقشه‌های امریکا را در قالب دیگری احیا کند. شاه در بهمن 1341 با سفر به قم تلاش کرد تا طرح «انقلاب سفید» را برای مردم توجیه کند و اگر بتواند میان علما و مراجع حوزه علمیه راجع به نقشه‌های ضداسلامی خود تفرقه ایجاد نماید. اما تحریم شاه توسط مردم و روحانیون و تعطیل شدن شهر قم‌، خشم شاه را برانگیخت به طوری که وی از روحانیت به عنوان «ارتجاع سیاه‌» یاد کرد. با این همه‌، رژیم شاه مبادرت به برگزاری یک رفراندوم صوری برای نشان دادن حمایت مردم از طرح «انقلاب سفید» کرد. امام در مراحل بعد با سخنرانی‌ها و اقدامات خود از جمله با اعلام عزای عمومی در نوروز 1342 و تحریم جشن‌های نوروزی، نقشه‌های ضداسلامی شاه و توطئه ایجاد اختلاف در حوزه علمیه را خنثی کرد. این مقاومت و هشیاری زمینه‌ساز فاجعه حمله به فیضیه در فروردین 1342 و یورش مأموران رژیم شاه به مجلس سوگواری شهادت امام جعفرصادق‌(ع‌) گردید. در پی این فاجعه که در آن دهها تن شهید و مجروح شدند، امام پیام مفصلی برای علما نوشتند که در واقع از عوامل زمینه ساز قیام مردم در 15 خرداد 1342 و روند جدیدی در مبارزه با رژیم بود.2 همچنین امام در چهلمین روز فاجعه فیضیه، پیامی خطاب به ملت صادر کردند. با صدور و انتشار پیام امام و حرکت علما در نجف رژیم متوجه شد که برنامه اجرا شده در فیضیه‌، آثار منفی برای رژیم دربر داشته و بنابر این نیاز به حرکت دیگری است. چون اقدامات انجام شده نتوانسته بود اهداف مورد نظر را تأمین کند، لازم بود عملیات در مقیاس وسیعتر و با شدت بیشتری به مرحله اجرا درآید. شاه در سخنرانی 28 اردیبهشت 1342 تهدید کرد که اگر این گونه کارها متوقف نشود، دست به کشتار وسیعی خواهد زد و کلیه علمایی که به نحوی در راه‌اندازی این حرکت‌ها سهیم باشند، دستگیر خواهند شد. او گفت: اگر متأسفانه لازم باشد که انقلاب بزرگ با خون یک عده بی گناه‌، یعنی مأموران دولت و یک عده بدبخت گمراه متأسفانه آغشته شود، این کاری است که چاره‌ای نیست و خواهد شد. 3 ماه محرم از راه می‌رسید و رژیم تردید نداشت که در این ماه سخنگویان مذهبی پیرو امام از جنایتهای دستگاه سلطنت سخن خواهند راند. ساواک برای پیشگیری از آنچه در وقوعش شکی نبود، جمعی از گویندگان مذهبی را احضار کرد و با تهدید و ارعاب به آنان یادآور شد که در سخنان خود سه مطلب را رعایت کنند: 1ـ بر ضد شخص شاه مطلبی نگویند 2ـ از اسرائیل و آنچه مربوط به اسرائیل است‌، مطلبی گفته نشود. 3ـ نگویند اسلام و قرآن درخطر است و دستگاه را ضداسلامی نخوانند. زمانی که امام از این امر مطلع شدند، با صدور بیانیه‌ای خطاب به وعاظ و گویندگان دینی چنین هشدار دادند: «این التزامات علاوه بر این که ارزش قانونی نداشته و مخالفت با آن هیچ اثری ندارد، التزام گیرندگان مجرم و قابل تعقیب هستند... سکوت در این ایام‌، تأیید دستگاه جبار و کمک به دشمنان اسلام است.‌4 با صدور این بیانیه‌، تحرک تازه‌ای در بین وعاظ و روحانیون پدید آمد تا در شهرها و روستاها، جنایتهای رژیم را افشا کنند. راهپیمایی‌های مذهبی و شعارهای تند انقلابی علیه رژیم و در طرفداری از مواضع امام در تهران و شهرستانها هر روز گسترش می‌یافت و این موج به ویژه پس از سخنرانی پرشور امام در روز عاشورا در فیضیه شتاب بیشتری به جریان جاری در قم‌، تهران و سایر شهرستانها داد. چنانکه به رغم دستگیری روحانیون انقلابی و ایجاد محیط رعب و وحشت‌، شب یازدهم محرم‌، تظاهرات باشکوهی از طرف دانشجویان دانشگاه تهران برگزار شد. همچنین روز یازدهم محرم در مسجد شاه (مسجد امام خمینی‌) نیز مجلس باشکوهی ترتیب یافت و شعارهایی چون «خمینی‌، تو فرزند حسینی‌» در فضای مسجد طنین افکند و تظاهرکنندگان سپس به حرکت درآمدند و با گذشتن از خیابان ناصرخسرو، وارد خیابان فردوسی شدند و در مقابل سفارت انگلیس اجتماع کردند و سخنرانان به افشاگری علیه رژیم پرداختند. در این شرایط و با همه گیر شدن تدریجی مخالفت با حکومت شاه و برنامه‌های ضد اسلامی آن‌، رژیم تنها چاره کار را دستگیری امام دانست‌. 15 خرداد ساعت چهار صبح روز 12 محرم (15 خرداد 1342) نیروهای امنیتی و انتظامی‌، پس از محاصره منزل امام در قم و ورود به منزل از طریق دیوار، ایشان را دستگیر و به تهران منتقل نمودند و در یکی از بازداشتگاه‌ها نگه داشته و پس از مدتی به پادگان عشرت‌آباد بردند. قبل از طلوع آفتاب خبر دستگیری امام در قم و سپس در سایر شهرها منتشر و موجب تشدید هیجان مردم گردید. وضعیت فوق‌العاده‌ای بر قم‌، تهران و دیگر شهرها حاکم گردیدو درگیری‌های گسترده به تدریج از ساعت ده صبح در تهران و قم آغاز شد و کشتار در خیابانهای اطراف صحن مطهر حضرت معصومه‌(س‌) تا ساعت 5 بعد از ظهر ادامه یافت‌. تعداد زیادی از مردم در روز پانزده و شانزده خرداد بازداشت و بعضی از آنها پس از مدتی مرخص و عده‌ای نیز به حبس‌های طولانی مدت محکوم شدند وحکومت نظامی اعلام شد. دستگیری، زندان، حصر و آزادی امام تا نیمه دوم فروردین 1343 ادامه یافت و طی این 10 ماه ایران دستخوش رویدادهای فراوانی بود. رژیم با وجود امکانات تبلیغاتی وسیع و به رغم مصرف میلیون‌ها تومان توسط سفارتخانه‌های خود در کشورهای خارجی به منظور خرید صفحات جرایدو سانسور شدید مطبوعات داخلی‌، نتوانست بر اراده مردم مسلمان ایران فایق آید و دستگیری علما، روحانیون و دیگر قشرهای ملت نتیجه‌ای نبخشید. رژیم که گمان می‌کرد با دستگیری امام و یارانش، سرکوب خونین قیام 15 خرداد و دستگیری و تبعید یاران امام‌، به رویارویی خاتمه داده شد، به تدریج متوجه شد هیچ تغییری نه در مواضع امام صورت گرفته، نه از محبوبیت ایشان کاسته شده و نه مردم صحنه را خالی کرده‌اند؛ به ویژه این که بار دیگر سخنرانی‌های افشاگرانه امام که اینک در جایگاه رهبری نهضت کاملاً مورد قبول عامه بودند، ادامه یافته بود. ویژگی‌های قیام 15 خرداد نهضتی که به رهبری امام خمینی در مقام مرجعیت در 1341 از درون حوزه علمیه قم آغاز شد، هرچند در پانزدهم خرداد 1342 به صورت بیرحمانه‌ای توسط رژیم سرکوب شد، اما نابود نشد، بلکه بذری شد که در خاک سرزمین افشانده گشت و پس از پانزده سال که مردم مسلمان ایران با تحمل سختی‌ها و مرارتها آن را با اشک و خون آبیاری کردند، سرانجام در بیست و دوم بهمن 1357 سر از خاک برآورد و سبز گشت و شکوفه کرد و ثمر داد. رژیم شاه و حامیان امریکایی او گمان می‌کردند می‌توانند با اعمال خشونت و افزایش کنترلهای پلیسی و امنیتی‌، نهضت پانزدهم خرداد را ریشه‌کن سازند و به فراموشی بسپارند. پس از پانزدهم خرداد رژیم در دادگاه‌های نظامی خود، گروهی از کسانی را که مانند سایر مردم مسلمان در مبارزه شرکت داشتند به محاکمه کشید و با اعدام دوتن از بارفروشان تهران به نام‌های «طیب حاج رضایی» و «حاج اسمعیل رضایی» که از پیروان امام خمینی بودند، اولاً کوشید تا آنان را عامل اصلی حرکت پانزده خرداد قلمداد کرده، و ذهن مردم را از عظمت و اهمیت نهضت و رهبری آن منحرف سازد و ثانیاً با نشان دادن آشکار و وسیع واقعة اعدام آنان به توده مردم‌، قدرت نمایی کرده و مردم را بترساند. اما نهضت اسلامی امام(ره) که از فرهنگ الهی چهارده قرن اسلام تغذیه می‌شد و بر تجربه لااقل یکصدساله ملت ایران از مبارزه مستقیم با استبداد و استعمار استوار بود خاموش نشد و با نفوذ در عمق جامعه و گسترش در سراسر ایران‌، سرانجام دوباره شعله‌ور گردید و موجب انفجاری عظیم گشت که به عمر دوهزار و پانصدساله نظام شاهنشاهی در ایران خاتمه داد. برای آشنایی بیشتر با تحولی که در فاصلة سالهای 42 تا 57 ر ایران روی داد، لازم است به ویژگی‌های قیام پانزده خرداد که به انقلاب اسلامی ایران منتهی شد اشاره کنیم‌. الف‌: اسلامی شدن مبارزه: پانزده خرداد سرآغاز جنبشی در میان مردم ایران شد که صد در صد اسلامی بود. اسلامی بودن این جنبش به صورت کاملاً مشخص در شخصیت رهبر آن که مرجع تقلید و فقیه و زعیم حوزه علمیه قم بود جلوه‌گر شده بود. با رهبری امام خمینی افسانه جدایی دین از سیاست که دهها سال توسط رژیم و دشمنان اسلام تبلیغ شده بود، عملاً باطل شد و مردم مسلمان ایران در مبارزه‌ای قدم نهادند که ادامه آن برای آنها مانند نماز و روزه‌، شرعاً واجب بود. ایدئولوژی و مکتب این مبارزه‌، اسلام بود و اصول و مبانی و انگیزه‌های آن از قرآن و سنت پیامبر و معصومین به دست آمده بود. ب‌: اخلاص و قاطعیت در رهبری: رهبری امام خمینی یکی از ویژگی‌های مهم نهضت اسلامی ایران بود. رهبری امام‌، اگرچه برای همیشه به جدایی دین از سیاست خاتمه داد، اما انگیزة آن هیچ گونه شباهتی با انگیزه‌های سیاستمداران حرفه‌ای دنیا نداشت‌. بلکه قیامی الهی بود که از سر اخلاص و برای انجام وظیفه و تکلیف شرعی صورت گرفته بود و به قصد قربت به پروردگار آغاز شده بود. امام در طول این نهضت بارها فرموده‌اند که ما همانند رسول خدا(ص‌) و سایر انبیای الهی موظف به ادای تکلیف هستیم‌، آنچه برای ما در درجه اول اهمیت قرار دارد، همین ادای تکلیف است نه پیروزی‌. در حقیقت پیروزی واقعی ما در این است که توانسته باشیم به وظیفه دینی خود عمل کنیم‌. این اخلاص به نوبة خود در رهبری امام خمینی قاطعیتی پدید آورد که از عوامل مهم پیروزی نهضت بوده است‌. از آنجا که امام مبارزه را یک تکلیف شرعی می‌دانند در راه آن هرگز سازش ومماشاتی نشان نداده‌اند، همچنان که سازش در انجام عبادات معنی ندارد. ج‌: مردمی شدن مبارزه: نهضت پانزده خرداد نهضتی کاملاً مردمی بود. این نهضت به هیچ قشر خاصی تعلق نداشت‌. بلکه همه قشرها از شهری و روستایی و بازاری و دانشگاهی‌، و زن و مرد و پیر و جوان در آن شرکت داشتند. آنچه همه اقشار را به میدان مبارزه کشاند و آنها را به هم پیوند داده بود، اسلام بود. مردمی بودن نهضت نتیجه عمومی بودن و ریشه‌دار بودن مکتب آن بود. رابطه رهبری و توده‌های مردم از طریق روحانیون برقرار می‌شد که همه جا بودند و در عمق زندگی توده‌های مردم با آنان حشر و نشر داشتند. پایگاه اصلی برقراری این ارتباط نیز مساجد، مجالس دینی و سایر اماکن مذهبی از قبیل زیارتگاه‌ها و حسینیه‌ها بود. د: مخالف با اصل سلطنت: خصوصیت مهم دیگر نهضت پانزده خرداد این بود که برخلاف عموم حرکتها و مبارزه‌های قبل‌، هدف اصلی را نشانه گرفته بود و شاه را مقصر اصلی می‌دانست‌. پیش از این نهضت‌، سیاستمداران و مبارزان سیاسی یا جرأت مخالفت با اصل رژیم سلطنتی را نداشتند و یا اصولاً به براندازی آن معتقد نبودند و یا احیاناً با مطرح کردن شعار «شاه باید سلطنت کند نه حکومت‌» به وجود شاه مشروعیت می‌دادند. آنان درصدد بودند تا با انتقاد از دولت و با قوانین انتظامی‌، آزادی هایی کسب کنند و روزنامه و نشریه‌ای داشته باشند و بتوانند نمایندگانی به مجلس بفرستند. آنان می‌خواستند با بودن ریشه‌، با شاخه مبارزه کنند. اما ویژگی حرکتی که به رهبری امام خمینی آغاز شد این بود که حرف دل مردم را که شاه و دربار را عامل فسادهای داخلی و خیانتهای بیگانگان می‌دانستند، شعار خود قرار داده بود و تیشه بر ریشه رژیم پوسیده وکهن و فاسد سلطنتی می‌زد. هـ: بیگانه ستیزی: ویژگی چهارم نهضت اسلامی پانزده خرداد این بود که هیچ نوع گرایشی‌، نه در مکتب و نه در عمل‌، به بیگانه نداشت‌. این نهضت به دلیل اسلامی بودنش از بطن مردم جوشیده بود. از آنجا که در اندیشه اسلامی نهضت‌، انحرافی از صراط مستقیم الهی وجود نداشت، در خط مشی سیاسی و مبارزاتی آن نیز انحرافی به سوی شرق و غرب در کار نبود. امام خمینی از همان آغاز امریکا، انگلیس و شوروی را عامل بیچارگی مردم ایران معرفی کردند و مبارزه با بیگانگان را آغاز نمودند. مردم ایران عالیترین جلوه استقلال سیاسی را که ناشی از استقلال مکتبی بود در نهضت امام خمینی مشاهده می‌کردند. و: حضور روحانیت در صحنه مبارزات: خصوصیت دیگر این نهضت حضور بسیاری از روحانیون در صحنه مبارزه بود. این ویژگی نتیجه مستقیم اسلامی بودن مبارزه بود که در درجه اول در شخصیت رهبری نهضت جلوه‌گر شده بود و به همین دلیل بسیاری از روحانیون را به صحنه مبارزه آورده بود. حضور این روحانیون در نهضت سبب گستردگی و فراگیری نهضت بود، زیرا آنان با همه قشرهای مردم ارتباط داشتند و در سراسر کشور، از شهرهای بزرگ تا بسیاری از روستاهای دورافتاده در کنار مردم زندگی می‌کردند و به دلیل اخلاق اسلامی و تقوای خود نزد مردم مورد احترام و اعتماد بودند. روحانیون به این ترتیب در برقراری ارتباط میان تودة مردم و رهبری نهضت تأثیر بزرگی داشتند. تأثیرات سیاسی و اجتماعی قیام 15 خرداد نهضت اسلامی پانزده خرداد در جامعه ایران آثار عمیقی به جای گذاشت و در حقیقت سرنوشت سیاسی و اجتماعی آینده ایران را ترسیم کرد. پنج تأثیر مهم این نهضت به شرح زیر است: 1ـ محو شدن جاذبه گروه‌های سیاسی: پس از پانزده خرداد، بازار فعالیتهای سیاسی و غیراسلامی و مخصوصاً جریان چپ و ملی گرایی از رونق افتاد. امام خمینی در مبارزه‌، آخرین کلام راکه همانا سرنگونی رژیم بود، آشکارا اعلام کرده بود، بنابر این همه گروه‌های سیاسی که به کمتر از این حد قانع بودند جاذبه سیاسی خود را از دست دادند. کمونیسم نیز که می‌رفت تا با گذشت ده سال از حوادث 28 مرداد و قبل از آن‌، دوباره در ایران نفسی تازه کند با قیام امام خمینی‌، با مانع پرقدرتی مواجه شد که نیروی آن برخاسته از ملت مسلمان بود و برخلاف کمونیستها به هیچ نیروی خارجی تکیه نداشت‌. 2ـ تکامل مبارزات سیاسی و رشد تودة مردم: نهضت پانزده خرداد موجب تکامل مبارزه سیاسی مردم شد و رشد و بینش آنان رادر تشخیص هدف اصلی مبارزه افزایش داد. در اثر همین تکامل بود که پس از پانزده خرداد شعار براندازی رژیم‌، شعار کلیه گروه‌هایی شد که قصد مبارزه سیاسی داشتند و اگر گروهی پیدا می‌شد که می‌خواست درچارچوب قانون اساسی و از طریق آزادی‌های سیاسی مبارزه کند در نظر ملت محافظه کار و سازشکار تلقی می‌شد. شعار براندازی رژیم‌، پس از پانزده خرداد هدف کلیه حرکتهایی شد که می‌خواستند برای خود پایگاهی مردمی پیدا کنند. 3ـ مذهب‌، مکتب و اسلام به عنوان یک سیستم حکومتی: پیش از پانزده خرداد مذهب درمیان بسیاری از دانشجویان و تحصیلکرده‌ها و روشنفکران به عنوان مکتبی که اساس و راهنمای مبارزه محسوب می‌شد، مورد توجه نبود. تبلیغات چند ده ساله استعمار به دست رضاخان و فرزند او و تبلیغات کمونیست‌ها که مذهب را افیون ملتها می‌دانستند از یک سو و کوتاهی بعضی از روحانیون از سوی دیگر، در ذهن جوانان تصویر غلطی از اسلام به وجود آورده بود. آنان اسلام را مکتبی جامع که بتواند همه نیازهای فردی و اجتماعی انسان را برآورده سازد، نمی‌دانستند و حداکثر تصور می‌کردند دین مجموعه‌ای از آداب و عبادتهای فردی است که ارتباطی با مسایل اجتماعی و حوادث جدید روزگار ندارد. وقتی با قیام پانزده خرداد عالیترین مقام مذهبی اسلامی ـ مرجع تقلید ـ عالیترین هدف یعنی براندازی رژیم و تأسیس حکومت اسلامی را وجهه همت خود قرار داد و عملاً با تحمل زندان و تبعید، قدم در میدان مبارزه نهاد، تبلیغات دیرینه استعمارگران وکمونیست‌ها باطل شد و مذهب مانند آتشی که در زیر خاکستر خرافات و اتهامات پنهان مانده باشد، شعله‌ور گردید و توجه بسیاری از جوانان دبیرستانی و دانشگاهی و بسیاری از نویسندگان و روشنفکران را به خود جلب کرد. وحدت مقدس روحانی و دانشگاهی و فیضیه و دانشگاه که از آرمانهای اصلی انقلاب اسلامی و از اصول اجتماعی مبارزه امام خمینی است، در حقیقت با قیام پانزده خرداد پایه گذاری شد. 4ـ برملا شدن چهره منافقانه شاه: با نهضت پانزده خرداد پرده ریاکاری از چهره شاه و حکومت او برافتاد و شاه ناچار شد ماهیت ضددینی و ضداسلامی خود را آشکار کند و همین امر یکی از عوامل مهم آگاهی مردم و یکی ازموجبات سقوط وی شد. پیش از پانزده خرداد، از آنجا که تضاد میان اسلام و سلطنت به صراحت اعلام نشده بود شاه و ایادی او می‌توانستند در فرصتهای مناسب خود را طرفدار اسلام و مرجعیت و روحانیت وانمود کنند و با تظاهر به مذهبی بودن‌، برای خود در میان توده مردم مسلمان‌، کم و بیش پایگاهی دست و پا کنند. اما پس از پانزده خرداد برای رژیم شاه دو راه بیش باقی نمانده بود؛ یا قبول شکست در برابر نهضت اسلامی و یا مبارزه صریح با اسلام و روحانیت و مرجعیت‌، و شاه ناچار برای نجات خود راه دوم را انتخاب کرد. هرچند که این راه‌، با آنکه در ابتدا برای او پیروزی‌های زودگذری فراهم آورد، ولی وی رابه صورت قطعی در سراشیب سقوط قرار داد زیرا ماهیت منافقانه وی را برملا ساخت و دشمنی وی را با اسلام علنی کرد. 5ـ افزایش رشد سیاسی در روحانیت و حوزه‌های علمیه و مردم: با قیام امام خمینی‌، روحانیون به سرعت و به مراتب بیش از گذشته وارد صحنه مسایل سیاسی ـ اجتماعی شدند و با مسایل مبارزاتی و اجتماعی آشنا گشتند. قبل از آن‌، به دلایل گوناگون‌، مسایل سیاسی و اجتماعی برای بسیاری از طلاب و روحانیون حوزه‌ها، اولویت نداشت‌، اما وقتی امام‌، با آن سابقه طولانی علم و تقوی و ایمان و تسلط بر معارف اسلامی و فقاهت‌، با استناد به قرآن و سنت، چهره سیاسی ـ اجتماعی اسلام را معرفی کرد، اندیشه و عمل وی همچون چراغی فرا راه حوزه‌های علمیه و روحانیونی که بسیاری از آنها از شاگردان خود ایشان بودند قرار گرفت و این روحانیون به نوبه خود رشد سیاسی خود را در ارتباط وسیعی که بامردم داشتند در مراسم و فضاهای مذهبی به توده مردم مسلمان انتقال دادند و از این طریق حساسیت و آگاهی سیاسی هم در حوزه‌های علمیه و هم در میان توده مردم مسلمان اندک اندک افزایش یافت و تکامل پیدا کرد. پانوشت ها: 1ـ قیام 15 خرداد به روایت اسناد ساواک‌، جلد اول‌، صفحه 16. 2ـ صحیفه نور ـ جلد اول. 3ـ سیدحمید روحانی‌، نهضت امام خمینی‌، تهران‌، مرکز اسناد انقلاب اسلامی‌، 1372، ص 426. 4ـ کوثر، مجموعه سخنرانی‌های حضرت امام خمینی‌، جلد اول‌، تهران‌، مؤسسه تنظیم و نشر آثا امام خمینی‌، 1371، ص 84. * برای اطلاعات بیشتر دربارة قیام پانزده خرداد رجوع کنید به: 1ـ خاطرات 15 خرداد؛ به کوشش علی باقری؛ 4 جلد، از انتشارات دفتر ادبیات انقلاب اسلامی. 2ـ قیام 15 خرداد به روایت اسناد ساواک؛ 6 جلد؛ از انتشارات مرکز بررسی اسنادتاریخی . 3ـ نهضت امام خمینی؛ جلد اول؛ سید حمید روحانی. منبع: ماهنامه الکترونیکی دوران - شماره 3

سازمان مجاهدین خلق؛ پیدایی تا فرجام

سازمان مجاهدین خلق؛ پیدایی تا فرجام «سازمان مجاهدین خلق؛ پیدایی تا فرجام» عنوان کتابی است که اخیراً توسط مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی در سه جلد چاپ و منتشر شده است. در جلد اول این کتاب زمینه‌ها و حوادث منجر به تأسیس سازمان، اهداف مؤسسین سازمان و عملکرد این تشکل سیاسی مورد بررسی قرار گرفته، جلد دوم به بررسی بحرانهای داخلی سازمان، تغییر مشی و ایدئولوژی، تصفیه‌های درون گروهی، انشعاب و عملکرد تروریستی این سازمان پس از پیروزی انقلاب پرداخته و در جلد سوم این مجموعه، عمدتاً عملکرد سازمان در همکاری با صدام و آمریکا پس از فرار از ایران وسیر افول و فروپاشی آن بررسی شده است. کتاب سه جلدی «سازمان مجاهدین خلق؛ پیدائی تا فرجام» با بیش از 2100 صفحه، نخستین اثر جامع راجع به تاریخچه، ایدئولوژی، مواضع و عملکرد سازمان مذکور است که با استناد به صدها سند و مدرک موجود به رشته تحریر درآمده و در اختیار محققان و پژوهشگران قرار گرفته است. در مقدمه این مجموعه، چرائی تهیه این اثر تحقیقی و ویژگی آن، منابع و مآخذ کتاب و مشکلات موجود در مراحل تهیه و تنظیم آن طی مقاله‌ای آورده شده است. متن زیر، پیشگفتار کتاب مذکور است و مطالعه آن به تمامی محققان و صاحبنظران و به عموم مردم توصیه می‌شود. سازمان مجاهدین خلق؛ پیدایی تا فروپاشی تاریخ معاصر ایران‌، در پهنة پژوهش‌، با کاستی‌ها و موانع قابل توجهی روبه‌روست که بسته به موضوع تحقیق‌، متغيّر و متفاوت‌اند. تنگناها زمانی بیشتر نمایان می‌شوند که موضوع پژوهش‌، سازمان‌ها و گروه‌های سیاسی ـ اعم‌ّ از علنی و مخفی ـ باشند. گذشته از گره‌های کیفی و ماهوی‌، که مرحله به مرحله در جریان تحقیق پیش می‌آیند و مطالبی که محل اختلاف واقع می‌شوند، دو علت اصلی را می‌توان موجد موانع عمده در این میان دانست‌: نخست «تاریخی‌» نشدن موضوع و «معاصر» بودن پژوهشگر؛ و دیگر، عدم دسترسی به اسناد و مدارک کامل و دست اول‌. پیش از تبیین جوانب گوناگون مربوط به پژوهش حاضر مروری مجمل و گذرا بر آثاری که پس از پیروزی انقلاب اسلامی در زمینة سازمان‌ها و گروه‌های سیاسی عرضه شده‌، ضروری به نظر می‌رسد. انواع منابع و مآخذ تحقیق این‌گونه تألیفات و تحقیقات که انواع منابع و مآخذ پژوهش در تاریخ معاصر را دربر می‌گیرند، از زوایای مختلف (پدیدآورنده‌، ناشر، محدوده موضوع و روش تحقیق‌) می‌توان به چند دسته تقسیم نمود: 1ـ کتب و نشریات رسمی گروه‌ها و سازمان‌ها؛ که بازتاب منظری جانبدارانه است‌. این آثار مواد خام بی‌واسطه برای هر تحقیق‌اند. در این دسته‌، «مجموعه‌ها»، به خصوص اگر با شیوه‌ای علمی تنظیم شده باشند، از اهمیت بیشتری برخوردارند و گاه مانند فهرست راهنمای مفیدی به کار می‌آیند. نشریات‌، کتب و بیانیه‌هایی که نشان مشخص گروه یا سازمان معيّنی را بر خود ندارند ولی از سوی افراد منتسب به آنها تدارک شده‌اند نیز از این دسته‌اند و از منابع مهم مطالعاتی جریان‌های سیاسی ـ از نوع بی‌واسطه و دست اول ـ محسوب می‌شوند. 2ـ آثار نویسندگان مستقلی که خود زمانی در متن وقایع و ماجراها بوده‌اند و سال‌ها درون گود زیسته‌اند ولی ـ اغلب ـ عُلقه‌ها را گسسته‌اند. در سدة اخیر، به دلیل حضور طیف‌ها و گرایش‌های گونه‌گون سیاسی ـ اجتماعی و بروز آرا و نظرات متنوّع ، کمتر محقق و مؤلفی از تأثیرپذیری این طیف‌ها و گرایش‌ها مصون مانده است‌. اغلب آنانی که از این طیف دست به قلم برده‌اند، مدّتی کم و بیش یا «با» جریان‌ها بوده‌اند یا «بر» آنها و در بیشتر موارد با پدیدة مورد بحث ـ به نحوی ـ ارتباطی مستقیم داشته‌اند؛ این است که آثارشان سمت‌گیرانه و جهت‌دار می‌نمایند ولی به عنوان یک گرایش یا نقد درونی‌ِ یک جریان سنديّت دارند و به میزان وقوف‌، اطلاع‌، انصاف و صداقت ایشان معتبرند. 3ـ خاطرات اشخاصی که در مقاطع حسّاس تاریخ معاصر نقشی به عهده داشته‌اند. میزان و مناط اعتماد به این آثار، بسته به کارنامة سیاسی نویسندگان یا راویانش‌، یکسان نیست‌؛ بی‌تردید زمان‌، مکان و شرایط اجتماعی و روانی ویژه‌ای که نویسنده به هنگام بیان یا نگارش خاطرات خود در آن قرار داشته نیز باید هنگام بررسی آنها ملحوظ گردد. برخی از خاطره‌نگاری‌ها واکنش‌هایی هستند در برابر پدیده‌ها و وقایعی که پیرامون اشخاص یا بر آنها گذشته‌اند و یا خود بخش‌هایی از تداوم فعالیت سیاسی فرد و تلاش وی در جهت افزایش محبوبیت‌، نفوذ و تأثیر اجتماعی و سیاسی از طریق بازسازی تاریخی هویت و عملکرد خویش‌، نیز می‌توانند محسوب گردند. البته میزان قابل توجهی از خاطرات منتشر شده مبارزان و رجال سیاسی به ویژه به دلیل اتقان و صحت آنها در تطبیق با سایر اسناد، مدارک‌، شواهد و قرائن معتبر موجود، نقش بی‌بدیلی در رفع بسیاری از ابهامات و سؤالات تاریخی ایفا می‌کنند. 4ـ تاریخ‌های عمومی معاصر ایران‌. تکلیف برخی از این تألیفات‌، به قلم کسانی که تاریخ را عرصه کتاب‌سازی سودجویانه و شهرت‌طلبی یافته‌اند، از پیش روشن است‌؛این گونه تألیفات‌، یا از فرط عمومیت و کلّی‌گویی یکسره ابترند و ثمری بر آنها مترتّب نیست و یا مستندات معتبری ندارند، متکی به مسموعات و حافظه‌اند و غالباً مخاطبان غیرمتخصص را گمراه ساخته و تاریخ مصرف دارند. کارهای مفید و قابل اعتمادی که در این گستره عرضه شده متأسفانه جامعیت و شمول لازم را ندارند، همه‌سونگری در آنها کمتر به نظر می‌آید و اغلب جزیی از یک جریان و پدیده را ـ با برش زمانی دلخواه ـ پی گرفته‌اند. ضعف و فقر منابع و گاه یکسویه بودن آنها، از جمله نقایص این‌گونه تألیفات هستند. ضمن آنکه برخی از نویسندگان به روشنی گرایش‌ها و دیدگاه‌های سیاسی و عقیدتی خود را در گزینش رویدادها و تبیین و تحلیل آنها دخالت داده‌اند. معدودی از اینگونه آثار ابتدا در پاسخ به نیازهای مقطع و یا مخاطبان خاص نگارش یافته‌اند و پس از کاربرد موفق آنها در محدودة خاص آموزشی یا پژوهشی‌، انتشار عمومی نیز یافته‌اند که به دلیل کمبود آثار مشابه با اقبال عمومی مناسب و گاه گسترده مواجه شده‌اند. بدیهی است که نمی‌توان از این دسته تاریخ‌های عمومی انتظار داشت که نیاز پژوهشگران و متخصصان را برآورده سازند. در مجموع بخش زیادی از چنین تاریخنگاری‌هایی را نمی‌توان غیرمفید و یا نامعتبر دانست‌؛ بر پژوهشگر نکته‌یاب و تیزبین است که انواع زوایای دید و گرایش‌ها را در این گونه تألیفات موردنظر قرار دهد و برآیندی جامع و همه‌سویه را ـ تا حدّ مقدور ـ جستجو کند و دریابد. 5 ـ تألیفاتی که مجاری پژوهش و انتشار آنها رسمی یا نیمه‌رسمی‌اند. به این آثار نیز نمی‌توان با نگاهی واحد نگریست‌؛ چراکه انگیزه‌های پدیدآورندگان متفاوت است و امکانات یکسانی‌، از نظر مدارک و اسناد، در اختیار همه نبوده است‌. به رغم بدبینی شایع در برخی محافل علمی نسبت به اینگونه آثار ـ که عمدتاً توسط جریان‌های اپوزیسیون داخل و خارج کشور و مراکز علمی وابسته به دولت‌های مخالف و درگیر با سیاست‌های رسمی کشور، دامن زده می‌شود ـ نمی‌توان ارزش علمی روشن و قابل ارزیابی بسیاری از پژوهش‌هایی که برچسب «رسمی‌» بر آنها زده شده را انکار نمود. در شرایطی که معمولاً اغلب و یا همة آثار و تحقیقات منتشره توسط مجاری «رسمی‌» خارجی و به ویژه غربی در زمینة تاریخ معاصر ایران‌، توسط برخی نویسندگان و محافل علمی داخلی با استقبال مواجه می‌شوند و بدون کمترین تردید به عنوان آثار علمی و معتبر محسوب می‌گردند، در مورد آثار داخلی به صِرف حمایت مستقیم یا غیرمستقیم یک مرکز رسمی و بدون اتکا به نقد و داوری علمی‌، بی‌اعتنایی و بایکوت و فضاسازی در مورد عدم اعتبار پژوهشی و علمی آنها صورت می‌پذیرد. گشاده‌دستی و گشاده‌رویی در قبال آثار غربی نه تنها شامل محافل آکادمیک و پژوهشی ـ مورد حمایت و پشتیبانی مالی دولتی و یا مجتمع‌ها و بنیادهای قدرتمند اقتصادی همبسته با مراکز سیاسی ـ می‌گردد بلکه انستیتوها و مراکز تحقیقاتی شناخته شده‌ای که رسماً مجری پروژه‌های پژوهشی دولتی و رسمی قدرت‌های غربی نیز هستند مشمول این پذیرش و معتبر محسوب شدن می‌گردند. در حالیکه ساز و کار مدیریت و یا حمایت‌های رسمی از مراکز پژوهشی و آکادمیک در ایران برخلاف پیچیدگی و وابستگی مستحکم اعمال شده در مؤسسات غربی‌، آنچنان بسیط و آشکار است که همواره تفاوت و تمایز بین کتب و منشورات «تبلیغی‌» آنها و آثار «پژوهشی و تحقیقی‌» این مراکز کاملاً روشن و قابل تشخیص است‌. در این موارد کیفیت تحقیقات و میزان اتقان علمی و استناد به منابع و اسناد معتبر می‌بایست ملاک تشخیص اعتبار و اصالت آثار قرار گیرند نه اینکه صرفاً به خاطر رسمی بودن و یا برخورداری از پشتوانه مالی رسمی یک مؤسسه پژوهشی یا ناشر، جامعة علمی کشور را به ناحق از حاصل زحمات گروهی از پژوهشگران و محققان کشور محروم ساخت‌. طی سال‌های اخیر بسیاری از اشخاصی که در کارهای قلمی و در حیات علمی خویش بارها و بارها از امکانات و حمایت‌های مالی مراکز رسمی و دولتی پیش و پس از پیروزی انقلاب برخوردار بوده‌اند و به دلیل برخی ملاحظات و یا گرایش‌های سیاسی مرهون محبت‌های فراوان مراکز رسمی و نیمه رسمی غربی قرار گرفته‌اند، به گونه‌ای دربارة آثار پژوهشی منتشره توسط برخی مؤسسات علمی و پژوهشی رسمی یا نیمه رسمی داخل کشور سخن گفته و داوری کرده‌اند که حمایت رسمی از یک پژوهش را پدیده‌ای نامشروع و مخالف استقلال و بی‌طرفی علمی و مطلقاً مذموم معرفی کرده‌اند. بدیهی است که نمی‌توان استاندارد و معیار دوگانه یا به تعبیر شیوای زبان فارسی «یک بام و دو هوا» در این زمینه را دید و بر آن چشم فروبست‌. از سوی دیگر بررسی‌های کارشناسی نشان می‌دهد پژوهش‌هایی که در زمینه تاریخ معاصر ایران توسط مراکز و مؤسسات پژوهشی رسمی یا مورد حمایت دولت‌، پشتیبانی شده و انتشار یافته‌اند در بسیاری موارد از نمونه‌های مشابه که توسط مؤسسات غربی رسمی یا نیمه رسمی منتشر شده و ترجمة آنها در ایران نیز عرضه شده‌اند، اعتبار علمی و درستی و انصاف بیشتری دارند. البته اگرچه آثار منتشرة غربی از حیث روش تحقیق (متدولوژی‌) و ویژگی‌های شکلی و تنوع منابع ظاهراً بر برخی موارد مشابه داخلی برتری‌هایی دارند اما غالباً فاقد استقلال در بینش و نگرش تاریخی هستند و واقع‌بینی و درستی آنها با تردیدهای جدّی مواجه‌اند. همچنین زمانی که هزینه‌های بعضاً هنگفت تحقیقات تاریخ معاصر ایران در خارج از کشور توسط مراکز و بنیادهایی که مورد حمایت مالی گروه‌های اپوزیسیون‌، مقامات رژیم پهلوی و یا دولت‌های غربی هستند تأمین می‌شوند نمی‌توان انتظار داشت که اهداف و جهت‌گیری‌های سیاسی خاص بر این آثار سایه سنگینی نیفکنده باشند. لیکن نمی‌توان انکار نمود که بعضی مقامات رژیم پهلوی ساکن در ایران یا گردانندگان و فعالان سیاسی احزاب و گروه‌های اپوزیسیون که از موضع ندامت یا تنبّه نسبت به حقایق در عرصة تاریخ معاصر ایران قلم زده‌اند و آثار خود را در ایران منتشر ساخته‌اند، نسبت به فضای سیاسی و شرایط فرهنگی موجود در داخل کشور ملاحظات و یا محظورات خودخواسته یا ناخواسته‌ای داشته‌اند. اما نمی‌توان فضای حاکم بر این آثار را که گاهی وجوه تبلیغی و جهت‌دار آشکار یافته‌اند، بر کلیة آثاری که بر آنها برچسب «رسمی‌» زده شده‌اند تعمیم و تسرّی داد. اگر بتوان فارغ از فشار فضاسازی و برچسب‌زنی بر آثار مؤسسات پژوهشی دولتی یا نیمه‌رسمی داوری نمود، اتفاقاً به دلیل ویژگی اختصاصی امکان دسترسی به اسناد و مدارک آرشیوهای غنی داخل کشور، بسیاری از این آثار در نوع خود بی‌نظیر و برخوردار از اعتبار بالای پژوهشی و علمی ارزیابی می‌شوند. روشن است که مواضع و تحلیل‌های اینگونه آثار مانند سایر آثار داخل و خارج کشور صرفنظر از آنکه از مجاری رسمی انتشار یافته‌اند یا خیر، بازتاب دیدگاه‌ها و بینش محققان آنها محسوب می‌شوند و با منطق و شیوة مناسب خود در معرض نقد و داوری قرار می‌گیرند. در این زمینه دیگر بین آثاری که برچسب «مستقل‌» خورده‌اند با آثاری که با صفت «رسمی‌» توصیف شده‌اند، تفاوتی وجود ندارد و در تمامی آنها می‌توان جهت‌گیری‌ها و مواضع خاص پدید آورنده و ناشر را مشاهده نمود. به نظر می‌رسد در هر پژوهشی دربارة تاریخ معاصر، نمی‌توان از رجوع و استناد روش‌مند و علمی به انبوه آثار تحقیقی منتشره توسط مراکز علمی و پژوهشی برخوردار از حمایت‌های رسمی داخل کشور، بی‌نیاز و مستغنی بود. 6 ـ آثار شرق شناسان فرنگی و شاگردهای ایرانی آنها نیز با همة وسواس علمی که در شیوة تألیف و تدوین آثارشان به خرج می‌دهند، در مجموعة کار، زیر تأثیر فرض‌هایی «مقدّر» قرار دارند؛ و خوانندة ایرانی ـ و شرقی ـ همواره احساس می‌کند که یک «پیشداوری‌» بر «اثر» سنگینی می‌کند و به او تحمیل می‌شود. در اینجا سمت‌گیری و جهت‌داری‌، به مفهوم متداول سیاسی‌، مطرح نیست‌؛ محقق‌، در چرخة کار خویش به صراحت و آشکارا لَه یا علیه بخش‌ها و عناصری از پدیدة مورد بحث موضع صریح نگرفته است که بتوان به راحتی و در نظر اول اثرش را از بی‌طرفی علمی ساقط دانست بلکه اشکال در نوع نگاه او به پدیدة مفروض است‌. اینگونه آثار به دلیل پیچیدگی و ظرافت در تبیین و توصیف جهت‌دار وقایع تاریخی و ارعاب غیرمستقیم مخاطبان در پناه عناوین و القاب آکادمیک مؤلفان و ناشران آنها، از حساسیت و ویژگی‌های خاصی برخوردارند. زنجیرة به هم پیوسته بسیاری از مراکز و مؤسسات شرق‌شناسی وابسته به محافل علمی غربی و قدرت تبلیغی و جریان‌ساز نشریات و مطبوعات آکادمیک اروپا و آمریکا، در بسیاری از مواقع شبیه ساز و کار پروپاگاند سیاسی (تبلیغ فریبکارانه‌) عمل می‌کند و به ویژه مخاطبان شرقی را به نوعی تبعیت و تقلید فرا می‌خواند. گویی این آثار به مثابة رفرنس‌های مقدس بایستی بدون نقد و داوری علمی پذیرفته شوند و پژوهشگران شرقی تحقیقات خود را مبتنی بر ایمان به آنها استوار سازند. در دو دهة اخیر با رشد و گسترش مطالعات تاریخ معاصر ایران در بستر سنّت دیرپای شرق‌شناسی‌، موج وسیع و قابل توجهی از آثار غربی پدید آمده که هستة بنیادین گفتمان آن را نفی اصالت انقلاب اسلامی‌، برجسته‌سازی احزاب و گروه‌های اپوزیسیون و توجیه و تبرئة رویة استعماری تمدن غربی در مواجهه با ایران طی دو قرن گذشته و به ویژه دوران پهلوی تاکنون‌، تشکیل می‌دهد. هشیاری و دقت علمی کافی در استفاده از این نوع آثار شرق شناسانه دربارة تاریخ معاصر ایران‌، در بین برخی از پژوهشگران کمتر به چشم می‌خورد. 7 ـ آثار تخصصی حول مقاطعی از تاریخ معاصر، که به حوزة اندیشه یا نهادی خاص ناظر است‌. هم پژوهشگران ایرانی و هم غیر آنها در این مقوله‌ها قلم زده‌اند؛ و میزان سنديّت و اعتبار کارشان‌، باز بسته به مواردی که گفته شد، متفاوت است‌. به‌هرحال انتخاب موضوعات و مَدخل‌های اخص‌ّ برای پژوهش‌، مجالی به محقق می‌دهد که از درگیر شدن با حواشی بپرهیزد و اثر خود را ویراسته‌تر عرضه دارد. 8 ـ اسناد و مدارک رسمی‌؛ ایرانی و خارجی‌. این مدارک از یک نوع نیستند و به انواعی تقسیم می‌شوند: اسناد خام که مواد اولیة تحلیل‌ها به شمار می‌روند، گزارش‌ها، تحلیل‌های مبتنی بر دوگونة نخست و اقسام دیگر. قضاوت دربارة برخی از این اسناد، نظر به نحوه انتشار و دسترسی و بهره‌ای که از آنها گرفته شده و می‌شود، آسان نیست‌؛ مقررات و سیاست‌هایی که دولت‌های غربی در مورد انتشار اسناد تاریخی و طبقه‌بندی شده خود اعمال می‌کنند و احتمال بهره‌برداری سیاسی و حتی حقوقی علیه مداخلات گذشتة آنان به ویژه انگلستان و آمریکا در امور داخلی ایران‌، موجب شده است که بسیاری از اسناد مهم به دلایل و بهانه‌های گوناگون هرگز انتشار نیابند و یا آنکه اسناد منتشره و در دسترس آنان به صورت گزینش شده و محدود ارائه گشته‌اند. مع‌الوصف در کنار سایر منابع‌، اسناد آرشیوهای خارجی با توجه به مجموع ملاحظات موجود و محتمل قابل بهره‌گیری در تحقیقات تاریخی هستند. انتشار اسناد موجود در آرشیوهای مراکز دولتی جمهوری اسلامی ایران طی سال‌های اخیر از سرعت و گسترش زیادی برخوردار شده است‌. بدیهی است که ملاحظات اندکی در حوزة اسناد تاریخی موجود در وزارت خارجه یا ریاست جمهوری و نیز ضوابط معقول و قابل درکی در دسترسی به اسناد طبقه‌بندی شده شهربانی‌، ساواک و ارتش وجود دارند. اما به استناد بررسی علمی و تطبیقی دقیق می‌توان پذیرفت که انتشار اسناد تاریخ معاصر در داخل کشور از کیفیت و روند مناسب و رو به رشدی برخوردار است‌. کاستی‌های موجود در شیوه‌های علمی ترتیب و تدوین مجموعه اسناد منتشره و انتقاداتی که به نحوة ارجاع و استناد به این اسناد در برخی آثار منتشره به چشم می‌خورد، چیزی از اهمیت و ارزش این اقدام سترگ نمی‌کاهد. هم اکنون غنا و گسترة انتشار اسناد گوناگون در کشور به جایی رسیده است که تقریباً هیچ تحقیق و تألیفی در زمینه تاریخ معاصر ایران بدون در نظر گرفتن این اسناد امکان‌پذیر نیست‌. بررسی برخی از مورد توجه‌ترین کتاب‌های تاریخی چند ساله اخیر که در خارج و داخل کشور انتشار یافته نشانگر این واقعیت است که مجموعة اسناد منتشره در ایران به یک منبع معتبر، مهم و غیرقابل چشم‌پوشی در عرصة پژوهش تاریخی تبدیل شده است‌. موضوع و دامنة این تحقیق موضوع این پژوهش‌، بررسی و تبیین مستند تاریخچه‌، ایدئولوژی‌، مواضع و عملکرد سازمان نیمه مخفی و سیاسی ـ نظامی موسوم به «مجاهدین خلق ایران‌» است که طی بیش از دو دهة گذشته تاکنون در ایران عموماً با نام سازمان «منافقین‌» شهرت یافته و شناخته می‌شود. این سازمان به دلایل متنوع و مختلفی از دهة پنجاه شمسی به بعد در بین گروه‌ها و احزاب ایران یکی از مطرح‌ترین و فعال‌ترین گروه‌ها محسوب شده است که افکار عمومی نسبت به آن توجه و حساسیت خاصی نشان می‌دهد. به نظر می‌رسد چگونگی داوری موجود دربارة این سازمان به شرح ذیل قابل توصیف و دسته‌بندی است‌: 1ـ در فضای نیروهای روشنفکری و نخبگان با تأکید بر وجه خشونت‌ورزی و شورشگری مسلحانه در هویت و استراتژی این سازمان‌، غالباً نسبت به آن از موضع نفی و مخالفت سخن می‌گویند و آن را مانع تعمیق و گسترش مردم‌سالاری و اعتلای فرهنگ مدارا و گفتگو در فضای سیاسی کشور برمی‌شمرند. 2ـ افکار عمومی اقشار مختلف مردم ضمن تقيّد به تسمیة این گروه به نام «منافقین‌» و قرار دادن آن در کنار صدام، عامل تجاوز خونین به کشور و تحمیل جنگ‌، اعلام برائت از این گروه در شعارهای خود را نوعی وظیفة دینی و انقلابی می‌دانند. بسیاری از نظرسنجی‌ها به شیوة علمی نیز آشکار ساخته که در نظر اغلب مردم‌، «منافقین‌» به عنوان گروهی که برای دستیابی به قدرت‌، خون بیگناهان بسیاری را بر زمین ریخته‌اند، شناخته می‌شوند. 3ـ در فضای بین‌المللی‌، به ویژه پس از اعلام مواضع رسمی دولت آمریکا در آبان 1373 (اکتبر 1994) و مواضع مشابه چند کشور غرب اروپا و سپس اتحادیه اروپا مبنی بر شناسایی این سازمان به عنوان «یک گروه تروریستی که رسماً فقط مورد حمایت دولت بعثی صدام قرار داشته است‌»، بخش‌های اصلی نخبگان سیاسی و افکار عمومی اغلب کشورهای غربی و خاورمیانه‌، متأثر از موفقیت‌های دیپلماتیک و بین‌المللی جمهوری اسلامی ایران و هماهنگ با گسترش فضای جهانی ضدتروریسم در سال‌های اخیر، آن را مطرود و محکوم ساخته‌اند. حتی اکثر گروه‌های اپوزیسیون جمهوری اسلامی در خارج کشور نیز سازمان مجاهدین را یک «فرقه تروریستی‌» با ایدئولوژی خون و خشونت توصیف می‌کنند. در چنین فضایی‌، انجام یک پژوهش علمی با تأکید بر رعایت عدالت‌، انصاف‌، اعتدال‌، اتقان‌، سعة صدر، استناد به منابع و اسناد معتبر، اجتناب از پیش‌داوری و یکسونگری‌، حفظ بی‌طرفی علمی و نگرش تحقیقی و عدم دخالت رویکردهای احساسی موجود دربارة این سازمان ـ همراه با احترام به عواطف و افکار عمومی مردم ـ به منظور واکاوی ابعاد گوناگون و ناگفته موضوع و پاسخ به نیاز پژوهشگران و علاقمندان اینگونه مباحث سیاسی تاریخی‌، ضرورتی بیش از پیش یافته است‌. چنانکه دگرگونی‌های شگرف ارتباطی و رسانه‌ای نوین و گردش انبوه و روزافزون داده‌ها و اطلاعات در مسیرهای یکسویه و متقابل فن‌آوری‌های پیشرفته دربارة تمامی موضوعات دانش و آگاهی بشری‌، اقتضائات و نیازهای جدیدی نیز در جامعه جوان ایرانی پدید آورده‌اند. افزایش علاقمندی و اشتیاق نسل جوان و نخبگان کشور به آگاهی‌های دقیق و عمیق‌تر از رویدادهای تاریخ معاصر ایران‌، یکی از آثار این تغییرات و تحولات در سپهر فرهنگی این مرز و بوم بوده است‌. چرایی و انگیزه‌های انجام این پژوهش بر مبنای چنین بازتابی از اهمیت موضوع و نیاز مخاطبان در شرایط کنونی‌، شکل گرفته است‌. کلیات تبویب و ترتیب بخش‌ها و فصول این تحقیق در قالب کتاب حاضر، مبتنی بر سیر تاریخی و پیوند مفهومی موضوعات خاص به شرح زیر سامان یافته است‌: 1ـ در ابتدای این تحقیق بسترها و شرایط فرهنگی سیاسی تاریخ معاصر که زمینه شکل‌گیری گروه‌های سیاسی با مشی مسلحانه در اواسط دهة چهل شمسی را موجب گردید، برای تمهید بحث چگونگی تأسیس سازمان مجاهدین خلق مرور شده‌اند. 2ـ بررسی هویت سیاسی‌، خاستگاه فکری و اجتماعی و ترکیب بنیانگذاران اولیه سازمان‌، سرآغاز تاریخچه سازمان است که ضمن آن در مورد یکی از بنیانگذاران که نام وی در اغلب منابع موجود محذوف است و در ساخت تشکیلاتی و ایدئولوژیک سازمان به هنگام تأسیس‌، نقش مؤثری داشته است‌، اطلاعات و نکات قابل توجه و بعضاً ناگفته‌ای ارائه می‌شود. 3ـ چرایی و چگونگی انتخاب مشی مسلحانه و نحوة تدوین ایدئولوژی و منابع معرفتی آن و بررسی اجمالی و گذرای متون ایدئولوژیک سازمان از سؤالات دیگری است که تصویر تأسیس سازمان را تکمیل خواهد نمود. 4ـ وضعیت درون تشکیلاتی و نحوه سازماندهی اعضأ و ارتباطات و تعامل‌های ایدئولوژیک و مناسبات سیاسی و سازمانی با دیگر گروه‌ها و نیروهای فعال مخالف رژیم شاه و تأثیر آن در کیفیت نضج و رشد سازمان در سال‌های اولیه تأسیس‌، پاسخ بخش دیگری از سؤالات موجود و مقدّر در مورد وضعیت سازمان در مقطع قبل از کشف موجودیت سازمان را در بر خواهد داشت‌. 5 ـ شناخت علل و عوامل و نحوة ضربة امنیتی ساواک و دستگیری‌های گستردة اعضای سازمان در سال 1350 و آثار آن بر موجودیت سازمان و تغییرات درون تشکیلاتی و رابطة تشکیلات داخل زندان با تشکیلات بیرون و رویدادهای منجر به اعلام تغییر ایدئولوژی سازمان در سال 1354، به روشن ساختن ابهامات و زوایای ناگفته بسیار، یاری خواهد رساند. 6 ـ مباحث و پرسش‌های موجود در زمینه وضعیت سازمان و کادرهای اصلی آن پس از تغییر ایدئولوژی تا پیروزی انقلاب اسلامی 1357، تغییرات در سازماندهی و مشی سازمان طی دو سال پس از انقلاب و رویدادهای منجر به آغاز درگیری مسلحانه علنی و گسترده علیه نظام جمهوری اسلامی ایران در خرداد 1360 و ابعاد و ویژگی‌های اقدامات مسلحانه سازمان در داخل ایران‌، در ادامه این تحقیق واکاوی و تبیین ‌شده‌اند. 7ـ آنچه که در بیش از دو دهه خروج تشکیلات اصلی سازمان از ایران و سکونت در کشورهای غربی و عراق تاکنون بر سازمان رفته است و رویدادها و مقاطعی که سرنوشت و فرجام سیاسی و ایدئولوژیک پرحادثه و شگفت‌انگیزی برای آن رقم زده‌اند، و ارائه انبوهی از اطلاعات و آمار و اسناد و شواهد گفته و ناگفته در این موارد، بخش عمده‌ای از تحقیق حاضر را به خود اختصاص داده است‌. 8 ـ دامنة بررسی و مرور سرنوشت سازمان با تبیین وضعیت فرجامین کنونی و شرایط تشکیلاتی و درونی و بیرونی مرتبط با آن‌، خاتمه می‌یابد و امکان ترسیم چشم‌انداز آینده برای مخاطب فرهیخته فراهم می‌گردد. ویژگی‌های این تحقیق این تحقیق حاصل کار گروهی جمعی از محققان و پژوهشگران تاریخ معاصر ایران است که در دو مرحله به انجام رسیده است‌. در سازماندهی مرحله اول پژوهش حاضر، کمیته‌های پنجگانه‌ای به شرح زیر تشکیل شد: 1) «کمیتة مطالعات پایه‌ای و زمینه‌ای‌»؛ از آنجا که شناخت زمینه‌ها و بسترهای تاریخی ـ اندیشگی این تحقیق مستلزم بررسی اجمالی و ملخّصی از زمینه‌های اجتماعی‌، سیاسی و فرهنگی کشور در یکصد سال اخیر است‌، جمعی از پژوهشگران در قالب این کمیته مطالعات لازم را انجام داده و بخش آغازین و فیش‌های مورد استفاده در سایر فصل‌ها را تدوین نمودند. 2) «کمیتة ایدئولوژی‌»؛ تبیین هویت ایدئولوژیک بنیانگذاران سازمان و چگونگی شکل‌گیری و تدوین ایدئولوژی‌، بررسی منابع و متون آموزشی ایدئولوژی سازمان از ابتدا و پیگیری روند تغییرات ایدئولوژیک آن تاکنون توسط محققان این کمیته به انجام رسید. 3) «کمیته خطی ـ تشکیلاتی‌»؛ بررسی «تشکیلات‌» و نحوة ساز و کار آن در ارتباط با عناصر و نیروهای درونی بر اساس اسناد و تجربه‌های شهودی بی‌واسطه مبنای تحقیق این بخش قرار گرفته است‌. مطالعه تطبیقی تغییرات تشکیلاتی مقاطع مختلف حیات سازمان و الگوهای سازماندهی تشکیلاتی آن در این کمیته صورت پذیرفت و نتایج آن در بسیاری از فصول تحقیق استفاده شد. 4) «کمیته اجتماعی ـ فرهنگی‌»؛ منظر و خاستگاه اجتماعی نیروهای تشکیل‌دهنده و نقاط اشتراک و افتراق آن با دیگر جریان‌ها و گروه‌ها و نیز خاستگاه‌های فرهنگی متنوعی که برآیند آن در سازمان تبلور یافت‌، با توجه به مبانی فرهنگی روابط درون سازمان‌، از اهم‌ّ موضوعاتی است که برای تکمیل پژوهش حاضر توسط این کمیته انجام شد. 5) «کمیته روانشناسی‌»؛ از آنجا که کنش‌ها و واکنش‌های واحد یا متنوع عناصر درون یک مجموعه‌، زمانی قابل تفسیر و تبیین هستند که سائق‌ها، انگیزه‌ها و انگیزش‌ها، ایستارها و روابط عاطفی و شناختی آن عناصر شناخته شده باشند، این کمیته به منظور بررسی جوانب مزبور، در چارچوب مطالعات روانشناختی‌، فعّال شد. تعداد قابل توجهی از محورهای تحقیق میدانی پژوهش حاضر، مورد بهره‌گیری این کمیته و «کمیتة اجتماعی ـ فرهنگی‌» بوده‌اند. برای تنظیم و تنسیق فعالیت‌های کمیته‌های پنجگانه مزبور و انسجام و یکدست شدن تحقیق حاضر، نشست‌های موضوعی متنوع بین رشته‌ای‌، میان مسئولان کمیته‌ها و کارشناسان مدعو صورت گرفت و بالغ بر 5500 نفر ـ ساعت جلسه طی چهار سال زمان انجام مرحله اول تحقیق برگزار گردید. در طول اجرای این پژوهش‌، اقدام به جمع‌آوری اطلاعات مکتوب و شفاهی ـ از طریق بررسی کتابخانه‌ای‌، اسنادی و میدانی ـ به عمل آمد. بیش از دوازده هزار فیش تخصصی فراهم شد؛ و بالغ بر یکهزار و دویست عنوان کتاب و چهار هزار برگ سند مورد مطالعه قرار گرفتند. در طول این مدت‌، چهار پژوهش مستقل میدانی (سه مورد در داخل ایران و یک مورد در اروپا) با استفاده از تکنیک پرسشنامه و مصاحبه انجام شد. همچنین چندین گفتگوی پژوهشی با صاحبنظران و کارشناسان تاریخ معاصر ایران صورت پذیرفت و پنج میزگرد پژوهشی در مورد موضوعات تحقیق برگزار گردید که از نتایج آنها در مراحل مختلف استفاده شد. پس از پایان مرحله اول و آماده شدن نسخه مقدماتی پژوهش در چهار جلد، مرحله دوم به منظور تلخیص‌، تکمیل و آماده‌سازی نهایی و انتشار اثر آغاز شد: شورای علمی ویژة این تحقیق در مؤسسه مطالعات و پژوهش‌های سیاسی متشکل از چند نویسنده و پژوهشگر صاحبنظر تاریخ معاصر ایران ضمن انجام مطالعات و بررسی‌های تکمیلی و ویراستاری محتوایی و نگارشی اثر، طی یک فرایند فشرده و متراکم با دقت و امعان‌نظر، حاصل زحمات پژوهشگران مرحله اول را در مدت یک سال به شکل کتاب حاضر در 3 جلد آماده عرضه ساخت‌. جلد اول ـ مشتمل بر مرور تاریخ معاصر و تاریخچه سازمان از 44 تا 54، جلد دوم ـ از 54 تا 64 و جلد سوم ـ از 64 تا 84 می‌باشد. میزان توفیق مجموعة همکاران این پژوهش در ارائه اثری محققانه و جامع با رعایت دقیق اصول و موازین علمی‌، بسته به نظر و داوری مخاطبان فرهیخته و نکته‌سنج خواهد بود. اما لازم به تأکید است که نهایت تلاش ممکن مبذول گردید تا کاری درخور جامعة پژوهشی فراهم آید و گامی در راه اعتلای فرهنگ تحقیق و آگاهی عمومی به بخشی از واقعیات و حقایق تاریخ معاصر ایران برداشته شود. انتظار می‌رود خوانندگان گرامی این اثر با ارائه انتقادات‌، نظرات و دیدگاه‌های محققانه خویش همکاران این پژوهش را رهین منت خویش سازند تا در چاپ‌های بعدی از آنها استفاده شود و ره‌توشه مطالعات و تحقیقات دیگر نیز گردد. برخی از مشکلات این تحقیق علاوه بر نکاتی که در مورد منابع پژوهش در تاریخ معاصر احزاب و گروه‌های سیاسی ایران ذکر شدند، تذکر این نکته نیز ضروری است که آفات و موانع درونی و بیرونی بر سر راه تحقیق در موضوعات مختلف تاریخ معاصر ایران کم نیستند که ـ پیش از هر چیز ـ شناخت و وقوف بدان‌ها و آگاهی به میزان شدت و ضعف تأثیرشان در امر پژوهش‌، لازم است‌. در اینجا به خاطر جلوگیری از اطالة کلام‌، به آنچه که به تحقیق حاضر مربوط می‌شود، اشاره می‌گردد: الف ـ «تاریخی‌» نشدن‌: معمولاً بحث و کنکاش پیرامون آن بخش از تاریخ که هنوز ابعاد، آثار و وجوهی از آن ادامه دارد و «معاصرین‌» ـ به نحوی ـ ذی‌سهم و مدعی موافقت یا مخالفت آن‌اند، چندان بی‌دغدغه نیست‌. این امر علاوه بر امکان اصطکاک و ارتباط مثبت یا منفی با عقیده‌ها و علقه‌های برخی اشخاص و جریان‌های سیاسی داخل و خارج کشور و وجود نگرانی‌های منطقی در مورد کیفیت تأثیر بر مخاطبان‌، موجب می‌شود جمع‌بندی‌، توصیف و تبیین کامل از موضوع‌، دشوار و تا حدی غیرممکن گردد و دامنه بحث همچنان باز بماند. ب ـ «جریان داشتن‌»: یک جریان هرچند در حقیقت به فرجام خویش رسیده و «مصداق‌»، متغيّر و متبدّل شده باشد، ادامة صوری آن ـ حتی صرفاً با نام و عنوان پیشین و مغایر با اهداف نخستین ـ مخالفان و موافقان فعالی دارد. در مورد سازمان مجاهدین خلق‌، دیدگاه‌های موجود و رایج در بین پژوهشگران و فعالان سیاسی دوران مبارزه علیه رژیم پهلوی‌، متفاوت و حتی متعارض است‌: یک دیدگاه برآنست که این سازمان از بدو تأسیس‌، «منافق‌» بوده است‌، بنیانگذاران آن مشکلات شخصیتی و اعتقادی فراوانی داشتند و با نگاهی ابزاری به دین و مذهب و مبتنی بر ضرورت‌های پراگماتیستی‌، موفقیت در جامعه مذهبی ایران را مستلزم تظاهر و تمسک به مذهب می‌دانستند و با بهره‌گیری از تجربه شکست حزب توده و عدم امکان تصریح به اعتقادات ماتریالیستی‌، هسته تعالیم مارکسیستی را در پوسته مذهب قرار دادند. دیدگاه دیگری وجود دارد که بر ایمان و اعتقاد خالص اسلامی بنیانگذاران سازمان تأکید دارد، آثار ناشی از ضربات رژیم شاه و مشکلات اجتناب‌ناپذیر تدوین ایدئولوژی در درون سازمان‌، عمل‌زدگی و جذب عناصر کم‌صلاحیت و مستعد انحراف را به عنوان علل اصلی توقف روند تکاملی سازمان برمی‌شمرد، خیانت و ارتداد گروهی از کادرهای درجه دو در غیاب بنیانگذاران و کادرهای اصلی را زمینه‌ساز سقوط و انحطاط بعدی و کنونی محسوب می‌کند. دیدگاه سوم هم ضمن اقتباس بخش‌هایی از واقعیات موجود در دو تحلیل مذکور و تفکیک بین صداقت و انگیزه‌های متعالی شخصی بنیانگذاران‌، با فقدان توان و صلاحیت ایدئولوژیک آنان در پی‌ریزی یک سازمان توحیدی‌، بر این تحلیل استوار است که زمینه‌ها و ضعف‌های موجود ناشی از خودکفایی کاذب ایدئولوژیک‌، بستر اصلی رشد انحراف و ارتداد و نفاق را فراهم ساخت و سرنوشت سازمان در دست ماجراجویان ماکیاولیستی قرار گرفت که در تباین و تضاد با شخصیت و آرمان‌های بنیانگذاران و شماری از کادرهای اولیه بودند، اما نمی‌توان و نمی‌بایست وضعیت کنونی سازمان را کاملاً منتزع و منفک از واقعیات تاریخ تأسیس و چگونگی شکل‌گیری آن ارزیابی و تحلیل نمود. وجود کنش‌ها و واکنش‌های جاری و داوری‌های گوناگون روزآمد شده‌، نه تنها اذهان عموم را در مواجهه با موضوع تحت‌تأثیر قرار می‌دهند، بلکه پژوهشگران نیز نمی‌توانند از احکام و مفروضات متفاوت و حتی متعارض مطرح‌، خود را یکسره برکنار ببینند و در مسیر تحقیق خویش اشتراکات یا اختلافات دیدگاه خود با آنها را نادیده بیانگارند. لاجرم نوعی داد و ستد فعال با فضای موجود معرفتی و سیاسی مرتبط با موضوع‌، در طول تحقیق شکل می‌گیرد که ممکن است زمینة سوءتفاهم در داوری‌های بعدی نسبت به نتیجه تحقیق را پدید آورد. بنابراین لازم است توجه داشت که هرگونه مشابهت یا اشتراک و یا اختلاف با دیدگاه‌های جاری‌، مستقل از شیوة تحقیق و اعتبار علمی استنادات و تبیین‌های حاصل از این پژوهش نیستند و در مقوله پیش‌داوری نمی‌گنجند. البته در مورد موضوعات تاریخی شده نیز این مشکل بروز می‌کند ولی در مواردی که موضوع همچنان جریان دارد، شدت و شتاب و وسعت این مشکل بیشتر می‌شود و مخالفان این فرصت را خواهند داشت که سهل‌تر اتهام و برچسب پیش‌داوری را وارد سازند... و داوری نهایی با مخاطبان فرهیخته خواهد بود. ج ـ برخلاف احزاب و گروه‌هایی که صرفاً فعّالیت علنی دارند و کارنامة آنها با سهولت بیشتری قابل بررسی است‌، مجموعة کامل عملکردها و مواضع و اسناد سازمان‌ها و گروه‌های مخفی در دسترس نیست‌؛ و دستیابی به بسیاری از آنها نیازمند جست و جو و کاوشی فوق‌العاده زمان‌بر و وقت‌گیر است‌. ضمناً روند تولید اسناد و مدارک توسط این سازمان‌های فعال و موافقان و مخالفان آنها نیز کماکان تداوم دارد و همواره در هر مرحله‌ای از تحقیق‌، اسناد جدیدی به دست می‌آیند که مآلاً پژوهش از آنها بی‌نیاز نخواهد بود. اما در خاتمه کار به ناگزیر بسیاری از اسناد تازه بلااستفاده می‌مانند و نمی‌توان ناتمام ماندن ناگزیر این فرایند را نادیده انگاشت‌. از سوی دیگر خصلت غیرعلنی بودن یک سازمان به دلیل ملاحظات و نگرانی‌های بسیاری از افرادی که مشاهدات یا اطلاعات آنان قابلیت استناد معتبر را دارا هستند ولی به لحاظ تهدیدگری و انتقام‌جویی سازمان مایل به تصریح نام خویش نیستند، نیز مشکل مضاعف پدید می‌آورد. د ـ ماهیت تروریستی و شورشگرانة یک سازمان که بیش از دو دهه به اقدام نافرجام با هدف براندازی مسلحانه نظام سیاسی کشور دست یازیده است‌، جبهة مقابل را نیز ـ ضرورتاً ـ به پنهان‌کاری و طبقه‌بندی بخش عمدة یافته‌های پژوهشی خویش ناگزیر می‌سازد. از این رو دسترسی به اسناد، مدارک و شواهد دولتی نیز برای هر گروه پژوهشی بسیار دشوار و طبیعتاً محدود است‌. به رغم مشکلات مزبور، علاوه بر حجم گسترده‌ای از اسناد و مدارک منتشره مختلف در داخل و خارج‌، بسیاری از اسناد و اطلاعاتی که تاکنون انتشار عمومی نیافته‌اند در این پژوهش برای اولین بار منتشر می‌گردند. این اسناد معتبر و دست اول‌، مکمّل سایر منابع و استنادات معتبر موجود و موجب غنای این پژوهش گشته‌اند. لازم به ذکر است که مشخصات کامل کتاب‌شناختی منابع و مآخذ در فهرست الفبایی منابع‌، مندرج در پایان جلد سوم‌، ارائه شده و در پانوشت‌های هر صفحه فقط به نام فامیل نویسنده و نام کتاب اکتفا شده است‌. ضمناً در پانوشت‌ها دو یا سه کلمة ابتدای اسامی طولانی کتاب‌ها درج شده که عنوان کامل آنها را در فهرست مذکور می‌توان یافت‌. در خاتمه لازم است امتنان خود را نسبت به تمامی یاران و همراهان این تحقیق ابراز داشته از برخی به تصریح‌، صمیمانه تشکر گردد: ـ نهاد ریاست جمهوری‌، به خاطر اهتمام و همراهی بی‌دریغ مشاوران نهاد؛ ـ مرکز مطالعات راهبردی‌، به خاطر فراهم نمودن شرایط بهره‌برداری از اسناد مکتوب فارسی و لاتین‌؛ و نیز تدارک انجام چند گفت و گوی پژوهشی درباره موضوع تحقیق‌؛ ـ مرکز بررسی اسناد تاریخی‌، که ضمن در اختیار گذاردن حجم زیادی از اسناد قبل و پس از انقلاب‌، امکان همکاری مؤثر هیئت علمی و کارشناسان خود با پژوهشگران این تحقیق را فراهم ساخت‌؛ ـ مرکز اسناد انقلاب اسلامی‌، جهت استفاده از برخی منابع و اسناد مهم مربوط به زندانیان دورة پهلوی‌؛ ـ هیئت علمی و محققان مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی که فرصت‌های گرانبهایی را برای مشاوره و مصاحبة پژوهشی فراهم نمودند؛ ـ و همة کسانی که با سخاوت و سماحت به انحأ مختلف با مساعدت‌ها و همکاری‌ها و گفت و گو با پژوهشگران‌، تجربیات و خاطرات و دیدگاه‌های خود را بیان نمودند. منبع: ماهنامه الکترونیکی دوران - شماره 3

گفتگو با یک پژوهشگر حوزه تاریخ معاصر - آقای قاسم تبریزی

گفتگو با یک پژوهشگر حوزه تاریخ معاصر - آقای قاسم تبریزی نیمه خرداد 42، روزی بود که در آن فرهنگی سیال و پویا، دوباره جان گرفت و احیا شد. فرهنگ خون دادن برای هدف، فرهنگ ثارالله و از همان روز بود که عالم اسلام دوباره شهادت را به خاطر آورد. نیمه خرداد آن سال با سوگ سالار شهیدان مقارن شده بود و این تقارن مبارکی بود که 15 سال بعد به برگ و بار نشست.سالیانی است که از آن روز می‌گذرد، و امروز و هر روز، اگر باز هم به واکاوی آن ماجرای عظیم بنشینیم، کم است و هر بار تازه‌هایی بر ما آشکار خواهد شد که پیش از این تاریک و مغفول مانده بود.از این رو به سراغ آقای قاسم تبریزی، عضو شورای پژوهشی مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی و عضو شورای فصلنامه مطالعات تاریخی رفتیم تا 15 خرداد را از زبان او که خود نیز در زمره مبارزان علیه رژیم طاغوت بوده، بشنویم. تبریزی، فعالیت‌های فرهنگی‌اش را از دهه 50 در موسسات انتشاراتی و تحقیقاتی همچون موسسه بعثت و کانون نشر و پژوهش‌های اسلامی آغاز کرده و سپس با حضور در مراکز فرهنگی سپاه پاسداران انقلاب، به فعالیت خود ادامه داده است. او به آیت الله طالقانی ارادت خاصی دارد و خاطرات زیبایی نیز از حضور در محضر وی دارد. آنچه در ادامه می‌آید حاصل گفت‌وگوی ایرانیوز است با آقای قاسم تبریزی:  موقعیت ایران در سال‌های شکل گیری نهضت حضرت امام خمینی چگونه بود؟ در آغاز دهه 40، نوعی جابجایی قدرت در جهان شکل گرفت و سلطه کامل آمریکا بر ایران تحولاتی را در کشور ما ایجاد کرد. در واقع انگلستان که قدرت استعماری دیرینه در ایران بود، کنار زده شد و اصلاحات آمریکایی ارضی در ایران به وقوع پیوست. در این سال‌ها عرصه مبارزاتی برای حزب توده تنگ و تنگ‌تر می‌شد. حزب توده که در دهه 20 با وابستگی ابر قدرت شوروی و حکومت‌های کمونیستی توانسته بود در ایران تحرکاتی را صورت دهد، در دهه 40 به دلیل اطاعت از مسکو و داشتن ماهیت مارکسیستی و ضد دینی در جامعه ما پایگاه خود را از دست داد. از سوی دیگر حرکت‌های ملی نیز که در ابتدای شروع مبارزات خود، با ملی شدن نفت توانسته بودند جایگاهی در کشور پیدا کنند، به دلیل ضعف رهبری و بیگانه بودن برخی از رهبران خود با دیانت و طرح تز جدایی دین از سیاست و اختلافات درونی از عرصه مبارزات ملت ایران کنار زده شدند و از این رو آمریکا و شاه در مقابل برنامه‌های خود تنها مانع مهم را اسلام و قدرت سیاسی، فرهنگی و مذهبی آن می دانستند. طرح لایحه انجمن‌های ایالتی و ولایتی در اوایل دهه 40 نیز با هدف مقابله با اسلام صورت گرفت، طرحی که با مخالفت شدید مراجع مواجه شد و اعلامیه ها و سخنرانی‌های بسیار علیه آن منتشر و انجام شد. با شروع مبارزات مراجع و ملت مسلمان علیه این لایحه، ابتدا دولت مقاومت کرد اما با گستردگی این مبارزات، دولت تلاش کرد تا از نقطه‌ای دیگر برنامه های خود را عملی سازد، از این رو سعی کرد تا در دوران مرجعیت آیت الله بروجردی خود را متشرع به اسلام و قوانین اسلامی نشان دهد. با درگذشت آیت الله بروجردی، شاه که فکر می کرد حرکت ملت ایران مرجعیت و محوریت خود را از دست داده است، ماهیت ضد دینی را روز به روز بیش از گذشته نشان داد. در این ایام،‌امام با نامه‌های سر گشاده تلاش می‌کردند ماهیت و هویت اصلی انقلاب سفید را به ملت نشان دهند. طرح رفراندوم و حرکت‌های رژیم شاه در بحث انقلاب سفید و انجمن های ایالتی و ولایتی، مخالفت صریح با قانون اساسی بود، امام در این قضایا، ابتدا به این بسنده می‌کردند که تنها طرح کنند که حکومت حق ندارد خلاف قانون اساسی حرکت کند، اما خشونت‌ها و کشتار پی در پی ،‌اساعه ادب به علما و تحقیر مسلمین توسط حکومت، کم کم رژیم را از مشروعیت انداخت و کشتار وسیع و حمله مغول منشانه رژیم به مدرسه فیضیه باعث شد که از آن پس، امام در سخنرانی خود دست به خدشه‌دار کردن مشروعیت رژیم بزنند و جامعه را به مبارزه علیه حکومت شاه دعوت کنند. این حرکت و تداوم آن مصادف شد با روزهای سوگواری امام حسین (ع) در سال 42، امام پس از یک دوره تحمل زندان، در روز عاشورا در 13 خرداد، علیه شاه سخنرانی می‌کنند و تمام جنایات را به گردن شاه می‌اندازند و دستورات را از بالا اعلام می‌کنند. این سخنان امام در حالی بود که ساواک پیش از فرا رسیدن محرم 42، طی مذاکراتی با سخنرانان و وعاظ تهدید کرده بود که علیه شاه و علیه اسرائیل سخنی گفته نشود و در خطر بودن اسلام به مردم گوشزد نگردد و امام علیرغم این مقررات،‌ درست مبارزه خود را از همین نقطه شروع کرده بودند. با دستگیری امام در عصر عاشورای سال 42، در شهرهای مختلف کشور قیام و تظاهرات آغاز شد که با سرکوب و خشونت و کشتار وسیع در شهرها به ویژه در تهران همراه بود.  تفاوت‌های اساسی قیام 15 خرداد با حرکت‌ها و نهضت‌هایی که پیش از آن توسط ملت ایران صورت گرفته بود، چیست؟ 15 خرداد، آغاز یک حرکت نوی اسلامی در جامعه ما و نقطه عطف در مبارزات ملت ایران بود. این بار حرکت از مرجعیت آغاز شده بود و رهبری نهضت با مرجع تقلید بود. نهضت از حوزه‌های علمیه شکل گرفته بود و کانون مبارزات را مساجد و مراکز اسلامی تشکیل می دادند. از طرفی سکوت و نوعی رضایت دادن احزاب و گروه‌های فعال در آن روزها در کشتار مردم، محبوبیت احزاب و گروه‌‌ها را نیز زیر سوال برده بود. قیام 15 خرداد، حرکتی بود برای اسلام و در راه اسلام که رهبری آن به دست مرجع تقلید بود. در این حرکت اسلامی بود که تقریباً خط جدیدی در مسیر مبارزاتی ملت ایران به وجود آمد. در گذشته، ملی شدن نفت، نوعی مماشات با احزاب و جریان های مختلف بود، حتی مشروطه هم از این آفت رنج می‌برد در حالیکه 15 خرداد، حرکتی کاملاً اسلامی بود و مسیر حرکت ملت ایران را به طور کامل مشخص و از دیگر جریان‌ها مجزا کرد. امام نیز با رهبری خاص خود، طرح حکومت اسلامی را به عنوان جایگزین رژیم ستم شاهی پهلوی مطرح کرد و از این رو در حرکت 15 خرداد، مقصد و هدف به طور کامل مشخص گردید. حکومتی که اصل اساسی آن نفی هر نوع استبداد و هرگونه استعمار و سلطه خارجی و آرمان آن تحقق آرمان‌ها و قوانین اسلامی بود، آنچه در نهضت‌های پیش از آن کمتر مورد توجه قرار داشت. در انقلاب مشروطه، این قید وجود داشت که هیچ قانونی نباید معارض با اسلام باشد، اما این قانون نه تنها اجرا نشد بلکه حتی در دوران پهلوی، 3 بار قانون اساسی مورد تعدی حکومت قرار گرفت. با قیام 15 خرداد، محققان و مترجمان اسلامی، تمام تلاش خود را در جهت شناخت اسلامی به عنوان یک سیستم حکومتی و ایدئولوژی و مکتبی که پاسخگوی نیازهای درونی و بیرونی فرد و جامعه است، به کار گرفتند و در مدت 15 سال، از قیام 15 خرداد تا پیروزی انقلاب، مبارزان ما در عرصه سیاست، فرهنگ و اجتماع با تحمل زندان‌ها و شکنجه‌ها و حتی شهادت برخی از بزرگان از حرکت نایستادند و روند رشد اسلامی را به شکل رضایت بخش از درون جامعه تداوم بخشیدند.  عوامل و جریان‌های اصلی تاثیرگذار بر قیام 15 خرداد، چه جریان‌هایی بودند؟ در شکل گیری و قوام قیام 15 خرداد، 2 جریان داخلی و خارجی موثر بودند. تا دهه 20 سلطه مطلق در ایران با انگلستان بود. در این سال‌ها، روسیه نیز به دلایل مختلف در حاشیه بود و انگلستان یکه تاز سراسر قلمرو ایران بود. با کودتای 28 مرداد، قدرتی جدید به نام آمریکا سر برآورد. آمریکا به دلیل منافع مادی و اقتصادی که از نفت ناشی می‌شد و به دلیل اقتدار و موقعیت سیاسی خود در منطقه، ایران را جزیره ثبات خود در نظر گرفته بود و گام به گام سنگرهای سیاسی، اقتصادی و فرهنگی این کشور را فتح می‌کرد. با روی کار آمدن کانون مترقی (حزب ایران نوین) که در واقع تکنوکرات‌های آمریکایی بودند، حکومت در ایران به طور کاملا به دست آمریکایی‌ها افتاد و انگلستان به طور کامل به حاشیه رانده شد. البته انگلستان بر اساس شیوه همیشگی خود، سعی کرد که خود را حذف نکند و همچنان در حاشیه به حیات خود در ایران ادامه داد. تصویب کاپیتولاسیون بزرگترین پیروزی آمریکایی‌ها و زشت‌ترین نقطه ضعف و ذلت رژیم شاه بود. در این ماجرا، با تصویب مصونیت کامل آمریکایی‌ها در ایران، کشور ما به عنوان کشوری کاملاً وابسته و مستعمره به دنیا معرفی ‌شد. مبارزات امام درست ازهمین جا شکل گرفت و قوام یافت. اسلامی که امام به جامعه ایران معرفی کرد نه تنها سلطه اجنبی را بر ممالک اسلامی نفی می‌کرد بلکه حتی هرگونه استبداد و اختناق را نیز مشروع نمی‌دانست و باور داشت که با جاری شدن حاکمیت قوانین الهی و حدود الهی می‌توان جامعه‌ای سالم به وجود آورد که در آن نیازهای مادی و معنوی افراد بر آورده می‌شود. از این رو امام در ماجرای کاپیتولاسیون، با حملات و افشاگری‌های گسترده نقشه‌های آمریکایی‌ها و شاه را برای مردم تشریح کرد. در این سالها، شاه ضدیت خود را با اسلام به طور کامل مشخص کرده بود، از سوی دیگر مستشاران آمریکایی و اسرائیلی بر تمامی مراکز صنعتی، اقتصادی و سیاسی کشور سلطه یافته بودند. در این موقعیت، کشتار وسیعی که توسط ساواک و دولت امیر اسدالله علم صورت می‌گرفت، زمینه ها را برای طرح نابودی کامل رژیم شاه فراهم می‌کرد. لذا در این شرایط خواسته مردم و مطالبه آنها تغییر کرد. اگر در گذشته احزاب سیاسی و ملی شعار مبارزه در چارچوب قانون اساسی را سر می‌دادند و حفظ نظام شاه را به عنوان یک اصل قبول داشتند، قیام 15 خرداد نفی مطلق رژیم شاهنشاهی را طرح کرد و در دستور اصلی مبارزات قرار داد. آنچه امام در قیام 15 خرداد مطرح کرد و به عنوان مطالبه اصلی مردم گسترش یافت دارای 3 اصل اساسی بود: سرنگونی شاه، استقلال ایران و تاسیس حکومت اسلامی.3 اصلی که همه مراجع، علما و وعاظ به همراه عامه مردم به آن معتقد و با آن متفق القول بودند. گرچه هر از گاهی برخی از روشنفکر نماها و سیاست بازان روزگار، سعی می کردند بر این اصل خدشه وارد کنند اما بیداری و هوشیاری مردم، حرکت را در مسیر اصل و صحیح تداوم می‌داد. به تعبیر روشنتر، با قیام 15 خرداد، 2 خط و 2 صف اصلی در ایران مشخص شد، صف اسلام و صف کفر، کسانی که به اسلام به عنوان یک حکومت نگاه نمی‌کردند و کسانی که به مارکسیسم و سوسیالیسم شوروی معتقد بودند و کسانی که در جهت منافع غرب و لیبرالیسم غربی حرکت می‌کردند، همگی در زمره صف کفر قرار می‌گرفتند. عرصه، عرصه نبرد میان اسلام و کفر و حق و باطل بود. رژیم شاه ماهیت ضد اسلامی و ضد قرآنی خود را نشان داده بود. اسرائیلی‌ها بر کشور سلطه داشتند و در میان کشورهای اسلامی، ایران را اخوان الیهود می‌خواندند و در مراسم حج و کنفرانس‌های اسلامی، ایران را به این اسم می‌شناختند. پایگاه اطلاعاتی و نظامی آمریکا و سازمان سیا فعالیت های خود را از تهران و ایران به آسیای دور و آسیای میانه گسترش می‌دادند. در این شرایط تنها راهی که برای مبارزان می‌ماند، تلاش برای گسترش اسلام و نفی کامل رژیم شاه بود. در این سال ها در حوزه‌های علمیه، نوعی نهضت علمی و سیاسی جدید پدید آمد، بالاخص در قم شاگردان امام که طی 3 دهه، درس فلسفه، عرفان، فقه و اصول را از امام فرا گرفته بودند و امام را به عنوان مرجع و رهبر قبول داشتند، در شکل گیری این نهضت نقشی به سزا داشتند. حکومت هم به هر شکل ممکن به تهدید و ارعاب و زندان و شکنجه و کشتار مبارزان می پرداخت و هر قدر که جامعه گام‌های بیشتری به جلو برمی‌داشت، فشار و اختناق گسترده‌تر می شد. از سوی دیگر در این سال‌ها در اثر اختناق‌ و فشارهای بسیار، انگیزه فعالان سیاسی روز به روز بیشتر می‌شد. جریان‌های سیاسی چپ و ملی گرایان از عرصه جامعه عقب مانده بودند و حتی محیط‌های دانشگاهی و مراکز دانشجویی از نیروهای مسلمان پر شده بود. آنچه در دهه‌های 20 و 30 به عنوان عقب ماندگی جریانهای سیاسی در محیط‌های دانشگاهی شکل گرفت در دهه‌های 40 و 50 موجب گستردگی اندیشه اسلامی در جو دانشگاه‌ها و بالاخص در میان جوانان شد. طلاب جوان حوزه‌های علمیه نیز در ایام مختلف به شهرهای کوچک و روستاهای سراسر کشور می‌رفتند و ضمن ارائه اصول و ‌آموزه‌های مذهبی، آنها را با روند مبارزات اسلامی و سیاسی ملت همراه می‌کردند. گستردگی هیاتهای مذهبی، حسینیه‌ها، تاسیس مساجد، تقویت حوزه‌های علمیه و تاسیس مدارس اسلامی علی رغم همه تلاش‌های رژیم برای سرکوبی، روند مبارزه را سرعت می‌بخشید و موجبات پیروزی انقلاب را در سال 57 فراهم می‌کرد.  اگر از ایام مبارزات خود در سال‌های پیش از پیروزی انقلاب، خاطره‌ای دارید، بیان کنید؟ آنچه که بزرگان در آن روزهای سخت اما شیرین، در سلول‌ها حس می‌کردند، ما در کنار ملت در متن جامعه لمس می‌کردیم. اخبار علی رغم فشارها از درون زندان ها به بیرون درز می کرد و فاش می‌شد، یکی از این بزرگان آیت الله طالقانی بود. من با مرحوم طالقانی پس از آزادی ایشان از زندان در سال 46 ارتباط داشتم و تا سال‌های 49 که ایشان تبعید شدند و ممنوعیت از منبر و وعظ داشتند با ایشان بودم. آیت الله طالقانی، شخصیتی بسیار وارسته و با سعه صدر بود و نگاهی عمیق نسبت به مسائل داشت. بزرگترین سفارش او به ما در آن روزها اجتناب از اختلافات داخلی و حفظ وحدت بود. سال 53، شبی در منزل مرحوم میر فخرایی جمع بودیم، آیت الله طالقانی هم حضور داشتند. آن شب که مصادف با 23 ماه رمضان هم بود، بحث های ولایتی و غیر ولایتی مطرح بود. برخی بحث‌های مربوط به اختلافات مساجد و مراکز مذهبی نیز طرح شد. آقای طالقانی ساکت بودند. یکی از حاضران از ایشان تقاضا کرد که سخنی بگویند. آقای طالقانی به خطبه‌ای از نهج البلاغه اشاره کرد که پس از درگیری‌های شدید جنگ جمل، یکی از یاران می‌آید سراغ علی(ع) و از دوران خلفای راشدین از ایشان سوال می کند. علی (ع) خطاب به آن مرد می‌گوید: ای مرد تو زبانت لق است و بندت شل است مثل بند اسبی که راکب را به زمین می‌اندازد، اما جوابت واجب است. بعد از رحلت پیامبر، ردای خلافت را بر دوش کسی انداختند که خودش هم اعتراف می‌کرد که شایستگی آن را ندارد. امیر المومنین پس از شرح وقایع زمان خلفای راشدین می‌فرماید: و شد آنچه که نباید می‌شد. دیدیم که دستگاه معاویه چگونه نهال نورس اسلام را می‌خواست از ریشه بخشکاند. پس از آن نیز مرحوم طالقانی با بیان طرح رژیم برای نابودی اسلام و قرآن تاکید کرد که کیان اسلام امروز مورد حمله است پس به مسائل داخلی نپردازید و اختلافات داخلی را رها کنید و به این ترتیب بحث جلسه را تغییر داد. در سال 52 نیز که پیش از دوران زندان آخرشان بود، دیگر اجازه نداشتند به مسجد بروند و سخنرانی کنند. از این رو همواره به شاگردان خود سفارش می‌کردند که کلاس‌های درس قرآن را گسترش دهند و دور هم بنشینند و برای هم معارف اسلامی بگویند. آیت الله طالقانی در آن روزها قسم جلاله می‌خورد که اگر به من اجازه بدهند، 10 تا بچه را در شوش درس بدهم، این کار را می‌کنم و به آن خشنودم. در سال های مبارزه آنچه بیش از همه بر سر راه ما سد ایجاد می‌کرد، سایه سنگین ساواک بود که همه جا حضور داشت. در سال‌های پیش از انقلاب یکی از فعالین سیاسی، آقای فخرالدین حجازی بود. ایشان موسسه‌ای را به عنوان مرکز فرهنگی تاسیس کرده بود به نام موسسه بعثت که ما هم در آن موسسه با ایشان همکاری داشتیم. در موسسه بعثت کتابی چاپ شد به نام یهوداز نظر قرآن، یک سال و 8 ماه این کتاب در اداره سانسور ماند و به آن اجازه انتشار نمی‌دادند چرا که به اسرائیل و یهود مربوط می‌شد.  ناگفته‌هایی از انقلاب و قیام 15 خرداد دارید؟ ناگفته‌های انقلاب زیاد است که نیازمند فرصتی مناسب و پژوهش و تحقیق خوبی است. پس از نابودی رژیم شاه، تمام فکر مسئولان ما متوجه ساماندهی ساختار سیاسی و اقتصادی جامعه بود. در 2 دهه اول انقلاب عملاً شرایط کار فکری و فرهنگی به دست نیامد چرا که جنگ تحمیلی و توطئه‌های پی در پی این فرصت را از ما گرفت. اما اوایل دهه 70، حرکت فرهنگی شدت بیشتری یافت و تا حدودی برخی از ناگفته‌های انقلاب طرح شد. انتشار کتاب های تاریخی شتاب بیشتری یافت و این در حالی بود که در خارج از کشور به ویژه آمریکا با تاسیس 5 مرکز تاریخی، فرهنگی سعی می‌شد تاریخ معاصر ایران مورد تحریف قرار گیرد. اما در داخل کشور با تاسیس 15 مرکزتحقیقات تاریخی و انتشار دهها هزار سند و صدها کتاب خاطرات و کتب تاریخی، زمینه‌های تاریخ نگاری اسلامی و انقلابی فراهم شود. ماهیت انقلاب، هدف آن و مسیر قیام، نیروهای انقلابی و مشکلات و مصائبی که متحمل شدند همگی در این اسناد و خاطرات واضح و روشن است. هر چند که این مسیر تلاش و جدیت بیشتری را می‌طلبد. توطئه‌های رژیم شاه و هماهنگی سازمان‌های اطلاعاتی سیا و موساد و همکاری اینتلیجنت سرویس با ساواک در اسنادی که تحت عنوان رجال پهلوی و یاران به روایت اسناد ساواک منتشر شده، قابل بررسی است. وقایع و حوادث 15 خرداد، در بیش از 7 جلد کتاب مستند منتشر شده، سیر نهضت اسلامی از شهادت مصطفی خمینی تا پیروزی انقلاب در 25 جلد در حال انتشار است که تا کنون 22 جلد آن منتشر شده است. طبق اسنادی که در دست است، در کمیته مشترک ضد خرابکاری که ساواک تاسیس کرد بیش از 10 هزار و 500 زندانی سیاسی در فاصله سالهای 49 تا 57 در زندانهای ساواک تحت فشار و شکنجه و آزار و اذیت قرار گرفتند که برخی از آنها نیز به شهادت رسیدند، این زندانیان تحت شکنجه‌های مامورانی بودند که تعلیم یافته‌های موساد، سیا و اینتلیجنت سرویس بوده‌اند. اوراقی از تاریخ ایران را می‌توان در حاصل کار موزه عبرت دید که توانسته بیش از 240 عنوان خاطره از میان شخصیت‌های بزرگ زندانی شده توسط ساواک جمع آوری کند، همچون خاطرات آیت الله مهدوی کنی، خاطرات آیت الله گرامی، خاطرات مهدی غیوران، خاطرات خانم ساجدی، حتی برخی از رجال پهلوی هم که در داخل و خارج از کشور پس از انقلاب خاطرات خود را نوشتند نتوانستند مظالمی را که از سال‌های 40 تا57 بر این مردم رفته، انکار کنند و نادیده بگیرند و این نشان از عمق این فجایع دارد. در طول سالهای مبارزات ملت ایران علیه رژیم شاه، بسیاری از شخصیت‌ها و اندیشمندان ملت در زندان‌های مخوف ساواک تحت شکنجه‌های سخت قرار داشتند. اخبار مربوط به احوال و اوضاع این بزرگان در زندان‌های ساواک گاهی توسط برخی از ماموران شهربانی به صورت مکتوب یا غیر مکتوب به بیرون ارایه می‌شد. اما هر قدر ساواک سلطه و اختناق و حضور خود را در جامعه بیشتر می‌کرد، محافل پنهانی بیشتر و فعالتر می‌شدند. هویدا در یکی از مصاحبه‌هایش شایعه کرد که از هر 9 ایرانی، یک نفر ساواکی است و رژیم از این طریق می‌خواست در دل‌ها رعب و وحشت ایجاد کند، اما علی رغم اینگونه اقدامات ارتباطات پنهانی و زیر زمینی در جامعه بسیار زیاد شد. در واقع پس از 15 خرداد، مراکز اسلامی را تعطیل کردند و شخصیت‌ها را به زندان بردند، اما جامعه تحت همان روابط پنهانی و مبارزات زیر زمینی از درون در حال رشد و بیداری بود و رژیم این موضوع را به دلیل خود بزرگ بینی بیش از حد درک نمی‌کرد، تا اینکه از شهادت مصطفی خمینی، یک حرکت عمومی آغاز شد و اربعین گرفتن‌های مکرر، منجر به پیروزی انقلاب شد.  به عقیده شما آیا انقلاب توانست به مقاصد و اهداف خویش دست یابد؟ انقلاب ایران، انقلابی بودبه نام اسلام و به تعبیر غربی‌ها، به نام خدا. حکومتی که با آرمان‌ها و ارزش‌های چنین انقلابی شکل گرفت، راهی طولانی خواهد داشت تا به اهداف و مقاصد انقلاب اسلامی دست یابد. ما در عرصه استقلال، آزادی و نفی استبداد و استعمار به خوبی عمل کردیم و موفق شدیم اما در رسیدن به حکومتی قرآنی و اسلامی هنوز در گام‌های نخستین هستیم. رسیدن به چنین حکومتی نیازمند فرهنگی پویا و سیال است که بتواند نه تنها با فرهنگ‌های مهاجم مقابله کند، بلکه به نوعی در تربیت نیروهای انسانی و مدیران لایق و شایسته برنامه ریزی و عمل کند. رشد علمی و عقلی، گسترش فرهنگ اسلامی و مدیریت علمی و عملی در این مسیر، لازمه رسیدن به اهداف و‌ آرمان‌های اولیه انقلاب است. هر تحول فرهنگی حداقل به 2 یا 3 قرن مهلت نیاز دارد. شاهد زیبای آن نیز تمدن اسلامی است. آیین اسلام در قرن اول در شبه جزیره عربستان مستقر شد و در قرن چهارم اسلام توانست به صورت یک تمدن پرشکوه و عظیم به جهانیان معرفی شود. البته امروز با امکانات تکنولوژی، می توان این فاصله 2، 4 قرنی را به یک قرن کاهش داد.  در پایان اگر بحثی باقی مانده می‌شنویم.  قیام 15 خرداد در واقع نوعی کربلا را در ذهن هر بیننده و شنونده‌ای تداعی می‌کند. از سویی این واقعه در روز عاشورا رخ داد و در حالیکه مردم در حال سینه‌زنی و عزاداری بودند، از طرف دیگر شعارهای حماسی و بیدار کننده مردم علیه رژیم شاه و اختناق حاکم، صحنه‌هایی را ایجادکرد که قابل مقایسه با صحنه‌های کربلا و حمله سپاهیان یزید به یاران امام حسین بود. خاطره دستگیری امام و زندان رفتن او به همراه تبعیدهای طولانی و مکرر، مظلومیت و معصومیت این مرد بزرگ را بیش از پیش در ذهن و روح مجسم می‌کند. دراین دوران اختناق و فشار، علی رغم سختی ها ومصائب، آنچه زیبایی مبارزات را شکل می‌داد، قدرت و تجلی ایمان بود. اگر شکنجه‌ گران در زندان‌ها، بزرگانی همچون آیت الله طالقانی و شهید رجایی را تحت فشار و شکنجه قرار می‌دادند اما استقامت و ایستادگی این مردان بزرگ صحنه‌های زیبایی و عظمت روح انسانی را به نمایش می‌گذاشت که بی‌نظیر بود. در این مبارزه بی امان، در یک طرف کفر بود با همه توان برای حفظ لذایذ مادی و دنیوی و در طرف دیگر ایمان و اخلاص بود با دستانی خالی که در دستان خدا قرار داشت، در فضای مبارزه میان این 2 جریان بود که در اثر عمل و اندیشه و استقامت بزرگان ما، زمینه‌ای برای رشد جوانان آن دوران فراهم شد و بسیاری از بزرگان ما به الگوهایی مناسب برای جوانان آن روز تبدیل شدند و همین ایمان و استقامت بود که مسیر حرکت را ابعاد تازه‌ای می‌بخشید و جامعه را به سر منزل مقصود رهنمون می‌شد. منبع: ماهنامه الکترونیکی دوران - شماره 3 به نقل از:ایرانیوز

چمران محرک شیعیان لبنان و شهید سرافراز اسلام

چمران محرک شیعیان لبنان و شهید سرافراز اسلام یک ربع قرن از شهادت شهید سرافراز اسلام دکتر مصطفی چمران می‌گذرد کسی که در سراسر عمر خود لحظه‌ای از مجاهدت و از جان‌گذشتگی دست نکشید و سرانجام جان خود را در راه دفاع از کیان اسلام و میهن اسلامی در طبق اخلاص نهاد و در مصاف با دشمن متجاوز، شجاعانه و سبک‌بال حق را لبیک گفت. چمران کیست؟ مصطفی چمران در 1311 ش در قم متولد شد. مقطع ابتدایی را در مدرسه انتصاریه و متوسطه را در دبیرستانهای دارالفنون و البرز گذراند. سپس در 1332 به دانشکده فنی دانشگاه تهران راه یافت و در رشته مهندسی برق مشغول به تحصیل شد و در 1336 فارغ التحصیل گردید. چمران در این سالها درس ریاضی را تدریس می‌کرد و از این راه امرار معاش نیز می‌نمود. از پانزده سالگی در درس تفسیر قرآن مرحوم آیت‌الله طالقانی حاضر می‌شد. در دوره دانشجویی نیز در جلسات درس فلسفه و منطق استاد شهید مرتضی مطهری شرکت می‌جست‌ و از اعضای فعال انجمن اسلامی دانشجویان بود. چمران در تظاهرات متعددی‌ که علیه رژیم شاه در حوادث سال 1332 برگزار می‌شد و به کودتای 28 مرداد منجر شد، شرکت داشت. در جریان حادثه 16 آذر 1333 که مأموران شاه به دانشجویان معترض به ورود نیکسون حمله کرده و سه نفر از آنان را به شهادت رساندند، چمران زخمی شد. مصطفی چمران پس از پایان دوره کارشناسی برای ادامه تحصیل، با بورسیه راهی امریکا شد و پس از پشت سر گذاردن دوره فوق لیسانس مهندسی برق در دانشگاه تگزاس برای ادامه تحصیل در دوره دکتری به دانشگاه برکلی راه یافت. وی این دوره را نیز در رشته الکترونیک و فیزیک پلاسما (مهندسی گرافت هسته‌ای‌) در مدت سه سال به پایان رساند. چمران در حین تحصیل فعالیتهای سیاسی نیز داشت و به دلیل مبارزات سیاسی‌اش علیه شاه، بورسیه تحصیلی او توسط ساواک قطع شد. او نقش موثری در ایجاد انجمن اسلامی دانشجویان ایرانی مقیم امریکا و سایر تشکل‌های اسلامی در آن کشور داشت.‌1 چمران پس از قیام 15 خرداد و برای فراگیری فنون جنگهای پارتیزانی جهت مبارزه مسلحانه با حکومت پهلوی راهی مصر شد. سفر وی با اعزام واحدهای فلسطینی به مصر جهت آموزش نظامی، همزمان بود. او رموز جنگهای چریکی را طی 2 سال در مصر آموخت، اما پس از فوت جمال عبدالناصر، به دعوت امام موسی صدر و همراه با سایر مبارزین ایرانی، پایگاه عملیاتی خود را به لبنان انتقال داد. چمران به جنوبی‌ترین نقطه لبنان «شهر صور» و نزدیک مرزهای اسرائیل رفت و مدیریت مدرسه صنعتی «جبل عامل‌» را برعهده گرفت‌. در این هنرستان فرزندان شیعی لبنان آموزش می‌دیدند، آنهایی که بعدها کادرهای اصلی صف مقدم مقاومت شیعی در مقابل اسرائیل را تشکیل دادند. چمران در راه اندازی جنبش امل توسط شیعیان لبنان نقش موثری داشت. به همین دلیل، مسؤولان و نخبگان شیعه در لبنان، سهم بزرگی از پویایی شیعیان لبنان را متوجه تلاشها و فداکاری‌های او می‌دانند. پس از پیروزی انقلاب اسلامی‌، چمران پس از 22 سال و همراه با یک هیأت 92 نفره لبنانی اعم از شیعه و سنی و نمایندگانی از گروههای رزمنده آن کشور برای دیدار امام به تهران آمد و در کشور ماندگار شد. با آغاز شرارتهای گروههای ضد انقلاب در کردستان راهی این دیار شد. در مرداد 1358، هنگامی که امام دستور اعزام گسترده ارتش را به پاوه برای آزاد سازی این شهر از چنگ ضد انقلاب صادر کرد، چمران در پاوه بود. او فرماندهی بخش بزرگی از عملیات را تا مرحله سرکوب عوامل ضد انقلاب و بیرون راندن آنان به داخل عراق برعهده گرفت‌. پس از آزادسازی پاوه‌، چمران به تهران بازگشت و به پیشنهاد شورای انقلاب و فرمان امام(ره)، در 16/8/1358 به وزارت دفاع منصوب شد. او در انتخابات اولین دوره مجلس شورای اسلامی به صورت منفرد شرکت کرد و به نمایندگی از مردم تهران وارد مجلس شد. چمران در 20 اردیبهشت 1359 از سوی امام به عنوان نماینده و مشاور ایشان در شورای عالی دفاع برگزیده شد. با آغاز جنگ تحمیلی‌، چمران ستاد جنگهای نامنظم را در اهواز تشکیل داد و خود فرماندهی اولین حمله چریکی به تانکهای صدام را در نزدیکی شهر در حال سقوط اهواز به عهده گرفت. او نقش به سزایی در ایجاد هماهنگی میان ارتش ، سپاه و نیروهای داوطلب مردمی ایفا کرد. چمران در جریان آزاد سازی سوسنگرد از ناحیه پا زخمی شد. و سرانجام در 31 خرداد 1360 در جبهه دهلاویه از ناحیه پشت سر مورد اصابت ترکش خمپاره قرار گرفت و پیش از انتقال به بیمارستان به شهادت رسید. یادش گرامی‌باد.      به همین مناسبت از لابلای نوشته‌ها، آثار و نامه‌های بر جای مانده از آن شهید بزرگوار، نامه‌ای را یافتیم که وی در شرائط اوجگیری انقلاب اسلامی و زمانی که امام خمینی(ره) در پاریس بودند، خطاب به بنیانگذار جمهوری اسلامی ایران نوشت. این نامه در آبان 1357 زمانی که جمعی از مبارزین شیعه عضو جنبش امل لبنان به دیدار امام در فرانسه رفته بودند، نزد ایشان قرائت شد. نامه: به آیت‌الله حاج‌آقا روح‌الله خمینی تاریخ: آبان 1357 بسم‌الله الرحمن الرحیم مرجع عالیقدر شیعیان جهان، حضرت آقای خمینی احساس افتخار می‌کنم که بی‌پرده و بلاواسطه احساس قلبی خود را با مرجع بزرگوار شیعیان در میان می‌گذارم. انقلاب مقدس ایران به رهبری آن مرجع عالیقدر، آخرین مراحل تکاملی خود را می‌پیماید. وحشی‌گری و خودخواهی و خونخواری و ظلم و ستم شاه و دست‌نشاندگانش به حد اعلای خود رسیده است، و در تاریخ کمتر نظیر داشته که ظالمی، با علم به اینکه همة ملت دشمن او هستند باز هم دست بردار نباشد، و همة کشور را تیول خود بداند و همة مردم را برده بشمارد، و دست چنگیز و هلاکو را نیز در ظلم و ستم از پشت ببندد. از طرف دیگر در تاریخ عالم کمتر دیده شده که ملتی این چنین یکپارچه، با دست خالی، در مقابل تانک‌ها و مسلسل‌های شاه سینه سپر کند، و مشتاقانه مرگ افتخارآمیز را بر زندگی ننگین ترجیح دهد، و فریاد «مرگ بر شاه» اش در زمین و آسمان طنین‌انداز شود، و زن و مرد و کوچک و بزرگ، با یک شعار واحد، و در یک کلمة قاطع، خواستار سرنگونی رژیم شوند. مسلماً تا یزید پیدا نشود، ارزش حسین (ع) ظاهر نمی‌شود؛ تا ظلم و فساد و جنایت دستگاه پهلوی بروز نکند، پایداری و فداکاری و حق‌طلبی مردم و قدرت و شجاعت و درایت رهبری آن روشن نمی‌گردد. قیام حق طلبانة مردم ایران برای سرنگونی رژیم، آن قدر شجاعانه و فداکارانه است که دنیا را به تعجب انداخته، و پایداری و بلند‌نظری و ایمان و صبر و فداکاری رهبر این مبارزات، همه را خیره کرده و دوست و دشمن را وادار به احترام نموده است. روزگاری بود که شیعیان را توهین می‌کردند، خوار می‌شمردند، رافضی و کافر می‌دانستند، دست نشاندة شاه و جاسوس اسرائیل می‌خواندند، و از هیچ اهانتی فروگذار نمی‌کردد، ولی اوج مبارزات خونین شیعیان ایران به رهبری آن مرجع بزرگ، همة موازین را عوض کرده است، حقانیت شیعه را به همه ثابت نموده، و برای همه شیعیان جهان ـ‌حتی در دورترین نقطه ـ ایجاد احترام و غرور و افتخار کرده است. روزگاری بود که مارکسیست‌ها، انقلابیون جهان به شمار می‌رفتند، و هر جوان دلسوخته‌‌ای برای مبارزه علیه استثمار و استعماری اجباراً به مکتب مارکسیسم پناه می‌برد، اسلام «افیون» اجتماع به شمار می‌رفت، روحانیون، مرتجع به حساب می‌آمدند. حتی یک جوان مسلمان از ابراز عقیدة خود وحشت می‌کرد، و صحنة تبلیغاتی و روشنفکری و انقلابی دنیا یکپارچه در دست مارکسیست‌ها و چپی‌ها بود، و هر مؤمن مبارزی را، بدون اینکه از فداکاری و جانبازی او ذکری به میان آید، به جرم ایمانش به خدا، می‌کوبیدند، و به همة بدی‌ها متهم می‌کردند. اما انقلاب عظیم و پرافتخار مسلمانان ایران، به برکت رهبری بی‌نظیر آن مرجع بزرگ، همة ارزش‌ها را واژگون کرد، و همة مخالفین از شرق و غرب و حتی ملحدین در برابر عظمت این انقلاب اجباراً تعظیم کردند. در حال حاضر نه تنها کاخ ظلم و فساد پهلوی در ایران فرو می‌ریزد، بلکه پایه‌های همة نظام‌های فاسد و ارتجاعی منطقه نیز می‌لرزد، و حتی نظام‌های به ظاهر انقلابی و پیشرو نیز از پیروزی انقلاب اسلامی وحشت دارند، زیرا در صورت پیروزی چنین انقلابی، جایی از اعراب برای آنها باقی نمی‌ماند. به هر حال افتخار می‌کنم که در عصر جدید نیز، به پیروی از مکتب حسین (ع)، پرچم خونین شهادت به دست شیعیان برافراشته می‌شود و مفهوم حقیقی شهادت و فداکاری و پاکی و طهارت و عمق انقلابی توسط شیعیان «علی (ع)» به همة جهانیان نموده می‌شود. در حال حاضر احساس می‌‌کنم که هر مسلمان حقیقی، با افتخار می‌تواند در برابر یک مارکسیست بایستد و از ایدئولوژی انقلابی خود دفاع کند، و بالاخص یک شیعه، مفتخر است که عمق انقلابی مکتب او و صلابت رهبری‌اش بر همة ثابت شده است. شیعیان لبنان پس از سالها بدبختی وذلت و توسری‌خوری، به همت و رهبری آقای صدر به خود آمدند و متحد شدند، و برای کسب حقوق پایمال شدة خود قیام کردند و موجودیت خود را به همة قبولاندند، و برای اولین بار عقدة حقارت را که بر نفوس همة شیعیان سیطره داشت، شکستند، و نهضتی اسلامی بر اساس افکار انقلابی شیعه به وجود آوردند. این نهضت به سرعت اوج گرفت، و نیروهای موجود در منطقه، احزاب چپ و احزاب راست، همه به وحشت افتادند و هر دو طرف در کوبیدن این نهضت حقیقی اسلامی متحد شدند، و در خلال سه سال گذشتة، ضربه‌های سختی بر این نهضت زدند، و جنایات ناگفتنی از قتل و دمار و تهمت و افترا بر شیعیان وارد آوردند که وجدان هر آدم با انصافی را به درد می‌آورد. من می‌دیدم که هر سازمان یا حزبی از پشتیبانی کشوری بزرگ (عربی و غیر عربی) برخوردار است، پول و اسلحه و امکانات دریافت می‌کند، و از پشتیبانی سیاسی آن کشورها استفاده می‌نماید، جز شیعه که در عالم هیچ پناهگاهی ندارد، و دو قدرت بزرگ جهانی و همة نظام‌های موجود عربی با این نهضت اسلامی شیعی مخالفند و در نابودی و یا تضعیف آن با هم همکاری می‌کنند. طبیعتاً، هر شیعة دل سوخته و رنج دیدة لبنانی چشم امید به سوی ایران، تنها کشور شیعة جهان،‌ می‌دوخت، و انتظار کمک داشت، اما رژیم ظالم و فاسد شاه، بیش از هر جناح دیگری از نهضت شیعیان لبنان و حشت داشت و در کوبیدن آن می‌کوشید، و از هیچ جنایتی علیه شیعیان فروگذار نمی‌‌کرد. اکنون که به قدرت ایمان و ارادة آهنین آن مرجع و فداکاری بی‌نظیر ملت ایران. رژیم شاه به آستانة سقوط رسیده است، شیعیان لبنان آن چنان احساس غرور و شادی می‌کنند که حدی بر آن متصور نیست . شاید هر آزادیخواهی و بخصوص هر مسلمان واقعی در هر نقطه از جهان از سقوط نظام فاسد شاه احساس لذت کند، اما یک شیعة مصیبت زده و جنگ دیدة لبنانی بیش از هر کس دیگری با نهضت انقلابی ایران احساس همبستگی می‌کند،‌و با روح خود و قلب خود و همة وجود خود ارزش این انقلاب مقدس را درک می‌نماید، و پیروزی هر چه زودتر آن را آرزو می‌کند. اکثر جوانان شیعه، شب و روز خود را با فکر انقلاب ایران و ذکر خمینی ـ رهبر عالیقدر ـ به سر می‌آورند، قلبشان از شوق می‌تپد، و روحشان به خاطر همکاری و حتی شهادت در راه این انقلاب به پرواز در می‌آید. جوانان مؤمنی که مدت سه سال، به جرم داشتن ایدئولوژی اسلامی از طرف چپ و راست به سختی کوبیده شده‌اند، و نالة دردمندشان در میان توفان اتهامات دروغ و تبلیغات زهرآگین و دشمنی‌ها و حقدها و کینه‌ها محو شده است، اکنون در سایة انقلاب امید بخش ایران نفسی به راحتی می‌کشند، و عقده‌های دل دردمند خود را با کمک این انقلاب باز می‌کنند. عدة زیادی از جوانان مؤمن و جانباز امل که فداکاری و ثبات خود را در جنگ‌های فراوان در مدت سه سال در محورهای مختلف در مقابل اسرائیل و کتائب نشان داده‌اند، و در این راه شهدای فراوانی نیز تقدیم کرده‌اند، اکنون مشتاقانه آرزو می‌کنند که به صفوف مجاهدین ایران بپیوندند، و در راه این انقلاب مقدس به افتخار شهادت نایل آیند. متأسفانه شیعیان لبنان، که روزگاری با غرور، زنجیرهای اسارت را پاره می‌کردند، و همة دردها و رنج‌ها و مصیبت‌ها را در راه هدف خود تحمل می‌نمودند، و شهادت را با آغوش باز استقبال می‌کردند، اکنون احساس می‌کنند که یتیم شده‌اند. کسی که به آنها فکر و عقیده و افتخار و قدرت داده بود، به غدر و حیله ربوده شده است؛ مثل کشتی شکسته‌ای در میان توفان که به گرداب بلا بیفتد و ناگاه کشتی‌بان نیز مفقود گردد. دو هفته پیش،‌یکی از جنگندگان امل، که در اثر سقوط خمپاره‌ای کتائبی در شیاح مجروح شده بود، در بیمارستان زهرا، زیر عمل جراحی بیهوش شده بود تا قطعه‌های آهن را از بدنش خارج کنند، در حالت اغما فریاد می‌زد: (خدایا! جان مرا بگیرد، و امام صدر را برگردان، من می‌خواهم بمیرم!» و همة مردم از شدت تأثر گریه می‌‌کردند... این فریاد استغاثه از قلوب کثیری از جوانان امل و شیعیان برمی‌خیزد و راستی که دردانگیز و ناراحت کننده است! اهتمام آن مرجع بزرگ برای آزادی آقای صدر، همان طور که انتظار می‌رفت، بیش از پیش مؤثر افتاده است. اگر از تأثیرات بزرگ آن بر قذافی و نظام‌های دیگر عربی بگذریم، شیعیان لبنان بار دیگر احساس می‌کنند که تنها پشتیبان واقعی آنها و دوستدار حقیقی آنها، و شریک درد و رنج ‌آنها ... باز هم شیعیان ایران و رهبر آن می‌باشند؛ و راستی چه تأثیر نیکویی، و چه علاقة شدید معنوی و روحی و تاریخی بر آن مترتب است. من خود غمزده و دلشکسته‌ام، ولی مجبورم که در خلأ موجود، جوانان مؤمنی را که کم و بیش به خط ما در حرکتند و با حرکت ما و رسالت ما آشنا شده‌اند، و اکنون یتیم و دلشکسته‌‌اند دلداری و امید بدهم، و چقدر سخت است که دلشکستة دردمندی بخواهد به دیگران روح امید بدهد! ولی بزرگترین امید و آرزوی من در این روزهای سخت، که مرا به پا داشته و قوی کرده است، اوج انقلابی ملت ایران به رهبری آن مرجع بزرگ و احساس آزادی و نجات ایران از سیطرة شوم استعمار و استبداد و نابودی ابدی رژیم سیاه شاه است، که بزرگترین نقطة عطف تاریخ ایران به شمار می‌رود، و در سایة این پیروزی و نجات‌،چه ساده می‌‌توان نظام‌های فاسد موجود را سرنگون کرد، و حتی اسرائیل را به زباله‌دان تاریخ فرستاد. به آن امید نفس می‌کشم، و به این امید زنده‌ام، و آ‌رزو می‌کنم که روزی همراه با جنگندگان امل در راه این هدف مقدس به شرف شهادت نایل آیم. از خدای بزرگ می‌طلبم که همة ما را هدایت کند و امکان دهد که در راهش پروانه‌وار بسوزیم و قربانی شویم و این قربانی شدن را حیات واقعی بدانیم و همچنین از خدای بزرگ می‌طلبم که آن مرجع عزیز را در این روزهای بحرانی و سخت به سلامت بدارد، و ملت رنج دیده و بلازدة ایران را در راه کمال توان بخشد و پیروز کند.2 دوستدار کوچک شما ـ مصطفی چمران ------------------------- پانوشت: 1ـ دکتر مصطفی چمران به روایت اسناد ساواک؛ مرکز بررسی اسناد تاریخی؛ ص 7 . 2ـ به نقل از یادنامه شهید بزرگوار دکتر مصطفی چمران، شرکت انتشارات قلم، ص 581ـ 584. منبع: ماهنامه الکترونیکی دوران - شماره 3

اسرائیل در ایران

اسرائیل در ایران برقراری ارتباط بین اسرائیل و دستگاه سلطنت پهلوی و گسترش همکاریهای سیاسی، اقتصادی، فرهنگی، اطلاعاتی و نظامی این دو رژیم، بخش جذاب و عمده حضور و فعالیت صهیونیست‌ها در ایران است که در جای خود به طور جداگانه نیازمند مطالعه و بررسی است. در اسفندماه سال 1328 ش، یعنی حدود یک سال و اندی پس از اعلام تأسیس اسرائیل، دولت شاهنشاهی ایران، این رژیم را به صورت «دو فاکتو» به رسمیت شناخت. صرف نظر از علل، عوامل و چگونگی این اقدام رژیم پهلوی و نیز اعمال نفوذ و حتی رشوه‌ای که صهیونیست‌ها به بعضی رجال و مقامات ایرانی پرداخت کردند؛ واقعیت این است که اقدام ایران در میان جوامع مختلف اسلامی در جهان، به خصوص کشورهای اسلامی، بازتاب منفی فراوان به دنبال داشت. در ایران نیز مردم مسلمان تحت رهبری عالمان دینی به شدت در قبال این تصمیم اعتراض کردند و عکس‎العمل نشان دادند. بعضی نمایندگان مجلس شورای ملی نیز دولت وقت را مورد سؤال و بازخواست قرار داده و این اقدام را محکوم کردند. مع‎الوصف رژیم پهلوی ضمن صدور اعلامیه‌ای، دولت غاصب اسرائیل را به رسمیت شناخت و «عباس صیقل» را به عنوان نماینده رسمی انتخاب و به فلسطین اشغالی اعزام کرد. این در حالی بود که پیش از این «رضا صفی نیا» به عنوان مأمور مخصوص دولت شاهنشاهی به فلسطین اعزام شده بود. بازتاب منفی گسترده موضوع شناسایی اسرائیل در داخل و خارج کشور و به ویژه اعتراضهای مردم مسلمان ایران به رهبری عالمان دینی، از جمله آیت الله کاشانی، سرانجام سبب صدور اعلامیه‌ای از سوی نخست‌وزیر، در تیرماه سال 1330 ش، مبنی بر قطع رابطه ایران و اسرائیل گردید. صفی نیا نماینده اعزامی دولت ایران به تهران فراخوانده شد و سرکنسولگری ایران در فلسطین اشغالی نیز تعطیل گردید. البته واقعیت این بود که رژیم پهلوی شناسایی «دوفاکتو»ی اسرائیل را ملغی اعلام نکرده بود. لذا پس از کودتای 28 مرداد 1332 ش، این ارتباط مجدداً برقرار شد؛ به گونه‌ای که محمدرضا پهلوی طی مصاحبه‌ای در مرداد ماه سال 1339 شناسایی اسرائیل را مورد تأیید قرار داد و موضوع تعطیلی کنسولگری ایران و فراخوانی نماینده سیاسی دولت را ناشی از مشکلات مالی اعلام کرد. شناسایی رژیم صهیونیستی از سوی ایران به عنوان یک کشور بزرگ اسلامی، برای صهیونیست‌ها در عرصه منطقه‌ای و بین‎المللی دستاوردی بسیار ارزشمند و حائز اهمیت بود. از سوی دیگر، به روشنی قابل اثبات بود که گسترش ارتباط و همکاری دولت شاهنشاهی با اسرائیل، در عرصه‌های گوناگون، نه فقط دستاورد مورد قبول برای کشور ایران نداشت، بلکه کاملاً یک سویه و به سود اسرائیلی‌ها و در مسیر استراتژی رژیم صهیونیستی بود. تنها ثمرة این همکاری برای دربار پهلوی، برخورداری از حمایت کانونها و اشخاص ذی‎نفوذ یهودی و صهیونیستی آمریکا و اروپا در جهت تحکیم و تقویت سلطنت بود. آنها از این طریق محمدرضا را تطمیع و دچار غرور و خود بزرگ‌بینی کاذب می‌کردند؛ به گونه‌ای که این فکر در او تقویت شده بود که با برخورداری از حمایت و پشتیبانی لابی صهیونیسم در اروپا و آمریکا، بقا و تداوم سلطنت پهلوی برای همیشه تضمین شده است. شناسایی اسرائیل از سوی ایران نه فقط حرکتی در جهت مشروع جلوه دادن دولت غاصب اسرائیل و اشغال سرزمین فلسطین، بلکه تلاشی در مسیر خارج ساختن رژیم صهیونیستی از انزوای سیاسی در منطقه و جهان اسلام بود. به علاوه، این اقدام دولت، تکاپویی در راستای ایجاد اختلال در وحدت کشورهای اسلامی و مسلمانان منطقه در قبال دولت مهاجم و اشغالگر صهیونی بود. در عرصه روابط اطلاعاتی نیز این همکاری نه تنها سودی برای ایران به دنبال نداشت، بلکه موجب نفوذ موساد در همه ارکان این کشور شده بود. پروتکل همکاری اطلاعاتی ایران با اسرائیل و استقرار پایگاه‌های جاسوسی و اطلاعاتی صهیونیست‌ها در مناطق غرب و جنوب کشور و اعزام صدها جاسوس کار کشته به کشورهای اسلامی و عربی همجوار، موقعیت اسرائیل را در برابر مسلمانان تقویت می‌کرد. این موقعیت سبب می‌شد تا اسرائیلی‌ها با دستیابی به اخبار و اطلاعات و اسرار محرمانه کشورهای اسلامی و مسلمانان منطقه، امکان ارزیابی موقعیت نظامی و سیاسی آن کشورها را داشته و در مواقع مقتضی از آمادگی لازم برای مقابله و یا تهاجم به ممالک عربی برخوردار باشند. همکاری جاسوسی و اطلاعاتی موساد و ساواک تحت عنوان «طرح کریستال» و نیز همکاری اطلاعاتی سه جانبه ایران، اسرائیل و ترکیه تحت عنوان «نیزه‌ی سه سر» نه فقط مسلمانان منطقه را نسبت به ایران بدبین و موجب تفرقه بین مسلمین می‌شد، بلکه نیازهای استراتژیک دولت منفور و منزوی اسرائیل را در حوزة مسائل نظامی و اطلاعاتی تأمین می‌کرد. پروتکل همکاری اطلاعاتی دو رژیم پهلوی و اسرائیل، سرزمین ایران را به پایگاه امن و بی‎بدیل تبدیل کرده بود. این پایگاه نظامی و ایستگاه اطلاعاتی نه فقط در مسیر تحکیم و تقویت موقعیت اسرائیل و تداوم موجودیت آن قابل ارزیابی بود، بلکه برای استراتژی تهاجمی اشغالگران صهیونیست به کشورهای اسلامی نیز تضمین شده بود. در عرصه روابط اقتصادی نیز نیازمندیهای اسرائیل در بخش انرژی، سوخت و مواد اولیه از طریق ارسال نفت مورد احتیاج صهیونیست‌ها تأمین و به این بهانه، میلیونها دلار اقلام غیرضروری، از سلاحهای جنگی تا فرآورده‌های غذایی اسرائیلی وارد بازار ایران می‌شد. یعنی اسرائیلی‌ها هم نفت و مواد انرژی‎زای مورد نیاز خود را از این راه تأمین می‌کردند و هم برای عرضه و فروش کالاهای خود بازار آماده و تضمین شده داشتند. در عرصه‌های فرهنگی و ورزشی نیز رژیم پهلوی به شدت سعی داشت، دولت صهیونیستی و اسرائیلی‌ها را از حصار انزوا و تحریم کشورهای اسلامی منطقه بیرون بیاورد. مبادله تیمهای ورزشی و برگزاری مسابقات گوناگون تماماً حرکتی در این راستا بود. اعزام دانشجویان و کارآموزان مسلمان ایرانی به فلسطین اشغالی، برقراری تورهای سیاحتی و دعوت شماری از استادان، روشنفکران و نویسندگان ایرانی برای سفر و بازدید از مناطق اشغالی، بخشی از روابط و همکاری فرهنگی، علمی و ورزشی با هدف ایجاد زمینه‌های فکری، روانی و فرهنگی جهت پذیرش اسرائیل از سوی مردم مسلمان ایران بود. صهیونیست‌ها در راستای تعقیب اهداف مزبور، همه ساله، ده‌ها نفر را از میان استادان دانشگاه، نویسندگان، روزنامه‎نگاران، دانشجویان و … انتخاب و برای گردش، تفریح و یا بازدیدهای علمی به فلسطین اشغالی دعوت می‌کردند. البته از خیل میهمانان ایرانی، بودند کسانی که چندان نمک ناشناس نبودند! و در مدح و ستایش از میزبانان اسرائیلی سنگ تمام می‌گذاشتند و مبلّغ دو آتشه اسرائیل می‌شدند. سعید نفیسی، پژوهشگر و نویسندة پرآوازه ایرانی! تنها یک نمونه از این میهمانان بود که زحمات میزبان را پاس داشت. او در آذرماه سال 1336 از طریق مه‌یر عزری، نماینده سیاسی اسرائیل در ایران و به دعوت وزارت امور خارجه رژیم صهیونیستی چند صباحی نزد اسرائیلی‌ها میهمان بود. سعید نفیسی چنان از پذیرایی و میهمان‎نوازی میزبانان اسرائیلی به وجد می‎آید که در همان زمان، در هتل محل اقامت خود، قطعه شعری با عنوان «گل امید» که بیشتر به یک ترانه صهیونیستی شباهت دارد، می‌سراید و آن را تقدیم میهمان‌داران خود می‌کند. در بخشی از این شعر، از رژیم غاصب و نامشروع اسرائیلی چنین ستایش می‌شود: در اینجا1 نوبهاران با هزاران جلوه رنگ زندگی دارد در آنجا2 باد سر سخت زمستان دانه اندوه می‌کارد در اینجا ماه بردندانه‌های قصر شادی نور می‌ریزد در آنجا سایه مهتاب بر ویرانه‌ها، با ظلمت و غم‌ها می‌آمیزد در اینجا با همه نا آشنایی‌ها صفا دارند. 3 سعید نفیسی، طی این سفر یادداشتی از خود به یادگار می گذارد که در آن از سرزمین فلسطین به عنوان «یک توده خاک» و از اسرائیل به عنوان «تمدنی بر ویرانه فلسطین» یاد می‌کند. نفیسی چون بن گوریون و گلدامایر « فلسطین را کویری بی‎مردم، برای مردمی بی سرزمین» می‌خواند و می‎نویسد: مشکلات کشور اسرائیل امروز در جهان متمدن، یکی از مهم‌ترین مسائل جهان است. سرزمینی که نُه سال پیش (قبل از تأسیس اسرائیل) یک توده خاک از آسیا بود که در آن قدری بیش از یک میلیون مردم سیه روزگار واپس‎رانده زندگی می‌کردند. [...] تا چندی پیش جز سرزمین بایر خشکی نبود؛ اینک خانه‌ها، کارخانه‌ها، بنگاه‌های علمی، مدارس، بیمارستانها، شهرها، مؤسسات فرهنگی، گویی در اندک مدت از زمین روییده‌اند. 4 اسرائیلی‌ها با دعوت بسیاری از دانشگاهیان، صاحب منصبان، روزنامه‎نگاران، روشنفکران و دانشجویان ایرانی در پی چنین دستاورد تبلیغاتی صهیونیسم پسندی بودند، تا از قبل این ترفندهای تبلیغاتی و دروغین میزان نفرت و خشم مردم مسلمان ایران و منطقه را نسبت به مهاجمان سفاک صهیونیست کاهش دهند. اما جز عده‌ای معدود، عموم مردم مسلمان ایران هیچ‎گاه تحت تأثیر تبلیغات دروغین اسرائیل و مبلغان دست‎پرورده‌ی آنها قرار نگرفتند و همواره مواضع و گرایشهای ضد صهیونیستی عمیق و شدید خود را حفظ کرده‌اند. به هر روی، اسرائیلی‌ها برای ایجاد یک پایگاه فرهنگی در داخل ایران تلاشهای فراوان کردند، اما به دلیل پایبندی مردم مسلمان ایران به اصول، ارزشها، آداب و فرهنگ ناب اسلامی، آنها هیچ گاه به نتایج دلخواه خود نرسیدند. بر این اساس صهیونیست‌ها سرمایه‌گذاری در حوزه مسایل نظامی و اطلاعاتی را، بیش از همه، مطلوب و مطابق استراتژی خود ارزیابی کرده بودند. براساس این ارزیابی، استراتژیستهای کهنه کار صهیونی، ایران را تنها پایگاه امن، آرام و مطمئن اسرائیل در میان دریای مسلمانان و اعراب می‌دانستند. آنها برای حفظ و تقویت این پایگاه درصدد تبدیل آن به یک زرادخانه جنگی تحت نظارت و کنترل اسرائیل بودند. در راستای این ارزیابی، نظام اطلاعاتی صهیونیسم، طرح تجهیز ایران به سلاح اتمی را در دستور کار قرار داد. طبق اسناد و منابع موجود، یکی از مرموزترین قراردادهای نظامی و اطلاعاتی در منطقه خاورمیانه، طی نیم قرن گذشته، «پروژه‌ی گل» و به قولی دیگر «عملیات گُل» نام داشت. بر اساس این پروژه، اوری لوبرانی رئیس نمایندگی اسرائیل در ایران، طی گفت و گویی با رییس ساواک، آمادگی دولت صهیونی را برای همکاری اتمی با ایران اعلام و تصریح و تأکید کرد که اسرائیل ضروری می‌داند تا ایران را به بمب اتم مجهز کند. او در ادامه افزود: ما آماده همکاری اتمی در هر زمینه‌ای هستیم (...) حتی اگر ایران بخواهد ما می‌توانیم سلاح اتمی هم برای شما تولید کنیم. جداکردن اورانیوم 235 از 238 برای تولیـد سلاح هسته‌ای کار بسیار ساده‌ای در اسرائیل محسوب می‌شود. چون ساختن سلاح هسته‎ای از این مرحله به بعد کار مهمی نخواهد بود. 5 منابع غربی نیز در این باره نوشتند: در بهار سال 1977 م / 1356 ش، شیمون پرز وزیر جنگ اسرائیل توافقنامه‎ای را در زمینه همکاری ایران با برنامه موشک بالستیک اتمی اسرائیل امضا کرد که براساس آن ایران هزینه این همکاری را به صورت یک میلیارد دلار نفت خام می‌پرداخت و یک فرودگاه و یک سایت پرتاب برای آزمایش دور برد موشکی و نیز محلی برای سوار کردن موشک در اختیار اسرائیل می‌گذاشت. 6 طرح تجهیز ایران به سلاح اتمی نشانه اعتماد کامل اسرائیل و امپراتوری جهانی صهیونیسم به نظام سلطنتی پهلوی بود. این طرح مشترک بخشی از سرمایه‌های مورد نیاز اسرائیل را تأمین می‌کرد و از سوی دیگر میدان آزمایشی به پهنه ایران و دور از دیدرس کشورهای عربی و اسلامی همجوار فلسطین، برای اسرائیل یک امتیاز ویژه و منحصر به فرد محسوب می‎شد. به علاوه این پروژه مشترک بیش از پیش بین ایران و دیگر کشورهای اسلامی منطقه فاصله و اختلاف ایجاد می‌کرد و بالعکس، موجبات محکم‌تر شدن حلقه پیوند و وابستگی ایران به اسرائیل را فراهم می‌آورد. مهم‎تر از همه، رژیم صهیونیستی درمواقع اضطراری می‎توانست از پایگاه ایران، از این تجهیزات به عنوان یک اهرم روانی و سیاسی و بلکه نظامی، علیه مسلمانان منطقه بهره‌برداری کند. اما آنچه، تا آن زمان در محاسبات استراتژیستهای جهانی صهیونیست، جایگاه چندانی نداشت، امواج رو به گسترش انقلاب اسلامی در میان مردم مسلمان ایران بود که همه آنها را به طور غیر مترقبه، دچار سردرگمی و آشفتگی فکری نمود. سرانجام پیروزی نهضت اسلامی مردم مسلمان این کشور به رهبری حضرت امام و سقوط دژ تسخیر ناپذیر آمریکا و صهیونیسم در این سرزمین برای جامعه اطلاعاتی و سیاسی غرب و صهیونیست‌ها، کاملاً غیر منتظره و حیرت‌انگیز بود. سقوط این کانون بزرگ توطئه برای امپراتوری جهانی صهیونیسم که حداقل چندین دهه برای ایجاد و استحکام آن برنامه‌ریزی و سرمایه‎گذاری همه جانبه نموده بود، بسیار سنگین و تکان‎دهنده و غیر قابل پذیرش بود. به اعتراف آگاهان در غرب، بر اثر این رویداد بزرگ، سرویسهای اطلاعاتی آمریکا، اروپا و صهیونیسم تا مدتها «دچار شوک و پریشانی»7 بودند که تبعات و پیامدهای آن هنوز در سیاستهای تهاجمی و خشم‎آلود رهبران و سیاستگذاران و برنامه‌ریزان نظام سلطه جهانی علیه جمهوری اسلامی آشکار است. به نقل از کتاب «سقوط»، مؤسسه مطالعات و پژوهش‌های سیاسی، صص 117 ـ 124 پانوشت‌ها: 1ـ مقصود «اسرائیل» است. 2ـ منظور «ایران» یعنی زادگاه و وطن شاعر است. 3 ـ فصلنامه ره‌آورد، چاپ آمریکا. 4ـ همان. 5 ـ استراتژی پیرامونی اسرائیل، مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی؛ چاپ اول، 1383. 6 ـ کاکبورن، اندرو ولسلی؛ ارتباط خطرناک، ترجمه محسن اشرفی، مؤسسه اطلاعات، 1371. 7 ـ بلک، یان؛ و موریس، بنی؛ جنگهای نهانی اسرائیل، ترجمه جمشید زنگنه، دفتر نشر و فرهن اسلامی، 1373. منبع: ماهنامه الکترونیکی دوران - شماره 3

درباره یک دروغ

درباره یک دروغ گفت و گو با حجت‌الاسلام سیدهادی خسروشاهی اشاره پس از قیام 15 خرداد، مقامات کشوری و امنیتی حکومت شاه‌، همچنین رسانه‌های دولتی کمک‌های خارجی را یکی از عوامل بروز این رویداد عنوان کردند و در پی تبلیغ فراوان این موضوع‌، خبر از فردی دادند که حامل مبالغی برای کمک‌رسانی به این حرکت بود و در فرودگاه تهران دستگیر شد. اشاعه این گزارشها نتوانست در اصالت مردمی حرکت 15 خرداد خللی وارد آورد، اما موضوعی شد که پس از پیروزی انقلاب اسلامی محل پژوهش برخی محققان قرار گیرد. تنها پژوهش مستقلی که در این باره منتشر شده کتاب «حقیقة علاقة عبدالناصر و الثورة الاسلامیة فی ایران‌» نوشته آقای سیدهادی خسروشاهی است‌. به همین مناسبت فصلنامه مطالعات تاریخی (وابسته به مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی) در جلد هفتم خود که ویژه‌نامه 15 خرداد است با ایشان مصاحبه‌ای ترتیب داده‌که به اطلاع پژوهشگران و محققان می‌رسد: شما کتابی به زبان عربی در مصر چاپ کرده‌اید که موضوع آن بررسی یک اتهام است‌؛ اتهامی که می‌گفت جمال عبدالناصر رهبر وقت مصر با کمکهای مالی خود موجب پیدایش حادثه 15 خرداد شده است‌. نام این کتاب «حقیقة علاقة عبدالناصر و الثورة الاسلامیة فی ایران‌» است و شناسنامه‌اش می‌گوید که در سال 2003م توسط دارالهدف للاعلام والنشر در قاهره چاپ شده است‌. چه عللی موجب شد به تألیف این کتاب اقدام کنید. من نماینده جمهوری اسلامی ایران در واتیکان بودم‌. در آن دوره تقریباً همه نشریه‌های ضدانقلابی که در امریکا چاپ می‌شدند یا در اروپا به دستم می‌رسید آنها را می‌خواندم‌. این یک علاقه شخصی بود و در حوزه وظایف سفارتی من نمی‌گنجید. نتیجه این مطالعاتم را گاه برای ایران هم می‌فرستادم‌؛ مثل وزارت امور خارجه یا وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی‌، حتی برای حضرت امام‌. خوب است یاد کنم که مشخصاً روزنامه انقلاب اسلامی در هجرت را که بنی‌صدر در فرانسه منتشر می‌کرد برای حضرت امام می‌فرستادم‌. در سفری به ایران یکی از اعضأ دفتر امام به من گفت که اینها را برای چه می‌فرستید؛ امام ناراحت می‌شود. در دیدار با ایشان موضوع را مطرح کردم‌. امام فرمودند «من همه آنها را می‌خوانم یا می‌بینم و ناراحت نمی‌شوم»‌. حتی شنیدم که نامه‌های ارسالی به امام را، آن دسته که ناسزا و نامربوط بود به دست امام نمی‌رسانند؛ امام که متوجه می‌شود، می‌گوید «اینها کجاست‌؟ می‌خواهم ببینم دیگران چه می‌گویند؛ تعریف و تمجیدها را خودتان بخوانید، آنها را به من بدهید.» به هر حال‌، نشریات و نتایج مطالعاتم را که به ایران می‌فرستادم نتیجه‌ای نداد. شخصاً اقدام کردم‌. مثلاً کتابی درباره تروریسم در ایران نوشتم که به زبانهای ایتالیایی‌، انگلیسی و فارسی چاپ شد؛ این که چه ترورهایی در ایران صورت گرفته و ما چه افرادی را از دست داده‌ایم‌. آن را به دست افراد مختلف رساندم‌. ابریشمچی از اعضای رده بالای سازمان مجاهدین خلق بعد از دیدن کتاب با من تماس گرفت و تهدیدم کرد. من او را می‌شناختم‌. پدرش جزو مؤسسین مکتب اسلام بود. خانه‌شان در خیابان عین‌الدوله بود. گاه با آقای طالقانی به آنجا می‌رفتیم‌. ابریشمچی هم بچه بود و برای ما چای می‌آورد. نمی‌دانم چرا آخر کارش به اینجا کشید. از جمله اتهاماتی که به ایران زده می‌شد و آن را در نشریه روزگار نو که در پاریس چاپ می‌شد خواندم این بود که امام خمینی فلان مبلغ پول از عبدالناصر گرفته بود. این را نوری‌زاده به نقل از نشریه الشراع چاپ بیروت نوشته بود. نوری‌زاده را می‌شناختم‌. پیش از انقلاب اولین کتاب او به نام حماسه فلسطین را ما چاپ کردیم‌. حتی توسط آقای فخرالدین حجازی کمکش کردیم رفت دکترا گرفت‌. تلفن کردم لندن پیدایش کردم‌. ضدانقلاب شده بود. گفتم منبع اصلی این مطلب را می‌خواهم‌. برایم فرستاد. دیدم سندی که مورد استفاده قرار گرفته‌، ارسال بلیت برای افرادی چون ابراهیم یزدی‌، مصطفی چمران و صادق قطب‌زاده و... برای مسافرت به مصر است‌. پی‌گیر شدم‌. متوجه شدم نقل از کتابی است که فتحی‌الدیب سفیر مصر در برن در کتابی به نام عبدالناصر و الثورة‌الاسلامیه فی ایران نوشته است‌. از دکتر ابراهیم یزدی خواستم که اطلاعاتش را در این مورد برایم بفرستد. جواب نرسید. مدتی گذشت تا این که به عنوان سرپرست سفارت ایران در مصر به قاهره رفتم‌. در آنجا اصل کتاب فتحی‌الدیب را خواندم‌. او مفصلاً قلم‌فرسایی کرده بود که اگر کمک عبدالناصر نبود، انقلاب اسلامی به پیروزی نمی‌رسید! به موازات این مسئله‌، حسنین هیکل نیز این موضوع را در یکی از کتابهایش مطرح کرده بود، آن هم به این شکل که امام خمینی از عبدالناصر تقاضای کمک کرد و ناصر هم پاسخ مثبت داد و پولی از طریق سوریه به تهران فرستاد و آورنده در تهران دستگیر شد. لازم دیدم به این موضوع که پیروزی انقلاب اسلامی را به عبدالناصر منتسب کرده پاسخ دهم‌. طوری هم نوشته بود که گویی هر حرکت انقلابی در جهان صورت گرفته منشأ آن عبدالناصر بوده است‌. مطالب کتاب بسیار بی‌ربط بود. برای مثال عکسی از امام در پاریس چاپ کرده بود که دوران تبعیدش را می‌گذراند و قرار است عبدالناصر با ایشان ملاقات کند. اولاً امام هجرت کرده بود به پاریس و عبدالناصر هم 14 سال پیش از آن در گذشته بود! باز سراغ آقای دکتر یزدی را گرفتم‌. گفتند در امریکاست و پروستات خود را معالجه می‌کند. موفق شدم با او تماس بگیرم‌. احوالش را پرسیدم و گفتم در تهران به من وعده‌ای داده بودید که عمل نکردید. گفت که دوره شیمی درمانی را می‌گذرانم‌، اما پاسخ را برایتان ارسال خواهم کرد. دو هفته بعد پاسخی که از آغاز تا انجام را یاد کرده بود به دستم رسید. این گزارش را ترجمه کردم و در آن کتاب آوردم‌. دولت مصر برای ارائه خدماتی که به افرادی از نهضت آزادی ارائه می‌کرد تقاضاهایی هم داشت که از جمله آنها ایجاد رادیو فارسی‌، همکاری با قشقایی‌ها و چپی‌ها، تغییر نام خلیج فارس به خلیج عربی و مسائلی از این قبیل بود. قرار بود نهضت آزادی خارج از کشور دوره‌های چریکی ببیند. به نوشته مرحوم بازرگان چهل نفر برای این دوره عازم مصر شدند. آقای یزدی هم اسم از دهها نفر برده است‌. خوب‌، این احتیاج به همکاری دولت مصر داشت‌. این همکاری صورت گرفت‌. اینان از جمله صادق قطب‌زاده‌، ابراهیم یزدی و مصطفی چمران دو سالی در قاهره بودند. دوره دیدند و کمکهایی هم به آنها می‌شد. مثلاً ماهی 30 جُنیه می‌گرفتند که الآن هر پنج جُنیه‌، پنج دلار است‌. خوب‌، این خدمات ربطی به امام و روحانیت نداشت‌. بعدها کتابی در لندن خریدیم که یکی از اعضای رده بالای ساواک آن را نوشته بود؛ منوچهر هاشمی مدیر اداره ضدجاسوسی ساواک‌. او در این کتاب به موضوع کمک عبدالناصر به امام خمینی اشاره کرده است‌. در آن جا اسم از شخصی می‌برد به نام عبدالقیس جوجو که حامل پولی برای امام خمینی بود. وقتی پی‌گیری شد روشن گردید این شخص شاگرد یک جواهرچی در بیروت است‌، که هر از گاهی به ایران می‌آید، جواهراتی می‌خرد و به بیروت می‌برد. پول را برای خرید جواهرات آورده بود و برای این که دزدیده نشود، به کمرش بسته بود. او را در فرودگاه دستگیر می‌کنند و به اندازه‌ای شکنجه می‌دهند که بگوید این پول را عبدالناصر برای کمک به روحانیت ایران داده است‌. هاشمی می‌نویسد که دیدم موضوع از این قرار است‌. گزارشی تهیه می‌کند و به فردوست می‌دهد. فردوست هم ناراحت می‌شود و به هاشمی تشر می‌زند که این مسائل چه ارتباطی به تو دارد. گزارش را به نصیری هم می‌دهد. او هم به نظر شاه می‌رساند شاه در نهایت دستور می‌دهد موضوع مسکوت بماند. هاشمی می‌نویسد عبدالقیس جوجو را معالجه کردیم و پس از مدتی استراحت بازگرداندیم به بیروت‌. منظور من از نگارش این کتاب ردّ این اتهام بزرگ بود. چون در خارج بودم امکان تحقیق بیشتری داشتم‌. بعد از چاپ‌، این کتاب در محافل تحقیقی قاهره مورد توجه قرار گرفت‌، اما روزنامه‌های آنجا به آن تاختند. پرسش دیگر ما درباره ماهیت قیام 15 خرداد است‌؛ این که زیرساختهای فکری این قیام چه بود. برخی از نظرات شما در کتاب خاطرات 15 خرداد، جلد دوم آمده است‌. فارغ از تأثیرات این حادثه در تاریخ معاصر ایران‌، به علل موجبه آن اشاره کنید.  آغاز حرکت 15 خرداد از انجمنهای ایالتی و ولایتی شروع شد. حوزه علمیه قم احساس کرد حکومت به نحوی حرکت می‌کند که اساس اسلام لطمه می‌بیند. و یا بهتر بگویم قصد اسلام‌زدایی داشتند. آقایان علما و مراجع در ابتدا قصد مبارزه و براندازی شاه را نداشتند. اگر یادتان باشد امام در سخنرانی مشهورشان در مدرسه فیضیه شاه را نصیحت کردند. این که کاری نکند که وقتی مثل پدرش بیرونش کردند مردم خوشحال شوند. قصد این بود که شاه آدم شود، اما نشد و بر فساد و اختناق افزود. وظیفه روحانیت که حفاظت از کیان اسلام است وقتی احساس کرد که حکومت گام به گام جلو می‌آید، به خصوص در دوره اسدالله علم‌، و مقاصد خود را پیاده می‌کند، اقدام کرد. البته متأسفانه در آن دوره اعلامیه‌هایی هم منتشر شد از طرف برخی مراجع مانند آیت‌الله سیداحمد خوانساری مبنی بر دفاع از مالکیت مالکین و این موضوع کمک کرد به تبلیغات رژیم که حرکت روحانیت را آلوده به طرفداری از مالکین بکند و یا طرفدار سرمایه‌داری بدانند. منشأ اصلی حرکت در قم خود امام بود. دیگر آقایان به یک تذکار بسنده می‌کردند؛ شد، شد؛ نشد، نشد. فرق امام در این بود که مسئله را پی‌گیری کرد. شاگردان امام در همه ایران پراکنده بودند. وقتی دیدند مبنای حرکت در دست حاج آقا روح‌الله خمینی است به این حرکت پیوستند. اضافه بر موضوع بگویم که ما آن زمان دو حاج آقا در قم داشتیم‌: حاج آقا روح‌الله و دیگری حاج‌آقا طباطبایی‌. این دو بزرگوار نه پول داشتند شهریه بدهند و نه ادعای مرجعیت و چاپ رساله‌. فقط تدریس می‌کردند. مبنای حرکت امام حاکمیت اسلام بود، ولی آن را بروز نمی‌دادند. وقتی مخالفتها شروع شد، با این نیت امام موضوع را پی‌گیری کرد و سرسختی هم نشان داد. به همین دلیل رهبری به دست ایشان افتاد و بقیه آقایان اگر جسارت نباشد دنباله‌رو ایشان بودند. مبانی فکری امام ایجاد حکومت اسلامی بود. امام این فکر را با تعقل و با تأنی پیش برد و با کمک نیروهایی که در سراسر کشور داشت به این فکر جامه عمل پوشاند. امام حدود چهل سال فقط طلبه تربیت کرد. و اینها همه‌جا پخش بودند. امام تفاوتهای زیادی با دیگر هم‌ردیفان خود داشت‌. شخصیتهای سیاسی را راه نمی‌داد. در محافل علمایی شرکت نمی‌کردند. وقتی به مجلسی هم وارد می‌شدند، هر جا، جا بود می‌نشست‌؛ بالا و پایین نداشت‌. در مسیر تعلیم و تربیت بود. شهریه نمی‌داد. پول نداشت‌. حتی مقروض هم بود. پول برای چاپ رساله نداشت‌. وقتی طرفدارانشان تمایل خود را برای چاپ رساله نشان دادند، ایشان گفتند من چنین پولی ندارم‌. در نهایت آقای مصدقی که در بازار بود رساله ایشان را چاپ کردند. توزیع رایگان هم نمی‌شد. بقیه مراجع رساله‌شان را مجانی می‌دادند. هر کس وارد بیت‌شان می‌شد دست خالی باز نمی‌گشت‌، اما در خانه ایشان من ندیدم رساله‌شان رایگان داده شود. خانه من چسبیده بود به خانه ایشان‌. در خیابان یخچال قاضی‌. ندیدم طلبه یا شخص دیگری وقتی خارج می‌شود از خانه امام رساله در دست باشد. امام معتقد بود من سهم امام را نمی‌توانم خرج این کار کنم‌. البته مبنای فکری امام در کتاب کشف‌الاسرار پیداست‌. بر همین مبنا شاگردان خود را در قضیه انجمن‌های ایالتی و ولایتی به نقاط مختلف کشور اعزام کردند. من هم جزو آنها بودم که راهی آذربایجان شدم و همراه آقای حسن بکایی فعالیت کردیم‌. نکته مهم این که امام پنجاه سال دیدگاه اصلی خود را که تشکیل حکومت اسلامی بود مکتوم نگاه داشت‌؛ حتی نزدیکترین شاگردان ایشان هم متوجه نشدند که امام درصدد تشکیل حکومت اسلامی است‌. فقط از لابه‌لای اظهارات ایشان می‌شد فهمید که صاحب دیدگاه خاصی است‌، اما اظهار نمی‌کردند. وقتی کتاب عدالت اجتماعی در اسلام را با همراهی آقای گرامی ترجمه کردیم‌، خدمت امام رسیدیم و گفتم دانشجوهای مسجد آقای طالقانی از من سئوال می‌کنند که هدایت مملکت اسلامی با این بودجه کم چگونه است‌؟ راه‌حل چیست‌؟ ایشان گفتند اگر همه‌، وجوهات شرعیه خود را بپردازند مملکت اداره می‌شود. گفتم‌: مبنای علما معمولاً بر فرض است‌. اگر جمع کردیم و اداره نشد، چه‌؟ آیا می‌توان مالیات گرفت یا فقط این مالیات باید بر غلات اربعه باشد؟ ایشان که عبایش افتاده بود، آن را گرفت و تکان داد و فرمودند: اگر حکومت صالحه اسلامی روی کار باشد در صورت نیاز جامعه‌، نه تنها می‌تواند مالیات جذب کند بلکه عبای من و شما را هم برای اداره جامعه می‌تواند بگیرد. پس از قائله انجمن‌های ایالتی و ولایتی و بدعنقی اسدالله علم که روحانیت را رنجاند و بعد هم توهین‌های شاه به روحانیت‌، امکان صلح و سازش از بین رفت و امام بر اساس همان مبانی فکری خطاب به شاه فرمود کاری نکن که از مملکت بیرونت کنم‌؛ حادثه‌ای که 15 سال بعد اتفاق افتاد. منبع: ماهنامه الکترونیکی دوران - شماره 3 به نقل از:فصلنامه مطالعات تاریخی شماره 7

برگی از تاریخ

برگی از تاریخ فرقه‌سازی، میراث سیاسی انگلیس در کشورهای اسلامی فرقه سازی و جلوه دادن آن به عنوان جنبش‌های اجتماعی‌، یکی از حربه‌های کاری بود که انگلستان در دوران تسلط خود بر بخش عظیمی از جغرافیای جهان‌، برای تقویت سلطة خود، از آن بهره برد. این حرکت در مناطق مختلف دارای اشکال گوناگون بود و به فراخور شرایط محیطی و آداب و رسوم و سنن مردم بومی اجرا می‌شد. از آن نمونه است‌: شیخیگری‌، وهابی‌گری و .... راه‌اندازی چنین حرکت‌هایی‌، نیازمند افرادی است که‌اولاً ـ از میان اجتماع خود برخیزند، ثانیاً از عهده این مهم برآیند و ثالثاً در راه حفظ منافع انگلستان‌، تلاش گسترده داشته باشند. یکی از این افراد که در زمان سلطة انگلستان بر شبه قاره هند، مورد توجه واقع شد و به پاس خدمات خود، لقب «میر» گرفت و به عنوان یکی از پیشگامان تجدیدنظر دینی در هند مطرح شد، «سید احمدخان هندی‌» بود. او به بهانة صیانت از اسلام و جلوگیری از تزلزل افکار مسلمانان در قبال پیشرفت اندیشه‌های غربی و علوم تجربی‌، تلاش کرد تا اسلام را مطابق با علوم جدید غرب معرفی کند و برای تحقق این منظور، مرکزی را با کمک انگلیسی‌ها برپا کرد که به نام «کالج محمدی انگلیسی‌» مشهور شد. او در این کالج ـ که مسئولان آن انگلیسی بودند ـ ریاست هیئت امنا را به عهده داشت‌. با انتشار نظرات و آرای او که منکر بسیاری از مبانی و اعتقادات اصولی دین اسلام شده بود، آتش اختلاف‌، بین علما شعله‌ور شد تا جایی که برخی به تکفیر او همت گماشتند. تدوین‌گران آثار او یعنی «محمد امام‌الدین گجراتی‌»، «احمد بابایی مخدومی‌» بر روی جلد کتب او، عنوان : مجتهد، رهبر امت و امام دوران را به نام او اضافه کردند و این در حالی بود که سید جمال‌الدین اسدآبادی او را «دهری‌» معرفی می‌کرد و مسلمانان او را ملحد می‌خواندند و به همین دلیل مطرود اکثریت هم مذهبان خود بود. تیتر برخی از اعتقادات «میرسید احمدخان هندی‌» که باعث این برخوردها بود، به این شرح است‌: ـ هر تئوری علمی را قطعی و نهایی تلقی می‌کرد. ـ نبوت را اعتقادی فرعی و برگرفته از اعتقاد پیشین می‌دانست و جبرئیل را نه به عنوان یک وجود معین و خارجی که پیام خدا را می‌رساند، بلکه ملکة مخصوص پیامبر که مجازاً به این نام نامیده شده‌، معرفی می‌کرد و دربارة او می‌گفت‌: «بین خدا و رسول هیچ پیام‌رسان یا واسطه‌ای جز ملکه ویژه پیامبری که آن را ملک مقرب یا جبرئیل در زبان شرع می‌نامند، وجود ندارد. قلب پیامبر (ص‌) آینه‌ای است که نور خداوند در آن می‌تابد و این ملکه درونی است که پیام خدا را گرفته و کلام خدا را دریافت می‌کند.» ـ معتقد بود هر موجودی ملکه مخصوص وحی را داراست‌. ـ روح را به عنوان جسمی ظریف و ماده‌ای مستقل می‌شناخت‌. ـ معتقد بود جسم مرده انسان‌ها مجدداً از گور سر بر نمی‌آورد. ـ بهشت و جهنم را دارای واقعیت زمانی و مکانی نمی‌دانست‌. ـ بهشت را بالاترین رستگاری روحی می‌دانست‌. ـ اعتقاد به ظهور حضرت مهدی (عج‌) را انکار می‌کرد. ـ منکر تقلید بود و تقلید را مساوی‌ِ تقلید از پیامبر دانسته و آن را شرکت در نبوت معرفی می‌کرد و نادرست‌. ـ معتقد بود که مسلمانان و شرقی‌ها نمی‌توانند بدون تسلیم شدن در برابر تکنولوژی پیشرفته و برتر غرب ادامه حیات دهند. ـ حدیث را به عنوان منبع قابل اعتماد برای اجتهاد در موضوعات مذهبی انکار می‌کرد و قرآن را به عنوان تنها منبع می‌پذیرفت‌. ـ معجزه را قبول نداشت‌. ـ به قدمت ماده معتقد بود. ـ خلافت را در اسلام با توجه به شکست سی ساله خلافت در صدر اسلام‌، بی‌ثمر می‌دانست‌. این موارد بخشی از اعتقادات میر سید احمدخان است که برای اطلاع از تفضیل آن می‌بایست به آثار او و نقادی‌های صورت گرفته پیرامون آن‌، رجوع کرد. هرچند او مدعی بود که «قرآن کلام خدا و برای همیشه حق و سخن آخر است و هیچ دانشی توان تکذیب آن را ندارد» ولی به سادگی بسیاری از نظرات علمی را به عنوان «سخن آخر» پذیرفت و مغلوب آن شد و مدعی شد که‌: «آنچه اسلام آورده امروز به شیوه تجربی و توسط علم کشف و اثبات شده است‌.» او با غفلت از اینکه «کانت‌» از توافق دین و علم و فلسفه دست شسته و آن را بی‌فایده اعلام کرده است‌، کوشش کرد تا عقاید اسلامی را با کشفیات جدید علمی منطبق کند و میان معارف اسلامی و دانش‌های علمی غرب توافق ایجاد نماید. جهت حرکت سید احمدخان به طرف غرب بود و فکر و باورهای غربی را به عنوان حقیقت مجسم پذیرفته بود و تلاش می‌کرد تا آنها را در پرتو قرآن و حدیث روشن کند. هدف او که به «نوکر سیاست انگلیس‌» شهرت یافته بود و در بین منتقدان خود به عنوان یک «وهابی‌» شناخته می‌شد، به جای دفاع از اسلام این بود که‌، آموزش‌های غربی را در میان مسلمانان تعمیم دهد.1 آنچه باعث شد به این موضوع که جنبه‌ای کاملاً تئوریک دارد پرداخته شود، سندی است که به دفتر مجله رسیده است‌. در این سند، پیشنهاد مهدی بطحائی ـ که مدتی استاندار بوشهر بود و در وزارت آموزش و پرورش به معاونت پارلمانی رسیده بود ـ مبنی بر ترجمه تفسیر قرآن سید احمدخان هندی مطرح شده است‌. جالب آن که علت انتخاب این تفسیر برای ترجمه‌، نقل روایات یهود و نصاری‌ و توأم با خرافه بودن اغلب تفاسیر منتشره‌، عنوان شده است‌. بدیهی است‌، در حکومتی که مأموریت اصلی آن اسلام‌زادیی و دین‌ستیزی بود، خلل وارد کردن در اعتقادات دینی‌، یکی از اهداف اصلی به شمار می‌رفت‌. چه بهتر که این عمل با تفسیر قرآن صورت پذیرد. و اینک متن سند: یادداشت درخواست کننده‌: آقای بطحائی معاون وزارت آموزش و پرورش موضوع‌: در گزارش تقدیمی به عرض رسانیده اغلب تفاسیر قرآن مجید که در سنوات اخیر نوشته شده نقل از روایات یهود و نصاری و توام با خرافات و بدون تحقیق و عاری از حقیقت است که نه تنها قرائت آنها جوانان را معتقد به مبادی دین نمی‌کند بلکه دارای اثرات منفی است و اضافه کرده در بین تفاسیری که مطالعه کرده‌، به تفسیری در سطح بسیار عالی برخورد کرده که اصل آن به زبان اردو و اثر سیداحمدخان هندی است که مرحوم فخر داعی گیلانی قسمتی از آن را به فارسی ترجمه کرده است که اکنون بسیار کمیاب و تقریباً نایاب است و استدعا دارد در صورتی که اراده عالی تعلق گیرد امر به ترجمه این اثر بسیار مفید [را] صادر فرمایند. اوقاف 29/2/52 پانوشت: 1 ـ برداشت آزاد از: تاریخ و فرهنگ معاصر ـ ج 1 مقالة «میرسید احمدخان و اندیشه دینی» ـ دکتر وحید اختر ـ ترجمه رسول جعفریان منبع: ماهنامه الکترونیکی دوران - شماره 3

رجال شناسی عصر پهلوی

رجال شناسی عصر پهلوی علی‌اکبر مولوی مقدمه درخصوص عملکرد ساواک از تأسیس تا انحلال (1335 ـ 22 بهمن 1357) سخن‌ها بسیار است و اسناد، غیرقابل شمارش‌. در خاطرات شخصیت‌ها گاه یک فصل و گاهی بخش قابل ملاحظه‌ای در مطالب و اسناد مربوط به این موضوع وجود دارد. حتی در مواردی‌، مظالم‌، فجایع و جنایات ساواک، کلیت خاطرات رجال سیاسی ما را در بر گرفته است‌. در این باره می‌توان به مجموعه‌ «200 خاطره از زندانیان کمیته مشترک» که موزه عبرت ایران آنها را فراهم آورده‌، اشاره کرد.1 نکته مهم دیگر، علاوه بر اهداف‌، ماهیت‌، رسالت و کارنامه ساواک که به وسیله مستشاران امریکایی‌، برای مقاصد خاصی ـ غیر از امنیت و اطلاعات ایران تأسیس شد، وجود سران و کادر این تشکیلات بود. اولین رئیس ساواک تیمور بختیار، فرماندار نظامی پس از کودتای 28 مرداد 1332 بود و کادر ارتش که با وی در «فرمانداری نظامی‌» همکاری می‌کردند همچون خودِ او، گروهی «قسی‌القلب‌» و «کارآزموده‌های کودتا» بودند. با برکناری بختیار حسن پاکروان که بظاهر چهره‌ای ملایم داشت‌، اما در ورای آن‌، همان هدف‌، رسالت و ماهیت را دنبال می‌کرد، بر سرکار آمد. طبعاً روش ساواک نه تنها تغییری نکرد که در جریان «حمله به مدرسة فیضیه‌»، «سرکوب قیام 15 خرداد» و کشتار مردم‌، همان سیاست و خط مشی اعمال شد. در این دوران «سرتیپ علی‌اکبر مولوی» رئیس ساواک تهران» بود و شایعاتی در مورد همکاری‌، همراهی و همرازی او با بختیار نیز وجود داشت‌. به همین دلیل بعد از تبعید امام که آن هم با ورود مولوی انجام گرفت‌، ساواک در نظر مردم منفورتر از گذشته شد. مطلب حاضر به بررسی شخصیت مولوی و جایگاه او در حکومت شاه پرداخته است. شرح حال علی‌اکبر مولوی به روایت اسناد سرهنگ علی‌اکبر مولوی فرزند عبدالحسین در سال 1305 در تهران متولد شد. تحصیلات ابتدایی را در مدارس تهران و تحصیلات نظامی را در دانشکده افسری و دانشگاه جنگ به پایان رساند. او در سال 1320 به دانشکده افسری وارد و در سال 1322 به درجه ستوان دومی نائل شد. سیر درجات ارتشی او چنین است‌: در 1324 ستوان یکم‌، 1328 سروان‌، 1332 سرگرد، 1335 سرهنگ 2 و در سال 1339 به سرهنگی رسید. مولوی در تاریخ 11/12/1336، درست یک سال پس از تأسیس ساواک‌، در بخش پیمان‌ها، به خدمت ساواک در آمد. او که در دوران «حکومت نظامی‌» زیردست تیمور بختیار کارآزموده شده بود، پس از ورود به ساواک‌،پست تشریفات را به‌عهده گرفت و از تاریخ 9/6/1339 به‌عنوان ریاست ساواک تهران منصوب گردید. در آن زمان رسیدن به این مرحله از جایگاه و موقعیت، برای هرکسی امکان‌پذیر نبود. او مدتها در کلاسهایی که‌، کارآموزی ریاست ساواک را تدریس می‌کردند، دوره دید. معرفانش به ساواک، سپهبد تیمور بختیار اولین رئیس ساواک‌، سرهنگ ستاد، وشمگیر و دکتر ناصر مالک بودند. مولوی که روحیه ارتشی و تربیت نظامی را از خانه پدری کسب کرده و پدرش در طول عمر به‌عنوان «افسر ارتش‌» روزگار گذرانده بود، با همان اخلاق و روحیات در جامعه حضور یافت‌. به همین دلیل پس از فعال شدن در ساواک دو قطعه نشان تاج 4، نشان لژیون کشور فرانسه‌، و 14 مورد تقدیرنامه از مقامات لشکری و کشوری دریافت کرد. اطاعت از مافوق در وی شاید به صورت استثنایی بوده‌، و برخورد شدید در او نهادینه شده بود. به‌عنوان نمونه در بهمن 1332، هنگام دستگیری دکتر حسین فاطمی و کنترل دکتر مصدق در تبعیدگاهش بسیار سخت‌گیر بوده است‌. در کتاب «مهدی‌قلی علوی مقدم به روایت اسناد ساواک‌» صفحة 235 آمده است : «مولوی مدتی به عنوان رئیس ساواک تهران انتخاب و در دستگیری‌، بازجویی‌، شکنجه مخالفان رژیم پهلوی نقش تعیین‌کننده‌ای داشت‌. وی در کنار مسئولیت فوق‌، در تاریخ 14/9/1336 ریاست ویژه پیمان بغداد را قبول نمود و به‌عنوان فردی که در ورزش تخصص دارد، در سال 1337 به‌عنوان سرپرست تیم بسکتبال ارتش برای مسابقه به فرانسه رفت.» ساواک ارزیابی خود را در یک بررسی از روحیات وی این‌گونه ارائه می‌دهد: 1ـ معلومات در حد پایه 2ـ نمره دانشگاه جنگ‌، عالی 3ـ وجدان خدمتی‌: صحت عمل‌، علاقه به خدمت‌، قابل اعتماد 4ـ خصوصیات اداری‌: به مدیریت‌، اتخاذ تصمیم‌، قدرت‌کار، قبول مسئولیت‌، اطاعت و همکاری‌، دقت در کار، سرعت در کار بین 17 ـ 19 نمره داده است‌. 5ـ نظریه خصوصیات فردی : از طرز رفتار، هشیاری‌، شهامت‌، احساسات بین 18 ـ 19 نمره گرفته است‌. ساواک شهرت وی را خوب تلقی نموده است‌!! و نقاط ضعف وی نسبت به زن‌ را یادآور شده و تأکید کرده که وی فاقد صفات عالیه می‌باشد. در مورد این که مولوی برای چه نوع مشاغلی مناسب است‌، ساواک وی را برای «عملیات» مناسب دانسته است و در مرحله بعد کار اداری و تحت امر بودن‌! در ملاحظات پایانی این سنجش آمده است : اهل تظاهر، خودخواه‌، جاه‌طلب‌، نسبت به زنان ضعف دارد و در کارهایی خاص مثل قماربازی تشبث می‌نماید. در مورد سیر حرکت وی در ارتش و کارهای اجرایی یا دورانی که داشته، در اسناد ساواک چندین سند وجود دارد که شاید پرداختن به آن در این مقاله چندان مناسب نباشد. ساواک در یک نظرسنجی دیگر پیرامون وی قوت‌هایش را چنین بر می‌شمارد: رازداری‌، خودکاری‌، همکاری‌، علاقه به خدمت‌، سرعت انتقال‌، استقامت فکری‌، قدرت بیان‌، هوشیاری‌، اعتماد به نفس‌، قدرت ایجاد تشکیلات‌، سرعت در اتخاذ تصمیم‌... در حد مطلوب است. مولوی تا سال 1343 در ساواک فعال بوده که با حرکت مشکوک تیمور بختیار، مقدمات انتقال وی از ساواک به شهربانی را فراهم نمودند. خاصه بیم آن می‌رفت که تحت تأثیر بختیار دست به کارهای خلاف رژیم بزند ـ یا به همکاری با بختیار بپردازد... مولوی در سال 1350 در یک سفر هوایی‌، به دلیل سقوط هلی‌کوپتر درگذشت و این‌گونه به زندگی‌‌اش پایان داده شد. برخی این مرگ را مشکوک دانستند. با وجود ریاستش بر ساواک تهران‌، و انتقالش از ساواک به ریاست پلیس راه‌، اسناد زیادی در پروندة وی وجود ندارد. به جز گزارش وی در سال 1339، در مورد «سوءاستفاده‌های شریف‌امامی‌» که در صفحات 417 و 418 جلد دوم خاطرات فردوست ذکر شده‌ است. از دیگر خدمات وی پس از انتقالش به شهربانی سند دیگری نیست و گویی پرونده مولوی بسته می‌شود! دربارة عملکردش در قضایای حمله به مدرسة فیضیه‌، کشتار مردم در 15 خرداد، دستگیری و تبعید حضرت امام‌، فشار برطلاب و علمای قم‌، ارتباط با برخی رجال سیاسی نظامی‌، حضورش در درگیری‌های شدید 1339 ـ 1344 در سراسر کشور، بخصوص تهران ـ قم و بالاخص افرادی که در متن نهضت امام بودند، سخن بسیار است و عده‌ای از مبارزان خود شاهد سفاکی‌، قصابی‌، جنایات و بی‌حیایی این ارتشی فاقد عقل و وجدان انسانی بودند. فاجعة مدرسة فیضیه محقق و مورخ معاصر سیدحمید روحانی که خود از شاهدان عینی فاجعه خونین فیضیه بود، و از سوی‌دیگر با دسترسی به اسناد، تحقیقات تاریخی مبسوطی پیرامون حمله کماندوها یا «لشکر گارد شاهی‌» به قم انجام داده‌جریان مدرسه را اینگونه شرح می‌دهد: «بعدازظهر دوم فروردین 1342 برابر با شوال 1382 مجلس سوگواری در مدرسة فیضیه برقرار بود و از آن‌جا که مدرسة مزبور، در کنار صحن مطهر و در میدان آستانه قرار دارد که قهراً محل گذر و رفت و آمد زوار و مسافران می‌باشد ـ مجلس مزبور با افراد عام کم‌نظیری تشکیل شده بود. در میان شرکت‌کنندگان همه‌گونه افراد به چشم می‌خورد لیکن اکثریت شرکت‌کنندگان را دهاتی‌ها و روستانشینانی تشکیل می‌دادند که از امور سیاسی و جریانات روز یا به کلی بی‌اطلاع بودند و یا آن که خیلی سر در نمی‌آوردند...» قیافه‌های مرموز، غیرعادی‌، اهریمنی که از آنها شرارت و هرزگی می‌بارید نیز در میان انبوه جمعیت‌، جلب‌نظر می‌کرد و بنا به گفتة یک زائر، بوی زنندة الکل که در فضای مدرسه پیچیده بود، شامه‌ها را می‌آزرد و انسان را به یاد میکده‌های قدیم تهران می‌انداخت‌. کامیون‌های نظامی مملو از سربازان مسلح که از روز پیش به قم آورده شده بود، با بوق زدن‌ها و گاز دادن‌های ممتد و پیاپی و ایجاد صداهایی گوش‌خراش و سرسام‌آور وارد شهر شدند و در میدان آستانه‌، مقابل مدرسة فیضیه ایستادند. در این هنگام آقای انصاری‌، به منبر رفت و راجع به زندگی امام صادق (ع‌) سخن گفت‌. یکباره صدای پرمهیب صلوات در فضای مدرسه پیچید و سخن او را قطع کرد. بار دیگر صدای صلوات، گوینده گفت: بی‌جا صلوات نفرستید.. در جریان حادثه فیضیه‌، دستگیری حضرت امام و دوران زندان شدن ایشان در تهران‌، سرهنگ مولوی نقش فعال داشت‌. امام از زندان به منزل آقای روغنی منتقل شد به نزدیک به سه ماه در منزل روغنی تحت‌نظر به سر برد تا این که منزل کوچکی در همان نزدیکی برای خانوادة امام اجاره شد و روز هفتم آبان سرهنگ مولوی رئیس ساواک تهران‌، با امام ملاقات کرد و اجازه داده شد که ایشان به منزلی که خانواده‌اش در حال حاضر در آن سکونت دارند تغییر مکان دهد; ولی رئیس ساواک تأکید کرد «تا دستور ثانوی نبایستی تغییری در وضع خود از لحاظ ملاقات با اشخاص و ارتباط با خارج بدهد.» امام در آن دوران نوعی «زندان‌» و «محدودیت‌» داشتند: سرانجام رژیم تصمیم گرفت امام خمینی را آزاد کند. رئیس ساواک تهران سرهنگ مولوی مأموریت یافت تا ضمن ابلاغ آزادی‌، امام خمینی را به قم منتقل نماید و وقایع و حوادث آن را نیز کنترل نماید. روز پانزدهم فروردین 1343 مولوی خدمت امام رسید و آزادی معظم‌له را ابلاغ نمود. حضرت امام در پاسخ وی فرمودند: «اگر می‌خواهید همان رویه را داشته باشید بگذارید من این جا باشم‌، صلاح است دوباره هیاهو در نیاورید.» همان روز رئیس شهربانی کل کشور به وسیله تلفنگرامی به شهربانی قم اعلام کرد: «آقای خمینی در معیت سرهنگ مولوی عازم قم می‌باشند... سرهنگ مولوی مسئولیت تام در مورد کلیة اتفاقات خواهد داشت. و قوای انتظامی به‌طور اعم تا دستور ثانوی کاملاً در اختیار او گذاشته شده لازم است در این مدت کلیه‌دستورات او را اجرا نمایید.» رئیس کل شهربانی تاکید کرد «تا رسیدن آقای خمینی به قم احدی نبایستی از این موضوع مطلع شود» تمام تلاش رژیم این بود که استقبالی از امام در قم صورت نگیرد، ولی امام خمینی بزرگ‌تر از آن بود که رژیم بتواند او را مخفی کند. به گزارش شهربانی امام خمینی به اتفاق سرکار سرهنگ مولوی ساعت 22 روز 15/1/43 به قم وارد شد. لحظاتی نگذشته بود که خبر آزادی امام خمینی در شهر پیچیده‌، عده‌ای بی‌اختیار فریاد می‌کشیدند و آزادی را تکرار می‌کردند و عده‌ای نیز با ناباوری آن را شایعه می‌دانستند، ولی به سوی منزل امام خمینی حرکت می‌کردند. طبق گزارش شهربانی قم پس از ورود امام خمینی به قم و اطلاع مردم‌، دسته دسته طلاب و کسبه جهت دیدار مشارالیه به منزلش رفتند. از آن جمله آیت‌الله شریعتمداری همان شب ورود، به دیدار امام خمینی‌شتافت‌. آیت‌الله محمدعلی گرامی در خاطرات خود دربارة حمله به فیضیه می‌گوید : هنگامی که وارد فیضیه شدم‌این کماندوها شلوغ می‌کردند. اصلاً از اول هم که وارد شدیم‌، پیدا بود که جلسه متشنج است‌. یعنی تمام آن سطح جلوی منبر را کماندوها گرفته بودند، با لباس شخصی و طبق صحبتی که بعدها آقای خمینی کردند، معلوم شد که رئیس این گروه هم سرهنگ مولوی بوده است‌. شهید مهدی عراقی در خاطرات خود ضمن یادآوری عمل مولوی می‌گوید : در جریان زدوخورد فیضیه‌، از یکی از این‌ها (مأمورین‌) شنیدم که گفت برویم منزل خمینی‌! ما نیز احساس خطر کردیم و آمدیم طرف منزل امام‌. وقتی رسیدیم دم دالان مدرسه فیضیه جمعیت مثل آبی که از یک لولة تنگ بخواهد بیرون بیاید، جمعیت همین جوری بیرون می‌زد. سرهنگ مولوی هم با لباس شخصی دم در ایستاده بود و یک چوب بلند هم دستش بود. هرکسی می‌آمد بیرون‌، با چوب می‌زد به سرش و می‌گفت بگو جاوید شاه‌! در خیابان هم از این چوب به دست‌ها و چماق به دست‌ها ایستاده بودند و «جاوید شاه‌! جاوید شاه‌!» می‌گفتند. ما از زیر دست سرهنگ مولوی رد شدیم و آمدیم توی صحن و از آن در صحن آمدیم بیرون و کوچة منزل آقا را گرفتیم و آمدیم منزل آقا.2 حجت‌‌الاسلام سید حمید روحانی می‌نویسد : «...مولوی که خود نیز با لباس مبدل‌، به مدرسة فیضیه آمده بود، با یک جفت دستکش سفید، به‌عنوان علامت‌، در زاویة ایوان یکی از حجره‌ها ایستاده بود و عملیات را فرماندهی می‌کرد. او با کشیدن سوتی دژخیمان را گرد آورد و فرمان حمله داد3. حجت‌‌الاسلام محتشمی می‌گوید: «من شاهد بودم که مولوی معاون ساواک در صحنه حاضر بود. وقتی هرکدام از طلبه‌های مظلوم مدرسة فیضیه را که زخمی شده بودند، می‌آوردند بیرون‌، کماندوها که از داخل تا خارج مدرسه‌، ردیف ایستاده بودند، حمله می‌کردند و آن‌ها را با چوب می‌زدند. مولوی هم برای صحنه‌سازی‌، طلبه‌ها را زیر دستش می‌گرفت که یعنی از آن‌ها در برابر کماندوها محافظت می‌کند.4» ایشان در کتاب خاطرات خود می‌نویسد: «گاردی‌ها در لباس دهقانان از گوشه و کنار مجلس با سرعت برخاستند و شعار جاوید شاه و درود بر رضاشاه سر دادند. آنان درخت‌های مدرسه فیضیه را شکسته و به جان مردم بی‌دفاع افتادند. سرهنگ مولوی رئیس ساواک تهران فرماندهی آن گروه را به‌عهده داشت و او بود که با به صدا در آوردن سوت‌، دستور حمله را صادر کرد.5» حجت‌‌الاسلام حسینیان می‌نویسد: «ساواک گزارش دیگری را نیز نزد شاه فرستاد، شاه دستور شدت عمل را صادر کرد و در نتیجه سرهنگ مولوی رئیس ساواک تهران مأمور شد با نیروهایش جهت سرکوب روانه قم شود.» دستگیری حضرت امام ساعت 30/3 بامداد روز15 خرداد کامیون‌های نظامی در بیرون شهر قم متوقف شدند. صدها کماندو، چترباز، سرباز گارد وارد قم شد. پس از دستگیری حضرت امام به تهران حرکت کردند. رئیس شهربانی قم در گزارش خود به تهران چگونگی اقدام برای دستگیری امام از طرف مقامات ساواک و شهربانی را شرح می‌دهد: «... ساعت 30/2 صبح (پس از نیمه شب‌) روز 15/3/42 سرکار سرهنگ بدیعی رئیس ساواک قم تلفناً به اینجانب اطلاع داد که برای مذاکراتی فوراً به ساواک بروم‌. پس از رفتن به ساواک مشاهده کردم سرکار سرهنگ مولوی نیز با عده‌ای از مأمورین ساواک تهران در آنجا هستند. موضوع دستگیری خمینی مطرح شد تا با تبادل‌نظر یکدیگر انجام گردد. سرهنگ مولوی اضافه کرد از طرف تیمسار ریاست کل دستور شفاهی دارم که در این مورد راهنمایی و همکاری کنید. چون از چند روز قبل در حدود صد نفر از اهالی قریه جمکران گارد محافظ خمینی را تشکیل داده بودند. درپی وقایع دوم فروردین ماه تا چند روز پس از آن خمینی شب‌ها در منازل مختلفه بیتوته می‌کرد. چنین تصمیم گرفته شد که خانه او و دامادش و پسرش دفعتاً تحت مراقبت قرار گرفته تا فرصت مخفی شدن یا فرار نداشته باشد. ضمناً برای اینکه جلب توجه نشود ابتدا منزل خمینی و دو منزل دیگر توسط گارد ساواک تهران و به راهنمایی مأمورین این شهربانی و ساواک (قم‌) شناسایی شد و برای اینکه هیچ‌گونه ابهامی وجود نداشته باشد، کروکی منزل خمینی و دو نفر دیگر توسط شهربانی در اختیار مأمورین ساواک تهران گذارده شد. سپس سرهنگ مولوی اظهار داشتند من شخصاً در شهربانی خواهم ماند تا چنانچه احتیاجی به شرکت گروهان سرباز باشد به موقع وارد عمل شوند و رئیس ساواک قم و رئیس شهربانی در میدان جلو بیمارستان‌، اول کوچه منزل خمینی باشند و با اینجانب در شهربانی ارتباط داشته باشند تا در صورت لزوم گروهان هم وارد عمل شود. ساعت 30/3 صبح‌، عده‌ای مأمور ساواک تهران به‌طور متفرقه به اتفاق راهنمایان ساواک قم و شهربانی به منزل خمینی و دو منزل دیگر مورد نظر اعزام گردیدند و خمینی را که در منزل دامادش بود، دستگیر نموده با فولکس ساواک قم تا جلو بیمارستان و از آنجا با اتومبیل سواری که از تهران به همین منظور آمده بود حرکت دادند. در جریان دستگیری فقط یک نفر در منزل خمینی قدری مجروح و یک نفر که قصد داد و فریاد داشته دستگیر و پس از دستگیری خمینی آزاد شد و پیش‌بینی می‌شد که در منزل خمینی عده‌ای مستحفظ وی باشند. لیکن در موقع دستگیری غیر از دو نفر مزبور در منزل وی کسی نبود و در منزل دامادش اشخاص متفرقه‌ای دیده نشدند. افراد موردنظر در مسجد سلماسی که در نزدیکی منزل خمینی است بیتوته نموده بودند که متوجه دستگیری وی نشدند. ضمناً خمینی در آن موقع بیدار و لباس پوشیده حاضر و خود را معرفی نمود که روح‌الله خمینی من هستم به دیگران کاری نداشته باشید. بعد از اینکه خمینی به ماشین سواری ساواک تهران منقل شد آقای مولوی نیز از شهربانی رسیده و پشت سر سواری مزبور با عده‌ای گارد ساواک به تهران عزیمت نمودند.» رئیس شهربانی قم ـ سرهنگ سید حسین پرتو (سند شمارة 85) امام خمینی در پادگان قصر عشرت‌آباد ماشین حامل امام راه قم ـ تهران را با شتاب درنوردید و یکسره به باشگاه افسران رفت‌. آن روز را او در آنجا گذراند. در غروب خونین 15 خرداد با ماشین جیپی که پنجره‌هایش با پارچة سیاه رنگی پوشیده بود او را از باشگاه افسران بیرون بردند و پس از پیمودن راه دور و دراز به پادگان قصر (بی‌سیم‌) در سه راه زندان منتقل کردند. رئیس ساواک در پی دستگیری امام و انتقال او به پادگان مزبور، از اداره دادرسی ارتش خواست که قرار بازداشت امام را صادر کند. رئیس ساواک در نامه خود آورده است : «نامبردة بالا در تاریخ 15/3/42 به اتهام اقدام بر ضد امنیت داخلی مملکت دستگیر و در حال حاضر در پادگان بی‌سیم بازداشت می‌باشد، علی‌هذا خواهشمند است دستور فرمایید نسبت به صدور قرار بازداشت مشارالیه اقدام مقتضی معمول و نتیجه را به این سازمان اعلام نمایند. رئیس سازمان اطلاعات و امنیت کشور ـ سرلشکر پاکروان» حضرت امام در سخنرانی خود، ضمن صحبت از ماجرای جنایت‌بار فیضیه وقتی می‌خواستند از سرهنگ مولوی نام ببرند، فرمودند: «آن مردک آمد در مدرسه فیضیه حالا اسمش را نمی‌برم‌. آن وقت که دستور دادم گوش‌هایش را ببرند، آن وقت اسمش را می‌برم‌...» سرهنگ مولوی در موقع دستگیری امام‌، وارد شد و با همان ژست قلدر مآبانه و بی‌ادبانه‌ای که داشت‌، با لحن مسخره‌آمیزی گفت : آقا، تازگی دستور نداده‌اید که گوش کسی را ببرند؟ او با این سخن خواسته بود که نیش زهرآگین خود را بزند و به خیال خودش‌، با این طعنه‌، روحیه امام را تضعیف کند، ولی امام بعد از چند لحظه سکوت. با آرامش سرشان را بلند کرده با لحن مطمئن و محکم ‌فرمودند: «هنوز دیر نشده است‌» 6 در آن روزها انتظار می‌رفت که سرهنگ با خوش رقصی‌ها و توانایی‌هایی که در ساواک از خود نشان می‌داد، ارتقا یافته و احیاناً به مقام ریاست کل ساواک برسد، ولی دیری نگذشت که همه چیز معکوس شد. ستاره بخت سرهنگ افول کرد و بعد از چندی شایع شد که در حادثه سقوط هلی‌کوپتر هلاک شده است‌. بدین‌گونه‌، بدون آن که خیلی دیر شود! در حقیقت گوش او بریده شد!7 آیت‌الله گرامی در خاطرات خود می‌گویند : بعدها که سرهنگ مولوی خدمت امام رسیده بود گفته بود: من همانم که می‌خواستید گوش مرا بکنید.8 درگذر قضاوت ارتشبد فردوست در مورد جنایات مولوی در قضیة قیام 15 خرداد 1342 می‌نویسد : «محمدرضا دستور شدت عمل می‌داد و در نتیجه سرهنگ مولوی ـ رئیس ساواک تهران ـ به مدرسه فیضیه قم حمله کرد و عده‌ای را کشت و تعدادی را زخمی نمود و تظاهرات خیابانی قم و سایر شهرها با دخالت نیروهای انتظامی متفرق شدند.» در مورد 15 خرداد و تظاهرات مردم‌، سرهنگ مولوی به دروغ گزارش داد: که حدود 10 هزار چماق یک اندازه و محکم در قم تهیه شده و برای تظاهرات به تهران ارسال گردیده است‌. در مورد دستگیری حضرت امام‌، فردوست در خاطرات خود می‌نویسد : «حسن‌علی منصور مطرح کرد که باید هرچه سریعتر آیت‌الله خمینی به ترکیه تبعید شود. گفتم : باید به پاکروان گفته شود. گفت : تلفن کنید. تلفن کردم‌پاکروان گفت‌: آیا می‌توانم با شاه صحبت کنم‌؟ موضوع را به محمدرضا گفتم. او به اتاق دیگر رفت و با وی صحبت کرد. دستور تبعید امام صادر شد و همان شب مولوی رئیس ساواک تهران به همراه نیروهایی از هوابرد به قم رفت و ایشان را به تهران آورد و صبح روز بعد با هواپیما به ترکیه تبعید شد. مولوی بعدها به ژاندارمری رفت و یک روز که با هلی‌کوپتر از آبعلی به تهران می‌آمد با کابل هوایی تصادف کرد و از بین رفت‌.» 9 فردوست در خاطرات خود جریان دستگیری حضرت امام و نقش مولوی در حمله به بیت امام را به صورت مبسوط شرح می‌دهد. نقش مساجد نقش مساجد در بیداری‌، شکل و حرکت مردم از سال‌های 1340 با ابعاد جدیدی آغاز شد و رژیم به موازات آن حساسیت بیشتری نشان داد. دستگیری ائمه جماعات‌، وعاظ و زیر نظر گرفتن فعالیتهای مساجد شدت گرفت‌. در جلسه‌ای با حضور نیروهای انتظامی و نظامی و ساواک‌، مولوی در خصوص مساجد گفت: «...ضمناً باید اضافه نمایم که در اثر مداومت این تظاهرات و اجتماع در مساجد مختلف که از ساعت 30/21 تا 3 بامداد ادامه دارد، مأمورین پلیس فرسوده و گاهاً نافرمانی‌هایی نیز مشاهده شده است‌.10» حجت‌الاسلام سید حمید روحانی می‌نویسد : «ازدحامی در قم به وجود آمد که نمونة آن را تنها در ایام محرم و روز عاشورا در این شهر می‌توان دید. سرهنگ مولوی شمار مردمی را که در ساعت 7 صبح روز یکشنبه 16/1/42 در منزل امام اجتماع کرده بودند «حدود چهارهزار نفر» تخمین زده است‌. محصلین و طلاب حوزه علمیه قم از صبح روز مزبور، بالای در مدارس علوم اسلامی را چراغانی و آذین‌بندی کردند و با عکس‌های امام زینت بخشیدند. بسیاری از مغازه‌داران و کسبة قم در نخستین روز ورود امام به چراغانی دست زدند و شرینی پخش کردند.» ستاد بحران در قم طبق تصویب کمیسیون به اصطلاح امنیت ملی‌، سرهنگ مولوی (رئیس ساواک تهران‌) که امام را همراهی کرده بود، چند روزی در قم مستقر شد و ستادی تشکیل داد و حوادث و جریان‌های پس از ورود امام به قم را لحظه به لحظه دنبال کرد و اوضاع را زیر نظر داشت‌. هنوز بیش از ساعتی از ورود امام به قم نگذشته بود که کمیسیونی در شهربانی قم‌، زیر نظر سرهنگ مولوی تشکیل شد. در این کمیسیون افزون بر نامبرده‌، فرماندار قم به نام اسلامی‌، فرمانده هنگ ژاندارمری قم به نام سرهنگ وقار، رئیس ساواک قم به نام سرهنگ بدیعی و رئیس شهربانی قم به نام سرهنگ پرتو، شرکت داشتند. از تصمیم‌های این کمیسیون اعلام آماده‌باش به نیروهای انتظامی و نظامی شهر قم بود. سرهنگ مولوی در یکی از گزارشهای خود به تهران‌، اوضاع قم را از لحظه ورود امام چنین گزارش داده است : در ساعت 22 روز 15/1/43 آقای خمینی به قم وارد، پس از نیم ساعت اهالی از ورود ایشان مطلع‌، بعضی از روحانیون طراز اول و جمعی از طلاب و اهالی به دیدن ایشان رفتند. این ملاقات‌ها تا ساعت 24 ادامه داشته و از صبح روز جاری نیز بازدید از ایشان در منزل شروع ‌گردید و جمعیت تقریبی تا ساعت 15/7، در حدود چهارهزار نفر است که فقط ایشان را ملاقات و مراجعت می‌کنند. در خیابان‌ها و دکاکین و بازار، پرچم نصب‌، و آرامش برقرار است‌. آقایان فرماندار، فرمانده هنگ ژاندارمری قم‌، رئیس شهربانی و رئیس ساواک قم و رئیس ساواک تهران‌، در شهربانی مستقر و از نزدیک همکاری می‌نمایند. قوای تقویتی ژاندارمری و شهربانی آماده‌، ولی نیروهای ارتش تاکنون تماس نگرفته‌اند و اطلاعی از وضع آنان در دست نیست‌.11 پس از ورود امام به قم ساعتی پس از ورود امام به قم «کمیسیون اطلاعات‌» مرکب از مولوی رئیس ساواک تهران‌، رؤسای ساواک و شهربانی‌، فرماندار، فرمانده‌، هنگ ژاندارمری قم تشکیل و نیروهای نظامی و انتظامی شهر زیر نظر آنان به حال آماده‌باش درآمدند. کمیسیون اطلاعات‌، اوضاع و تحولات شهر را مرتباً بررسی و رئیس ساواک تهران گزارش‌ها را به نخست‌وزیر و رئیس کل ساواک در تهران به صورت تلگراف مخابره می‌کرد.12 شگردهای مولوی یکی از شگردهای مولوی داشتن فردی «نفوذی‌» در بیوت برخی مراجع بود. از جمله هنگامی که امام را دستگیر و علما و مراجع از شهرها به‌عنوان اعتراض رفته بودند، شیخ غلامرضا زنجانی‌، که در بیت آقای شریعتمداری بوده‌، با سرهنگ مولوی و سرلشکر پاکروان و سپهبد نصیری روابط مستقیمی برقرار کرده و بعد از آن اسرار مراجع و تصمیمات و نقشه مبارزات را مرتباً به اطلاع آن‌ها می‌رساند.13 تذکرات علما و طلاب در مورد افشای چهرة فرد مزبور در آقای شریعتمداری تأثیری نداشت و جمعی از اساتید حوزة علمیه قم با انتشار اعلامیه‌ای عملکرد وی را افشا نمودند.14 در جریان مهاجرت مراجع و علما به تهران برای آزادی امام خمینی‌، پاکروان پس از چند روز در تاریخ 16/4/42 به اتفاق سرهنگ مولوی رئیس ساواک تهران‌، با آیت‌الله شریعتمداری در باغ ملک شهرری ملاقات و نتیجة مذاکرات خود را با شاه به اطلاع وی ‌رساند مهاجرین از این که آیت‌الله شریعتمداری بی‌حضور «سران روحانیون‌» مهاجر با مقامات دولتی وارد مذاکره شده بود ناراحت شدند.15 تو کجایت سرباز است ؟ روزنامه اطلاعات می‌نویسد: «تفاهم روحانیت و دولت‌! امام می‌فرستد دنبال مسعودی صاحب امتیاز روزنامه که این تفاهم چیست‌؟ کجاست‌؟ بگو این تفاهم را کی کرده‌؟ من تفاهم کرده‌ام‌؟ یا آقایان دیگر تفاهم کرده‌اند؟ این تفاهم بایستی روشن بشود! مسعودی پیغام می‌فرستد: این مربوط به ما نیست و در مقاله هم نبوده این یک متنی بوده که ساواک فرستاده‌. از طرف ساواک آمده‌... امام می‌گوید: بایستی این را خودت توی روزنامه بنویسی و تکذیب کنی‌، اگر نکنی من تو را تکذیب می‌کنم‌. خلاصه مسعودی التماس می‌کند که ما تقصیر نداریم و از طریق ساواک بود. در این گیرودار سرهنگ مولوی رئیس ساواک تهران می‌آید خدمت امام‌. به امام می‌گوید که من فکر می‌کنم که صلاح براین باشد که شما دست از این اعتراضات و تکذیب کردن روزنامه اطلاعات بردارید و اگر بر ندارید، در هر حال ما سربازیم‌. تا می‌گوید ما سربازیم‌، امام می‌توپد به او که : «مرتیکه تو کجایت سرباز است‌! اگر سرباز بودید که چادر زنانه سرتان نمی‌کردید که فرار کنید.16سرباز ما هستیم که در هر حال از این مملکت دفاع می‌کنیم‌! خلاصه مولوی دید هیچ چیزی نمی‌تواند بگوید17.» حجت‌‌الاسلام هاشمی رفسنجانی می‌نویسد: در سال 1351 ترور سرتیپ طاهری و مرگ سرهنگ مولوی در سانحه هوایی‌، موجی از شادی ـ به ویژه در تهران به دنبال داشت‌.18 حجت‌الاسلام هاشمی از خاطرات خود دربارة قساوت قلب و برخوردهای خشن مولوی می‌گوید : محل بازجویی تغییر کرد. حدود مغرب بردند به دفتر ساقی (مسئول زندان‌) در آن جا از افراد دیگری هم بازجویی می‌کردند. وقتی نشستیم‌، یکی دو سؤال اجمالاً مطرح شده بود که سرهنگ مولوی آمد. او رئیس سازمان امنیت تهران بود. مرا، که تا آن روز با او مواجه نشده بودم‌، به او معرفی کردند. او هم خودش را معرفی کرد و با تهدید چند اتهام را مطرح کرد. از روی نوشته می‌خواند: تو سرباز فراری هستی‌، شش ماه خدمت کردی و فرار کردی‌. تو فتوای قتل منصور را گرفتی‌. تو از آقای میلانی شانزده هزار تومان پول گرفتی‌، برای خانواده‌های زندانی‌، تو برای ترور اعلیحضرت و تیمسار نصیری‌، برنامه‌ریزی کردی‌. تو از طرف آقای خمینی رابط هیأت‌های مؤتلفه و قم بودی (و چیزهای دیگری که حالا یادم نیست‌) باید همة اینها را شرح بدهی‌. گفتم : این حرف‌ها که می‌زنید ـ غیر از فرار سربازی دروغ است‌. آن هم شش ماه نبود، دو ماه من سرباز بودم‌. گرفتن من هم خلاف قانون بود. من الزامی نداشتم بمانم‌». آمد جلو، مرا گرفت زیر مشت و لگد، و بعد گفت : «این قدر بزنیدش که همه را قبول کند» و رفت‌.19 امام، هشت ماه در محاصره رژیم مدت هشت ماه امام را در منزل آقای روغنی واقع در قیطریه به اقامت اجباری واداشت‌. روز قبل از آزادی (امام‌) وزیر کشور و سرهنگ مولوی به دیدار امام می‌روند و می‌گویند: شما آزادید و می‌توانید به قم بروید. حضرت امام پاسخ می‌دهند : اگر قرار است دولت به کارهای سابق خودش ادامه بدهد و مثل گذشته با مردم رفتار کند من در اینجا باشم اصلح است‌. سرهنگ مولوی قسم می‌خورد که آن حرف‌ها نیست‌. بالاخره امام روز 15 فروردین 1343، پس از گذشت متجاوز از ده ماه حبس و تحمل شکنجه‌های روحی و جسمی در سلول انفرادی و سپس اقامت اجباری و ممنوعیت ملاقات‌، پیروزمندانه و سرافراز به قم وارد شدند.20 آیت‌اله طاهری خرم‌آبادی در خاطرات خود، دربارة ملاقات سرهنگ مولوی با امام می‌گوید : سرهنگ مولوی می‌رود پیش امام و با لحن تقریباً تند و تهدیدآمیزی با امام صحبت می‌کند. امام نیز بدون هیچ ترس و واهمه‌ای در برابرش ایستاده بود. دقیقاً به خاطر نمی‌آورم که چه صحبت‌هایی در این ملاقات ردوبدل ‌شد. اما همین قدر می‌دانم که آن روزها نقل می‌کردند که امام پاسخ کوبنده‌ای به او داده است‌. بعد سرهنگ مولوی به امام می‌گوید که من می‌دانم شما از این قطعنامه اطلاع ندارید. پس این را تکذیب کنید. امام می‌گویند: شما آن را تکذیب کنید که گفتید فلانی تعهد داده است که دیگر در مسائل سیاسی دخالت نکند تا من هم قطعنامه را تکذیب کنم‌.21 پس از تبعید امام آقای نظری در خاطرات خود از واقعه مسجد جامع بازار تهران می‌گوید : در روز 17 یا 18 بهمن 1343 بود که آقای شیخ حسن طاهری در مسجد جامع بازار تهران به منبر رفت و به‌طور مفصل زندگی‌نامه امام خمینی را قرائت کرد و با استناد به مدارک مستند به توضیح آن پرداخت‌. سرهنگ مولوی‌، رئیس شهربانی تهران به همراه عده‌ای از نیروهای مسلحش با چکمه وارد مسجد شد و خطاب به مردم گفت : این شیخ می‌خواهد شما را گول بزند و فریب دهد، هدفش مشهور کردن خویش است و برای شهرت‌طلبی این حرف‌ها را می‌زند، به سخنانش گوش فرا ندهید، ما او را بازداشت می‌کنیم و هیچ‌کس هم حق اعتراض ندارد. من که در آن جلسه حضور داشتم‌، ترسیدم از این که نکند اینجا هم مثل مدرسه فیضیه به گلوله بسته شود. در این هنگام یکی از میان جمعیت برخاست و شعار سرداد که «نصرمن‌الله و فتح قریب‌» سرهنگ مولوی نیز آقای طاهری را از منبر به زیر کشید و با پای برهنه‌، کشان کشان تا خیابان بوذر جمهری‌، در حالی که باران هم به شدت می‌بارید، با خود برد.22 به نقل از «گزارش تاریخ» سال هشتم ـ مرداد 1384 ـ شماره 87 پانوشت‌ها: 1ـ امید است این خاطرات هر چه زودتر لباس طبع پوشد و در دسترس مورخان و عموم جامعه قرار گیرد. 2ـ همان‌. ص 188 3ـ نهضت امام خمینی‌، سید حمید روحانی‌، ج 1، ص 307 4ـ خاطرات 15 خرداد، دفتر سوم‌، علی باقری‌، ص 198 5ـ خاطرات حجة‌الاسلام محتشمی‌، ج 1، ص 250 6ـ حدیث رویش‌، خاطرات حجة‌الاسلام محمدحسن رحیمیان‌، تهران‌، مرکز اسناد انقلاب اسلامی‌، 1382 ص 67. 7ـ همان‌، ص 67 ـ 68 8ـ خاطرات آیت‌الله گرامی‌، تهران‌، مرکز اسناد انقلاب اسلامی‌، 1381 ص 225. 9ـ خاطرات فردوست‌، ج 1، صص 510 تا 517 10ـ نقش روحانیت شیعه در انقلاب اسلامی ایران‌، دکتر احمد نقیب‌زاده‌، ص 132 11ـ نهضت امام خمینی‌، ج 1، تهران‌، ص 834 ـ 835 12ـ زندگینامة سیاسی امام خمینی‌، محمدحسن رجبی‌، ج 2، ج 1، ص 307 13ـ تاریخ قیام 15 خرداد، دکتر جواد منصوری‌، ج 1، ص 588 14ـ همان‌، سند شماره 52/3 15ـ 3 سال ستیز مرجعیت شیعه‌، روح‌الله حسینیان‌، ص 333 ـ 334 16ـ اشاره به فرار افسران و درجه‌داران ارتش در اولین روز حمله نیروهای متفقین به ایران در سوم شهریور 1320 17ـ قیام 15 خرداد، دکتر جواد منصوری‌، ص 278 ـ 279 18ـ هاشمی دوران مبارزه‌، ج 1، ص 44 19ـ همان‌، ص 207 20ـ خاطرات محتشمی‌، ص 300 21ـ تاریخ شفاهی انقلاب اسلامی‌، عبدالوهاب نراقی‌، ص 156 22ـ همان‌، ص 189 ـ 190 منبع: ماهنامه الکترونیکی دوران - شماره 3

تمدن امریکا و مکتب پیورتنیسم

تمدن امریکا و مکتب پیورتنیسم برای کالبد شکافی تمدن امریکایی بجاست دو موضوع بررسی شود: 1ـ نظام سرمایه‌داری لیبرال و سپس سرمایه‌داری ارشادی و اخیراً نئولیبرال به عنوان یکی از ارکان تمدن امریکایی؛ 2ـ نهضت پیوریتنیسم به عنوان یک رکن فرهنگی شکل دهنده تمدن وهویت امریکایی. سپس لازم است به اختصار، به وضعیت تاریخی قاره امریکا از زمان اکتشاف آن توسط کریستف کلمب (1942م) و کشف مجدد و نام‌گذاری «امریکا» بر آن توسط آمریگو وسپوسی و آغاز استعمار غارتگرانه این سرزمین توسط اروپاییان متجاوز و قتل عام بومیان سرخ پوست توسط آنان، تا جنگ‌های استقلال و بنیان‌گذاری «جمهوری ایالت متحده امریکا» اشاره شود. یکی از انگیزه‌های سفرهای اکتشافی یافتن راه‌‌های جدید تجارت دریای بود. اما انگیزه اصلی این تحرکات امپراتوری‌های استعماری اسپانیا و پرتغال در مسیر کشف سرزمین‌های جدید و تجارت با آن‌ها و حتی غارت‌ آن‌ها و کشتار ساکنان بومی (مانند سرخ پوستان و قبایل «آزتک» (Azeteck ) در مکزیک و «اینکاها» Inca)) در کشور پرو برای سوداگری و سودجویی بود. آلبر ماله (Alber male) در کتاب تاریخ قرون جدید در این باره می‌نویسد: «در اواخر قرن پانزدهم و اوایل قرن شانزدهم، دنیا برای اروپاییان بزرگ‌تر شده، در جنوب ـ یعنی اقیانوس اطلس ـ‌ آفریقای جنوبی و در مشرق، ساحل های اقیانوس هند و در مغرب، قطعه جدید امریکا را کشف کردند و بیش‌تر اکتشافات را مردم پرتغال و اسپانیا انجام دادند... علت اصلی اکتشافات بزرگ‌، منفعت جویی وعلاقه به تحصیل مال در دول عظیم استعماری بود.»(1) استعمارگران اسپانیایی و پرتغالی، ملل بومی امریکای جنوبی، افریقا و آسیای دور را مورد آزار قرار می‌دادند و می‌کشتند و منابع زیرزمینی آن‌ها، به ویژه طلا، را غارت می‌کردند. از راه این غارتـ‌ها اروپا متمول گردید و سطح زندگی در میان تجار و بازرگانان و طبقات نوظهور جامعه نوین بالا رفت. تاریخ، صحنه‌های تکان دهنده‌ای از جنایات مهاجمان اروپایی به کشورهای امریکای شمالی و جنوبی افریقا و آسیا را به تصویر کشیده که به راستی، شرم‌آور و تکان دهنده است. (2) از همین طریق، پای اسپانیایی‌ها و پس از آن‌ها، انگلیسی‌ها به قاره امریکا باز شد. آن‌ها به استخراج منابع طبیعی این قاره و کشتار بومیان وادار کردن آن‌ها به مهاجرت به نواحی دوردست سرزمین امریکا پرداختند و برای جبران کار تلف شده سرخ‌پوست‌ها،‌ به دزدیدن انسان‌ها از جنگل‌های افریقا وبه بیگاری کشیدن و بردن آن‌ها به امریکا و استثمارشان پرداختند. (3) الکسی هیل (Alexi Hill) از عقاب یکی از همین بردگان امریکاست که اجدادش از سرزمین‌های خود ربوده شده و به امریکا برده شده و به برده تبدیل گردیده است. او داستان سوزناک این سرنوشت غم‌انگیز را در رمان پرآوازه ریشه‌ها توضیح می‌دهد. (4) یکی از کشورهایی که به سرعت، فعالیت استعماری و فروش برده در آمریکا را در پیش گرفت، دولت استعماری انگلیس بود که به ویژه از قرن هفدهم به تدریج، به قوی‌ترین دولت سرمایه‌داری اروپا تبدیل گردید.(5) اولین شهرک «کلنی» (Colony) انگلیس در امریکای شمالی در 1607 م. در ویرجینیا (Vircinia) برپا شد. در قرن هفدهم و هجدهم، ارتش انگلیس به جنگ‌هایی طولانی و سخت علیه رقبای خود ‌ـ هلند، فرانسه،‌اسپانیا ـ دست زد و سرانجام، فاتح قسمت اعظم سرزمین امریکا گردید. ارتش انگلیس یکی از متصرفات سابق هلند را فتح کرد و شهر نیویورک را بنیان نهاد. جامعه انگلیسی، که به امریکا مهاجرت می‌کردند، از چند گروه اجتماعی تشکیل شده بودند: 1ـ سرمایه‌داران و تاجران و دولتمردان انگلیسی که برای تجارت برده و کشف زمین‌های پهناور امریکا و استخراج منابع طبیعی آن، به این قاره روی آورده و برخی از آن‌ها در این سرزمین سکونت گزیده و هسته اولیه سرمایه‌داری امریکا را تشکیل داده بودند. 2ـ گروه‌هایی از دهقانان و کشاورزان فقیر که در پی به دست آ‌وردن برای کشت و کار به امریکا آمده بو دند و طبقه خرده مالک امریکا را بنیان گذاردند. 3ـ ‌گروه بزرگ بردگان افریقایی که توسط دو گروه مزبور استثمار می‌شدند. به تدریج، طبقه سرمایه‌دار (بورژوا) برده‌دار و نیرومند امریکا پدید آمد و بدین سان، یکی از ارکان تمدن امریکایی، یعنی نظام سرمایه‌داری، شکل گرفت. جنگ‌های استقلال‌طلبانه امریکا علت اصلی جنگ‌های استقلال‌طلبانه اختلاف حاد منافع بین سرمایه‌داری امریکا و سیاست‌های دولت انگلیس بود که با محدودیت‌ها و موانعی که ایجاد می‌کرد، ‌رشد سرمایه‌داران امریکایی را کند می‌نمود. در واقع، جنگ‌های استقلال طلبانه اختلاف منافع دو قطب بزرگ سرمایه‌داری زمان (یکی مستقر و رو به زوال و دیگری در حال رشد) بود. علت قریب بروز این جنگ‌ها نیز این بود که سرمایه‌داران و خرده مالکان سفید پوست ساکن امریکا به مالیاتی که تاجران انگلیسی بر محوله بزرگ چای ارسالی به بوستون قرار داده بودند، اعتراض داشتند. افراد مقیم شهر بوستون به کشتی‌های انگلیسی حامل محموله یورش بردند و آ‌ن‌ها را به دریا ریختند. (1773م) این ماجرا واکنش شدید دولت انگلیس را برداشت و منجر به اتحاد کلنی‌های امریکایی و تشکیل یک ارتش و مبارزه با دولت انگلیس و در نهایت،‌صدور اعلامیه استقلال گردید. رهبری جنگ‌های استقلال را سرمایه‌دار و تاجری برده بر عهده داشت. مسؤول ارتش جمهوری استقلال طلب هم یک برده‌دار ویرجینیایی به نام جرج واشنگتن (George Washington) بود. او یک فراماسونر و طرفدار سرمایه‌داری و لیبرالیسم بود. اعلامیه استقلال امریکا، انسان‌ها را «آزاد و صا حب حقوق برابر لاینفک» نامید، ‌اما این «حقوق» را برای بردگان سیاه و سرخ‌پوستان بومی به رسمیت نشناخت، حتی بسیاری از خرده مالکان و کارگران سفید پوست را نیز شامل نشد. این اعلامیه بردگی را نفی نکرد و علی‌رغم شعارهای آزادی‌خواهانه، در برابر کشتار و نفی بلد بومیان امریکایی سکوت کرد. (6) اندیشه‌های بنیان‌گذاران جمهوری آمریکا‌ آرایی لیبرالیستی بود که به حذف کلیسا و مذاهب رسمی و محدود کردن دامنه حقوق و اعمال قدرت مذهبی روحانیت کلیسایی انجامید. بنیان‌گذاران امریکا بر مبنای آرای اومانیستی خود،‌به «تفکیک دین از دنیا» معتقد بودند. (7) کلود ژولیبن (Cloud Geolin) محقق و مورخ،‌درباره جمهوری ایالات متحده امریکا می‌نویسد: «با استقلال ملی، همه مزرعه‌داران کوچک، پیشواران خرده ‌پا و فقیران، همراه با سهمیه «حقوق و غیر قابل انتزاع» حق یک نابرابری دوگانه را نیز پیدا کردند. آنها نه تنها نابرابری اقتصادی،‌بلکه و مخصوصاً نابرابری در برخورداری و استفاده از آزادی را به دست آوردند.» (8) «انگلستان فاتح جنگ هفت ساله (1756 ـ 1763)، بار قرض سنگینی را به دوش دارد و مصمم است که پرداخت قسمتی از آن را به عهده مستعمرات امریکایی‌اش بگذارد. برای رسیدن به این منظور، تدابیری اتخاذ می‌کند که نتیجه آن بروز طغیان است.» (9) توماس هاچینز (Thomas Hotchinse) در تبعیدگاهش در تایمز، درباره اعلامیه استقلال امریکا می‌گوید: چگونه طرف‌داران استقلال امریکا می‌توانند اعلام کنند که همه انسان‌ها آزاد و برابرند، در حالی که آن‌ها بیش از صدهزار آفریقایی را از حق آزادی مخدورم کرده‌اند. اکنون پس از یک قرن، دموکراسی امریکایی در حدود چهار میلیون سیاه‌پوست را همچنان در حال بردگی نگه می‌دارد. امروز در دویستمین سالگرد استقلال آمریکا، برای اعقاب آن سیاهان، هنوز هم برابری با سفید‌پوستان معنایی ندارد. (10) «انقلاب آمریکا» خالق نظم مورد نظر صاحبان جاه و مال بود؛ نظمی که اولین قربانی آن آزادی و خوشبختی انسان‌ها بود. امروزه «حق جستجوی خوشبختی» (یکی از حقوق مطرح شده در اعلامیه استقلال امریکا» یکی از مظاهر اساس زندگی امریکایی شده و کم نیستند کسانی که توماس جفرسون (Thomas Jefferson) نویسنده اعلامیه استقلال را برای این مسأله سرزنش می‌کنند. معلوم است که جفرسون نمی‌توانست با جانشین کردن اصلی به جای دیگر در اعلامیه استقلال، معیار ارزش‌های صاحبان سرمایه را بر هم بزند. «سرمایه‌داران باهوش، وطن پرست، شایسته و ... برای خوش‌بختی، تعریفی مخصوص به خود داشتند، آن‌ها معتقد بودند که با در دست داشتن قدرت اقتصادی، باید قدرت سیاسی را نیز در چنگ خود داشته باشند.» (11) مبانی حکومتی امریکا جنگ‌های استقلال در کلیت خود،‌ به هدف تأسیس یک جمهوری سرمایه‌داری مستقل صورت گرفت. جان جی (John jay) ـ وکیل مدافع و یکی از نویسندگان قانون اساسی ایالت نیویورک که بعدها وزیر خارجه و سپس اولین رئیس دیوان عالی کشور امریکا در اولین روزهاهی ایجاد این کشور شد ـ می‌گوید: «حکومت باید در دست کسانی باشد که سرمایه‌های کشور در دست آن‌هاست.» (12) جرج واشنگتن، فراماسونر معروف و فرمانده ارتش ایالات متحده در جنگ‌های استقلال و اولین رئیس جمهوری ایالت متحده، که از بانیان اصلی جمهوری امریکاست، در نامه‌ای به لافایت (Lafuiet) ـ از همفکران خود در فرانسه ـ یکی از اهداف جمهوری امریکا را تبدیل شدن به یک امپراتوری جهانی می‌داند. (13) ماهیت سرمایه‌داری نظام امریکایی چنان است که جیمیز مدیسن (James Medicine) که بعدها دو دوره رئیس جمهور امریکا شد، به صراحت می‌گوید: «مجلس سنای امریکا باید نماینده زمین‌داران بزرگ و مدافع آن‌ها علیه اقدامات کسانی باشد که در زیر فشار فقر و بیچارگی، در سر، هوای برخورداری از خوش‌بختی را به نحوی عادلانه‌تر می‌پرورند.» (14) همچنین گورنور موریس (Goranor Morice) ـ وکیل مدافع و نماینده امریکا و استقلال طلبان در فرانسه ـ می‌گوید: «سنا باید محل تجمع ثروتمندان و روحیه اشرافیت باشد.» وی می‌گوید: «خواهند گفت که در این صورت، سنا ممکن است کاری کند که مضر به مصالح عموم باشد. من هم این طور فکر می‌کنم و آرزو می‌کنم که این طور شود!» (15) این نگرش‌ها سبب می‌شد که آنان شورش‌های عدالت خواهانه فرودست سفید پوست نظیر شورش شیس (Shay) در سال 1776 را به شدت سرکوب نمایند. قانون اساسی امریکا،‌که در سال 1787 م، تصویب شد (و هنوز کلیت آن حفظ شده) اساساً مدافع سرمایه‌داران است. طبق این قانون اساسی، مردان صرفاً با تکیه بر بهره‌مندی از میزان معینی از سرمایه (پول یا زمین) می‌توانستند صاحب حق رأی شوند و زنان و بردگان و بومیان امریکایی کاملاً از هر گونه حق رأی محروم بودند! الکساندر هامیلتون (Alexander Hamilton)، طراح نظام اقتصادی امریکا و وزیر خزانه‌داری دولت جرج واشنگتن،‌بر این باور بود: «تنها کسانی که پول دارند و در خانواده آبرومندی متولد شده‌اند قادر خواهند بود حکومت خوبی به وجود بیاورند و آن را اداره کنند.» (16) کلود ژولین درباره هامیلتون می‌گوید: «تمام کسانی که پول و ثروت این رسالت را به آن‌ها می‌دهد تا قدرت را در دست خود متمرکز کنند، خودشان را در سیمای هامیلتون باز خواهند یافت، این امر در اولین روزهای استقلال امریکا صادق بود و هنوز هم صادق است... فلسفه هامیلتون، وزیر خزانه‌داری امریکا، را می‌توان چنین بیان نمود: «قدرت دولت باید به قدرت صاحبان پول متکی باشد»... بدین ترتیب، به اراده اولین رئیس جمهور ایالات متحده، ایجاد یک نظام سرمایه‌داری با انواع و اقسام رشته‌های مرئی و نامرئی و پیوندهای ناگسستنی بین دستگاه دولت و دنیای پول، بر ایجاد یک نظام دموکراتیک ترجیح داده می‌شود و چنین رجحانی تا امروز همچنان ادامه دارد، نظامی که واشنگتن و هامیلتون با همکاری صاحبان سرمایه ایجاد کرده‌اند، هنوز هم کاملاً استوار است.» (17) اساس نظام اقتصادی امرکیا از هنگام تأسیس تا اصلاحات فرانکلین روزولت در سال 1939 (که موسوم New Deal و در واقع، یک نحوه اقتصاد سرمایه‌داری با دخالت‌بیش‌تر دولت برای کاهش بحران‌های سرمایه‌داری را پدید آورده است) همان «لیبرالیسم کلاسیک» بوده که امریکاییان آن را از آرای لیبرال‌های انگلیسی، به ویژه آدام اسمیت (Adam Smith) اخذ کرده‌اند. (18) «این شیوه اقتصادی انگلستان قرن نوزدهم بود که رسماً الگوی تفسیر سرمایه‌درای امریکا گردید. نقش دولت، تنها در فراهم آوردن شرایط مطلوب، برای رونق سرمایه‌داری فض شد تا افراد بتوانند با اطمینان خاطر، در بازار رقابت آزاد به کسب و کار بپردازند و ابتکار شخصی را در فعالیت‌های اقتصادی به عمل آورند.» (19) گسترش جنگ‌های داخلی و سیاست‌های اقتصادی آبراهام لینکلن طی سال‌های پس از استقلال تا به قدرت رسیدن آبراهام لینکلن (1860 (Abrabam Lincoln) و شروع جنگ اخلی (1861 ـ 1865) و در نهایت، الغای قانون بردگی، سرمایه‌داری تجاری و صنعتی، به ویژه درمناطق شمالی آمریکا، از رشد زیادی برخوردار دگردید. اما در جنوب، نوعی نظام برده داری وجود داشت که در مقابل وحدت کامل کشور، تحت لوای یک نظام سرمایه‌درای صنعتی نیرومند مقاومت می‌کرد. این مسأله‌ اصلی‌‌تین دلیل بروز جنگ داخلی در ایالات متحده امریکا بود. در واقع به نظر می‌رسد که از سال‌های 1850 به بعد نظام برده‌داری جنوب در مقابل سرمایه‌داری صنعتی شمال، دست خوش عقب‌ماندگی فراوان گردیده بود و این موضوع وحدت اقتصادی ـ اجتماعی دولت امریکا را با خطر مواجه می‌ساخت. با تأسیس «حزب جمهوری‌خواه» امریکا در سال 1854، مسأله گسترش سرمایه‌داری صنعتی در سراسر کشور و به استعمار کشیدن سرزمین‌های شرقی در دستور کار دولت امریکا قرار گرفت. این حزب، ائتلافی از سرمایه‌داران صنعتی و ملاکان بزرگ بود. آبراهام لینکلن، که از خانواده‌ای روستایی و فقیر بود، دارای افکاری منطبق با عقاید «حزب جمهوری‌خواه» امریکا بود، او یک فراماسونر فعال بود که در سال 1860 به عنوان کاندیدای حزب مزبور معرفی و به ریاست جمهوری برگزیده شد. پس از پیروزی آبراهام لینکلن و حزب او، ایالات جنوبی شوروش کردند و بدین سان، جنگ داخلی در این کشور پدید آمد. دولت لینکلن در طول سال‌های جنگ داخلی، بارها در زمینه دفاع از منافع سرمایه‌داران امریکایی، به سرکوب خونین اعتراضات اقشار محروم اجتماعی و کارگران ذوب فلز و آهنگران پرداخت. برخی از مورخان در این که شخص لینکلن به الغای بردگی معتقد بوده است، تردید دارند. اما در آن مقطع زمانی و برای زمینه‌سازی توسعه سرمایه‌داری امریکا، لغو بردگی‌، به یک ضرورت و نیاز تاریخی تبدیل شده بود. «با این وجود‌، یک سال و پنج ماه پس از شروع جنگ، لینکلن اعلامیه آزادی بردگان را صادر کرد. تفاوت و تضاد دو شیوه اقتصادی شمال و جنوب آمریکا ـ یعنی برخورد نظام صنعتی شمال با شیوه کشاورزی جنوب دو محیط متفاوت اجتماعی را به وجود آورده بود که خود از عوامل جنگ داخلی بود. با صنعتی شدن ایالات شمالی و غربی، قدرت محلی از ایالات جنوبی به شمال منتقل می‌شد. همزمان با این تحول، به وجود اتحادیه قوی و حکومت مرکزی نیرومند احتیاج شده بود و جنگ داخلی برای حفظ اتحادیه سیاسی، همبستگی اقتصادی و از بین بردن دوگانگی اجتماعی بین شمال و جنوب واقع شد. سیاست اقتصادی لینکلن تشویق سرمایه‌گذاری خصوصی و وضع عوارض سنگین گمرکی برای حمایت از تولید داخلی بود... حقوق اقتصادی سیاهان در مورد حق مالکیت، که از عمده‌ترین مسائل جنوب بود، با بی‌توجهی رو به رو شد و در این باره، اقدامی به عمل نیامد، بیش‌تر بردگان سابق به نظام اجاره‌داری روی آوردند که در برابردست مزد در ملک دیگران کار کنند و یا با اجاره زمین به کشاوری بپردازند... طرح احیای جنوب و کوشش نیروی نظامی شمال در تثبیت حقوق سیاهان با موفقیت همراه نبود؛ گرچه سیاهان آزادی خود را باز یافتند، ولی مسأله اختلاف نژادی از بین نرفت... هدف سیاست دولت فدرال حمایت از سیاهان برای تثبیت حقوق سیاسی بود، نه گسترش حقوق اجتماعی آنان که احتمالاً قبول آن فرض برای شمالی‌ها هم مقدور نبود.» (20) لغو بردگی در ایالات متحده نه به نیت خیرخواهانه و انسان دوستانه لینکلن یا بنیان‌گذاران تمدن امریکا، بلکه برای پیشبرد منافع اقتصادی سرمایه‌داری صنعتی امریکا صورت گرفت و البته به دلیل ماهیت نژاد پرستانه سرمایه‌داری امریکا عملاً تعصبات نژادی علیه سیاه پوست‌ها در قالب ایجاد تشکل‌های تروریستی نظیر «کوکلس کلان» (Cookles Clan) و ایجاد تبعیض‌های آشکار و پنهان بین حقوق سیاهان و سفید‌پوستان همچنان تا امروز نیز ادامه پیدا کرده و جنبش قوق مدنی سیاهان در دهه 1960، حرکتی در جهت به دست آوردن حق رأی برابر برای سیاهان بوده که هنوز به تحقق برابری کامل حقوق اجتماعی نیز منجر نشده است.(21) امریکا پس از جنگ داخلی، تحولات عظیم ا قتصادی در پی‌داشت. در فاصله بین جنگ داخلی و آغاز قرن بیستم، سرمایه‌داری صنعتی تحول یافت و اجتماع جدید امریکا پدید آمد. مهم‌ترین تحولات، به وجود آمدن کارخانجات و شرکت‌های سهامی با سرمایه‌‌های هنگفت بود که به تدریج، تجارت‌های محلی و سرمایه‌های کوچک را در خود مستهلک ساخت. انحصار و تمرکز جای رقابت را در اقتصاد آزاد گرفت، منابع سرمایه‌داری و تجارت‌های بزرگ یا منافع سیاسی در هم آمیخت و به تدریج، قدرت سیاسی در بند قدرت اقتصادی گرفتار شد و به پیروزی «سرمایه‌داری سیاسی»انجامید و به همان اندازه هم جامه امریکایی دست خوش تغییر و تحول گردید. زندگی در مزارع و روستاها جای خود را به شهرنشینی داد، توسعه راه‌های ارتباطی ... و سرانجام، ظهور امریکا به عنوان قدرت عظیم جهانی، همه تحولاتی بود که پس از جنگ داخلی در فاصله کم‌تر از پنجاه سال تحقق پیدا کرد. «حزب جمهوری‌خواه» پس از پیروزی در جنگ، بر سیاست مسلط شد، هدف گروه‌های متنفذ «حزب جمهوری‌خواه» که به «حزب سرمایه و ثروت» معروف شد، گسترش امور اقتصادی بود، بی‌آن که در ساختمان سیاسی و اجتماعی تغییری وارد نماید. مسأله سیاهان پس از الغای بردگی به فراموشی سپرده شد و برای نیل به هدف‌های اقتصادی، از فرصت مساعدی که جنگ پیش آورده بود، حداکثر استفاده به عمل آمد... ترقی سریع اقتصادی امریکا پس از جنگ داخلی با حمایت جمهوری‌خواهان از سرمایه‌گذاری وسیع و گسترده، به گروهی فرصت داد تا با استفاده از امکانات طبیعی، موقعیت سیاسی و سخاوت حکومتی، ثروتی عظیم اندوخته و به صورت رهبران مالی امریکا و سلاطین قدرت و ثروت درآیند. نام افرادی همچون واندر بلیت، کارنگی، راکفلر و مورگان مظهر انحصار و قدرت در تصاحب خطوط آهن، صنایع فولاد، نفت و بانک‌داری گردید. این سرمایه‌داران بزرگ در فاصله جنگ داخلی تا پایان قرن نوزدهم بر دنیای صنعت و تجارت امریکا حکومت داشتند و با بند و بست‌های‌ سیاسی،‌ پشت کار و دوراندیشی و از بین بردن رقبا و گاه با شیوه‌ای ناجوانمردانه، به صورت سلاطین ثروت و طبقه حاکم درآمدند. (22) بر همین اساس، از درون سیاست‌های آبراهام لینکلن و حزب جمهوری‌خواه، کلان سرمایه‌داری انحصاری امریکا، پدید آمد. پیورتنیسم بشر جدید، منفعت طلب، و پول‌پرست است. اساساً انسان نوین در نظر جامعه‌شناسان و اقتصاددانان و فیلسوفانی همچون ماکس وبر (Max Weber) هایلبرونر (Hiber Vener) و هورکهایمر (Horkhimer) با نوعی سودنگری، محاسبه سوداگری و سرمایه‌سالاری تعریف می‌شود. این در واقع، همان روح عصر نوین است که در بررسی‌های نقادانه به آن پرداخته شده است. روح عصر نوین به دلیل این ماهیت سوداگرا و سودپرست با روح دینی و معنوی و متعالی تضاد ماهوی دارد. پروتستانتیسم مسیحی شاید اصلی‌ترین گرایش تجدیدنظرطلبانه در جهت دنیایی کردن روح دین با عنوان «رفرم مذهبی» بود که در اروپا رخ داد. اصلی‌ترین بانیان این نهضت مارتلین لوتر و ژان کالوین هستند. «پیوریتنیسم» به مجموعه‌ای از فرق مذهبی نوین اطلاق می‌شود که در حدود قرن هفدهم در انگلستان پدید آمدند وشامل گرایش‌های فرعی همانند استقلال طلب‌‌ها، مجلسیان، پاپتیست‌ها (Paptist) و کوپکرها (Copker) بودند. پیوریتنیسم یکی از فرق منشعب از کالوینیسم (Caloinism) است و به دلیل تأکیدی که بر خصایصی نظیر «ثروت‌اندوی»، «مشروعیت دادن به سرمایه‌داری و تجارت»، «تأکید بر کار تصرفگرانه ماشینی» و «توصیه به صرفه‌جویی و انباشت سرمایه» داشت، به طور کامل با نظام سرمایه‌داری قرون هفدهم و هجدهم منطبق بود، از نظر متفکرانی چون وبر یا فروم هم یکی از عوامل ایجاد سرمایه‌دای در اروپا و به ویژه امریکا به حساب می‌‌آید. (23) پیوریتنیسم اصلی‌ترین عنصر فرهنگی و مذهبی تشکیل دهنده تمدن امریکایی است و تفسیرهای عقلانی و سرمایه‌سالارانه آن‌ها به خوبی با روح سرمایه‌داری در حال تکوین امریکا همخوانی دارد. در این نگره ـ به اصطلاح مذهبی ـ با تأکید افراطی بر انضباط در رعایت برخی ظواهر، روح متعالی و معنوی و ملکتی دین ـ که در اتصال آدمی با ساحت قدس تجلی می‌یابد ـ تابع منطق سوداگری و عقل معاش و روش زندگی سرمایه‌داری تجاری و کار از خود بیگانه صنعتی قرار می‌گیرد. بیش‌تر مهاجران انگلیسی و هلندی که به امریکا رفتند، به فرق گوناگون تجاری و کار از خود بیگانه صنعتی قرار می‌گیرد. بیش‌تر مهاجران انگلیسی و هلندی که به امریکا رفتند، به فرق گوناگون پیوریتن تعلق داشتند و در عین حال، برخی از چهره‌های معروف و شاخص آن‌ها مانند آبراهام لینکلن، جورج واشنگتن و جان آدامز (John Adams) عضو محافل و لژهای فراماسونری بودند. یکی از ارکان فکری پیوریتنیسم اعتقاد به «جدایی امور دینی از دنیایی»است. (24) آیین «پیوریتن» و سایر شاخه‌های مذهب پروتستان در ساده کردن دین کوشیده‌اند و این کوشش به سود نظام سرمایه‌گرایی تمام شده است؛ زیرا سرمایه‌دار پروتستان رعایت اصول اخلاقی و ـ مثلاً ـ خودداری جنسی را برای رستگاری خودکافی می‌دانستند و با خیال راحت به بهره‌کشی ناروا و بیدادگری اجتماعی خود ادامه می‌دادند. بنابراین، کالوینیسم، نظام اجتماعی را از آرامش برخوردار می‌ساخت و بهره‌کشی بی‌رحمانه سرمایه‌داران را تسهیل می‌کرد. اتحاد پیوریتنیسم کالوینی و سرمایه‌داری دیرزمانی دوام آورد. (25) ماکس وبر، جامعه‌شناس معروف معاصرف تحلیل مفصلی درباره پیوریتنیسم و شکل‌های گوناگون اخلاقیات پروستانیسم دارد که برای مطالعه بیش‌تر در این مورد، می‌توان به کتاب اخلاق پروتستانی و روح سرمایه‌داری مراجعه کرد. برخی از نظرات وبر چنین است: «پیوریتنیسم نماینده خلق و خوی مؤسسه عقلانی بورژوایی و سازمان عقلانی کار بود و از اخلاقیات یهودی، فقط آنچه را که با این هدف سازگار می‌شد، به وام می‌گرفت.»(26) «تأثیر روان‌شناختی آزادی‌سازی مالی ‌جویی از نواحی اخلاقیات سنتگرا بود، اما پیوریتنیسم قیود تکاپو به دنبال ثروت را نه فقط از طریق مشروعیت بخشیدن به آن در هم شکست، بلکه آن را همچون خواست خدا تلقی کرد.» (27) تاریخ ادوار اولیه کلنی‌های امریکای شمالی، تحت سلطه شدید تضاد میان ماجراجویانی بود که می‌خواستند به کمک نیروی کار نوکران زرخرید، مزارعی ایجاد و به سبک اربابی زندگی کنند و پیوریتن‌هایی که طرز فکری کاملاً بورژوایی داشتند. می‌توان گفت: به همان نسبت که طرز تلقی پیوریتنی از زندگی، قدرت بیش‌تری کسب می‌کرد و این امر یقیناً بسیار مهم‌تر از تشویق صرف به ایجاد سرمایه بوده، تحت همه شرایط، گرایش به شیوه زندگی سرمایه‌داری را که از نظر عقلانی (عقل جدید، یعنی عقل فردی، عقل حسابگر و عقل معاش) منقطع از وحی بود، تشویق می‌نمود. این اصلی‌ترین عامل به خصوص، تنها عامل منسجم و مؤثر در تکامل این شیوه زندگی بود و در یک کلام، از گهواره «انسان اقتصادی» جدید مواظبت می‌کرد. به یقین، همان گونه که پیوریتن‌ها به خوبی می‌دانستند، این آرمان‌های پیوریتنی تحت فشار شدید وسوسه‌های ثروت‌،‌گرایش به تسلیم داشتند. (28) «با پیوریتنیسم، یک خلق و خوی شغلی ویژه بورژوازی پا گرفته بود. سوداگر بورژوا با آگاهی از این که مشمول رحمت خدا و آشکارا مورد عنایت اوست،‌ مادام که از محدوده رفتار رسماً صحیح خارج نشده بود، مادام که سلوک اخلاقی‌اش بی‌عیب و استفاده‌اش از ثروت خود بی‌ایراد بود، می‌دانست و حتی واجب بود که منافع سودجویانه خود را دنبال کند.» (29) عناصر اصلی رویکردی که «روح سرمایه‌داری» نامیده شده‌اند با آنچه محتوای ریاضت‌کشی دنیوی پیوریتنی را تشکیل می‌دهد، یکسان است. (30) مذهب پیوریتنیسم ابتدا به سال 1559 م. در شکل اعتراض علیه تعیین لباس‌های رسمی برای روحانیان و دیگر آداب و رسومی که در مراسم «عشای ربانی» کلیسای انگلستان وجود داشت، پاگرفت. عقاید پیوریتن‌ها از جهاتی با مسیحیت کاتولیک تفاوت دارد. یکی از قدیمی‌ترین اعتراضات پیوریتن‌ها، به «عشای ربانی انگلیکان» مربوط می‌شود. یکی ازر آثار معروف بیانگر آرای این نهضت، کتاب حرکت مسافر به پیش، اثر جان بنیان (1688 م.) است. در مکتب پیوریتنیسم سرمایه‌دارها «آیات و نشانه‌های برکت خدا» تلقی می‌شوند. (31) پیوریتنیسم دارای انعکاس گسترده‌ای در تاریخ است. این مذهب عامل مهمی در تشکیل دموکراسی مدرن بوده که ریشه‌های مسیحی آن از میان پیوریتنیسم انگلیسی عبور می‌کند. تحقیقات اخیر تأکید کرده است که پیوریتنیسم تا حد زیادی زمینه‌ای بودتا سرمایه‌داری در زمینه اقتصادی، از آن پدید آید. (32) براساس تلقی ماکس وبر، در اندیشه پیوریتنیسم، استثمار تاحدی مشروعیت می‌یابد و انسان‌گویی به نوعی «ماشین تحصیل ثروت» تنزل می‌یابد. جالب این که پیوریتنیسم نیز همچون فراماسونری از جهاتی ریشه در یهودیت دارد. (33) در واقع نوعی یهودیت دنیوی شده و تحریف گردیده است. همچنین آرای پیوریتنی از عناصر شکل‌دهنده عقیده لیبرالیسم است. پیوند پیوریتنیسم و لیبرالیسم را در آرای جرج بوکانان (George Boocanan) و تا حدودی گروسیوس، (Gerociues) می‌توان ملاحظه کرد. (34) پیوریتنیسم یکی از شاخه‌های منشعب از تعالیم ژان کالوین (از بنیان‌گذاران پروتستانیسم مسیحی) است که در هلند و به ویژه در انگلستان رواج داشت و فرق گوناگون این جنبش پیوریتنی به عنوان اصلی‌ترین باور مذهبی، در بین مردم امریکا رواج یافت. بنابر اعتقاد متفکران امریکایی، مهم‌ترین دلیل جدایی دین از سیاست،‌ که به «دیوار جفرسون» (Jeffersons Wall) معروف است، حفظ آزادی‌های فردی بشر می‌باشد. توماس جفرسون و جرج واشنگتن بر این عقیده بوند که مقصود از جدایی دین و سیاست، دور کردن مردم از مذهب نیست، بلکه تقویت اخلاقیات در قالب باورهای مذهبی خارج از چارچوب نظام حکومتی می‌باشد. یکی از مهم‌ترین ایراداتی که بر این اندیشه‌ها در امریکا گرفته شده، ‌این است که قانون اساسی ابراز عقیده مذهبی را محدود می‌کند، ولی هیچ‌گونه نظارتی نسبت به ابراز عقیده مذهبی و سیاسی ندارد. «دیوار جفرسون» تعبیر مشهور «جدایی دین از سیاست» است؛ حکومت نمی‌تواند امتیاز کسی را براساس مذهبش از او سلب کند یا او را از حق انتخاب محروم کند و مهم نیست که مذهب او چه باشد. یکی از مفاد اعلامیه استقلال امریکا داشتن حق اندیشه و باور و دین آزاد برای همه است. بنابراین، همه ادیان و مذاهب الهی و غیر الهی، حتی صهیونیسم، در امریکا، رسمی و قانونی است. حال این سؤال مطرح می‌شود که آیا این نوع آزادی در کشورهای دین مدار مانند ایران قابل اجرا می‌باشد یا خیر؟ یکی از مفاد اعلامیه استقلال امریکا این است که دولت نباید از مذهب خاصی به طور رسمی حمایت کند. بر این اساس،‌ خواندن دعا و سرودهای مذهبی در مدارس دولتی امریکا ممنوع است. رادیو امریکا در برنامه «امریکا سرزمین آزادی و مذهب» چنین می‌گوید: «ادارات دولتی مجاز نیستند ابراز عقیده مذهبی کارمندان را در محیط کار محدود کنند. توسل به چنین اقدامی، تبعیض قایل شدن و اقدامی غیر قانونی است.» (35) در عبارت مزبور به روشنی آورده شده است که اولاً، دولت حق هیچ گونه تبلیغ مذهب خاص را در اماکن دولتی ندارد و ثانیاً، نمی‌تواند از اشاعه و تبلیغ یک مکتب خاصی جلوگیری نماید، گرچه مسؤولان امریکایی در عمل، تاکنون غیر از این، عمل کرده‌اند. در سال 1990 م. تمام کشورهای جهان با شگفتی و ناباوری، صحنه‌های حمله پلیس امریکا به مرکز فرقه داوودیه را مشاهده کردند که پلیس امریکا با انفجار و به آتش کشیدن آن مرکز، بیش از هفتاد نفر را در یک حمله نظامی به قتل رساند! شواهد نشان می‌دهد که تمدن امریکایی به تدریج و به ویژه پس از جنگ جهانی دوم و سال‌های اخیر، با سرعت حتی پوسته‌های ظاهری مذهب را به کنار می‌نهد و در «تکنوکراتیسم» (Technocratism) استحاله می‌شود، گرچه نوعی رویکرد معنوی ضعیف نیز در جامعه امریکا در حال شکفتن است. پی‌نوشت‌ها: «پیوریتنیسم» به مجموعه‌ای از فرق مذهبی نوین اطلاق می‌شود که درحدود قرن هفدهم در انگلستان پدید آمدند و شامل گرایش‌های فرعی همانند استقلال طلب‌ها، مجلسیان، پاپتیست‌ها، منونیت‌ها و کوپلرها بودند. 1ـ آلر ماله، تاریخ قرون جدید، ترجمه سید فخرالدین شادمان، دنیای کتاب، 1362، ص 2. 2ـ برای تفصل مطلب نک. به: پیشین، ص 21 ـ 26. 3ـ برای تفصیل مطلب در خصوص بردگی سیاهان و کشتار سرخ‌پوستان توسط مهاجران اروپایی نک. به: دی. براوی، فاجعه سرخ‌پوستان آمریکا، ترجمه محمد قاضی، چاپ دوم، خوارزمی، 1356 / همو، تاریخ اجتماعی سیاهان آمریکا، ترجه سروش حبیبی، خوارزمی،‌1354. 4ـ الکسی هیل، ریشه‌ها، ترجمه علی رضا فرهمند، کتاب‌های جیبی، 1358. 5ـ گ. م. دنسکوی، تاریخ سده‌های میانه، ترجمه رحیم رئیس‌نیا، پیام، 1357. 6 و 7ـ روزل پالمر، تاریخ جهان نو، ترجمه ابوالقاسم طاهری، امیرکبیر، 1340 / ص 423 ـ 424. 8 الی 15 ـ کلود ژوکلین، امریکا در دو قرن، ترجمه مرتضی کلانتریان، آگاه، 1367، ص 9، 20، 29، 33، 34، 35/ ص 45 / ص 46 / همان /ص 46. 16ـ نک. به: روزل پالمر، عصر انقلاب انفورماتیک، ترجمه حسین فرهودی، امیرکبیر، 1353، ص 271 و 236 / افیموف و دیگران، تاریخ عصر جدید، ترجمه فریدون شایان، ج 1، ص 45. 17 و 18ـ امریکا در دو قرن، ص 47 / ص 48ـ 49 ـ 50. 19 الی 21 ـ فرشته نورانی، تاریخ تحول اجتماعی و سیاسی امریکا، تهران، دانشگاه تهران، 1365، 31 ـ 43 / ص 44 / ص 71، 72، 74، 75، 76. 22ـ نک. به: امریکا در دو قرن، ص 23، 24، 25 / تاریخ عصر جدید، ج 1، ص 198 / تاریخ تحول اجتماعی و سیاسی امریکا، ص 64. 23ـ تاریخ تحول اجتماعی و سیاسی امریکا، ص 79ـ 80ـ 81 همچنین ر. ک. به: تاریخ عصر جدید،‌ج 1، ص 200ـ 201 / اوریاتوف و دیگران، تاریخ عصر جدید، ترجمه محمد‌تقی فرامرزی، جلد دوم، شباهنگ، ص 141، 142، 143، 149. 24ـ رابرت ، هایلبرونر، بزرگان اقتصاد، ترجمه احمد شهسا، انتشارات علمی و فرهنگی، 1370، ص 16، 17، 18، 19 25ـ نک. به: اریک. فروم، جامعه سالم، ترجمه اکبر تبریزی، بهجت، 1360، ص 102ـ 124. 26ـ آنتونی آربلاستر، ظهور و سقوط لیبرالیسم در غرب، ترجمه عباس مخبر، نشر مرکز، 1367، ص 174. 27ـ بارنزوبکر، تاریخ اندیشه اجتماعی، ترجمه جواد یوسفیان، شرکت کتاب‌های جیبی، 1358، ص 373 ـ 374. 28 الی 32ـ ماکس وبر، اخلاق پروتستانی و روح سرمایه‌داری، ترجمه عبدالکریم رشیدیان، انتشارات علمی و فرهنگی، ص 177، 181، 184، 186 / ص 189 ـ 190. 33 ، 34 ـ اینار مولند، جهان مسیحیت، ترجمه محمد باقر انصاری و مسیح مهاجری، امیرکبیر، 1368، ص 243، 244. 35، 36ـ اخلاق پروتستانی و روح سرمایه‌داری، ص 176ـ 181ـ 188. 37ـ بهاءالدین پازارگاد، تاریخ فلسفه سیاسی، ج 2، 1348، ص 490، 491، 492. 38ـ رادیو امریکا، 12/9/1376. منبع: ماهنامه الکترونیکی دوران شماره - 2

علی ابوالحسنی (منذر)

جواد كاموربخشايش حجت‌الاسلام علی ابوالحسنی (منذر) از چهره‌های فعال و نام آشنا در تاریخ‌نگاری اسلامی است که عمرش را در دین‌پژوهی و تاریخ‌نگاری صرف کرد و متأسفانه در 56 سالگی از دنیا رفت. او را مروج مذهب شیعه، نویسنده توانا و محقق سختکوش معرفی کرده‌اند که به حق این تعاریف درباره ایشان بجاست. او زحمت زیادی در امر پژوهش و تبیین دین اسلام و ترویج مذهب تشیع کشید و آثار ماندگاری از خود به یادگار گذاشت. چند روز پیش از فوت ایشان، مصاحبه ارزشمند این نویسنده ارجمند با مجله «یادآور» را می‌خواندن که درباره ریشه‌های عقیدتی و فکری گروه فرقان صحبت کرده بود. متن مصاحبه از عمق و ژرفای اطلاعات علمی، تاریخی و دینی ایشان حکایت داشت و با خواندم این متن و مشاهده تصویر حجت‌الاسلام منذر ناخودآگاه یاد ایامی افتادم که برای درج زندگی‌نامه ایشان در فرهنگ ناموران ایران افتخار داشتم با او در ارتباط باشم. گرچه توفیق اخذ زندگی‌نامه خود نوشت ایشان از بنده سلب شد، اما با کنکاش در منابع دیگر از تلاشهای بی‌وقفه او در امر دین‌پژوهی آگاهی یافتم و با نگارش زندگی‌نامه‌ای از وی و معرفی تک‌تک آثار او کوشیدم خواننده را ـ گرچه اجمالی ـ اما با ابعاد و زوایای گوناگون زندگی پرارزش این نویسنده آشنا سازم. این زندگی‌نامه در جلد دوم فرهنگ ناموران معاصر ایران منتشر شد... علي ابوالحسني (نام مستعار او در نوشته‌هايش: ع. منذر) در 22 آذر 1334 به دنيا آمد. پدرش، محمد، از مدرّسان حوزة علمية قم و ورامين بود. علي ابوالحسني دورة تحصيلات ابتدايي را در 1347 ش در زادگاهش به پايان برد، سپس در آموزشگاه حرفه‌أي رضا پهلوي (امام صادق (ع) كنوني)، واقع در خيابان ري، به تحصيل در رشتة ماشين‌افزار پرداخت و دورة چهارسالة آن را در خرداد 1351 به اتمام رساند. پس از آن به استخدام ادارة مخابرات در آمد و هم‌زمان با آن، در هنرستان شمارة 3 تهران به تحصيلات خود ادامه داد. در 1353 ش، به اتهام بحثهاي سياسي در محيط كار و تحصيل، مجبور به استعفا شد و به شغل آزاد پرداخت. وي در خرداد 1354 ديپلم فني گرفت و در همان سال، به دانشگاه علم و صنعت تهران راه يافت و در رشتة مهندسي صنايع مشغول تحصيل گرديد. سه ماه بعد، از تحصيل در دانشگاه منصرف شد و براي تحصيل علوم ديني به قم رفت؛ ابتدا در مدرسة حقاني و سپس در حوزة علميه آن شهر تحصيل كرد. وي ادبيات را از محمدعلي مدرّس افغاني، اصول فقه را از سيدعلي محقق داماد و مصطفي اعتمادي و محسن دوزدوزاني و جلال طاهر شمس گلپايگاني، مكاسب را از محمدتقي ستوده و احمد پاياني، فقه را از جواد تبريزي، اصول را از حسين وحيد خراساني، تفسير را از ابوالقاسم خزعلي و حسين شب‌زنده‌دار، اخلاق را از حسين مظاهري و جواد كربلايي، معارف را از محمدتقي مصباح‌ يزدي و رجال را از جعفر سبحاني فراگرفت. همچنين، از دروس تاريخ، سياست، تفسير و ادبيات حسين لنكراني، تاريخ اسلام سيدمرتضي عسكري، معارف اسلامي سيدمحمدكاظم قزويني، غرب‌شناسي جلال آل احمد و سيداحمد فرديد و رضا داوري، به طور غيررسمي، بهره برد. ابوالحسني با مراكزي چون صدا و سيماي جمهوري اسلامي ايران، مركز تحقيقات سپاه پاسداران قم، دواير عقيدتي سياسي ارتش و سپاه، مؤسسة مطالعات تاريخ معاصر ايران و انتشارات اسوه (وابسته به سازمان اوقاف) همكاري كرده و همكاري‌اش با برخي از آنها همچنان (1383 ش) ادامه دارد. آثار: 1ـ آخرين آواز قو: بازكاوي شخصيت و عملكرد شيخ فضل‌اللّه نوري براساس آخرين برگ زندگي (فرجام) مشروطه، تهران، عبرت، 1380 ش. 2ـ آينه‌دار طلعت يار: سيري در زندگاني و افكار اديب پيشاوري، تهران، بنياد، 1373 ش. انتشارات عبرت نيز اين كتاب را در 1380 ش چاپ كرد. 3ـ انديشة سبز، زندگي سرخ: زمان و زندگي شيخ فضل‌اللّه نوري، تهران، عبرت، 1380 ش. 4ـ بوسه بر خاك پي‌حيدر، بحثي در ايمان و آرمان فردوسي و پرتوگيري شاهنامه از قرآن و احاديث معصومين همراه با نقد نظرات و آراي برخي از شاهنامه پژوهان معاصر، تهران، عبرت، 1378 ش. 5ـ پايداري تا پاي دار: سيري در حيات پربار علمي، معنوي، اجتماعي و سياسي شهيد حاج شيخ‌فضل‌اللّه نوري، تهران، نور، 1368 ش. 6ـ تحليلي از نقش سه‌گانه شيخ شهيد نوري در نهضت تحريم تنباكو، تهران، پيام آزادي، 1360 ش. 7ـ تراز سياست، جلوه‌هايي از سياست و مديريت شيخ انصاري، قم، كنگرة جهاني بزرگداشت دويستمين سالگرد شيخ انصاري، 1374 ش. 8 ـ جهاد دفاعي و جنگ صليبي ايران و روس تزاري، تهران، دارالحسين (ع). 9ـ خانه‌اي بر دامنة آتشفشان: شهادتنامة شيخ فضل‌اللّه نوري به ضميمة وصيتنامة منتشر نشدة او، تهران، مؤسسة مطالعات تاريخ معاصر ايران، 1382 ش. 10ـ ديده‌بان بيدار؛ ديدگاهها و مواضع سياسي و فرهنگي شيخ فضل‌اللّه نوري، تهران، عبرت، 1380 ش. 11ـ سلطنت علم و دولت فقر: سيري در زندگاني، افكار و مجاهدات حجت‌الاسلام ملا قربانعلي زنجاني قدس سره، قم، دفتر انتشارات اسلامي حوزة علمية قم، 1375 ش. 12ـ سياهپوشي در سوگ ائمه نور (ع): ريشه‌هاي تاريخي و مباني فقهي، قم، مؤلف، 1375 ش. 13ـ شهيد مطهري افشاگر توطئه تأويل ظاهر ديانت به باطن الحاد و ماديت، قم، جامعه مدرسين حوزة علمية قم، 1362 ش. 14ـ طرح كلي اصول عقايد، تهران، پيام آزادي، 1360 ش. 15ـ كارنامة شيخ فضل‌اللّه نوري، پرسش‌ها و پاسخها، تهران، عبرت، 1380 ش. 16ـ مرغ هند بر شاخسار ايران، تهران، بنياد انديشه اسلامي، 1375 ش. 17ـ مهاتما گاندي، همدلي با اسلام، همراهي با مسلمين به همراه پيشگفتار در باب مطامع صهيونيسم در هند، تهران، عبرت، 1377 ش. 18ـ نگاهي به ابعاد گوناگون جنگ صليبي غرب با اسلام، تهران، پيام آزادي، 1360 ش. از ديگر آثار اوست: بررسي قرآني و روايي توكل؛ تبييني از فلسفة سياسي، اجتماعي، اخلاقي، فرهنگي فرقانيسم؛ حكمت: مهاري بر سركشي نفس؛ سكوت: زمينه‌ساز بازكاوي و بازسازي تكامل؛ سكوت، گذرگاه تجهيز؛ ميعاد با استاد مطهري شهيد راه تطهير سيماي فرهنگ اسلامي از زنگار غرب‌زدگي و شرق‌زدگي؛ نگاهي بر زندگاني پربار بزرگمرد دين و سياست: حضرت آيت‌اللّه حاج شيخ حسين لنكراني (ره)؛ نگاهي به اصل ولايت فقيه به ضميمه: خطوطي از فرهنگ ولايت فقيه؛ هجرت: ضرورت جاويدان تكامل. از علي ابوالحسني مقالاتي در موضوعات تاريخ معاصر ايران، تاريخ عمومي و فرهنگ اسلامي در نشريات گوناگون، از جمله تاريخ معاصر ايران، به چاپ رسيده است. زمان گذشت و امروز با شنیدن خبر فوت ایشان بر آن شدم دوباره زندگی‌نامه او را به جامعه علمی کشور ارائه دهم؛ گرچه دوست نداشتم بهانه من در ارائه زندگی‌نامه این نویسنده، فقدان او باشد. او امروز بین ما نیست اما اندیشه‌ها و افکارش به واسطه نگارش آثار ارزشمندش ماندگار خواهد بود. حجت‌الاسلام ابوالحسنی در شامگاه سوم اسفند 1390 به دلیل نارسایی قلبی در 56 سالگی از دنیا رفت و پیکرش را پس از تشییع باشکوه در قم در 5 اسفند 1390 در قبرستان شیخان آن شهر به خاک سپردند.

نیما یوشیج و مجلس مؤسسان

نیما یوشیج و مجلس مؤسسان نیما یوشیج پدر شعر نو فارسی است که در سال 1301 شمسی از یوش به تهران می‌آید و با میرزاده عشقی در روزنامه قرن بیستم همکاری می‌‌کند. در شماره 16 روزنامه قرن بیستم که اولین شماره سال 1302 ش بود به جای سومین قسمت «افسانه» قطعه منظوم دیگری از نیما به «خرسوار خر» آمده که در آن شاعر ضمن تمثیل ابله خرسواری که بی‌توجه به توصیه‌های دیگران راه پر گل و باتلاقی را برای راندن انتخاب می‌کند و سرانجام در باتلاقی ناپدید می‌شود پیشوایان وقت را به ‌آن ابله مانند کرده و آنان را به این دلیل که در اثر نادانی چنان اوضاع پریشانی را برای کشور و ملت پدید آورده‌اند، سرزنش می‌کند. این تاریخ مقارن انتخابات مجلس پنجم، یعنی مجلسی است که قرار است کلیه تمهیدات لازم را انقراض سلسله قاجاریه و جایگزینی رضاخان را فراهم کند.(1) اوضاع سیاسی ایران در اوج آشفتگی است، برای غائله جمهوری‌خواهی فراگیر شده است، روشنفکران مردد هستند، رضاخان به قدرت می‌رسد و مخالفان بعد از شناسایی مرعوب و یا مانند میرزاده عشقی کشته می‌شوند. در سال 1303 مجلس لایحه عزل احمد‌شاه قاجار و جانشینی رضاخان را به مقام سلطنت تصویب می‌کند و در 15 آذر 1304 شمسی مجلس مؤسسان برای تغییر موادی از قانون اساسی تشکیل می‌شود. نیما در یادداشتی با عنوان «مجلس مؤسسان» در تاریخ 21 آبان 1304 اوضاع سیاسی و اجتماعی زمان را چنین توضیح می‌‌دهد: مجلس مؤسسان به اصطلاح شیطان می‌خواهد آتیه مملکت، یعنی سرنوشت یک مشت بچه‌های یتیم و مادرهای فقیر را معین کند. جوان‌ها، اغلب آنهایی که چند جلد از کتب ادبیات غربی را ترجمه کرده‌اند و به این جهت مشهور به نویسندگان هستند، در این مجلس شرکت دارند. می‌خواهند آنها را برای این مجلس انتخاب کنند. به من هم تکلیف کرده‌اند ولی من تاکنون نه پا به مجلس آنها گذاشته‌ام، نه بازی فرعه و انتخاب وکلا را شناخته‌‌ام. من از این بازی‌ها چیزی نمی‌فهمم. یک نفر را روی کار کشیده‌اند. یک استبداد خطرناک مملکت را تغییر خواهد داد. جوان با هنر گمنام بمیر یا ساکت باش تاتو را معدوم نکنند و تو بتوانی روزی که نطفه‌های پاک پیدا شدند، به آنها اتحاد را تبلیغ کنی. این نقشه‌‌ها برای این است که متفکرین و منافقین شناخته شوندو آنها [را] در موقع جلسه نیست کنند. ولی بالاخره شیطان مغلوب می‌شود.... در این یادداشت، جمله‌های «من از این بازی‌ها چیزی نمی‌فهمم، یک نفر را روی کار کشیده‌اند. یک استبداد خطرناک مملکت را تغییر خواهد داد» حیرت‌آور و عبرت‌آموز است. این موضوع وقتی با آثار بسیاری از شاعران مشهور آن زمان مقایسه می‌شود عمق نظر نیما را روشن می‌‌سازد از جمله این آثار شعر ملک‌الشعرای بهار در همین تاریخ است: مژده که بگرفت جای از بر تخـت کیان شاه جهان پهلوان، میر جهان پهلوان نابــغه راســتین، قائــد ایــران زمیـن پادشه بی‌قرین، خسرو صاحبقران...(2) پانوشت‌ها: 1ـ راشد،‌هادی «شعری بازیافته از نیما» روزنامه اطلاعات، 23/8/1374، ص 9. 2ـ بهار، محمد‌تقی؛ دیوان ملک‌الشعرای بهار، تهران، امیرکبیر، چ 2، س 1364، ص 403. منبع: ماهنامه الکترونیکی دوران - شماره 2

جاسوسی تلگرافچی انگلیسی در مشهد

جاسوسی تلگرافچی انگلیسی در مشهد پس از کشته شدن کلنل محمد‌تقی خان پسیان در مهر ماه 1300 شمسی، و سوءظن‌هایی که به شنود تلگرافات بین تهران و خراسان توسط تلگرافچی انگلیسی مطرح شده بود، در چهاردهم مهر ماه 1300 به دعوت کلنل محمود‌خان نوذری ریاست ژاندارمری خراسان، خان بهادرخان معاون کنسولگری انگلیس، مصدق دیوان کفیل کارگزاری خراسان، شاهزاده نیرهمایون وعلم‌ الدوله رئیس نظمیه خراسان برای بازکردن اتاق ویژه مخابرات دولت انگلیس در ساختمان تلگرافخانه مرکزی حاضر شدند . پس از بازکردن درب اتاق، حاضرین مشاهده کردند، سیم نازک و سفید‌رنگی به دستگاه تلگراف متصل شده که به خارج اتاق امتداد یافته و روی آن پارچه و کاغذ سفیدی چسبانده شده است. با مشاهده این سیم از تلگرافچی سؤال شد که این سیم به چه منظوری به دستگاه تلگراف متصل شده و به خارج اتاق منتقل شده است؟ تلگرافچی پاسخ داد: چون رئیس خط راه (راهدارخانه) به تهران می‌رفت این سیم را متصل کردم تا از طریق تلفن با او صحبت کنم. سپس از تلگرافچی انگلیسی سؤال شد آیا از طریق این سیم، امکان اطلاع یافتن از مطالب مخابره شده در تلگرافخانه وجود دارد؟ تلگرافچی پاسخ داد: چنین امکانی وجود دارد(1) ولی من هرگز چنین عملی را انجام نداده‌‌ام!! (2) پانوشت‌ها: 1ـ این عمل تلگرافچی انگلیسی همزمان با تحصن مترجم‌الملک، رئیس تلگرافخانه خراسان به کنسولگری انگلیس بود. 2ـ تلگراف از خراسان به وزیر امور خارجه، 14/7/1300، اسناد وزارت خارجه، س 1300، ک 33، پ 31، ص 1 و 2. جاسوسی تلگرافچی انگلیسی در مشهد پس از کشته شدن کلنل محمد‌تقی خان پسیان در مهر ماه 1300 شمسی، و سوءظن‌هایی که به شنود تلگرافات بین تهران و خراسان توسط تلگرافچی انگلیسی مطرح شده بود، در چهاردهم مهر ماه 1300 به دعوت کلنل محمود‌خان نوذری ریاست ژاندارمری خراسان، خان بهادرخان معاون کنسولگری انگلیس، مصدق دیوان کفیل کارگزاری خراسان، شاهزاده نیرهمایون وعلم‌ الدوله رئیس نظمیه خراسان برای بازکردن اتاق ویژه مخابرات دولت انگلیس در ساختمان تلگرافخانه مرکزی حاضر شدند . پس از بازکردن درب اتاق، حاضرین مشاهده کردند، سیم نازک و سفید‌رنگی به دستگاه تلگراف متصل شده که به خارج اتاق امتداد یافته و روی آن پارچه و کاغذ سفیدی چسبانده شده است. با مشاهده این سیم از تلگرافچی سؤال شد که این سیم به چه منظوری به دستگاه تلگراف متصل شده و به خارج اتاق منتقل شده است؟ تلگرافچی پاسخ داد: چون رئیس خط راه (راهدارخانه) به تهران می‌رفت این سیم را متصل کردم تا از طریق تلفن با او صحبت کنم. سپس از تلگرافچی انگلیسی سؤال شد آیا از طریق این سیم، امکان اطلاع یافتن از مطالب مخابره شده در تلگرافخانه وجود دارد؟ تلگرافچی پاسخ داد: چنین امکانی وجود دارد(1) ولی من هرگز چنین عملی را انجام نداده‌‌ام!! (2) پانوشت‌ها: 1ـ این عمل تلگرافچی انگلیسی همزمان با تحصن مترجم‌الملک، رئیس تلگرافخانه خراسان به کنسولگری انگلیس بود. 2ـ تلگراف از خراسان به وزیر امور خارجه، 14/7/1300، اسناد وزارت خارجه، س 1300، ک 33، پ 31، ص 1 و 2. منبع: ماهنامه الکترونیکی دوران - شماره 2

خارجی‌ها در ایران (ژوزف مرنارد)

خارجی‌ها در ایران (ژوزف مرنارد) ژاک ژوزف مرنارد (Jacques – Joseph Mornard) در تاریخ 18 دسامبر 1864 م، در «کته شیر» (برابانت) متولد شد. پس از فارغ‌ التحصیل شدن به استخدام اداره گمرک بلژیک درآمد و در ماه ژانویه 1900 از طرف دولت ایران استخدام گردید. وی روز بیستم فوریه 1900 م، وارد انزلی شد و در 21 مارس همان سال به سمت ریاست گمرکات مازندران و استرآباد به طرف مشهد‌‌سر عزیمت نمود. در فوریه 1901 که موسیو «نوز» قصد مسافرت به اروپا به منظور گذراندن ایام مرخصی داشت، موسیو مرنارد را به تهران احضار و به ریاست دائره در اداره مرکزی تعیین کرد. چون مرخصی موسیو نوز به تأخیر افتاد، موسیو مرنارد تقاضا کرد که تأسیس دوائر جدید در بعضی از ولایات به او سپرده شود. بدین سبب، در ماه اوت 1901 مأمور تنظیم گمرکات قسمت شمالی آذربایجان یعنی اردبیل و مغان گردید ودر ماه نوامبر 1904 تفتیش کل گمرکات و پست و صندوق کل گمرکات به موسیو مرنارد تفویض گردید. مدتی بعد از اولتیماتوم دسامبر 1911 که دولت روسیه تقاضای تغییر مورگان شوستر آمریکایی خزانه‌دار کل را به ایران داد و دولت ایران قبول نمود، موسیو مرنارد با کمک سفارت روسیه در تهران موفق به کسب مقام شوستر گردید. و به موجب دستخط ناصرالملک نایب‌السلطنه در ژوئن 1912 به خزانه‌داری کل منصوب شد و در اول سپتامبر 1914 از این شغل مستعفی گشت. نشان‌ها و امتیازاتی که موسیو مرنارد از دولت‌های مختلف دریافت نموده از این قرار است: ـ نشان درجه اول کرواسیویک از بلژیک ـ شوالیه نشان لئوپولد گرانت افیسیه نشان بلژیک ـ نشان تاج پروس ـ نشان شیر و خورشید از درجه اول با حمایل سبز و ... مرنارد در روز بیستم اکتبر 1916 مطابق با 21 ذی‌الحجه 1334 ق در تهران درگذشت.(1) یکی از اسنادی که دربارة مرنارد بلژیکی در وزارت امور خارجه وجود دارد، نامه‌ای است که در تاریخ 9/6/1300 ش، وزارت مالیه به وزارت امور خارجه ارسال نموده است. وزارت مالیه پس از دریافت نامه‌ای از بانک «کرومیت لیونه» بروکسل مبنی بر اینکه وجوهی که به نام مرنارد خزانه‌دار کل ایران در آن بانک به امانت گذاشته شده بوده است، به وراث مرنارد پرداخت شده است، به وزارت امور خارجه نوشت با توجه به اینکه این وجه متعلق به دولت ایران [ولی به نام مرنارد در بانک کرومیت لیونه] بوده است و بانک بی‌جهت این پول را به وراث مرنار پرداختکرده است، از وزارت امور خارجه خواست برای استرداد این وجه از طریق مذاکره با سفارت بلژیک در تهران و سفارت ایران در بلژیک اقدامات لازم را به عمل آورند.(2) پانوشت‌ها: 1ـ سپهر، احمد‌علی، (مورخ‌الدوله)، ایران در جنگ بزرگ، ص 154؛ جهت اطلاع بیشتر ر ک: مستخدمین بلژیکی در ایران، نوشته آنت دستره، ترجمه منصوره اتحادیه (نظام مافی)، نشر تایخ ایران. 2ـ مراسله وزارت مالیه به وزارت امور خارجه، 9/6/1300، اسناد وزارت خارجه، س 1339 ق، ک 28، پ 54،‌ص 1. منبع: ماهنامه الکترونیکی دوران - شماره 2

فلسفه تاریخ و موضوع پژوهشی تاریخی

فلسفه تاریخ و موضوع پژوهشی تاریخی «فلسفه تاریخ»1 عبارتی مبهم است. این ابهام ناشی از دو معنای متفاوتی است که معمولاً از واژه‌ی «تاریخ» اراده می‌شود و به تبع این دو معنا، واژه‌ی «فلسفه» در این عبارت، دو معنای مختلف، پیدا می‌کند و اصطلاح «فلسفه‌ی تاریخ»نیز، برای اشاره به دو معرفت مختلف، به کار می‌رود. دو معنای واژه‌ی «تاریخ» عبارتنداز: 1ـ جریان ریدادهای گذشته، یعنی لایه‌ی خاصی از واقعیت که مورخان مطالعه آن را حرفه تخصصی خویش، قرار داده‌اند؛ 2ـ مطالعه مورخ، یعنی نوع خاصی از پژوهش در موضوعی خاص 2فلسفه تاریخ در این دو معنای متفاوت واژه، غالباً به ترتیب نظری (Speculative) و انتقادی (Critical) نامیده شده است. 3 هدف فیلسوف نظری و تاریخ، این است که در رویدادهای گذشته، الگو یا معنایی کلی، کشف کند که در ورای حوزه متعارف مورخ قرار دارد. 4 هدف فیلسوف انتقادی، این است که ماهیت پژوهش تاریخی را آشکار کند، یعنی با مشخص کردن جایگاه آن درنقشه معرفت و پیش فرض‌های اساسی، مفاهیم نظام دهنده و روش تحقیق آن را روشن کرده و مورد بررسی قرار دهد.5 در واقع، سؤال اساسی که فلسفه انتقادی تاریخ، در پاسخ به آن پدید آمد، این است که ‌آیا به همان معنایی که فیزیک، زیست‌شناسی و روان‌شناسی یا حتی علوم کاربردی مانند مهندسی، عموماً علمی خوانده می‌شود؟ آیا پژوهش تاریخ، علمی است یا نه؟ اگر تاریخ، بدین معنا علمی است یا در هر حال، باید علمی باشد، نیازی به نقد فلسفه خاصی از پژوهش تاریخی نخواهد بود. گروهی از فیلسوفان، بدون اینکه کاملاً انکار کنند که پژوهش تاریخی، ممکن است ویژگی‌های مفهومی و روش‌شناختی خاصی داشته باشد، استدلال می‌کنند که هیچ یک از این ویژگی‌ها به اندازه کافی، اساسی نیست تا نقد جداگانه ادعاهای معرفتی مورخان را توجیه کند. کسانی که این دیدگاه را دارند، پوزیتویست خوانده شده‌اند و مخالفان آنها را نیز ایده‌آلیست نامیده‌اند. 6 اما اگر هدف فلسفه انتقادی تاریخ، روشن ساختن ماهیت پژوهش تاریخی است، نخستین سؤالی که باید به آن پاسخ داد، این است که: پژوهش تاریخی، درباره چیست؟ و به تعبیری، موضوع علم تاریخ، چیست؟ در واقع، تفاوت یک علم از علم دیگر، آگاهی در موضوعی است که ‌آن علم، مورد پژوهش قرار می‌دهد. پژوهش تاریخی، درباره گذشته است، به عبارتی موضوع علم تاریخ، رویدادهای گذشته است. اما این پاسخ، بسیار کلی است. به بیان مشخص‌تر، پژوهش تاریخ، درباره گذشته انسان است. این تحدید دامنه‌ای است که برخی از فیلسوفان مانند «کالینگوود»1 (Collingwood) کم و بیش، اصل قرار داده‌اند، زیرا مفاهیم و روش‌هایی که مورخان، معمولاً به کار می‌برند، همواره بر رویدادهای طبیعی، قابل اطلاق نیست. اما باز، بنابر ادعای کالینگوود، آنچه که مورخان، درباره انسان‌های مورد مطالعه‌شان دقیقاً با آن سر و کار دارند، حالات آنها نیست، بلکه افعال آنها می‌باشد. 8 بنابراین، می‌توان گفت موضوع علم تاریخ، افعال انسان‌هاست که در گذشته واقع شده است(Kes gestae: actions of human beings that have beeb done in the Past) محدودیت دامنه بیشتری که باز، گاهی بر آن تأکید می‌شود، این است که هر چند تاریخ، با افعال انسان‌ها سر و کار دارد، فی نفسه به آنها اهتمام ندارد. همانطور که «موریس مندلبوم» (Mondelboum Maurice,) اشاره کرده است عمل، دقیقاً موضوع پژوهش تاریخی قرار نمی‌گیرد، مگر اینکه معنا و اهمیت اجتماعی ( Societal Significahce) داشته باشد. 9 اگر تاریخ، به آن دسته از افعال گذشته انسان اهتمام دارد که معنا و اهمیت اجتماعی دارند، ماهیت این اهتمام چیست؟ یک پاسخ روشن این است: پی بردن به اینکه، آن افعال چه بوده‌‌اند؛ به عبارتی، احراز واقعیات. اما در همین جاست که اولین سؤالات فلسفه انتقادی تاریخی، سر بر می‌آورند، زیرا مطمئناً وظیفه‌ی مورخ، تنها این نیست که واقعیت را احراز کند، بلکه باید آن‌ها را قابل فهم نیز بگرداند؛ و این، گاهی اوقات ایجاب می‌کند که آن واقعیات، تبیین شوند و گفته شد که این، غالباً به معنای ذکر علل وقوع آنهاست. اما در این که مورخان، مدعی‌اند به فهم، دست یافته‌اند، تبیین‌هایشان چه شکلی به خود می‌گیرد و تلقی آنها از تبیین رضایت بخش چیست؟ طبیعتاً می‌توان پذیرفت که ماهیت موضوعی که مورخان برای پژوهش برگزیده‌اند، تا اندازه قابل ملاحظه‌ای این را مشخص می‌کند. پی‌نوشت‌ها: 1. نام فلسفه تاریخ (Philosophy of history)، در قرن هیجدهم میلادی،‌توسط ولتر (Voltaire) وضع شد. منظور وی از این اصطلاح، چیزی بیش از تاریخ انتقادی و علمی نبود؛ یعنی نوعی از تفکر تاریخی که در آن، مورخ به جای تکرار داستان‌هایی که در کتب کهن می‌یابد، خود به بازسازی آنچه واقع شده می‌پردازد. این نام توسط هگل و نویسندگانی دیگر، در پایان قرن هیجدهم به کار رفت، ولی آنها معنای کاملاً متفاوتی از این اصطلاح اراده کردند و آن را به معنای تاریخ کلی یا جهانی به کار بردند. سومین کاربرد این اصطلاح را در نوشته‌های برخی از پوزیتویست‌های قرن نوزدهم می‌یابیم. از نظر آنها وظیفه فلسفه تاریخ، کشف قوانین عامی بود که بر روند رویدادهایی که مورخ به شرح و نقل آنها می‌پردازد، حاکم است. وظایفی که ولتر و هگل بر عهده فلسفه تاریخ می‌نهادند، به وسیله تاریخ نیز قابل انجام بود ولی پوزیتویست‌ها تلاش کردند تا از این طریق، تاریخ را نه فلسفه بلکه علمی تجربی قلمداد کنند. در هر یک از ین موارد کاربرد فلسفه تاریخ مفهوم خاصی از فلسفه مد نظر بود. (Colling wood. R.G؛ The Idea of History, Oxford University Press, 1949,p.1) 2. Dray, W. H. Philosophy of History , 2nded ,Prentice- Hall, Inc., 1993, P.1. 3. اصطلاحات مادی و صوری و یا محتوایی و تحلیلی نیز برای تمایز نهادن میان این دو نوع فلسفه‌ی تاریخ، به کار می‌رود. تأکید بر اصطلاح انتقادی تا اندازه‌ای اذعان بر اهمیت نقشی است که کتاب درآمدی به فلسفه تاریخ اثر (Walsh, 1960)، در شرح و بسط این موضوع، داشته است. این کتاب در سال 1957 منتشر شد، در واقع، برنامه کار بیشتر آنچه را که از آن پس صورت گرفت، تعیین کرد و در عین حال، تقابل بین فلسفه نظری و انتقادی را در بحث فیلسوفان انگلیسی زبان از تاریخ وارد ساخت. اما هیچ یک از این اصطلاحات بی عیب و نقص نیستند. والش، دبلیو، اچ، مقدمه‌ای بر فلسفه تاریخ، ترجمه ضیاءالدین علایی طباطبایی، تهران، انتشارات امیرکبیر. 4. فلسفه نظری تاریخ، در اواخر قرن هجدهم و نوزدهم میلادی، با بصیرت‌هایی که درباره تاریخ جهان به وسیله نویسندگانی چون «ویکو» (Vico)، «کانت» (Kant)، «هگل» (Hegel)، کنت (Kont) و مارکس (Marx) حاصل شد، به بالاترین شکوفایی‌اش رسید. در عصر حاضر، اقبال به این نوع فلسفه تاریخ، تا اندازه‌ای در بین فیلسوفان، کاهش یافته است. 5. نوشته‌های تاریخی، به یونانیان و شاید هم پیش از آن، بر می‌گردد. اما به عنوان شکلی از پژوهش با ادعای داشتن روش‌شناسی نظام‌مند، تنها به طور پراکنده و ناقص، پیش از اواخر قرن هجدهم، وجود داشته است و شکوفایی آن در قرن نوزدهم است. بنابراین عجیب نیست که بررسی دقیق فلسفيِ تاریخ، به عنوان شکلی از پژوهش که احتمالاً نوع متمایزی از معرفت را فراهم می‌آورد، با تأخیر، تنها در این قرن، ابتدا در آلمان، در آثار «ویلهم ویندلباند» (Windelband) «هاینریش ریکرت» (Ricketr) و «ویلهلم دیلتای» ( Dilthey) و سپس در ایتالیا در آثار «بندتوکروچه» ( Croce)و «جووانی جنتیله»(Gentile) پدید آمد و در واقع، در نوشته‌ی‌های گسترده و بسیار مهم «کالینگوود» در دهه‌های1920 و 1930 به اوج خود رسید. البته باید سهم کمتر اما با این حال، مهم «مایکل اوکشات» (Oakeshott) و «موریس مندلبوم» (Mendelbam) را متذکر شد. ولی حتی نوشته‌های کالینگوود نیز هنگامی مورد مطالعه گسترده قرار گرفت که فلسفه انتقادی تاریخ، شروعی تازه یافت و در سال‌های پس از جنگ جهانی دوم، به طرز چشمگیری پیشرفت کرد. 6. Philosophy of History, p.2-3. 7. رابین جرج کالینگوود فیلسوف و مورخ انگلیسی، در سال 1889 میلادی در کانیستن واقع در لانکشایر به دنیا آمد. در سال 1912 از آکسفورد فارغ‌التحصیل شد. در آکسفورد باقی ماند. در ابتدا به ایده‌آلیسم، گرایش پیدا کرد و به مطالعه آثار هگل، ایده‌آلیست‌های انگلیسی و هگلی‌های ایتالیایی معاصر خود پرداخت. ولی به تدریج از ایده‌آلیسم فاصله گرفت. از مهم‌ترین آثار وی آیینه ذهن (Speculum Mentis) است که نخستین کوشش وی برای ساختن یک نظام فلسفی است وی در سال 1930 با انتشار نامه‌ای به نام فلسفه تاریخ دیدگاههای جدید خود را ارائه داد و نقایص فلسفه تاریخ خود را در آیینه ذهن اصلاح کرد. این رساله بخش مهمی از کتاب اندیشه تاریخ (The I dea of History) او را تشکیل داد. البته این کتاب بعد از مرگ وی منتشر شد. از آثار دیگر وی می‌توان به مابعدالطبیعه و اندیشه طبیعت اشاره کرد. جهت اطلاع بیشتر ن ک: (Audi, Robert (ed), The Cambrige Dictionary of Philosophy, Cambridge University press. 1995.p.135-137) 8. The Idea of history, p.9 9. Mandelbaum, Maurice, The Problem of Historical Knowledge, Johns Hopkins university Press. 1938- p. 9-14. منبع: ماهنامه الکترونیکی دوران - شماره 1

انتخابات مجلس پنجم

انتخابات مجلس پنجم علت اصلی پیدایش انقلاب مشروطیت در ایران، تأسیس عدالتخانه‌ای بود که براساس قانون شریعت به اختلافات و مشکلات مردم رسیدگی کند علاوه بر حفاظت از منافع و حقوق آنان، از دیکتاتوری و بی‌قانونی در کشور نیز جلوگیری نماید. از این رو می‌توان این نهاد مردمی را یکی از مهمترین نهادهای دموکراسی دانست. این روند تکاملی در نهایت منجر به تشکیل مجلس شورایی شد که با توجه به نقش و جایگاه آن، بنیاد نظام، مشروطه تلقی می‌شود. متأسفانه تکوین چنین نهادی در ایران بر خلاف انتظار مشروطه‌خواهان و آزادی خواهان به خاطر وجود عناصر وابسته در میان نمایندگان و در نتیجه عملکرد ضعیف آن، نه تنها مشکلی از مشکلات مردم را برطرف نکرد، بلکه بعدها دیدیدم با فراهم کردن زمینه ایجاد دیکتاتوری نوین و قوی‌تر، بر مشکلات آنان افزود. و در واقع از مهمترین هدف خود که رهایی کشور از دیکتاتوری و مشروطه‌کردن قدرت سلطان بود، دور ماند. با آنکه مجلس به عنوان گرانیگاه تحولات کشور شناخته شده بود، سه مجلس آغازین دوره مشروطه، هر یک به گونه‌ای و به بهانه‌ای در میانة راه بسته شدند. مجلس چهارم نیز پس از یک دوره طولانی فترت پس از کودتای 1299 شروع به کار کرد. اما در دوره فعالیت مجلس چهارم و به ویژه مجلس پنجم تلاشهای فراوانی برای تغییر نظام سیاسی مشروطه صورت گرفت. از یک سو رضاخان، سردار سپه و تجددگرایان، تمام تلاش خود را مصروف استقرار حکومتی مطلقه و متمرکز کردند، و از دیگر سو، نیروهای وفادار به مبانی مشروطیت بر این باور بودند که تحول نظام سیاسی به منزله بازگشت مجدد دیکتاتوری و بر باد رفتن آرمان‌های مشروطیت خواهد بود. به هر حال، در چنین فضایی مجلس با وجود نقش تعیین کننده‌اش مغلوب رضاخان و عواملش شد و بر خلاف فلسفة وجودی خود تغییر ماهیت داد. بنابراین می‌توان گفت مجلس شورای ملی مهمترین عامل در تشکیل و تحکیم دیکتاتوری رضاخان بود و با قانونی نمودن تغییر نظام سیاسی و تمایلات رضاخان پایه‌های رژیم خودکامه او را تثبیت کرد. سیر تحول مجلس در ایران بررسی چگونگی تحولات در ساختار مجلس ایران بین سالهای مورد بحث در این پژوهش نسبت به دوره‌های قبل، نشانگر تغییرات معنی‌داری است که در این ادوار به منظور هماهنگی بیشتر با تغییرات اجتماعی و سیاسی در جامعه ایران صورت گرفته است. به جز مجلس اول که دارای ویژگی‌های خاصی در ارتباط با جامعه متحول ایران و نمایانگر تمامی اقشار جامعه فعال در عرصه سیاست و اقتصاد بود،1 با تغییر نظامنامه‌ای انتخاباتی و خارج شدن آن از انتخابات صرفاَ صنفی و طبقاتی، مجلس و ترکیب نمایندگان آن دچار تحولی اساسی شدند. این تحول درباره نمایندگان اصناف و تجار بیشتر به چشم می‌خورد. 2 از مجلس دوم به بعد، احزاب سیاسی به عنوان قدرت سیاسی، در سطح مجلس مطرح شدند که هر یک از آنها مشی سیاسی خاصی را پی گرفتند. نخستین گروه، خواستار اصلاحات و نوسازی به شیوه ملایم و تدریجی بودند که طیف وسیعی را در مجلس و در میان دولتمردان داشتند. گروه دیگر خواستار اصلاحات عمیق و گسترده به شیوه‌ای انقلابی بودند. 3 گروه اخیر که پرچمدار حرکات ترقی‌خواهانه در مجلس بود، در اقلیت قرار داشت. اما مبارزات پارلمانی اعتدالیون و دموکرات‌ها همچنان با قوت تا دوره چهارم انتخابات مجلس ادامه یافت. از این مقطع به بعد با افول قدرت احزاب ـ ناشی از عوامل داخلی و خارجی ـ به تدریج گروه‌های سیاسی در شکل‌فراکسیون‌ها در مجلس شورای ملی شکل گرفتند. از این پس مبارزات پارلمانی و ائتلاف‌های پیرامونی آن در قالب این فراکسیون‌ها انجام می‌پذیرفت. فراکسیون‌های تجدد، ترقی، رادیکال، اقتصاد، اصلاح‌طلبان، آزاد، اتحاد، مستقل و ... زاییده همین مقطع هستند. 4 روند تحولات اجتماعی تا آستانه انتخابات مجلس پنجم به دنبال پایان کار مجلس اول و تغییرات ایجاد شده در نظامنامه انتخاباتی، گروهها و طبقات مختلف، خود را در قالب احزاب سیاسی سازماندهی کردند و مبارازت خویش را به صورت مبارزات پارلمانی ادامه دادند و از آن پس نه به عنوان نماینده یک گروه خاص، که به عنوان نماینده یک جریان سیاسی و سازمان یافته تجلی یافتند. در طول دوره‌های دوم تاچهارم، سعی نمایندگان در تنظیم خواسته‌های سیاسی و قانونی کردن آن توسط مجلس، تنها به منظور قبضه قدرت انجام می‌گرفت لذا قدرت‌نمایی احزاب یاد شده به دلیل عدم دستیابی به یک اکثریت قابل قبول، یک دورة آشفتة سیاسی را در پی داشت. 5 سرعت تعویض کابینه‌ها و وزرا، حملات بی‌امان نمایندگان هر جناح به مخالفان خود، انجام یک سری اقدامات تروریستی برای از میان برداشتن عناصر قدرتمند هر جناح و سرانجام اعمال قدرت بیگانگان به مناسبات داخلی، ضعف زودرسی را برای جامعه و حکومت مشروطه در ایران به ارمغان آورد. 6 اقدام بی‌نتیجه برخی از نمایندگان و آزادیخواهان ایران در منازعات بین‌المللی و حمایت عملی از نیروهای متحد، از سویی باعث از دست رفتن نیروهای نظامی طرفدار مشروطیت (ژاندارمری) شد. 7 و از سویی دیگر، عملکرد سازنده آنها را در معرض سؤال جدی قرار داد. اولین نمود ضعف عمومی احزاب و گروهها در درخواست ناصرالملک ـ نایب‌السلطنه ـ مبنی بر ضرورت اشکار شدن اهداف احزاب سیاسی و روشن شدن مواضع آنها جلوه‌گر شد. 8 به دنبال آن یک سری اقدامات در جهت انزوای گروههای سیاسی به ظهور سید. ضعف مستمر گروهها و احزاب سیاسی که برخاسته از فقدان طبقه‌ای قدرتمند به عنوان طرفداران آنها بود، خود را در بحران کابینه‌های زودگذر نشان داد. بحرانی که از یک سو حرکت‌های استقلال‌طلبانه در سطح کشور به آن دامن می‌زد9 و از دیگر سو نقش مهم خارجیان در نابسامانی و هرج و مرج مناطق مختلف. 10 این دو عامل به تدریج زمینه‌های مناسبی را برای استقرار یک قدرت واحد در کشور به وجود آورد. عملکرد احزاب به ویژه در مناطق مهم کشور مانند آذربایجان، گیلان و خراسان بیش از پیش بر مشکلات احزاب افرود و احزاب سیاسی در سطح مرکز و مناطق نتوانستند به نیازهای اساسی برآمده از نهضت مشروطیت در زمینه نوسازی اجتماعی، سیاسی و اقتصادی جوابی روشن و قاطع ارائه دهند و در نتیجه موجبات هرج و مرج داخلی را فراهم آورند. 11 روند قدرت‌یابی نظامیان به تدریج در میان منازعات سیاسی داخلی و برخی ملاحظات خارجی، بافکر ایجاد کودتایی نظامی شکل گرفت. اطلاعات موجود نشانگر آن است که گروه‌ةا و اشخاص مختلفی در یک طیف گسترده تدارک یک کودتای نظامی را می‌دیدند. 12 این تفکر، روشنگر چاره‌جویی بود که روشنفکران، سیاسیون و دست‌اندرکاران مختلف سیاسی بدان دست یافته‌ بودند و این اندیشه، نقطه آغاز سقوط احزاب سیاسی در معادلات قدرت به شمار می‌آمد. در واقع کودتای سوم اسفند 1299 هـ . ش مرحله‌ای اساسی بود در تضعیف روزافزون احزاب و گروه‌‌های سیاسی، که از مدتها قبل عدم کارایی خویش را در ایجاد یک توافق کلی در امور سیاسی و اصلاحات اجتماعی و اقتصادی به اثبات رسانیده بودند. بدین ترتیب، دوره جدیدی با ماهیت نظامی‌گری برای قبضه‌کردن قدرت آغاز شد. 13 چگونگی تبلیغات در مجلس پنجم انتخابات مجلس قانونگذاری همیشه یکی از فصول شورانگیز و جنجالی رویدادهای سیاسی در ایران بود و کشمکش فکری و مرامی و برخوردهای حزبی و تبلیغاتی معمولاً در این مقاطع به اوج می‌رسید. انتخابات مجلس پنجم نیز خارج از این قاعده نبود. مواد آخرین قانون انتخابات که در تاریخ 29 میزان 1290 شمسی در مجلس دوم تصویب گردید، همچنان به قوت خود باقی بود. سیاست اکثریتهای پارلمانی در هر دوره معمولاً بر تغییر قانون انتخابات و انجام اصلاحات جهت‌ بهره‌برداری مناسب و ادامه حکومت پارلمانی در دوره بعد استوار بود. در مجلس چهارم نیز گروهی از نمایندگان با تشکیل کمیسیون تجدید نظر در صدد بودند به منظور افزایش کارایی این مجلس و جلوگیری از دخالت اشخاص با نفوذ در مرکز، مأمورین دولت و متنفذین محلی، اصلاحاتی در قانون انتخابات به عمل آورند که از جمله آنها تجدید انتخابات یک ثلث از نمایندگان در هر سال بود. در صورت انجام چنین اصلاحی توالی و تسلسل مجلس حفظ و از ایجاد دورانهای فترت جلوگیری می‌شد. از دیگر اصلاحات، تعیین وکیل هر محل از همان حوزه انتخابیه و یا حداقل ساکنین 4 یا 5 ساله همان حوزه بود. 14 بدیهی است که این امر نمی‌توانست به آسانی از سوی افراد متنفذ سیاسی که معمولاً در پایتخت ساکن بودند مورد پذیرش قرار گیرد و به محض مطرح شدن، از سوی جراید مختلف مورد انتقاد قرار گفته وبا مقاله‌هایی چون «ناصیه ارتجاع خطر لامرکزیت» به این اصلاحات پاسخ داده شد. 15 مخالفان، سکوت چهار و پنج ساله را در محل حوزه انتخابیه قدمی به سوی تنزل دانسته و استدلال می‌کردند از آنجا که غالباً اشخاص عالم و مطلع در شهرهای بزرگ و پایتخت ساکن می‌باشند بایستی از تحصیلات و تجربیات آنها در این جهت استفاده شود، این اشخاص عالم و مطلع در شهرهای بزرگ و پایتخت ساکن می‌باشند بایستی از تحصیلات و تجربیات آنها در این جهت استفاده شود، این اشخاص ممکن است معروفیت محلی داشته ولی اقامت 4 و 5 ساله در حوزه انتخابیه نداشته باشند. 16 در مجلس چهارم نیز مذاکرات مربوط به مواد قانون انتخابات معوق گذاشته شد و سرانجام با بهانه عدم زمان کافی برای مذاکرات و نزدیکی اعلان انتخابات مجلس پنجم که ناشی از اعمال نفوذ همان افراد متنفذ بود، مقرر شد به شیوه سابق انتخابات انجام گردد. 18 گذشته از خوبی اقدامات مذکور، این امر مبین نقش مجلس و اهمیت انتخابات در میان جامعه و گروههای سیاسی بود دولت طبق اصل 53 قانون انتخابات موظف بود نسبت به اعلان انتخابات در سراسر کشور سه ماه قبل از پایان هر دوره تقنینیه اقدام نموده و تدارک لازم را جهت انجام انتخابات بنماید. به همین منظور مجلس چهارم پیش از فرا رسیدن موعد مذکور مبلغ صد هزار تومان مخارج انتخابات در اختیار دولت گذاشت. 19انتخابات که یکصدوسی‌و شش نماینده را جهت مجلس پنجم فراهم می‌آورد، می‌بایستی قبل از اتمام دوره مجلس چهارم یعنی 31 جوزا [خرداد] 1302 شمسی به پایان می‌رسید ولی این امر با تأخیر انجام شد ودر طول سه کابینه مستوفی‌الممالک،میرالدوله و سردار سپه ادامه یافت و تا پایان دوله دو ساله مجلس تعداد نمایندگان آن تکمیل نگردید. سویالیست‌ها در اواخر اجرای استراتژی خود در خصوص بدست گرفتن اکثریت مجلس به منظور شرکت در انتخابات دوره بعد توانستند از شرایط موجود استفاده کنند و با نزدیکی به رضاخان و کسب اکثریت مجلس چهارم، کابینه مستوفی‌الممالک را روی کار آوردند. مستوفی‌الممالک همانند کلیه کابینه‌هایی که در دوره انتخابات مصدر کارند، مسئله انتخابات را مطمح نظر داشت. وی اگر چه در بند دوم برنامه تقدیمی خود به مجلس چهارم با اعلام تسریع در انتخابات بر اهمیت مجلس تأکید نمود، 20 ولی قاطبه نمایندگان که با عملکرد گذشته وی آشنایی داشتند، نسبت به نتیجه انتخابات بیمناک بودند. وجود سوسیالیستها یا اجتماعیون در کابینه مستوفی و اتحاد این گروه با سردار سپه و عوامل اجرایی وی یعنی فرماندهان نظامی که به مرور قدرت لازم در ولایات را بدست آورده بودند، بر هراس نمایندگان مجلس و دستجات سیاسی افزود. روزنامه اتحاد در مقاله‌ای با عنوان «نگرانی از چیست» نوشت: «مستوفی عقل خود را به دست چند لیدر پوسیده داده و معاون رسمی او21 و دسته پلتیکی تشکیل و علناً از یک دسته مدافعه کرده و با دسته دیگر مخالفت می‌نماید و رئیس کابینة 22 خود را از یک دسته انتخاب کرده و بر ضد دستجات دیگر است. این پارتی بازی ما را از نتیجه انتخابات در یک مملکتی که حکام بدون شبهه درمسائل دخالت می‌نمایند، مشکوک و نگرانی ساخته است.» 23 در بسیاری از نقاط کشور حکومت نظامی برقرار و فرماندهان نظامی قدرت زیادی پیدا کرده بودند. مستوفی‌الممالک به هنگام تشکیل فراکسیون هیئت مؤتلفه قول داده بود که انتخابات مجلس پنجم را مطابق قانون انجام دهد و نسبت به تعویض حکام و رؤسای نظمیه و مأمورین نظامی اقدام نماید. 24 اما تعلل در انجام وعده و عدم اجرای قولهایی که به اکثریت هوادارا خود (هیئت مؤتلفه) داده بود، سبب تزلزل کابینه وی گردید. اقلیت مجلس چهارم با احضار کفیل وازرت داخله (ادیب‌السلطنه سمیعی) نسبت به تعلل دولت در انجام انتخابات واکنش نشان داد، حتی رئیس مجلس که معمولاً در این قبیل گروه‌ها و فراکسیونهای پارلمانی موضعی بی‌طرفانه داشت، تعلل و مسامحه دولت را تصدیق کرد. 25 دولت در اثر فشار نمایندگان سرانجام با 15 روز تأخیر در 15 حمل 1302 شمسی «مدلول فرمان همایونی مبنی بر اعلان انتخابات» را به وزارت داخله و حکام ایالات و ولایات صادر کرد. 26 فعالیت گروههای سیاسی که از پیش آغاز شده بود با اعلان انتخابات از گرمی بیشتری برخورار گردید. نکته قابل توجه، کثرت کانیدداهای نمایندگی مجلس بود. روزنامه‌ها و جراید در این خصوص نوشتند: «مطابق قانون انتخابات، تهران 12 وکیل دارد. به گفته یکی از رفقای مطلع در یک شهر 250 هزار نفری به عدد نجوم سموات احزاب تشکیل شده و 1500 نفر برای وکالت کار می‌کنند.» 27 این انتخابات شبیه به انتخابات سابق نیست و فقط در تهران 1000 نفر داوطلب شده‌اند. شاید قزوین 24 برابر ساری و مازندران 30 برابر رشت و زنجان و کرمان 10 برابر عده وکلا منتظرالوکاله هستند. 28 هرگاه احصائیه عدة فرق سایر ممالک را با مملکت خودمان بررسی کنیم می‌بینیم ظرف چند ماه ایر در تهران دسته‌هایی که تشکیل شده بیش از تعداد فرق فرانسه از انقلاب کبیر تا امروز می‌باشند. «همه برای خودکار می‌کنند. در برابر سیاست اجتماعی و حزبی هر کس یک سیاست مشخصی دارد که بالمره ضد سیاست اجتماعی است.» 29 در تهران مجامع بسیار برای انتخابات تشکیل شداده شده و جمعی که لیایت وکالت ندارند مشغول پروپاگاند و پول خرج کردن می‌باشند. 30 در انتخابات تهران احزاب و دستجات مختلفی به فعالیت پرداختند. دو دسته به نام حزب د موکرات در این فعالیتها شرکت داشتند گروهی که نام مطلق حزب دمکرات را برای خود حفظ نموده بودند با اشاره به استخراج 1394 ورقه‌ رأی از شعبات و حوزه‌های حزبی، 12 نفری را که صاحب اکثریت آرا بودند، به عنوان کاندیداهای این حزب در تهران به شرح ذیل معرفی کرده بودند: 1ـ میرزا علی‌ اکبر ساعت‌ساز 2ـ نقیب‌زاده اصفهانی 3ـ مشیر معظم 4ـ مهدی‌خان ملک‌زاده 5ـ سید ابوالفتح 6ـ حاجی مخبر‌السلطنه 7ـ میرزا محمد‌صادق طباطبایی 8ـ دکتر حسن‌خان مدعی‌‌العموم مالیه 9ـ سالار منصور قزوینی 10ـ مصدق‌السلطنه 11ـ معزز‌الملک 12ـ ممتازالدوله، اعلان فرقه دموکرات ایران، ناظم مجلس محلّی تهران میرزا محمد‌صادق طباطبایی. 31 دسته دیگر به نام حزب دموکرات مستقل با ابراز تأسف نسبت به تفرقه‌ای که در حزب دموکرات به جود آمده، طی اطلاعیه‌ای اعلام کرد: [این حزب] در بین افراط و تفریط، یک خط مشی متوسطی را انتخاب [کرد] و با افزودن کلمة مستقل بر نام دموکرات به دنبال استقرار اصول مقدسه دموکراسی است. این حزب با اشاره به اینکه در آغاز از ورود غیر منظم در سیاست اجتناب داشته و در بدو تشکیل، مداخلة در سیاست را اسباب تفرقه فرقه می‌داند یگانه وسیلة مداخله اسامی یک حزب را در سیاست از راه تشکیل فراکسیون پارلمانی دانسته و به همین منظور با جمع‌وری آرای حوزه و شعبات حزبی 12 نفر کاندیدای خود را به ترتیب ذیل معرفی نمود: 1ـ تدین 2ـ عدل‌الملک 3ـ رهنما 4ـ مشیرالدوله 5ـ محمد‌علی طهرانی 6ـ احیاءالسلطنه 7ـ مؤتمن‌الملک 8ـ احتشام‌زاده 9ـ امیر‌اعلم 10ـ نظام‌الدوله 11ـ مؤید دربار 12ـ میرزا حسن‌(مدیر حلاج)» 32 البته در فهرست مذکر مشیرالدوله و مؤتمن‌الملک از اعضای اصلی دموکراتهای مستقل نبودند ولی به دلیل تأیید صلاحیت، مورد تمایل اکثریت فرقه دموکرات مستقل قرار گرفته بودند33دسته دیگر حزب رادیکال بود، علی‌اکبر داور که با ایدة همکاری و تقوییت سردار سپه برای تشکیل حکومتی مقتدر به میدان آمده بود، نمایندگی مجلس، انتشار روزنامه و تشکیل حزب را عامل مهم در کمک به این امر می‌دانست. 34 داور برای تحقق چنین امری در نیمه مجلس چهارم با همکاری و مساعدت سردار سپه و امرای بشون توانسته بود با عنوان نمایندگی خوار و ورامین به مجلس راه یابد. 35 و سپس روزنامه مرد آزاد را از 8 دلو 1301 ش با کمک عده‌ای از همفکران خود منتشر نماید. این روزنامه تا تشکیل کابینه سردار سپه در عقرب 1302 منتشر می‌شد. 36 آخرین اقدام داور تشکیل حزب رادیکال بود که در اواخر 1301 ش با کمک گروهی از اعضای مؤسس پس از تهیه اساسنامه و مرامنامه نسبت به عضوگیری اقدام کرد و تعداد آنان متجاوز از 330 نفر گردید. 37 داور در آن مقطع زمانی، در مجلس چهارم و نیز روزنامه مرد ‌آزاد حمایت آشکاری از سردار سپه ندارد زیرا خود رضاخان نی دز این زمان بیش از کارهای سیاسی، سرگرم تجهیز قشون و عملیات قشونی است. با بررسی صورت جلسات حزب رادیکال که مربوط به سال 1304 ش. است، به نظر می‌رسید حزب رادیکال در اواخر سال 1301 و اوایل سال 1302 ش، درست فصل انتخابات، قدرت چندانی نداشت زیرا در این زمان کمیسیون انتخابات حزب رادیکال با صدور قطعنامه‌ای اعلام نمود «در تهران کاندیدایی ندارد ولی نظر به اهمیت امر انتخابات البته نمی‌تواند به کلی بی‌مداخله، شرکت در انتخابات وکلای تهران ننماید، لذا تصمیم دارد 2 نفر از اعضای حزب [دموکرات] مستقل را تقویت و به علاوه از بین کاندیداهای غیر حزبی تهران نیز افراد مبرز را در نظر گرفته،‌ برای انتخاب آنها اقدام نماید. این هفت نفر عبارتند از: از تدین، رهنما، مشیرالدوله، مؤتمن‌الملک، تقی‌زاده، حکیم‌الملک و علایی».38 سوسیالیستها نیز در این زمان دارای جمعیت قابل توجهی بودند و با توجه به نقش و دخالت آنها در دولت مستوفی‌الممالک قدرت بسیاری در مجلس و دولت داشتند. آنان قبل از شروع انتخابات موفق شدند از ائتلاف سوسیال اونیفیه گروه بی‌طرف مجلس چهارم و سوسیالیستها جمعیت اجتماعیون را بوجود آوردند. این جمعیت طبق قطعنامه‌ای با اعلام ورود خود در هیئت مؤتلفه در 5 حمل 1302 ش تصمیم گرفت از کابینه مستوفی‌الممالک حمایت نماید. 39 در منابع از این جمعیت به نام سوسیالیستها، اجتماعیون و آزادیخواهان، نامبرده می‌شود که تقریباً اشاره به یک جمعیت و دسته سیاسی می‌باشد. 40 اجتماعیون در انتخابات تهران نیز فعال بودند. با توجه به مواضع سیاسی در برابر اشراف و اعیان و طرفداری از طبقات محروم از اجتماعیون انتظار می‌رفت این ضابطه را رعایت نمایند، ولی شواهد حاکی از آن است که اجتماعیون بر خلاف شعارهای خود عمل نمودند. فرّخی مدیر روزنامه طوفان، در انتقادی آشکار بر شیوه انتخاب کاندیداهای اجتماعیون در تهران می‌نویسد: «چون سوسیالیستها سه نفر از اشراف: مشیرالدوله، مستوفی‌الممالک و مؤتمن‌الملک را کاندید کردند ما هم سه نفر از لیدرهای آنها: طباطبایی، سلیمان میرزا و مساوات را اضافه کرده، می‌گوییم به جز این شش نفر از نفر هفتم تا هیجدهم رأی بدهید»41 بهار در خصوص فعالیت انتخاباتی احزاب در تهران می‌نویسد: «فعالیت انتخابات در دو سه قوی شروع [شد] یک دسته حزب اجتماعیون (سوسیالیستها) [که] به ریاست طباطبایی، سلیمان‌میرزا و زیر نظر مستوفی‌الممالک مشغول کار بودند و دسته دیگر جمعیت اصلاح‌طلب و دموکراتها و قسمتی از اعتدالیون بودند که در محلات اتحادیه‌هایی بوجود آورده بودند.» 42 علاوه بر تبلیغات حزبی، تبلیغات انفرادی نیز در انتخابات صورت گرفت. گروهی درصدد تطهیر بعضی از رجال سیاسی همچون وثوق‌الدوله، مشارالملک و سید ضیاء بوده و تبلیغات گسترده‌ای برای آنها انجام می‌دادند. عارف قزوینی شاعر معروف با اجرای نمایش و کنسرت برای سید ضیا تبلیغ می‌کرد. 43 اعلامیه‌ای به امضای 43 نفر یتیم منتشر و طی آن از مردم درخواست می‌کردند به پدر یتیم‌ها یعنی سید ضیاءالدین‌ طباطبایی رأی دهند. 44 روزنامه‌ها در مقالاتی به نام زودباور و فراموشکار نسبت به این تبلیغات واکنش سختی نشان داده، معتقد بودند: «این افراد با تطهیر رجال سیاسی خیانتکار، تلاش دارند زمینه را برای وکالت آنها مهیا نمایند» و دلیل این امر را «فراموشکاری و زودباوری» مردم دانسته که «سابقه افراد و رجال سیاسی و عملکرد آنها را زود به فراموشی می‌سپرند.» 45 کمیته رنجبران با اشاره به اجتماعات و کثرت احزاب و مرامنامه‌ها، توصیه کرد مردم با توجه به ماهیت حقیقی‌ افراد، نمایندگان و کاندیداهای خود را انتخاب نمایند. 46 جمعیت معارف پرور ضمن اعلام حمایت خود از حکومت افاضل، بر ضرورت وجود خصیصه‌های علم و فاکاری در نمایندگان تأکید نمود و طرفداران این عقیده را به تشکیل شعبه و انتخابات کاندیدا در تهران و ولایات دعوت کرد این جمعیت تشکیلات مذکور را موقتی دانست و پیشنهاد کرد پس از خاتمه انتخابات و تشکیل حکومت افاضل شعبه انتخابیه به صورت کلاسهای اکابر علمی و صنعتی درآید.46 آیت‌الله سید ابوالحسن اصفهانی مرجع تقلید ساکن در عراق طی اعلامیه‌ای اعلام نمود: «آقای سید ابوالقاسم کاشانی مدتی است که به تهران آمده و صفات حمیده و شایسته دارد. رأی وی در مسائل شرع نافذ است. مردم وجود او را غنیمت شمرده در خدمت وی مسامحه نکنند.»48 این اطلاعیه در آستانه انتخابات صادر گردید و آقای کاشانی کاندیدای نمایندگی تهران شد. علاوه بر تبلیغات مثبت، تبلیغات سوء نیز در جریان انتخابات انجام می‌شد. نمونه بارز چنین تبلیغاتی چاپ قبض رسید تقلبی 1200 لیره‌ای بود که مدرّس آن را از نصرت‌ الدوله فیروز گرفته بود. مدرس ساختگی بودن آن را پس از اتمام انتخابات اعلام و تکذیب نمود. 49 در ولایات نیز تبلیغات فراوانی صورت گرفت. اگر چه وجود افراد سیاسی در تهران بودند ولی احزاب و دستجاتی که تبلیغات ‌آنها ذکر گردید، شعب و تشکیلاتی در ولایات نداشتند و تبلیغات مؤثر بیشتر از جانب تشکیلات قدیمی همچون دموکراتها صورت می‌گرفت که از گذشته شعب و حوزه‌هایی در ولایات بوجود آورده و از نظر حزبی متشکل‌ترین دسته‌ سیاسی بودند. در انتخابات مجلس پنجم آزادیخواهان، سوسیال دموکراتها و اتحادیه فلاحین ‌آذربایجان، هیئت آزادیخواهان قزوین، دموکراتهای خراسان، اتحادیه کارگران انزلی، اتحاد اسلام فارس، دموکراتهای فارس، جمعیت کارگران فارس و دموکرات زره‌پوش کرمانشاه، از دستجاتی هستند که در جراید و روزنامه‌ها فعالیت انتخاباتی آنها درج گردیده است. 50 تعلل مستوفی‌ الممالک در آماده‌سازی زمینه انتخابات و اعلان با تأخیر او سبب گردید که انجام انتخابات نیز باتأخیر بیشتر صورتگیرد. یکی از اشکالاتی که به شیوه برگزاری و اجرای انتخابات گرفته می‌شد و دولت مستوفی را به آن متهم می‌کردند، عدم اعلان و انجام انتخابات همزمان در تهران و ولایات بود: «حاکم تهران آقای ظهیرالدوله که یک نفر وطن‌پرست فعال. حدی، درویش و هم مسلک سوسیالیستها می‌باشد، انتخابات ولایت را یک جا شروع نمی‌کند، زیرا فرقه سوسیالیست که به موجب قطعنامه اخیر طرفدار مستوفی است اقلاً 123 عضو دارد و تمام اینها بایستی وکیل شوند حالا اگر تمام ایالات و ولایات یک دفعه انتخابات را شروع کردند. نمی‌شود مطمئن بود که اینها وکیل هستند، بنابراین بایستی که یکی، شروع و خاتتمه یابد اول تهرا هر کس از تهران نشد قزوین وغیره.» 51 اشکال دیگری که به دولت گرفته می‌شد عدم تهیه وسایل و ابزار انتخابات بود، زیرا برای شروع انتخابات بلوکات اطراف تهران هنوز وجه لازم را به طور همزمان نفرستاده بودند. 52 «علی‌رغم تلاش دولت مستوفی‌الممالک و هیئت مؤتلفه، انتخابات تهران با مسالمت بیشتری برگزار شد. دلیل عمده چنین سلامتی، نظارت و دقت مشیر‌الدوله پیرنیا در مقام نظارت انجمن مرکزی انتخابات بود. مشیر‌ الدوله که از میزان دخالت حکام، امرای نظامی و احزاب و دستجات سیاسی با خبر بود با توجه به عدم توانایی و فقدان ابزار لازم جهت ممانعت از اعمال نفوذ در انتخابات صلاح خود مملکت را در بسط دامنه انتخابات نمی‌دانست و به همین منظور با پیش‌بینی تمیهداتی از گسترش دامنه پخش تعرفه جلوگیری و قیودی برقرار نمود. وی علاوه بر کوتاه نمودن مدت تحویل و اخذ تعرفه، قید تازه‌ای برای شرایط انتخاب‌کنندگان قرارداد و آن دقت در شناسایی افرادی بود که جهت اخذ تعرفه به حوزه‌ها می‌رفتند [که] بایستی دارای اوراق شناسایی بوده و اشخاص مجهول‌المکان از کمیسر محل ورقه هویت دریافت نمایند. »53 افراد اقلیت مجلس چهارم در اعتراض به مدت زمان تحویل و استرداد تعرفه‌‌ها نوشتند: «با اتمام ساعات تعرفه دادن عبارت است از 98 ساعت؛ و اگر در 8 نقطه‌ای که انجام نظارت منعقد است با صحت و بدون اعمال غرض، تعرفه بدهند و اشکالات نتراشند. تازه بیش از پانزده الی بیست هزار تعرفه توزیع خواهد شد و بدیهی است که در شهر تهران و بلوکات آن متجاوز از پنجاه هزار ترعفه بایستی توزیع گردد.» 54 با وجود مراقبتها و آن همه دقت نظر مشیر‌الدوله در انتخابات، جلوگیری از همه تخلفات ممکن نبود. روزنامه‌ها گزارشهایی از ورود افراد مجهول‌الهویه به انجمن‌های انتخاباتی و ایجاد اخلال در امر انتخابات و خرید و فروش تعرفه‌های رأی درج نمودند. اگر چه مشیرالدوله از طریق ضابطین قانونی نسبت به جلوگیری و برخورد با این موارد اقدام می‌نمود ولی وجود مراکز متعدد ذی نفوذ و کثرت کاندیداها رفع همة آنها را غیر ممکن می‌ساخت. روزنامه‌ها در مقاله‌هایی به نام اندرزهای مهم، با اشاره به روز اخذ رأی نوشتند: «ای طبقه رنجبر و کاسب تو که به طرف صندوق رأی می‌روی آیا می‌دانی حیات دو سه ساله مملکت را مورد تأثیر قرار می‌دهی؟ اگر فریب خورده و رأیت را فروخته باشی به ناموسس مملکت خیانت کرده‌ای و اگر تعرفه‌ات را فروختی، بد کردی و اگر همان ردی را که خریدار به تو داده در صندوق رأی بیندازی، خیانت کرده‌ای. ممکن است در اثر احتیاج تعرفه‌ات را فروخته باشی ولی با این [حق] رأی که به تو داده‌انأ، نام وکلای خوب را به صندوق بینداز.» 55 اگر چه جلوگیری از تخلفات انتخابات تهران با همه سختی، امکان‌پذیر بود، ولی در بلوکات اطراف تهران به دلیل اعمال نفوذ‌هایی که انجام می‌گرفت این امر به آسانی قابل کنترل بود. بحثهای زیادی بر سر انتخابات لواسانات و کن در گرفت و عوامل نصرت‌الدوله فیروز و قوام‌السلطنه تخلفات فراوانی در این حوزه‌ها نمودند. 56 که بر اثر شکایات بسیار، جریان انتخابات در آن نواحی متوقف و دوسه انتخابات به عدلیه منعکس گردید و از سوی وزیر عدلیه مورد پیگیری و پیگرد قرار گرفت. 57 با وجود تخلفاتی که صورت گرفت در اثر مراقبتهای مشیرالدوله انتخابات تهران وضعیت نسبتاً بهتری داشت؛ زیرا اولاً در مجموع، انتخابات در موعد مقرر انجام و نتیجة آن معلوم شد؛ ثانیاً منتخبین از هر دسته و با گرایش سیاسی متفاوت حضور داشتند. البته در این انتخابات کاندیداهای خاص دموکراتها و دموکراتهای مستقل نتوانستند از تهران انتخاب شوند. انتخابات ولایات به مراتب مشکل‌تر بود و افراد صاحب نفوذ که به عناون مختف می‌توانستند در جریان انتخابات تأثیر گذارند فراوان بودند. دولت و گرایش سیاسی هودار وی نیز در انتخابات به دنبال منافعی بودکه این امر بر مشکلات انتخابات می‌‌افزود. به عنوان نمونه در گزارش حکومت نظامی دامغان، خطاب به رضاخان، وزیر وقت جنگ و فرمانده کل قشون، چنین آمده است: «توسط متصدی محترم ارکان حزب کل قشون زیداجلاله مقام مقدس وزارت جلیله جنگ و فرمانده کل قشون دامت قدرته تعقیب راپورت معروضه 390 مورخه 22 سرطان که به طور سفارشی تقدیم گردیده ـ نظر به وصول دو دستخط تلگرافی مقام وزارت جلیله داخله دامت شوکته که سواد آن را نیز محض مزیرد استحضار خواطر مقدس تلواً تقدیم می‌دارد. بدیهی است پس از امعان نظر در مدلول تلگرافات و سواد راپورت قبل فدی، تصدیق خواهند فرمود که رفته رفته می‌خواهند [اعتبار (آبروی)] فدوی را لکه‌دار نمایند. و فدوی هم، چون جز آن آستان مقدس ملجأ و امیدگاهی نداشته و ندارد و به طور یقین و اکمل د راین زمینه می‌ تواند ثابت نماید که انتخابات دامغان بر خلاف اغلب نقاط ایران، به طور قانونی خاتمه یافته و جعبه آرائی [آرا] هم دست نخورده، لذا چنانچه رأی مبارک اقتضا فرماید، همان قسمی که فوی در جواب قبلاً و بعداً از آن وزارتخانه جلیله تقاضای عزیمت نماینده و مفتش بی‌غرضی را از مرکز نموده تا به دامغان اعزام دارند و ضمناً شاکی و راپورت دهنده را هم معلوم و معرفی کندتا با حضور عامة اهالی و رؤسای دوایردر این باب رسیدگی به عمل آید. ار مقام مقدس نیز این مسئله مورد تعقیب واقع گردد تا فی‌الحقیقه در این اثنا هم کمتر مورد حملات و تعرض (شاکیو راپورت دهندة نامعلوم) واقع شده باشد و هم اینکه اگر فی‌الواقع به وزارت جلیله داخله تاکنون صحت عملیات فدوی واضح و روشن نشده از تحقیق این مسئله واضح گردد تا بدانند که چاکران آستانه وزارت جنگ روحی فداه از روی وظیفه‌شناسی و مقام دوستی یک عمری طی مراحل زندگانی کرده و حتی‌الامکان کوشش دارند که عملیات صحیح آنها به طور دیگر در انظار جلوه‌گر نشود. زیاده جسارت نمی‌ورزد. امر، امر مبارک است ـ فدوی»58 ملاحظه می‌شود که صراحتاً در مطلب فوق آورده شد، «انتخابات دامغان بر خلاف اغلب نقاط ایران، به طور قانونی خاتمه یافته و جعبه‌آرایی دست ‌نخورده ...» که این مطلب گویای تقلب گسترده در سایر مناطق ایران است. دولت مستوفی‌الممالک از نظرتهیه وسائل و تدارکات انتخابات در ولایات تعلل بی‌سابقه‌ای از خود نشان داد. تا 23 و 26 حوت 1301 ش تعداد 615000 تعرفه و 65 اعتبارنامه برای حدود 38 ولایات فرستاده شده که با توجه به وضعیت حمل و نقل آن روز، نمی‌توانست به موقع دست مجریان انتخابات برسید. 59 وزارت داخله اعلام نمود که انتخابات انجمنهای نظارت ولایت منوط به وصول دستورالعمل و اوراق انتخابات است که در اثر چنین اعلامیه‌هایی این شائبه برای بسیاری از افراد بوجود آمد که دولت به نقاطی که مایل است دستورالعمل می‌فرستاد و در هر جا که میل نداشته باشد فرستادن اوراق و دستورالعمل را به تأخیر می‌اندازد. 60 از بعضی ولایات مثل قم، اراک و ساری به وزارت داخله اطلاع می‌دهند مخارج انتخابات تاکنون وصول نگردیده و ممکن است انتخابات به تعویق بیفتد. 61 بسیاری از ولایت بی حاکم رها شده و بلاتکلیف مانده بودند. بدیهی است بدون وجود حاکم در ایالات، انتخابات از انتظام و نظم مناسبی برخوردار نمی‌باشد. 62 علاوه بر تعلل دولت، وجود حکومت نظامی در ولایات مشکلات افزونتری برای انتخابات ایجاد کرده بود. اگر چه کابینه مستوفی‌الممالک، مشیرالدوله و سردار سپه هر کدام انتخابات را به نوعی برگزار کردند ولی در هر سه کابینه مسئله اعمال نفوذ رؤسای نظامی تقریباً محرز و آشکار بود. روزنامه کار باتوجه به نطق عبدالله خان امیرلشکر می‌نویسد: «آزادیخواهان آذربایجان تصمیم گرفتند، با این حال اگر اعلان انتخابات بدهند، شرکت ننمایند مگر اینکه دولت با فرستادن یک نفر والی بی‌طرف به این فجایع خاتمه دهد. مردم ضمن احترام به نظامیان امروز می‌بینند حاکم نظامی آذربایجان از لباس نظام استفاده [می‌کند] و مشغول ظلم و تعدی است.» 63 از قزوین مراسلاتی رسیده که حکومت نظامی، مخالفین ملک‌آرایی را دستگیر کرده، چوب می‌زند. صدرائی خود را به وزیر جنگ بسته می‌گوید وزیر جنگ طرفدار انتخابات من است. برای بهتر روشن شدن موضوع، نامه سردار سپه را در این خصوص مرور می‌کنیم. «حکومت نظامی قزوین، شخصاً کشف نماید. در تعقیب نمره 3056 لازم است از حوزه مأمرویت شما اشخاص ذیل جهت نمایندگی پارلمان انتخاب شوند. احیاءالسلطنه و میرزا ابراهیم خان ملک‌آرائی نمره 450 وزیر جنگ و فرمانده کل قشون 64 روزنامه کار پس از اشاره به مطالب فوق با توجه به نفوذ و محبوبیت سردار سپه بین مردم که در اثر فعالیت و موفقیتهای قشون بدست آمده بود، می‌گوید: لازم است سردرا سپه متحد آلمانی به ولایات صادر و در آن قیدنماید: هر نظامی در انتخابات دخالت کند، فوری احضار و مجازات می‌شود، 65 البته این سخن روزنامة یاد شده بی‌گمان یا از روی جهل نسبت به زد و بندهای پشت پرده و یا از روز تجاهل بیان شده است. روزنامه طوفان در خصوص دخالت فرماندهی نظامی نوشت: «منتظر‌الوکاله‌های زیاد هستند. از همه خطرناکتر کاندیداهای اداره لشگری است. به قرار معلوم حاج حسن آقای ملک، وثوق‌السلطنه، امیر اعلم، سردار انتظار کاندیدای ادارة لشکر شرق می‌باشند. به طوری که امیر لشکر اظهار داشته این چهرا نفر را وزیر جنگ پیشنهاد کرده که بایداز مشهد انتخاب شوند ولو به زور سرنیزه باشد.» 66 در اثر اقدامت مذکور، وقتی انتخابات با اعتراض اهالی ولایات مواجه می‌شد در این هنگام نیز ولت به جای آنکه با متخلف برخورد نماید به شیوه دیگری عمل نموده، و با اعزام بازرسانی که عمدتاًهمفکر و هوادار جناح سیاسی وابسته به دولت بود به تهیه گزارش خلاف واقع از انتخابات می‌پرداخت. جالب آنکه رضاخان در نامه‌‌ای در خصوص شکایت اهالی قزوین از دخالت نظامیان به گونه‌ای اظهار نظر کرده که گویی هیچ اطلاعی از جریان امور ندارد! در این خصوص سند ذیل آورده می‌شود: «آقایان مظفر لشگر، رئیس مافی و محمد‌تقی خان، رئیس ایل چگینی مشروحه به امضای جمعی از اهالی قزوین دایر به اظهار شکایت از شما واصل گردیده و اظهار داشته‌اند که در امر انتخابات آنجا مداخلات غیر قانونی نموده اهالی را جبراً به انتخاب آقا شیخ محمدالموتی وادار می‌نمایید. لزوماً متذکر می‌شود که مطابق قانون انتخابات بایستی جریان این امر، آزادانه و به میل اهالی خاتمه پذیر گردد. مراتب را اطلاع داده و البته در صورتی که اقدامات خارج از وظیفه از طرف شما به عمل آمده متروک خواهم داشت.» وزیر جنگ و فرمانده کل قشون 67 در سند بالاتر ـ که آن هم مربوط به انتخابات قزوین بوده ـ دیدیم که سردار سپه جبراً و تحکماً به حکومت نظامی قزوین فرمان می‌دهد: باید «احیاءالسلطنه و میرزا ابراهیم خان ملک‌آرائی» انتخاب شوند؛ اما در این سند وقتی متوجه می‌شود که «مظفر لشکر رئیس مافی و محمدتقی خان رئیس ایل چگینی» برخلاف میل او «شیخ محمدالموتی» را تبلیغ می‌کنند نامه تند و تهدید‌آمیزی فوق را ارسال می‌‌کند تا هم نظر خود را تامین کرده و هم مردم را فریفته باشد. افزون بر آن اسناد فراوان دیگری نیز در خصوص دخالت مستقیم و شخص رضاخان در انتخابات وجود دارد. سند ذیل نمونه‌ای از آن دخالت‌هاست: رئیس تیپ شمال، شخصاً کشف نمایند. به طوری که به یاور محتشم‌‌الدوله حاکم شاهرود نیز دستور داده‌ام بایستی دکتر حسینقلی‌‌خان از شاهرود انتخاب شود. علیهذا لازم است، جدیت کامل در انجام مقصود به عمل آورید. نمره 1305 وزیر جنگ و فرمانده کل قشون.» 68 مجموعه اقدامات مذکور سبب گردید که اکثریت هوادار دولت مستوفی‌الممالک تضعیف گردد و به دنبال آن بحران آغاز شد و به یکباره 16 نفر از اکثریت مجلس چهارم (هیئت مؤتلفه کناره گرفتند. 69 دولت مطابق اساسنامه داخلی مجلس می‌بایست پس از کاهش رأی استعفا نماید؛ ولی مستوفی‌الممالک تصمیم به مقاومت در برابر مجلس گرفت. داور، این امر را ناشی از اقدامات طباطبایی و سلیمان میرزا دانسته، می‌نویسد: «تمام تقصیر از ابتدا تاکنون همه زیر سر آن دو سیاست بازی است که این بیچاره مرد محترم را آلت اغراض خود کرده، به دست او حاکم مغزول می‌کنند، پول می‌باشند، عوامل انتخاباتی می‌سازند، رفقا را برسر کار می‌آورند. آیا مستوفی فکر می‌کند کمیته اجرایی اجتماعیون بالاخره نجاتش می‌دهد و یا نطق کاراخان به جان دولتش می‌رسد؟ باید به او گفت ایران برای قبول حکومت اجتماعیون حاضر نیست.» 70 اجتماعیون و دولت برای فشار بر اکثریت جدید مجلس تصمیم گرفتند، از شیوه تحریک و آشوب استفاده نموده با مجلس مقابله کنند و خود را نجات دهند، ولی این اقدامات آرای آنها را بیشتر کاهش داد. 71 آنان در روزهای پایانی مجلس سعی می‌‌کردند با جلوگیری از تشکیل جلسات و عدم حضور در مجلس باعث فترت دوره پارلمانی گردند و حتی درصدد تعطیل کردن مجلس نیز برآمدند. 72 بدین وسیله می‌‌خواستند دولت را بر سر کار نگاه دارند که نتیجه آن، استیضاح دولت مستوفی‌الممالک و جانشینی مشیر‌الدوله بود. یکی از دلایل انتخاب مشیرالدوله بی‌طرفی وی در انجام انتخابات بود. این ویژگی به نمایندگان مجلس چهارم جرأت می‌داد که اختیار مملکت را در دوره فترت به مشیرالدوله بسپارند. 73 در جلسات اولیه کابینه با بررسی گزارش انتخابات مقرر گردید در خصوص تشریح امر انتخابات، دستورالعملی از سوی وزارت داخله صادر گردد. 74 چون اهالی قزوین حکومت نظامی را منافی با قانون انتخابات می‌‌دانستند، مشیرالدوله به نمایندگان آنان قول مساعد داد که اوامر موکد مبنی بر انجام صحیح انتخابات صادر نماید؛ لذا نسبت به اعزام بازرسان برای جلوگیری از سوء جریان انتخابات اقدام کرد. 75 بدین ترتیب مشیرالدوله توانست با تهیه ابزار و وسایل و اعزام بازرس، به انتخابات سر و سامان دهد. ولی مشکل اصلی، وجود حکومت نظامی و فرماندهان قشون در بسیاری از ولایات بود. نظر به شکایات متعدد اهالی دامغان از حکومت نظامی آنجا، وزارت داخله به وزات جنگ نوشت: حکومت آنجات را احضار و دیگری را اعزام نمایند. 76 از سقز نیز طی تلگرافی به رئیس‌الوزراء نوشتند: «رئیس قشون قهراً و جبراً مشغول تهیه آرا برای صدورالعلمای مفتی است که از دیانت و امانت مبری و ضد آسایشمردم است. قبل از وقت عرض می‌کنیم که وکیل جبری و قشونی است نه ملیتی.» 77 مشیرالدوله در برابر تعدی و اعمال نفوذ حکام و فرماندهان نظامی از این ابزار لازم جهت مقابله و نیز نحوه مناسب برای برخورد بهره گرفت ولی تعطیلی مجلس چهارم نیز قدرت مانور لازم را از او گرفته بود. فشار نظامیان، استعفای مشیرالدوله و تشکیل کابینه سردار سپه را در پی آورد. او که به اهمیت نقش مجلس از نیمه مجلس چهارم پی برده و در این مدت اقدام لازم جهت نزدیکی به نمایندگان انجام داده بود، از ابتدای انتخابات مجلس پنجم از طریق حکام نظامی، دخالتهای بسیاری در انتخابات کرد. این دخالتها از ابتدای تشکیل کابینه، صورت آشکارتری به خود گرفت. دشتی اقدامات سردار سپه را ناشی از خواست طرفین او و نمایندگان مجلس چهارم می‌داندکه وی را به دخالت در انتخابات تشویق و تحریض می‌‌کرده‌اند. 78 در کابینه سردار سپه علاوه بر نظامیان، اجتماعیون نیزـ پس از چند صباحی دوری از قدرت و حضور در کابینه مشیرالدوله ـ مجدداً به صحنه سیاست بازگشتند، مخصوصاً دخالت وزارت خارجه وزارت داخله بر عهده یکی از اعضای فعال آنها، میرزا قاسم‌خان صوراسرافیل قرار گرفت که مجری انتخابات نیز بود. سردار سپه پس از انتصاب مقام ریاست وزرایی، دو مقصود عمده را در نظر داشت و بر این اساس نهضت انتخاباتی دولتش را پی‌ریزی کرد. در وهله اول، اکثریت قاطع هواداران خود را جهت اجرای مقاصدش در مجلس پنجم سازمان داد که در بین این عده حتماً عده‌‌ای از وجوه سیاسی و رجال شناخته شده نیز بودند، ثانیاً با کاندیدا شدن ـ به وسیله عوامل خود ـ در اقصی نقاط کشور سعی داشت خود را محبوب همه مردم قلمداد نماید. او برای رسیدن به اهداف فوق، کمیته‌‌ای تشکیل داد و اختیار انتخابات را به خدایار خان و افراد حزب دمکرات مستقل واگذار نمود و امرای لشکر مامور شدند، طبق صورتی که از طرف این کمیته فرستاده می‌شود، فعالیت انتخاباتی به عمل آورند. بهار که خود کاندیدای انتخابات از حوزه کاشمر بود و به کمیته مذکور مراجعه نموده بود، می‌نویسد: «سوای این طریق، محال بود انتخاباتی به عمل آید یا کاندیدایی در محل موفق شود.» 79 دولت‌آبادی نیز با اشاره به اهداف سردار سپه از انتخابات و مجلس پنجم در این خصوص می‌نویسد: «برای این کار سردار سپه به حکومت‌‌ها و نظمیه‌ها دستورداده موانع را از راه انتخابات این قبیل اشخاص بردارند و زمینه انتخاب نگارنده از اصفهان فراهم شد و بعد از آن هم امیر اقتدار حاکم نظامی از فارس خبر را به سردار سپه داده و [به] او به خاطر انتخاب شدن تبریک گفت. »80 امیر لشگر عبدالله خان طهماسبی، که در آن زمان حاکم نظامی آذربایجان بود با صراحت اعلام نمود: «... شیخ محمدعلی تهرانی را از حوزه آذربایجان انتخاب کرده و سرتیپ مرتضی‌خان حاکم نظامی تهران طی حکمی به اعظام قدسی، حاکم خوار و ورامین صریحا می‌نویسد: سیدعلاءالدین اعتماد‌الاسلام را انتخاب نماید و اعتبار‌نامه‌اش را بدهد.» 81 در بررسی اعتبارنامه‌ علی دشتی، کاندیدای ساوه در مجلس نیز مواردی از دخالت دولت بر انتخابات بیان می‌شود. یکی از اعضای انجمن نظارت بر انتخابات ساوه طی نامه‌ای به انجمن مرکزی می‌نویسد: «نایب‌الحکومه رسماً در انجمن اظهار کردند که حکومت از من التزام گرفته که باید آقای شیخ علی دشتی انتخاب شود و آرا باید قبلاً خوانده شود تا کسی تقلب نکند.» 82 در یکی از اسناد در این باره آمده است: «توسط آقای تدین نماینده محترم مقام منیع ریاست وزرای عظام دامت شوکته حکومت جدید ساوه دیشب و امروز حاجی سالار شجاع را احضار و اظهار نموده که من از طرف شخص رئیس‌الوزراء حکم دارم در انتخاب آقای دشتی، یا باید تسلیم شوید، یا فوراً به تهران تبعید خواهید شد. مشارالیه تقاضا دارد که اگر چنانچه این امر، امر حضرت اشرف است، اطاعت نماید والا،حضرت اشرف امر فوری و سریع به حکومت صادر نماید که بی‌طرفی را از دست داده و وسایل تبعید او را فراهم نکند.» 83 فطن‌الدوله، پیشکار نصرت‌الدوله فیروز طی نامه‌ای به وی می‌نویسد: «نصیرالسلطنه از حضرت والا دلتنگ است که چرا او را از قشقایی وکیل نکردند. هر چه به او حالی می کنم که این مسئله نسبت به حضرت والا نبوده و از مراکز امر شده ضیاالواعظین وکیل بشود، به خرجش نمی‌رود.» 84 کاشان یکی از نقاطی بود که انتخاباتش به طول انجامید و به دلیل درگیری در انتخابات و اعمال نفوذ حکومت نطنز و اجتماعیون جریان انتخابات مدتها متوقف گردید. حکومت کاشان طی نامه شماره 23967 به وزارت داخله می‌نویسد: «عدم بی‌طرفی صدیق اکرم نایب‌الحکومه نطنزاظهر من‌الشمس است و حتی خودش از نقطه نظر ابراز حسن خدمت نسبت به اجتماعیون را منکر نیست و با وجود مشاهده حکم حضرت اشرف به واسطه استظهار کاملی که به موافقت عقیده خود با تمایلات باطنی کفیل وزارت داخله دارد بر شدت اقدامات خود افزوده است. وی دست هواداران اجتماعیون را در انتخابات باز [گذارده] و نسبت به دسته دیگر دشت عمل نشان می‌دهد.» 85 سردار سپه همچنین برای اثبات و جاهت و محبوبیت ملی از طریق نظامیان و حکومت ایالات، کاندیدای نمایندگی مجلس می‌شود. حکام نظامی با صدور احکام کتبی و تلگرافی از ولایات و دهات التزام می‌گیرند، سوای سردار سپه و نمایندگان مورد نظر وی کسی را ننویسند. 86 سرکشیک‌زاده کاندیدای نمایندگی لاهیجان در نامه‌ای به نصرت‌الدوله فیروز می‌نویسد: «انتخابات لاهیجان در شرف خاتمه و فقط معطل برای این است که آقای رئیس‌الوزراء اول باشند. با تمام کوشش‌هایی که در این خصوص به عمل آمده فعلاً نصف بنده رای دارند.» 87 با این شیوه در بسیاری از نقاط سردار سپه با عنوان نماینده اول انتخاب گردید. از همدان با 24891 رأی، در ایلات شاهسون آذربایجان 3816 رأی، از قراچه‌داغ و توابع 6310، از اصفهان با 8099، از سراب و کرهرود با 4022 رای، از ارومیه با 2757، از لاهیجان 17065، از طوالش و گرگانرود با 4773 رای، از مراغه 25408، از رشت 7299 و از خوی 22037 رای به عنوان نماینده اول انتخاب گردید؛ ولی هیچ کدام از نقاط مذکور را نپذیرفته و فقط نمایندگی ساری را قبول نمود و نامش به عنوان نماینده اول این حوزه ثبت گردید. وی از مجموع 22045 رای در ساری صاحب 12660 رای گردیده بود. 88 نمونه‌ای از انصراف نمایندگی از شهرهای دیگر توسط رضاخان چنین است: حکومت در جز، کپیه هیئت نظار با اظهار امتنان از حسن ظن اهالی نسبت به اینجانب، نظر به مسئولیتهای سنگین که برای خدمت به مملکت عهده‌دار هستم. بدین وسیله استعفای خود را از نمایندگی در جز اطلاع می‌دهم. نمره 3628 رئیس‌الوزراء و فرمانده کل قوا 89 در ابتدای تشکیل کابینه سردار سپه، تعداد 61 نفر از نمایندگان تعیین شده که عده‌ای در تهران حاضر و بقیه نیز به پایتخت احضار شده بودند. در عین حال نقاط دیگری نیز انتخاباتش در حال اتمام بود که بدین ترتیب با تعین حد نصاب لازم مقدمات تشکیل و افتتاح مجلس پنجم مهیا گشت. این در حالی بود که هنوز انتخابات در بعضی از نقاط کشور ادامه داشت و حتی بعد از افتتاح مجلس بعضی از نقاط کشور در مجلس نماینده‌ای نداشتند. انتخابات از جنبه آماری نیز قابل غور و بررسی است. اگر چه تخلفاتی که در انتخابات صورت گرفت تا حدود زیادی واقعیت ارزیابی آماری را با اشکال مواجه می‌سازد، ولی با این همه ارائه آمار و ارقام در خصوص انتخابات مجلس پنجم خالی از لطف و فایده نیست. آمار جمعیت و نفوس در گذشته از دقت چندانی برخوردار نبود و بررسی‌های انجام شده مقادیر متفاوتی از جمعیت را بیان می‌دارند. در یک بررسی، کل جمعیت ایران در سال 1302 ش 11610000 نفر برآورد گردیده که از این تعداد 000/447/2 نفر جمعیت شهری و 000/170/9 نفر جمعیت روستایی بودند. 90 همین بررسی در سال 1305 به فاصله سه سال پس از انتخابات مجلس پنجم طی آماری، تعداد مردان ـ پس از ده سال در کل جمعیت ایران ـ 39 درصد تخمین زده می‌شود که جمعیتی در حدود 900/527/4 نفر را شامل گردد. 91 از طرفی با توجه به حداقل سن انتخابات کنندگان که بیست سال بود و نیز عدم حق رای زنان به نظر می‌رسد تقریباً 3/1 جمعیت کل کشور می‌بایست در انتخابات مجلس پنجم شرکت می‌‌کردند که جمعیتی در حدود 000/3870 نفر را شامل می‌گردید. به این ترتیب با در نظر گرفتن دو ضابطه فوق اگر با کمی اغماض جمعیت رای دهندگان را در انتخابات 000/000/4 تخمین بزنیم، پایه تقریبی جهت بررسی آماری تا حدودی می‌‌تواند از واقعیت برخوردار گردد. در انتخابات مجلس پنجم به جز ایلات ترکمان، کوکلان و یموت، که گزارشی از انتخابات آنها به مجلس نرسید و نماینده‌ای در پارلمان نداشتند. میزان آرای اخذ شده در کل کشور بالغ بر 926306 نفر بود که با توجه به افراد تقریبی ایلات ترکمان به نظر نمی‌رسد کل آرای اخذ شده از 930000 نفر تجاوز نماید. این تعداد حدود 2/23 درصد آرای کل افرادی است که حق رای داشتند و با توجه به تبلیغات و شور و هیجان انتخابات مذکور شرکت کمتر از 4/1 افراد را در این انتخابات مبین عدم استقبال عمومی در این انتخابات بوده است. البته این درصد در نقاط مختلف کشور متفاوت است. در مجموع کل آرای کشور، مردم آذربایجان جهت انتخاب 19 نماینده در مجلس پنجم، تعداد 969/160 رای به صندوقها ریختند. یعنی آذربایجانیها، برای چهارده درصد از نمایندگان مجلس، تنها 3/17 درصد کل آرای کشور را به صندوقها ریختند. پس از آذربایجان ولایات خراسان و سیستان با تعداد 15 نماینده در مجلس 103665 رای به صندوق ریختند در حالی که تهران و بلوکات اطراف آن با 15 نماینده در مجلس فقط 38327 رای دادند. یعنی مردم تهران برای انتخابات 11 درصد نمایندگان فقط 4 درصد از آرا را به خود اختصاص داده بودند که نشان از عدم استقبال بی‌سابقه مردم تهران از انتخابات بود و به دلایلی که قبلاً گفته شد، مشیرالدوله از وسعت توزیع تعرفه رأی برای جلوگیری از تخلفات بیشتر خودداری کرد که این امر تا حدود بسیار زیادی در کاهش آرای تهران و بلوکات اطراف تاثیر داشته است. در تهران و بلوکات اطراف بایستی حداقل پنجاه هزار برگ تعرفه رأی توزیع می‌شد زیرا جمعیت آن در حدود 210 تا 215 هزار نفر تخمین زده شده است؛ 92 ولی میزان تعرفه‌های توزیع شده از 26000 برگ تجاوز ننمود و از این تعداد فقط 19426 رای به صندوق‌ها برگردانده شد، ایلات نیز در انتخابات شرکت نموده و به جز ایلات ترکمان سایر ایلات با 4 نفر نماینده در مجلس، 20447 رای به صندوق‌ ریختند. یعنی برای انتخاب 3 درصد نمایندگان مجلس آرایی در حدود 1/2 درصد کل آرای کشور از آنها اخذ شده بود. ملل متنوعه (اقلیت دینی) نیز با 4 نماینده در مجلس 14037 رای داده بودند که برای انتخاب 3 درصد نمایندگان، 5/1 درصد کل آرای کشور را به خود اختصاص دادند. در هر انتخابات آزاد که بدون اعمال نظر و دخالت موثر حکومتها صورت گیرد میزان رای هر نماینده حکایت از محبوبیت وی و استحکام موقعیتش در مجلس قانون‌گذاری دارد. در بین نمایندگان مجلس پنجم ارباب کیخسرو شاهرخ با تعداد 2538 رای از مجموع 2590 رای توانسته بود 98 درصد آرای زرتشتیان را کسب نماید. پس از وی، میرزا محمدعلی خان مصباح دیوان با 3557 رای از مجموع 3671 رای 97 درصد آرای مردم سیستان و میرزا شهاب‌الدین بقائی کرمانی با 8031 رای از مجموع 8306 رای 96 درصد آرای مردم رفسنجان را کسب کرده بودند. کمترین میزان آرا نیز از آن سید یعقوب شیرازی بود. وی با کسب 525 رای از مجموع کل 3493 رای تنها توانسته بود 15 درصد آرای ایلات خمسه فارس را به خود اختصاص دهد. این میزان برای نماینده اول تهران میرزا حسین خان مؤتمن‌الملک 38 درصد؛ نماینده اول فارس، ضیاءالادبا 54 درصد، نماینده اول تبریز، میرزا زین‌العابدین رهنما 55 درصد؛ نماینده اول مشهد، صولت‌السلطنه، 53 درصد و نماینده اول کرمانشاه، نصرت‌الدوله فیروز، 69 درصد بوده است. 93 مجلس پنجم ـ طبق قانون انتخابات94 ـ باید از 136 نماینده تشکیل می‌شد، لذا به مرور 135 نماینده انتخاب شدند و شش نفر دیگر به علت رد شدن اعتبارنامه نمایندگان منتخب یا استعفای آنها مجددا انتخاب گردیدند و گزارش انتخابات نماینده ایلات ترکمان به مجلس نرسید. در نتیجه ایلات ترکمان و کوکلان و یموت در مجلس پنجم نماینده‌ای نداشتند. درعین حال در طول دو سال فعالیت مجلس پنجم هیچ گاه عده حاضر نمایندگان مجلس از یکصد و بیست نفر بالاتر نرفت. عده‌ای از نمایندگان پس از انتخابات، مشاغل دولتی را حفظ نموده و با وجود نمایندگی در مجلس، از شرکت در جلسات، تن می‌زدند. حفظ عنوان نمایندگی و عدم تمایل به استعفای رسمی از آن، شاید به دلیل برخورداری از مصونیت پارلمانی و بیمه شدن در مقابل حوادث و اتفاقات آتی بوده است. نمونه بارز این افراد رضاخان سردار سپه وزیر جنگ و رئیس‌الوزاء و معاضدالسلطنه پیرنیا، وزیر عدلیه کابینه رضاخان و نماینده نائین بود. طبق قانون انتخابات فقط استعفای رسمی نماینده قبل از صدور اعتبارنامه نمایندگی و یا رد صلاحیت نماینده توسط مجلس پس از صدور اعتبارنامه، سلب کننده عنوان نمایندگی مجلس بود. 95 مجلس پنجم از نظر سنی به رده‌های مختلفی تقسیم می‌شد. با توجه به مستولیت سیاسی مجلس با آنکه 135 نماینده مجلس پنجم در رده‌های سنی متفاوت بودند، مع‌الوصف می‌توان آن مجلس را، به لحاظ سنی، مجلس جوانی دانست. قانون انتخابات حداقل سن نمایندگان را 30 و حداکثر آن را 70 سال تعیین کرده بود. 96 اما چون در آن زمان قانون سجل‌احوال و تهیه شناسنامه به تصویب نرسیده بود و تهیه آن را برای تشخیص هویت الزامی نبود، تشخیص اثبات سن حقیقی نمایندگان، دشوار بود. بعضی از نمایندگان مثل حسین نوری زاده، نماینده بار فروش یا حسن آقای ملک نماینده مشهد که خود را 32 و 30 ساله معرفی نموده بودند جوانتر به نظر می‌رسیدند. در روز افتتاح مجلس که به موجب قطعنامه داخلی مسن‌ترین نماینده به عنوان رئیس سنی و جوانترین نمایندگان به سمت منشی تعیین می‌شدند میرزا یحیی دولت‌آبادی با 61 سال سن به مقام ریاست سنی و غلامحسین میرزا سرکشیک‌زاده، اعتبار‌الدوله و نوری‌زاده با سنین 32 تا 34 سال منشی مجلس شدند. 97 البته در جلسات بعدی مجلس نمایندگان مسن و جوان‌تری نیز شرکت نمودند که به دلیل وقفه در انجام انتخابات در موعد مقرر نتوانسته بودند در جلسات افتتاحیه و ابتدایی مجلس شرکت نمایند. با این همه جوان‌‌ترین عضو مجلس پنجم حسن آقای ملک، ملک‌التجار، نماینده مشهد با 30 سال سن و مسن‌ترین فرد مجلس، میرزا لطف‌الله صدق‌السلطنه لیقوانی، نماینده تبریز با 63 سال سن بود. از نظر سنی تعداد 31 نفر از نمایندگان در رده سنی 30 تا 35 سال و 31 نفر در رده سنی 36 تا 40 سال، 30 نفر در رده سنی 41 تا 45 سال، 20 نفر در رده سنی 46 تا 50 سال ـ 16 نفر در در رده سنی 51 تا 55 سال و هفت نفر از نمایندگان در رده سنی 56 تا 63 قرار داشت و معدل سنی مجلس پنجم 41 سال بود که این سن برای مجلس با توجه به نقش و مسئولیت سیاسی، سن جوانی محسوب می‌گردد. از حیث لباس و پوشش، مجلس پنجم حائز تفاوت‌هایی بود. تعداد 33 نفر از مجموع نمایندگان روحانی و معمم و 102 نفر پوشش معمولی داشته و مکلا بودند. از نظر سابقه نمایندگی 53 نفر از نمایندگان مجلس پنجم قبلاً سابقه نمایندگی داشتند. از این تعداغد دوازده نفر سه دوره، سیزده نفر دو دوره و 29 نفر یک دوره نماینده مجلس بوده و از مجموع نمایندگان تعداد 47 نفر نمایندگان مجلس چهارم مجدداً به نمایندگی انتخاب شده بودند. از حیث طبقات شماغل، تعداد 63 نفر از نمایندگان مستخدم دولتی، 2 نفر زارع و کاسب و دو نفر از افراد لشگری و نظامی بودند. البته از حیث دسته بندی مشاغل، موارد مذکور دقیقا بیانگر وضعیت طبقاتی نمایندگان نیست، زیرا عده‌‌ای از نمایندگان دارای چند شغل بودند و در رده‌های اعیان، کارمند دولت، مالک و تاجر قرار گرفتند. از حیث فعالیت مطبوعاتی در بین نمایندگان شماری از صاحبان و سردبیران جراید و مطبوعات قرار داشتند و تعداد 19 نفر از نمایندگان مجلس پنجم از زمره کسانی بودند که قبلاً و یا در حین نمایندگی، نویسنده، صاحب روزنامه و یا به نوعی دارای سابقه مطبوعاتی شده بودند. نمایندگان مجلس پنجم از حیث تحصیلات نیز در دو رده کلی قرار داشتند. بعضی تحصیلات جدید نموده، برخی تحصیلات قدیم و عده‌‌ای نیز به هر دو نوع تحصیل پرداخته بودند در میان نمایندگان مجلس پنجم تعداد 31 نفر تحصیلات عالی داشتند. که از این تعداد 14 نفر در کشورهای اروپایی کسب علم کرده ، شش نفر پزشک بودند و چهار نفر نیز وکیل عدلیه بوند. در بین نمایندگانی که تحصیلات قدیم داشتند، اعم از روحانی و غیر روحانی ـ 17 نفر در حد سطح، 24 نفر در حد مدرسین و 9 نفر مجتهد بودند. در تقسیم‌بندی دیگر از تحصیلات مجموع نمایندگان مجلس پنجم می‌‌توان آمار دیگری را ارائه نمود که 17 نفر از آنان تحصیلات در حد متعارف (خواندن و نوشتن) و 40 نفر در حد متوسطه (دیپلم و سطح) و 78 نفر تحصیلات عالی (اجتهاد، پزشک و دکترا) داشتند. مجلس پنجم از حیث سابقه کار دولتی نیز دارای نمایندگانی بود که بعضاً در گذشته پست‌های دولتی را در سطح بالا بدست آورده بودند. پنج نفر از آنان قبلاً به مقام رئیس‌الوزرایی رسیده و تعداد 19 نفرشان از وزرای کابینه‌های بعد از مشروطیت بودند. مجلس پنجم به اعتبار مسلک سیاسی نیز تقسیمات و شعباتی داشت که شکل واقعی آن به مرور پس از گذشتن اعتبارنامه‌ها در مجلس و در طول دو سال فعالیت آن مشخص گردید. بازتاب برپایی انتخابات دوره پنجم در بررسی اعتبارنامه‌‌های این دوره در خور توجه است. در این دوره مذاکرات مفصل و طولانی پیرامون انتخابات و مشکلات آن از قبیل فشار، تقلب و تاثیر نظامیان توسط جناح‌های مخالف مباحث مهمی مطرح شده و مجادله طولانی را میان نمایندگان اکثریت و اقلیت ایجاد نموده بود که در نوع خود بی‌سابقه بود. مدرس به عنوان اولین مخالف در نوع طرح اعتبارنامه معتمد‌السلطنه نماینده کلات و سرخس مخالفت خویش را ابراز داشت. وی گفت: «بنده با چهار نفر مخالف هستم که به جهت یکسان بودن موارد آن، همه را یک جا صحبت می‌‌کنم.» مدرس دلایل اجمالی مخالفت خود را با نمایندگان مذکور «از جهت کیفیت انتخابات آقایان ذکر» کرد و گفت: «مجلس از اول باید معرفی خود را بکند و عقیده من این است که این انتخابات از روی فشار شده و از روی اختیار نشده است.»98 تدین، نماینده طرفدار سردار سپه و سخنگوی اکثریت مجلس، به دفاع پرداخت و گفت: «خلاف است، کذب است.» مدرس در ادامه صحبت ضمن ذکر مواردی گفت: «مثلاً در دوسیه[پرونده] آقای شریعت‌زاده می‌گوید: حکومت گفته است من باید اجازه از رئیس تیپ شمال بگیرم، این انتخاب، انتخاب ملی است؟ یا مثلاً در قمشه 30 نفر را تبعید کردند و انتخاب را انجام دادند.» و در اشاره طنز‌آمیز به معتمد‌السلطنه گفت: «از بخت ایشان است که همیشه حسب‌الفرموده آقای رئیس‌الوزراء باید انتخاب شوند. در دوره سابق هم همین طور شد و بنده به ایشان رای ندادم.» تدین در دفاعی آمرانه خواستار آن شد که: «روح خبیث در این مجلس [دوره پنجم] طلوع نکند.» وی به عنوان موافق به شدت از رئیس‌الوزراء سردار سپه پشتیبانی کرد و خواستار آن شد تا چنانچه مدرکی دال بر اعمال نفوذ ایشان وجود دارد، ارائه گردد. با بالا گرفتن مباحثات مدرس، 16 نفر از نمایندگان خواستار رای گیری به صورت مخفی شدند. براساس رای گیری از مجموع 87 نفر حاضر، 57 نفر رای کبود دادند و نمایندگی معتمدالسلطنه رد شد. 99 مدرس با سید حسن اجاق، شریعت‌زاده کازرونی نیز مخالفت کرد که در نهایت مخالفت خود را در خصوص اجاق نماینده کرمانشاه و کازرونی نماینده بوشهر پس گرفت و اعتبارنامه شریعت‌زاده به رغم مخالفت وی رای آورد. از جناح اکثریت مجلس پنجم، با اعتبارنامه میرزا هاشم آشتیانی نماینده تهران توسط تدین مخالفت شد. تدین در یک حرکت متقابل، با چهار نفر از نمایندگان تهران مخالفت کرد و دلایل آن را سوء انتخابات در تهران و اعمال نفوذ دانست. وی خواستار تشکیل کمیسیون تحقیق شد. مدرس به عنوان موافق از انتخابات تهران به دشت دفاع کرد کرد و د تایید گفته‌هایش افزود. «حتی دولت هم با ما [منظور اقلیت مجلس پنجم] نبوده است.» داور، سخنران بعدی به دفاع از انتخابات تهران و آشتیانی پرداخت و مشکل دوسیه انتخابانی وی را بی‌‌اهمیت خواند و گفت: «حتی اگر آرای مورد اختلاف را هم حذف کنیم، باز هم ایشان رای لازم را آورده‌اند.» 100 رئیس مجلس ـ مؤتمن‌الملک ـ‌ هر چه تلاش کرد تا کفایت مذاکرات اعلام شود، ولی اکثریت در یک موضع تهاجمی اجازه نداد تا حد نصباب لازم برای کفایت مذاکرات به دست آید. مدرس در حمله‌ای سخت نسبت به تدین و طرفدارانش گفت: «ایشان جنگ بیرونی را می‌‌خواهند بیندازند توی مجلس» به دنبال این سخن، تدین در حین خارج شدن از مجلس، فراکسیون تجدد را جهت خروج از جلسه فراخواند و بدین صورت مجلس از اکثریت افتاد. در جلسه بعد با رای اکثریت نمایندگان، اعتبارنامه آشتیانی تصویب شد. 101 در این مجلس تدین و اکثریت مجلس تلاش فراوانی کردند تا اعتبارنامه‌ها به سرعت مورد تصویب قرار گیرد تا جلسات رسمی مجلس آغاز شود. در مقابل، مدرس تاخیر را پیشنهاد می‌کرد. در نهایت پنجمین دوره قانون‌گذاری در تاریخ 22 بهمن 1302 ش مطابق با 5 رجب 1342 هـ . ق و 11 فوریه 1924 م افتتاح شد. و در تاریخ رسمیت یافتن آن 25 اسفند ماه 1302 هـ . ش بود. 102 در 30 اسفند 1302 هـ ش در اولین جلسه رسمی، نامه تغییر سلطنت به جمهوری قرائت شد و با فشار نمایندگان اکثریت مجلس، بررسی آن به جلو انداخته شد. 103 یک نکته مهم و قابل توجه در انتخابات دوره پنجم که سهم فراوانی در ایجاد فضای ذهنی برای محبوبیت رضاخان سردار سپه فراهم آورد، انتخاب وی از حوزه‌های انتخاباتی شهرهای مهم کشور به عنوان نماینده اول بود. هر چه محمدتقی بهار در تحلیل این پدیده می‌نویسد: «پنجاه هزار وکلایی که انتخاب شده‌اند طبیعی نیستند. هر جایی که سردار سپه وکیل اول شد یا وکیل شده انتخاباتش دستورالعمل بوده و نماینده با دستور از بالا انتخاب شده»104 است؛ ولی وجود تعدادی قابل توجه از آرا، نشانگر تبلیغات وسیعی بود که نظامیان به نفع رضاخان در سطح کشو انجام می‌دادند. علاوه بر این، انتخابات همراه را تقلب و زور و تهدید و دخالت گسترده نظامیان بود. جالب آنکه مراکزی که سردار سپه در آن شهرها وکیل اول شده بود، جانبداری از او را در غوغای جمهوری نیز بر عهده داشتند. مجلس پنجم در یکی از مهمترین اقدامات خود، طی ماده واحده‌ای از انقراض سلسله قاجاریه را اعلام و حکومت موقتی را در حدود قانون اساسی و قوانین موضوعه مملکتی به شخص رضاخان واگذار و برای تعیین تکلیف نهایی تشکیل مجلس مؤسسان را تصویب نمود: ماده واحده و تصمیم مجلس موسسان درباره تاسیس سلسله پهلوی مجلس شورای ملی به نام سعادت ملت، انقراض سلطنت قاجاریه را اعلام و حکومت موقتی را در حدود قانون اساسی و قوانین موضوعه مملکتی به شخص آقای رضاخان پهلوی واگذار می‌نماید. تعیین تکلیف حکومت قطعی موکول به نظر مجلس موسسان است که برای تغییر اصول 36، 37، 38 متمم قانون (106) اساسی تشکیل می‌شود. انتخابات مجلس موسسان نیز همچون مجلس پنجم، به ضرب تقلب و زور برگزار و نهایتاً در روز 15 آذر 1304 با نطق رضاخان رسماً افتتاح شد. نطق افتتاحیه رضاخان در مراسم گشایش مجلس مؤسسان 15 آذر 1304 بسمه‌تعالی البته آقایان محترم از علل و پیش‌آمدهایی که باعث انعقاد مجلس مؤسسان گردیده است اطلاع کامل دارند و می‌دانند که مجلس شورای ملی که به موجب قانون اساسی نماینده قاطبه اهالی مملکت ایران است، بر حسب ضرورت و برای متابعت میل و افکار ملت که در تمام ایران ابراز و اظهار شده بود، برای نیل به استقرار حکومتی که مرام ملی را بهتر تامین نماید، سلطنت را از سلسله قاجاریه منتزع نموده و ریاست حکومت مملکت را مرتباً به عهده این جانب محول ساخته و انعقاد مجلس موسسان را برای تعیین تکلیف قطعی امر، لامز و مقتضی دانست. این بود که جانب حسب‌التکلیف و بنابر تصمیم و تصویب مجلس شورای ملی، ملت را به تعیین و انتخاب امنای خود به جهت این مقصود مهم، دعوت کردم و ملت نیز شما را انتخاب نمود [!] اینک به عون‌الله و توفیقه، ادای آن وظیفه را که معظم‌ترین وظایف ملی و مملکتی است بر حسب رای ملت به شما واگذار نموده و شمارا دعوت می‌کنم که صلاح و خیر مملکت را در نظر گرفته و در هر حال خداوند شاهد و ناظر اعمال خود دانسته و آنچه وجدان شما بر آن حکم می‌کند به موقع عمل بگذارید، و چون در امر حساس، طول مدت بی‌تکلیفی برای مملکت ممکن است جلب فترت و مفاسد نماید، مقتضی است حتی‌الامکان در انجام وظایف تسریع نمایید. در خاتمه امیدوارم خداوند تبارک و تعالی شما را موفق و موید بدارد. 105 پس از تشکیل مجلس موسسان، در تاریخ 22 آذر 1304 سه اصل 36، 37، 38 متمم قانون اساسی که بیانگر به سلطنت رساندن رضاخان و خاندان او بود به تصویب رسید و سه اصل قبل که مربوط به سلسله قاجاریه بود، ملغی اعلام شد. پس از اعلام این اقدام شوم، در تاریخ 24 آذر 1304 رضاخان به مجلس دعوت شد و متن سوگندنامه خود را قرائت کرد. بدین ترتیب آخرین ماموریت مهم مجلس پنجم برگزاری مراسم تحلیف رضاخان بود. مجلس با این کار به واقع به صورتی ظاهراً رسمی سرنوشت کشور و مردم ایران را از کف مشتی بی‌کفایت و بی‌لیاقت خارج و به جمعی خود فروخته که در راس آن فردی چکه پوش قرار داشت، تفویض نمود. پی‌نوشت‌: 1ـ اتحادیه، منصوره، مجلس و انتخابات ، تهران، نشر تاریخ، 1375، ص 100. 2ـ همان ، ص 58 . 3ـ بهار، محمدتقی، تاریخ مختصر احزاب سیاسی ایران، ج 2، تهران، امیرکبیر، 1363، صص 9ـ 12. 4ـ با شروع مجلس ششم احزاب دچار افول شدند و فراکسیون‌ها در عرصه مجلس خودنمایی کردند. برای آگاهی از فعالیت‌های این فراکسیون‌ها در آغاز مجلس ششم، بنگرید به روزنامه اطلاعات، سال اول، تاریخ 19/5/1305؛ نیز شماره‌های پنج ـ 23/ 5/1305 و هفده ـ 8/6/1305، ستون گزارشهای مجلس. 5ـ اتحادیه منصوره، همان، صص 65 ـ 71. 6ـ اتحادیه، منصوره، همان، ص 28. 7ـ بهار، محمدتقی، همان صص 17 ـ 18 ؛ نیز ر. ک: دیوان بیگی، سفر مهاجرت در نخستین جنگ جهانی، تهران، بی‌نا 1351؛ و برای آگاهی از یک تحلیل خارجی، ر. ک: سفرنامه بلوشر. 8ـ بهار، محمدتقی، همان، ج 1، ص 8. 9ـ اتحادیه، منصوره، همان ص 224؛ نیز، ر. ک: یرواند آبراهامیان، ایران بین دو انقلاب، تهران، نشر نی، 1377، صص 172ـ 173. 10ـ برای آگاهی از دخالت‌های بیگانگان در ایران، ر. ک: پیو، کارلوترنزیو، رقابت روس و انگلیس در ایران و افغانستان ، ترجمه عباس آذرین، تهران، انتشارات علمی و فرهنگی، 1363. 11ـ اتحادیه، منصوره، همان، صص 28، 65ـ 71. 12ـ مکی، حسین ، تاریخ بیست ساله ایران، تهران، نشر ناشر، 8 ج 1361، ج 3، صص 428ـ 430. 13ـ روزنامه نوبهار، شماره 14ـ 27 قوس 1301. 14ـ روزنامه اتحاد، شماره‌های 275و 276ـ 5 و 7 جدی 1301. 15ـ روزنامه ایران، شماره 1270 ـ 12 قوس 1301. 16ـ بهار، محمدتقی، همان، ص 304. 17ـ روزنامه کوشش، شماره 34ـ 16 حمل 1302. 18ـ مشروح مذاکرات مجلس چهارم، جلسه 22 حوت 1301. 19ـ قوانین موضوعه مجلس سوم و چهارم، همان، صص 332ـ 335. 20ـ 21ـ میرزا مهدی خان ملک‌زاده و میرزا قاسم خان صور اسرافیل، روزنامه کار، شماره 25ـ 27 ثور 1302. 22ـ روزنامه اتحاد، شماره 325ـ 16 ثور 1302. 23ـ مشروح مذاکرات مجلس چهارم، جلسه 21 جوزای 1302. 24ـ بهار، محمدتقی، همان، ص 304. 25ـ روزنامه ایران، شماره 1348ـ حمل 1302. 26ـ روزنامه کار، سال اول، شماره 4ـ 23 حوت 1301. 27ـ روزنامه اتحاد، سال دوم، شماره 82ـ 9 حوت 1301. 28ـ روزنامه کار، سال اول، شماره 10ـ 11 حمل 1302. 29ـ یادداشتهای ملک‌المورخین، ص 66. 30ـ روزنامه مرد آزاد، شماره‌های 60 و 61ـ 2 و 3 جوزای 1302. 31ـ بیانیه کمیته حزب دموکرات مستقل ایران به نقل از روزنامه ایران، شماره‌های 1367 و 1368‌ـ 27 و 28 ثور 1302. 32ـ روزنامه ایران، شماره 1367. 33ـ صدیق، عیسی، یادگار عمر، کتابفروشی دهخدا، تهران 1352، ج 1، ص 269. 34ـ عاقلی‌، باقر، داور و عدلیه، انتشارات علمی، تهران 1369، ص 29. 35ـ صدیق، همان، ص 267. 36ـ همان، ص 277. 37ـ صورت جلسات حزب رادیکال از 29 اردیبهشت تا 25 اسفند 1304؛ پرونده دکت عیسی صدیق، پژوهشهای فرهنگی بنیاد مستعضعفان. 38ـ بیانیه کمیسیون انتخابات حزب رادیکال، روزنامه مرد آزاد، شماره 59ـ 31 ثور 1302. 39ـ اعلامیه جهت اجتماعیون به نقل از روزنامه کار، شماره 9ـ 8 حمل 1302. 40ـ اسکندری، ایرج، خاطرات سیاسی، به کوشش علی دهباشی، انتشارات علمی، تهران 1368، ص 29. 41ـ روزنامه طوفان، شماره 62ـ 2 ثور 1302. 42ـ بهار ، همان، ص 305. 43ـ روزنامه کوشش شماره 38ـ 26 حمل 1302. 44ـ روزنامه کوشش شماره 49 ـ 3 جوزای 1302؛ روزنامه کار، شماره 17ـ اول ثور 1302. 45ـ روزنامه کوشش، شماره 34ـ 16 حمل 1302. 46ـ روزنامه کار شماره 19ـ 6 ثور 1302. 47ـ روزنامه ایران، شماره 1370ـ 31 ثور 1302. 48ـ روزنامه کوشش، شماره 50ـ 5 جوزای 1302. 49ـ روزنامه کار، سال اول، شماره‌های 22 و 24و 25ـ 24 و 26و 27 ثور 1302 ؛ وطن، سال اول، شماره 14ـ 8 جدی 1302. 50ـ روزنامه اتحاد، شماره 315ـ 16 ثور 1302. 51ـ روزنامه ایران، شماره 1361ـ 10 ثور 1302. 52ـ روزنامه ایران، شماره‌ةای 1357ـ 1362، 5 و 13 ثور 1302. 53ـ نوبهار، یادداشتهای هفته، شماره 26ـ 21 ثور 1302. 54ـ روزنامه ایران شماره‌های 1352و 1367 ـ 13 و 27 ثور 1302. 55ـ روزنامه ایران شماره 1369ـ 30 ثور 1302. 56ـ کوشش سال دوم، شماره 11ـ 17 دلو 1302؛ یادداشتهای ملک‌المورخین، ص 98. 58ـ از اسناد کتاب حاضر، نمره ثبت 8332، تاریخ 31 سرطان 1302. 59ـ کوشش، شماره 30ـ 28 حوت 1301. 60ـ بهار، همان، ص 308. 61ـ روزنامه ایران، شماره 1363ـ 14 ثور 1302. 62ـ مرد آزاد، شماره 63ـ 6 جوزای 1302. 63ـ کار، شماره 33ـ 17 جوزای 1302. 64ـ از اسناد کتاب حاضر، نمره 450، تاریخ 2 سنبله 1302. 65ـ کار، شماره 34ـ 18 جوزای 1302. 66ـ طوفان، شماه 86ـ 4 سرطان 1302. 67ـ از اسناد کتاب حاضر، نمره 2369ـ تاریخ 2 سنبله 1302. 68ـ از اسناد کتاب حاضر نمره 1035ـ 5 جوزا 1302. 69ـ کوشش، شماره 33ـ 12 حمل 1302. 70ـ مرد آزاد، شماره 57ـ 28 ثور 1302. 71ـ مرد آزاد، شماره 61 و 63 و 6 جوزای 1302؛ نوبهار ، شماره 30ـ 15 جوزای 1302؛ ایران، شماره 1385ـ 21 جوزای 1302. 72ـ بهار، همان، ص 310؛ روزنامه اتحاد، شماره 320ـ 7 جوزای 1302؛ روزنامه کار، شماره 26ـ 30 ثور 1302. 73ـ سپهر، احمدعلی، سالنامه دنیا، سال 18، ص 84. 74ـ مشروح مذاکرات کابینه وزرا، جلسه 19 سرطان 1302. 75ـ کار، شماره 49ـ 9 سرطان 1302؛ مرد آزاد، شماره 95ـ 22 سرطان 1302. 76ـ مرد‌ آزاد، شماره 210ـ 31 سرطان 1302. 77ـ سازمان اسناد ملی ایران، پرونده وزارت کشور، شماره 290004444 تلگراف 229، مورخ 13/4/1302. 78ـ دتشی، علی ، ایام محبس، به کوشش مشفق همدانی، چاپ شرق، تهران، 1339، صص 277ـ 279. 79ـ بهار، همان، ص 307. 80ـ دولت‌آبادی ، همان، ص 305. 81ـ اعظام قدسی، حسن، خاطرات من یا تاریخ صدساله، چاپخانه حیدری، تهران 1342ـ ج 2، صص 62و 72. 82ـ مشروح مذاکرات مجلس پنجم، ص 125. 83ـ از اسناد کتاب حاضر، نمره 171، تاریخ 17 دلو 1302. 84ـ اسناد فیروز، همان ، ص 127. 85ـ مشروح مذاکرات مجلس پنجم، صص 6ـ 205. 86ـ اسناد فیروز، ص 153. 87. همان، ص 118. 88. مشروح مذاکرات مجلس پنجم صص 4، 5، 7، 9، 11، 18، 19، 59، 60؛ روزنامه مرد آزاد، شماره 12 سرطان 1302؛ روزنامه ایران، شماره 1395ـ 3 سرطان 1302. 89. از اسناد کتاب حاضر، نمره 3628، تاریخ 28 عقرب 1302. 90ـ بایی‌یر، جولین، اقتصاد ایران 1900ـ 1970 مؤسسه حسابرسی سازمان صنایع ملی و سازمان برنامه و بودجه، تهران 1363، صص 39ـ 40. 91ـ همان، صص 47. 92ـ آوری، پیتر، تاریخ معاصر ایران، ترجمه محمد رفیعی مهر آبادیـ انتشارات عطائی، تهران 1363ـ ج 1 449؛ صدیق، عیسی، همان، ص 284. 93ـ اعتبارنامه‌‌های نمایندگان مجلس پنجم، کتابخانه شماره یک مجلس شورای اسلامی؛ مشروح مذاکرات مجلس پنجم؛ فرهنگ قهرمانی، عطاءالله‌ اسامی نمایندگان مجلس شورای ملی، چاپخانه مجلس شورای ملی، تهران 1356؛ شجیعی، زهرا، نمایندگان مجلس شورای ملی در 21 دوره قانونگذاری، موسسه مطالعات اجتماعی، تهران 1344؛ صفائی، ابراهیم، نخست‌وزیران، انتشارات انجمن تاریخ ، تهران 1351، ج 1. 94ـ قانون انتخابات، ماده 2 و جدول ضمیمه قانون انتخابات. 95ـ همان، ماده 46 و 52. 96ـ همان، ماده 6 بند 5. 97ـ مشروح مذاکرات مجلس پنجم، جلد اول، 22 دلو 1302 شمسی 98ـ مشروح مذاکرات مجلس پنجم، صص 12ـ 13. 99ـ همان، ص 14. 100ـ همان، ص 17. 101ـ همان، ص 18. 102ـ شجیعی، زهرا، نخبگان سیاسی ایران از انقلاب مشروطیت تا انقلاب اسلامی، سخن، 1372، ج 4. 103ـ ر. ک: کوهی کرمانی، حسین برگی از تاریخ معاصر ایران، با نمونه‌ةای جمهوری، تهران بی‌نا، 1321. 104ـ بهار، محمدتقی، تاریخ مختصر احزاب سیاسی، انتشارات امیرکبیر، تهران 1363، ج 2، ص 39. 105ـ مکی، حسین ، تاریخ بیست ساله ایران، ج 3، ص 490. 106ـ طبق اصل 39 متمم قانون اساسی (سابق) «هیچ پادشاهی بر تخت نمی‌‌تواند جلوس کند مگر اینکه قبل از تاجگذاری در مجلس شورای ملی حاضر شود و با حضور اعضای شورای ملی (و سنا) در هیئت وزرا سوگند فوق را ادا نماید. منبع: ماهنامه الکترونیکی دوران - شماره 1 به نقل از:مقدمه کتاب انتخابات مجلس پنجم- انتشارات مرکز بررسی اسناد تاریخی

پیدایش نظمیه در ایران

پیدایش نظمیه در ایران پیش از تشکیل نظمیه یا شهربانی به سبک نوین و اروپایی در روزگار ناصرالدین شاه قاجار در سال 1257 ش، نظم و امنیت شهرها به عهده داروغه بود که زیر نظر اداره‌ای به نام «دیوان بیگی» (اداره حکومتی یا فرمانداری) که در رأس آن بیگلر بیگی (فرماندار حاکم) قرار داشت انجام وظیفه می‌ کرد و واحدهایی که در اختیار داروغه بود، محتسب، شحنه، گزمه، شبگیر، نامیده می‌شدند.1 در آن هنگام نظم و امنیت شهرها در شب دارای قوانین ویژه‌ای بود که شاید امروزه برای بسیاری این پرسش پیش آید که مگر حکومت نظامی برقرار بوده، که اینگونه قوانین اجرا می‌شده است. «حدود چهار ساعت از شب گذشته روی پشت بام داروغه خانه طبل خبردار می‌زدند و سپس شیپور می‌نواختند، با این اخطارها دیگر کسی اجازه نداشت از خانه بیرون رود مگر اینکه از داروغه‌خانه اجازه داشته و اسم شب را بداند، اگر در عبور بی‌موقع، عابر اسم شب را درست می‌گفت، عبور می‌کرد، در غیر این صورت او را به داروغه‌خانه جلب می‌کردند و پس از شناسایی چنانکه شخص مهمی بود با اخذ انعام، او را به منزل و مقصدش می‌رساندند، برای هرشب نام یکی از شهرها تعیین می‌شد و مراتب به شبگردان ابلاغ می‌گردید. 2 معمولاً به سران حکومت و وابستگان آنها و افراد با نفوذ اسم شب داده می‌شد البته در موارد بسیار هم به افراد پولدار به طور پنهانی فروخته می‌شد، کسی که اسم شب را تعیین می‌کرد «امیر شب» خوانده می‌شد که به مرور به «میر شب» متداول گردید. «میر شب» یکی از پیشه‌های مهم و پول ساز آن روزگار بود و به قول معروف سرقفلی داشته است. «چنین مقامی از شأن و احترام ویژه‌ای برخوردار بود و چنانکه از عنوان آن پیداست میر شب حاکم شبانه شهر بود»3آنچه از خواندن نوشته‌های گوناگون گذشتگان دربارة اداره‌های حفظ نظم و امنیت جامعه مانند «دیوان بیگی» و «داروغه‌خانه» و کارکرد مأموران آنها مانند «محتسب»، «عسس»، «شبگرد»، «گزمه» حاصل می‌گردد این است که در بیشتر موارد آنها به جای اجرای قوانین و کوشش برای ایجاد امنیت و آسایش و آرامش برای همگان، خود مخل امنیت و آسایش و آرامش جامعه بوده‌اند. «داروغه‌ها افرادی بی‌رحم و سنگدل و شقاوت پیشه بودند.» 4چارلز جیمز ویلس در کتاب خود «تاریخ اجتماعی ایران در عهد قاجاریه» درباره رفتار ستمگرانه داروغه‌ها با گناهکاران و یا به ظاهر گناهکاران چنین نوشته است: «داروغه هر شهر و یا رئیس پلیس آنجا به احکام بسیار سخت حکم می‌کند و خود آنها بسیار سخت دل و قسی‌القلب هستند، مقصربدبخت را چوب می‌زنند و غذا نمی‌دهند و هر گاه مقصر ایشان صاحب ثروت باشد تا مادامی که وی پول خرج می‌کند، با او مانند مهمان رفتار می‌نمایند و همین که پول او تمام شد آن وقت با او همان طور رفتار می‌کند که با مقصر رفتار می‌کنند، در ایران به مقصر بسیار بد می‌گذرد و در اول کار هر چه پول و یا لباس داشته باشد باید تسیلم داروغه نماید و پس از آن هم پاهایش مغلول (غل و زنجیر شده) و گردنش را زنجیر کرده و در محبس بسیار تنگی که شبیه مسکن جانوران است در نزد محبوسین، محبوس می‌گردد، داروغه اگر اطمینان کامل و صحیح داشته باشد که هنوز مقصر را از مال و منال رمقی باقی است، آن وقت به مقصر یادآور می‌شود که اگر می‌خواهی که از قید و زنجیر مستخلص گردی، آنچه که داری بیاور و با هم نصف کنیم، چنانچه مقصر به خواست داروغه گردن ننهد، فی‌الفور او را به حاکم شهر تسلیم می‌دارد و معلوم است که حاکم شهر مقصر مزبور را یا مورد شکنجه و تنبیه و یا محبوس می‌دارد،‌ خلاصه داروغه شهر به قدری بی مروت که حتی از عارض (شاکی) هم رشوه مأخوذ می‌دارد.» ناصرالدین شاه قاجار در سفرهایی که به اروپا کرد تصمیم گرفت در ایران دست به اصلاحاتی بزند از جمله این موارد اندک، تأسیس نظمیه یا همان شهربانی به سبک اروپایی بود. ناصرالدین شاه در سفر دوم خود به اروپا و مشاهدة قوای پلیس و نظم و انضباطی که در شهرهای اروپا برقرار کرده بود تصمیم گرفت در ایران نیز چنین تشکیلاتی را به وجود آورد. 5 از این رو از دولت اتریش برای بنیان نهادن اداره پلیس تهران، به شکل نوین و اروپایی درخواست کمک کرد. «در پی این درخواست دولت اتریش هم پس از مدتی مطالعه یک نجیب‌زاده ایتالیایی را که در امور پلیس دارای اطلاعاتی بود، به ناصرالدین شاه معرفی نمود «کنت آنتوان دمونت فورت» پس از ورود به تهران به بررسی وضع شهر پرداخت و ضمن گزارشی به ناصرالدین شاه اعلام کرد که با چهارصد پلیس پیاده و شصت پلیس سوار می‌تواند امنیت شهر تهران را به نحو رضایت بخشی تأمین نماید. شاه با درخواست وی موافقت کرد...» 6 امین‌الدوله در خاطرات سیاسی خود می‌نویسد: «ناصرالدین شاه پس از ورود کنت و همراهان نظامی‌اش به تهران، توسط امین‌الملک در مجلس شورای کبری [مجلس وزراء] تعیین محل مرسومات اتریشی‌ها و قزاق و اداره پلیس را از خرج‌های غیر لازم خواست. مستوفی‌الممالک و سپهسالار، از دوایر کشوری و لشکری، ... فقراتی را استخراج و بودجه و مبالغی برای مخارج آن در نظر گرفتند.» کنت نخست دو دستیار و یک مترجم برای خود برگزید. به قول اعتمادالسلطنه «بر حسب اراده همایونی اداره پلیس به جهت امنیت شهر توسط «نواب اشرف والا امیرکبیر نایب‌السلطنه ادام الله اقباله العالی» به ریاست «کنت دومونت فورت» در دارالخلافه برقرار گردید. 7 پس از تدارک مقدمات کار روز 16 ذیقعده 1295 ق، نخستین تابلو نظمیه تهران نصب گردید. در تابلو،‌عبارت «اداره جلیله پلیس دارالخلافه و احتسابیه» نقش شده بود. ناصرالدین شاه در روز افتتاح اداره پلیس دارالخلافه شرکت نمود و گشایش اداره پلیس و احتسابیه» رسمیت یافت و از همان روز مردم با واژه پلیس آشنا شدند و دیری نپائید که کنت به لقب «نظم‌الممالک» ملقب و به منصب امیرتومانی (سرلشکری) مفتخر و به اخذ نشان و حمایل آن، ممتاز گردید. از نوشته تابلو چنین بر می‌آید که تکالیف شهربانی و شهرداری در یک واحد تمرکز داشته و کنت در بدایت کار هم رئیس پلیس یعنی شهربانی وهم رئیس احتسابیه یعنی شهردار تهران بوده است. در سال 1296 ق کنت نظامنامه‌ای را که به کتابچه «قانون کنت» معروف شد، به شاه ارائه کرد. با تصویب این نظامنامه، دیری نگذشت که اداره جلیله پلیس داراخلاقه و احتسابیه به «وزارت نظمیه» تبدیل گردید و صورت و قیافه تازه‌تری به خود گرفت و دارای دوایر و تشکیلات ثابتی گردید. 8 در آن زمان حقوق و مزایای نیروهای شهربانی که گاه پرداخت آن ماهها به تعویق می‌افتاد ـ برای افسران جزء از ماهانه پنج تومان تجاوز نمی‌کرد و به افراد پلیس هم مقرری ماهیانه خیلی ناچیزی (پنج تا بیست قران) داده می‌شد. خیلی وقت‌ها، پاسبان‌ها و مأمورین رسمی انتظامی به جای انجام وظایف پلیسی، در دکان‌ های قصابی و عطاری خود مشول کار بودندو بازتاب این موضوع در دوبیت شعر که زبانزد افراد پلیس شده بود، بهترین معرف وضعیت و زبان حال پاسبان‌های آن زمان است: «ما پلیسان حضرت شاهیم از خیالات مرنارد9 آگاهیم نه مواجب نه جیره نه علیق10 نوکر قربۀ‌الی اللهیم»11 با تمام کارشکنی‌هایی که کامران میرزا پسر شاه و حاکم تهران می‌نمود تا «کنت» در کارش شکست بخورد تا او همانند گذشته بتواند اخاذی کند، این اتریشی ایتالیایی تبار توانست سر و سامانی به وضع آشفته تهران بدهد. ناصرالدین شاه که از اقدامات کنت راضی بود برای اینکه دهن یاوه‌گویان و از جمله کامران میرزا را که در موارد متعدد کوشش می‌نمود اقدامات کنت را بی‌ارزش جلوه دهد، ببندد، در شعری که سرود به ستایش از کنت و کارهایش پرداخت: زنهار حذر کنید رندان ز پلیس یک جونرود به خرج ایشان تدلیس در کنده «کنت دومونت فرت» خواهد مُرد در چرخ اگر کند خطایی برجیس برخی از افراد نیز که احتمالاً از عوامل کامران میرزا بودند و اقدامات کنت به منافع نامشروعشان لطماتی وارد آورده بود، با چراغ سبز بعضی از مقامات، تصمیم گرفتند، ضرب شستی به «کنت» نشان دهند، به همین جهت آنان دخترجوان کنت را که لیلی نام داشت ربودند و به محله «چاله سیلابی» که گویا محله خوشنامی نبوده است، می‌برند و به همین جهت در همان هنگام این ترانه عامیانه از سوی مخالفان کنت ساخته شد و در کوی و برزن خوانده می‌شد: لیلی را بردند چاله سیلابی، لیلی براش آوردند سیب و گلابی، لیلی لیلی گل است، لیلی خیلی خوشگل است، لیلی «کنت آنتوان دومونت فرت» پس از چهارده سال خدمت در ایران بر اثر دسیسه و تحریک عده‌ای از درباریان که در رأس آنها کامران میرزا فرزند شاه و حاکم تهران قرار داشت از سمت خود معزول گردید. 12و از آن هنگام تا ورود افسران سوئدی نظمیه در زمان احمد شاه قاجار و تشکیل دوباره این اداره به سبک اروپایی، ریاست نظمیه با نظامیان ایرانی بود و در این مدت اقدامات چشمگیری از سوی آنها دیده نشد. پس از پایان کار کنت، ریاست این اداره به عهده «میرزا ابوتراب خان نظم‌الدوله» که مترجم مخصوص و معاون کنت بود، محول شد و از آن پس کسان ذیل ریاست آن را به عهده گرفتند: میرزا عیسی وزیر مختار السلطنه، رضا بالا (آقا بالاخان سردار، حاج سعید‌السلطنه و اعظم‌السلطنه. در آغاز مشروطیت، ریاست این اداره را «مسیو یپرم» یکی از سران ارامنه عهده‌دار شد و او با قدرت به استقرار نظم توفیق یافت. پس از کشته شدن وی در جنگ همدان یکی از معاونان ارمنی او به نام سهراب خان و سپس مظفراعلم (سردار انتصار) ریاست نظمیه را به عهده گرفتند . در دوران ریاست نظمیه یکی از رجال نظامی به نام «صولت نظام» که بعداً ملقب به سردار شوکت شد، مدرسه‌ای برای تربیت افسران نظمیه به ریاست و استادی سیف‌الدین بهمن تشکیل شد و در اواخر ریاست او بود که مستشاران سوئدی به تهران وارد شدند. دولت ایران جهت سر و سامان دادن به وضع نظمیه در زمستان 1291 تصمیم گرفت چند افسر سوئدی را هم به استخدام این اداره درآورد و به همین جهت نخست گفتگوهای اولیه با ژنرال یالمارسن فرمانده سوئدی ژاندارمری ایران انجام گرفت و با کمک و راهنمایی وی در نوبت اول و در سال 1292 سه کارشناس نیروی انتظامی سوئدی که عبارت بودند از : 1ـ وستداهل 2ـ برگدال 3ـ ارفاس به ایران وارد شدند. اولی به عنوان رئیس تشکیلات، دومی به عنوان رئیس پلیس تأمینات و برگدال به عنوان رئیس پلیس اونیفرم یعنی سرکلانتر مشغول خدمت شدند. 13 در این هنگام قاسم خان والی (سردار همایون) رئیس کل نظمیه بود. آن گروه از کارکنان شهربانی که نمی‌خواستند به اصطلاح فرمانبردار مستشاران سوئدی باشند و طبعاً میل داشتند اداره امور نظمیه با خود آنان باشد، شهربانی را ترک کردند و سردار همایون نیز از سمت خویش استعفا کرد. وستداهل و همکاران سوئدی‌اش «برگدال» و «ارفاس» سه ماه در تهران سرگرم مطالعه بودند و پس از سه ماه در نظمیه حضور یافتند و آن را از سردار همایون تحویل گرفتند. وستداهل دو نفر مترجم به نام رادسر14 و مدیرالملک15برگزید. 16 افسران سوئدی پس از تحویل گرفتن نظمیه دست به اقدامات گسترده‌ای در این اداره زدند که در اینجا به طور کوتاه به مواردی از آنها اشاره می‌گردد: ـ پاکسازی شهربانی از افراد مخالف پس از آغاز به کار افسران سوئدی در شهربانی، گروهی که مخالف حضور آنان بودند، استعفا دادند و گروهی هم که شهامت استعفا دادن نداشتند، به صورت پنهانی به مخالفت می‌پرداختند و به اشکال گوناگون کارشکنی می‌کردند. کارشنکی علیه افسران سوئدی به وسیله کارمندان قدیم شروع شده و از خارج نیز تقویت می‌گردیدند، تشکیل نظمیه مرتب، همیشه مخالف منافع عده زیادی بود که از این مهم سوء‌استفاده‌های سرشاری حاصل می‌نمودند. این قبیل اشخاص ترقی یک چنین اداره‌ای را نمی‌توانستند با سکوت تحمل کنند و ادامه همکاری افسران سوئدی با این افراد ناممکن بود به همین جهت مستشاران سوئدی پس از مطالعه و بررسی پرونده استخدامی افسران شاغل در شهربانی حدود 60 تن از آنان را اخراج کردند.» 17پس از این پاکسازی بود که وستداهل و دیگر همکارانش توانستند دست به اقدامات اصلاحی و بنیادی دیگری در شهربانی بزنند. ـ ایجاد آموزشگاه پلیس دومین اقدام وستداهل به عنوان رئیس نظمیه و همکارانش پس از پاکسازی،‌ تأسیس دو آموزشگاه برای تربیت و آموزش افراد این ارگان بود افزون بر نیروهای تازه استخدام شده که می‌بایست دوره آموزشی را بگذرانند، نیروهای قدیمی نیز موظف به دیدن دوره‌‌هایی در این آموزشگاهها شدند. در این آموزشگاهها که به «مدرسه آسپیرانی» موسوم بود افراد پلیس را در رشته‌های آگاهی و کشف جرایم و کارآگاهی، تعقیب مجرمین سیاسی تعلیم می‌دادند.» 18 ـ تقسیم تهران به ده منطقه و ایجاد کلانتری در هر منطقه وستداهل و همکارانش پس از اقدامات گفته شده تهران را به ده منطقه تقسیم نمودندو در هر منطقه یک کلانتری تأسیسی کردند، کلانتری و یا به قول سوئدی‌ها «کمیساری‌های» دهگانه در این مناطق عبارت بودند از: 1ـ ارگ 2ـ دولت 3ـ حسن‌آباد 4ـ سنگلج 5ـ قنات‌آباد 6ـ مهدیه 6ـ قاجاریه 8ـ بازار 9ـ عودلاجان 10ـ شهر نو ـ ایجاد اداره آگاهی (تأمینات) به شکل نوین یکی از اقدامات افسران سوئدی تأسیس اداره آگاهی یا به قول آن زمان تأمینات به سبک نوین و ‌آشنایی پرسنل این اداره با آخرین روش‌های کشف جرایم بود. «پلیس تأمینات برای نخستین بار در زمان سوئدی‌ها با طبقه‌بندی جرایم ‌آشنا شد و هر شعبه‌ای در تحقیق یک یا دو نفر از جرایم، کارشناسی پیدا کردند. برای بار اول از روش انگشت‌نگاری و آنتروپومتری (تن پیمایی) در تحقیقات جرایم استفاده شد.» اداره آگاهی (تأمینات) در روزگار سوئدی‌ها دارای هفت شعبه بود که «به جرایم قتل و جرح، سرقت و جیب‌بری، حمل اسلحه، تقلب، هتک ناموس و منافیات عفت و فریب اطفال و همچنین امور مهمانخانه‌ها و کاروانسراها رسیدگی می‌کرد و افزون بر این عملیات مربوط به تشخیص هویت مجرمین را نیز بر عهده داشت.» 19 مستشاران سوئدی در طول فعالیت خود در ایران انتظام و انضباطی در تشکیلات پلیس به وجود آوردند و عنوان رسمی آن را نظمیه قرار دادند و افراد پلیس را «آژان» نامیدند و در تهران و شهرهای بزرگ، این سازمان را مستقر و عده‌ای افسر ایرانی برای خدمت در آن مأمور گردانیدند. 20 پس از کودتای 1299 ش، که در تهران حکومت نظامی اعلان شد به کلیه ایالات و ولایات نیز دستور داده شد مقرارت حکومت نظامی را در قلمرو خود به موقع اجرا بگذارند. ماژور (سرگرد) محمد درگاهی، رئیس ژاندارمری قم، با حفظ سمت فرماندار نظامی قم شد. هنگامی که رضاخان وزیر جنگ شد و ژاندارمری از وزارت داخله منتزع و در وزارت جنگ ادغام گردید، درگاهی به سمت «قلعه بیگی» مرکز یعنی فرماندهی دژبان تهران برگزیده شد و این علت است که وی را «کلنل قلعه بیگی» گفته‌اند. وی در دوره سردار سپه که وزیر جنگ بود، در رأس یک کمیسیون مأمور رسیدگی به محاسبات نظمیه تهران شد و بر اثر گزارش او مستشاران سوئدی نظمیه از خدمت منفصل گردیدند. 21 «نظامنامه کل تشکیلات نظمیه مملکتی» در دوره درگاهی به تصویب رسید و شهربانی کل مقارن با اجرا شدن قانون استخدام، شروع به تأسیس سازمان شهربانی، شهرها نمود. برابر ماده اول آیین نامه مورد اشاره رئیس شهربانی تهران رئیس کل تشکیلات نظمیه مملکتی هم بود و به موجب پیشنهاد وزارت داخله و فرمان شاه به این سمت گمارده می‌شد، شهربانی کل کشور در روزگار درگاهی، گذشته از دوایر شهربانی تهران در ایالات و ولایات نیز دارای 66 اداره نظمیه بود. 22 درگاهی به عنوان نخستین رئیس کل شهربانی از سال 1302 تا 1308 ش، برمسند قدرت بود و پس از وی به ترتیب: سرتیپ محمد‌صادق کوپال ملقب به کلنل سالار نظام (1308ـ1310 ش) سرتیپ فضل‌الله زاهدی ملقب به بصیر دیوان (آذر 1309ـ اردیبهشت 1310 ش) و سرلشکر محمد حسین آیرم چند سال ریاست کل را به عهده داشتند. نام آیرم همیشه با خطاب حضرت اجل توأم بود. در تمام مدت ریاست شهربانی کل، سرهنگ رکن‌الدین مختار سمت معاون وی و سرگرد محمد جعفر آصف وزیری، آجودان کل شهربانی بودند. آیرم اضافه بر ریاست دوایر شهربانی مرکز، رئیس اداره تفتیش کل نیز بود. اما امور آن اداره را سرهنگ پاشا مبشر معروف به پاشاخان انجام می‌داد. 23 آخرین رئیس شهربانی در دوران سلطنت رضاشاه، پاسیار مختار بود که ضمن انجام وظیفه در شهربانی به درجه سرتیپی (سرپاسی) نیز ترفیع یافت و با وقوع حوادث شهریور 1320 ش، تهران را ترک کرد و سرهنگ اعتماد مقدم شهربانی را در غیاب او اداره کرد. سرپاس مختار، پس از مراجعت از خارج ریاست شهربانی را به عهده گرفت و در 25 شهریور 1320 به کلی از کار برکنار شد. 24 پانوشت‌ها: 1.تهران درگذرگاه تاریخ، ص 157. 2.نظم و نظمیه در دوره قاجاریه، ص 37. 3.تهران درگذرگاه تاریخ، ص 258. 4.همان. 5.گنجینه اسناد، دفتر دوم، زمستان 68، ص 2. 6.تهران در گذرگاه تاریخ، ص 269. 7.تاریخ منتظم ناصری، ج 3، ص 2022. 8.نظم و نظمیه در دوره قاجار، ص 56. 9.مرنارد. مستشار بلژیکی بود که با توافق دو جانبة دولت روس و انگلیس در 11 ژوئن 1912ـ 1916 م / 1331 ـ1335 ق، از سوی نایب‌السلطنه، خزانه‌دار کل ایران شد (مستخدمین بلژیکی در خدمت دولت ایران، ص 219) 10.علیق به معنی خوراک ستور، آنچه که چهارپایان بخورند (فرهنگ عمید، ص 873) 11.تاریخ دو هزار و پانصد ساله پلیس ایران، ص 28. 12.پلیس خفیه ایران، ص 274. 13.لغت‌نامه دهخدا، ج 25، ص 106. 14.رادسر پیش از ورود سوئد‌ی‌ها به تهران، وارد خدمت پلیس شده بود(نظم و نظمیه در دوره قاجاریه، ص 186) 15.مدیرالملک لقب مجمود جم است وی در سالهای بعد به مقام وزارت امور خارجه و ...ر سید 16.نظم و نظمیه در دوره قاجار، ص 186. 17.تهران درگذرگاه تاریخ ایران، ص 296. 18.همان. 19.نظم و نظمیه در دوره قاجاریه، ص 196ـ 197. 20.نشر شماره 22 یونسکو در ایران در ایرانشهر، ج 21، ص 1070. 21.پلیس خفیه ایران، ص 69. 22.همان،‌ص 110. 23.همان، ص 140. تاریخ دو هزار و پانصد ساله پلیس ایران، ص 28. منبع: ماهنامه الکترونیکی دوران - شماره 1

کرونولوژی چیست؟

کرونولوژی چیست؟ تاریخ واژه‌ای است که به دانش و اطلاعات درباره‌ی گذشته اشاره دارد. تاریخ دانش گذشتگان یا حقایقی درباره‌ی گذشته است. تاریخ می‌تواند هر دو این مقوله‌ها را در بر بگیرد به شرط اینکه رویکرد ما به آن تعریف شده باشد. تاریخ هم دانش گذشتگان است و هم دانشی درباره‌ی گذشته. دانش گذشتگان به این دلیل که زندگی نیاکان ما همچون امروز براساس باورها و دانش رایج زمان بوده است و هنگامی که به این دانش دست یافتیم به دانشی درباره‌ی گذشته تبدیل می‌شودو شاید بتوان گفت که مطالعه تاریخ بخشی از بشریت است. امروزه تاریخ به عنوان شاخه‌ای از علوم اجتماعی در نظر گرفته می‌شود، به خصوص موقعی که تأکید و مطالعه روی مبحث کرونولوژی ‌باشد. به دلیل اینکه تاریخ بسیار گسترده است سازماندهی آن از اهمیت ویژه‌ای برخورداراست. برخی نویسندگان همچون ولز (H.G.Wells)، ویل دورانت (Will Durant) و آریل دورانت (Ariel Durant) تاریخ‌هایی جامع و کلی نوشته‌اند ولی برخی موخین نیز روی گرایش‌های خاصی مطالعه و تحقیق نموده‌ اند. بر این اساس چندین روش متفاوت برای طبقه‌بندی اطلاعات تاریخی به شرح ذیل وجود دارد: 1ـ طبقه‌بندی اطلاعت به صورت زمان‌بندی شده یا به عبارتی طبقه‌بندی اطلاعات بر مبنای ترتیب وقوع زمانی رخدادها (Cahronolical) که همان علم کرونولوژی می‌باشد. 2ـ طبقه‌بندی اطلاعات براساس نواحی مختلف جغرافیایی (Geographical) 3ـ طبقه‌بندی اطلاعات تاریخی بر مبنای ملیت‌ها و کشورهای مختلف (National) 4ـ طبقه‌بندی اطلاعات تاریخی به صورت موضوعی (Topicla) کرونولوژی (Chronology) به عنوان علمی برای محاسبه زمان (Computing) یا دوره‌‌هایی از زمان و اختصاص رخدادها در تاریخ‌های دقیق وقوع آنها تعریف می‌شود. واژه کرونولوژی باید از واژه کرونومتری (Chronometery) تمیز داده شود. در رابطه با این واژه (کرونولوژی) به چند نکته باید توجه کرد. اول اینکه کرونولوژی یک علم است، دوم اینکه یک علم محاسباتی است، سوم اینکه این علم درباره محاسبه زمان (Comuting time) است نه اندازه‌گیری زمان (Measuring time) و چهارم اینکه به طور ذاتی دو بخش در تعریف این علم وجود دارد که بخش اول یک علم محاسبه را تعریف می‌کندو به باستان شناسی مربوط است و بخش دوم، موضوع قرار دادن وقایع و رخدادها در تاریخ‌های زمانی دقیق آنها را شامل می‌شود که البته این بخش، بیشتر به تاریخ مربوط است. بنابراین بعضی ممکن است کرونولوژی را در برگیرنده‌ی بخش اول تعریف در نظر بگیرند که به محاسبه زمان مربوط است و آن را نقطه مقابل کرونولوژی تاریخی بدانند. کرونولوژی که در فارسی آن را روزشمار، گاه‌شمار یا تقویم تاریخ گویند، به عنوان یک علم و یک موضوع مطالعاتی از دوره‌های قرون وسطی، رنسانس و باروک (Barokue) مورد توجه بوده است. بسیاری از نوشته‌های تاریخی که از آن اعصار باقی مانده، در واقع همان کرونولوژی به معنای تخصیص رخدادها به تاریخ‌‌های زمانی دقیق آنها می‌باشد. امروزه می‌گویند کرونولوژی علم قرار دادن وقایع در زمان است. به عبارتی منظم کردن و چینش وقایع از ابتدا به انتها یا برعکس را کرونولوژی گویند و هنگامی که از عناصر گرافیکی نظیر جدول برای منظم نمودن و چینش رخدادها استفاده شود آن را Time line گویند. کرونولوژی به معنی علم قراردادن و متمرکز کردن وقایع تاریخی در زمان، بخشی از تاریخ است و نباید با واژه‌ی کرونومتری که بخشی از علم فیزیک است اشتباه شود. کرونولوژی می‌تواند نسبی یا مطلق باشد. کرونولوژی نسبی چینش وقایع مربوط به هم‌، نسبت به یکدیگر و نسبت به یک مبدأ زمانی است ولی کرونولوژی مطلق قرار دادن وقایع و رخدادها در تاریخ‌های زمانی دقیق آنها است. کرونولوژی مطلق یک دسته‌بندی ویژه از وقایع است که تاریخ(date) نامیده می‌شود. این ویژگی در همه کرونولوژی‌های مطلق که یک دوره‌ی زمانی یکسان را در بر می‌گیرند مشترک است. کرونولوژی شیوه‌ای در تاریخ نویسی است که اخیراً نظر برخی وقایع‌نگاران را به خود جلب کرده است. کتابها، منابع و آثاری که به این شیوه نگارش می‌شوند منابع بسیار مناسبی برای علاقه‌مندان و پژوهشگران است، زیرا آنان می‌توانند با دقت و سرعت، با تاریخ سیاست، اقتصاد فرهنگ و هنر و جامعه آن کشور آشنا گردند. این قبیل منابع آرشیو مهمی برای ذخیره‌سازی موضوعات پراکنده هستند و می‌توان آنها را به عکسهایی فوری تشبیه کرد که از یک دامنه وسیع گرفته می‌شود چرا که در یک زمان کوتاه، اطلاعات زیادی از این قبیل عکس‌ها، به ما منتقل می‌شود.بعضی هم معتقدند گاه‌شمارها این امکان را برای کاربر فراهم می‌کنند که در کمترین زمان، سفری زمانی به گذشته‌ها داشته باشد. اطلاع کامل از زمان دقیق وقوع حوادث در تاریخ اهمیت زیادی دارد چون یک محقق در بسیاری موارد تنها با علم بر این موضوع می‌تواند رویدادها را شرح و تفسیر نماید و رابطه علت و معلولی میان آنان را کشف نموده و برای سؤالاتی که در ذهن دارد پاسخی مناسب بیابد. در اهمیت عنصر زمان و نقش آن در کشف علل رخدادها می‌توان به این موضوع اشاره نمود که یکی از متدهایی که در تاریخ از آن برای اثبات یا رد وقایع گذشته استفاده می‌شود متد تأیید همزمان (Contemporaneous Corroboration) است روش تأیید همزمان شبیه روش‌هایی است که یک پلیس یا یک وکیل از آن استفاده می‌کند و اصل و اساس آن، قانون موازییک (Mosaic Low) می‌باشد. قانون موازییک می‌‌گوید که یک موضوع به وسیله شهادت دو شاهد اثبات می‌شود و معنی آن این است که یک داستان یا یک ماجرا، در یک زمان، به وسیله چند شاهد تعریف می‌شود. در روش تأیید همزمان محقق یا پژوهشگر باید حافظه‌اش را از هر نتیجه‌ای که از آن آگاه است پاک نماید. متد همزمانی در پی رسیدن به نفس‌الامر وقایع است از این رو از یک نقطه زمانی شروع نموده و به سوی جلو حرکت می‌نماید. و گاه برای اینکه یک محقق بتواند بفهمد که یک واقعه چگونه رخ داده از روش معکوس ( reverse method) استفاده می‌نماید. این روش گاهی دوباره آزمودن یک شهادت یا (گواهی (reexamining a Verdict) نیز خوانده می‌شود. چرا که کار تحقیق در این روش با یک نتیجه شروع شده و رو به عقب حرکت می‌کند. این روش در نزد محققین به اثبات برگشتی (backward argument) نیز شهرت دارد. اهمیت مقوله زمان و فهم منتظم حوادث از همان دوره‌های نخستین تکوین تاریخ‌نگاری، مورخان را بر آن داشت تا در گزارش رخدادها و وقایع ترتیب و توالی زمانی را مد نظر داشته باشند. آنان به خوبی واقف بودند که تنها رعایت ترتیب و توالی رخدادهاست که به تاریخ هویت داده و می‌تواند تاریخ را به عنوان یک شاخه از علم معرفی نماید و آن را از اسطوره و افسانه متمایز نماید. ژوزف جاستوس اسکالیر (Joseph Justus Scaliger (1540-1609)) اولین پژوهشگری بود که در وادی تحقیق درباره‌ی کرونولوژی به عبارات دریای علم (the sea of Sciences) و نوردنیا (the light of world) اشاره کرد و امروز دنیا تعریف مدرن کرونولوژی را به او مدیون است. مطالعات او و برخی محققین دیگر مثل جسیت دایونی سس پتاووس (Jesuit Dionysius Petovivus (1583-1652)) کرونولوژی را برای قرن‌های ‌آینده تعریف کرد. اگر چه برخی نتایج کاری اسکالیر از سوی برخی محققین حتی برخی محققین هم دوره او مثل آرسیلا (Arcilla) پروفسور دانشگاه سالامانسا (Salamanca University) رد شد ولی در هر صورت کار او وهمکارانش در قرن هفدهم تا چندین قرن راهگشای محققین برای مطالعه روی موضوع کرونولوژی بود. منبع: ماهنامه الکترونیکی دوران - شماره 1 به نقل از:http://www.mckenziestudycenter.org , http://www.hermetic.ch , http://www.wikipedia.org

سرود ملی ایران

سرود ملی ایران طبق معمول آن روزگار، دربار مداخله کرد و به ارتش دستور داده شد تا در این زمینه اقدام کند. انجام این امر، به عهده سالار معزز، رئیس موزیک نظام گذاشته شد. رضا نیازمند در فصلنامه ره‌آورد چاپ آمریکا در شماره 34 ماجرای ساخته شدن سرود ملی ایران را چنین شرح داده است: «تشکیل انجمن‌های ادبی از اوایل مشروطیت متداول شد. در آن زمان وثوق‌الدوله که علاقه زیادی به شعر و ادب فارسی داشت، جلساتی برای موضوعات ادبی تشکیل داده بود این انجمن‌ها در اوایل سلطنت رضا‌شاه رونق گرفت و حدود 17 انجمن ادبی در تهران تشکیل شد، مانند انجمن ادبی حکیم نظامی که روزهای چهارشنبه در منزل وحید دستگردی در خیابان عین‌الدوله (ایران) تشکیل می‌شد. انجمن یا محفل ادبی فرهنگ در منزل آقای فرهنگ، انجمن دانشوران روزهای شنبه در منزل آقای عادل خلعتبری، انجمن آذرآبادگان به ریاست آقای دیهیم نماینده تبریز، انجمن کاوه روزهای شنبه در منیریه، منزل شاهزاده سیف‌الله میرزا و انجمن ادبی شیخ‌الرئیس که شب‌های جمعه برگزار می‌شد، «شیخ‌الرئیس که نام اصلی او شاهزاده محمد‌هاشم بود، قبلاً در خراسان معلم عبدالحسین تمیورتاش بود بعداً به سمت نماینده مجلس انتخاب شد و به تهران آمد و این انجمن را تشکیل داد.» ملک‌الشعرای بهار، تیمورتاش، رشید یاسمی، عباس اقبال آشتیانی، سعید نفیسی هم هر هفته متفقاً انجمنی داشتند به نام انجمن دانشکده که مطالب مورد بحث، نخست ادبی بود و به تدریج سیاسی شد. مهمترین انجمن آن روزها، انجمن ادبی بود که وحید دستگردی، شاهزاده افسر، ادیب‌السلطنه سمیعی، حاج میرزا یحیی دولت‌آبادی، سرمد، شهریار، پارسا تویسرکانی، پروین اعتصامی و پژمان بختیاری آن را تشکیل داده بودند. در این موقع رضا شاه تصمیم گرفت به مسافرت ترکیه برود. به او اطلاع دادند که در آن جا برای او سرود ملی خواهند نواخت. چون ایران سرود ملی نداشت. رضا شاه دستور داد به انجمن ادبی ایران تکلیف کنند، سرود ملی تهیه شود. موضوع در انجمن مطرح شد ولی اعضاء نمی‌دانستند که چگونه سرود ملی تهیه نمایند. ابتدا تصمیم گرفتند. سرودهای سایر ممالک را گوش دهند تا معلوم شود سرود ملی چیست و متضمن چه مطالبی است، سپس شعرهایی بسرایند و با آهنگ بیامیزند. قرار شد آقای مین‌باشیان در انجمن حضور یابد و در این مورد راهنمایی کنند. آقای مین‌باشیان (غلامرضا خان سالار معزز) در مدرسه موزیک که شعبه‌ای از دارالفنون بود تحت نظر «موسیو لومر» فرانسوی تحصیل موسیقی کرده بود و سپس معلم موسیقی و بعد ریاست کل موزیک نظام را بر عهده داشت. او با یاری مزین‌الدوله کتاب هم‌آهنگی و سازشناسی و موسیقی نظامی را ترجمه کرده و تا درجه سرتیپی بالا رفته بود ـ و در موقع نام خانوادگی، او نام مین‌باشیان را برای خود انتخاب کرده بود. او پیانو خوب می‌نواخت، تصنیف‌ها و سرودهای خوبی درست کرد، سرود مدرسه آمریکایی‌های تهران را او تصنیف کرده و مارش‌های نظامی و سرودهای نظامی زیادی از او باقی است. یکی از بهترین سرودهای او این است: خیزـ همتی گمار اکنون عالمی نما پرخون ـ بیدریغ ترک جان کن ـ تا به کی درنگ سربه تن نزیبد باشدـ ار به ننگ در جلسه انجمن قرار شد شاهزاده افسر و مین‌باشیان با هم سرود بسازند، بدین ترتیب که شعر آن را شاهزاده افسر تهیه کند و آهنگ آن را مین‌باشیان. به زودی سرود شاهنشاهی آماده شد و به دربار تقدیم گردید که به نظر رضاشاه برسد. شاه پس از شنیدن شعر و آهنگ دو جای آن را اصلاح کرد. یکی اینکه گفته شده بود: از اجنبی جان می‌ستانیم ـ که رضا شاه گفت : از دشمنان جان می‌ستانیم. دیگر کلمه شهنشه بود که گفته شده بود: شهنشه زنده بادا ـ‌ که رضا شاه تغییر به شاهنشه ما زنده بادا ... بدین طریق سرود ملی ایران تهیه گردید.» منبع: ماهنامه الکترونیکی دوران - شماره 1

خارجی‌ها در ایران (میلسپو)

خارجی‌ها در ایران (میلسپو) آرتور چستر میلسپو ( Arthur. Chester) روز اول مارس 1883 م، در مزرعه‌ای .واقع در پنج مایلی شهر «اگوستا» ( Augusta ) در ایالات میشیگان متولد شد. دوره دبیرستان را در شهر «آگوستا» در سال 1902 به پایان رساند. در سال 1908 درجه لیسانس از کالج «آلیبون» (Albion college)، در سال 1910 درجه فوق‌ لیسانس از دانشگاه ایلی نویز و بالاخره در سال 1912 درجه دکترای خود را (پی . اچ. ای) در رشته «اقتصاد» از دانشگاه معروف «جان‌هاپکینز» دریافت داشت (بعداً در سال 1939 یک درجه دکترای افتخاری حقوق نیز از طرف دانشگاه ایلی نویز به او اعطا شد. از سال 1912 به عنوان استاد علوم سیاسی در کالج «ویت من» ( Whitman college) واشنگتن و از سال 1917 در سمت دانشیار علوم سیاسی دانشگاه «جان هاپکینز» به کار پرداخت. در اواخر سال 1918 در وزارت خارجه آمریکا استخدام شد و به عنوان مشاور درجه چهارم در امور اقتصادی نفت مشغول به کار گردید و در همین سمت بود که برای بار اول در سال 1922 به استخدام دولت ایران در آمد. دکتر میلسپو روز 9 سپتامبر 1921 با «ماری هلن مک کانل» ( Mary Helen Mac Connell) ازدواج کرده بود و موقعی که در ماموریت اولش در ایران به سر می‌برد از او صاحب پسری شد که او را «ابوت» ( Abbott) نامید ولی به علت اینکه تولد او در شمیران صورت گرفت،1 میلسپو پسرش2 را به نام تجریش می‌خواند. میلسپو اندکی پس از پایان دوره نخست‌ خدمت خود در ایران در سال 1927 م، از طرف وزارت امور خارجه آمریکا به سمت مشاور کل امور مالی «هائیتی» ( Haiti ) منصوب گردید که درباره این ماموریت نیز کتابی با عنوان ( Haiti, under American Control) به رشته تحریر در آورد. 3 فعالیت وی در هائیتی سه سال ادامه یافت. وی از پایان سال 1929م، به آمریکا و فعالیت‌های دانشگاهی بازگشت و در سال 1930 به تدریس در دانشگاه «بروکلین» و همکاری با مؤسسه پژوهشی طرح‌‌های علوم اجتماعی واشنگتن پرداخت، تا آن که دوباره در فاصله سالهای 1943 تا 1945 به ایران آمد و ریاست کل دارایی ایران را به عهده گرفت4 و همان طور که اشاره شد درباره ماموریت ثانوی خود در ایران همان کتاب آمریکایی‌ها در ایران را نوشت. و پس از بازگشت از ایران دوباره در همان شغل سابق در دانشگاه بروکلین مشغول به کار شد. میلسپو پس از اتمام ماموریت دومش در کتاب آمریکایی‌ها در ایران هر نکته مثبتی را در کتاب اول درباره شماری از ایرانی‌ها، از جمله رضاشاه گفته بود. کم و بیش پس گرفت. عجیب آن است که میلسپو که آتش خشم خود را متوجه استبداد و خودکامگی رضاشاه کرده بود، خود اعتراف داد که نمی‌توانست در جامعه نسبتاً باز ایران تحت اشغال، پس از شهریور 1320 که جناح‌ها و گروههای مختلف فراوان بود، خوب کار کند. ماموریت دوم میلسپو در ایران از بهمن 1321 تا آذر 1324 شکست کامل بود. دلایل شکست ماموریت دوم میلسپو متعدد است: عدم نیاز واقعی به مستشاری خارجی و آن هم با اختیار اجرایی بی‌‌اندازه، نخوت شخصی و که حضور متفقین در ایران به آن دامن می‌زند، سالمندی او، وجود فضای باز سیاسی که خلاف دوره اول ماموریت او، به روزنامه‌نگاران و نمایندگان مجلس اجازه داد به انتقادهای تند از او بپردازند. به طوری که وضع روحی وی دگرگون شده بود و نسبت به همه چیز در ایران بدبین شده بود. میلسپو در سال 1949، بازنشسته شد و در پنج سال آخر زندگی رئیس شورای نویسندگان (سردبیری) روزنامه‌ «کالا مازوگازت» ( Kalamazoo Gazette) را به عهده داشت. 7 دکتر میلسپو سرانجام پس از 72 سال زندگی عصر روز 24 سپتامبر 1955 م به علت سکته قلبی درگذشت، اما تا صبح روز بعد کسی از مرگ او مطلع نشد، زیرا میلسپو به تنهایی زندگی می‌‌کرد و پسرش در آن زمان در شهر نیویورک زندگی می‌کرد همسایگان میلسپو به دلیل پخش صدایی رادیو از اطاق او به صورت متوالی در طول شب، کنجکاو شده و در صدد کشف علت این موضوع بر آمدند که با جسد بی‌جان میلسپو سردبیر روزنامه شهرشان روبرو شدند. جنازه دکتر میلسپو در زادگاهش (آگوستا) در ایالت میشیگان به خاک سپرده شد. 8 دکتر میلسپو در طول زندگی خود ده کتاب به رشته تحریر در آورد که به شرح ذیل است: 1-Party organization and Machinery in Michigan 1890 ]1917[ 2-The American Task in Persia (1925) 3-Haiti , Under American Control (1931) 4-Public Welfare Organization (1935) 5-Local Democracy and Crime Control (1936) 6-Crime Control by The National Government (1936) 7-Democracy, Efficiency , Stability (1942) 8-Peace Plans and American Choices (1942) 9-American in Persia (1946) 10-Toward Efficient Democracy (1946) میلسپو در نظر سیاسیون ایران نگاهی به اظهارنظرهای چند تن از کسانی که در دوران ماموریت‌های میلسپو در ایران مسئولیتی به عهده داشته‌‌اند، جالب است: عبدالله مستوفی در کتاب «شرح زندگانی من» چنین آورده است: «... سر هم رفته خدمت این مستشارها برای کشور بی‌فایده نبود و برای بودجه ده بیست میلیون تومانی آن روزی ایران خوب بودند. خصوصاً قدرت دولت هم که در همه جا بسط پیدا کرده و مالیات‌ها را خوب وصول می‌کرد، کمک زیادی در نظم عمل و حسن شهرت آنها کرد و همین حسن شهرت سبب شد که برای دفعه دوم پس از شانزده هفده سال دکتر میلسپو را مجدداً برای اداره کردن مالیه طلبیدیم ولی این بار بودجه کشور بیست برابر سابق شد و سر به سیصد چهار صد میلیون تومان زده و کار به قدری شعبه پیدا کرده بود که اداره آن به شخص باهوش‌تر از میلسپو حاجت داشت. سن دکتر هم زیاد شده و نمی‌توانست به تمام کارها برسد، قدرت سردار سپه هم در کار نبود ... مجلس ما هم از این میلسپوی کم هوش و حواس توقع اعجاز داشت و بار او را با رجوع کارهای اقتصادی خارج از اندازه سنگین کرد. این بود که کار از خرک در رفت .... تا بالاخره همه تنگ آمدند و آقای دکتر را به خدا سپردند... 10 و در جای دیگر می‌نویسد: دانش میلسپو که دکتر اقتصاد بود چیزی نیست که قابل انکار باشد ولی فعالیت و هوش «شوستر» را نداشت، وی مردی متین و آرام و شاید قدری ضعیف‌النفس بود ... 11 ابوالحسن ابتهاج که به عنوان رئیس بانک ملی ارتباطات فراوانی با وی داشته بر این باور است: ... تنها موفقیتی که نصیب دکتر میلسپو گردید وصول مالیات‌های عقب افتاده از عده‌‌ای متنفذین ایران بود که این موفقیت هم به هیچ‌وجه مربوط به شخص میلسپو نبود بلکه در نتیجه قدرت رضاشاه بود که به واسطه به وجود آوردن حکومت مرکزی قوی قادر بود تصمیمات وزارت دارایی را بدون ملاحظه و با کمال شدت اجرا نماید... 12 حاج میرزا یحیی دولت آبادی هم معتقد است: «... میلسپو شخص فهمیده متینی است گرچه هوش و جربزه سرشاری ندارد ... 13 مخبرالسلطنه هدایت نیز درباره میلسپو می‌نویسد: «میلسپو یک دنده است و بد کله! ...» 14 ------------------------------- پی‌نوشت‌ها: 1ـ میلسپو، ماموریت آمریکایی‌ها در ایران، ترجمه حسین ابوترابیان، تهران، انتشارات پیام، ج اول 2536، ص 20. 3ـ پسر دکتر میلسپو در ماموریت دوم پدرش در ایران با او همراه بود و مخصوصاً در ایامی که میلسپو در بیمارستان بستری بود، اغلب کارهای اداری او را انجام می‌داد. (Millspaugh , Americans in Persia , Washington D.C, 1946,P.67) 4. Who Was Who in U.S.A 5ـ نصرت‌الدوله و میلسپو (پایان ماموریت آمریکایی‌ها در ایران) به اهتمام دکتر ناصر‌الدین پروین، محمد رسول دریا گشت، تهران، انتشارات اساطیر، ج 1، 1380، ص 17و 18. 6ـ همان. 7ـ نصرت‌الدوله و میلسپو، ص 18. 8ـ ماموریت آمریکایی‌ها در ایران، ص 21 و 22 به نقل از روزنامه Battle Greek News مورخ 26 سپتامبر 1955 منتشر شده است. 9ـ ماموریت آمریکایی‌‌ها در ایران، ص 22. 10ـ مستوفی، عبدالله، شرح زندگانی من، ج 3، ص 533. 11ـ همان، ص 531 12ـ سالنامه دنیا، ج 19، ص 139. 13ـ دولت آبادی، یحیی، حیات یحیی، ج 4، ص 309. 14ـ هدایت، مهدیقلی، خاطرات و خطرات، ص 403. منبع: ماهنامه الکترونیکی دوران - شماره 1

ماجرای رضاخان و بلیط نمایش

ماجرای رضاخان و بلیط نمایش رضاخان با صدور اعلانی از کلیه برپاکنندگان نمایش خواست که برای وی بلیط تماشای نمایش نفرستند، چرا که وی نه فرصت تماشای آن را دارد و نه حقوقش1 کفاف خرید بلیط را می‌دهد2. متن کامل اعلان رضاشاه بدین شرح است: «از تمام اشخاصی که در صدد، دادن نمایش بر می‌آیند، عموماً خواهشمندم که برای اینجانب بعد از این بلیط نفرستند، زیرا علاه بر آنکه مجال ورود در نمایش‌ها را ندارم، حقوق اداری من نیز کفاف قیمت بلیط و تأدیه آنها را نخواهد کرد و در موقع لازمه برای خدمت معارف هرچه را لازم بدانم مستقیماً اقدام خواهم نمود. وزیر جنگ رضا» 1ـ به هنگام مسافرت محمد‌رضا پهلوی به انگلیس در تیرماه 1327 ش، خبر زیر درباره سرنوشت دارایی رضاخان در جراید آن زمان منتشر گردید: «به نوشته تریبون دوناسیون در لندن راجع به دارایی رضاخان که در بانک انگلیس توقیف شده است، نیز گفتگو بود، انگلیسی‌ها موافقت کردند که مخفیانه قسمتی از این دارایی از توقیف خارج شود و در عوض امتیاز بانک شاهنشاهی در ایران تجدید گردد. زیرا برای شرکت نفت ایران و انگلیس مشکل است [که] بدون وجود یک بانک انگلیسی از وی حمایت کند و به کار خود ادامه دهد. از طرف دیگر انگلیسی‌ها موافقند که به شاه کمک کنند تا به وسیلة ثروتش بتواند دوباره رژیم گذشته را برقرار کند و برای این کار منتقل کردن دارایی پدرش به او بهترین وسیله است. به همین منظور است که شاه باید به سوئیس مسافرت کند (زیرا مقدری از آن ثروت پدری در سوئیس می‌باشد) اینهاست علت مسفارت اعلیحضرت به اروپا...» امّا شمس پهلوی فرزند رضا شاه در این باره چنین اظهار نظر نمود: سخنان رضاشاه خطاب به دکتر محمد سجادی: «دکتر من یقین دارم وقتی پا را از مملکت به خارج نهادم، همه جا خواهند گفت و خواهند نوشت که در بانک‌های خارج نیز وجوه بیشماری داشته و این پول‌ها را برای چنین روزی ذخیره کرده بودم، ولی اینطور نیست، من به جرأت می‌گویم نه در بانک‌‌های خارج و نه در بانک‌ های داخله ـ جز بانک ملی ـ وجهی ندارم». و در جایی دیگر نیز اظهار نموده‌ بود: «آن روزها رادیوهای خارجی دربارة پول ایشان [رضاشاه] در بانک‌های بیگانه گفتگو می‌کردند و رادیو تهران اطلاع می‌داد که در مجلس گفتگو از جواهرات سلطنتی در میان است. اعلیحضرت فقید [رضاشاه] پس از اطلاع از این خبرها، خنده تلخی نموده، فرمودند: «من فقط سه لیره و کسری در بانک سوئیس دارم و آن هم باقیمانده پولی است که برای خرج تحصیل ولایتعهد در بانک سوئیس گذارده بودم.» برای اینکه به درستی و نادرستی این اظهارات پی ببریم به خاطرات مستند و معتبر ارتشبد فردوست اشاره می‌کنیم: در زمان خروج رضاخان از کشور در شهریور 1320 ش، در اصفهان ابراهیم قوام به رضاخان می‌گوید: شما که ایران را ترک می‌کنید، تکلیف مایملکتان چه می‌شود؟ لازم است که تکلیف آنها را روشن کنید. رضاخان با قوام صحبت‌هایی می‌کند و می‌گوید که بنویسید. محضرداری را خبر می‌کنند و رضاخان دیکته می‌کند که آنچه دارم، اعم از منقول و غیر منقول را به ولیعهد واگذار می‌کنم. قوام هم تصحیحاتی انجام می‌دهد و رضا امضاء می‌کند. سپس رضاخان به سمت کرمان حرکت می‌کند و قوام‌الملک به سوی تهران، قوام نامه را به فروغی داد و او هم در روزهای بعد در مجلس قرائت کرد. رضاخان در طول سلطنتش تمام املاک مرغوب شمال را به زور سرنیزه به نام خود کرد. البته گاهی هم پول مختصری به عنوان بهای آن می‌داد. املاک را به منطقه‌های مختلف تقسیم کرد و در هر منطقه یک افسر گمارد و کل املاک او را سرلشگر کریم آقاخان بوذرجمهوری اداره می‌ کرد. در سال 1319 ش، یک سال قبل از رفتن رضاخان از ایران، صورت حساب عیادی خالص سالیانه املاک پهلوی 62 میلیون تومان بود که همة این‌ها را به محمد‌رضا منتقل کرد و سایر اولاد او بی‌نصیب ماندند. بعدها آن‌ها به رضاخان شکایت کردند و او نیز به محمد‌رضا نوشت که کاخ‌های فرزندان را به آن‌ها انتقال دهد و علاوه بر آن به هر کدام یک میلیون تومان بپردازد که سریعاً انجام شد... اگر می‌خواستید رضاخان خوشحال شود، درجه بدهد، مقام بدهد و یا پیشنهادی را تصویب کند، بهتر بود قبل از شروع نام چند ملک را با مشخصات و قیمت آن مطرح می‌‌کردید و مطمئن بودید که کارتان انجام می‌شد... رادیو بی‌بی سی در آن هنگام، سه روز متوالی دربارة املاک رضاخان صحبت می‌کرد و می‌گفت که بزرگترین خدمتی که رضاخان به مملکتش کرده غصب کلیة‌اموال مردم شمال است! حال این سؤال مطرح می‌شود، چگونه کسی که پول تهیه بلیط تماشای یک نمایش را نداشته است [اگر چه این هم یک ادعای خلاف واقع و اغراق آمیز بود] این ثروت را بدست آورده بود؟ پی‌نوشت: 1ـ (ظهور و سقوط سلطنت پهلوی، ج 1، ص 112 و 111، گذشته چراغ راه آینده است، ص 463 و 464، تاریخ بیست ساله ایران، ج 8، ص 96ـ 87 و 423 و 422) 2ـ روزنامه ایران، 4/10/1300، ص 1. منبع: ماهنامه الکترونیکی دوران - شماره 1

مجموعه فرهنگی و تاریخی نیاوران

مجموعه فرهنگی و تاریخی نیاوران حکومت پادشاهان قاجار که تا سال 1925 م به طول انجامید سبب رونق یافتن تهران که تا ‌آن زمان دهکده‌ای در دامنة کوه‌های البرز بود شد. تا آن زمان در تهران جز باغ‌های بزرگ با انواع مختلف و متعدد درختان، به خصوص درخت چنار، چیزی یافت نمی‌شد. با ‌آغاز حکومت قاجارها، آقامحمد‌خان قاجار و فتحعلی‌شاه که بعداً جانشین او شد، باعث دگرگونی شهر تهران شدند. شهرتهران زیر نظر فتحعلی‌شاه (1834ـ 1797) دوباره احیا شد. او اقامتگاه سلطنتی را تزیین کرد و دستور ساخت محل سکونتی به نام بادگیر و اندرونیش را داد. گستردگی شهر تهران از قرن نوزدهم آغاز شد. فتحعلی‌شاه و جانشینانش تعدادی باغ در شمال تهران، بر دامنه‌های رشته کوه البرز بنا کردند که بعدها منطقة ییلاقی شمال تهران را تشکیل داد، یکی از این کاخ‌های سلطنتی کوهپایه‌ای، کاخ نیاوران است که گذار زمانی طولانی به درازی یکصدو شصت سال در دوران پر فراز و نشیب تاریخ معاصر ایران، وقوع حوادث گوناگون و برگزاری مجالس، مراسم و مناسبت‌های بسیار در عرصة کاخ باشکوه «صاحبقرانیه»، این عمارت عظیم ییلاقی پادشاه قاجاری را به مثابة فضایی شاخص در صحنة وقایع سیاسی دو قرن اخیر در ایران مطرح می‌کند. قصر نیاوران در باغی در دهکده نیاوران ساخته شد، فتحعلی شاه و محمد‌شاه هر یک منزلگاه ییلاقی در این مکان ساخته بودند و ناصرالدین شاه با تخریب آن، خود قصر نیاوران را ساخت. در سی‌امین سال حکومت ناصرالدین شاه، قصر نیاوران به قصر صاحبقرانیه تغییر نام یافت. ساخت اولین بنای قصر نیاوران در سال 1267 هـ.ق آغاز شد. این قصر در سال‌های بعد بار دیگر ساخته و یا در شکل ظاهری آن تغییرات عمده‌ای لحاظ شد. همانگونه که ذکر شد، در سال 1267هـ. ق ناصرالدین شاه دستور داد عمارت جدید سلطانی را در قصبة نیاوران بنا کنند و بازاری مشتمل بر یکصد باب دکان در نیاوران بسازند. در سال 1268 هـ. ق ناصرالدین شاه دستور عزل میرزا تقی‌خان امیرکبیر از صدارت را داد و به جای وی میرزا آقاخان نوری به صدارت نشست. در همین سال در قصر نیاوران مراسم سلام عید فطر به طور رسمی صورت گرفت و تشریفات رسمی نظام انجام شد و برای اولین بار در این قصر هیئت‌های خارجی به حضور ناصرالدین‌شاه رسیدند. با برگزاری این مراسم باشکوه، قصر نیاوران در کنار دیگر قصرهای ناصری قرار گرفت. هر چند قبل از اتمام کارهای ساختمانی آن، ناصر‌الدین شاه در آن بیتوته کرده بود. بنابر گفته‌ها، در سال 1276 هـ. ق اعتماد‌السلطنه از قصری که باشکوهش می‌نامیدند و از آن به عنوان یکی از «قصور رفیع‌البنا و با روح و صفا» یاد می‌کردند، ایراد گرفت و به همین دلیل، بعد از گذشت چندی قصر سلطنت‌آباد ساخته شد. به احتمال فراوان در این دوره زمانی تا سال 1297 هـ.ق که تحولی کلی در عمارت نیاوران صورت می‌گیرد، شاه و نزدیکانش برای تجدید بنا در شکل ساختمانی قصر نیاوران، رایزنی‌های فراوان داشتند. در زمان مظفر‌الدین شاه، دیواری از شرق به غرب در قسمت شمالی صاحبقرانیه کشدیند. در زمان احمد‌شاه هم دیواری در شمال قصر جهان‌نما کشیدند و قصر و دیوارخانه را از محل حرم جدا کردند. در زمان پهلوی اول مقداری از دیوار میان دیوانخانه و حرم‌سرا را که به دستور مظفر‌الدین شاه کشیده شده بود، خراب کردند تا ساختمان جهان‌نما با خوابگاه اندرون و سایر ساختمان‌ها ارتباط پیدا کند. متأسفانه از نام معمار قصر نیاوران اطلاعی در دست نیست. درمتون به نام برخی از معمار باشی‌های سلطنتی که هم‌زمان با آغاز ساخت و ساز نیاوران مشغول به کار بودند بر می‌خوریم. یکی از آنان محمد‌تقی خان معمار باشی است. محمد‌تقی خان معمار باشی معمار مدرسة دارالفنون هم بوده است و به احتمال فراوان معمار قصر نیاوران در سال 1268 هـ .ق نیز هم او بوده است. شاعرانه‌ترین کاخ دوران قاجار با خصوصیات منحصر به فرد و جاذبه و آراستگی، کاخ احمدشاهی است که متأسفانه فاقد تاریخچه‌ای در زمینه ساخت و ساز و دوران بهره برداری است و شاید تنها اشاره به لفظ احمدشاهی آن را با آخرین پادشاه قاجاریه و تاریخ ساخت آن را به دوران حکومت کوتاه مدت این شاه جوان مرتبط می‌سازد. بنابر برخی نقل قول‌ها ، کاخ مذکور را احمد شاه برای همسر گرجی خود بنا نموده بود. چنانکه از تاریخ دوران پهلوی بر می‌آید، عمارت مذکور در دوران پهلوی اول محل اقامت ولیعهد و همسر نخستین وی سامان یافته و از آن هنگام در مقاطعی از زمان، توسط این خاندان مورد استفاده قرار می‌گرفته است. در دورة کوتاهی کاخ احمد‌شاهی به صورت دفتر کار محمد‌رضا پهلوی عملکردی اداری یافت و سپس با اعمال آخرین تغییرات معماری داخلی در دوران حکومت پهلوی دوم در آن، به عنوان اقامتگاه اصلی ولیعهد مجدداً به بهره‌برداری رسید و تا سال 1357 خورشیدی محل اقامت و دفتر وی محسوب می‌شده است. آخرین کاخی که تاریخچه آن مطرح می‌شود، کاخ نیاوران در ضلع شمال شرقی مجموعه است. این کاخ توسط مهندس محسن فروغی و استاد عباس دهقانی طراحی شده است و مهندسین مشاور ناظر بر اجرا، شرکت مهندسین مشاور عبدالعزیر فرمانفرمائیان و همکاران و سازنده بنا شرکت ساختمانی ماپ بوده‌اند. در ابتدا این کاخ را به عنوان محلی برای پذیرایی و اقامت رؤسای کشورها و میهمانان عالیرتبه دربار طراحی و منظور نموده بودند، اما در حین عملیات اجرایی با اعمال تغییرات در کاربری، به محل سکونت پهلوی دوم و خانواده وی بری ایام مختلف سال به غیر از فصل تابستان اختصاص یافت. مجموعه فرهنگی ـ تاریخی نیاوران عرصه‌ای مشجر و محصور به شکل چند وجهی غیر منتظمی به وسعت 122350 متر مربقع یا حدوداً 2/12 هکتار است که سه کاخ (صاحبقرانیه)، (احمد شاهی) و (نیاوران) همراه با تعداد متنابهی از بناها و فضاهای خدماتی و رفاهی را در میان دارد. از حیث موقعیت مکانی و سابقه استقرار، مجموعه را باید محدوده‌ای از توابع روستای قدیمی نیاوران محسوب کرد. روستای مذکور اگر چه همزمان با شکل‌گیری کاخ ییلاقی صاحبقرانیه در مقیاسی محدود رو به آبادانی گذاشت اما همچنان حتی در دوره حکومت پهلوی اول واجد ساختارهای روستایی بود. مجموعة کاخ‌ـ باغ‌های نیاوران، برفراز تپه‌ای احداث شده که نسبت به محدوده‌های جنوبی شرقی و غربی خود از موقعیت ممتازی برخوردار بوده و به پیرامون خویش اشراف مناسبی دارد. اختلاف ارتفاع مرتفع‌ترین نقطه واقع در شمال، با پست‌ترین مکان مجموعه واقع در جنوب آن برابر با 6/36 متر است که بدین ترتیب شیب حداکثری معادل 5/10 درصد را نشان می‌دهد، اما بر پایه محاسبات انجام شده شیب متوسط این محدوده را با توجه به اطلاعات به دست آمده، معادل 7 درصد از جانب شمال به سمت جنوب باید تلقی نمود. اختلاف ارتفاع مجموعه ورودی اصلی واقع در شمال غرب محوطه تا منتهی‌الیه شرقی آن معادل 5 متر است که شیب متوسطی برابر 5/1 درصد از سمت غرب به سمت شرق را شامل می‌شود. از منابع و شواهد موجود این گونه بر می‌آید که احداث فضای سبز و باغ مشجر نیاوران، با بهره‌گیری از ایده‌ها و سبک‌های آرایش باغ‌های اشرافی در قرون گذشته ایران صورت گرفته است. احتمالاً شیوه غرس درختان و انتخاب گونه‌های اولیه با اصول یاد شده هماهنگی موزونی داشته است. نظم و تقارن در بناهای موجود فی‌النفسه آرایش فضای سبز طراحی آبنماها و ردیف‌کاری اشجار با اشکال هندسی منتظم در این فضا را دنبال می‌نموده است. و چنانکه در قدیمی‌ترین عکس‌های هوایی باغ دیده می‌شود از اصول و سبک باغ‌سازی ایرانی پیروی کرده است. بی‌تردید در تاریخ حداقل یکصد و پنجاه ساله احداث باغ، نظام کاشت گیاهی و به طور کلی گونه‌های گیاهی مجموعه دچار تغییراتی شده‌اند. با وجود این مشکلات که کم و بیش در چند دهه گذشته باغ را تحت‌الشعاع خود قرار داده باید اذعان کرد تغییراتی که در دهه چهل منجر به ساخت کاخ جدید نیاوران و نیز پارک نیاوران شد، آسیب‌های جدی به باغ وارد کرده است. طی این مدت بسیاری از درختان عرصة شمالی و جنوبی باغ در شمال و جنوب کاخ صاحبقرانیه برای ساخت کاخ جدید و پارک قطع گردید و چهره باغ به طور کلی تغییر کرد. بعد از آن در بسیاری از نقاط باغ، منظر سازی و بدون توجه به اصول باغ‌سازی ایرانی ادامه یافت و باغ به شکل امروزی خود درآمد. کاخ موزه نیاوران بنای کاخ اصلی نیاوران در سال 1346 ش به اتمام رسید. این کاخ در سال 1347 ش مورد بهره‌برداری قرار گرفت. بنای رفیع و زیبای کاخ نیاوران و همچنین تزیینات هنرمندانه‌ای که در ساخت آن به کار رفته مانند گچبری و کاشیکاری‌های درون و بیرون بسیار چشمگیر و قابل توجه است. این بنا دارای چند طبقه است. طبقة اول شامل هال و سرسرا است. اتاق پذیرایی و اتاق انتظار نیز در طبقه همکف قرار دارد. در انتهای راهرو سرسرا سالن سینمای کاخ واقع شده است. در دو نیم طبقه دوم دفتر کار همسر شاه قرار دارد. کمدها و کشوها مملو از انواع لباس، پیراهن و کفش‌هایی است که اکنون به اشیای موزه تبدیل شده‌اند. طبقه سوم در برگیرنده اتاق نشیمن، اتاق خواب شاه و اتاق آرایش و اتاق بچه‌ها است. وسایل داخل ساختمان غیر از فرش‌ها، تقریباً همگی ساخت کشورهای خارجی است. در این میان، فرش‌ها و گلیم‌های کارگاه‌های مشهور قالیبافی ایران نیز به چشم می‌خورد که از نمونه‌های بارز آن می‌توان به دو فرش موسوم به «مشاهیر» اشاره کرد. روی یکی از این فرش‌ها نقش پادشاهان قاجار از ابتدا تا احمد‌شاه بافته شده است. البته لازم به ذکر است توصیفات این مطلب به آخرین شاهی است که در کاخ سکونت داشته و ‌آثار شاهان قبلی کمتر به چشم می‌‌خورد. بعد از انقلاب اسلامی، این کاخ به میراث فرهنگی سپرده شد و در سال 1365 در آن به روی مردم باز شده است. این مجموعه از کاخ صاحبقرانیه، موزه جهان‌نما و کوشک احمد‌شاهی تشکیل شده است. کاخ صاحبقرانیه چنانکه گفته شد این کاخ در سال 1267هـ .ق به دستور ناصرالدین شاه ساخته شد. سبک معماری آن تلفیقی از معماری ایران و اروپایی است. آیینه کاری‌های عالی و تابلوهای نقاشی و سرسراها و پلکان زیبا و منظر چشم‌نواز این بنای مهم تاریخی بسیار جالب توجه است. این کاخ دارای کرسی خانه، حوضخانه و ... در طبقه اول است. همه تالارها و اتاق‌های این کاخ با مجالس نقاشی، تصاویر تابلوهای گرانبها و اشیای نفیس تزیین شده است. از تالارهای مهم این کاخ می‌توان به تالار جهان نما و تالار آینه در طبقه دوم اشاره کرد. موزه جهان‌نما کمی آن طرف‌تر از کاخ صاحبقرانه، ساختمانی در غرب کاخ نظرات را جلب می‌کند. این ساختمان موزه جهان‌نما است. در این موزه مجموعه‌ای از آثار باستانی از کشورهای ایران و هند نگهداری می‌شود. مجموعه‌ای از آثار هنرهای تجسمی معاصر ایران و جهان از جمله آثاری از حسن زنده‌رودی، بهمن محصص و ژازه طباطبایی و از هنرمندان خارجی نیز آثاری از پابلوپیکاسو، فرنان لژه، سزار و رنوار در این موزه در معرض دید عموم قرار دارد. در طبقة زیرین این موزه نگارخانه‌ای هست که با همان نام جهان‌نما از آثار هنرمندانی که در عرصه هنرهای تجسمی فعالیت می‌کنند استقبال می‌کند. دو موزه خط و کتابت و موزة هنرملل نیز از زیر مجموعه‌‌های کاخ است که در اولی سیر تاریخ خط و کتابت در ایران نمایش داده شده و در دومی تابلو، مجسمه، سفال و آثار به جا مانده از دوران پهلوی. منبع: ماهنامه الکترونیکی دوران - شماره 1

انتقاد از رضا شاه در مطبوعات فرانسوی

انتقاد از رضا شاه در مطبوعات فرانسوی رضاخان در طول زمامداری خود به روشنی این موضوع را نشان داد که شخص انتقادپذیری نیست. در دوران حکومت وی بسیاری از سیاسیون و روزنامه‌نگاران تبعید، شکنجه، زندانی و حتی به قتل رسیدند. رضاخان حتی نسبت به انتقاد در روزنامه‌های خارجی هم که از وی و دولت ایران انتقاد می‌کردند حساسیت نشان می‌داد و خیلی سریع به تیرگی روابط خارجی منجر می‌شد،. در این میان مطبوعات فرانسوی در میان روزنامه‌های اروپایی بیشتر از رضاخان و دولت ایران انتقاد کردند که منجر به قطع روابط ایران و فرانسه در دوره زمامداری رضاخان شد. روزنامه‌های فرانسوی که از رضا شاه انتقاد کرده‌اند به شرح ذیل است: 1926 LE MATIN اوت 1933 LES ANNALES 30 ژوئن 1934 LE CRI DE PARIS 7 ژوییه 1934 LA REPUBLIQUE 15 اکتبر 1936 LES SCIENCES ET VOYAGE 1936 LA REVUE DE FRANCE 19 ژانویه 1397 LE MATIN 24 ژانویه 1937 LE PAYSAN DE SUD- OUEST 21 ژانویه 1937 LE PETIT BLEU 4 مارس 1937 L'HUMANIT 16 آوریل 1937 VENDREDI 29 مه سپتامبر 1937 AVANT GARDE 15 سپتامبر 1937 LES ANNALES اکتبر 1937 PARIS SOIR 1937 VAUGIRARD- GRENELLE 14 ژوئن 1938 LIBERAL ژوئیه 1938 INTRANSIGEANT ژوئیه 1938 LE JOURNAL ژوئیه 1938 LA FRANCE MILITAIRE فوریه 1938 DEPARTEMENT 2 دسامبر 1938 EXELSIOR 2 دسامبر 1938 PETIT PARISIEN 6 ژانویه 1939 CYRANO 22 ژوئن 1939 BONHOMME NORMAND 30 ژوئن 1939 PANURAGE 30 ژانویه 1939 BREIZ ATAOS 5 سپتامبر 1939 منبع: ماهنامه الکترونیکی دوران - شماره 1

معرفي مراكز اسنادي ايران و جهان (آرشيو ملي فرانسه)

معرفي مراكز اسنادي ايران و جهان (آرشيو ملي فرانسه) آرشيو‌‌هاي فرانسه همگي زير نظر «مديريت آرشيوهاي فرانسه» قرار داشته و به لحاظ قوانين، همگي از قانون واحد مصوب پارلمان پيروي مي‌كنند. «آرشيو ملي فرانسه» در منطقه پاريس 3 و در ساختماني متعلق به شاهزادگان فرانسوي (خانواده گيز) متعلق به سده شانزدهم واقع شده است. اين ساختمان كه در زمان جنگ‌هاي مذهبي، مقر حزب كاتوليك بود، اوايل سده هجده بازسازي شد و پس از انقلاب فرانسه در سال 1808م توسط ناپلئون خريداري شده و به صورت مركز نگهداري اسناد درآمد، سپس اسناد موجود در آرشيو قبلي فرانسه كه از سال 1790م در محل «كاخ تولري» تشكيل شده بود، به اين مكان منتقل شد. همچنين ناپلئون آرشيو اسناد كشورهايي را كه تصرف نمود (ايتاليا، آلمان، اتريش و لوكزامبورگ) به اين مكان منتقل كرد، به طوري كه حجم بسيار زيادي از اسناد در اين مكان جمع شد. اين اسناد پس از ناپلئون به كشورهاي مبدأ بازگردانده شدند. در اين مكان در فاصله سال‌هاي 1815م تا 1835م فعاليت ويژه‌اي انجام نشد و تنها در سال 1821م «مدرسه ملي نگهدارندگان اسناد» در آن تاسيس گرديد. در سال 1836 «لويي فيليپ» تصميم گرفت آرشيو ملي را به شكل يكپارچه درآورد، پس اسناد تمام نهادها و وزارت‌خانه‌ها به اين مكان منتقل شد. در اين ميان اسناد موجود در كليساي «سن شاپل» كه به تنهايي شامل ده كيلومتر سند بود، از جزيره «سيته» به اين مكان آورده شد. اولين سالن قرائت اين مركز به سال 1902م تشكيل شده و گنجايش آن در سال 1980م يكصد و بيست نفر بود. اين مركز هم اكنون توانايي پذيرايي از پانصد نفر را داراست. همه ساله هجده هزار پژوهش‌گر با مراجعه به اين مركز، به وسيله امكانات كامپيوتري از يكصد و هشتاد هزار سند كامپيوتري موجود در آن استفاده مي‌كنند و به عبارت ديگر، روزانه شش‌ تن سند در اين آرشيو جابه جا مي‌شود. قديمي‌ترين سند موجود در اين آرشيو متعلق به سال 625م است. در واقع اين ساختمان بخش اسناد قديمه آرشيو ملي فرانسه است كه اسناد تا سال 1958م را در خود جاي داده است و شامل يكصد كيلومتر سند است. آرشيو‌هاي متعلق به سال‌هاي 1958 تا 2002 در «فونتن بلو» و «اكسان پروانس» نگهداري‌ مي‌شود و كل آرشيو‌هاي فرانسه بالغ بر چهارصد كيلومتر است. اين آمار شامل اسناد ديپلماتيك وزارت خارجه نمي‌شود و وزرات خارجه نيز آرشيوي مستقل از آرشيو ملي فرانسه دارد. چيدمان اسناد در اين ساختمان از سال 1836م تاكنون تغييري نكرده است و به تدريج ساختمان اصلي گسترش يافته و مجموعة قبلي اضافه گرديده است. اين مجموعه تا سال 1970م برق نداشته و به اين سبب داراي پنجره‌هاي بسيار بزرگ براي تامين نور محل است. مخزن اسناد به دليل حفاظت از اسناد، داراي سيستم گرم‌كننده و سرد كننده نمي‌باشد از اين رو كارمندان اين محل تجربه كار در دماي صفر تا چهل درجه را دارند. در بخشي از اين مجموعه، صورت جلسه‌هاي مجالس فرانسه متعلق به سال‌هاي 1800م نگهداري مي‌شود. اين مجموعه به دليل جنس خوب كاغذ به كار رفته و نداشتن سلولز، داراي كيفيتي خوب بوده و نشاني از گذر زمان در آنها نيست. همچنين در بخش ديگري قوانين قضايي فرانسه، متعلق به سال‌هاي 1250م را مي‌توان ديد. اين قوانين بر روي پوست حيوانات و به زبان لاتين به نگارش در آمده‌اند، زيرا تا سال 1539 زبان رسمي فرانسه، زبان لاتين بوده است. تهيه ميكروفيلم از اسناد در فرانسه، از پنجاه سال قبل آغاز شده و تاكنون تنها پنج درصد اسناد، به صورت ميكروفيلم قابل وصول است. البته تمام اسناد در آرشيو ثبت شده و بانك اطلاعاتي آنها موجود است. همچنين امروزه در فرانسه از كاغذ‌هاي خنثي استفاده مي‌شود كه در مقابل تغيير مقاومند. بخش ديگري از ساختمان اسناد قديمه فرانسه، متعلق به دوران «ناپلئون سوم» و «شاه فيليپ» ـ است كه دكوراسيون شيك‌‌تري دارد، زيرا اين دو شخصاً به طرز قرار گرفتن آرشيو‌‌ها علاقمند بوده و بر آنها نظارت داشته‌اند. در اين بخش گاوصندوق عظيمي قرار داد كه نسخه اصلي فرامين پادشاه و نيز اصل قوانين اساسي جمهوري فرانسه و نيز «كيلوگرم» و «متر» استاندارد مصوب مجلس فرانسه و نمونه‌هاي اصلي براي چاپ اسكناس بانكي، در آن نگهداري مي‌شود. همچنين در اين بخش از ساختمان، تعداد زيادي از فرامين پادشاهي به همراه مهر و موم آن زمان، در جعبه‌‌اي كه متعلق به دوران نشر فرمان است، نگهداري مي‌شود. فرامين و قوانين، بيشتر بر روي پوست حيوانات نگهداري شده و دوام خود را حفظ كرده‌‌اند؛ اگر چه اسنادي از كاغذ در اين مجموعه وجود دارد كه مراجعه به آنها ممنوع است، زيرا به دليل قدمت سند، بيم آن مي‌رود كه به محض تماس كوچكي، كل سند پودر شود. در اين مجموعه همچنين نامه پادشاه ايران در زمان جنگ‌هاي صليبي و نيز نامه «تيمور لنگ» به پادشاهان فرانسوي و تعدادي نقشه جغرافيايي قرار دارند. به منظور بازديد مستمر از آرشيو‌ها و نظارت بر نحوه نگهداري آنها، چهار نفر «بازرس كل آرشيو» در فرانسه وجود دارد. اين افراد به تناسب وضعيت آرشيوها وظيفه كنترل و پيشنهاد قوانين جديد را بر عهده دارند. وزارت امور خارجه فرانسه نيز آرشيوي جدا از آرشيو ملي داراست، اگر چه از قوانين كلي آرشيوها در فرانسه (درباره نحوه نگهداري يا امحاي اسناد) پيروي مي‌كند. اين آرشيو در سه محل متفاوت نگهداري مي‌شود. اسناد قديمه و اسناد جاري در محل وزارت امور خارجه و در كنار دفتر وزارتي قرار دارد. در اين بخش، اسناد قابل توجهي درباره روابط فرانسه با كشورهاي جهان و به ويژه ايران مي‌توان يافت. نامه‌‌هايي از ناصر‌الدين شاه، عباس ميرزا و ... به پادشاهان وقت فرانسه در اين بخش وجود دارد. همچنين موافقت‌نامه همكاري تجاري ايران و فرانسه متعلق به سال 1725م قابل توجه است. بخشي از اين اسناد به صورت ميكروفيلم در آمده و در سالني كه گنجايش شصت نفر پژوهش‌گر را دارد، مورد بهره‌برداري قرار مي‌گيرد. بخش دوم آرشيو وزارت خارجه فرانسه كه در شهر «نانت» متمركز است، شامل اسنادي است كه از سفارت‌خانه‌‌هاي فرانسه در خارج از كشور فرستاده مي‌شود. بخش سوم اسناد نامبرده در شهر «ملون» در مرز آلمان و فرانسه است كه شامل اسناد دوران اشغال فرانسه توسط آلمان‌‌ها است. آرشيوها و مخازن اسناد فرانسه به سبب قدمت و گستردگي روابط اين كشور با ساير كشورها، مجموعه‌‌اي غني و منحصر به فرد به شمار مي‌آيد و نه تنها مورد استفاده محققان و پژوهشگران قرار مي‌گيرد، بلكه مي‌توان آنها را به سبب ارزش تاريخي، در زمره نوعي ثروت ملي ارزيابي كرد كه به خوبي بيانگر هويت تاريخي اين كشور است. همكاري متقابل مراكز اسناد ايران با مراكز فرانسوي و تهيه ميكروفيلم از آن دسته اسناد قديمه غير موجود در ايران، مي‌‌تواند در غناي آرشيوهاي ملي ايران موثر بوده و تاريخ را از زاويه ديگري براي پژوهشگران ايراني تصوير نمايد.1 ------------------------ پي‌نوشت: 1ـ فصلنامه تاريخ روابط خارجي، شماره 16، پائيز 1382، ص 181ـ 184. منبع: ماهنامه الکترونیکی دوران - شماره 1

آخرین مجلس مشروطه

اکبر خوشزاد این مقاله تلخیصی از کتاب "آخرین مجلس مشروطه" است . از آنجایی که مجلس شورای ملی دوره بیست‌وچهارم، آخرین مجلسی است که طبق قانون اساسی مشروطیت تشکیل گردید، این اثر با عنوان آخرین مجلس مشروطه منتشر شده است. بررسی دوره بیست‌و چهارم مجلس شورای ملی به دلیل ارتباط آن با رویدادهای دوران انقلاب اسلامی، از اهمیت خاصی برخوردار است و ناکارآمدی آن یکی از دلایل عمده سقوط رژیم پهلوی بود. در این اثر برآنیم تا با بررسی چگونگی شکل‌گیری مجلس دوره بیست و چهارم، تأثیر اتفاقات سیاسی که منجر به پیروزی انقلاب شد، را بر عملکرد مجلس دریابیم. انتخابات یک دهه پس از کودتای 28 مرداد 1332 و پس از تعطیلی فعالیت آزادانه احزاب سیاسی، شاه برای کسب مشروعیت و ایجاد ثبات سیاسی، نوعی از احزاب سیاسی دولتی را، راه‌اندازی کرد. ابتدا دو حزب مردم و ملیون را ایجاد کرد و در آذر 1342 حزب ایران‌نوین را جایگزین حزب ملیون نمود. در ابتدا حسنعلی منصور دبیرکل حزب ایران نوین بود و پس از ترور وی در بهمن 1343، هویدا جانشین منصور در حزب و هم نخست‌وزیر شد و حدود سیزده سال حکومت کرد. شاه که از فعالیت دو حزب خود ساخته راضی نبود، در اسفند 1353 هر دو حزب را منحل و حزب واحد جدیدی را تحت عنوان حزب رستاخیز تشکیل داد. در انتخابات دوره بیست‌وچهارم مجلس شورای ملی فقط کسانی می‌توانستند داوطلب نمایندگی شوند که در حزب رستاخیز عضویت داشتند. انتخابات مجلس شورای ملی و مجلس سنا هم‌زمان برگزار شد. طبق آمار وزارت کشور سیزده میلیون نفر می‌توانستند رأی بدهند. برای 268 کرسی نمایندگی مجلس نهصد نفر نامزد انتخاباتی از میان حدود ده هزار نفر ثبت‌نام‌کننده، معرفی شدند.(1) سیاست شاه بر آن بود تا چهره‌های جدید وارد مجلس شوند تا نشان از تغییر اوضاع داشته باشد. لذا پنجاه درصد نمایندگان دوره قبل صلاحیتشان رد شد. از همان آغاز انتخابات صاحب منصبان حکومتی سعی داشتند افراد وابسته به خود را به مجلس بفرستند، تا موقعیت خود را مستحکم‌تر کنند. در آن میان جمشید آموزگار، وزیر کشور و از مخالفان سرسخت هویدا و رقیب وی در نخست‌وزیری، بیشترین اعمال نفوذ را در گزینش کاندیداهای مجلس اعمال داشت .(2) هویدا نیز به عنوان مجری انتخابات از طریق نهادهای زیرمجموعه دولت دخالت می‌کرد. چنانکه به اسدالله علم وزیر دربار گفته بود: «هرکس را از هر جا که بخواهی من وکیل خواهم کرد.» (3) دولت تمهیداتی برای شرکت گسترده مردم در انتخابات بکار می‌برد، از جمله ساواک همه جا شایع کرده بود هرکس بر شناسنامه‌اش مهر انتخابات نداشته باشد، امکان خروج از کشور نخواهد داشت، یا آنکه کارمندان دولت ادامه خدمتشان با مشکل روبرو خواهد شد. (4) تخلف انتخاباتی در این دوره نیز مانند دوره‌های پیش جریان داشت و فقط از نظر فرم و کارکرد تفاوت می‌کرد. در زمان مبارزات انتخاباتی در مواردی دستگاههای نظارتی و اجرایی، مرعوب افراد صاحب نفوذ شده، به نفع کاندیدای خاصی عمل می‌کردند. (5) نحوه برگزاری انتخابات مورد اعتراض بسیار قرار گرفت. از جمله دانشجویان ایرانی مقیم آمریکا در مقابل سازمان ملل تجمع کرده و از دبیرکل سازمان ملل خواستند تا به شاه ایران درباره برگزاری انتخابات آزاد تذکر دهد. (6) پس از اعلام نتایج انتخابات، طبق آمار وزارت کشور شش میلیون و هشتصد هزار نفر در انتخابات شرکت کردند. با بررسی آمار 244 برنده انتخابات مجلس می‌توان دریافت که تعداد آرای 201 نماینده یعنی 82 درصد از نمایندگان این دوره بسیار کمتر از تعداد آرای دوره بیست‌وسوم مجلس بوده است. (7) با آنکه تدابیری برای شرکت بیشتر مردم در انتخابات اتخاذ شده بود، اما بسیاری از مردم در انتخابات شرکت نکردند. در شهر تهران که بیش از چهار میلیون نفر جمعیت داشت، طبق آمار رسمی نفر اول با 240 هزار رأی و نفر آخر با 40 هزار رأی وارد مجلس شدند. در واقع نفر اول با نفر دوم حدود دو برابر و با نفر بیست و هفتم حدود پنج برابر اختلاف داشت. (8) جناحهای سیاسی مجلس بیست وچهارم به دلیل نظام تک‌حزبی حاکم بر آن، فاقد احزاب اقلیت و اکثریت بود. به این دلیل برای خروج مجلس از حالت فرمایشی دو جناح اقلیت و اکثریت در داخل حزب رستاخیز شکل گرفت تا وظیفه احزاب را در مجلس بازی کنند. جناح لیبرال سازنده به رهبری هوشنگ انصاری و جناح ترقی‌خواه که بعد به جناح پیشرو تغییر نام داد به رهبری جمشید آموزگار شکل گرفت. با آنکه جناحها از خود استقلالی نداشتند و همگی از حزب دستور می‌گرفتند اما این یارگیریها نوعی برتری‌جویی برای رهبران جناحها بود. در یارگیری جناحها، جناح پیشرو به رهبری آموزگار موفق شد 177 نماینده را جذب کند و جناح سازنده به رهبری هوشنگ انصاری موفق شد 66 عضو پیدا نماید. نُه نماینده نیز در هر دو جناح ثبت‌نام کردند که نشان از بی‌اثر بودن این جناحها داشت. رقابت ساختگی بین دو جناح هیچ‌گاه اعتماد مردم را جلب نکرد و مطالبی که هر دو جناح عنوان می‌کردند، شبیه به هم بود و مجلس کمترین ابتکاری در سیاستهای کشور نداشت و اکثریت و اقلیت به معنی واقعی وجود نداشت. در لایحه بودجه سال 1356 نمایندگان عضو هر دو جناح به اتفاق آراء بودجه را به تصویب رساندند و جالب آنکه حتی یک نفر به عنوان مخالف اسم ننوشت و برای اولین بار در تاریخ مجالس ایران فهرست سخنرانان به موافق و مخالف تقسیم نشد. جناحها در مجلس امور حاشیه‌ای را بررسی می‌کردند اما درباره مسائلی چون آزادی بیان، امنیت داخلی، و سیاستهای نفتی مطلبی نمی‌‌گفتند، چون منع شده بودند. (9) فضای باز سیاسی از اواخر سال 1355 شاه مجبور به ایجاد فضای باز سیاسی در کشور شد. عوامل متعددی باعث این اقدام شاه شد که مهمترین آنها دو بحران بود، بحران اقتصادی به دلیل تورم شدید و بحران سیاسی به دلیل فشارهای خارجی برای رعایت حقوق بشر، شاه را مجبور به این اقدام کرد. پس از روی کار آمدن دمکراتها در امریکا که با شعار رعایت حقوق بشر پیروز شده بودند، شاه که شناخت درستی از کارتر نداشت، می‌پنداشت رئیس‌جمهور آمریکا از او انتظار دارد، تا حدودی آزادیها سیاسی را اعمال کند. در بهمن 1355 تعدادی از زندانیان سیاسی عفو شدند و در اسفند همان سال به کمیسیون بین‌المللی صلیب‌سرخ اجازه داد از بیست زندان بازدید کند. کاهش جزئی اختناق به مخالفان جرأت داد تا فعالیت خود را بیشتر کنند. چنانکه در سال 1356 چندین نامه سرگشاده در اعتراض به اوضاع کشور برای شاه و نخست‌وزیر فرستاده شد. (10) مجلس شورای ملی نیز تحت تأثیر اعتراضات مجامع بین‌المللی و داخلی سعی داشت در فضای باز سیاسی ایجاد شده، اصلاحاتی را به انجام رساند. در این باره تغییراتی در آیین‌دادرسی در دادگاههای نظامی انجام گرفت: گسترش محاکمات مدنی به جای نظامی، تعیین وکلای غیرنظامی برای غیرنظامیان، مصونیت وکیل مدافع و علنی بودن محاکمات، از تغییرات عمده ایجاد شده بود. برای حکومت پهلوی که در زمینه‌ سیاسی، توسعه نیافته بود، این آزادیها محدود حکم فاجعه را داشت. هرچند فضای باز سیاسی موجب شد، سازمانهای صلیب‌سرخ و عفو بین‌الملل به ایران بیایند و تا حدودی از حجم شکنجه‌ها در زندانهای سیاسی کاسته شد. اما این فضا زیاد دوام نیاورد. زیرا اعتراضات مردم با دستگیری و زندان پاسخ داده شد. دولت جمشید آموزگار شاه برای آنکه نشان دهد در فضای باز سیاسی ایجاد شده، اقداماتی انجام داده است، در 17 مرداد 1356 هویدا را پس از حدود سیزده سال از نخست‌وزیری کنار نهاد و بجای وی جمشید آموزگار تکنوکرات، پنجاه و یک ساله و تحصیلکرده آمریکا را برای این پست برگزید. هویدا نخستین قربانی دوران فضای باز سیاسی بود. آموزگار در 27 مرداد دولت خود را به مجلس شورای ملی معرفی کرد و در برنامه خود نوید فضای باز سیاسی و احترام به آزادی بیان و قلم را داد. و قول داد که از ریخت و پاشهای دولت جلوگیری کرده و با تکیه بر ریاضت اقتصادی جلوی تورم را بگیرد. (11) واقعه 19 دی قم رئیس‌جمهور جدید آمریکا ضمن بازدید از چند کشور اروپایی و آسیایی در شب اول ژانویه 1978/ 11دی 1356 به تهران آمد و مذاکراتی با شاه انجام داد و از او حمایت کرد. حمایت کامل کارتر از شاه، اعتمادبه نفس او را افزایش داد و این فکر در او تقویت شد تا سیاست فشار و سرکوب را ادامه دهد. انتشار مقاله «ایران و استعمار سرخ و سیاه» در روز 17 دی 1356 در روزنامه اطلاعات، در این راستا بود. روز 18 دی طلاب قم در حمایت از امام خمینی تظاهراتی در خیابانها به راه انداختند و علما و مراجع نیز از این اقدام حمایت کردند. در تظاهرات روز 19 دی در قم در چند جا بین مردم و مأموران انتظامی به زد و خورد انجامید که در نتیجه آن شش نفر به دست پلیس شهید و عده‌ای نیز مجروح شدند، در این رابطه عده‌ای از روحانیون دستگیر و تبعید شدند. (12) پس از وقایع دی ماه 1356 اعلامیه‌های متعددی در محکومیت مقاله روزنامه اطلاعات و کشته شدن عده‌ای از مردم قم منتشر گردید و در آنها از بی‌تفاوتی نمایندگان مجلس نسبت به این وقایع انتقاد شد. (13) اما نمایندگان مجلس بدون توجه به خواسته‌های ملت، هیچ واکنشی در قبال رویدادهای 17 تا 19 دی از خود نشان نداد. تظاهرات 29 بهمن تبریز روز 29 بهمن 1356 به مناسبت چهلم شهدای قم، در تبریز تظاهرات وسیعی انجام گرفت و شعارهایی در طرفداری از امام خمینی و علیه حکومت داده شد. در درگیری میان نیروهای انتظامی و مردم چهارده نفر به شهادت رسیدند و حدود پانصد نفر مجروح و هفتصد نفر بازداشت شدند. این بزرگترین تظاهرات پس از 15 خرداد 1342 در ایران بود. نمایندگان مجلس شورای ملی که در وقایع 19 دی قم سکوت کرده بودند این بار پس از قیام 29 بهمن تبریز و با وخیم شدن اوضاع کشور، واکنش نشان داده و عده‌ای از نمایندگان این حرکت مردمی را محکوم کردند. از جمله غلارضا هاشمی نماینده میاندوآب، تظاهرکنندگان را افرادی فریب‌خورده دانست که با حمایت امپریالیزم، مردم شاهدوست و میهن‌پرست را به وحشت انداخته‌اند. (14) سرتیپ حسن علی بیات نماینده زنجان نیز با اشاره به وقایع تبریز، دولتها را مسئول اتفاقات دانست زیرا دولتها مسئول عدم آگاهی و نارضایتی جوانان هستند. امام خمینی درباره وقایع تبریز طی سخنانی در مسجد شیخ انصاری نجف از عملکرد مجلس و نمایندگان انتقاد کرده و آنان را افرادی ضعیف و وابسته به پست و مقام دانست. (15) پس از وقایع قم و تبریز و با گسترش تظاهرات مردمی، مجلس به چالش کشیده شد. در این زمان نمایندگان به دو گروه اکثریت موافق دولت و اقلیت مخالف (علاوه بر جناح‌بندیهای فرمایشی) تقسیم شدند. اکثریت همچنان بر ادامه روش قبلی خود در تأیید حاکمیت اصرار داشتند، اما در مقابل آنان تعدادی از نمایندگان با دیدن ناآرامی‌ها در کشور و با مشاهده فضای باز سیاسی به جنب و جوش افتاده تا پایگاهی در میان مردم برای خود دست و پا کنند. در میان نمایندگان اقلیت معترض، احمدبنی احمد نماینده مردم تبریز از دیگران پیش افتاد. او پس از وقایع تبریز در تلاش بود تا با هواخواهی از مردم، اعتباری برای خود کسب کند. در این رابطه او دولت آموزگار را استیضاح کرد و از دولت سئوال نمود: چرا عده زیادی از مردم به یک‌باره به خیابانها ریختند؟ و چرا دولت با امکاناتی که در اختیار داشت، مانند سلاحهای دودزا، بدون خونریزی جمعیت را متفرق نکرد؟ و به روی آنان آتش گشود و عده‌ای را کشت. او زمینه اصلی حادثه تبریز را ریشه در فئودالیسم صنعتی و زمین‌خواران، کم شدن قدرت خرید مردم و گرانی کالاهای مصرفی دانست. (16) به هنگام قرائت استیضاح بارها سخنان وی توسط نمایندگان حامی دولت قطع شد. آنان این اقدام را مصداق توهین به دولت و دربار می‌دانستند. هرچند در روز رأی‌گیری برای استیضاح دولت اکثریت نمایندگان به دولت آموزگار رأی مثبت دادند، اما این نخستین بار در مجلس دوره بیست‌و چهارم بود که دولتی استیضاح می‌شد. (17) دولت آموزگار با آنکه سعی داشت خود را نسبت به وقایع کشور بی‌تفاوت نشان دهد اما تحت‌تأثیر اوضاع کشور، لایحه اصلاح انتخابات مجلسین را به مجلس شورای ملی ارائه کرد و خبر از برگزاری انتخابات در آخرین دوشنبه خرداد 1358 داد. با اوج‌گیری حوادث و ناآرامی‌ها در کشور و برای کاهش نارضایتی مردم، دولت لایحه: اعلام دارایی‌های متصدیان مقامهای دولتی و حکومتی، را تقدیم مجلس نمود که با استقبال نمایندگان مواجه گشت. نمایندگان که تا آن زمان اقدام مؤثری انجام نداده بودند، با وخیم‌شدن اوضاع کشور، تحرکی از خود نشان داده و سعی داشتند با حمایت از این لایحه کمی از اعتراضات بکاهند. اما هیچ‌گاه نتوانستند اعتماد مردم را جلب نمایند، زیرا سالها بود که اعتماد مردم از مجلس سلب شده بود و مردم این اقدامات را نوعی صحنه‌سازی و تبرئه حاکمیت می‌دانستند. حکومت نظامی در اصفهان در زمان تعطیلات تابستانی مجلس و با اوج‌گیری تظاهرات خیابانی در سراسر کشور سرانجام ارتش به خیابانها آمد. مردم اصفهان در روز بیستم مرداد 1357 تظاهرات وسیعی انجام داده و به تعدادی از ساختمانهای دولتی خساراتی وارد کردند. پس از برخورد بین نیروهای نظامی و مردم کنترل شهر از دست حکومت خارج شد و دولت آموزگار مجبور به اعلام حکومت نظامی در اصفهان شد. روز 29 مرداد به درخواست دولت، مجلس در جلسه فوق‌العاده‌ای حکومت نظامی در اصفهان را تصویب کرد. در همان جلسه هفت نماینده دولت را استیضاح کردند. (18) دولت شریف امامی پس از فاجعه سینما رکس آبادان در روز 28 مرداد 1357 که منجر به شهادت 377 نفر شد، دامنه ناآرامی‌ها در کشور گسترش یافت. شاه به ناچار از جمشید آموزگار خواست تا استعفا دهد، سقوط دولت آموزگار نشان از به بن‌بست رسیدن سیاست فضای باز سیاسی داشت. شاه به جای آموزگار، جعفر شریف امامی سیاست‌مدار کهنه‌کار را به این سمت منصوب کرد. او که با شعار آشتی ملی آمده بود تا اوضاع را آرام کند. چند اقدام انجام داد: برقراری مجدد سال شمسی به جای سال شاهنشاهی و تعطیلی قمارخانه‌ها در سراسر کشور از آن جمله بود. او همچنین اجازه داد سخنان تند نمایندگان موافق و مخالف در مجلس از رادیو و تلویزیون پخش شود. سولیوان آخرین سفیر آمریکا در ایران، پخش مناظره نمایندگان مجلس در رسانه‌ها را، راهکار خوبی برای مشغول داشتن اذهان عمومی و سوپاپ اطمینانی برای از بین بردن یأس و نومیدی، البته در کوتاه مدت می‌دانست. (19) انعکاس مشروح مذاکرات مجلس در مطبوعات نیز با همین قصد بود. اگرچه به زودی اثر خود را از دست داد، ولی فرصتی به وجود آورد تا بسیاری از مردم به مفاسد حکومت پی ببرند، شریف امامی اصل را بر فداکردن همه چیز برای نجات سلطنت گذاشته بود. نمایندگان از تریبون مجلس علیه دولتهای گذشته حماسه‌سرایی می‌کردند و حتی شایعه‌های اغراق‌آمیز خیابانی را به عنوان واقعیت موجود، بیان می‌داشتند. فاجعه 17 شهریور روز 17 شهریور 1357 در حالی که چند هزار نفر برای برگزاری تظاهرات در میدان ژاله جمع شده بودند. نیروهای نظامی برای متفرق کردن مردم، آنها را به گلوله بستند. در این رویداد پنجاه و هشت نفر کشته و عده زیادی مجروح شدند ولی مخالفان تعداد کشته‌ها را بیشتر می‌دانستند. دولت شریف امامی که هنوز از مجلس رأی اعتماد نگرفته بود. در همان آغاز راه با شدیدترین حملات نمایندگان مجلس روبرو شد. در این رابطه نمایندگان اقلیت از دولت خواستند تا یک مرجع بی‌طرف قانونی مانند کانون وکلای دادگستری به این واقعه رسیدگی کند. بنی‌احمد نیز دفتری برای ثبت تعداد واقعی کشته‌شدگان بازنمود. (20) لوایح دولت شریف امامی علی‌رغم اعتراضات گروه اقلیت مجلس، دولت شریف امامی در روز 25 شهریور با اکثریت آرا، رأی اعتماد گرفت و یک روز پس از آن، دولت لایحه حکومت نظامی در یازده شهر دیگر را به مجلس ارائه کرد. پس از واقعه 17 شهریور تحرک مجلس بیشتر شد و تعداد مخالفان دولت در مجلس افزایش یافت و حتی نمایندگانی چون حسین تجدد که به دولت شریف امامی رأی مثبت داده بودند، با برقراری حکومت نظامی در یازده شهر مخالفت کردند. تصویب این لایحه نشان از تزلزل حاکمیت داشت و همراهی عدة معدودی از نمایندگان مجلس با خواست مردم، دیگر نمی‌توانست اعتماد ملت را جلب نماید. دولت شریف امامی برای کاهش اعتراضات، لایحه آزادی اجتماعات را به مجلس ارائه نمود. به هنگام بررسی این لایحه محسن پزشکپور آن را مغایر با قانون اساسی دانست و بر این نظر بود که ملت بعد از هفتاد وسه سال مشروطیت نمی‌تواند لایحه‌ای از دولت تحویل بگیرد که عنوانش تأمین آزادی اجتماعات است. این بدان معنی است که ما قوانین برای آزادی‌های اجتماعی نداشته‌ایم و اکنون می‌خواهیم آزادی را به دست آوریم. (21) اقدامات شریف‌امامی تأثیرگذار نبود و هر روز بر صف مخالفانش افزوده می‌شد. تعداد سئوالات نمایندگان مجلس از دولت، گویای این امر است. چنانکه در جلسه صد وهشتاد ونُه مجلس ده سئوال، در جلسه بعدی بیست‌ویک سئوال و در جلسه صدونود و یک، چهل و دو سئوال از وزارتخانه‌های مختلف پرسیده شد که در تاریخ ادوار مجلس بی‌سابقه بود. انتقادات نمایندگان به گونه‌ای بود که گویا تا پیش از آن مشکلی در کشور وجود نداشت و بدون توجه به ریشه مشکلات در سالهای قبل، تمامی آوار مشکلات بر دولت شریف امامی فرو ریخت. زیرا نمایندگان در صدد اصلاح امور نبودند و تلاش داشتند در آن اوضاع آشفته برای خود کسب وجهه نمایند. شریف امامی که علاوه بر مشکلات دوران زمامداریش، می‌بایست پاسخگوی عملکرد دولتهای پیشین نیز می‌بود، در جلسه استیضاح به نمایندگان اظهار نمود «چند سال است قانون اساسی رعایت نشده اگر ماندیم حتماً رعایت خواهیم کرد.» با آنکه دولت شریف امامی بار دیگر از مجلس رأی اعتماد گرفت اما 35 رأی مخالف به دولتش نشان از افزایش نارضایتی‌ها داشت. (22) یکی از معدود نکات مثبت در کارنامه مجلس دوره بیست و چهارم که البته تحت‌تأثیر اوضاع خارج از مجلس صورت گرفت، دستگیری سالارجاف نماینده اورامانات بود. در پی درگیری میان عوامل سالارجاف با مردم شهر پاوه در روز 8 آبان 1357، عده‌ای از مردم شهر کشته و خانه‌های بسیاری به آتش کشیده شد. احمد بنی‌احمد نماینده تبریز روز 18 آبان در اعتراض به فجایعی که سالارجاف در پاوه انجام داده بود از نمایندگی استعفا کرد. پس از اعتراض وی، به دستور رئیس مجلس، گارد مجلس سالارجاف را توقیف و در محوطه مجلس زندانی نمود. (23) با آنکه نمایندگان مجلس در اواخر کار در مجلس بیست و چهارم تحرکی از خود نشان دادند اما چون از نگاه مردم منتصب عمال دولتی بودند، تلاش آنان بی‌نتیجه ماند. از آبان 1357 بحث انحلال مجلس در میان ملت و گروههای سیاسی رونق گرفت. عده‌ای با آنکه قبول داشتند مجلس فعلی ساخته و پرداخته حکومت است و ملت در آن نقشی نداشته، اما تداوم چنین مجلسی را بهتر از تعطیلی آن می‌دانستند، زیرا بعضی از نمایندگان خواسته‌های بسیاری از قشرهای ناراضی جامعه را بیان می‌کردند. در مقابل افرادی چون علی امینی نخست‌وزیرسابق خواستار تعطیلی فوری مجلس بود. به نظر وی این خواست ملت است. چون قوانین برای مردم است نه مردم برای قوانین. نمایندگان اقلیت مجلس نیز از انحلال مجلس حمایت می‌کردند. اکثریت نمایندگان با انحلال مجلس مخالف بودند، زیرا بیم آن داشتند دولت نظامی برای تسکین مخالفین، وکلای مجلس را بازداشت کند و آنان را وجه‌المصالحه قرار دهد. سرانجام با پادرمیانی عده‌ای از صاحب منصبان، شاه را متقاعد کردند تا به دست خود این پایگاه مهم سیاسی را از دست ندهد، زیرا در آن شرایط برگزاری انتخابات مجلس امکان‌پذیر نبود. (24) دولت ازهاری دولت آشتی ملی شریف امامی راه به جایی نبرد و شاه برای غلبه بر اوضاع نابسامان کشور، دولت نظامی ازهاری را روی کار آورد. ازهاری در 30 آبان 1357 برنامه‌های خود را به مجلس ارائه نمود و از همان ابتدا با مخالفت اقلیت مجلس روبرو شد. ازهاری که اطلاعات زیادی در امور پارلمانی نداشت اظهارات تند نمایندگان برایش قابل تحمل نبود و قصد خروج از مجلس را داشت که با پادرمیانی چند نماینده بازگشت و با اکثریت آراء (27 مخالف و یازده ممتنع) از مجلس رأی اعتماد گرفت. (25) دولت ازهاری پیش از شروع به فعالیت زیر سئوال بود. زیرا در نخستین جلسه مجلس پس از رأی اعتماد، سه فقره استیضاح از دولت مطرح شد. در مقابل ازهاری چند لایحه مردم‌پسند را به مجلس برد. چون در آن زمان محاکمه مقامات عالی‌رتبه دولتهای گذشته مطرح بود وی دو لایحه تقدیم مجلس کرد: لایحه مجازات مقامات عالی‌رتبه، چه آنهایی که در زندان بودند و چه کسانی که قرار بود به زودی دستگیر شوند. و لایحه تعقیب و توقیف و ضبط اموال متهمان فراری. (26) ازهاری برای تسکین افکار عمومی عده‌ای از مقامات حکومتی را بازداشت کرد، که نه تنها تأثیری نداشت بلکه سوژه مناسبی برای مطبوعات فراهم نمود تا درباره فساد در گذشته بحث و انتقاد کنند. هویدا که سیزده سال نخست‌وزیر بود و نعمت‌الله نصیری رئیس ساواک، جزو بازداشت‌شدگان بودند. جوّ مجلس در دوران زمامداری ازهاری بسیار پرتنش بود. چنانکه در جلسه 203 مجلس چهل و دو سئوال و تذکر به دولت داده شده و نمایندگان موافق و مخالف مطالب مفصلی را در له یا علیه دولت بیان می‌کردند. (27) در آن دوران بحرانی، نمایندگان مجلس سعی داشتند با مناظره‌های طولانی و آتشین، اذهان عمومی را به خود جلب نمایند، تا بلکه بخشی از اعتراضات کاسته شود. اما این اقدامات نه تنها نتوانست از سرعت جریان انقلاب بکاهد، بلکه با افشاگری عده‌ای از نمایندگان، بر وسعت اعتراضات افزوده شد و اخبار مجلس از طریق رسانه‌های عمومی به دورترین نقاط ایران نیز رسید. دولت بختیار با ناکارآمدی دولت نظامی ازهاری در کنترل اعتراضات عمومی، شاه به ملیّون نزدیک شد. ابتدا با غلامحسین صدیقی مذاکراتی انجام داد. اما چون شاه قصد خروج از کشور را داشت و یکی از شرایط اصلی صدیقی حضور شاه در کشور بود، به توافقی نرسیدند. سپس شاپور بختیار مطرح شد و چون یکی از شرایط وی خروج شاه از کشور بود، شاه تمام شرایط وی را پذیرفت و او را به عنوان نخست‌وزیر معرفی کرد. بختیار با دوازده وزیر روز 13 دی از مجلس سنا رأی اعتماد گرفت و در بیست و یکم دی ماه دولت خود را به مجلس شورای ملی معرفی نمود و این اولین روز کاری پس از تعطیلات زمستانی مجلس بود. جلسه معارفه دولت بختیار بهانه‌ای به دست نمایندگان داد تا حوادث حوزه‌های انتخابیه خود را مطرح و به دولت تذکر دهند. بختیار پس از شنیدن انتقادها در دفاع از دولت خود اظهار نمود: این دولت نمی‌تواند در مدتی کوتاه تمام فسادهای دولتهای سابق را جبران کند. از جمله در پاسخ به اسحقی‌نژاد نماینده گروه اقلیت مجلس که گفته بود: «اگر بختیار از این مجلس هم رأی بگیرد باز هم تکیه‌گاهی در بین مردم ندارد.» اظهار نمود این جمله مغایر با علت وجودی خود ایشان و هم این مجلس است. سرانجام پس از توضیحات بختیار از مجموع 205 نماینده حاضر در مجلس با 148 رأی موافق، کابینه رأی اعتماد گرفت. (28) بازگشت امام خمینی امام خمینی در روز 12 بهمن 1357 پس از چهارده سال تبعید به ایران بازگشت و طی سخنانی در بهشت‌زهرا، غیرقانونی بودن مجلسین شورای ملی و سنا را بار دیگر مطرح کرد. جواد سعید رئیس وقت مجلس بیست و چهارم که زنگ پایان حکومت پهلوی را شنیده بود. در روز 17 بهمن در آخرین جلسه علنی مجلس بازگشت امام خمینی به کشور را تبریک گفت. (29) لوایح دولت بختیار بختیار در دوران کوتاه زمامداریش دو لایحه انحلال ساواک و قانون نحوة تعقیب نخست‌وزیران و وزیران را به مجلس برد. موضوع انحلال ساواک از زمان دولت شریف امامی مطرح بود. اما بختیار می‌خواست از آن به عنوان حربه‌ای برای مشروعیت دولت خود بهره برد. لذا آن لایحه را با قید یک فوریت به مجلس فرستاد و در روز 17 بهمن آخرین جلسه مجلس با 163 رأی موافق به تصویب رسید. بدین ترتیب ساواک پس از حدود بیست ودو سال فعالیت و فقط پنج روز قبل از پایان حکومت پهلوی منحل شد. هر چند کارکنان آن تا آخرین ساعات برقراری حکومت به فعالیت خود ادامه دادند. لایحه نحوه تعقیب نخست‌وزیران و وزیران نیز، برای پاسخگویی به بخشی از مطالبات مردم به مجلس فرستاده شد. در این باره مهدی شیخ‌الاسلامی معاون وزارت دادگستری اظهار نمود، اعمال آنان قطعاً در دادگاههای عمومی مثل دادگاههای جنایی رسیدگی خواهد شد. این لایحه نیز پس از تصویب، با لایحه انحلال ساواک به مجلس سنا ارسال شد، اما قبل از تصویب نهایی، با پیروزی انقلاب اسلامی در بیست و دوم بهمن، بی‌اثر ماند. (30) استعفای نمایندگان مجلس در دوران انقلاب فعالیت نمایندگان مجلس همواره مورد انتقاد مخالفان بود. امام خمینی بر غیرقانونی بودن مجلس بیست و چهارم تأکید داشت. از جمله در پیام نُه ماده‌ای که به مناسبت اربعین در 25 دی 1357 صادر شد به نمایندگان مجلس اخطار کرد که از رفتن به مجلس خودداری کنند. (31) پس از پیام امام خمینی نُه نماینده گروه اقلیت مجلس طی نامه‌ای به رئیس مجلس تقاضای جلسه فوق‌العاده کردند تا دست‌جمعی درباره پیام ایشان مبنی بر استعفاء تصمیم بگیرند. در 26 دی محسن پزشکپور و سه نفر از اعضای حزب پان‌ایرانیست و دو نفر از گروه اقلیت استعفا کردند. پس از آنان نیز عده‌ای دیگر از نمایندگان استعفای خود را اعلام نمودند. در بهمن ماه استعفاها سیر صعودی داشت. با این حال اکثریت نمایندگان بر ادامه کار مجلس تأکید داشتند. آنان نمایندگان گروه اقلیت را متهم به کارشکنی برای تصویب نشدن لوایحی چون انحلال ساواک می‌کردند. سرانجام در شب بیست‌و یکم بهمن 1357 جواد سعید رئیس مجلس اعلام کرد اکثریت قاطع نمایندگان مجلس شورای ملی، همبستگی خود را با انقلاب عظیم مردم به رهبری امام خمینی ابراز داشته و استعفایشان را تقدیم کرده‌اند. (32) ساختمان مجلس در ساعت چهار بعدازظهر روز 22 بهمن تسخیر شد. گارد مجلس حدود یک ساعت در مقابل مردم انقلابی مقاومت کرد، تا آنکه تسلیم شد و آخرین مجلس شورای ملی چند ماه قبل از پایان دوره قانونی آن توسط مردم منحل شد. دوره بیست و چهارم مجلس شورای ملی تا پیش از اوج‌گیری انقلاب، مجلسی فرمایشی بود که نقش مهر لاستیکی در تأیید اوامر حاکمیت را بازی می‌کرد. اما با گسترش اعتراضات مردمی، عده‌ای از نمایندگان اقلیت با انتقاد از دولتها سعی در تعدیل حرکتهای انقلابی داشتند. که به دلیل بی‌اعتمادی عمومی نسبت به عملکرد مجالس پیشین، بی‌ثمر ماند. افشاگری نمایندگان نیز نتیجه‌ای جز گسترش دامنه انقلاب نداشت. شاه می‌پنداشت با مجلسی مطیع و فرمایشی اقتدارش کامل خواهد شد. غافل از آنکه وقتی مجلس پایگاه مردمی خود را از دست می‌دهد، در مواقع بحرانی نمی‌تواند، اعتمادی را که در طی سالها و به تدریج از بین رفته را یک شبه بازگرداند. تضعیف مجلس به عنوان یکی از ارکان نظام مشروطه از دلایل اصلی سقوط حکومت پهلوی بود. پانوشتها: 1- روزنامه رستاخیز، شماره 42 (31 خرداد 1354)، ص 13. 2- الموتی، مصطفی، ایران درعصر پهلوی، جلد 12، ص 382. 3- علم، اسدالله، یادداشتها، جلد 5، ص 27. 4- بهنود، مسعود، از سیدضیاء تا بختیار، جاویدان، چاپ ششم، 1374، ص 624؛ سفری، محمدعلی، قلم و سیاست، جلد 3، تهران، نامک، 1377، ص 482، 483. 5- مشیر، مرتضی، گوشه‌هایی از خاطرات من در پنجاه سال اخیر، تهران، گندم، 1378، ص 133 ـ 142. 6- سند مرکز اسناد انقلاب اسلامی، شماره بازیابی8، ص 87. 7- اسناد لانه جاسوسی آمریکا، دانشجویان پیرو خط امام، جلد 7، ص 96 ـ 97. 8- روزنامه رستاخیز، شماره 47 (4 تیر 1357)، ص 2. 9- کاتم، ریچارد، ناسیونالیسم در ایران، ترجمه احمد تدین، کویر، 1371، ص 436، 437. 10- اسناد نهضت آزادی ایران، جلد 9، جمعیت دفاع از آزادی و حقوق بشر، ص 55 تا 93. 11- صمیمی، منیر، پشت پرده تخت طاوس، ترجمه حسین ابوترابیان، تهران، اطلاعات، 1368، ص 207. 12- انقلاب اسلامی به روایت اسناد ساواک، جلد 2، مرکز بررسی اسناد تاریخی، جلد 3، 1377. 13- نجاتی، غلامرضا، تاریخ سیاسی 25 ساله ایران، جلد 2، تهران، رسا، 1371، ص 70ـ‌71. 14- مذاکرات مجلس شورای ملی، دوره 24 ، جلسه 146، (2 اسفند 1356)، ص 2و3. 15- امام خمینی، کوثر، (مجموعه سخنرانیهای امام خمینی)، موسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی، 1371، ص383، 386. 16- مذاکرات مجلس شورای ملی، دوره 24، جلسه 158 (25 اسفند 1356)، ص11ـ14. 17- همان، جلسه 160 (28 اسفند 1356)، ص 2 ـ 9. 18- همان، جلسه، 178 (29 مرداد 1357)، ص1. 19- اسناد لانه جاسوسی آمریکا، روزشمار انقلاب اسلامی، انقلاب اول، دانشجویان مسلمان پیرو خط امام، جلد 9، 1373، ص234 ـ 236. 20- مذاکرات مجلس شورای ملی، دوره 24، جلسه 181 (22 شهریور 1357)، ص22 و 23. 21- همان، جلسه 187 (9 مهر 1357)، ص25. 22- همان، جلسه 193 (9 آبان 1357)، ص 45 ـ 49. 23- همان، جلسه 194 (18 آبان 1357)، ص 3. 24- الموتی، مصطفی، ایران در عصر پهلوی، جلد 3، ص 365، 366. 25- مذاکرات مجلس شورای ملی، دوره 24، جلسه 198 (آذر 1357)، ص 28 ـ 29. 26- همان، جلسه 201 (16 آذر 1357)، ص9. 27- همان، جلسه 203 (30آذر 1357)، ص9. 28- همان، جلسه 209 (17 بهمن 1357)، ص 1 و 2. 29- همان، ص 3 ـ 10. 30- اطلاعات، شماره 15761 (26 دی 1357)، ص 1 و 2. 31- کیهان، شماره 10636 (23 بهمن 1357)، ص5.

بهجتی شفق - شاعر پیشتاز انقلاب

محمد قبادی وقتی امام خمینی در نخستین سالهای دهه چهل نهضتش را آغاز کرد، آنان که دل در گرو او و اهدافش داشتند، آنچه در نهان و آشکار داشتند تقدیم او و اهدافش کردند و در این میان اما نقش ادب و هنر و ادیبان و هنرمندان بسیار خاص بود و ارزشمند. در عرصه هنر مثال را می‌توان به نقاشی، خطاطی، عکاسی و بسیاری دیگر کشاند و در ادب آن را در عرصه‌ها قلمی و کلامی جستجو کرد. در این عرصه اگر چه ادیبان و سخنرانان و سخنوران بسیارند اما کار شعر و کارکرد آن از جنس دیگری است. در این گستره شعر شیرین‌ترین و شیواترین مفاهیم نهضت را می‌توانست منتقل کند و بسیاری، بخصوص جوانان را به سوی خود بکشد و مفاهیم نهضت را در گوششان زمزمه کند و در این میان آیت‌الله محمدحسین بهجتی متخلص به شفق اولین زمزمه‌گر این نغمات و مفاهیم بود. او به هر مناسبتی و هر واقعه‌ای که در نهضت اسلامی رخ می‌نمود شعری سرود و نغمه‌ای ساز کرد. آیت‌الله محمدحسین بهجتی متخلص به شفق در خرداد 1313 در خانواده‌ای کشاورز در اردکان یزد متولد شد. پدرش محمدتقی نام داشت و علاوه بر کشاورزی امور مسجدجامع شهر را نیز پیش می‌برد. محمدحسین تحصیل را ابتدا در مکتب‌خانه و سپس در حوزه علمیه اردکان پی گرفت و از همان اوان نوجوانی ذوق ادبی‌اش را می‌آزمود و در این آزمون دو استاد برجسته حوزه علمیه اردکان مشوقش بودند؛ آیات حاج ملامحمد حائری و سیدروح‌الله خاتمی ضمن تشویق او به سرودن شعر، در جلساتی هفتگی قصیده «بُرده» را در مدح نبی مکرم اسلام (ص) برایش شرح می‌دادند. بهجتی پس از مدتی حوزه علمیه اردکان را به قصد یزد ترک کرد اما اندک زمانی نگذشت که راهی شهر قم شد و ساکن حوزه علیمه قم گردید. او در آن حوزه علمیه از محضر عالمان بسیاری درس آموخت که برخی‌شان از این جمله‌اند: آیت‌الله‌العظمی حاج آقاحسین بروجردی، امام خمینی، آقا شیخ مرتضی حائری یزدی، سیدمحمد داماد و علامه طباطبایی. او در محضر این استادان البته دوستان و هم‌بحثانی یافت که در ذوق ادبی‌اش و روحیه سیاسی‌اش تأثیر بسیار داشت. از شاخص‌ترین این دوستان می‌توان به آیت‌الله خامنه‌ای (مقام معظم رهبری) اشاره کرد. بهجتی در خاطراتش اینگونه اشاره می‌کند: «بسیاری از سوژه‌های شعری که خیلی مطلوب واقع شده، اصل سوژه و فکر آن شعر، از مقام معظم رهبری، آیت‌الله خامنه‌ای بود. مثلاً می‌فرمودند که خوب است شعری در این زمینه ساخته شود که جوانها تشویق شوند، [...] و من یک مثنوی بلندی در همین سوژه‌ای که ایشان داده بود، سرودم». محمدحسین بهجتی را می‌توان اولین شاعر روحانی انقلاب، در دوران نهضت امام خمینی برشمرد، (1) اشعار او بدون ذکر نامش در برهه‌های مختلف این نهضت دست به دست می‌گشت و گاه چاپ = منتشر می‌شد و او از این رهگذر دین خود را به پیشبرد اهداف امام خمینی ادا می‌کرد. او در این راه با بسیاری از مبارزان و یاران امام هم‌داستان و هم‌قدم بود و دوشادوش عزیزانی چون آیت‌الله دکتر شهید سیدمحمدحسین بهشتی بار گران انقلاب را بردوش می‌کشید. ایشان پس از انقلاب مسئولیت کمیته انقلاب اسلامی مسجدالرسول محله مجیدیه جنوبی (استاد حسن‌بنا) را عهده‌دار شد تا اینکه رهسپار قم شد و بر کرسی تدریس نشست، اما مشیت‌الهی امامت جمعه اردکان را به او سپرد و او با حکم امام خمینی، رهبر انقلاب، راهی آن دیار شد و سالها منشاء تلاش بود تا سرانجام بر اثر بیماری قلبی در 29 مرداد 1386 در تهران درگذشت و پیکرش در اردکان یزد به خاک سپرده شد. مقام معظم رهبری دو روز بعد از این ضایعه پیام تسلیت خود را تسلیم خانواده و ارادتمندان وی کرد و در آن عرض تسلیت ایشان را «عالمی پرهیزگار، ادیبی فرزانه، شاعر بلندآوازه و انسانی وارسته» خواند. روحش شاد و یادش گرامی. از آیت‌الله محمدحسین بهجتی (شفق) آثار ارزشمندی به یادگار ماند. برخی از این آثار همچون تفسیر برخی آیات و سوره‌های قرآن و نیز شرحی بر چند خبطه نهج‌البلاغه به صورت صوتی است و بسیاری از اشعار و دست‌نوشته‌های وی در قالب کتاب منتشر شده است: ـ بارش نور (مجموعه شعر)، با همکاری اداره فرهنگ و ارشاد اسلامی اردکان، بصیر، اردکان، 1373ش. ـ بهار آزادی (مجموعه شعرهای انقلاب)، قم، شفق، 1358ش. ـ در خلوت شب خیزان (شرح دعای ابوحمزه ثمالی)، تهران، هنر رسانه اردیبهشت، 1387ش. ـ سرود سحر (مجموعه اشعار)، قم، شفق، 1362ش. ـ سرودهای انقلابی (مجموعه شعر از محمدحسین بهجتی و دیگران)، قم، پیام اسلام، 1368ش. شایان ذکر است درباره زندگی، آثار و اشعار آیت‌الله محمدحسین بهجتی، علاوه بر مقالات و نوشته‌های منتشره در مطبوعات آثار زیر در قالب کتاب انتشار یافته است: ـ بادة ازلی (جشن‌نامه استاد سخن، شاعر ارزشها حجت‌الاسلام والمسلمین محمدحسین بهجتی «شفق»)، به کوشش دبیرخانه پنجمین کنگره شعر و قصه طلاب سراسر کشور، تهران، حوزه هنری، 1375ش. ـ در ساحت شفق (یادنامه‌ای در سالگرد رحلت آیت‌الله محمدحسین بهجتی «شفق»)، تهران، 1387ش. ـ در سوگ فضیلت (یادی از عالم ربانی و عارف دلسوخته آیت‌الله محمدحسین بهجتی «شفق»)، به کوشش علیرضا تابش، تهران، 1386ش. ـ خاطرات حجت‌الاسلام و المسلمین محمدحسین بهجتی (شفق)، به کوشش محمد قبادی، تهران، سوره مهر، 1388ش. پی‌نوشت: 1) اولین اشعاری که در نهضت امام خمینی سروده شده با نام محمدحسین بهجتی (شفق) رقم خورده است. این شعر در قالب یک قصیده 42 بیتی سروده شد و با عنوان «نهضتی که دنیای اسلام را تکان داد» در 14 آذر 1341 به مناسبت لغو تصویب‌نامه انجمن‌های ایالتی و ولایتی و اولین قدم پیروز امام خمینی و یارانش در مواجهه با رژیم پهلوی منتشر شد. در همان روزها که اشعار مرحوم بهجتی بصورت دست به دست می‌گشت این جمله بر پیشانی اعلامیه بود: «به مناسبت نهضت مذهبی اجتماعی مراجع تقلید و ملت مسلمان در مورد مبارزه با تصویب‌نامه انجمن‌های ایالتی و ولایتی سروده شده است.» نهضتی که دنیا را تکان داد درود باد بر این انقلاب پاک، درود که زیر سایة آن، جان ملتی آسود درود باد بر این جنبش عظیم و شگرف که شاهراه سعادت به روی خلق گشود چه جنبشی که رضای حق ارمغان آورد چه جنبشی که پیمبر از آن بود خشنود خوشا به ملت اسلام و مردم بیدار کز اوج عزت و قدرت نیامدند فرود از این قیام حیاتی که مسلمین کردند شرار ظلم فرو مرد و چشم فتنه غنود قیامتی که به پا شد به دست روحانی نمود روز بداندیش، شام قیراندود به جان پاک حجج، رهبران این نهضت نثار باد سلام و ثنای نامحدود علی‌الخصوص خمینی، بزرگ آیت حق که عاشقانه در این صحنه قد علم نمود یگانه رهبر بیدار و پیشوای دلیر که از شهامت خود اجتماع زنده نمود فقیه اعظم اسلام و مرجع تقلید که افتخار کند علم از این یگانه وجود نمود تکیه به پروردگار و کرد قیام وز آن قیام، شکوه و جلال دین افزود شجاعت است و صراحت همیشه شیوه او بدین دو عامل عرشی رسد به هر مقصود چنان بلند بود همت و اراده او که پا نهد ز بلندی به فرق چرخ کبود زند به سینة او موج بحر علم و کمال به چشم و بینش او هست غیب، عین شهود از اوست دیده اسلام و علم نورانی وز اوست قلب اجانب چو لاله خون‌آلود دل شریعت و تقوا بدو سکون دارد کز این قیام ز رخسار دین، غبار زدود گر این مجاهدت و همت و فداکاری نبود، بهره ملت به جز شکست چه بود؟ نه من ستایش او می‌کنم به تنهایی که هر جلوه این آفتاب دید ستود سلام باد بر این پیشوای آزادی درود بر این رهبر شجاع، درود به زیر پرده همی خواست دست استعمار که بشکند پی اسلام و دین کند نابود نمود آتش سوزان و سرکشی روشن مگر به دیده دین آفتی رسد از دود به خیره کرد هوس کز پی خرابی ملک مقدرات مسلمان دهد به دست یهود خبر نداشت که این ملک صاحبی دارد که کید خصم نماید به جان او مردود ز فتنه حفظ کند خاک پاک ایران را همیشه دست تواناس مهدی موعود هنوز در دل این مملکت دلیرانند که پیش ظلم و ستم سر نیاورند فرود هر آنکه خواست چراغ کند خاموش به دست خویش نموده است خویش را نابود ورق زنند و بخوابند جابه جا تاریخ که قوم ضد خدا را مال امر چه بود؟ بماند روشن و پاینده حق و دشمن حق شکست خورد و فضیحت کشید و شد مطرود مگر که طعمه موج بلا نشد فرعون؟! مگر که لقمه کام فنا نشد نمرود؟! مگر ز آتش خذلان نسوخت ریشه عاد؟! مگر به باد هلاکت نرفت قوم ثمود؟! جلی است راه ترقی، ولیکن این مستان نزول داده به ملک کیان به جای صعود برای روز مصیبت‌فزای هفده دی کنند عید و نوازند چنگ و بربط و عود اگر ترقی کشور به شعر و موسیقی است وگر به مستی و بی‌عفتی و رقص و سرود به حق قسم که برای همیشه باید گفت چنین دیار سیاه و کثیف را بدرود چنان به جان عموم اوفتاد آتش فقر که ملک را به سقوط افکند به زودی زود به پیشگاه عدالت چه می‌دهند جواب از این همه دل مجروح و چشم خون پالود برای مردم بیچاره چاره باید ساخت به فکر صنعت و تولید و کار باید بود ز کارخانه و صنعت شود وطن آباد شود به دانش و اخلاق مملکت مسعود دگر مقلد رفتار سایر ملل‌اند چرا دمی نگشایند چشم خواب‌آلود فتاده در پی تسخیر آسمان آنها ولیک همت اینان بود و می و دف و رود ز دیگران نگرفتیم یاد جز مستی به غیر خار ز گلزار، دست ما چه درود؟ فغان که درد دل بهجتی فراوان است ولی دریغ که نبود مجال گفت و شنود قم ـ 1341/09/14

بررسی شخصیت محمدرضا پهلوی(3)

(رویارویی با امام خمینی و انقلاب اسلامی) امین رمضانی در بخش دوم این نوشتار با زیرعنوان «تکوین شخصیت سیاسی شاه در فرآیند تثبیت قدرت»، پیرامون تکوین و تکامل شخصیت شاه پس از کودتای 28 مرداد 1332 سیر اتفاقات پس از کودتا با تمرکز بر عملکرد شاه در طول بیش از دو دهه حکومت‌اش تا میانه‌ی دهه‌ی پنجاه شمسی سخن به میان آمد. از موارد مطوحه در بخش پیشین، می‌توان به رویکردهای شاه در تثبیت قدرت پس از سال 1332، حکومت مطلقه پس از 1342، شکوفایی نفتی آغاز دهه‌ی پنجاه و بحران میانه‌ی این دهه هدف اشاره کرد. اینک در بخش سوم و پایانی، به بررسی دو سال آخر حکومت شاه و فرار بی‌بازگشت شاه در 1357 می‌پردازیم. دوباره در دنیای درونی شاه دوری شاه از واقیت‌ها در سال‌های پایانی حکومت‌اش اوج گرفت. عوامل ایجاد فاصله میان واقعیت‌ها و ذهنیت‌های شاه را پیش‌تر برشمردیم. در کنار فاصله از واقعیت، شاه در این سال‌ها به شدت دچار غرور و خودبزرگ‌بینی شده‌بود. شاه چنان دچار این احساس بود که اطرافیان او و مسئولان حکومتی در هراس بودند مبادا مورد توجه رسانه‌ها و یا مسئولان خارجی واقع شوند و یا عملکردشان مورد ستایش دیگران قرار گیرد(1). چرا که شاه چنین امری- مطرح شدن نام کسی غیر از خودش- را برنمی‌تافت(2). به نظر می‌رسد خودپسندی و غرور شاه در سال‌های پایانی سلطنت چنان برجسته شده‌بود که حتی اسدالله علم، مشاور و ستایش‌گر شاه نیز نگران آن است: «فاجعه‌آمیز خواهد بود اگر چنین رهبر بزرگی قربانی غرور خود شود»(3). برخی معتقداند در سال‌های پایانی حکومت شاه، حتی ستایش از رضاشاه نیز چندان خوشایند شاه نبود(4). از این‌گونه است دقت در این موضوع که ستایش‌های تمام‌نشدنی شاه از پدرش در سال‌های نخستین پادشاهی، در سال‌های آخر پادشاهی کاملاً کم و انگشت‌شمار شد(5). مساله‌ی غرور و خود بزرگ‌بینی شاه به اندازه‌ای جلب توجه می‌کرد که حتی مورد توجه کشورهای خارجی قرار گرفته‌بود. سازمان سیا در گزارشی که در سال 1355 تهیه کرده‌بود شاه را در معرض «خطرات ناشی از خودبزرگ‌بینی» قلمداد کرده‌بود(6). شاه با آغاز سال 1355، پنجاهمین سالگرد حکومت پهلوی را جشن گرفت. او طی فرمانی سال 1355 هجری شمسی را به سال 2535 شاهنشاهی تغییر داد. این اقدامی بود ناشی از غرور و بی‌غیرتی فرهنگی؛ و از آن‌جا که عملی در جهت روگردانی شاه و حکومت از اسلام به حساب می‌آمد موجب خشم و ناراحتی مردم شد(7). شاه که سال 1355 را این چنین آغاز کرد، آن را به مانند سالیان گذشته با وعده‌ی پیشرفت و موفقیت‌های گوناگون ادامه داد. او در خرداد ماه در مصاحبه‌ای اعلام کرد: «ما همیشه می‌توانیم آشکارا ادعا کنیم که در مصرف پول کشور روش عاقلانه‌ای داشته‌ایم»(8)، اما در آبان ماه برخلاف همیشه از مشکلات و نارسایی‌ها صحبت کرد: «اگر در برنامه‌ها تجدید نظر نکنیم از بین می‌رویم»(9). فضای باز سیاسی و نقش امریکا تجدید نظری که شاه در نظر گرفت چندان معمول نبود؛ روآوردن به راه‌حل‌های سیاسی برای مشکلات اقتصادی(10). شاه تلاش کرد تا سیاست‌های دولت را مردمی کند و به آزاد‌سازی سیاسی دست بزند. فارغ از مسایل داخلی، حداقل فایده‌ای که این تصمیم می‌توانست برای شاه داشته‌باشد بهبود چهره‌ی وی در عرصه‌ی بین‌المللی بود. زیرا شاه به علت فضای بسته‌ی داخلی و فشار بر مخالفان، مورد نقد دایمی بود. در چند سال گذشته فعالیت‌های خشن ساواک، شکنجه‌ی زندانیان و نقض حقوق بشر مواردی بود که مورد توجه سازمان‌ها و رسانه‌های بین‌المللی بود. حتی در سال پیش از آن (1975 میلادی) سازمان عفو بین‌الملل ایران را دارای بدترین آمار نقض حقوق بشر اعلام کرد(11). هم‌زمانی فضای باز سیاسی با برآمدن مجدد دموکرات‌ها در راس حکومت امریکا تصادفی نمی‌نماید. برخی بر این باورند که نخستین اظهارات و اقدامات شاه در راستای آزادسازی، پیش از ریاست‌جموری کارتر رخ داد و وضعیتِ کشور شاه را به فکر این موضوع انداخته‌ بود(12). حتی اگر چنین باشد، با درک این نکته که چند ماه پیش از برآمدن کارتر، تکلیف انتخابات امریکا مشخص شده‌بود و کارتر نیز برنامه‌های خود برای کشورهای دیگر را اعلام کرده‌بود، می‌توان اقدامات شاه را نوعی همراهی با خواست امریکا تلقی کرد. می‌توان تصور کرد حکومتی که دارای بدترین آمار نقض حقوق بشر است، زندانیان سیاسی را به صورت سیستماتیک شکنجه می‌کند و حتی آزادی‌های سیاسی حداقلی به مردم نمی‌دهد، ناگهان به فکر تغییر روش نمی‌افتد. برآمدن کارتر در امریکا، این نگرانی برای شاه به وجود آمد که مبادا حمایت امریکا را از دست بدهد(13). تلاش‌های شاه برای برقراری فضای باز سیاسی را می‌توان ناشی از این نگرانی دانست. برای بررسی دغدغه‌ی شاه درباره‌ی رابطه با امریکا و حمایت از جانب این کشور، می‌توان به خاطرات علم در دو مقطع متفاوت رجوع کرد. مقایسه‌ی میان برش زمانی یک ماهه‌ از نیمه‌ی اردیبهشت تا نیمه‌ی خرداد در سال‌های 1351 و 1356 گویای میزان نگرانی شاه از بابت حمایت امریکاست. در خرداد 1351 رئیس‌جمهور امریکا- نیکسون- به ایران سفر کرد. با وجود این، در بررسی برش زمانی یک ماهه‌ی مورد اشاره در این سال، 43 درصد دفعات مذاکره میان شاه و علم مربوط به امریکا می‌شد. در تمام دفعات به جز یک مورد، صحبت بر سر ترتیبات سفر نیکسون، شرح سفر و مذاکرات فی‌مابین است. در مدت زمانی مشابه در سال 1356 که هنوز شش ماه از ریاست‌جمهوری کارتر نگذشته‌است، 70 درصد از موارد گفتگوهای فی‌مابین به امریکا مربوط است. در این مقطع زمانی اما، همه‌ی مذاکرات- به جز یک مورد- ‌درباره‌ی نگرانی از وضعیت رابطه با این کشور و انتقاد از عمل‌کرد سیاستمداران این کشور است(14). می‌توان دید که نگرانی‌های شاه درباره‌ی امریکا حتی موجب بروز دیدگاه‌های متوهمانه در شاه شد. او در یکی از گفتگوهای همین برهه، نگرانی خود درباره‌ی خارج شدن ایران از دامنه‌ی حمایت‌های امریکا به واسطه‌ی تقسیم دنیا میان ابرقدرت‌های جنگ سرد سخن می‌گوید(15). با درک نگرانی‌های شاه، می‌توان دریافت تغییر سیاست‌های او پس از سال‌ها حکومت، ناشی از تمایل به تداوم حمایت امریکا بوده‌است. حتی شاه در مقابل این پرسش که آیا ممکن نبود پیش از حضور کارتر در کاخ سفید دست به اصلاحات زد؟ سکوت می‌کند(16). لذا اعتقاد برخی به پیش‌دستی شاه در باز کردن فضای سیاسی نمی‌تواند درست باشد. حتی اگر این ادعا را بپذیریم، نمی‌توان انتقاد شاه از امریکا را پس از سقوط حکومت‌اش نادیده بگیریم. درست است که در زمان پادشاهی از نسبت دادن تغییرات سیاسی به برآمدن کارتر ناخشنود می‌شود و می‌گوید: «دموکراسی برای ما کالای وارداتی نیست»(17)، اما پس از سقوط حکومت‌اش تقصیر‌ها را به گردن امریکا می‌اندازد و فشار آن کشور برای ایجاد فضای باز سیاسی را به عنوان یکی از عوامل اصلی سقوط حکومت‌اش معرفی می‌کند(18). هرچند برخی بر این عقیده‌اند که سقوط رژیم شاه، نه به واسطه‌ی باز شدن دستوری فضای سیاسی کشور شکل گرفت، بلکه بی‌عملی و رفتارهای تناقض‌بار شاه در جلب رضایت معترضان، عامل اصلی سرعت گرفتن روند فروپاشی سیستم پهلوی بود(19). در کنار این، اتحاد و همراهی مخالفان حکومت- که در مقابل چندپارگی و تفرقه عوامل حکومت بسیار متشکل و همراه بودند- روند اتفاقات منجر به سقوط حکومت پهلوی را سرعت بخشید(20). بروز مشکلات اقتصادی و سیاسی متعدد در حالی که به نظر می‌رسید رابطه‌ی حکومت شاه با امریکا به قوّت پیش نبود، روزگار را بیش از پیش بر او تیره ساخت. به خصوص که پیش از برآمدن کارتر اختلافاتی میان ایران و امریکا بر سر قیمت نفت درگرفته‌بود(21). به مانند دوران کندی، خواست رییس‌جمهور امریکا که این بار آزادی، حقوق بشر و فضای باز سیاسی بود از تریبون‌های رسمی حکومت ترویج شد. شاه، فرح و هویدا در ستایش این ارزش‌ها سخن‌ها راندند(22). آرام آرام فضای سیاسی بازتر، شرایط برای زندانیان سیاسی بهتر و میزان تاثیرگذاری مخالفانی که سال‌ها در محاق بودند روشن‌تر شد. دوری شاه از واقعیت‌ها و مشکل عدم درک مخالفان- که همواره دچار آن بود- گاهی به شکلی تعجب‌آور نمایان است. به عنوان مثال، او در اردیبهشت 1356 از گزارش سفیر امریکا به کنگره که حاکی از وجود مخال‌فان مذهبی در ایران بود خشمگین می‌شود. علت خشم شاه این است که به باور او این مخالفان مذهبی نیستند، بلکه مارکسیست اسلامی و آلت دست روس‌ها هستند(23). با تلاش برای ایجاد فضای سیاسی در زمستان 1355، وضعیتی پیش آمد تا شاه بتواند در معرض واقعیت‌ها قرار گیرد. به عنوان مثال، نامه‌های سرگشاده‌ی فراوانی که در فضای باز سیاسی پدید آمده خطاب به وی منتشر شد، می‌توانست توجه او را نسبت به بسیاری از نکات معطوف کند(24). از دیگر مثال‌های مربوط، می‌توان به گزارش سازمان صلیب سرخ بین‌المللی اشاره کرد. فشارهای غرب به شاه باعث شد این سازمان بتواند در دو نوبت (زمستان 1355 و بهار 1356) از زندان‌های کشور بازدید کند(25). بر اساس مشاهدات این بازدیدها، گزارشی محرمانه توسط این سازمان برای اطلاع شاه فراهم شد. این گزارش که در تیر ماه 1356 به دست شاه رسید حکایت از شکنجه تعداد زیادی از زندانیان سیاسی می‌کرد؛ و حتی در آن به تلاش عوامل رژیم برای از بین بردن آثار شکنجه در مدت زمان پیش از بازدید اشاره می‌کرد(26). طبیعی بود که شاه در مواجهه با این گزارش پی این نکته ببرد که مخالفان دلایل واقعی برای اعتراضاتشان دارند(27)، اما پس از آن، هیچ‌گونه اقدام مثبت موثری برای رفع مشکلات و یا برخورد با عوامل دخیل در این نارسایی‌ها از جانب شاه دیده نمی‌شود. عدم واکنش مثبت و عمل‌گرایانه‌ی شاه در این برهه، نشان از دچار شدن او به نوعی حالت انفعال در اداره‌ی کشور و در مقابل اعتراضات مردمی دارد. به طوری که در این مورد مشخص، شاهد هستیم که شاه بیش از آن که راه‌کاری برای مشکل مطرح شده در گزارش ارایه کند، در اندیشه‌ی محرمانه بودن گزارش و عدم نشر مندرجات آن است(28). شاه در مردادماه سال 1356 چاره‌ی برون‌رفت از بحران را در تعویض دولت دید. هویدا پس از حدود سیزده سال نخست‌وزیری جای خود را به جمشید آموزگار داد. شاه در مصاحبه‌ای بی‌توجهی دولت را عامل مشکلات اقتصادی کشور معرفی کرد(29) و در عین حال، نخست‌وزیر سابق را به پست وزارت دربار منتقل کرد؛ انتقالی که به نوعی ترفیع شباهت داشت. این نمونه‌ای از رفتارهای متناقض حکومت و شخص شاه است. از آن‌جا که امور کشور مستقیماً توسط شاه هدایت می‌شد و نخست‌وزیر نقشی تشریفاتی برعهده داشت، وزارت دربار به دلیل ارتباط مستقیم و مستمر با شاه امتیازی ویژه به حساب می‌آمد. شاه نیز قرار دادن هویدا در این سمت را نوعی تکریم وی خوانده و پس از سقوط حکومت‌اش، در پاسخ به تاریخ علت عزل وی از نخست‌وزیری را نه نارضایتی از او و قصورش در شکل‌گیری نابه‌سامانی‌ها –چنان که پس از عزل گفته‌بود- بلکه خستگی هویدا خوانده‌است(30). البته برخی این‌گونه انتصاب‌های شاه را با هدف ایجاد رقابت و نوعی جنگ قدرت در میان عوامل حکومت با مشغول داشتن مسئولین به یکدیگر ارزیابی کرده‌اند(31) نمونه‌ی دیگر تناقضاتی از این دست را می‌توان در برنامه‌ی دولت بعدی دید. دولت آموزگار که خروج از بحران اقتصادی را به عنوان وظیقه‌ی خود پذیرفته‌بود، از سویی رو به سیاست‌های انقباضی و سخت‌گیرانه‌ی اقتصادی آورده‌بود و از سوی دیگر برای راضی کردن اقشار متوسط و فقیر، ناچار به اعطای امتیازات مالی و رفاهی به آن‌ها بود(32). با اتخاذ چنین راه‌کارهای متناقضی، دولت نه تنها در مهار مشکلات ناموفق بود، بلکه حتی بر میزان نارضایتی‌ها افزود. در یک سالی که آموزگار در جایگاه نخست‌وزیری قرار داشت اتفاقات مهمی رخ داد که نخستین نشانه‌های فروپاشی حکومت پهلوی را ظاهر ساخت. در آبان ماه سفر شاه به امریکا به دلیل درگیری مخالفان و موافقانش به یک آبروریزی بزرگ برای حکومت تبدیل شد. مخالفان شاه این رخ‌داد را نشانه‌ای از افول حمایت همیشگی امریکا از وی دانستند(33). دو ماه بعد، در پاسخ این دیدار و برای اطمینان یافتن شاه از حمایت جمهوری‌خواهان امریکا، کارتر شب آغاز سال نو میلادی را در تهران گذراند. این نخستین باری بود که یکی از روسای‌جمهور امریکا شب سال نو را در خارج از کشورش می‌گذراند، لذا میزبانی کارتر امیتازی ویژه برای شاه بود. کارتر با سخنان ستایش‌آمیزش، ویژه بودن این سفر را بیش از پیش کرد: «به دليل رهبري بزرگ شاه، ايران جزيره ثبات در يکي از آشوب‌زده‌ترين نقاط جهان شده‌است». او هم‌چنین ایران را از نظر برنامه‌ریزی نظامی نزدیک‌ترین کشور به امریکا برشمرد(34). این‌گونه بود که کارتر با این سخنان، در آخرین مراسم شام رسمی که شاه در کاخ نیاوران برگزار کرد، همگان را شگفتی واداشت(35). آغاز بحران سفر کارتر موفقیت‌آمیز بود؛ شاه چنان تحت تاثیر حمایت کارتر قرار گرفته‌بود که به فاصله‌ی یک هفته دستور داد مقاله‌ای برای تخریب آیت‌الله خمینی و تضعیف محبوبیت روزافزون وی در روزنامه اطلاعات (مورخ 17 دی 1357) چاپ شود(36). گویا علت اصلی خشم شاه، اتفاقات مربوط به درگذشت فرزند آیت‌الله خمینی(سید مصطفی خمینی) در آبان ماه بود(37). آیت‌الله خمینی در پاسخ به پیام تسلیت هوادارانش، «مصائب شخصی» را در مقابل «گرفتاری‌های عظیم و مصائب دلخراش کشور» ناچیز به حساب آورده‌بود(38). به این مناسبت در داخل کشور، مخالفان مذهبی مراسم متعدد ختم برگزار کردند و بعد از سال‌ها نام آیت‌الله خمینی از تریبون‌ها شنیده‌شد. محبوبیت آیت‌الله خمینی به حدی افزایش یافته‌بود که در این مجالس برای نخستین بار از وی به عنوان «امام خمینی» نام برده‌شد(39). شاه در سی‌وششمین سال سلطنت‌اش چنان در عوالم خود و دور از واقعیات جامعه بود که به حساسیت‌زا بودن این مقاله پی نبرد. خطرات ناشی از چاپ مقاله موضوعی بود که دبیران تحریریه‌ی روزنامه‌ی اطلاعات به سهولت دریافتند، هر چند جلوگیری از چاپ مطلب نه در توان آن‌ها بود و نه در توان مقامات بالاتر(40). چاپ این مقاله که عنوان «ایران و ارتجاع سرخ و سیاه» را بر خود داشت موجب واکنش خشمگینانه‌ی مردم شد. اعتراضاتی که به این مقاله صورت گرفت نخستین جرقه‌های انقلاب را رقم زد و نقطه آغاز روند سرنگونی حکومت شاه در فاصله‌ی یک سال پس از آن شد(41). روز نوزدهم دی ماه 1356 در قم اعتراض به تلاش برای تخریب چهره و توهین به امام خمینی مردم را به خیابان‌ها کشاند. حکومت برای مهار ناآرامی دست به خشونت زد و ده‌ها نفر جان خود را از دست دادند(42). برگزاری مراسم چهلم کشته‌شدگان در شهرهای دیگر موجب گسترش سریع انقلاب به سراسر کشور شد. در 29 بهمن 1345 اولین چهلم برای بزرگ‌داشت کشته‌شدگان قم برگزار شد. در این روز وسیع‌ترین اعتراضات در تبریز رخ داد که منجر به کشته‌شدن ده‌ها تن دیگر شد(43). ظاهراً شاه در ابتدا نسبت به بروز ناآرامی‌ها نگرانی خاصی نداشت. او بخشی از دی و بهمن 1356 را در سفرهای منطقه‌ای به سر برد(44). حکومت، معترضین تبریز را «عوامل خارجی» خواند، و این نوع نگرش مشابه نقطه نظرات شاه بود؛ چرا که شاه در پاسخ به تاریخ سقوط حکومت‌اش را مدیون «مداخلات عوامل خارجی» دانسته(45)، و حتی در جایی دیگر از مخالفان خود به عنوان «آشوبگران حرفه‌ای» یاد می‌کند(46). مواضع شاه در ماه‌های نخست سال 1357 گویای نوعی سردرگمی است. شاه در پیام نوروزی به مناسبت آغاز این سال، بروز ناآرامی‌ها را حاصل پیش‌رفت‌های اقتصادی کشور و کاملاً قابل پیش‌بینی می‌خواند. او این اعتراض‌ها را «سوء استفاده از آزادی‌ها از جانب عواملی با ماهیت شناخته‌شده» عنوان می‌کند(47). در حالی که بروز اعتراض‌ها در پی توهین به امام خمینی و نخست در شهر مذهبی قم صورت گرفته‌بود، می‌شد رگه‌های مذهبی عمیقی در معترضین دید، لذا مربوط دانستن آن به توسعه‌ی اقتصادی کشور را می‌توان به ناشناخته‌بودن معترضین- برخلاف ادعای شاه- قلمداد کرد. به جز این، -چنان که بالاتر اشاره شد- شاه پیش‌تر درباه‌ی نابه‌سامانی اقتصاد کشور و ناکامی در اجرای برنامه‌های توسعه سخن رانده‌بود. حال آن‌که وی موضع‌گیری آغاز سال 1357، ناآرامی‌های کشور را ناشی از توسعه‌ سریع اقتصاد کشور می‌داند. چنین موضع‌گیری‌هایی را می‌توان بیش‌تر به صورت توجیهاتی ناشی از عدم توان تحلیل وضعیت جاری کشور و شناخت مخالفان ارزیابی کرد. چنان که شاه در جای دیگری، اعتراض‌های قم و تبریز را به دشمن دیرینه‌اش، «اتحاد نامقدس سرخ و سیاه» نسبت داده‌بود(48). جالب است که شاه حتی پس از سقوط حکومت‌اش نیز حاضر به پذیرش نارضایتی از جانب اکثریت مردم نشد. او در بخش‌های مختلف کتاب پاسخ به تاریخ، گروه‌های مختلفی را به عنوان عوامل فروپاشی حکومت‌اش برمی‌شمارد. شاه در جایی دولت وقت لیبی را به عنوان حامی مالی برنامه‌ای گسترده- در ابعاد بین‌المللی- برای تخریب چهره‌ی او و حکومت‌اش معرفی می‌کند(49) و از خبرگزاری بی.بی.سی انگلستان به عنوان یکی از ابزار‌های عمده‌ی این تخریب نام می‌برد(50). در جای دیگری شرکت‌های بزرگ نفتی دنیا را به عنوان «بزرگ‌ترین مخالفان خود» برمی‌خواند که در پاسخ به عدم همراهی شاه، «ایران را به عنوان قربانی انتخاب کردند و به ویرانی آن برخاستند»(51). او در جای دیگری از این کتاب، شتاب‌زدگی برنامه‌های توسعه‌اش را در فروپاشی حکومت موثر دانسته، اما دلیل اصلی را «مداخلات عوامل خارجی» می‌خواند(52). از همه شگفت‌آورتر ادعای شاه است مبنی بر این‌که پس از سخنرانی او در مرداد 1357 که در آن وعده‌ی برگزاری انتخابات آزاد به مردم داد: «بسیج همگانی علیه این سیاست آغاز شد زیرا نمی‌خواستند ملت ایران آزادانه رای و نظر خود را ابراز دارد»(53). نمی‌توان انکار کرد که در طی سالیان متمادی، شاه خود بزرگ‌ترین عامل بازدارنده از برگزاری انتخابات آزاد در کشور بود. او که در ضمن اظهارنظر بالا، به صورت غیرمستقیم به عدم برگزاری انتخابات آزاد تا پیش از آن زمان اشاره می‌کند، اعتراض مردم به عدم برگزاری انتخابات آزاد را نادیده می‌گیرد ولی از احتمالات توهم‌آمیزی مانند مورد فوق فروگذار نمی‌کند. آن‌چه در نقل قول شاه مغفول شده، اشاره به تلاقی روز سخنرانی اعلام وعده انتخابات آزاد که 28 مرداد 1357- به مناسبت سال‌روز کودتای 28 مرداد- بود، با فاجعه‌ی سینما رکس آبادان است. بر اثر آتش‌سوزی در این سینما -که فیلمی اعتراض‌آمیز نمایش میداد- صدها تن کشته شدند(54). به رغم تلاش دولت برای بدنام ساختن مخالفان و متهم ساختن آن‌ها در آتش‌سوزی، مردم ساواک را مسئول این حادثه دانستند(55). ظاهراً شاه در اظهار نظر بالا در تلاش است اعتراض‌های گسترده در سراسر کشور به این فاجعه را به وعده‌ی انتخابات آزاد مربوط کند. حکومتِ سردرگمی نه تنها شاه، بلکه مجموعه‌ی حکومت از توانایی ارزیابی رویدادها بی‌بهره بود. دولت آموزگار در ماه‌های نخست ناآرامی‌ها تصور می‌کرد این رخ‌دادها به دست عومل حکومت رقم می‌خورد تا دولت او را به چالش بکشند و چهره‌ی او را تخریب کنند(56). شیوه‌ی حکومتی شاه از دو دهه پیش به گونه‌ای شده‌بود که چنین وضعیتی را موجب می‌شد. او در طی سال‌ها و با دخالت‌های خود در تمام شئون کشور، مسئولین را تبدیل به موجوداتی گوش به فرمان و فاقد قدرت عمل کرده‌بود(57). حال که شاه خود در مواجهه با بحران مستاصل شده‌بود، دیگر راهی برای واکنش سایر اجزای حکومت باقی نمانده‌بود. سیستم حکومتی مشابه این وضع را در برقراری فضای باز سیاسی نشان داده‌بود؛ چنان که فضای باز دستوری از جانب شاه بود و تعریف، چهارچوب و برنامه‌ی رسیدن به آن مشخص نبود(58). از این‌رو، حکومت که در شناخت مخالفان و تحلیل رویدادهای کشور ناتوان بود، در واکنش نسبت به اعترضات مردمی نیز رویکرد مشخص و منسجمی نداشت(59). این را می‌توان ناشی از ضعف و سردرگمی حکومت دانست. طبیعی بود که با شدت گرفتن اعتراضات و سرعت گرفتن روند حوادث، شاه و حکومت بیش از پیش سردرگم شوند. در سه ماهه‌ی نخست سال 1357، روز دهم فروردین چهلم کشته‌شدگان تبریز بود که مهم‌ترین اتفاق آن روز حوادثی بود که در یزد رقم خورد. پس از آن نوزدهم اردیبهشت چهلم کشته‌شدگان وقایع یزد برگزار شد که در آن نیز باز تعدادی از مردم به دست حکومت کشته شدند(60). با گسترده شدن ابعاد اعتراضات و عدم توقف روند آن، حالت سردرگمی نزد شاه چنان مشهود بود که حتی افرادی که از خرداد ماه 1357 با وی دیدار کردند به این نکته اذعان دارند(61). او پس از سال‌های متوالی حکومت به عنوان تنها مرجع تصمیم‌گیرنده، در ماه‌های پایانی مدام در جستوجوی نظر مشورتی افراد مختلف بود(62). از این‌رو وی در معرض دیدگاه‌های مختلف و متناقضی قرار گرفته‌بود و هر بار شیوه‌ای در پیش می‌گرفت و پس از چندی روش متفاوتی را اختیار می‌کرد. این مساله به چندگانگی عمل‌کرد شاه و حکومت افزود، به طوری که شاه در پنج ماه پایانی حکومت، سه دولت کاملاً متفاوت- و حتی متضاد- را بر سرکار آورد. پیش‌تر و در طول سال‌های نخست حکومت شاه، تغییرات متوالی دولت‌های کم‌دوام در مواقع بحرانی دیده‌شده‌بود؛ مانند سال‌های 1324 و 1329 هجری شمسی. این حالت را می‌توان به عنوان نشانه‌ای از سردرگمی و دشواری تصمیم‌گیری شاه در مواقع بحرانی دانست. A دولت‌های زودگذر دولت آموزگار که با وجود عدم توفیق در عرصه‌های سیاسی و اقتصادی تا اوایل شهریور دوام آورده‌بود، پس از فاجعه‌ی سینما رکس آبادان بنا به خواست شاه استعفا کرد. با در نظر گرفتن این نکته که تمام برنامه‌های اقتصادی و رویکردهای سیاسی حکومت، و در مجموع تمام تصمیم‌های کوچک و بزرگ را شخص شاه اتخاذ می‌کرد، وضعیت پیش‌آمده را نمی‌شد صرفاً به عملکرد دولت نسبت داد(63). گزینه‌ی بعدی شاه برای نخست‌وزیری جعفر شریف امامی بود. شاه با این انتخاب تلاش می‌کرد تا طیف مذهبی را به گونه‌ای راضی کند، چرا که شریف امامی از خانواده‌ای مذهبی بود و با برخی روحانیون ارتباط داشت(64). شاه از این نکته غافل بود که سابقه‌ی طولانی خدمت شریف امامی به حکومت پهلوی- مانند سال‌ها ریاست سنا و بنیاد پهلوی- و سوءشهرت وی در مواردی مانند فساد مالی، دریافت کمیسیون، فراماسونری و وابستگی به انگلیس مانع از این بود که سبقه‌ی مذهبی خاندان او بتواند اعتماد مردم را جلب کند(65). برخی انتخاب شریف امامی را ناشی از قوت تصور دیگری در ذهن شاه قلمداد می‌کنند؛ گمان شاه به دست داشتن انگلیس در بروز حوادث انقلاب(66). شاه با خود می‌اندیشید درگیری‌های او با کنسرسیوم نفت و هم‌چنین اعمال تغییرات پس از کودتای 28 مرداد که موجب جایگزین شدن نفوذ امریکا به جای انگلیس شد، علت ناخشنودی انگلیس و اقدام آن کشور برای کمک به بی‌ثباتی حکومت او شده‌است. البته ظنین بودن شاه به سیاست انگلیس و ترس او از انگلیسی‌ها سابقه‌ای دیرپا داشت(67). شاه در پاسخ به تاریخ انگلیس را علاقه‌مند به «سرک کشیدن در هر کاری» معرفی می‌کند و توطئه‌هایی را به آن کشور منتسب می‌کند(68). او البته در جای دیگری از این کتاب، جابه‌جایی دولت آموزگار با شریف امامی را از ناشی از خواست یکی از مراجع مذهبی در جهت اجرای «یک اقدام وسیع و نمایشی برای جلوگیری سقوط» حکومت خواند و در کل این اقدام را یکی از اشتباهات خود خواند(69). جدا از نفس انتخاب شریف امامی، برنامه‌های دولت او نیز- هم‌چون دولت پیشین- اعمال تغیراتی برای دادن امتیاز به مخالفان بود. دولت او نلاش می‌کرد تا با اقداماتی مانند الغای تقویم پهلوی و برقراری مجدد تقویم هجری، بستن کازینوها و قمارخانه‌ها و اعلام آزادی مطبوعات مخالفان و روحانیون را راضی کند(70). با وجود این اقدامات مخالفت‌ها پایان نیافت، و واقعه‌ای که در فاصله‌ی کم‌تر از دو هفته پس از نخست‌وزیری شریف امامی رخ‌داد اقبال حداقلی او را در مهار ناآرامی‌ها به صفر رساند. دهه‌ی نخست شهریور همراه با اعتراضات و راه‌پیمایی‌های مخالفان در تهران و شهرهای دیگر سپری شد. در روز سیزدهم همان ماه، نماز عید فطر تهران در قیطریه، به بزرگ‌ترین راه‌پیمایی سیاسی- مذهبی تا آن روز تبدیل شد(71). ادامه‌ی این روند، واکنش حکومت را درپی داشت. در هفدهم شهریور در میدان ژاله‌ی تهران نظامیان مخالفان را به رگبار بستند، در حالی که بیشتر افراد حاضر در تظاهرات حتی از اعلام حکومت نظامی نیز بی‌اطلاع بودند(72). کشتار وسیع بود؛ حکومت تعداد کشته‌شدگان را 87 نفر و انقلابیون رقم‌های بسیار بالاتری را اعلام کردند(73). واقعه‌ی 17 شهریور- که جمعه‌ی سیاه نام گرفت- امید هرگونه سازش میان مردم و حکومت را از بین برد(74) و البته تاثیر مخربی بر روحیه شاه داشت. شاید این را بتوان مربوط به فرو ریختن تصوراتی دانست که شاه در طول سالیان برای خود ساخته‌بود. او تصور می‌کرد که وضعیت اقشار مختلف مردم در اثر انقلاب سفید ارتقاء یافته و مردم در اثر این پیشرفت‌ها قدردان او و علاقه‌مند به او هستند(75). وزیر اقتصاد و دارایی وقت- که هر شنبه با شاه دیدار داشت- در توصیف دیدارش با شاه در فردای جمعه‌ی سیاه (18 شهریور 1357) از استیصال و پریشانی شاه سخن گفته‌است؛ شاه از وزیر خواست اوضاع را برایش تشریح کند و وزیر در حین بیان نقطه‌نظراتش برای شاه، شاهد اشک ریختن وی بوده‌است(76). شاه که تصور می‌کرده مردم پشتیبان او هستند، اینک با قیام آن‌ها و فریاد «مرگ بر شاه» مواجه شده و خودش را باخته‌‌است(77). برخی از فعالان عرصه‌ی سیاست و دیپلماسی نیز، از وضع متفاوت شاه پس از این واقعه و تاثیر پررنگی که بر شاه گذاشت سخن به میان آورده‌اند؛ سفیر انگلیس دو هفته پس از واقعه شاه را تکیده و خودباخته یافت(78). مشابه این توصیف را می‌توان در روایات دیگران نیز دید(79). در نیمه‌ی دوم شهریور تعداد زیادی از کارکنان مراکز صنعتی و تجاری دست به اعتصاب زدند. رشد و گسترش اعتصاب‌ها سرعت چشمگیری داشت. در مهر ماه معلمان و دانش‌آموزان، کارمندان دولت، مطبوعات و حتی زندانیان سیاسی- با اعتصاب غذا- به کارگران اعتصابی بخش‌های صنعت پیوستند(80). اعتصاب کارگران فعال در صنایع نفت و برق بیش‌ترین تاثیر را در افزایش فشار به حکومت و توفیق اعتصابات داشتند؛ اولی حکومت را از درآمدهای نفتی محروم کرد و دومی موجب خاموشی‌های مکرر در تهران و تعطیلی برخی کارخانه‌ها شد(81). با وجود ضربه‌ای که اعتصاب‌ها به حکومت زد، شاه بعد از سقوط حکومت‌اش کماکان حاضر به پذیرش تعداد بالای افراد اعتصاب‌کننده نبود: «برای فلج کردن شبکه توزیع برق یا نفت پنج و یا شش نفر کافیست»(82). توان چند برابر در کالبد انقلاب در نیمه‌ی مهر ماه همان سال اتفاق دیگری رخ‌داد که بر سرعت انقلاب افزود. حکومت که با وجود اعمال تغییرات گسترده، در جلب رضایت مردم ناموفق بود، تلاش کرد تا نظر مثبت امام خمینی را برای مصالحه و بازگشت به کشور جلب کند. برخلاف آن‌چه که شاه و حکومت می‌پنداشتند، امام خمینی سازش‌ناپذیر می‌نمود؛ او نه تنها حاضر به مذاکره با دولت نشد، بلکه با ادبیات تندتری حکومت را محکوم کرد به مبارزه ادامه داد(83). حکومت به عوض این ناکامی از دولت عراق خواست که با تحت فشار گذاشتن امام خمینی، شرایط را بر وی سخت‌تر کند و یا او را از عراق بیرون کند(84). امام خمینی تصمیم به ترک عراق گرفت و پس از عدم توفیق در رفتن به کویت، با توصیه‌ی مشاورانش به فرانسه رفت(85). دولت فرانسه پس از کسب نظر شاه و دولت ایران اجازه‌ی اقامت امام خمینی در این کشور را صادر کرد(86). به نظر می‌رسد شاه و حکومت تصور می‌کردند با دور شدن امام خمینی از مرزهای ایران و دشوار شدن سفر هواداران وی برای دیدارش، از ارتباط او با داخل کشور کاسته می‌شود(87). علاوه بر این، قرار گرفتن یک روحانی معترض مسلمان در قلب اروپا به کاهش فعالیت‌های او بیانجامد و خطر او کم‌تر شود(88). برخلاف این تصور، در مدت اقامت امام خمینی در نوفل‌لوشاتو- در نزدیکی پاریس- شخصیت و اظهاراتش در رسانه‌های بین‌المللی جای گرفت و برد تبلیغاتی جبهه‌ی انقلاب بسیار وسیع‌تر از مدت زمان حضور او در عراق شد. امام خمینی خود در فرانسه به کارشکنی دولت برای فشار بر وی در عراق و متضرر شدن حکومت شاه از سفرش به فرانسه اشاره می‌کند: «از اول نظر به این نبود که من به اینجا بیایم لکن این‌طور شد، به واسطه‌ی کجروی دولت این‌طور شد و بعد هم فهمیدند که صحیح نبوده‌است کارشان»(89). با بررسی برنامه‌ی کاری امام خمینی در فرانسه نمایان است که فعالیت‌های او روند رو به رشدی دارد و هرچه پایان مدت چهار ماهه‌ی اقامت وی در فرانسه نزدیک‌تر می‌شود افزایش می‌یابد؛ به طوری که این روحانی انقلابی 78 ساله در برخی از روزها حتی تا شش یا هفت مصاحبه با رسانه‌های مطرح بین‌المللی انجام داده‌است(90). بحران تصمیم‌گیری شاه سفرای امریکا و انگلیس در طول ماه‌های پایانی حکومت پهلوی به طور منظم و متعدد با شاه در ارتباط بودند و مهم‌ترین مشاوران شاه درباره‌ی وضعیت کشور بودند(91). به عنوان مثال، در نیمه‌ی نخست آبان ماه 1357، سفیران این دو کشور چهار مرتبه به اتفاق یکدیگر با شاه مذاکره کردند. تعداد این دیدارها در ماه‌های بعد فزونی یافت. بنابر آن‌چه از این دیدارها روایت شده‌است، شاه از اواخر مهر ماه و به خصوص با آغاز آبان دو گزینه برای خروج از بحران در فکر داشت؛ تشکیل دولت ائتلافی یا برسرکار آوردن دولتی نظامی(92). شاه در این دوره به وضوح از سیر اتفاقات جاری عقب افتاده بود و البته سرعت فزاینده‌ی انقلاب امکان هم‌پایی وی با خواست مردم را سلب می‌کرد. هر اقدامی که شاه فکر دست بردن به آن را در سر می‌پروراند حداقل چند ماه پیش از آن به عنوان خواست مخالفان مطرح شده‌بود و اگر اجرای آن در همان زمان محقق می‌شد شاید از میزان نارضایتی‌ها می‌کاست، اما اقدامات دیرهنگام شاه و حکومت غالباً بی‌اثر می‌شد. مثال آن را در اقدامات اصلاحی شریف امامی می‌توان دید؛ برخی از این تغییرات در ماه‌های پیش از آن، خواست عمده‌ی مخالفان به شمار می‌رفت اما اعمال آن‌ها در ماه‌های بعد و پس از گذشت زمان مناسب هیچ‌گونه اثر التیام‌بخشی را برای حکومت به همراه نیاورد(93). نمونه‌ی دیگر را می‌توان فکر شاه درباره‌ی دعوت از امام خمینی برای بازگشت به کشور برشمرد. ویلیام سالیوان سفیر وقت امریکا در تهران در دیدار هجدهم مهر ماه با شاه، او را «افسرده»، «عصبی» و «نگران» یافت(94). سفیر نقل می‌کند که شاه با او درباره‌ی «فکر دعوت آیت‌الله خمینی برای بازگشت به کشور» صحبت کرده‌است(95). هرچند به نظر نمی‌رسد شاه در این اندیشه جدی و مصمم می‌بود، اما هنگام اشتغال شاه به این فکر، درست چند روز پس از رفتن امام خمینی به پاریس است؛ زمانی که دیگر برای هرگونه اقدامی از این دست بسیار دیر شده‌بود. تلاش برای تشکیل دولت ائتلافی نیز چنین می‌نمود؛ زیرا در زمانی که شاه این اندیشه را در سر می‌پروراند، نیروهای میانه‌رو مخالف شاه پیوندهای خود را با امام خمینی برقرار کرده‌بودند و حتی رهبران آن‌ها در اوایل آبان در پاریس بودند و مذاکرات سازنده‌ای را با رهبر انقلاب پیش‌برده‌بودند(96). جالب است که گویی ترس قدیمی شاه از دکتر مصدق و جبهه‌ی ملی یکی از عواملی بود که پیش از این، شاه را نسبت به گزینه‌ی تشکیل دولت ائتلافی بازداشته‌بود(97). شاه چنان سردرگم بود که حتی نخست‌وزیر- شریف امامی- در دیدار با سفرای امریکا و انگلیس از عدم توان شاه برای تصمیم‌گیری سخن گفت، امری که پیش‌تر هیچ مقام دولتی جرات بیان آن را نداشت. البته سفرا نسبت به این امر آگاه بودند، چرا که شاه در گفتگو با آن‌ها حتی از استعفاء و کناره‌گیری از قدرت سخن بهم میان آورده‌بود(98). تردید، عدم توان تصمیم‌گیری و اتخاذ تصمیمات متناقض توسط شاه، گمان‌های گوناگونی را درباره‌ی وضعیت وی پدید آورده‌بود. برخی از بیماری عصبی شاه سخن می‌گفتند، برخی از دور بودن شاه از واقعیت‌ها؛ چرا که نمی‌توانست شرایط جدید را به خود بقبولاند(99). گمان‌های دیگر، عدم قاطعیت شاه را ناشی از وابستگی او به امریکا و مواضع گوناگون این دولت مربوط دانسته‌اند. این مواضع گوناگون حاصل چندگانگی در حکومت امریکا در مواجهه با بحران ایران بود(100). پس از سقوط حکومت شاه و نشر اطلاعات مربوط به بیماری وی، بسیاری بی‌تصمیمی شاه را ناشی از مصرف داروهای قوی ضدسرطان دانسته‌اند(101). در رشد روزافزون بیماری شاه در نیمه‌ی دوم سال 1357 تردیدی نیست، اما با مقایسه‌ی وضعیت شاه در مواجهه با بحران‌های 1332 و 1357 می‌توان مواردی مانند کمبود اتکا به نفس، بی‌تصمیمی و عدم قاطعیت را در هر دو مورد به وضوح و پرشمار دید(102). سرعت وقوع رخ‌دادها یکی از مسایل مهمی بود که شاه را سردرگم کرده‌بود. شاه که در فروردین 1357 در مصاحبه‌ای گفت: «هیچ قدرتی می‌تواند مرا برکنار کند» و علت این امر را نیروی مسلح پرشمار و «پشتیبانی همه‌ی کارگران و اکثریت مردم» عنوان می‌کرد(103)، در ماه‌های بعد و با بیش‌تر شدن عدم قاطعیت‌اش، تنها خواستی که- به صورت غیرمستقیم- بروز می‌داد، عدم تمایل به اقدام قاطع به منظور مقابله با مردم بود(104). بررسی حوادث ماه‌های پایانی حکومت شاه این مساله را تاییدمی‌کند؛ چنان‌که پس از واقعه‌ی 17 شهریور، دیگر کشتاری که آن وسعت به‌وقوع نپیوست. می‌توان بخشی از این حالت را، به علت‌ نگرانی شاه از واکنش امریکا در مقابل اعمال خشونت دانست(105). زیرا در آن برهه توصیه‌ی مواکد دولت امریکا به شاه «یافتن راه مسالمت‌آمیز برای حل بحران» بود(106)، هرچند او تا پایان حکومت در تردید میان برخورد خشن نظامی و یا امتیاز دادن به مخالفان بود(107) و هر دو گزینه را برای مهار ناآرامی‌ها آزمود و از هیچ یک غافل نشد. اقدامات دولت کماکان نتیجه‌ای در بر نداشت و ناآرامی‌ها ادامه داشت. شاه در اوایل آبان از مردم خواست تا از اتفاقاتی که منجر به از دست رفتن استقلال و تمامیت مملکت و تخریب آن می‌شود جلوگیری کنند(108). از آن‌جا که او اعتراضات و ناآرامی‌ها را نتیجه‌ی نارضایتی مردم نمی‌دانست و دست خارجی‌ها را در کار می‌دید لذا بیش از آن که خطر را متوجه حکومت‌اش ببیند، آن را متوجه استقلال و تمامیت کشور می‌دانست(109). او پیش‌تر نیز خطراتی که متوجه خودش شده بود- مانند ترور، نهضت ملی نفت، سوانح و غیره- خطراتی برای استقلال و آینده‌ی کشور خوانده‌بود. او در پاسخ به تاریخ درباره‌ی برهه‌ی انقلاب می‌گوید: «با یک بسیج عمومی همۀ قوای مخرب برای نابودی ایران نو و مترقی مواجه بودیم»(110)، و یا در جای دیگری از همین کتاب بحران ماه‌های آخر حکومت‌اش را گیربان‌گیر «حیات و ممات ایران» دانست(111). شاه حتی سیاست‌مداران داخلی را به علت عدم همراهی‌شان با خود، فاقد درک حساست موقعیت و خطر تهدیدکننده‌ی کشور خواند(112). این نیز نوعی مقصریابی و فرافکنی است؛ نارضایتی مردم به حدی فزونی یافته‌بود که با بهره‌گیری از مهره‌هایی که حکومت پهلوی در طول سالیان از آن‌ها بهره برده‌بود تسکین نمی‌یافت، لذا حتی حضور آن‌ها نمی‌توانست راه‌گشا برای پایان بحران باشد. متهم ساختن سیاسیون درون‌حکومتی به عدم درک موقعیت به نوعی شریک دانستن آن‌ها در مشکلات منتهی به سقوط حکومت است. می‌توان تصور کرد که جز دور افتادگی و انفعال برخی از سیاسیون قدیمی در مدت طولانی فرمانروایی مطلقه‌ی شاه، مسایلی مانند آمادگی شاه برای قربانی کردن دیگران در راه حفظ حکومت خود و شایعاتی که از برخورد با عوامل رژیم بر سر زبان‌ها افتاده بود می‌توانست باعث دوری گزیدن آن‌ها از مسئولیت در روزهای بحرانی باشد(113). دولت نظامی و نطق شاه؛ اوج تناقض در نیمه‌ی نخست آبان ماه، اعتراضات و تظاهرات به اوج خود رسیده‌بود. در روز سیزدهم آبان درگیری‌های دانشگاه تهران محور حوادث بود و واکنش مردم خشمگین در روز بعد (14 آبان) تهران را به شهر جنگ‌زده‌ای تبدیل کرد. شاه که با هلی‌کوپتر بر فراز شهر پرواز کرده و شهر را دیده‌بود، به سفیر امریکا گفت: «تهران مانند ویرانه می‌نمود»(114). فردای آن روز شاه دولت نظامی برپا کرد و ارتشبد ازهاری را بر راس آن گمارد. شاه هم‌زمان با این اقدام، در اقدام دیگری که نشانه‌ی نهایت ضعف بود، نطقی تلویزیونی خطاب به مردم قرائت کرد و طی آن گفت: «من نیز صدای انقلاب شما را شنیدم». طبیعی بود که برپایی دولت نظامی به عنوان واکنشی محکم به معترضان تلقی شود، اما شاه با نظق خود که سرشار بود از پذیرش اشتباه و خطاهای گذشته، اظهار ندامت، پوزش‌خواهی و قبول مشروعیت قیام مردم، تاثیر تهدیدکننده‌ی برقراری دولت نظامی را خنثی کرد. شاه بار دیگر دو سیاست متناقض خشونت و امتیازدهی را هم‌زمان برگزیده بود و این هم‌زمانی تاثیر هر دو را می‌زدود. اوج تناقض در این نکته بود که اگر شاه صدای انقلاب مردم را شنیده و آن را حرکتی مشروع و به حق می‌داند، نمی‌بایست دولتی نظامی بر سر آن‌ها بگمارد(115). در طول ماه‌های آخر حکومت شاه هیچ اقدامی بیش از این حالتِ روحیِ نابه‌سامانِ شاه و بی‌منطقی تصمیم‌هایش را به نمایش نگذاشت؛ شاه با استغفارطلبی ضعف سیاسی خود را نمایان می‌کرد و چهره‌ی نگران و رنگ‌پریده‌ی او در کنار لحن نادم گفتارش نهایت ضعف شخصی را تداعی می‌کرد(116). عذرخواهی از مردم و سوگند به رعایت قانون برای شاه که عامل اصلی نارضایتی‌ها و مخالفت‌ها بود حالت غریبی داشت؛ گویی «شاه در حقیقت تسلیم حرکت و جذب به وحدتی شده‌بود که خود رهبر منفی و مسبب اصلی آن بود، شاه ضد استبداد شده‌بود»(117). امام خمینی در واکنش به این نطق، نخست از تضاد عیان نطق شاه با برقراری دولت نظامی سخن گفت: «شاه یک دستش توبه‌نامه بود، یک دستش چماق». وی نطق شاه را ناشیگری خواند و هدف آن را مصون نگاه داشتن شاه از سیل مخالفت‌ها ارزیابی کرد (118) شاه در این نطق از وجود فساد در حکومت و جدیت برای مبارزه با آن سخن گفت. او با این اظهارات تلاش کرد تا تقصیرها را به گردن مسئولان بیاندازد و خود را از اشتباهات و فساد حکومت جدا کند(119). او تلاش می‌کرد تا با سلب مسئولیت از خود و قربانی کردن دیگران، خود را از بحران نجات دهد، اما برای مردم چنین تفکیکی درمیان نبود؛ آن‌ها شاه و حکومت را معادل یک‌دیگر و تفکیک‌ناپذیر می‌دیدند(120). دولت نظامی با همین رویکرد، تعداد زیادی از مسئولان و مقامات رژیم پهلوی را دستگیر کرد. از جمله‌ی این مسئولان می‌توان به امیرعباس هویدا پردوام‌ترین نخست‌وزیر شاه و نعمت‌الله نصیری که سال‌ها ریاست ساواک را بر عهده داشت، اشاره کرد. برخلاف تصور شاه این اقدام نتوانست مردم را راضی کند(121). آن‌ها پس از سال‌ها حکومت شاه دریافته‌بودند که شاه تنها تصمیم‌گیرنده‌ی حکومت است و مسئولان فقط مجری اوامر او، و مجلس و ساختار اداری ابزار اعمال قدرت او هستند(122). امام خمینی نیز به این موضوع اشاره کرده‌بود: «همه امور به دربار و بالاخره به این شخص [شاه] ختم می‌شود»(123). شاه در پاسخ به تاریخ مسئولیت این بازداشت‌ها را بر دوش ازهاری می‌گذارد و خود را «بی‌اعتقاد» به چنین راه‌کاری خواند(124). شواهد امر حاکی از محوریت خواست شاه در بازداشت عوامل پیشین حکومت است(125). آغاز به کار دولت نظامی با آرامش اوضاع همراه شد، اما اقتداری که از یک دولت نظامی انتظار می‌رفت، در این دولت دیده نمی‌شد. شاه به تلاش برای تشکیل دولت ائتلافی ادامه می‌داد و آگاهان سیاسی ناتوانی دولت نظامی را در مهار بحران از پیش می‌دیدند‌(126). نکته مهم‌تر، عدم تصمیم قاطع شاه برای بهره‌گیری از یک دولت نظامی به تمام معنا بود؛ فقط شش تن از وزیران نظامی بودند و دولت در اتخاذ رویکرد سرکوبگرانه و مسالمت‌جویانه نوسان داشت(127). هم‌زمانی آذر ماه با ماه محرم، اندک رمق حکومت را گرفت. فریادهای «الله اکبر» مردم در شب‌های محرم و موضع‌گیری خام ازهای تصویری تمثیلی از وضعیت طنزآلود و متناقض دولت نظامیان بود(128). تظاهرات بزرگ روزهای نوزده و بیست آذر (تاسوعا و عاشورا) قدرت‌نمایی بی‌نظیری برای مردم بود و ناتوانی دولت نظامی در اداره‌ی کشور را آشکار ساخت(129). در نهایت عمر کوتاه دولت نظامی- که حتی موفق به مهار اعتصابات نشد- به سکته قلبی نخست‌وزیر ختم شد. ازهاری نیز- مانند نخست‌وزیر پیشین- در گفتگو با سفیر امریکا دشواری‌ها را حاصل دستورات ضد و نقیض شاه خواند. وی به سفیر امریکا گفت: «شاه قدرت اراده و تصمیم خود را از دست داده‌است»(130). تمرکز فراگیر بر سرنوشت شاه در هفته‌های پایانی دولت نظامی شایعاتی پیرامون سرنوشت شاه و شیوه‌های مقابله‌ی احتمالی با انقلاب به گوش می‌رسید. این شایعات که موضوع محوری تمامی آن‌ها خروج شاه از کشور بود، روز به روز پررنگ‌تر می‌شد. شاه خود در پاسخ به تاریخ از تمرکزی که بر «سرنوشت پادشاه» در آن برهه بود، سخن گفته‌است(131). چنین موضوعی تعجب‌برانگیز نبود؛ زیرا تمامی ناظران سیاسی باور داشتند حل بحران کشور با ادامه‌ی حضور شاه در ممکلت میسر نخواهد شد(132). روایت‌ها گوناگون بود: برخی حاکی از دروغین بودن شایعه‌ی سفر شاه بود و نگرانی از این که ذهن مخالفان به زمان خروج شاه معطوف شود و در این میان ارتش با ضربه‌ای خشن و اساسی انقلاب را متوقف کند، روایت دیگری از احتمال سفر کوتاه مدت شاه به خارج و کودتایی با حمایت سازمان سیا در این مدت می‌گفت؛ مشابه آن‌چه در 28 مرداد 1332 رخ داده‌بود. البته احتمالات دیگری نیز در سوی اندک حامیان حکومت و به خصوص نزدیکان شاه مطرح بود: انگلیس و امریکا به حمایت از انقلابیون شاه را وادار به خروج از مملکت خواهند کرد(133). بنابه سابقه‌ی تاریخی و شناختی که از شاه در ذهن مردم شکل گرفته‌بود، بسیاری نگران احتمال دوم بودند؛ چنان که پیش‌تر رخ داده‌بود، کودتایی با حمایت خارجیان صورت بگیرد و شاه در مدت وقوع کودتا موقتاً از کشور خارج شود. تبعات چنین رخ‌دادی نیز پیش‌تر تجربه شده‌بود؛ شاه پس از بازگشت مستبدتر از پیش خواهدشد و حرکت مردم مجدداً برای سالیانی طولانی مسکوت می‌شود. به جز سابقه‌ی تاریخی شاه، مردم تصور نمی‌کردند او به راحتی حاضر به خروج از کشور شود و حتی به علت بدبینی و عدم‌اعتماد به حکومت، خبر خروج قریب‌الوقوع شاه از کشور را به سختی باور می‌کردند(134). این یکی از عواملی بود که نگرانی از بروز کودتا را شدت بخشیده‌بود. از این‌رو، نگرانی‌ها و هشدارها درباره‌ی وقوع یک کودتای نظامی ابراز می‌شد. امام خمینی به دفعات کودتای نظامی را محتمل خواند و نسبت به بروز آن هشدار داد(135). جالب است که وی با بررسی مصاحبه‌های شاه در آن ایام به یاس و ناامیدی شاه اشاره کرده بود و احتمال این‌که شاه، از سر یاس و به حالتی قمارگونه دست به راه‌کاری مانند کودتا بزند را هشدار داده‌بود(136). نکته‌ی جالب دیگر، تداوم مصاحبه‌های خارجی شاه در طول بحران و در سال 1357 است(137). پیش‌تر، از کاهش تعداد مصاحبه‌های شاه و حتی قطع آن‌ها در طول بحران‌های سال‌های گذشته سخن گفتیم، اما در طول شکل‌گیری انقلاب در سال 1357، شاه برخلاف روند همیشگی‌اش، به مصاحبه با رسانه‌ها ادامه داد. برخلاف آن‌چه شاه و دربار تصور می‌کرد، انقلابیون به حمایت همیشگی امریکا از حکومت شاه باور داشتند. اظهارات حامیانه امریکایی‌ها این طرز فکر را تقویت می‌کرد. شاید برآورد امریکا مبنی بر احتمال کم توفیق شاه در مواجهه با انقلابیون و تاثیر این دیدگاه در عملکرد امریکا، باعث ایجاد تصور عدم‌حمایت امریکا نزد شاه شده‌بود(138). البته چندگانگی در هیات حاکمه‌ی امریکا نیز- چنان که پیش‌تر اشاره شد- در این نگرش شاه تاثیر داشت(139). پیش‌تر درباره‌ی بی‌تصمیمی و اتخاذ راه‌کارهای متناقض توسط شاه سخن به میان آمد. این یکی از مشکلاتی که شاه به خصوص در ماه‌های آخر با آن مواجه بود. بروز بحران و عدم درک او از ریشه‌های آن باعث شد تا او پس از سال‌ها حکومت تکنفره بر کشور، از هر کسی که در گذشته مترود شده‌بود و امروز تصور می‌شد بتواند کمکی به حل اوضاع کند مشورت بگیرد(140). شاه پس از رشد اعتراضات و عدم توفیق در به‌کارگیری مشورت‌ها برای کاهش حجم بحران انزوای خودخواسته‌ای گزید(141). او که هر راه‌کاری را ناتمام و ناقص دنبال کرده‌بود، اینک دیگر به هیچ مشاوری اعتماد نداشت(142). ملاقات‌کنندگان ماه‌های آخر حکومت شاه، اتاق انتظار دیدار با وی را- برخلاف پیش- خلوت و سوت‌وکور یافتند(143). شاه جای مشاوران پرتعداد را به سفیران ایالات متحده امریکا و انگلستان داد(144). امریکا به خصوص در غیاب سیاستمداران داخلی تکیه‌‌گاه شاه به حساب می‌‌آمد(145). سفیران امریکا و انگلیس عدم درک شاه از اشتباهاتی که موجب بروز بحران شده‌بود را گزارش کرده‌اند(146). این دیدارها از چارچوب مناسبات دیپلماتیک عادی میان کشورها خارج بود، به طوری‌که سفیر امریکا این ملاقات‌ها را مملو از رد و بدل «مطالب عجیب و غیرعادی» خواند(147). شاه حتی با برخی اظهارات توهم‌آمیز شگفتی این سفرا را برانگیخته‌بود؛ به عنوان مثال، او ضمن تحلیلی از توان سازمان‌های جاسوسی کشورهای بزرگ، سازمان سیا را از عملگران عمده‌ی دخیل در وضعیت کشور دانسته‌بود و سفیر امریکا را به دلیل این دخالت مورد پرسش قرار داده‌بود(148). او که ریشه اعتراضات را درنمی‌‌‌‌‌یافت(149)، کم‌تر از یک ماه پیش از خروج از کشور در تحلیلی مختصر، عوامل بحران را اجرای سریع تحولات، تجدید فعالیت شدید نیروهای مذهبی و نفوذ روس‌ها عنوان کرده‌بود(450). او مدام چنین پرسش‌هایی را طرح می‌کرد: «نمی‌دانم چه بکنم؟ نمی‌دانم آنها [مردم] از من چه انتظاری دارند؟»(151). جز شاه، مذاکرات ساواک در اوج بحران حکومت- که بعدها منتشر شد- حاکی از تصورات غیرواقعی غریبی بود که توجه به آن‌ها صرفاً باعث گم‌گشتگی بیش‌تر می‌شد(152). سردرگمی شاه وقتی فزونی یافت که دچار پرسش مشابهی در قبال امریکا شد؛ او نمی‌دانست برای رضایت امریکا چه باید بکند(153). جالب این‌که در برهه‌ی زمانی دولت دکتر مصدق نیز، شاه چنین وضعیتی را در مقابل انگلستان داشت‌(154). پس از تجربه‌ی بیست‌وپنج سال حمایت همه‌جانبه‌ی امریکا، اینک کاهش حمایت امریکا برای شاه مترادف با کمک آن کشور به سقوط‌اش ارزیابی می‌شد؛ و چنین تصوراتی برای شاه کشنده بود(155). شاه خواهان ارایه راه‌کارهای علنی از سوی امریکا بود. او سفیر امریکا را برای موضع‌گیری در قبال روش‌هایی که برمی‌گزید تحت فشار قرار می‌داد. در ماه‌های پایانی حکومت شاه، برخی افراد امریکایی غیرمسئول، شاه را به اتخاذ «سیاست مقاومت و اعمال قدرت» تشویق کرده‌بودند. از این‌رو شاه، به خصوص خواهان درک موضع امریکا در همراهی یا مخالفت با شیوه‌های خشن و خون‌ریزانه‌ی حل بحران بود. شاه در این باره چنین می‌گوید: «چون از سفیر ایالات متحده می‌پرسیدم که رویکرد واقعی آن دولت چیست؟ می‌گفت که دستوری دریافت نکرده‌است»(156). سالیوان پیش‌تر موضع دولت متبوع‌اش را به شاه ابلاغ کرده‌بود: «امریکا از هر تصمیمی که وی برای تثبیت قدرت و موقعیت خود اتخاذ کند حمایت خواهد کرد»(157)، اما به باور سفیر امریکا: «ظاهراً شاه انتظار مطلب روشن‌تری را داشت و می‌خواست واشنگتن صریحاً توسل به نیروی نظامی را برای سرکوب مخالفان تایید کند»(158). چنین به نظر می‌رسد که شاه در صورت صراحت امریکا، از مقابله‌ی خشن با مخالفان ابایی نداشت. در عین حال شاه در پاسخ به تاریخ میان یک پادشاه و یک دیکتاتور تفاوت قائل می‌شود و می‌نویسد: «یک پادشاه حق ندارد تاج و تخت خود را به قیمت ریختن خون هم‌میهنانش حفظ کند»(159). این اظهارات شاه در حالی صورت می‌گیرد که در دوره‌ی حکومت او در وقایع سال‌های 1332، 1342، محاکمات سیاسی دهه‌ی پنجاه و وقایع انقلاب در سال‌های 1356 و به خصوص 1357 کشتارهای وسیعی رخ داده‌بود که مسئولیت آن‌ها بر عهده‌ی شاه بود. مذاکرات شاه با امریکایی‌ها در ماه‌های پایانی نیز، گویای آمادگی وی برای مقابله‌ی خشن با انقلابیون است. او درپی ناامیدی از حل بحران در هفته‌های پایانی، از اتخاذ راه‌کارهای خشن انصراف داد. او در اوایل دی ماه 1357 در گفتگو با سفیر امریکا درباره‌ی خواست نظامیان برای برخورد خشن با انقلابیون و خون‌ریزی گفت «توانایی انجام چنین کاری را ندارد» و در صورت بروز خشونت خودسرانه از سوی نظامیان «کشور را ترک می‌کند، زیرا نمی‌خواهد شریک این ماجرا شود»(160). چنین به نظر می‌رسد که شاه نمی‌خواست مسئولیت هر اقدامی مانند کودتا یا مشابه آن را به عهده گیرد و دستش به خون کسی آلوده شود، ولی با اقدام سایرین در غیاب خود مشکلی نداشت(161). این دقیقاً به مانند رویکرد منفعلانه‌ی شاه در قبال وقوع کودتای 28 مرداد 1332 بود؛ او از کشور خارج شد و در حالی که دیگر امیدی به بازگشت به مملکت نداشت(162)، کودتای هواداران‌اش با مدیریت امریکا به سرانجام رسید و او عملاً نقشی در حفظ حکومت‌اش نداشت(163). دولت بختیار و خروج شاه از کشور شاه پس از ماه‌ها تلاش موفق شد گزینه‌ای برای نخست‌وزیری دولت ائتلافی بیابد. شاپور بختیار از اعضای جبهه‌ی ملی با وضع شروطی برای شاه حاضر به پذیرش نخست‌وزیری شد. بختیار با قبول نخست‌وزیری از سوی هم‌فکران خود طرد شد؛ آن‌‌ها بختیار را از جبهه‌‌ی ملی اخراج کردند(164). در چنین وضعیتی او به سختی موفق به یافتن افرادی برای قبول مسئولیت و تشکیل کابینه شد(165). شاه نسبت به موفقیت دولت بختیار خوش‌بین نبود(166)، اما در آن ایام هیچ گزینه‌ی دیگری برای نخست‌‌وزیری نداشت. او چندی بعد در پاسخ به تاریخ گفت: «امیدوار بودم بخت با شاپور بختیار یاری کند و وی بتواند کاری انجام دهد»(167)، گویی شاه بیش از انتظار برای یافتن راهکار مدبرانه‌ای از سوی بختیار، به همراهی بخت اقبال با نخست‌وزیر جدیدش امید داشت. وی در همین کتاب، انتخاب بختیار را «به اکراه و فشار خارجی‌ها» عنوان کرد و از بدگمانی همیشگی‌اش به بختیار سخن گفت(168). با توجه با وضعیت ملتهب جامعه، طبیعی بود که انتخاب بختیار نتواند مخالفان را راضی کند. او تلاش کرد تا با وعده‌هایی مانند لغو حکومت نظامی، انتخابات آزاد، انحلال ساواک، و از همه مهم‌تر اعلام خروج قریب‌الوقوع شاه از کشور، مردم را با خود همراه کند(169). خروج شاه از کشور یکی از شروط بختیار برای پذیرش نخست‌وزیری، و درعین حال یکی از خواسته‌های مخالفان بود بود(170). امام خمینی ماه‌‌ها بود عبارت «شاه باید برود» را به عنوان یکی از اصول مبارزاتی خود اعلام داشته‌بود. او دولت بختیار را غیرقانونی اعلام کرد و همکاری با این دولت را خیانت خواند، زیرا بختیار «امر به تشکیل کابینه را از کسی می‌گیرد که ملت یک سال است داد می‌زند مرگ بر این آدم»(171). در همین زمان سفیر امریکا در ملاقاتی با شاه، پیام دولت متبوع‌اش را به شاه رساند و از وی خواست تا برای «مصلحت شخص شاه و مصلحت کلی ایران» کشور را ترک کند(172). شاه درباره‌ی ملاقات فردای آن روز با سفیر امریکا و فرستاده‌ی ویژه‌ی نظامی آن کشور (ژنرال هایزر) می‌گوید: «تنها چیزی که مورد علاقه هر دوی آنها بود دانست روز و ساعت حرکت من از ایران بود»(173). سفیر امریکا بعدها ضمن اشاره به این روایت شاه، گزارش متفاوتی از آن جلسه ارایه داده که حاکی از تمایل شاه به بحث پیرامون موضوع خروج‌اش و امتناع او از بحث‌های دیگر در آن جلسه است(174). در مقابل شرط‌های بختیار برای قبول نخست‌وزیری، شاه برای خروج از کشور شرط خاصی مطرح نکرد. او برای خروج از پیش اعلام‌نشده‌اش، صرفاً خواستار برگزاری مراسم بدرقه‌ی رسمی، حضور مقامات و مسئولان، پخش سرود رسمی و برافراشتن پرچم سلطنتی در آن مراسم بود؛ مسایلی که تاکید شاه بر آن‌ها موجب شگفتی و تمسخر دیگرانی بود که عمق بحران شاهد بودند(175). همه چیز به سرعت اتفاق افتاد. شاه که تا هنگام فعالیت دولت نظامی نسبت به خروج از کشور مردد بود، بختیار را به سرعت و باعجله برای نخست‌وزیری انتخاب کرد، و شروط او را پذیرفت. چنین به نظر می‌رسید که شاه، ناامید از یافتن راه‌حلی برای بحران، قصد داشت کسی را به کار بگمارد، مسئولیت‌ها را بر گردن او بیاندازد و هرچه سریع‌تر از مملکت خارج شود(176). او حتی زمان سفرش را یک روز به جلو انداخت. به نظر می‌رسد شاه از ماندن در کشور احساس خطر می‌کرد و این موجب شتاب‌اش می‌شد(177). پیش‌تر، فرزندان و خاندانش از کشور خارج شده‌بودند. او در آغاز دی ماه به فرستاده‌ی دولت فرانسه گفته بود: «من در زندگی داخلی تقریباً تنها هستم، همه ترکم کرده‌اند و رفته‌اند»(178). سیر وقایع چنان سریع و برق‌آسا بود که در تصور نمی‌آمد؛ فاصله‌ی نخستین اعتراضات تا خروج شاه 53 هفته بود(179). سال پیش ایران جزیره‌ی ثبات بود و شاه میزبان رئیس‌جمهور قوی‌ترین کشور جهان. امسال اما، شاه و عوامل‌اش سخت در تلاش برای یافتن کشور میزبانی بودند تا امکان ابتدایی برای خروج مهیا شود. رایزنی‌های مختلف از سوی طرفین مختلف در جریان بود. بیش‌تر کشورهای مورد نظر شاه به علت نامعلوم بودن وضعیت ایران، نسبت به پذیرش شاه بی‌میل بودند؛ آن‌ها نگران واکنش انقلابیون بودند که به احتمال قریب به یقین دولت را پس از شاه به دست می‌گرفتند(180). از آن‌جا که احتمال چنین نگرانی از سوی کشورهای خارجی برای انقلابیون بعید نمی‌نمود، امام خمینی اعلام کرد: «با دولتی که شاه را بپذیرد دشمنی نداریم لیکن شاه را تعقیب قانونی می‌کنیم»(181). شاه پیش‌تر رضایت امریکایی‌ها را برای سفر به این کشور جلب کرده‌بود(182). از سوی انور سادات، رئیس‌جمهور مصر هم به این کشور دعوت شد تا پیش از امریکا اقامت کوتاهی در این کشور داشته‌باشد. شاه سرانجام روز 26 دی ماه 1357 را برای خروج انتخاب کرد. پیش از این شورای سلطنت برای ایفای وظایف شاه در حین نبودش در مملکت تشکیل شد(183). او که خواستار انجام تشریفات قانونی انتخاب بختیار- کسب رای اعتماد از مجلس- بود، پس از ورود به فرودگاه دو ساعت برای اتمام جلسه‌ی مجلس و رسیدن بختیار انتظار کشید(184). او در این فاصله در گفتگو با خبرنگاران علت خروج از کشور را «احتیاج به استراحت» ناشی از «احساس خستگی» عنوان کرد و مدت مسافرت را بسته به «حالت مزاجی» خود دانست(185). شاه در پاسخ به تاریخ خروج‌اش از کشور را پایان‌بخش روزهای سخت و شب‌های همراه با بی‌خوابیِ آخر حکومت خواند(186). او وضعیتی که در فرودگاه شاهد بود را چنین توصیف می‌کند: «در فرودگاه مهرآباد باد سردی می‌وزید. براثر اعتصاب کارکنان فرودگاه، تعداد زیادی هواپیما در آن‌جا متوقف بود»(187). با آمدن بختیار آن‌چه شاه از آن به عنوان «آخرین تصویری که از ایران» به یاد دارد به صورتی نمادین گویای وضعیت حکومت پهلوی در پایان کار و حین خروج او از کشور است: «آخرین تصوری که از ایران کشوری که سی و هفت سال بر آن سلطنت کردم، به یاد دارم چهره‌های سرگشته و غمگین و اشک‌آلود کسانی است که به بدرقه آمده‌بودند»(188). اعلام خروج شاه از کشور موجب شادمانی بی‌حد مردم شد(189). روزنامه‌ی اطلاعات خبر «شاه رفت» را با درشت‌ترین تیتر تاریخ انتشارش بر صفحه‌ی نخست درج کرد(190). جالب این که مردم مژده‌ی چنین خبر مسرت‌بخشی را بر صفحه‌ی روزنامه‌ای می‌دیدند که نخستین اعتراضات منتهی به انقلاب با چاپ مقاله‌ی توهین‌آمیزی در همین روزنامه به وقوع پیوسته‌بود. با نشر خبر خروج شاه در نیم‌روز 26 دی، مردم به خیابان‌ها ریختند و جشنی بی‌نظیر برپاکردند. بدین ترتیب پیش‌بینی هشدارگونه‌ی امام خمینی در سخنرانی معروف سیزدهم خرداد 1342 به وقوع پیوست: «من میل ندارم که اگر روزی تو بروی مردم شکرگزاری کنند، من نمی‌خواهم تو مثل پدرت بشوی»(191). مردم در شادمانی خروج شاه از کشور، تیتر روزنامه‌ اطلاعات را تغییر داده و آن را به «شاه در رفت» تبدیل کردند. در کنار این، پلاکاردهایی با مضمون «مردم به هوش باشید تا واقعه ننگین 28 مرداد تکرار نشود»(192). خروج اعلام‌نشد شاه ذهن‌ها را به یاد سفر مشابه شاه انداخته‌بود: فرار بیست‌وپنجم مرداد 1332. آن‌بار نیز شاه بدون اعلام قبلی و به علت ناکامی سیاسی و نارضایتی مردمی کشور را ترک کرده‌بود. شباهت‌هایی نیز میان این دو سفر به چشم می‌آمد؛ به عنوان مثال، آتابای، پیش‌کار شاه که در 1332 یکی از سه همراه شاه بود، در این سفر نیز همراه شاه بود(193). دیگر از ثریا- ملکه‌ی پیشین- و سرلشگر خاتمی (همراهان شاه در فرار 1332) خبری نبود، این‌بار فرح و دیگرانی او را همراهی می‌کردند- که برخلاف شاه- برای نخستین بار چنین سفری را تجربه می‌کردند. اما شاه نیز مانند پیش نبود؛ پس از تجربه 28 مرداد که در فرار، خود را بی پول یافت، این بار در خارج از کشور سرمایه‌هایی کنار گذاشته‌بود تا به وقت نیاز به کار آید(194). با خروج شاه پایان حکومت پهلوی بسیار نزدیک شده‌بود. مردم در اعتراض به بختیار به تظاهرات ادامه دادند(195). بختیار با وجود این‌که نسبت به عدم توان دولت‌اش برای مهار انقلاب آگاه بود، حاضر به ترک قدرت نبود و تلاش داشت وانمود کند ارتش به پایان کار رژیم پهلوی رضایت نمی‌دهد(196) و از این‌رو مواضع توهم‌آمیزی اتخاذ می‌کرد. به عنوان مثال، مخالفان را می‌ترساند که اگر با او همکاری نکنند ارتش مثل شیلی عمل خواهد کرد(197). بختیار تصور می‌کرد رفتن شاه «عصیان‌ها و ناراحتی‌ها را تسکین می‌بخشد»(198) و باعث خواهد شد تا او رهبری مردم را به دست گیرد(199). او حتی از طرح‌هایی برای «ربودن انقلاب از دست آیت‌الله خمینی» سخن به میان آورده‌بود(200). اظهارات او این تصور را ایجاد می‌کرد که گویی با خروج شاه از مملکت، اندیشه‌های توهم‌آمیز وی به آخرین نخست‌وزیرش به ارث رسیده‌بود(201). اما تصورات بختیار فرجامی نداشت؛ امام خمینی شانزده روز پس از خروج شاه، با استقبالی بی‌نظیر وارد کشور شد(202). ارتشی که شاه بسیار به آن امید بسته‌بود و بختیار مخالفان را از آن می‌ترساند، نهایتاً اعلام بی‌طرفی کرد(203) و پرونده‌ی حکومت پهلوی با پیروزی انقلاب بسته‌شد. پایانِ کار؛ شاه در تبعید حیات شاه پس از خروج از کشور در 26 دی 1357 فقط نوزده ماه ادامه‌یافت. او نخست، هفته‌ای را در مصر میهمان انور سادات بود. سپس به مراکش رفت. در تمام طول این مدت هیچ‌گونه ارتباطی با نظامیان در داخل کشور برقرار نکرد(204)، هرچند امیدش به تکرار کودتایی از جنس 28 مرداد از بین نرفته بود(205). در مراکش بود که انقلاب به پیروزی رسید. شاه که پیش از خروج از کشور به سختی میزبانی برای خود می‌یافت، حال دیگر وضع را دوچندان دشوارتر می‌یافت. کشورهای اروپایی حاضر به پذیرفتن وی نبودند و حتی امریکا نیز در ماه‌های نخست- و پیش از اطلاع از بیماری‌اش- از اجابت خواست شاه برای سفر به آن کشور سر باز زد. در نتیجه‌ی این وضع، او که در فروردین 1358 مراکش را ترک کرد، در مدت کم‌تر از یک سال در چهار کشور باهاما، مکزیک، امریکا و پاناما سرگردان بود و در نهایت مجدداً به مصر بازگشت. در باهاما بیشتر وقت‌اش را به خواندن کتاب‌های تاریخی، به خصوص زندگی‌نامه مشاهیر عالم سیاست و حکم‌رانی گذشت(206). در مکزیک آخرین کتاب‌اش «پاسخ به تارخ» را با همکاری چند مشاور نوشت. در جای‌جای این نوشتار از فرازهای مرتبط این کتاب استفاده‌شد. خوانش و بررسی این کتاب می‌تواند برای شناخت شخصیت و برخی از احساس‌های شاه در آن دوران مفید باشد. او این کتاب را به دو زبان فرانسوی و انگلیسی منتشر کرد، گویی اهمیت پاسخ‌گویی به جهانیان برای او بیش‌تر از اهمیت ارایه پاسخ به ایرانیان بود(207). این را می‌توان نشان دل‌خوری عمیق او از مردم سرزمین‌اش به حساب آورد، مردمی که همیشه تصور پیوندی عمیق با آن‌ها داشت و عشق و محبت آن‌ها به خود را در سر می‌پروراند(208). در کل کتاب فقط یک بار نام امام خمینی ذکر شده‌است، شاه از او به عنوان «روحانی ناشناخته‌ای» نام می‌برد که «محرک اغتشاشات» سال 1342 بود(209). در سایر مواردی که از وی نام می‌برد از بردن نام خودداری می‌کند و از عباراتی مانند «آن مرد»، «پیرمرد مقیم قم» و غیره استفاده می‌کند(210). این را می‌توان ناشی از نفرت شاه ارزیابی کرد. دیگر مساله جالب کتاب، فصلی با عنوان «بزرگان جهان ما» است. شاه در این فصل از کتاب‌اش، از ستایش‌هایی که از جانب حاکمان مشهور زمانه شنیده‌است، یاد می‌کند. شاید بتوان گفت این فصل برای شاه حالتی از ترمیم روحیه‌ی از دست را دارد(211). تحلیل‌های شاه درباره‌ی رخ‌دادهای منجر به انقلاب نشان می‌دهد او پس از سقوط حکومت‌اش نیز، کماکان از درک ریشه‌های بحران عاجز است. از تئوری‌های توطئه‌ای که در این کتاب آمده‌است پیش‌تر و در جای خود سخن به میان آمد. عوامل شکل‌گیری این جنس فرافکنی و توهم توطئه در شاه، پیش از این سخن به میان آمده‌است. سرانجامِ شاه، به مانند سه پادشاه پیشین مملکت، مرگ در غربت بود. او که فاقد قدرت مدیریت کشور- به خصوص در شرایط بحرانی- بود، همواره در تلاش برای ارایه تصویری مقتدر و مصمم از خود بود و با فزونی یافتن سالیان حکومت‌اش، دچار خودخواهی و خودبزرگ‌بینی بی‌ اندازه‌‌ای شده‌‌بود(212). شاه که در بزرگ‌سالی، نمودهای عیانی از دوران پرتنش پرورش کودکی‌اش را بروز می‌داد، قادر نبود رویکردها و عادات‌اش را تغییر دهد و عمری را با عدم‌اطمینان، حسادت و دوری از واقعیت‌ها زیست(213). او که سی‌وهفت سال بر کشور سلطنت کرد و سوءقصدها، مخالفت‌ها و بحران‌های متعددی را پشت‌سر گذاشت، عاقبت بر اثر عدم اطلاع از واقعیت‌ها و زیستن در میان انبوه تصورات غیرواقعی دچار خشم و نارضایتی مردم شد و حکومت‌اش سقوط کرد؛ هرچند سقوط او پیش از سقوط رژیم اتفاق افتاد(214). شاه راهی را پیش گرفت که همواره در مواقع بحرانی بدان متمایل بود، راهی که سریع‌ترین شیوه حل مشکل بود و حتی پیش از 1357 یک بار به تداوم سلطنت‌اش انجامیده‌بود: فرار از کشور. منابع 1. شهیدزاده، حسین، ره‌آورد روزگار، تهران: البرز، 1378، ص 370. 2. هویدا، فریدون، سقوط شاه، ترجمه ح. ا. مهران، تهران: انتشارات اطلاعات، چ2، 1365، ص 141. 3. علم، اسدالله، گفتگوهای من با شاه، تهران: طرح‌نو، 1371، ج1، صص 881. 4. زونیس، ماروین، ‌شکست شاهانه، ترجمه عباس مخبر، تهران: طرح نو، چ2، 1370، ص 82. 5. همان، ص 79. 6. هویدا، سقوط شاه، ص 156. 7. میلانی، محسن، شکل‌گیری انقلاب اسلامی، ترجمه مجتبی عطارزاده، تهران:گام نو، 1381، ص 140. 8. پهلوی، محمدرضا، تالیفات، نطق‌ها، پیام‌ها، مصاحبه‌ها و بیانات اعلیحضرت همایون محمدرضا شاه پهلوی، ج 10، ص 8551. مصاحبه با تلویزیون دانمارک به تاریخ 15 خرداد 1355. 9. همان، ص 8736. مصاحبه با روزنامه کیهان به تاریخ 3 آبان 1355. 10. میلانی، شکل‌گیری انقلاب اسلامی، ص 187. 11. همان، صص 141، 142 و 201. 12. شوکراس، ویلیام، آخرین سفر شاه، ترجمه عبدالرضا هوشنگ مهدوی، تهران: البرز، چ2، 1369، صص 256 و 257. همچنین ن.ک.: نجاتی، غلامرضا، تاریخ سیاسی بیست و پنج ساله ایران (از کودتا تا انقلاب)، تهران: رسا، چ4، 1373، ج2، ص 36. 13. علم، گفتگوهای من با شاه، ج2، ص 868. 14. همان، ج1، صص 334-352 و ج2 صص 863-872. 15. همان، ج2، ص 868. 16. همان، ص 871. 17. پهلوی، تالیفات، نطق‌ها، پیام‌ها و ... ، ج 11، ص 9284. پیام شاه به مناسبت 28 مرداد 1356. 18. هلمز، سینتیا، خاطرات همسر سفیر، ترجمه اسماعیل زند، تهران: البرز، 1370، ص 233. همچنین ن. ک.: لوین، مایکل، شاه و کارتر، ترجمه مهدی افشار، تهران: دنیای کتاب، 1371، ص 8. 19. میلانی، شکل‌گیری انقلاب اسلامی، ص 214. هم‌چنین ن.ک.: زوینس، شکست شاهانه، ص 155. 20. هویدا، سقوط شاه، صص 167 و 168. 21. شوکراس، آخرین سفر شاه ، صص 226- 228. 22. عظیمی‌نژادان، بیتا، شاه در آیینه شاه، تهران: نگاه معاصر، 1388، ص 317. 23. علم، گفتگوهای من با شاه، ج2، ص 867. 24. آبراهامیان، یرواند، ایران بین دو انقلاب، ترجمه احمد گل محمدی و محمد ابراهیم فتاحی، تهران: نی، 1377، صص 619-622. هم‌چنین ن.ک.: زوینس، شکست شاهانه، ص 202. 25. خاطرات زندان؛ گزیده‌ای از ناگفته‌های زندانیان سیاسی رژیم پهلوی، به کوشش سعید غیاثیان، تهران: سوره مهر، 1388، صص 153 تا 158 به نقل از بهزاد نبوی. 26. علم، گفتگوهای من با شاه، ج2، ص 878. 27. همان. 28. همان، 879. 29. پهلوی، تالیفات، نطق‌ها، پیام‌ها و ... ، ج 11، ص 9350. مصاحبه با روزنامه کیهان در تاریخ 16 شهریور 1356. هم‌چنین ن.ک.: عظیمی‌نژادان، شاه در آیینه شاه، ص 322. 30. پهلوی، محمدرضا، پاسخ به تاریخ، به کوشش شهریار ماکان، تهران: مهر، چ2، 1375، ص 365. 31. میلانی، عباس، معمای هویدا، تهران: اختران، چ 16، 1385، ص 378. 32. عظیمی‌نژادان، شاه در آیینه شاه، ص 322. 33. میلانی، شکل‌گیری انقلاب اسلامی، ص 209. 34. روزنامه کیهان، شماره 10354، مورخ 11 دی 1356، ص23. 35. نجاتی، تاریخ سیاسی بیست و پنج ساله ایران، ج2، ص 60. 36. بهنود، مسعود، از سیدضیا تا بختیار، تهران: جاویدان، چ6، 1374، صص 740-741. هم‌چنین: ن.ک. : شکری، احمد، تحولات سیاسی و اقتصادی نخست‌وزیری آموزگار، تهران: امیرکبیر، 1389، صص 169- 179. 37. میلانی، معمای هویدا، صص 381. 38. صحیفه نور، تهران: سازمان مدارک فرهنگی انقلاب اسلامی، چ2، 1371، ج 1، صص 411 و 415. 39. انقلاب اسلامی به روایت ساواک، تهران: سروش، 1376، ج1، صص 52، 74، 78 و 104. 40. میلانی، معمای هویدا، صص 381 و 382. 41. شوکراس، آخرین سفر شاه، ص 157. 42. آبراهامیان، ایران بین دو انقلاب، صص 623 و 624. 43. شکری، احمد، تحولات سیاسی و اقتصادی نخست‌وزیری آموزگار، تهران: امیرکبیر، 1389، صص 192- 194. 44. پهلوی، تالیفات، نطق‌ها، پیام‌ها و ... ، ج 11، صص 9569 – 9572. هم‌چنین ن.ک.: عظیمی‌نژادان، شاه در آیینه شاه، ص 336. 45. پهلوی، پاسخ به تاریخ، ص 488. 46. همان، ص 329. 47. روزنامه اطلاعات، شماره 15567، مورخ 5 فروردین 1357، ص 13. 48. عظیمی‌نژادان، شاه در آیینه شاه، ص 335. 49. پهلوی، پاسخ به تاریخ، ص 330. 50. همان، ص 331. 51. همان، ص 475. 52. همان، ص 488. 53. همان، ص 322. 54. نجاتی، تاریخ سیاسی بیست و پنج ساله ایران، ج2، ص 83. 55. آبراهامیان، ایران بین دو انقلاب، ص 633. 56. میلانی، معمای هویدا، صص 379 و 380. 57. هویدا، سقوط شاه، ص 160. 58. میلانی، شکل‌گیری انقلاب اسلامی، ص 207. 59. آبراهامیان، ایران بین دو انقلاب، صص 625 و 626. 60. همان. 61. هویدا، سقوط شاه، ص 160. 62. شوکراس، آخرین سفر شاه، ص 13 63. شکری، تحولات سیاسی و اقتصادی نخست‌وزیری آموزگار، ص 261. 64. نجاتی، تاریخ سیاسی بیست و پنج ساله ایران، ج2، ص 81. 65. بهنود، از سیدضیا تا بختیار، ص 773. 66. میلانی، معمای هویدا، ص 386. 67. آبراهامیان، یرواند، و دیگران، جستارهایی دربارۀ تئوری توطئه در ایران، گردآوری و ترجمه محمدابراهیم فتوحی، تهران: نی، چ6، 1390، ص 92. 68. همان، ص 61. 69. پهلوی، پاسخ به تاریخ، ص 395. 70. نجاتی، تاریخ سیاسی بیست و پنج ساله ایران، ج2، ص 82. 71. روزنامه اطلاعات شماره 15703، مورخ 14 شهریور 1357، صص 1، 4، 33 و 34. 72. نجاتی، تاریخ سیاسی بیست و پنج ساله ایران، ج2، ص 91. 73. آبراهامیان، ایران بین دو انقلاب، ص 636. 74. میلانی، شکل‌گیری انقلاب اسلامی، ص 219. 75. زوینس، شکست شاهانه، ص 38. 76. خاطرات محمد یگانه، به کوشش حبیب لاجوردی، چاپ دوم، تهران: ثالث، 1385، صص 108 و 109. 77. همان، 109 و 282. 78. نجاتی، تاریخ سیاسی بیست و پنج ساله ایران، ج1، ص 95. 79. خاطرات محمد یگانه، صص 284 و 285. 80. نجاتی، تاریخ سیاسی بیست و پنج ساله ایران، ج2، صص 96 و 97. 81. میلانی، شکل‌گیری انقلاب اسلامی، ص 222. 82. پهلوی، پاسخ به تاریخ، ص 404. 83. نجاتی، تاریخ سیاسی بیست و پنج ساله ایران، ج2، ص 98. 84. خاطرات شریف امامی، به ویراستاری حبیب لاجوردی، تهران: سخن، چ2، 1380، ص 286. 85. نجاتی، تاریخ سیاسی بیست و پنج ساله ایران، ج2، صص 102 و 103. 86. قره‌باغی، عباس، اعترافات ژنرال، تهران: نی، چ10، 1368، ص 32 و 33. 87. نجاتی، تاریخ سیاسی بیست و پنج ساله ایران، ج2، ص 103. 88. شوکراس، آخرین سفر شاه ، ص 136. 89. صحیفه نور، ج3، ص 16. نطق در تاریخ 10 دی 1357. 90. همان، صص شش و هفت. 91. هویدا، سقوط شاه، ص 47. 92. نجاتی، تاریخ سیاسی بیست و پنج ساله ایران، ج2، ص 116. 93. میلانی، شکل‌گیری انقلاب اسلامی، ص 219. 94. نجاتی، تاریخ سیاسی بیست و پنج ساله ایران، ج2، ص 98. 95. همان. 96. آبراهامیان، ایران بین دو انقلاب، صص 641 و 642. 97. نجاتی، تاریخ سیاسی بیست و پنج ساله ایران، ج2، ص 116. 98. همان، ص 117. 99. آبراهامیان، ایران بین دو انقلاب، ص640. 100. همان، ص 641. 101. زوینس، شکست شاهانه، صص 287-290. 102. نجاتی، تاریخ سیاسی بیست و پنج ساله ایران، ج2، ص 487. 103. عظیمی‌نژادان، شاه در آیینه شاه، ص 336. 104. میلانی، شکل‌گیری انقلاب اسلامی، ص 216. 105. میلانی، معمای هویدا، ص 391. 106. نجاتی، تاریخ سیاسی بیست و پنج ساله ایران، ج2، صص 112 و 113. 107. هویدا، سقوط شاه، ص 47. 108. آبراهامیان، ایران بین دو انقلاب، ص641. 109. بازرگان، مهدی، انقلاب ایران در دو حرکت، تهران:مهدی بازرگان، چ3، 1363، ص 56. هم‌چنین ن. ک.: بهنود، از سیدضیا تا بختیار، ص 861. 110. پهلوی، پاسخ به تاریخ، ص 403. 111. همان، ص 410. 112. همان، ص 411. 113. میلانی، شکل‌گیری انقلاب اسلامی، ص 227. 114. نجاتی، تاریخ سیاسی بیست و پنج ساله ایران، ج2، ص 124. 115. میلانی، شکل‌گیری انقلاب اسلامی، ص 226. 116. میلانی، معمای هویدا، ص 394 و 395. 117. بازرگان، انقلاب ایران در دو حرکت، ص 56. 118. صحیفه نور، ج 2، صص 267-269. سخنرانی در تاریخ 17 آبان 1357. 119. زوینس، شکست شاهانه، ص 207. 120. همان، ص 178. 121. هارنی، دزموند، روحانی و شاه، ترجمه کاوه و کاووس باسمنجی، تهران: کتابسرا، 1377، ص 105. 122. زوینس، شکست شاهانه، ص 207. 123. نجاتی، تاریخ سیاسی بیست و پنج ساله ایران، ج2، ص 79. 124. پهلوی، پاسخ به تاریخ، ص 402. 125. میلانی، معمای هویدا، صص 400-404. 126. نجاتی، تاریخ سیاسی بیست و پنج ساله ایران، ج2، ص 137 و 138 127. زوینس، شکست شاهانه، ص 455. 128. بهنود، از سیدضیا تا بختیار، صص 830 و831. 129. نجاتی، تاریخ سیاسی بیست و پنج ساله ایران، ج2، ص 183 و 184. 130. سالیوان، ویلیام، ماموریت در تهران، ترجمه محمود مشرقی، تهران: انتشارات هفته، چ2، 1361، ص 151. 131. پهلوی، پاسخ به تاریخ، ص 411. 132. نجاتی، تاریخ سیاسی بیست و پنج ساله ایران، ج2، ص 312. 133. شوکراس، آخرین سفر شاه، ص 9. 134. هویدا، سقوط شاه، صص 200 و 201. 135. صحیفه نور، ج 3، صص 81، 105 و 106. 136. همان، ج 2، صص 88 و 95. 137. هویدا، سقوط شاه، ص 53. 138. همان، ص 181. همچنین ن. ک.: نجاتی، تاریخ سیاسی بیست و پنج ساله ایران، ج2، صص 174- 177. 139. میلانی، شکل‌گیری انقلاب اسلامی، ص 224. 140. شوکراس، آخرین سفر شاه، ص 13. 141. هویدا، سقوط شاه، ص 160. 142. زوینس، شکست شاهانه، ص 265. 143. شهیدزاده، ره‌آورد روزگار، ص 380. 144. هویدا، سقوط شاه، ص 47. 145. بهنود، از سیدضیا تا بختیار، ص 699. 146. شوکراس، آخرین سفر شاه، ص 23. 147. سالیوان، ماموریت در تهران، ص 162. 148. شوکراس، آخرین سفر شاه، ص 26. 149. هویدا، سقوط شاه، ص 28. 150. نجاتی، تاریخ سیاسی بیست و پنج ساله ایران، ج2، ص 218. 151. شوکراس، آخرین سفر شاه، ص 16. 152. بازرگان، انقلاب ایران در دو حرکت، ص 60. 153. شوکراس، آخرین سفر شاه، ص 27. هم‌چنین ن.ک.: نجاتی، تاریخ سیاسی بیست و پنج ساله ایران، ج2، ص 207. 154. شوکراس، آخرین سفر شاه، صص 73 و 74. 155. میلانی، شکل‌گیری انقلاب اسلامی، ص 206. 156. پهلوی، پاسخ به تاریخ، ص 416. 157. سالیوان، ماموریت در تهران، ص 121. 158. همان، 122. 159. پهلوی، پاسخ به تاریخ، ص 405. 160. نجاتی، تاریخ سیاسی بیست و پنج ساله ایران، ج2، ص 207. 161. شوکراس، آخرین سفر شاه، ص 137. 162. اسفندیاری، ثریا، کاخ تنهایی، ترجمه نادعلی همدانی، تهران: فرهاد، چ6، 1377، ص 178. 163. عظیمی‌نژادان، شاه در آیینه شاه، ص 125. 164. نجاتی، تاریخ سیاسی بیست و پنج ساله ایران، ج2، ص 244. 165. همان، ص 246. 166. همان، ص 207. 167. پهلوی، پاسخ به تاریخ، ص 429. 168. نجاتی، تاریخ سیاسی بیست و پنج ساله ایران، ج2، ص 241. 169. آبراهامیان، ایران بین دو انقلاب، ص647. 170. نجاتی، تاریخ سیاسی بیست و پنج ساله ایران، ج2، صص 241 و 242. 171. صحیفه نور، ج 3، صص 58 و 59. سخنرانی در تاریخ 17 تیر 1356. 172. سالیوان، ماموریت در تهران، ص 162. 173. پهلوی، پاسخ به تاریخ، ص 419. 174. سالیوان، ماموریت در تهران، ص 164. 175. بهنود، از سیدضیا تا بختیار، ص 874. 176. نجاتی، تاریخ سیاسی بیست و پنج ساله ایران، ج2، صص 239 و 240. 177. همان، 313. 178. همان، 217. 179. میلانی، شکل‌گیری انقلاب اسلامی، ص 238. 180. بهنود، از سیدضیا تا بختیار، ص 869-872. 181. صحیفه نور، ج 3، صص 94. مصاحبه با خبرنگار تایم امریکا در تاریخ 20 دی 1357. 182. سالیوان، ماموریت در تهران، ص 163. 183. نجاتی، تاریخ سیاسی بیست و پنج ساله ایران، ج2، صص 300 و 301. 184. بهنود، از سیدضیا تا بختیار، ص 877. 185. روزنامه اطلاعات، شماره 15762، مورخ 27 دی 1357، ص 7. 186. پهلوی، پاسخ به تاریخ، ص 429. 187. همان، ص 430. 188. همان، ص 433. 189. بهنود، از سیدضیا تا بختیار، ص 878. 190. روزنامه اطلاعات، شماره 15762، مورخ 27 دی 1357، ص 2. 191. صحیفه نور، ج 1، ص 92. 192. روزنامه اطلاعات، شماره 15762، مورخ 27 دی 1357، ص 2. 193. بهنود، از سیدضیا تا بختیار، ص 876. 194. شوکراس، آخرین سفر شاه، ص 89. 195. آبراهامیان، ایران بین دو انقلاب، ص 648. 196. نجاتی، تاریخ سیاسی بیست و پنج ساله ایران، ج2، ص 397. 197. آبراهامیان، ایران بین دو انقلاب، ص 648. 198. روزنامه اطلاعات، شماره 15763، مورخ 28 دی 1357، ص 8. 199. سالیوان، ماموریت در تهران، ص 166. 200. همان. 201. شوکراس، آخرین سفر شاه، صص 137 و 138. 202. آبراهامیان، ایران بین دو انقلاب، ص 649. 203. همان، ص 652. 204. نجاتی، تاریخ سیاسی بیست و پنج ساله ایران، ج2، ص 421. 205. همان. 206. نجاتی، تاریخ سیاسی بیست و پنج ساله ایران، ج2، ص 427. 207. زوینس، شکست شاهانه، ص 389. 208. همان. 209. پهلوی، پاسخ به تاریخ، ص 138. 210. همان، صص 332، 468، 473 و 484. 211. زوینس، شکست شاهانه، ص 392. 212. نجاتی، تاریخ سیاسی بیست و پنج ساله ایران، ج2، ص 488. 213. هارنی، روحانی و شاه، ص 78. 214. زونیس، شکست شاهانه، ص 462. مطالب مرتبط: بررسی شخصیت محمدرضا پهلوی(1) بررسی شخصیت محمدرضا پهلوی(2)

110 روز بحراني، بررسي اجمالي جنبش دانشجويي، 28 مرداد تا 16 آذر ۱۳۳۲

درآمد بدون ترديد کودتاي 28 مرداد 1332 سرآغاز فصل تازه اي در تاريخ سياسي معاصر ايران است که به سقوط دولت ملي دکتر مصدق و حاکميت خفقان شديد در جامعه انجاميد. با وقوع کودتا، دستگيري رجال سياسي، انحلال احزاب و تعطيلي بسياري از نشريات در دستور کار قرار گرفت. اما به رغم تضييقات و فشار دستگاه ديکتاتوري، از فرداي وقوع کودتا، مردم حتي يک روز نيز روند مخالفت با هيئت حاکمه را متوقف نکردند. در نوشتار حاضر موقعيت جنبش دانشجويي از 28 مرداد تا 16 آذر 1332 مورد بررسي قرار گرفته است، هر چند با محور قرار دادن نقش دانشجويان در 110 روز بحراني ياد شده، در حد بضاعت مزجاه و کاوش در مآخذ موجود سعي موجزي در تشريح جايگاه حائز اهميت آنان در آن برهه حساس به عمل آمده است. فرصت حسيني به نظر مي رسد نخستين نظاهرات آشکار دوره مورد بحث، پنج روز پس از کودتا در دانشگاه تهران در حمايت از دکتر مصدق و اعتراض به محاکمه او، دکتر شايگان و مهندسي رضوي انجام گرفته باشد. پس از آن در ايام عزاداري ماه محرم، تهران شاهد برپايي تظاهرات پرسروصداتري بود و در 4 محرم الحرام 1373ق/22 شهريورماه 1332ش، يعني بيست و پنج روز بعد از کودتا، در اعتراض به اقدامات سرکوبگرانه زمامداران کودتا، مقارن برپايي آيين سوگواري در چهارمين شب عزاداري حسيني، تظاهراتي سازماندهي گرديد و در جريان آن شعارهايي بر ضد سرلشکر زاهدي و در حمايت از دکتر مصدق سر داده شد. کانون تظاهرات بازار تهران بود و دامنه آن به مسجد شاه و سبزه ميدان کشيده شد. چند روز بعد در 7 محرم/ 25 شهريور، تظاهرات گسترده تري برپا شد. تظاهرکنندگان دراين شب شعارهاي شديداللحني سردادند. تظاهرات يادشده با دخالت مأموران شهرباني و واحدهاي لشکر نظامي ضد شورش پايتخت سرکوب گرديد؛ هرچند فرونشاندن آتش اين غائله و سرکوب تظاهرکنندگان مانع از تداوم اعتراض هاي پراکنده و خودجوش مردمي بعدي نشد، به طوري که صبح روز عاشورا با استفاده از اوضاع آن روز، ضمن شبيه سازي تاريخي، پلاکاردهايي متضمن شعارهايي در اعتراض به حاکميت پهلوي دوم، همچنين شعارنويسي بر در و ديوار شهر بر ضد رژيم مستبد و خودکامه انجام گرفت. 16 مهر، پيش پرده 16 آذر با آغاز سال تحصيلي و بازگشايي دانشگاه ها در مهرماه، بر اثر خيزش هاي مردمي و تحرکات دانشجويي، اوضاع سياسي رو به وخامت بيشتر نهاد. دانشجويان با راه اندازي تظاهرات، پخش اعلاميه و تعطيل کلاس هاي درس، آشکارا خشم و نفرت خود را نسبت به ديکتاتوري حاکم ابراز داشتند. در نيمه مهر، گروه هاي دانشجويي اعلاميه هايي منتشر کردند که در آن بر ضرورت توسل جستن به اعتصاب به مثابه يک حربه در برابر حاکميت، همچنين لزوم آزادي دکتر مصدق از زندان، رفع توقيف شماري از استادان دانشگاه و سرانجام جانبداري از تظاهرات محرم در بازار تهران، تأکيد شده بود. تهيه و توزيع اين اعلاميه ها تأثير ويژه اي در فضاي سياسي آن دوره بر جاي نهاد، به گونه اي که واکنش دولت کودتا را ارمغان آورد که به شکلي شتابزده اعلام کرد: "دولت در مقابل اين گونه تحرکات به شدت ايستادگي خواهد کرد." به رغم خط و نشان هايي که دولت نظامي براي مخالفان خود، به ويژه دانشجويان مي کشيد، دانشگاهيان با معاضدت بازاريان، خود را براي برگزاري يک اعتصاب گسترده آماده کردند و روز 16 مهر/ 29 محرم، زمان و موعد مناسب اين اقدام تشخيص داده شد. اعتصاب آغاز شد و بازار بسته ماند. همان روز دانشجويان به برپايي تظاهرات آرام در محيط دانشگاه مبادرت کردند. متعاقب آن، فرمانداري نظامي سراسيمه و وحشت زده چند افسر را به همراه چند دستگاه کاميون پر از سربازان تفنگدار به سوي دانشگاه گسيل داشت. سربازان مسلح در جاي جاي دانشگاه تهران موضع گرفتند و همه جا را زير نظر قرار دادند. دراين روز نيروهاي نظامي دست به اقدام کم سابقه اي زده و در داخل محيط دانشگاه مبادرت به دستگيري شماري از دانشجويان (گفته مي شود حدود يازده نفر) به اتهام اخلال در امنيت عمومي و برهم زدن نظم، نمودند. از منظري، آنچه روز شانزدهم مهرماه روي داد، نخستين واکنش همه جانبه دانشگاه و دانشگاهيان (استاد و دانشجو) در برابر دولت کودتا بود. افزون بر اين، براي نخستين مرتبه از زمان تأسيس دانشگاه تهران در سال 1313، مأموران نظامي وارد حريم دانشگاه شدند و به دستگيري جمعي از دانشجويان مبادرت کردند. چنين رفتاري طي نوزده سالي که از بنيادگذاري دانشگاه تهران مي گذشت بي سابقه بود. بي گمان ورود قواي مسلح به محيط دانشگاه و دستگيري دانشجويان نه تنها کمکي به بهبود اوضاع نکرد بلکه به گسترش دامنه بحران و افزايش تنش و تشنج موجود افزود. هرچند نمايش اقتدار حاکميت پهلوي بدين جا ختم نشد و پس از شکستن حرمت و قداست دانشگاه و دستگيري دانشجويان، کودتاچيان براي زهر چشم گرفتن از دانشجويان، شماري از سربازان مسلح را در برابر دانشکده هاي مختلف دانشگاه تهران مستقر کردند. البته در خارج از محيط دانشگاه وضع به مراتب بدتر بود، يک تانک و تعدادي کاميون مملو از نيروهاي مسلح و مجهز در حالت آماده باش مقابل درِ اصلي دانشگاه تهران مستقر بودند و تماي رفت و آمدها را زير نظر داشتند. در ميدان 24 اسفند (ميدان انقلاب کنوني) که در فاصله نزديک دانشگاه قرار دارد، اوضاع نه تنها عادي نبود که از ديگر مناطق اطراف دانشگاه بدتر هم بود. سه دستگاه تانک و چند خودرو نفربر و اتومبيل هاي جيپ نظامي در حاشيه ميدان موضع گرفته بودند. تمامي خيابان هاي اصلي و کوچه هاي فرعي منتهي به محوطه مستطيل شکل دانشگاه در سايه نگاه مراقب و تيررس مأموران آشکار و نهان نظامي و انتظامي بود. آنان حتي رفت و آمد عابران در پياده روها را به دقت کنترل مي کردند و از اندک توقف و جزيي ترين کنجکاوي و تأمل آنان نسبت به آنچه در دانشگاه مي گذشت ممانعت به عمل مي آوردند. اما به رغم تمامي تمهيدات حاکميت نظامي، در اين ايام بار ديگر تهران شاهد تظاهرات در خور توجه ديگري بود و اين مرتبه فرياد اعتراض نه از دل دانشگاه که از بيرون آن، حوالي چهارراه اميراکرم، مکاني در دو کيلومتري جنوب شرقي دانشگاه، به گوش مي رسيد. اين تظاهرات که از ساعت 10 صبح آغاز شده بود و موجب غافلگيري و برآشفتگي فرمانداري نظامي گرديد، با واکنش و عکس العمل سريع نيروي انتظامي و نظامي و تيراندازي هوايي و درگيري هاي پراکنده به منظور متفرق کردن تظاهرکنندگان، همچنين بازداشت شماري از معترضان، خاتمه يافت. به باور برخي تحليلگران رخدادهاي تاريخي- سياسي، اين نخستين تظاهرات وسيع به ابتکار نهضت مقاومت ملي بود که در اعتراض به دستگيري و حبس دکتر مصدق و يارانش انجام گرفت و در آن قشرهاي مختلفي از جمله دانشجويان، بازاريان، حتي دانش آموزان شرکت داشتند. برخي منابع، شمار تظاهرکنندگان در اين روز را بالغ بر دوهزار نفر تخمين زدند. پيش به سوي انسداد سياسي آنچه در روزهاي بعد روي داد فضاي سياسي جامعه، به ويژه دانشگاه را ملتهب تر ساخت. 9 روز پس از واقعه شانزدهم مهر، يعني 25مهر، هربرت هوور، مشاور وزارت امور خارجه آمريکا در امور نفت به منظور گفت و گو با دولتمردان ايراني وارد تهران شد. پنج روز بعد، اين کارشناس مسائل نفتي به اتفاق لويي هندرسن، سفير آمريکا در ايران براي مذاکره به ديدن شاه رفت. هوور پس از يک اقامت درازمدت 23 روزه در ايران براي بازديد از پالايشگاه ها و حوزه هاي مختلف نفتي و گفت و گو با مقامات بلندپايه دولت کودتا، تهران را به مقصد واشنگتن ترک کرد. در 27 مهرماه، وارن، رئيس اداره همکاري فني آمريکا، چکي به مبلغ 4 ميليون و 700 هزار دلار به عنوان کمک فني ايالات متحده به ايران، تسليم علي اميني، وزير دارايي زاهدي کرد. دو روز بعد- 29مهر- آنتوني ايدن، وزير خارجه انگليس طي نطقي در مجلس عوام اين کشور اعلام کرد: "انگلستان بار ديگر دست دوستي به سوي ايران دراز مي کند و براي تجديد مناسبات سياسي ميان دو کشور از هر جهت آماده است." در واپسين روز مهر به دستور دولت، حکومت نظامي در خوزستان، گيلان، اصفهان و فارس به مدت سه ماه ديگر تمديد شد. در همين روز، مأموران حکومت نظامي مبادرت به دستگيري عده زيادي از مخالفان سياسي و فعالان نهضت ملي کردند. اين در حالي است که همان روز، شمار اندکي از زندانيان از جمله دکتر غلامحسين صديقي، مهندس زنگنه و بهاءالدين کهبد، آزاد شدند. نقش نهضت مقاومت ملي در تحولات سياسي ايران پس از کودتا افزايش رفت و آمدهاي دولتمردان آمريکايي و انگليسي به ايران و بازداشت هاي بي ضابطه فرمانداري نظامي، ضمن انسداد سياسي فضاي آن روز، جامعه را به سوي وقوع درگيري جديد سوق داد. شناخت رويدادهاي اين ايام بدون توجه به نقش حياتي و کارکرد مؤثر "نهضت مقاومت ملي" امکان پذير نيست. اين تشکل سياسي يک روز پس از کودتاي 28 مرداد 1332 در خانه آيت الله سيدرضا زنجاني به حضور رجال و شخصيت هاي سياسي با گرايش ديني و ملي شکل گرفت و به هيچ فرد و گروه خاصي تعلق نداشت و در شهرهاي گوناگون و حتي خارج از کشور، شعبه ها و شاخه هايي متأثر و مرتبط با آن شکل گرفته بود. خط مشي نهضت در سه اصل: 1- تداوم جنبش مردم و اعاده استقلال ملي؛ 2- مبارزه با هرگونه استعمار خارجي (سرخ و سياه)؛ 3- مبارزه بر ضد حکومت هاي دست نشانده خارجي و عمال فساد، پيش بيني شده بود. نهضت مقاومت ملي، پايگاه اجرايي و عملياتي خود را بر روي دو محور دانشگاه و بازار استوار ساخته بود. بازاريان به مثابه پشتوانه مالي و تدارکاتي و دانشجويان به عنوان نقش آفرينان و نيروهاي عملياتي و خط مقدم رويارويي با رژيم به شمار مي آمدند. در کميته دانشگاه نهضت مقاومت ملي افرادي نظير حيدر رقابي، مصطفي چمران، باقر رضوي، رضا کاشف، مسعود حجازي، ابراهيم يزدي، عباس شيباني، عزت الله سحابي و ... حضور داشتند. کميته بازار متشکل از حسن شمشيري، عباس رادنيا، محمدتقي انواري، نوروزعلي لباسچي، محمود مانيان، تحريريان و ... بود. ترکيب کميته روحانيان مجاهد را آيات: سيدمحمود طالقاني، سيدضياءالدين حاج سيدجوادي، غروي و ... تشکيل مي دادند. در کميته بين الاحزاب داريوش فروهر، محمدعلي خنجي، حسين راضي، علي اکبر نوشين و ... حضور داشتند. گسترش دامنه فعاليت ها در داخل و خارج از کشور از هفته نخست آبان ماه زمزمه هايي مبني بر برپايي اعتصاب عمومي در بازار و برگزاري تظاهرات مجدد اعتراض آميز در دانشگاه و به صورت پراکنده در جاي جاي شهر بر ضد اقدامات دولت زاهدي در پايتخت به گوش مي رسيد. شايعه انجام اعتصاب از سوي رانندگان وسايط نقليه به ويژه شرکت واحد اتوبوسراني و تعطيلي کار برخي کسبه عمومي نيز قوت گرفت. از اين رو فرمانداري نظامي تهران با صدور اطلاعيه اي ضمن هشدار نسبت به عواقب انجام هر گونه تحرک و فعل و انفعالي عليه حکومت، اصناف و بازاريان را از برگزاري هر گونه اعتصاب برحذر داشت. نيمه دوم آبان ماه آبستن حوادث مهم و حساسي بود. در 17 آبان، محاکمه دکتر مصدق، نخست وزير و سرتيپ تقي رياحي، دردادگاه نظامي ارتش در سلطنت آباد آغاز شد. مقارن آغاز به کار محکمه نخست وزير دولت ملي، تحرکات طيف رودرروي دولت و مخالفان حکومت کودتا، افزايش يافت. همزمان با اوجگيري فزاينده اعتراض هاي داخلي، دانشجويان و اپوزوسيون خارج از کشور نيز دست به فعاليت گسترده بر ضد دولت دست نشانده سرلشکر زاهدي زدند. هرچند اين جوش و خروش از فرداي کودتا شروع شده بود، ليک اندک اندک شدت گرفت و با آغاز به کار محاکمه فرمايشي دکتر مصدق به اوج خود رسيد و مقالات انتقادي متنوع و متعددي بر ضد دولت نظامي در نشريات گوناگون خارج از کشور، به ويژه در فرانسه و آلمان به چاپ مي رسيد. افزايش چشمگير فعاليت هاي سياسي دانشجويان مقيم خارج از کشور، خشم کارگزاران حاکميت پهلوي دوم را برانگيخت. از اين رو از سوي دولت، دستورالعمل هايي به منظور پيشگيري از گسترش دامنه اين اعتراض ها خطاب به وزارتخانه ها و نمايندگي هاي خارج از کشور فرستاده شد. بر طبق مفاد اين بخشنامه، نمايندگي هاي مقيم خارج از کشور موظف شدند به دانشجويان اطلاع دهند که در صورت هر گونه مشارکت و همراهي در فعاليت هاي ضد دولتي، با آنها برخورد مي شود. قطع ارز ارسالي از ايران، ندادن رواديد سفر، حتي ابطال گذرنامه و انواع تضييقات ديگر بخشي از اين محروميت ها بود. با آغاز دادگاه دکتر مصدق، بر ميزان خبرهاي مرتبط با برپايي تظاهرات و اعتصاب در سطح شهر افزوده مي شد. اين بار همه موضوع را مهم قلمداد کردند. مخالفان حاکميت براي راه اندازي موج جديدي از مخالفت ها بر ضد حکومت نظامي عزم خود را جزم کرده بودند. به نظر مي رسد مقامات دولتي نيز اين مرتبه اقدامات مخالفان را بلوف تصور نکردند و به منظور پيشگيري و ممانعت از تحقق طرح هاي مخالفان و خنثي سازي کارکرد آنان، پروژه هاي گوناگوني را مد نظر قرار دادند. بي گمان همان طوري که اشاره شد، شروع محاکمه دکتر مصدق که از ديد افکار عمومي به خيمه شب بازي مي مانست، عامل عمده پيدايي وضعيت تازه در جامعه بود. سرانجام روز موعود براي برپايي تظاهرات و اعتصاب در دانشگاه و بازار، پنج شنبه 21 آبان تعيين گرديد. اما دو روز پيش از وقوع ناآرامي در پايتخت، تبريز شاهد درگيري هاي پراکنده اي در سطح شهر بود به گونه اي که روند کار مراکز آموزشي، شامل دانشگاه، دانشسرا و دبيرستان ها، همچنين کسب و کار در بازار مختل شد. در خلال اعتراض ها در تبريز، شماري از مخالفان بازداشت شدند. رقم دستگيرشدگان دراين روز حدود پنجاه نفر ذکر شده است. به نظر مي رسد نيروي سوم خليل ملکي در زمره محرکان و گردانندگان اين اعتراض بوده است. واقعه 21 آبان در تهران اوضاع کاملا متفاوت بود. در 21 آبان راهپيمايي و اعتصاب گسترده اي با زمينه سازي نهضت مقاومت ملي و مشارکت دانشجويان برپا شد که به دستگيري عده اي از دانشجويان و قشرهاي اجتماعي ديگر انجاميد. عوامل رزيم براي سرکوب تظاهرکنندگان متوسل به اعمال خشونت شدند. از اين رو آمار مجروحان رو به افزايش نهاد. خبر اين تظاهرات در رسانه هاي خارجي انعکاس وسيعي يافت. مطبوعات جهان، توسل رژيم کودتا به خشونت بر ضد دانشجويان و مردم را تقبيح و محکوم کردند و سيل انتقادها و اعتراض ها، حاکميت پهلوي دوم را مستأصل و کلافه کرده بود. درهمين روز اوضاع در ناحيه بازار تهران رو به وخامت بيشتر نهاد، چرا که کسبه و اصناف بازار نه تنها دست از کار کشيدند بلکه با برگزاري تظاهرات و راهپيمايي به شعار دادن بر ضد دولت کودتا پرداختند. از اين رو تلفات در بازار بيشتر بود. گفته مي شود دراين روز دستکم دو نفر در منطقه بازار تهران کشته و عده اي زخمي شدند. افزون براين، تعداد بازداشت شدگان محدوده بازار نيز زياد بود. فرمانداري نظامي جمعي از دستگيرشدگان را به جزيره خارک تبعيد کرد. يادآوري اين نکته ضروري است که در جريان حمله مأموران فرمانداري نظامي به بازار تهران، چند باب مغازه تخريب شد و اموال آن به غارت رفت. همين طور به مکان هاي عمومي آسيب هاي بسياري وارد آمد. تراکم خشم افکار عمومي در فاصله روزهاي بعد تا 16 آذر، وقايع سياسي مهمي در کشور روي داد. در اين ميان روز سوم آذرماه از جهاتي حائز اهميت است. نخست آن که در اين روز محاکمه دکتر مصدق و سرتيپ رياحي در دادگاه نظامي خاتمه يافت. بر اساس حکم صادره دکتر مصدق به سه سال زندان مجرد و رياحي به دو سال حبس تأديبي محکوم شدند. ديگر اين که در همين روز دربار شاهنشاهي اعلاميه اي مبني بر مسافرت نيکسون، معاون رئيس جمهور آمريکا به ايران در 18 آذرماه صادر کرد. ديگر اين که با ورود سردنيس رايت، کاردار موقت سفارت انگليس به تهران در اين روز و متعاقب آن چند روز بعد صدور اعلاميه رسمي مشترک ميان دو دولت درباره برقراري مجدد و رسمي روابط ايران و انگليس به شدت اعتراض ها افزوده شد. خبر برقراري رابطه مجدد دولت ايران با انگلستان غوغايي برانگيخت. در اين ميان اکثريت مردم و افکار عمومي جامعه نمي توانستند ساکت بنشينند و سکوت اختيار نمايند تا دولت کودتا با استعمار پير تجديد رابطه کند. از اين رو مترصد زمان مناسب براي ابراز خشم و نفرت خود نسبت به رخدادهاي جامعه بودند. به نظر مي رسيد فرصت مغتنم، چهاردهم آذرماه بود. دانشجويان دانشگاه تهران از اين فرصت به منظور برگزاري تظاهرات بهره بردند. تظاهرات محدود با شماري اندک اما پرسرو صدا برگزار شد. روز بعد تجربه ديگري به دست آمد و دانشجويان، دامنه تظاهرات را به خارج از دانشگاه کشاندند. مأموران نيروي انتظامي که اوضاع را تا حدودي غيرعادي و بحراني مي پنداشتند به سرکوب تظاهرکنندگان پرداختند که در اين ميان عده اي زخمي و شماري از دانشجويان بازداشت شدند. دانشگاه تهران رنگ خون گرفت اما رويداد شانزدهم آذرماه چيز ديگري بود و هرگز از حافظه تاريخي ايرانيان پاک نخواهد شد. دانشجويان مانند روزهاي گذشته خود را آماده برپايي تظاهرات ديگري در محيط دانشگاه وخيابان هاي اطراف کردند اما شواهد نشان دهنده آن بود که کارگزاران دولت کودتا به منظور فراهم آوردن وضعيت مناسب و آرام کردن جو آن روز جامعه براي پذيرايي از معاون رئيس جمهور آمريکا و در آستانه ورود وي به تهران، به منظور رويارويي با اعتراض هاي فزاينده دانشجويان، در آماده باش به سر مي بردند و عزم خود را جزم کردند تا از دانشجويان زهرچشم بگيرند تا مذاکرات نيکسون با مقامات ايراني در کمال آرامش انجام شود. روز 16 آذر، اوضاع در تهران و به ويژه دانشگاه تهران و خيابان هاي منتهي به آن غيرعادي بود. دانشجويان هنگام نزديک شدن به دانشگاه پي به افزايش چشمگير مأموران و تجهيزات فوق العاده آنان بردند. رژيم دراقدامي کم سابقه، نيروهاي لشکر دو زرهي را به دانشگاه اعزام کرد، از بامداد آن روز، همه، وقوع يک حادثه را پيش بيني مي کردند. دانشجويان با درک و شم سياسي خود هوشيارانه سعي داشتند کمترين بهانه اي به دست بهانه جويان ندهند اما جو کاملا ملتهب بود. اندک زماني بعد، سربازان مسلح به داخل دانشکده ها هجوم آوردند و عده زيادي از دانشجويان و حتي استادان را دستگير کردند و مورد ضرب و جرح و فحش و ناسزا قرار دادند. دانشجويان در برابر اين اقدام تحريک آميز بردباري به خرج دادند و با متانت و سکوت، صرفا وقايع را زيرنظر گرفتند. اندک زماني بعد در حالي که عقربه هاي ساعت حدود 10 بامداد را نشان مي داد و دانشجويان سر کلاس هاي درس بودند، ناگاه شماري از سربازان دسته "جانباز" لشکرزرهي به همراه عده اي سرباز معمولي به دانشکده فني يورش بردند. دستاويز آنان براي ورود به دانشکده، شناسايي عده اي از دانشجويان ِ به زعم آنان شورشي و اخلالگر بود که در خلال روزهاي گذشته به نظاميان بي احترامي کرده بودند. مهندس خليلي، رئيس دانشکده فني به منظور پيشگيري از هرگونه درگيري و خونريزي احتمالي، دستور داد زنگ کلاس ها پيش از موعد زده شود. وي به همراه دکتر عابدي، معاونش، چند تن از خدمتگزاران دانشکده را مأمور کرد به کلاس هاي درس رفته و از طرف آنان به دانشجويان اطلاع دهند که هر چه زودتر، با آرامش و بدون شعار دادن از دانشکده خارج شوند و متعاقب آن بي سر و صدا محيط دانشگاه را ترک نمايند. هنگامي که دانشجويان در حال خروج از دانشکده بودند به يکباره با يورش سربازان مسلح و حمله آنان با سرنيزه مواجه شدند که بر اثر آن عده اي از دانشجويان مجروح گرديدند. اقدام سبعانه نيروي نظامي، واکنش برخي از دانشجويان خشمگين را برانگيخت. دانشجويان به هنگام دفاع از خود و عقب نشيني در برابر حمله سربازان مسلح به شعار دادن روي آوردند. افراد "جانباز" که به فرمان تيمسار تيمور بختيار، فرمانده لشکر به دانشگاه آمده بودند به دانشجويان بي دفاع در دانشکده فني تيراندازي کردند که در نتيجه، پيکر سه دانشجوي دانشکده فني به نام هاي "مهدي شريعت رضوي"، "مصطفي بزرگ نيا" و "احمد قندچي"، در سرسراي دانشکده فني به خون آغشته شد و تعداد زيادي از دانشجويان زخمي شدند. همان روز فرمانداري نظامي، تعدادي از روزنامه ها و نشريات را به صورت فله اي تعطيل کرد که از جمله مي توان به: فرمان، سياسي، خاورميانه، آذرين، زلزله، فاخته و مرجان، اشاره کرد. همچنين تعدادي از روزنامه هاي منتشره نيز جمع آوري شد. روز بعد (17 آذر)، حاکميت پهلوي در اقدامي نمايشي براي کاهش فشارهاي وارده بر خود بر اثر حادثه روز گذشته، مبادرت به آزادي پنج تن از وزيران کابينه دکتر مصدق از زندان کرد، دکتر عالمي وزير کار، مهندس رجبي وزير مشاور، دکتر ملکي وزير بهداري، مبشر کفيل وزارت دارايي و مهندس عطايي کفيل وزارت کشاورزي، در زمره اين گروه رها شده از محبس بودند. پس لرزه واقعه 16 آذر خبر واقعه 16 آذر و کشتار بي رحمانه دانشجويان در محيط امن و مقدس دانشگاه که به سرعت از سوي رسانه هاي خبري به سراسر جهان مخابره شده بود، موج ابراز همدردي فرهيختگان و آزادي خواهان عالم را در پي داشت، همين امر فشار فزاينده اي را مقارن سفر ريچارد نيکسون به ايران، بر دولت کودتا وارد ساخت. دکتر علي اکبر سياسي، رئيس وقت دانشگاه تهران از تشکيل جلسه ويژه دولت براي رسيدگي به اين واقعه ياد مي کند. بامداد هجده آذر، سرلشکر مزين به منظور کاهش فشارهاي سياسي و رواني، به نمايندگي از سوي محمدرضا پهلوي، در دانشکده فني حضور يافت و مراتب تأسف خود را به مهندس خليلي، رئيس دانشکده فني ابراز کرد. همان روز همزمان با ورود ريچارد نيکسون به تهران، تظاهرات گسترده اي به مناسبت سوم شهداي مظلوم دانشگاه واعتراض به حضور معاون رئيس جمهور آمريکا به ايران تدارک ديده شد که به اعتراض و قيام عمومي مبدل گرديد و در نتيجه برخورد شديدي ميان نيروهاي نظامي و انتظامي از يک سو و مردم به ويژه دانشجويان از سوي ديگر روي داد که به بازداشت دهها نفر انجاميد. به دنبال عزيمت نيکسون، همسرش و هيئت همراه پس از سه روز اقامت در تهران و در آستانه برپايي مراسم هفتم شهداي دانشجو، تهران حالت شهري جنگ زده به خود گرفت. تمامي وزارتخانه ها، سازمان ها، اداره ها و مؤسسه هاي دولتي با تانک و زره پوش محافظت مي شد و نظاميان مجهز و مسلح در جاي جاي پايتخت موضع گرفته بودند. در تهران، همچنين بسياري از شهرهاي بزرگ، دانشجويان که از فرداي واقعه 16 آذر از رفتن به کلاس هاي درس به نشانه اعتراض نسبت به سياست هاي رزيم سرباز زده بودند و در سوگواري به سر مي بردند، خود را آماده برپايي مراسم هفتم شهداي دانشجو کردند. در تهران دانشجويان به سوي امامزاده عبدالله، مدفن خاکسپاري دانشجويان شهيد به راه افتادند. پليس ابتدا به منظور متفرق کردن دانشجويان با آنان درگير شد اما پس از اندک زماني پي برد که توان رويارويي با خيل عظيم جمعيتي که هر لحظه بر تعداد آن افزوده مي شد را ندارد و از اين رو پا پس نهاد و نظاره گر اوضاع شد. طي روزهاي بعد،تظاهرات پراکنده اي در سطح شهر برگزار شد. در دانشگاه با وعده تخليه محيط آموزشي از نيروهاي نظامي، دانشجويان سرانجام به اعتصاب کوتاه مدت خود پايان دادند، اما رژيم به وعده خود عمل نکرد و اعتصاب دانشجويان دراوايل دي ماه بار ديگر آغاز شد و تظاهرات، درگيري ها و اعتصاب هاي پراکنده همچنان تا خاتمه ترم ادامه يافت. لازم به ذکر است که حاکميت پهلوي دوم نه تنها از محاکمه و مواخذه متجاوزان به حريم علم و معرفت سرباز زد، بلکه 9 روز بعد در نامه اي به شماره 2122 مورخ 25/9/1332 که از سوي سرهنگ علي محمد روحاني، رئيس ستاد لشکر دو زرهي مرکز تهيه شده بود، به گونه اي "خيلي فوري" از "ستاد رکن دو"، تقاضاي تشويق "افسران و درجه داران و سربازان دسته جانباز در مأموريت دانشگاه تهران در روز دوشنبه 16 ماه جاري" به عمل آمد؛ تشويقي که شامل حال 16 نفر به پاس کشتار 16 آذر شد. اين 16 تن به مناسبت قرباني کردن سه دانشجوي مظلوم پيش پاي نيکسون، افزون بر ترفيع درجه به پاداش هاي نقدي 25 تا 35 تومان نايل آمدند. مراسم چهلم شهداي دانشگاه در روز پنج شنبه 24 دي ماه با حضور بيش از 10 هزار نفر با شکوه هر چه تمامتر برگزار شد. در تهران، روز پنج شنبه نه تنها کلاس هاي درس دانشجويان دانشگاه تهران تعطيل شد بلکه دانش آموزان برخي مدارس نيز از رفتن به کلاس درس خودداري کردند. در پي تصميم مشترک و هماهنگ برخي دانشجويان با همياري شماري از دانش آموزان، مقرر شد ابتدا در ميدان شوش اجتماع کنند، سپس بصورت دسته جمعي به سوي امامزاده عبدالله حرکت نمايند. هرچند فرمانداري نظامي تهران بر اساس مقررات حکومت نظامي با اجتماع دانشجويان موافقت نکرد اما اجازه داد فقط هزار کارت مخصوص در اختيار برگزارکنندگان مراسم براي ورود به امامزاده عبدالله قرار گيرد. بعدازظهر پنج شنبه ميدان شوش شاهد موج جمعيت و گردهمايي شرکت کنندگان در مراسم اربعين شهداي جنبش دانشجويي بود. حدود ده هزار نفر در اين اجتماع شرکت کردند. مزار سه آذرخش اهورايي گلباران شد و مراسم به خوبي و در کمال آرامش برگزار گرديد. بي شک خون سرخ اين شهدا، موتور محرک و سوخت تداوم فعاليت هاي ضد استبدادي و ضد استعماري دانشجويان در سال هاي بعد را فراهم آورد، حرکتي که هيچ گاه از حرکت باز نايستاد و به سکوت نگراييد و تا پيروزي انقلاب اسلامي تداوم يافت. منبع: موسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران

...
113