انقلاب اسلامی نتایج جستجو

مقالات

ازدواج سیاسی، طلاق سیاسی!

ازدواج سیاسی، طلاق سیاسی! هم ازدواج فوزیه و محمد‌رضا پهلوی و هم جدائی آنها یک تصمیم واحد میان رهبران دو کشور نبود بلکه اراده انگلستان و محاسبات آن کشور در سیاستهای خاورمیانه‌ای خود در سالهای جنگ دوم جهانی نقش اساسی دراین ازدواج کم دوام داشت. در حالی که رضا شاه پهلوی، دوران اقتدار سیاسی بلامنازع خود را طی می‌کرد و در اندیشه ادامه سلطنت خود به دست پسر ارشدش محمد‌رضا پهلوی بود، فکر ازدواج محمد‌رضا با یک خانواده اصل و نسب‌دار که بتواند اساس نظام نوبنیاد سلطنت پهلوی را استحکام بخشد، گوشه‌ای از افکار او را به خود مشغول کرده بود. محمد‌رضا در آن زمان بیش از علاقه‌مندی به امر تشکیل خانواده، به اقتضای جوانی خود به خوشگذرانی علاقه داشت و روابط اجتماعی نامناسبی با زنان برقرار کرده بود که رضا شاه را ناخرسند می‌کرد. رضا شاه بر این باور بود که با ترتیب دادن ازدواجی شایسته برای ولیعهد نوزده ساله خود و پایبند کردن او به خانواده، می‌تواند اورا برای امور جدی‌تر از جمله مملکت‌داری پس از خود آماده کند. از اینرو گام نخست عبارت بود از اینکه بتواند همسر مناسبی برای او بیابد و چه بهتر اینکه همسر ولیعهد از یک خانواده سلطنتی مناسب برای این منظور برگزیده شود. به گفته مورخان رضا شاه بدون اعتنا به علاقمندی فرزندانش، خود اقدام به انتخاب همسر مناسب برای یکایک فرزندان دختر و پسرش می‌کرد. از سوی دیگر اکراه رضا شاه برای ازدواج پسرش با دختران اعیان و اشراف قاجار، سلسله‌ای که به دست خود او منقرض شده بود، باعث شد تا او تمایل نداشته باشد نوعی اختلاط خونی با ‌آنان برقرار کند. به این ترتیب این شانس از دایرة دختران ایرانی دارای اصل ونسب خانوادگی قاجار به خارج از مرزهای ایران منتقل گردید تا همسر آتی ولیعهد ایران و ملکه آتی کشور از میان یک خانواده سلطنتی غیر ایرانی برگزیده شود.علاوه بر اکراه شخصی رضا شاه از ازدواج پسرش با دختران قاجاری، قانون اساسی ایران نیز تصریح داشت که ولیعهد نمی‌تواند از خاندان قاجار باشد.1 با وجود علاقه رضا شاه برای وصلت پسرش با غیر ایرانیان، دایرة انتخاب یک همسر غیر ایرانی اصیل، بسیار محدود بود. از طرفی در ترکیه یک نظام غیر سلطنتی به سر کار آمده بود و از طرف دیگر در عراق نیز نظام سلطنتی نوپا به وجود آمده بود که همسر شایسته‌ای برای ولیعهد در میان آنان یافت نمی‌شد. اما در حالی که در همسایگی شرقی ایران یعنی افغانستان دخترانی از خانواده سلطنتی برای این منظور وجود داشت، رضا شاه به دلیل آنکه افغانها را بی‌ تمدن می‌انگاشت هرگز رغبتی از خود برای انتخاب همسر از میان افغانها نشان نداد. علیرغم میل وافر رضا شاه برای انتخاب همسری مناسب از خانواده‌های سلطنتی اروپایی برای پسرش، این آرزو نیز عملاً به دلیل مسیحی بودن خانواده‌های سلطنتی اروپایی ناممکن بود. بدین ترتیب، سرنوشت به گونه‌ای رقم خورد که شاهدختی از سرزمین فراعنه برای این منظور مدنظر قرار گیرد: فوزیه، خواهر ملک فاروق. ماجرای این وصلت بدین گونه رقم خورد که دو کشور ایران و مصر که تا آن زمان از مناسبات سیاسی بسیار عادی برخوردار بودند، به تازگی رایزنی‌هایی را در زمینه پیوستن مصر به پیمان «سعد‌آباد»2 آغاز کرده بودند. پیش از این، پیمان مذکور، ‌میان کشورهای ایران، ترکیه، عراق و افغانستان منعقد شده بود. انعفاد این پیمان، به ارادة دولت انگلیس بر می‌گشت که مترصد آن بود تا ضمن برطرف کردن اختلاف کشورهای خاورمیانه که سرتاسر تحت نفوذ این کشور بودند، نوعی پیمان نظامی را میان آنان به وجود آورد که در واقع هدف از آن ایجاد سد دفاعی در برابر گسترش شوروی در خاورمیانه بود. کابینة ‌مصر در سال 1939 درصدد تصمیم‌گیری برای پیوستن به این قرارداد، برآمد و به همین منظور گفتگوهایی بین دو کشور ایران و مصر آغاز شد. وزرای مصر برای تصمیم‌گیری روی این مسئله به دو دستة موافق و مخالف تقسیم شده بودند. ولی سرانجام از الحاق به پیمان سعد‌آباد منصرف شدند. 3 تقدیر چنین بود که گرچه مصر حاضر نشد به پیمان سعد‌آباد بپیوندد ولی رفت و آمدهای مقامات دو کشور ایران و مصر بدانجا منجر شد که جواد سینکی، 4 سفیر مورد اعتماد رضا شاه در قاهره با فوزیه خواهر جوان و زیباروی ملک فاروق پادشاه مصر آشنا شود. وی با اطلاع از قصد شاه ایران برای یافتن همسری شایسته برای محمد‌رضا طی تلگرامی فوزیه را برای همسری محمد‌رضا به دربار ایران پیشنهاد می‌کند و از اینجا به بعد برگ مهمی از تاریخ مناسبات ایران و مصر ورق خورد که به وصلت میان دو دربار ایران و مصر در 24 اسفند 1317 / 15 مارس 1939 منجر شد. در واقع، هدف از انتخاب فوزیه برای ولیعهد ایران به سیاست انگلیس بر می‌گشت که با هدف نزدیک کردن کشورهای خاورمیانه برای تأسیس پیمان سعد‌آباد، درصدد بود دو کشور مهم خاورمیانه یعنی مصر و ایران را به هم نزدیک کند.5 دو سال پس از این ازدواج، در حالی که شعله‌های جنگ جهانی دوم سراسر اروپا را فرا گرفته و ایران به اشغال نیروهای متفقین درآمده بود محمد‌رضا به پادشاهی ایران برگزیده و فوزیه به مقام شهبانوی ایران6 نائل می‌شود؛ کشوری که در فقر مطلق و اشغال بیگانه قرار داشت و با زادگاه فوزیه یعنی شهر قاهره که در کمال زیبائی بود، تفاوت فاحش داشت. فوزیه می‌بایست دوران سختی را تجربه می‌کرد که جز کانون گرم خانواده، هیچ عامل دیگری نمی‌توانست سعادت او را تأمین کند. اما در این دوران، شاه جوان در حالی بر تخت سلطنت نشست که کانون خانوادگی او دستخوش تلاطمهای سهمگینی قرار گرفته بود که آینده خوشی را برای فوزیه نوید نمی‌داد. با آغاز جنگ جهانی دوم در 12 شهریور 1318 / 4 سپتامبر 1939 و نفوذگسترده آلمان هیتلری در ایران به دلیل سیاست‌های متمایل رضا شاه به هیتلر، نیروهای متفقین (شوروی، انگلیس و آمریکا) ایران را که از آن به عنوان پل پیروزی نام می‌بردند،‌ در تاریخ 3 شهریور 1320 / 25 سپتامبر 1341 به اشغال خود درآوردند. متفقین، ادامة سلطنت پهلوی را مشروط به کناره‌گیری رضا شاه از سلطنت و واگذاری آن به پسر جوانش نمودند. محمد‌رضا در 25 شهریور 1320/ 16 اوت 1941 در سن بیست و یک سالگی بر تخت سلطنت نشست و زمام کشور را در دوران سختی که بر ایران می‌گذشت بر عهده گرفت. در همین روز در حالی که شاه جوان در حال ادای سوگند در مجلس بود، نیروهای شوروی و انگلیس که از شمال و جنوب خاک ایران را اشغال نموده بوده بودند وارد تهران شدند. در 9 آذر 1322 / 1 دسامبر 1943 سران سه کشور انگلیس، آمریکا و شوروی (چرچیل و روزولت7 و استالین) در تهران با یکدیگر دیدار می‌کردند در حالی که هیچ وقعی به پادشاه جدید نگذاشتند. شاه جوان بخوبی آگاه بود که هرگونه مخالفت با اراده متفقین، سقوط سلطنت پهلوی را به همراه خواهد داشت. از این دوران به بعد، نفوذ آمریکا به عنوان ابرقدرت جدید جهان در ایران روز به روز شدت گرفت. با به قدرت رسیدن محمد‌رضا شاه و همسو شدن سیاستهای ایران با دولتهای اشغالگر، یکی از اولین اقدامات شاه جوان، اعلام جنگ به دولت آلمان بود که پیش شرطی از سوی متفقین برای ایران به حساب می‌آمد تا بتواند در میان کشورهای مؤسس سازمان ملل، در کنفرانس سانفرانسیسکو حضور یابد. به موازات این اقدام ایران، مصر نیز که تحت نفوذ انگلیس قرار داشت، ناگزیر شد به آلمان و ژاپن اعلام جنگ دهد و دو کشور توانستند در اجلاس تأسیس سازمان ملل در سانفرانسیسکو حضور یابند. 8 بدین ترتیب، مشاهده می‌شود که سیاست خارجی ایران و مصر در این مقطع تاریخی خود، شدیداً تحت نفوذ انگلیس و آمریکا و همسو با یکدیگر قرار داشت. علل ازدواج رضاشاه دو دلیل عمده برای این انتخاب خود در سر داشت. نخست اینکه وی به دنبال راهی برای برقراری ایجاد وصلتهای خانوادگی برای یکایک فرزندانش با خانواده‌های اصل و نسب‌دار بود تا بدین وسیله موجبات تقویت پایه‌های سلطنت نوپای خود را فراهم آورد. 9 افزون بر دخالت رضا شاه در انتخاب همسر برای شمس و اشرف، او همین کار را در انتخاب همسر برای ولیعهد خود والبته با حساسیت بسیار بیشتر به کار بست، تا آنجا که خود محمد‌رضا اساساً در جریان مراحل برگزیدن همسر آینده و شریک زندگی خود قرار نگرفت و صرفاً پس از جلب موافقت خانوادة سلطنتی مصر و شخص فوزیه، از این تصمیم آگاه شد. به این ترتیب فوزیه بیشتر از خود محمد‌رضا از برنامة ازدواج با او خبردار شده بود. تنها پس از موافقت دربار مصر بود که روزی رضا شاه، عکس فوزیه را به او نشان داد و به وی خاطرنشان ساخت، این همسر آینده توست. 10 در سوی دیگر این ازدواج، خاندان سلطنتی مصر قرار داشت که از هنگام تأسیس آن به دست محمد‌علی‌پاشا تا آن زمان، صدو پنجاه سال می‌گذشت. محمد‌علی پاشا، بنیانگذار این سلسله که خود از تبار اروپایی و از نژاد مسلمانان آلبانی بود، فردی جنگجو و در عین حال مستبد بود که توانسته بود فرمانروایی مصر را که در قلمرو امپراتوری عثمانی قرار داشت، طی فرمانی از سوی سلطان عثمانی در تاریخ 5 ژوئن 1805 به دست آورد. 11 با این اوصاف، فوزیه فرزند دوم ملک فؤاد اول و ملکه نازلی12 که از زیبایی بهره کامل داشت و ویژگی‌های نژاد اروپایی با پوست سفید و چشمان آبی در او بارز بود، برای منظور رضا شاه، می‌توانست انتخاب مناسبی باشد. فوزیه دختر زیبایی بود که رضا شاه گمان می‌کرد این ویژگی باعث خواهد شد پسرش راغب به این ازدواج باشد. در آن زمان، فوزیه هفده سال و محمد‌رضا نوزده سال داشت. معروف است، محمد‌رضا به آیندة این ازدواج خوشبین نبود و صرفاً به علت ناتوانی در مخالفت با رأی پدرش به این ازدواج تن داد. به منظور دیدار با فوزیه، سفری به قاهره برای محمد‌رضا ترتیب داده شد تا طی آن خواستگاری رسمی در 5 خرداد 1317/ 26 مه 1938 به عمل آید. محمد‌رضا در این سفر به منظور احترام به پدر فوزیه، بر سر قبر او در مسجد رفاعی حاضر شد و ادای احترام کرد. 13 در آغاز، ‌دربار مصر برای اتخاذ چنین تصمیمی دو دل بود. نخست اینکه، خانوادة سلطنتی مصر با 150 سال سابقة حکمروایی از قدمت زیادی در خاورمیانه برخوردار بود، در حالی که خانوادة سلطنتی پهلوی از یک اصل و نسب معمولی به شمار می‌رفت که بیش از چهارده سال از عمر تأسیس آن نمی‌گذشت. ملاحظه بعدی که دولت مصر را در قبول این ازدواج مردد می‌کرد، اختلاف مذهبی طرفین ازدواج بود. در حالی که اختلافات مذهبی شیعه و سنی، گریبان دو جامعة سنتی ایران و مصر را گرفته بود و با دست استعمار این اختلافات به تکفیر کردن همدیگر منجر شده بود، چگونه این ازدواج می‌توانست سربگیرد؟ اما با توجه به ارادة سیاسی که در سر گرفتن این ازدواج وجود داشت،‌ سرانجام این ایراد به دست «محمد مصطفی المراغی» شیخ‌الأزهر و مشاور مذهبی دربار، با صدور حکمی مبنی بر عدم ممنوعیت ازدواج سنی و شیعه برطرف شد. اما صرف‌نظر از دو دلی دربار مصر با این ازدواج، فاروق پادشاه جوان و بی‌تجربة مصر که به دلیل ناپختگی به دنبال کسب مشروعیت بیشتر بین‌المللی و منطقه‌ای می‌گشت، انگیزة خاص خود را برای سرگرفتن این وصلت داشت. نخست آنکه، وی چشم طمع داشت بتواند نفت ارزان از ایران وارد کند. دوم اینکه، وی در افکار خام خود، نیم‌نگاهی به این آرزو داشت که بتواند اردوگاهی از کشورهای مسلمان به محوریت و مرکزیت مصر به عنوان ام‌القری کشورهای اسلامی به وجود آورد و خود، رهبر جهان اسلام باشد. به عبارت دیگر، همانطور که رضا شاه از این وصلت درصدد کسب وجاهت بیشتر برای دربار خود بود، فاروق نیز با نزدیک شدن به کشور ایران و نزدیک کردن دو مذهب شیعه و سنی درصدد اعمال منویات خود برای کسب رهبریت جهان اسلام بود. غافل از اینکه جوانی14 او، مانع از این آرزو بود، افزون بر اینکه رفتارهای بعضاً خارج از نزاکت که از او در کاباره‌ها دیده و نقل می‌شد، وجاهت او را به عنوان پادشاه یک کشور اسلامی زیر سؤال برده بود، چه رسد به اینکه رهبر جهان اسلام باشد. اما صرف نظر از این توجیهات که در دو سوی این ازدواج می‌توانست انگیزة این وصلت باشد، این نکته نمی‌تواند پنهان بماند که نوعی ارادة سیاسی خارجی ورای ارادة دولتین ایران و مصر در سرگرفتن این وصلت وجود داشت. به قدرت رسیدن رضا شاه به کمک انگلیس و نفوذ انگلیس در مصر تا جایی که سرسپردگی ملک فؤاد اول پدر فوزیه به لندن شهرة عام و خاص بود، در نزدیک کردن این دو دربار از طریق ایجاد این وصلت مؤثر بود. حفر کانال سوئز در قرن 19، عملاً مصر را بر سر یک گلوگاه استراتژیک جهان قرار داده و باعث شده بود انگلیس و فرانسه قدرتهای مطرح آن زمان، نفوذ خود را در دربار مصر افزایش دهند. طی هفتاد سال نفوذ انگلیس در دربار مصر، خاندان سلطنتی این کشور کاملاً رنگ و بوی انگلیسی به خود گرفته بود، به گونه‌ای که فؤاد اول متهم بود که یکی از کارمندان رسمی و حقوق بگیران دستگاه جاسوسی انگلیس است. صرف نظر از صحت و سقم این شایعات، در این واقعیت تردیدی نبود که پادشاه مصر، فاقد هرگونه استقلال از خود بود که بتواند بدون رأی و نظر دولت انگلیس کمترین تصمیمی را در امر کشورداری، اتخاذ و اعمال نماید. به بیان دیگر، به دلیل اهمیت استراتژیک کانال سوئز برای امپراتوری بزرگ بریتانیا که از شرق تا غرب عالم گسترده شده بود، دولت انگلیس تمام سعی و تلاش خود را به عمل آورده بود که این شریان حیاتی را در دست خود نگاه دارد. تا حدی که نیروی دریایی بریتانیا، با استقرار در کانال سوئز موظف شده بود که وظیفه حفظ تأمین امنیت آن را از هرگونه خطر احتمالی که امنیت کانال را به خطر می‌انداخت، فراهم سازد. با بالا گرفتن روند استقلال طلبی مصر، گو اینکه این کشور توانست در سال 1922 استقلال خود را به دست آورد، ولی نیروهای انگلیسی در سوئز باقی ماندند. از سوی دیگر، انگلیس به خوبی می‌دانست که ایران پس از جنگ جهانی اول به یکی از مراکز مهم نفوذ آلمانها در جهان تبدیل شده بود تا جایی که سیاست خارجی رضا شاه به گونه‌ای روشن به نفع آلمانها چرخش داشت. در حالی که ذوالفقار پاشا پدرفریده همسر فاروق مقام سفیر کبیری مصر را در تهران در این دوره بر عهده داشت،‌انگلیس با هدف کاستن از نفوذ ‌آلمان در ایران چنین می‌پنداشت که با استفاده از لابی مصر در دربار ایران می‌تواند نفوذ خود را در ایران افزایش د هد و از نفوذ ‌آلمانها بکاهد. پس از ازدواج و به دنبال افزایش ناخرسندی انگلیس و روسیه از گرایش رضا شاه به آلمانها، سرانجام وی مجبور می‌شود، از تخت سلطنت به نفع پسر ارشدش در حالی که فوزیه ملکه و شهبانوی ایران شده بود، کناره‌گیری کند و سه سال باقیماندة عمر خود را تا زمان مرگ در 3 مرداد 1323 در تبعید به سر برد. حسن روابط ایران و مصر در این زمان باعث شد، پیکر رضا شاه به طور امانت در مصر و در مسجد رفاعی15 به خاک سپرده شود تا بعد از شش سال امکان انتقال آن به کشور فراهم شود. سرانجام ازدواج پس از سپری شدن یک سال و نیم از ازدواج محمد‌رضا و فوزیه، تولد تنها فرزند این خانواده که دختری به نام شهناز نام گرفت‌، بر خلاف معمول نه تنها موجبات مسرت و شادمانی اطرافیان به ویژه پدربزرگش رضا شاه را که در انتظار مولود پسر بود، 16 فراهم نیاورد بلکه مقدمات جدایی والدینش را فراهم ساخت. سرنوشت این کودک به گونه‌ای رقم خود که با بالا گرفتن کدورتهای خانوادگی دو دربار و احتمالاً زایل شدن اراده سیاسی انگلیس، موجبات متارکة محمد‌رضا و فوزیه با اصرار فوزیه بر این خواسته، فراهم آمد. سردی روابط خانوادگی دربار ایران و مصر به درجه‌ای رسیده بود که خبر تولد این کودک در 5 آبان 1319 در کمال بی‌اعتنایی تنها در چند سطر کوتاه در مطبوعات مصر، به اطلاع عموم رسید. بر خلاف اخبار ازدواج والدین اودر دو سال پیش که با برپایی جشنهای باشکوه در مصر و ایران انعکاس فراوانی در مطبوعات داشت، تولد این کودک به طور عمد مورد توجه مطبوعات مصری قرار نگرفت که هر از چندگاهی پرده از ناملایمتهای زندگی فوزیه در ایران بر می‌داشتند. در واقع، تولد این کودک بهانه‌ای برای جدایی پادشاه ایران و همسر مصری‌اش شد چه اینکه به منظور بهانه تراشی برای ازدواجی که از آغاز بر پایة مصالح سیاسی صورت گرفته بود، در ایران چنین گفته شد که فوزیه نتوانسته است برای آیندة ایران فرزند پسری که میراث‌دار تخت سلطنت باشد، ‌به دنیا ‌آورد. 17 تلاشهای شاه برای راضی کردن فوزیه، در حالی که وی به حالت قهر تهران را ترک کرده ودر قاهره اقامت گزیده بود، به هیچ وجه مؤثر واقع نشد. 18 فوزیه نیز در مدت قهر خود، رفتاری در پیش گرفت که هر چه بیشتر شاه را عصبانی کند. وی در این دوران، در کاباره‌های اروپا به خوشگذرانی می‌پرداخت و یک بار نیز در حالی که ایران وعربستان در قطع رابطة سیاسی بودند، به این کشور سفر کرد. این رفتارها، توهینهایی به دربار ایران تلقی می‌شد که فوزیه در مقام شهبانوی کشوری که به آن تعلق نداشت، در انجامش تعمد داشت. از سوی دیگر، شاه از فاروق تقاضا کرده بود پیکر مومیایی شدة پدرش را که پس از مرگ در غربت به طور امانت به همراه مقداری جواهر‌آلات گران قیمت در مصر به ودیعه سپرده شده بود، پس فرستد ولی دربار مصر با مشروط کردن آن به فرستادن سند طلاق فوزیه، بر اجابت خواستة فوزیه یعنی متارکه، اصرار می‌ورزید. مجموع این عوامل‌، دست به دست هم داد تا سرانجام در سال 1327 / 1948 خواست فوزیه اجابت شود و پس از نه سال زندگی مشترک، فصلی از روابط ایران و مصر که با ازدواج فوزیه و محمد‌رضا شاه آغاز شده بود، با متارکة آن دو پایان یابد. 19 تقریباً جای هیچ گونه تردید نیست که طلاق فوزیه از شاه به مانند ازدواج آن دو، بر اساس ارادة خارجی صورت گرفت. اگر نفوذ آلمان در دولت رضا شاه باعث شده بود که انگلیس ازدواج فوزیه و محمد‌رضا را برنامه‌ریزی کند، اراده انگلیس برای تأسیس دولت اسرائیل، علت این متارکه به شمار می‌رود. انگلیس و بانیان دولت یهودی اسرائیل که موفق شدند در سال 1948 دولت اسرائیل را تأسیس کنند،‌به خوبی آگاهی بودند که حضور فوزیه در دربار ایران باعث خواهد شد، دولت ایران به راحتی نتواند مواضع منعطفی به نفع دولت اسرائیل از جمله شناسایی آن داشته باشد. تصور این موضوع، بسیار ساده است که اگر فوزیه در مقام شهبانوی ایران باقی مانده بود شاه ایران نمی‌توانست تنها دو سال پس از تأسیس اسرائیل، این کشور را در سال 1950 مورد شناسایی قرار دهد. بدین ترتیب بود که افرادی به بدگویی از فوزیه نزد محمد‌رضا پرداختند تا پاکدامنی فوزیه را لکه‌دار کنند. همچنان که همین افراد فوزیه را از روابط نامشروع شاه با دیگر زنان آگاه ساختند تا در نتیجه، این دو را به یکدیگر دلسرد کننند و از آن مهم‌تر فوزیه را تهدید کردند که اگر ایران را ترک نکند، جان خود را از دست خواهد داد. بدین ترتیب، در همان سالی که اسرائیل تأسیس شد، طلاق فوزیه از شاه نیز صورت گرفت. گفتنی است فوزیه طی نخستین جنگ اعراب و اسرائیل، در مه 1948 ، به منظور ترغیب مردم برای جنگ با اسرائیل لباس رزمی به تن می‌‌کرد و عکسهای او در جرائد به چاپ می‌رسد تا بدین وسیله هر چه بیشتر مردم برای رفتن به جبهه ترغیب شوند. به نقل از: بررسی تحلیلی و توصیفی روابط ایران و مصر مرکز اسناد و خدمات پژوهشی وزارت امور خارجه، بهار 1384 پانوشت‌ها: 1ـ جالب این است که اگر قانون اساسی تصریح داشت که ولیعهد ایرن (یعنی پسر محمد‌رضا) نمی‌تواند از مادر قاجار باشد، همین قانون اساسی باز تصریح داشت که ولیعهدایران باید از مادر «ایرانی‌‌الاصل» باشد و بنابراین فوزیه به هیچ روی واجد شرایط همسری برای محمد‌رضا نبود. اما از نکات جالب زمامداری رضا شاه و روش خودسرانة او برای تغییر به دلخواه خود،‌ همین مقطع از تاریخ ایران است زیرا در حالی که در 5 خرداد 1317 نامزدی فوزیه و محمد‌رضا بدون اعتنا به منع قانونی چنین ازدواجی اعلام شده بود، پنج ماه پس از این تاریخ به دستور شاه لایحه‌ای به مجلس تقدیم می‌شود که براساس آن به فوزیه صفت «ایرانی‌الاصل» بودن اعطا می‌شود!! به این منظوردر 14 آبان 1317 مجلس شورای ملی، لایحه‌ای را در تفسیر اصل 37 متمم قانون اساسی به تصویب رساندکه در ‌آن آمده بود: «... منظور از مادر ایرانی‌الاصل مذکور در اصل 37 متمم قانون اساسی، اعم از مادری است که نسب ایرانی داشته باشد. یا مادری که قبل از ازدواج با پادشاه با ولیعهد به اقتضای مصالح عالیه کشور به پیشنهاد دولت و تصویب مجلس شورای ملی به موجب فرمان پادشاه عصر، ملت ایرانی به او اعطا شده باشد.»!! با رفع مشکل قانونی، مراسم ازدواج فوزیه و محمد‌رضا در 24 اسفند 1317 انجام پذیرفت. 2ـ در فاصله دو جنگ جهانی، انگلستان برای جلوگیری از گسترش شوروی، زمینه تأسیس پیمان سعدآباد را که نوعی پیمان دفاعی در میان کشورهای خاورمیانه بود فراهم آورد. این پیمان با هدف رفع اختلاف دولتهای عضو و عدم تعرض به یکدیگر در 4 تیر 1316 به امضای وزیر خارجه ایران، توفیق رشید آراس (وزیر خارجه ترکیه)، ناجی الاصیل (وزیر خارجه عراق) و سردار فیض محمد‌خان (وزیر خارجه افغانستان) رسید. پس از تأسیس پیمان، از مصر نیز دعوت به عمل آمد که به آن بپیوندد که مورد موافقت آن کشور قرار نگرفت. بعدها این پیمان جای خود را به پیمان بغداد و پیمان بغداد جای خود را به پیمان سنتو داد و پیمان سنتو نیز با انقلاب اسلامی عملاً منحل شد ـ عبدالرضا هوشنگ مهدوی، سیاست خارجی ایران دردوران پهلوی، تهران، نشر البرز، 1347. 3ـ حمید احمدی، پیشین، ص 47. 4ـ گزیده اسناد روابط خارجی ایران و مصر، پیشین، ج 2، سند شماره 26. 5ـ روزنامه الیوم چاپ بیروت در گزارشی از چگونگی تصمیم دربار ایران برای انتخاب فوزیه،‌ ماجرا را به صورت مسأله‌ای کاملاً اتفاقی که ردپائی از سیاست انگلیس در آن دیده نشود مطرح ساخته و چنین نوشت: «سفارت ایران در قاهره در سال 1931 یک قطعه، تمثال زیبای والاحضرت همایون شاهپور ولیعهد را با لباس نیروی دریائی ایران در یکی از بهترین نقاط سالن پذیرائی سفارت که در ‌آن جشنی برپا شده بود جای داد. سپس چنین پیش‌آمد که حضرت علیه مادام قطابی پاشا از خانمهای محترم دربار که در ‌آن جشن حضور داشت اظهار شگفتی و تعجب از آن تمثال نمود و گفت: این جوان خوش منظر و زیبا کیست؟ در آن موقع به خاطر جناب وزیر این فکر عظیم خطور کرد که دو خانواده ملوکانه مصر و ایران همانطور که مابین خانواده‌های ملوکانه اروپا مجری است با یکدیگر از راه نامزدی توأم متصل سازد.» (گزیده اسناد روابط خارجی ایران و مصر، ج 2، سند شماره 26) 6ـ طی فرمانی از سوی دربار مصر، رسانه‌‌های گروهی این کشور موظف شدند از این پس نام فوزیه را با عنوان کامل «الامپراطور فوزیه دخت ملک‌فاروق» درج کنند ـ فوزیه، حکایت تلخکامی و قصه جدائی، ـ تهران،‌نشر البرزی، 193،‌ص 712) 7ـ گفتنی است قبل از عزیمت به تهران چرچیل و روزولت، در قاهره به دیدار با یکدیگر پرداختند تا رایزنی‌‌های اولیه را برای مذاکرات تهران بعمل آوردند و سپس به اتفاق از قاهره عازم تهران شدند. بدین ترتیب، نقش ژئوپلتیک دو کشور ایران و مصر در پیشبرد اهداف استراتژیک آمریکا و انگلیس برای پیشبرد جنگ، بیشتر شناخته می‌شود. 8ـ دولت ایران در تاریخ 9 سپتامبر 1943 به دولت آلمان و دولت مصر در تاریخ 26 فوریه 1945 همزمان به دولتهای آلمان و ژاپن اعلام جنگ داد. اما ایران که هنوز به ژاپن اعلام جنگ نداده بود دو روز پس از مصر یعنی در 28 فوریه به ژاپن اعلام جنگ داد. 9ـ این نکته که رضا شاه می‌خواست با ایجاد رابطة خونی با یک خانوادة اصیل، قدرت خود را تقویت بخشد در ازدواج کلیة فرزندان او آشکارا به چشم می‌خورد و اختصاص به محمد‌رضا نداشت. به گواهی تاریخ، وی بدون اعتنا به خواست دخترانش شمس و اشرف، آنان را به ازدواج فریدون جم و علی قوام که هر دو از خانواده‌ های توانمند و صاحب نفوذ آن دوران بودند، درآورد. این هر دو، پس از مرگ پدرشان از همسرانشان متارکه کردند. جالب اینکه بدانیم، رضا شاه خود نیز با ازدواج دومش با تاج‌الملوک، دختر تیمورخان آیرملو میرپنج از صاحب منصبان ارشد سپاه قزاق توانسته بود، مدارج ترقی را بپیماید. 10ـ محمد‌رضا خود در این خصوص با لخنی حاکی از گلایه می‌نویسد: « کسی بر من خرده نخواهد گرفت اگر بگویم به همان اندازه که یک روستایی حق دارد زندگی خصوصی و خانوادگی از آزادی بهره‌مند باشد، پادشاه نیز باید از این حق بدوی برخوردار باشد. پس از بازگشت من از اروپا در اواخر دورة تحصیلات من در دانشکدة افسری، اعلیحضرت فقید به فکر افتاد همسر شایسته‌ای برای من انتخاب کند. به نظر من پدرم از این اقدام دو منظور داشت یکی آنکه می‌خواست همسر من شاهزاده خانمی اصیل و از دودمان نجیبی باشد و دوم آنکه میان دربار ایران با خانوادة سلطنتی دیگر نسبت سببی برقرار کند و روابط ایران با یکی از کشورهای دوست و نزدیک استوارتر گردد. او عکس شاهزاده خانم فوزیه را دید و او را پسندیده بود. او پس از اطمینان از موافقت دولت مصر، اولین اطلاع را به من از طریق اعلام خبر نامزدی من داد. تا آن تاریخ، من چهرة همسر آیندة خود را ندیده بودم و از همین جهت ترتیبی داده شد که من به مصر عزیمت کنم و طی دو هفته اقامت با شاهزاده خانم فوزیه ‌آشنا شوم.» نک: فوزیه، حکایت تلخکامی، پیشین، ص 79 و 80. 11ـ مصر المحروسه، الجزء الصانی، سپتمبر 2001. 12ـ فاروق، فوزیه، مائده، فائقه و فتحیه پنج فرزند ملک فؤاد و ملکه نازلی بودند. جد بزرگ ملکه نازلی، یک افسر فرانسوی به نام کلنل سو بود که با دختر یک قاضی مصری ازدواج کرده بود. به این ترتیب، فوزیه از طرف پدری ریشة اروپایی آلبانیایی و از طرف مادری ریشة اروپایی فرانسوی داشت. 13ـ بعدها سرنوشت به گونه‌ای رقم خورد که محمد‌رضا خود در همین مسجد به خاک سپرده شود. 14ـ فارق در هفده سالگی به تخت سلطنت نشست. وی آخرین پادشاه از سلسلة محمد‌علی بود که بساط آن با انقلاب سال 1952 برچیده و نظام جمهوری جایگزین آن شد. او باقی عمر خود را با خوش‌گذرانی در کاباره‌های ایتالیا، در تبعید گذراند و بعد از مرگ که علت آن زیاده روی در مصرف مشروبات اعلام شد، جنازه‌اش به مصر منتقل و در کنار قبر پدر و مادرش در مسجد «رفاعی» دفن شد. 15 ـ مسجد رفاعی یکی از مساجد سلطنتی مصر است که زمانی پیکر رضا شاه و اینک محمد‌رضا شاه را در خود جای داده است. پیکر رضا شاه شش سال بعد از دفن در این مسجد، به ایران منتقل شد. هم اینک قبر محمد رضا شاه در کنار قبرهای پدر، مادر و برادر فوزیه (یعنی ملک فؤاد، ملکه نازلی و ملک فاروق) محلی برای بازدید گردشگران خارجی است. 16ـ نقل است که رضا شاه به محض شندین خبر تولید این نوزاد فریاد زد: «این بدشگون است که نوزاد اول یک خانوادة سلطنتی دختر باشد نه پسر.» نک: فوزیه، حکایت تلخکامی، پیشین، ص 29. 17ـ با وجود این بهانة نابخردانه، واقعیت این نبود که شاه به دلیل پسر نیاوردن فوزیه او را طلاق داد بلکه این فوزیه بود که بر متارکه از شاه اصرار داشت. وی در سه سال آخر زناشویی رسمی خود با قهر کردن از دربار ایران به قاهره بازگشت و تا اجرای طلاق در 27 آبان 1327 / 18 نوامبر 1948 از سوی محمد‌رضا شاه که بر علاقمندی خود به فوزیه اصرار می‌ورزید، هرگز از خواست خود کوتاه نیامد. در این دوران، دولت مصر باز پس فرستادن جنازة رضا شاه را که در مسجد الرفاعی دفن شده بود، مشروط به طلاق دادن فوزیه توسط شاه کرده بودند. نک: خاطرات دکتر قاسم غنی، تهران، کاوش، 1361، و کتاب «فوزیه ملکه غمگین». 18ـ دکتر قاسم غنی، فرستادة ویژه محمد‌رضا شاه در مقام سفیر کبیر ایران در مصر، مأموریت یافته بود به هرگونه ممکن رضایت فوزیه را برای بازگشت به ایران جلب کند، سرسختی فوزیه برای بازگشت تا آنجا بود که دکتر قاسم غنی در گوشه‌ای از کتاب خود به نقل از ذوالفقار پاشا پدربزرگ فوزیه نوشت: «فوزیه به او (ذوالفقار پاشا) گفته است اگر با اصرار شما به ایران برگردم، دیگر امید نداشته بشید مرا زنده ببینید چرا که یقین دارم مرا مسموم خواهند کرد و اسم ناخوشی بر آن خواهند گذاشت.» نک: قاسم غنی، پیشین، ص 15. 19ـ گفته می‌شود صرف نظر از اصرار فوزیه، ‌خود فاروق نیز بر انجام متارکه اصرار داشت. فاروق خود درصدد بود همسرش فریده را که از محبوبیت زیادی نزد مردم برخوردار بود، طلاق دهد. وی برای کم کردن از حرف و حدیث مردم تمایل داشت طلاق فوزیه قطعی شده و پس از اعلام آن، خبر متارکه با همسرش را به اطلاع عموم برساند. منبع: ماهنامه الکترونیکی دوران - شماره 8

برگی از سوابق تنها نخست‌وزیر زن در اسرائیلa

برگی از سوابق تنها نخست‌وزیر زن در اسرائیل اکثر مورخان، در بررسی شرح حال مقامات بلند پایه اسرائیل از گلدامایر به عنوان زنی جسور یاد کرده‌اند که توانسته اسرائیل را در مقطعی حساس از بحران خاورمیانه رهبری کند. ولی مسیری را که برای احراز این مقام طی کرده است بازگو نمی‌کنند. مطلب زیر برگی از پرونده زندگی این زن صهیونیست است. * * * * «گلدامایویچ مایر» نخست‌وزیر پیشین اسرائیل در سوم مه 1898 در شهر کیف مرکز «اوکراین» در روسیه تزاری به دنیا آمد و در 1906 همراه با خانواده‌اش به امریکا مراجعت کرد. پدرش نجار بود و 5 پسرش در کودکی مرده بودند. خانم مایر در مدرسه‌ای دولتی در شهر میلواوکی در امریکا مشغول تحصیل شد. والدینش مایل بودند او منشی بشود اما وی معلم شد و از همان آغاز به نهضت صهیونیستی در امریکا پیوست. او با یکی از همکاران صهیونیست خود به نام «موریس می‌پرسون» ازدواج کرد. این دو در 1921 عازم اورشلیم شدند و این در حالی بود که به تازگی فلسطین تحت قیمومیت انگلیس درآمده بود و عملیات انتقال تدریجی یهودیان به فلسطین آغاز شده بود. طبعاً تا قبل از ظهور اسرائیل در 1948 او نیز در فلسطین همچون هزاران یهودی دیگر زندگی می‌کرد. اماهمکاری‌های فراوان وی با گروههای زیرزمینی یهود از قبیل ایرگون، اشترن، هاگانا و سایر تشکیلات پنهان صهیونیستی که به کار انتقال یهودیان اروپا به فلسطین اشتغال داشتند، باعث شده بود وی غالب اوقات بیرون از خانه باشد. 12 ساعت پس از آنکه بن گوریون مؤسس اسرائیل، نطق تاریخی خود را در زمینه تأسیس رژیم صهیونیستی در 14 مه 1948 ایراد کرد، دولتهای عرب همجوار فلسطین خود را برای حمله به این رژیم نوظهور آماده کردند. دولت اسرائیل که از ائتلاف چند سازمان مخفی صهیونیستی تشکیل شده بود، چون از ابتدا این وضع را پیش‌بینی می‌کرد از چند ماه قبل جاسوسانی را به کشورهای عرب همجوار اعزام کرده بود. گلدامایر که در آن زمان یک زن جوان یهودی بود در پوشش یکی از همین جاسوسان و به عنوان توریست راهی اردن شد و در مجاورت خانه چند تن از نظامیان اردنی اقامت گزید. وی به تدریج توانست به عنوان یک تبعه بخش اروپائی روسیه نظر چند تن از افسران اردنی را به خود جلب کند و طرح دوستی با آنان بریزد. گلدامایر با تن دادن به فحشا توانسته بود در داخل نظامیان بلندپایه رژیم اردن نفوذ نماید، در مجالس آنان شرکت کند و از مؤسسات نظامی، مراکز و مقرهای نظامی این کشور مطلع شود. او تا زمان تکمیل اطلاعات خود به این نوع روابط ادامه داد. مایر چند روز قبل از نطق بن گوریون وارد فلسطین اشغالی شد و تصمیم ارتش اردن را برای جنگ با اسرائیلیها در حد یک «احتمال قوی» به مقامات صهیونیستی اطلاع داد. گلدامایر سپس اطلاعاتی را که توانسته بود از مؤسسات نظامی اردن و روحیه افسران آن کشور جمع‌آوری کند در اختیار صهیونیستها قرار داد. گزارشهای دقیقتری نیز سایر جاسوسان رژیم صهیونیستی از پایتخت‌های مصر و لبنان و سوریه آورده بودند و دولت بن گوریون نیز با استفاده از این اطلاعات توانسته بود در اولین جنگ خود با کشورهای عربی، به پیروزی دست یابد. فعالیتهای سیاسی گلدامایر سبب شده بود اکثر اوقات اعتنائی به زندگی مشترک با شوهرش نداشته باشد. در نتیجه در 1945 شوهرش وی را طلاق داد و گلدامایر تا پایان عمر بیوه ماند. او در این سالها توانست در رأس تشکیلات مالی سازمانهای یهود میلیونها دلار برای مسلح کردن اسرائیل آتی، پول جمع‌آوری کند. مایر حتی در سالهای ازدواجش از طریق روابط نامشروع تلاش می‌کرد از هر منبع ممکن پول برای تشکیلات مخفی صهیونیستها به دست آورد. بعد از تشکیل دولت اسرائیل وی بلافاصله وارد فعالیتهای سیاسی شد. اولین شغل او در 1948 در سفارت اسرائیل در مسکو بود. او از 1949 تا 1956 در زمان نخست‌وزیری بن گوریون وزیر کار اسرائیل بود. سپس از 1956 تا 1966 به مدت 10 سال وزیر خارجه این کشور شد. او در این مدت بیش از هر کسی به مسافرت در سراسر جهان پرداخت. با مرگ «لوی اشکول» نخست‌وزیر وقت اسرائیل در اکتبر 1969 خانم گلدامایر در انتخابات به پیروزی رسید و در رأس دولت صهیونیستی قرار گرفت. وی این سمت را تا 1974 حفظ کرد و سپس در دهم آوریل این سال به دلیل اوجگیری مخالفت اعضای حزب کارگر که خود عضو آن بود، از مقام نخست‌وزیری اسرائیل استعفا کرد و در هشتم دسامبر 1978 / 17 آذر 1357 در 80 سالگی درگذشت. منبع: ماهنامه الکترونیکی دوران - 8

تأثیر تحولات خارجی بر روند نهضت مشروطه

تأثیر تحولات خارجی بر روند نهضت مشروطه وقوع انقلاب روسیه، رفت و آمد ایرانیان به کشورهای اروپائی و آشنائی آنان به تحولات اروپا، رواج صنعت چاپ و سپس ترجمه و نشر آثار فرنگی در ایران و یا انتشار سفرنامه‌های ایرانیان بازگشته از اروپا، از جمله عوامل آگاهی بخش و تأثیرگذار بر روند نهضت مشروطه بودند. * * * * برای شناخت واقعی هر پدیده می‌بایست نخست بستر و زیربنای آن را مورد مطالعه و شناخت قرار داد و سپس به ابعاد دیگر پرداخت. انقلاب مشروطه نیز از چنین چارچوبی خارج نیست. بنابراین برای شناخت و درک چگونگی روی دادن مشروطیت در ایران باید نخست ریشه‌ها را شناخت. اگر چه انقلاب مشروطه را می‌توان ادامه تحولات تاریخی این سرزمین و از سنخ شورش‌ها، نهضت‌ها و نارضایتی‌های عمومی کم و بیش دامنه دار میان ملت و دولت ایران دانست، اما با تمام مشابهت‌هایی که انقلاب مشروطه با سایر حوادث این سرزمین که منجر به تغییرات اجتماعی و حکومتی گردیده دارد می‌توان از یک تفاوت عمده نیز نام برد و آن نقش و نفوذ عوامل خارجی و آشنایی با دنیای خارج و بویژه غرب است. اگر به اوضاع و احوال ایران و منطقه در آن دوره نگاهی بیاندازیم، متوجه می‌شویم که سلاطین قاجار در مقایسه با حکام کشورهایی چون ترکیه، مصر و یا تونس اقدام چندانی برای نوسازی کشور نکردند. قلت دگرگونی قابل درک است، چرا که ایران در مقایسه با کشورهای مدیترانه‌ای و خاورمیانه تماس کمتری با غرب داشت. اما همین که این تماس‌ها فزونی می‌یابد، شاهد ایجاد تغییر و تحولاتی از یک سو در ارزش‌های مسلط بر جامعه و از سوی دیگر بر محیط اجتماعی و کارکرد آن می‌باشیم. در واقع جنبش مشروطه را باید آغازگر تحولات بنیادین در تاریخ معاصر ایران دانست. اندیشه‌های نو و نوگرایی همزمان با جنبش مشروطه و با تاثیر بی چون و چرا از غرب، به گفتمان غالب در اندیشه سیاسی ایران بدل شد. در انقلاب مشروطه، مشروعیت سیاسی نظام حاکم از سوی مردم به چالش کشیده شد و ثبات و تعادل جامعه از میان رفت. جامعه با ثبات مانند انسان سالمی است، که وقتی دچار بیماری می‌شود کارکرد بدنی او دچار اختلال شده است. در این بین سوالات گوناگونی به ذهن متبادر می‌گردد از جمله اینکه منابع تعادل و ثبات جامعه در دوره قاجار چه بود؟ تزلزل و فروپاشی ثبات سیاسی در نهضت مشروطه در سایه رخداد کدام زمینه ها و عوامل صورت گرفت؟ ظهور نهضت مشروطه همراه با طرح کدام عناصر مشروعیت ساز جایگزین، تکوین یافت؟ نوشتار حاضر در صدد است با رویکری کارکرد گرایانه نسبتی میان تحولات خارجی و آشنایی ایرانیان با این تحولات از یک سو و ظهور نهضت مشروطه و فروپاشی عناصر مشروعیت‌بخش نظام سیاسی حاکم از سوی دیگر برقرار نماید. طبق دیدگاه کارکردگرایی، می توان بیداری ایرانیان در اثر تماس با غرب (عامل ارزشی ـ محیطی خارجی ) را به عنوان شرط لازمه و تضعیف حکومت در اثر عدم توانایی در هماهنگی با تحولات را به عنوان شرط کافی انقلاب مشروطه شناسایی نمود. اگر چه نوشتار حاضر صرفا بر اساس نظریه کارکرد گرایی استوار است و در صدد یافتن رابطه میان تحولات ارزشی ـ محیطی غرب با انقلاب مشروطه می‌باشد، اما این موضوع نه به معنای کامل بودن و یا مورد پذیرش بودن این نظریه است و نه به معنای پذیرفتن غرب و یا اندیشه‌های غربی می‌باشد، بلکه تنها کوششی است در جهت تطبیق انقلاب مشروطه با یکی از نظریات رایج در باب انقلاب‌ها. در ادامه به بررسی نظریه کارکردگرایی و الگوی انقلابی این رویکرد خواهیم پرداخت، سپس منابع مشروعیت بخش که باعث ثبات و تعادل حکومت و جامعه قاجار می‌شد را بررسی نموده و پس از آن به عوامل و زمینه‌های تزلزل و فروپاشی جامعه نگاهی خواهیم انداخت و در نهایت منابع جایگزین مشروعیت بخش را مرور خواهیم نمود. چهارچوب تئوریک چالمرز جانسون یکی از متفکران کارکردگرا است که در کتاب « تحول انقلابی»، انقلاب را در ارتباط با نظام اجتماعی خاصی که آن را احاطه کرده است، بررسی می نماید. به عقیده وی انقلاب از پذیرش رفتار خشونت آمیز در حالتی که تمامی روش‌های دیگر برای تحول شکست خورده است ناشی می شود. در واقع بروز انقلاب حاصل احساس ناتوانی و شکست یک نظام اجتماعی است. (1) بنابراین انقلاب در صحنه نظام اجتماعی نا متعادل رخ می‌دهد و تا زمانی که ارزش‌های یک جامعه و واقعیت‌های محیطی آن با هم سازگار باشند نظام حالت تعادلی خود را حفظ می‌کند. به عقیده کارکرد گرایان به طور کلی چهار دسته منبع برای تحول وجود دارد: 1. منابع ارزشی خارجی: مانند وسایل ارتباطات جهانی، بروز انقلاب در کشور‌های همجوار، فعالیت سازمان‌های بین المللی، مسافرت به کشور‌های دیگر و... 2. منابع ارزشی داخلی: شامل عقاید و ابداعاتی که کاملا سرمنشا داخلی دارند و از بطن جامعه و طی یک روند تدریجی، تکاملی و غیر عمدی صورت می‌گیرد. این منابع به طور مستقیم بر ارزش ها تاثیر می‌گذارند. 3. منابع محیطی خارجی: همانند تغییر داد و ستد به دلیل گشایش بازار خارجی، انقلاب صنعتی، ورود صنایع و حرفه‌های جدید، مشاغلی که شیوه‌ جدیدی را برای تقسیم کار به جامعه تحمیل می‌کنند. 4. منابع محیطی داخلی: شامل اختراعات صنعتی، رشد جمعیت و... که به تغییرات محیطی می‌انجامد. (2) وقتی ارزش‌ها و محیط یک جامعه از هماهنگی با هم باز می‌مانند می‌توان قائل به وجود وضعیتی انقلابی شد. بنابراین انقلاب را باید در متن نظام‌های اجتماعی محل وقوع شان مطالعه نمود. ضرورت این امر از آنجا ناشی می‌گردد که ارزش‌ها و محیط هر نظام را می‌توان ویژه‌ آن نظام خاص اجتماعی دانست. اگر نظام توانایی هماهنگی با تغییرات را داشته باشد، به حالت تعادل باز می‌گردد. (3) بدین ترتیب جانسون عدم هماهنگی میان محیط و ارزش‌ها را شرط لازم و ناتوانی گروه حاکمه در کاربرد وسایل زور و سرکوب را شرط کافی برای وقوع انقلاب می‌داند.(4) منابع ثبات در دوره قاجار تاریخ تحولات سیاسی ـ اجتماعی ایران روند کم و بیش یکسانی را طی نموده است. حکومت قاجار نیز همانند تمام سلسله‌های مهم ایرانی از زمان آل بویه تا آن زمان، بر قدرت‌های قبیلگی تکیه داشت. (5) در واقع ساختار قدرت قبیله و عشیره، نه تنها در ریشه‌های شکل‌گیری حکومت، بلکه در تکوین و استقرار بلند مدت حکومت، عنصری مهم تلقی می‌شد؛ بدین ترتیب مشروعیت سنتی پدرسالاری از درون قبیله به عرصه حاکمیت بسط می‌یافت و شالوده اصلی اقتدار حاکم را سامان می داد. بنابراین مشروعیت پدرسالاری را می توان وجه غالب نظام سیاسی دوره قاجار برشمرد. هنگامی که فتحعلی شاه در برابر ملاقات کنندگان اروپایی ابراز شگفتی می کند که چگونه ممکن است یک کشور را در حالی اداره کرد که دیگران هم سهمی در آن داشته باشند، از یک سو این اعتقاد را بازگو می‌کند که در برابر نهاد طبیعی حکومت خودکامه، چیزی جز هرج و مرج وجود ندارد. (6) و از سوی دیگر اشاره به کارکرد تاریخی مشروعیت بخش نظام خودکامه در ایران دارد. از جمله فوق می توان دریافت که شاهان قاجار نه تنها همگام با تغییرات پیش نرفتند، بلکه خودکامگی حکومت، راه هرگونه اصلاحات از بالا را نیز سد می‌کرد. عباس میرزا که در زمره نخستین اصلاح طلبان و نوگرایان تاریخ ایران در عصر جدید به شمار می‌رود، بر اثر شکست های نظامی از روسیه (با تقلید از سلطان سلیم سوم در ترکیه) به فکر پایه‌ریزی «نظام جدید» افتاد. سخنان وی در جریان ملاقات با فرستاده ناپلئون، نشان از اشتغالات فکری وی در آن شرایط و احوال دارد: «ای مرد بیگانه... نمی دانم این قدرتی که شما (اروپایی‌ها) را بر ما مسلط کرده، و موجب ضعف ما و ترقی شما را فراهم آورده چیست ؟ مگر جمعیت و حاصل‌خیزی و ثروت مشرق زمین از اروپا کمتر است یا آفتاب که قبل از رسیدن به شما، به ما می‌تابد، تاثیرات مفیدش در سر ما کمتر از سر شماست؟ یا خدایی که مراحمش بر جمیع ذرات عالم یکسان است، خواسته شما را بر ما برتری می‌دهد؟ گمان نمی‌کنم. اجنبی حرف بزن! بگو من چه باید بکنم که ایرانیان را هشیار نمایم؟ دلایل پیشرفت شما و ضعف ما کدام است؟ »(7) اما اصلاحات از بالا و شکست آن تنها به شاهزاده قاجاری ختم نشد و می توان به شکست مصلحانی همچون قائم مقام، امیر کبیر و سپهسالار نیز اشاره نمود. پر واضح است که دلیل اصلی شکست این اصلاحات را پیش از هر چیز باید در بطن نظام خودکامه فردی جستجو کرد. حکام وقت ایران چندان تمایلی به ابتکار عمل و خلاقیت در امر نوسازی و حرکت به سمت پرکردن فاصله پدید آمده با کشورهای غربی نداشتند. بنابراین می‌توان چنین نتیجه گرفت که حکام قجری با سد راه هر گونه اصلاح از یک سو از تغییرات تدریجی ممانعت به عمل آورده اند و از سوی دیگر از انعطاف پذیری نظام کاسته اند. امری که پیش درآمد انقلاب محسوب می گردد. چرا که به عقیده کارکردگرایان، زمینه های انقلاب در شرایطی بوجود می آید که تمامی روش های دیگر برای تحول شکست خورده باشد. زمینه های فروپاشی تعادل جامعه با نگاه به چهار دسته عواملی که کارکرد گرایان به عنوان منابع تحول از آنها یاد می‌کنند، می‌توان نقش گسترده تری را برای عوامل خارجی در انقلاب مشروطه قائل شد. دقیقا همانطور که انقلاب اسلامی سال 57 را باید یک انقلاب با سرچشمه و منشا داخلی دانست، انقلاب مشروطه را نیز باید یک انقلاب با نقش و نفوذ عوامل ارزشی ـ محیطی خارجی نامید. منظور از نفوذ و نقش عوامل خارجی، حضور و یا دخالت بیگانگان در انقلاب نیست بلکه منظور اصلی نفوذ فرهنگ غربی و عامل تحرک بخش ارزشی و محیطی خارجی بر تحولات داخلی ایران است. اگر چه نخستین برخوردهای ایرانیان با تمدن غرب در قرون وسطا از طریق بازرگانان و نمایندگان سیاسی و تجاری ایجاد گردید اما تمایل بیشتر و آشنایی گسترده‌تر نسبت به غرب پس از شکست‌های پی در پی ایران از روسیه در زمان فتحعلی شاه آغاز گردید. ورود برخی از عناصر و آموزه‌های مدرنیته به جامعه ایران و تعاملی که این پدیده با ساخت‌های سیاسی، اجتماعی و فرهنگی موجود برقرار کرد، تاثیرات پایداری بر برخی از جنبه‌های زندگی سیاسی در ایران داشت. یکی از این جنبه‌ها، تاثیری است که آشنایی با غرب برگفتمان و فرهنگ سیاسی ایران، و از آن طریق، بر زندگی سیاسی ایرانیان گذاشت. بخشی از این تاثیر به جنبه‌های شکلی و صوری زندگی سیاسی، همچون پیدایش نهاد قانون گذاری، تفکیک قوا، محدود شدن قدرت شاه و... مربوط می شود. می توان گفت که در نتیجه این تحولات، برای نخستین بار در تاریخ ایران، «اقتدار نظام سیاسی حاکم»، نه از سوی شاه زادگان، سرداران و رقیبان بالقوه و بالفعل، بلکه از سوی مردم به چالش جدی کشیده شد و «جامعه» رو در روی حکومت ایستاد. از مهمترین عوامل بیداری جامعه ایرانی می‌توان به ضرورت روی آوردن به دانش و فن جدید که از پیامدهای جنگهای ایران و روس به فرماندهی عباس میرزا در عهد فتحعلی شاه بود، اشاره نمود. رفت و آمد ایرانیان به کشورهای اروپایی و آشنایی آنان با تحولات جدید علمی، فنی، اقتصادی و سیاسی غرب بویژه اعزام گروههایی از محصلان ایرانی به خارج از کشور برای فراگیری دانش و کارشناسان جدید که نخستین گروه‌ها به فرمان عباس میرزا در سال 1230 هـ. ق به انگلستان اعزام گردیدند را نیز نباید نادیده گرفت. رواج صنعت چاپ که موجب تحول عظیم و تسهیل در نشر روزنـامه‌ها و دیگر آثـار گردید و همچنین رواج و گسترش روزنامه نویسی که به عنوان مهمترین رسانه، اخبار و اطلاعات را در کوتاه‌ترین زمان در همه جا منتشر می‌کرد، به همراه ترجمه و نشر کتابها و آثار فرنگی که آشنایی همگانی مردم را با پیشرفتهای غرب ممکن می ساخت، همگی ناشی از تحولات غرب بود. در این میان از نقش روزنامه‌هایی که توسط ایرانیان مقیم خارج از کشور چاپ و غالبا بصورت مخفیانه وارد ایران می شدند نیز نباید غافل ماند. از جمله این روزنامه ها می توان به حبل‌المتین، ثریا، قانون، پرورش و اختر اشاره نمود که توسط میرزا ملکم خان، سید جمالدین اسد آبادی، میرزا آقاخان کرمانی و دیگر اصلاح طلبان ایرانی خارج از کشور انتشار می‌یافتند. (8) حتی در میان شهر‌هایی که شاهد بیشترین جنب و جوش انقلابی بودند، فارغ از تهران که به عنوان پایتخت، به صورت مهم‌ترین مرکز فعالیت های سیاسی و مطبوعاتی محسوب می‌گردید، از نقش تبریز و مردمان این منطقه و سردارانی چون ستارخان و باقرخان نمی‌توان به سادگی گذشت. دلیل اهمیت بیش از حد تبریز نیز مجاورت با دو کشور بزرگ عثمانی و روسیه‌ تزاری و قرار گرفتن در سر راه اروپا بود که باعث می شد تازه‌ترین اخبار و اطلاعات را در خود منتشر نماید. جنگ روسیه و ژاپن در سالهای 5 - 1904 و انقلاب 1905 روسیه نیز به مشروطه‌خواهان ایران که از سال 1901 در حال رشد بودند نیروی مضاعفی بخشید. عده زیادی اهمیت این امر را در این نکته می‏دانستند که تنها قدرت آسیایی که دارای قانون اساسی بود، تنها قدرت اروپایی را که قانون اساسی نداشت‏شکست داده بود. از این مقدمه چنین نتیجه گرفته می‌شد که قانون اساسی «راز قدرت‏» غرب می باشد و هر کشوری که قانون اساسی دارد، کشوری سربلند و فاتح خواهد بود. انقلاب روسیه نیز که پیامد دیگر جنگ بود، نشان داد که یک قیام توده‏ای ممکن است ‏یک سلطنت استبدادی را تضعیف و وادار به پذیرش قانون اساسی نماید. بدین ترتیب خون تازه‌ای به رگ‌های آزادی خواهان ایرانی تزریق شد. صرف‏نظر از اینکه اشخاص یا گروههای معینی در نتیجه فشار غرب بر ایران منتفع یا متضرر شده بودند، گروههای متنوعی، در جامعه وجود داشتند که دلایلی برای ناخشنودی از قاجار و تعدیات غرب داشتند. پیشه‏ورانی که وضعیت‏خود را از دست داده بودند آشکارا ناراضی بودند. حتی تجار موفق فکر می‏کردند که رفتار مطلوبتری با بازرگانان غربی می‏شود. برای مثال غربیها از عوارض جاده‏ای و مالیاتهای داخلی معاف بودند در حالی که تجار ایرانی باید چنین هزینه‏هایی را تقبل می‏کردند. تعداد بسیار زیادی از تجار و کارگران ایرانی که به هندوستان، ماورای قفقاز شوروی و ترکیه مسافرت می‌کردند، می توانستند به چشم خود، اصلاحات به عمل آمده در آن کشورها را ملاحظه کرده و با افکار آزادی خواهانه و مبانی جدید آشنا شوند. افکاری که متضمن راه هایی بود که بدان وسیله دولت‌ها و از جمله ایران می‌توانست تغییر کرده و به روش‌هایی روی آورد که به تقویت بنیه داخلی و بهبود شرایط آنها منجر شود. (9) البته در این میان از نقش روشنفکران ایرانی که معمولا غرب را از نزدیک درک کرده بودند نیز نباید به سادگی گذشت. به عنوان مثال اندیشه های آزادی خواهی، دموکراسی، قانون اساسی و پارلمانتاریسم نخستین بار از طریق سفرنامه هایی چون سفرنامه میرزا صالح شیرازی، سفرنامه ابوالحسن ایلچی، سفرنامه مصطفی افشـار، سیـاحت نامه ابراهیم بیک و سفرنامه رضا قلی میرزا وارد ایران شد. برای اینکه بیشتر به نقش و نفوذ عامل ارزشی ـ محیطی خارجی در انقلاب مشروطه پی ببریم به بررسی کوتاه هر یک از این سفر نامه ها می‌پردازیم. سفرنامه میرزا صالح شیرازی: سفرنـامه میرزا صالح شیرازی شامل مشاهدات دقیقی از نظام حکومتی، سیستم پارلمانی وقوانین آن، دستگاه قضاوت، مالیـات، کلیسا، مدارس و صنـایع انگلیس است.میرزاصالح آنقدر شیفته آزادی و نظـم موجود در جـامعه انگلستـان شده بود که آنـرا « ولایت آزادی» می نـامید. وی در بحث از نظـام پارلمانی انگلستان، پارلمان انگلیس را « مشورت خانه»، مجلس عـامه را «خانه وکیل رعایا» و نمایندگـان را «وکیل الرعایا» می‌خواند و از مجلس لـرد‌ها بـا عنوان خـانه خوانین نام می‌برد. (10) وی برای مجلس عوام از آن جهت که توسط انتخـابات آزاد تشکیل می‌گردد، اهمیت بسیاری قائـل می‌شود چـرا که معتقد است تنها در این صورت است که شایسته‌ترین افراد انتخاب می‌شوند و زمام امور را در دست می‌گیرند. میرزا صالح دولت انگلیس را به سه قسم پادشاه، لردها (خوانین) و وکیل عامه تقسیم می‌کند و به موضوع تفکیک قدرت میان این سه نهاد و عدم تمرکز قدرت در دست یک فرد خودکـامـه می‌پردازد. اصـول دیگری همچون اصل آزادی بیـان و اصل هماهنگی قوا در نظام پارلمانی نیز مورد توجه وی قرار می گیرد. بدین سان میرزا صالح حدود آزادی سیاسی اجتماعی در جامعه انگلیس، ارکان نظام پارلمانی و ویژگی‌های آن را برای ایرانیان دهه دوم سده نوزدهم بیان نموده و به توصیف اصول پارلمانتاریسم و مشروطیت، مانند: آزادی بیان، آزادی انتخابات و حاکمیت پارلمانی پرداخته است. از آنجا که نظـام حاکم بر هر دو کشور ایران و انگلیس نظام سلطنتی بود ولی اوضاع سیاسی اجتماعی این دو بسیار متفـاوت از یکدیگر بود لـذا وی چاره کار را در اصلاح ساختار حکومتی موجود به شکل انگلستان می‌دید و چون نمی‌تـوانست آشکارا از نظام ایران انتقـاد نماید، با بیـان پارلمانتاریسم انگلستان به توصیف یک الگوی عملی اصلاحات پرداخت و در این راه دومین چاپخانه حروفی را وارد ایران (تبریز) نمود و نخستین روزنامه ایران را در تهران انتشار داد. سفرنامه ابوالحسن ایلچی: ابوالحسن ایلچی که یکی از وابستگان دربار فتحعلی شاه بود در سـال 1809 میلادی از سوی شـاه به لندن رفت و به مدت یکسـال و نیم در آنجا اقـامت گزید. این سفر‌نـامه که نخستین زمزمه‌های پارلمانتاریسم در ایران را مطرح ساخته، از دستگاه قانون‌گذاری انگلیس با نام «پارلمنت انگلیس» نام می‌برد و آنجا را خـانه‌ای توصیف می‌کند که نمـایندگـان در آنجا جمع می‌شوند و با رضا و رأی خود به صلاح رعیت کـار می‌کنند. وی در ادامه به آزادی مردمی و اصول حکومت پارلمانی و قاعده ملاحظه اکثریت آرا درتصمیم گیری‌ها و علنی بودن مـذاکرات و منازعـات پارلمانی اشـاره می‌کند. علیرغم آنکه اشاره ایلچی به پارلمانتاریسم انگلستان بسیار سطحی و صوری است اما سخنانش دربـاره اندازه اختیـارات پادشـاه و فلسفه وجودی پارلمان و آزادی های همگانی، برای ایرانیان زمانی که با این مسائل بیگانه بودند، نو و بی‌سابقه بود. سفرنامه مصطفی افشار: افشار یکی از رجال دولتی زمان فتحعلی شاه بود که در سفری ده ماه و نیمه به کشور روسیه درباره دموکراسی پارلمانی مطالبی را به رشته تحریر در آورده بود. افشار در این سفرنامه از قول اندیشمندان روسی بارها بر حاکمیت رای مردم در انتخاب زمامداران تاکید می‌کند ولی بیشتر از این مطلبی نمی‌آورد. سیاحتنامه ابراهیم بیک: حاج زین العابدین مراغه‌ای در این سفرنـامه نمودارهایی از فرهنگ و تمدن غرب از جمله رژیم‌های دموکراسی پارلمانی این کشور‌هـا و تفاوت‌هـای آن را با اوضاع نابسامان ایران در ذهن خواننده ترسیم نموده است. کـسـروی در مورد تاثیر گذاری این سفرنامه بر مردم زمـان خویش می‌گوید: بسیـارکسـان را می‌توان یافت که با خواندن این کتاب بیدار شدند و برای کوشیدن به نیکی کشور آماده گردیدند. سفرنامه رضا قلی میرزا: رضا قلی میرزا نوه فتحعلی شاه بود و در خاطرات خود از سفر به انگلستان به توصیف نظـام پارلمانی این کشور پرداخته است. وی دولت انگلستان را شـامـل دو بخش خاص و عام می‌دانست ؛ دولت خاص را شامل پـادشاه و وزرا و بعضی از ارکان دولت و دولت عام را همه مردم، از پادشاه الـی فقیر می دانست. او معتقد بود این مردمند که حکومت می‌کنند و پشتوانه چنین نظامی آراء و مشارکت عموم است که در نهاد پارلمان تبلـور می یـابد. رضاقلی میرزا در این سفرنـامه علت وجودی پارلمان بر مبنـای مشـارکت عمومی وجـایگـزینی دموکراسی پارلمانی به جای دموکراسی مستقیم را بیان می‌کند. اگر چه ویژگی عام نوشته های این دوره این است که تنها به توصیفی از نظـام پـارلمـانی، دموکراسی و آزادی در غرب بسنده کرده اند و وارد چارچوب ها و ارکان اندیشه دموکراسی و پارلمانتاریسم نشده‌اند، اما به نظر می رسد کمترین اثر این سفرنامه‌ها ـ که غالبا توسط وابستگان دربـار و مامورین و سفرای حکومتی نگـارش یـافته است‌ـ آگاهی دادن به دست اندرکـاران امور کشور وصاحب منصبان، پیرامون شیوه‌های نوین فرمـانروایی و نقش مردم در حکومت بوده و این موضوع در گسترش روند اصلاح و دگرگونی و زمینه سازی تبدیل نظام سلطنتی به مشروطه پارلمانی موثر بوده است. بدین ترتیب می توان دریافت جامعه‌ای که تحت سیطره قجر‌ها در یک آرامش نسبی به سر می‌برد و شاه را سایه خدا در زمین می‌نامید و هر گونه مخالفت با وی را در نهایت مخالفت با مقدرات و اوامر الهی می‌پنداشت، چگونه به یک باره سر به شورش، قانون‌خواهی و حکومت قانون بر می‌دارد ؛ و چگونه مهمترین کارکرد نظام ارزشی که همان مشروعیت بخشی به بهره برداری از قدرت به مفهوم عام بود، دچار اختلال می‌گردد. از آنچه ذکر شد در می‌یابیم که دو دسته عوامل ارزشی خارجی (آزادی، وطن، پارلمان، قانون اساسی، حکومت قانون، تعلیم و تربیت نوین ) و عوامل محیطی خارجی (پیشرفت صنعتی غرب، گسترش شهر نشینی، رشد جمعیت، ورود صنایع و حرفه های نو) بر انقلاب مشروطه تاثیر‌گذار بوده است. به عبارت دیگر هم تغییرات ارزشی و هم تغییرات محیطی در غرب بر انقلاب مشروطه ایران تاثیر به سزایی داشته اند. در واقع تعادل و ثبات جامعه ایران هنگامی به هم خورد که ارزش های حاکم بر جامعه به واسطه ورود ارزش‌های جدید، کارکرد و مشروعیت خود را از دست دادند. تغییرات محیطی که در غرب بوجود آمده بود و باعث پیشرفت غرب و عقب ماندن شرق شده بود نیز یکی دیگر از عواملی بود که اندیشمندان آن روزگار را وادار به تفکر درباره علل پیشرفت غرب و عقب ماندگی خانگی کرد. در حالی که به دلیل گسترش آگاهی و اعتراض و مقابله‌ مردم، طبقه حاکم هر روز بیش از پیش در اعمال حاکمیتش با مشکلات فزاینده روبرو می‌شد، از بازگشت به حالت تعادل نیز عاجز ماند. در نتیجه این مشکلات موجبات تضعیف قدرت سرکوب گروه حاکمه را پدید آورد. عناصر مشروعیت ساز جایگزین در مقابل تحول فرهنگی، سیاسی، اجتماعی و اقتصادی غرب در دنیای شرق، چهار نوع موضع‌گیری دیده می‌شود: دسته اول، محور را اندیشه و ایده‌های غربی قرار داده و سپس کوشیدند عقاید اسلامی را با آن تطبیق دهند؛ دسته دوم، غرب زدگان افراطی بودند که اعتقاد داشتند باید اسلام و فرهنگ شرق را به دور انداخت و نظام ارزشی و فرهنگی غرب را به طور کامل پذیرفت؛ دسته سوم که پرچم داران رنسانس معاصر اسلامی بودند، قرآن و اسلام راستین ـ اسلام زدوده شده از همه پیرایه‌ها ـ را به عنوان اصل و نیز جنبه های مثبت تمدن غرب را، آن طور که با روح اسلام تضاد نداشته باشد، پذیرفتند؛ گروه چهارم، برخی نیروهای سنتی بودند که پیشرفت‌های مدنی غرب را به طور کامل رد می‌کردند. (11) حیرت، مقایسه و علت‌یابی دلایل پیشرفت غرب و عقب‌ماندگی ایران، سه مرحله‌ای بود که تقریبا تمام روشنفکران و غرب دیده‌ها خود را غرق آن می‌کردند. در مرحله اول آنان مبهوت پیشرفت‌های گسترده علمی، صنعتی، سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی غرب می‌شدند، در مرحله دوم به مقایسه ایران و غرب می‌پرداختند و در مرحله آخر درصدد علت‌یابی پیشرفت غرب و واپس ماندگی ایران بر میآمدند. به تدریج به سبب آشنایی و توجهی که اندیشه‌گران ایرانی به سیر و گسترش جنبش‌های مشروطه‌خواهی بورژوازی غرب داشتند، احساس کردند که نظام حاکم بر ایران دیگر تحمل ناپذیر است. آنان هر انگیزه خصوصی و فردی که داشتند، بدان باور بودند که ایران هنگامی از امنیت، آسایش، آبروی بین المللی، اهمیت و ثبات برخوردار خواهد شد که حکومت استبدادی آن ریشه‌کن و یک نظام مشروطه دموکراسی گونه غربی جایگزین آن گردد. (12) با این حال میزان آگاهی نوخواهان از اروپا و معنی مشروطه و قانون یکسان نبود.(13) از جمله مصادیق این امر در سخن یکی از رهبران انقلاب مشروطه، یعنی آیت الله سید محمد طباطبایی نهفته است؛ وی می‌گوید: « ما ممالک مشروطه را که خودمان ندیده بودیم، ولی آنچه شنیده بودیم و آنهایی که ممالک مشروطه را دیده، به ما گفتند[ که] موجب امنیت و آبادی ممالک است. ما هم شوق و عشقی حاصل نموده، ترتیب مشروطیت را در این مملکت برقرار نمودیم.» (14) از این سخن می‌توان چنین نتیجه گرفت که اگر چه رهبران انقلابی الگوی خود را در لیبرالیسم و مشروطه‌گرایی به سبک غرب یافته بودند و حتی در نگارش و تدوین قانون اساسی نیز به اقتباس از قوانین اساسی بلژیک و فرانسه پرداختند، اما نه تنها مردم عادی که حتی بسیاری از رهبران و روشنفکران نیز تلقی درستی از مشروطه، قانون و آزادی نداشتند. چنانچه آنانی که مدافع قانون بودند و بر ضرورت آزادی تکیه می‌کردند، خود تاب مشاهده مخالفانی همچون مشروعه‌خواهان را نیاورده و شیخ فضل‌الله نوری را به سبب بیان نظراتش به دار آویختند ؛ و شاید بتوان این عمل را نقطه‌ی آغاز شکست مشروطه‌خواهی محسوب کرد. نتیجه گیری انقلاب مشروطه به عنوان انقلابی حداقلی، نخستین جلوه گاه جدال مستقیم فرهنگ سنتی ایرانی ـ اسلامی و مدرنیته غربی بود. اگر چه در جنبش مشروطه تنها یک اندیشه حاکم نبود اما کوشش‌هایی که در جهت نوسازی در این دوره انجام گرفت بیش از هر چیز از سنت غربی و از تماس با غرب و تحت عناوینی همچون آزادی‌خواهی، قانون‌خواهی، و مشروطه‌خواهی ناشی گردید. چرا که غرب در درجه اول، به عنوان یک موضوع قابل رقابت نگریسته می‌شد... و در درجه دوم، تهدید معنوی، مذهبی و سیاسی نسبت به شیوه زندگی مسلمانان به شمار می‌رفت.(15) بنابراین می‌توان چنین عنوان کرد که فرمان مشروطیت دستاورد نهضتی سیاسی ـ اجتماعی بود که پیشتر از آن در اثر بیداری جامعة ایرانی تحت تاثیر عوامل متعدد فرهنگی، اجتماعی و اقتصادی حاصل شده بود. این بیداری در ایران از آغاز سده نوزدهم با گسترش اندیشه دموکراسی، آزادیخواهی و مشروطیت، به واسطه فرنگ رفته‌هایی که به دلایل مختلفی همچون تحصیل، سیاحت و یا امور اداری، مدنیت و دموکراسی غربی را مشاهده کرده بودند و یـا روشنفکرانی که کمـابیش از طریق اخبـار، جراید و کتب رسیده از مغرب زمین با تحولات اروپا آشنا شده بودند، صورت گرفت. بر اساس آنچه گذشت در می‌یابیم که طبق دیدگاه کارکردگرایی، می‌توان بیداری ایرانیان در اثر تماس با غرب (عامل ارزشی ـ محیطی خارجی ) را به عنوان شرط لازم و همچنین تضعیف حکومت در اثر عدم توانایی در هماهنگی با تحولات را به عنوان شرط کافی انقلاب مشروطه شناسایی نمود. بدین ترتیب جامعه‌ بیماری که توانایی بازگشت به ثبات و تعادل را از دست داده بود، در اثر ضعف قدرت سرکوب‌گر، توسط انقلاب، سلامت خود را باز می‌جوید. منابع: 1. مصطفی ملکوتیان، سیری در نظریه‌های انقلاب، تهران: قومس، 1372، ص 88. 2. حسین بشیریه، انقلاب و بسیج سیاسی، تهران: دانشگاه تهران، 1383، ص 52. 3. الوین استانفورد کوهن، تئوری‌های انقلاب، ترجمه: علیرضا طیب، تهران: قومس، 1372، صص134-135. 4. پیشین، انقلاب و بسیج سیاسی، ص 53. 5. نیکی آر کدی، ریشه‌های انقلاب ایران، ترجمه عبدالرحیم گواهی، تهران: دفتر نشر فرهنگ اسلامی، 1375، ص 53. 6. محمد علی همایون کاتوزیان، تضاد دولت و ملت، ترجمه: علی رضا طیب، تهران: نشر نی، 1384، ص 133. 7. فریدون آدمیت، اندیشه های میرزا فتح علی آخوندزاده،تهران: خوارزمی، 1349، ص 221. 8. صادق زیبا کلام، سنت و مدرنیته، تهران: روزنه، 1377، ص 375. 9. پیشین، ریشه های انقلاب ایران، ص 105. 10. میرزا صالح شیرازی، سفرنامه میرزا صالح، اسماعیل رائین، تهران، 1347، ج 1، ص 235. 11. حسین بشیریه، جامعه‌شناسی تجدد: غیریت ها و محدودیت ها، مجله نقد و نظر، سال سوم، ش 2 و 3، بهار و تابستان 1376، ص 447 ـ 448. 12. عبد الهادی حائری، تشیع و مشروطیت در ایران،تهران: امیر کبیر، 1363، ص 25. 13. احمد کسروی، تاریخ مشروطه ایران، تهران: امیرکبیر، 1357، ج 1، ص 259 14. علی محمد نقوی، جامعه شناسی غربگرایی،تهران: امیر کبیر، 1361) ج1، ص 17. 15. آن اس لمبتون، ایران عصر قاجار، ترجمه سیمین فصیحی، مشهد: جاودان خرد، 1375، ص 14. منبع: ماهنامه الکترونیکی دوران

معرفی ارکان حکومتی ایران قدیم

معرفی ارکان حکومتی ایران قدیم ـ 4 بلدیه بلدیه نام قدیمی شهرداری است. تأسیس بلدیه در ایران یک قرن قدمت دارد و اولین بلدیه در کشاکش حوادث مشروطه در تهران تأسیس شد. پیش از آن، اداره‌ای که مسئولیت کار بلدیه را عهده‌دار بود، «اداره احتسابیه» نام داشت و اعضای آن را «محتسب» می‌گفتند. این اداره از دو شعبه «احتساب» و «تنظیف» تشکیل شده بود. * * * * در شماره‌های گذشته مجله الکترونیکی «دوران» به تاریخچه نظمیه، عدلیه و وزارت خارجه در ایران اشاره کردیم. اکنون در چهارمین بخش این مجموعه توجه خوانندگان گرامی را به یکی دیگر از ارکان حکومتی ایران قدیم به نام «بلدیه» جلب می‌کنیم. «بلد» به معنای شهر است و «بلدیه» نام قدیم شهرداری است. تأسیس بلدیه در ایران یک قرن قدمت دارد و اولین بلدیه درکشاکش حوادث مشروطه در تهران تأسیس شد. پیش از آنکه اداره‌ای به نام بلدیه در تهران قدیم تشکیل شود، اداره‌ای تأسیس شده بود که تقریباً همان وظایف بلدیه را انجام می‌داد. این اداره نامش «اداره احتسابیه» بود و اعضای آن را «محتسب» می‌گفتند. این اداره از دو شعبه احتساب و تنظیف که هر کدام عده‌ای نایب و فراش و سپور تحت فرمان داشته، تشکیل شد. محتسبین قبلاً زیر نظر حکومت و کلانتر شهر کار می‌کردند و در مجازات امور خلافی و حتی در داد و ستد و فروش اجناس دخالت می‌کردند. شعبه نظافت اداره احتسابیه جمعی سقا برای آبپاشی در اختیار داشت و با استفاده از صد رأس الاغ و قاطر کار حمل زباله را انجام می‌داد. با پیروزی مشروطیت در سال 1285 شمسی به دلیل مشکلات متعددی که در اداره امور شهرها در زمینه‌هایی مانند بهداشت شهری، آبرسانی و ... وجود داشت نمایندگان مجلس اول درصدد تدوین قانونی برای اداره امور شهرها برآمدند. که این عمل به تدوین اولین قانون شهرداری‌ها با عنوان «قانون بلدیه» در تاریخ 19 خرداد 1286 شمسی انجامید. این قانون در 108 ماده به تصویب نمایندگان مجلس رسید. هدف از تأسیس بلدیه شهرداری در این قانون تأمین منافع شهرها و رفع نیازهای شهرنشینان اعلام شد. در این قانون تشکیل انجمن بلدیه پیش‌بینی شده بود که اعضای آن را مردم انتخاب می‌کردند. البته مطابق این قانون زنان حق رأی نداشته‌اند. انجمن بلدیه دارای اختیارات گسترده‌ای در امور شهری بود. ریاست اداره بلدیه بر عهده رئیس انجمن بلدیه بود که از میان اعضای انجمن بلدیه با اکثریت آرا انتخاب می‌شد و عنوان وی «کلانتر» بود که معادل معاون اول شهردار بوده است. با تدوین این قانون برای اولین بار مردم توانستند در انتخاب اعضای انجمن بلدیه شرکت کنند و منتخبان آنها از اختیارات وسیعی در بلدیه شهرداری برخوردار شدند. با وجود آنکه انجمن‌های بلدی اقداماتی را در سطح شهرها انجام دادند ولیکن در عمل تشکیل اداره بلدیه و انجمن به صورت قانونی با مشکلات متعددی روبه رو شد. با توجه به شرایط نامناسب سیاسی بعد از پیروزی مشروطیت و چالش‌ها و تقابل‌های دولت و مشروطه خواهان بر سر مسائل مختلف اقدامات اصلاحی بلدیه تحت تأثیر این عوامل قرار گرفت. در کار این عوامل کمبود بودجه و درآمدهای مالی بلدیه و ضعف عملکرد اعضای انجمن‌های بلدی در کاهش کارآیی آن مؤثر بود. به نوعی با توجه به شرایط و فضای سیاسی کشور در اوایل مشروطیت حمایت جدی از تشکیل یک بلدیه قانونی انجام نگرفت. تأثیرگذاری این عوامل به حدی بود که با وجود تلاش‌های صورت گرفته بلدیه به مفهوم قانونی در اوایل مشروطیت شکل نگرفت چنان که اولین بلدیه قانونی در تهران در 1289 یعنی نزدیک به سه سال از تصویب قانون تأسیس بلدیه در مجلس شورای ملی، شکل گرفت. اولین بلدیه قانونی تهران به هنگام نیابت سلطنت «عضد‌الملک قاجار» (رئیس ایل قاجار) به ریاست «دکتر خلیل‌خان اعلم‌ الدوله» (ثقفی) تأسیس شد. این اداره مقابل سبزه میدان در محلی به نام خیام‌خانه یا چادرخانه استقرار یافت. ادارة جدید یک معاون داشت به نام «علیرضاخان بهرامی» که بعدها به «مهذب‌السلطنه» معروف گردید و یکی از چشم‌پزشکان سرشناس تهران قدیم بود و در علوم فلسفی و روان شناسی وارد بود. رئیس محاسبات و تنظیم بودجه وکارگزینی به یک نفر ارمنی به نام «مسروپ خان مسروپیان» سپرده شده بود. ادارة بلدیه بعداً زیر نظر وزارت داخله انجام وظیفه می‌کرد و نخستین کسی که از طرف این وزارتخانه حکم ریاست بلدیه را دریافت کرد شخصی به نام «یمین‌السلطنه» بود و به طوری که در حکم صادره وی نوشته شده بود ماهانه مبلغ هشتاد تومان دریافت می‌کرد. وظیفه عمده و اساسی در تهران قدیم و در زمان «عضدالملک» سنگفرش کردن چند خیابان هم بود بعلاوة نظافت خیابانها و کوچه‌های دارالخلافه. معمولاً رفتگران یا نظافت‌چیهای بلدیه با مشک خیابانها را آبپاشی می‌کردند تا گرد و غبار خیابانها مردم و رهگذران را آزار ندهد. تنها عوارضی که ادارة بلدیه از مردم در اوایل کار خود می‌گرفت، عوارضی بود که از وسایل بارکشی مانند اسب، قاطر، شتر و گاری که وارد تهران می‌شدند وصول می‌کرد. از این طریق هزینه و حقوق و مواجب سپورها (رفتگران) تأمین می‌گردید و چیزی اضافه نمی‌آمد که به مصرف امور اساسی مثل خیابان‌سازی و تعمیم روشنایی شهر برسد. در جریان نخستین اقداماتی که انجمن بلدیه انجام داد ضعف‌های آشکاری مشاهده شد. چنان که این مسئله موجب اعتراض نمایندگان مجلس گردید. زیرا در میان اعضای انجمن بلدیه افراد سنت‌گرا و کسانی که با محتوای قانون به طور دقیق آشنا نبودند وجود داشت و چون نظارت قانونی و مستمری بر کار آنها وجود نداشت موجب خودسری‌هایی در کار اعضای بلدیه شد. بنابراین دلایل نمایندگان مجلس درصدد اصلاح قانون بلدیه برآمدند. در این راستا در 9 رمضان 1329 قمری/ 1290 شمسی با پیشنهاد دولت مبنی بر انفصال انجمن‌های بلدی موافقت کردند. این موضوع به معنای نسخ قانون بلدیه نبود بلکه برای اصلاح قانون بلدیه و افزایش میزان کارآیی انجمن‌های بلدی چنین تصمیمی گرفته شد. اداره بلدیه همچنان براساس قانون به کار خود ادامه داد. با وجود اینکه دولت سعی کرد بلدیه را به خود وابسته کند ولیکن این کار تا کودتای 1299 عملی نشد. پس از کودتای 1299 و روی کارآمدن دولت سید ضیاءالدین طباطبایی و تسلط دولت بر تمامی امور، نخست‌وزیر برای رسیدن به اهدافش تصمیم گرفت نهادهای مستقلی مانند بلدیه را به دولت وابسته کند. از این رو با تدوین نظامنامه‌ای در هیأت دولت از اول فروردین سال 1300 شمسی اداره بلدیه از حالت انجمن شهری خارج و به صورت "شهرداری" وابسته به دولت شد و بدین سان تحولات آن تحت تأثیر تصمیمات «قدرت سیاسی» قرار گرفت. براساس این نظامنامه ریاست تشکیلات بلدیه تهران زیر نظر ریاست وزرا قرار گرفت و نخست‌وزیر از طرف خود کفیلی را برای اداره بلدیه تعیین می‌کرد. ضمناً در همین سال ساختمان مرکزی بلدیه به میدان سپه انتقال یافت. با روی کارآمدن رضا شاه روند تمرکز گرایی دولت با شدت بیشتری دنبال شد و از همین رو دولت در 30 اردیبهشت 1309 قانون جدیدی برای تشکیلات بلدیه تصویب کرد. متن قانون به منظور رفع مشکلات مالی دولت در زمینه امور شهری تدوین شده بود و نحوه دریافت عوارض و مالیات‌ها را برای دولت مشخص و راحت‌تر کرده بود. با وجود اینکه مطابق این قانون تشکیل انجمن بلدیه پیش‌بینی شده بود ولیکن نظامنامه انجمن‌های بلدی طوری تدوین شده بود که دست دولت در نحوه اداره آن آزاد بوده و براساس اهداف دولت کار می‌کرده است. چنان که نحوه انتخاب اعضای انجمن بلدیه به صورت دو مرحله‌ای بوده یعنی در مرحله اول مردم تعدادی از اعضای انجمن بلدیه را انتخاب می‌کردند و در مرحله بعد وزارت داخله ـ وزارت کشور ـ از میان برگزیدگان مردم تعدادی را به عنوان اعضای انجمن بلدیه انتخاب می‌کرد. به عنوان نمونه در مورد تهران انتخاب اعضای انجمن بلدیه بدین صورت انجام می‌گرفته است «... در مرحله اول مردم 75 نفر را انتخاب می‌کردند و سپس وزارت داخله از میان برگزیدگان مردم 11 نفر را به عنوان نمایندگان انجمن بلدی تهران انتخاب می‌کرد.» همچنین رئیس بلدیه را وزارت داخله انتخاب می‌کرده است. در واقع هدف دولت این بود که انجمن بلدیه به عنوان بازوی کمکی دولت برای اجرای طرح‌های شهری باشد نه اینکه با اظهار نظرها مشکلی را برای دولت ایجاد کند. در سال 1308 چهار شعبه بلدیه به نام «بخش» در چهار نقطة شمال و جنوب و شرق و غرب تشکیل گردید. در سال 1315 شمسی تعداد بخش‌ها به هشت رسید. بعلاوه در شهرری و شمیران هم دو بخش عهده‌دار وظایف شهرداری شدند. در سال 1319 برای آنکه بخشهای مذکور تا حدی استقلال و آزادی عمل داشته باشند به چهار برزن کامل تبدیل گردیدند که هر یک وظیفه شهرداری را در برزن خود انجام می‌دادند. در سال 1325شمسی تعداد برزنها به 16 افزایش یافت. با روی کار آمدن محمد‌رضا شاه همچنان روال کار شهرداری به همان شکل سابق تا 1328 ادامه یافت. به دلیل مشکلاتی که در سطح شهرها وجود داشت و اینکه مردم نقش چندانی در امور شهری نداشتند دولت تصمیم گرفت مجدداً انجمن‌های شهری را فعال کند ولیکن به تشکیل انجمن‌های شهری با یک دیدگاه قدرت گرایانه و از بالا نگاه می‌شد. هدف این بود که در عین اینکه انجمن‌های شهری تشکیل می‌شد قدرت دولت هم تثبیت شود به همین دلیل در این قانون قدرت زیادی به انجمن‌های شهری و شهردای داده نشد و عملاً ویژگی‌های یک نظام تمرکز‌گرا در قانون لحاظ شده بود. از دهه 1330 به بعد با تغییراتی که در شرح وظایف و سیستم اداری شهرداری به وجود آمد این نهاد به شکل و هیأت امروزیش نزدیک‌تر شد. منبع: ماهنامه الکترونیکی دوران - شماره 8

تاراج میراث ملی ایران توسط اسرائیلی‌‌ها

تاراج میراث ملی ایران توسط اسرائیلی‌‌ها «... اسرائیل به صورت یکی از مراکز بین‌المللی خرید و فروش آثار باستانی ایران درآمده است به همین علت تجار خارجی عقیده دارند که‌آثار باستانی ایران را می‌توان به قیمت مناسب در اسرائیل خریداری کرد. در دو سال اخیر حدود 2000 ظرف سفالی املش به اسرائیل آورده شده و موزه‌های بزرگ فرانسه، انگلستان و آمریکا و موزه‌های بسیار دیگر، مساعی فراوانی برای جمع‌آوری این آثار به کار بسته‌اند...» قسمتهائی از گزارش روزنامه «داوار» چاپ اسرائیل ـ 15 آذر 1342 یکی از زوایای پنهان روابط ایران و اسرائیل و درواقع یکی از نتایج حضور جدی اسرائیلی‌ها در ایران، تاراج ملی ایران بود که به واقع هیچ نامی غیر از تاراج نمی‌توان بر آن نهاد. جالب این است که این مسأله در دورة اقتدار حکومت باستان‌پرست پهلوی اتفاق افتاده است. آثار باستانی و اشیاء عتیقه ایرانی در میزان و حجم بسیار زیاد به اسرائیل منتقل می‌شد، در مجموعه‌های خصوصی نگهداری می‌گردید یا به موزه‌های اسرائیلی ارائه شده و به نمایش در می‌آمدند و یا توسط بعضی افراد به موزه‌های بزرگ جهان منتقل می‌شدند. مطلبی که در یکی از نشریات اسرائیلی به چاپ رسید تأسف هر ایرانی را بر می‌انگیزد: «اسرائیل به صورت یکی از مراکز بین‌ المللی خرید و فروش آثار باستانی ایران درآمده است. به همین علت تجار خارجی عقیده‌ دارند که آثار باستانی ایرانی را می‌‌توان به قیمت مناسب در اسرائیل خریداری نمود... طی دو سال اخیر در حدود 2000 ظرف سفالی املش به اسرائیل وارد شده و این مقدار 80 درصد کلیه آثار املش را که به معرض فروش گذارده شده، تشکیل می‌دهد. ولی بسیار جای تأسف است که آثار مزبور از کشور خارج می‌شود و ما این موقعیت بزرگ را برای گردآوری یک مجموعة عالی هنری از دست می‌دهیم در حالی که موزه‌های بزرگ فرانسه، انگلستان و آمریکا و نیز موزه‌های بسیار دیگر، مساعی فراوانی برای خرید آثار املش به کار می‌برند.» 1 چنانچه ملاحظه شد دردرون اسرائیل نیز از خروج اشیاء باستانی ایران از اسرائیل اظهار تأسف شده اما در داخل ایران یا به دلیل بی‌خبری یا بی‌توجهی، هیچ عکس‌العملی دیده نشده است. یکی از افرادی که نقش مهمی در انتقال آثار باستانی ایران به اسرائیل داشت شخصی بود به نام ایوب ربانو. وی در طی 45 سال تقریباً در تمام نقاط ایران دست به عملیات حفاری زد و بزرگترین مجموعه ‌آثار باستانی ایران را گردآورد که برخی از آثار آن در جهان بی‌نظیر بوده و ارزش آن مجموعه به 5/4 میلیون لیره اسرائیلی می‌رسید. 2 موزة بتصئیل اسرائیل، مجموعه آثار ایرانی را به نمایش می‌گذاشت در موزة مزبور آثار ایران، مربوط به دوره‌ای شامل قرن چهارم قبل از میلاد تا نیمه قرن 18 بوده است. این مجموعه شامل ظروف سرامیک، برنز، ظروف مذهبی، آلات جنگی،‌ظروف نقره و طلا، از دورة هخامنشی و ساسانی و نیز آثار زیادی از دورة‌ اسلامی بود. 3 در گزارشی که از نمایندگی ایران در تل‌آویو در سال 1344 در مورد کلکسیون ایرانی موجود در موزه اسرائیل ارسال شده آمده است: «کلکسیون مربوط به هنر ایرانی در موزه اسرائیل در نوع خود یکی از مهمترین کلکسیونهای جهان می‌باشد. به عقیده کارشناسان، ارزش آن سه میلیون دلار است. در این کلکسیون آثاری وجود دارد که بهایی برای آنها نمی‌توان تعیین کرد زیرا در جهان منحصر به فرد می‌باشند... در ظرف دو سال، کلکسیونی که در اورشلیم متمرکز گردید، شامل آثاری 3000 ساله از دوران ماقبل تاریخ تا قرن شانزدهم بود...» 4 در سال 1345 نمایشگاهی از آثار باستانی ایران از طرف محسن فروغی5 در اسرائیل برگزار شد. این نمایشگاه شامل لوازم شکار و مجسمه‌ های سفالی بود که قدمت آنها به هزاران سال بالغ می‌شد. تعداد این آثار 300 عدد بوده و در یکی از موزه‌های اسرائیل به نمایش گذاشته شد. وی از اینکه توانسته بود پس از 2500 سال از انتشار منشور کوروش از وی پیروی کند اظهار سربلندی و افتخار کرده بود. 6 میزان اشیاء عتیقه و باستانی ایران در اسرائیل و به ویژه در موزة ملی بتصئیل در حدی بود که مدیر این موزه طی نامه‌ای که تسلیم نمایندگی ایران در تل‌آویو نمود درخواست کرد که دو تن از افرادی که در اصلاح و تعمیر آثار باستانی ایران تخصص دارند به اسرائیل اعزام شوند و خواستار آن شده که این امر در آینده‌ای نزدیک انجام شود. 7 برگزاری نمایشگا‌‌ه‌های متعدد از اشیاء باستانی ایران در اسرائیل، توجه بعضی از مقامات حکومتی را به خود جلب کرد و البته این مسأله فقط در حد جلب توجه باقی ماند. برای مثال در سوم بهمن 1347 وزیر خارجه (اردشیر زاهدی) طی نامه‌ای به وزارت فرهنگ و هنر، با اشاره به نمایش بعضی اشیاء باستانی ایران در موزه اسرائیل می‌نویسد: «در مورد نحوة خروج این اشیاء از ایران اطلاعی در دست نیست ولی مرتباً در چمدان‌های یهودیانی که به اسرائیل می‌روند اشیاء عتیقه ایرانی، بخصوص نسخ خطی کتب مختلف، مخفی شده و بدون جلوگیری پلیس، وارد اسرائیل می‌شود...» 8 این سند نشان دهندة اوج بی‌خبری و بی‌توجهی مقامات حکومت در قبال میراث ملی ایران می‌باشد. یکی دیگر از افرادی که نقش بسیار فعال و مرموزی در زمینه سرقت اشیاء عتیقه از ا یران به اسرائیل داشت، یعقوب نیمرودی وابستة نظامی اسرائیل در ایران بود. در کتاب ظهور و سقوط سلطنت پهلوی دربارة نیمرودی چنین آمده است: «یعقوب نیمرودی مأموریت خود را در ایران به پایان رسانید، ولی باکتری ایرانی به او سرایت کرد. خانه او در ساریون با قالی‌ها و نقاشی‌ها و سایر آثار هنری [ایرانی] دقیقاً شبیه خانه‌ای است که در ایران در آن سکونت داشت. در این خانه فضای خاصی وجود دارد و آن اطاقی است که به سبک اصفهان تزئین شده و سراسر آن با آثار ایرانی تزئین شده است. هر شخصیت ایرانی که برای بازدید به اسرائیل می‌آید و در این اطاق از او پذیرایی می‌شود، خود را در خانه خود احساس می‌کند. گنج واقعی در خانه ‌آقای نیمرودی کلکسیون آثار باستانی و به ویژه ظروف سفالینی از املش متعلق به 3000 سال قبل از میلاد همچنین آثار باستانی دوره اسلامی (700 سال قبل) وجود دارد. بدون شک خانه نیمرودی یک مرکز فرهنگی و هنر اصیل ایرانی محسوب می‌شود که آثار آن طی سالها تلاش خریداری شده[!]».9 یعقوب نیمرودی تا آخرین ماههای سلطنت پهلوی با حمایت موساد محموله‌های «سری» خود را از مرزهای ایران عبور می‌داده است. طبق اسناد موجود بخش عظیمی از این محموله‌ها آثار باستانی و اشیاء عتیقه‌ای بوده که توسط نیمرودی و سرویس جاسوسی اسرائیل از ایران به سرقت می‌رفت. عملکرد نیمرودی در ایران بخشی از یک شبکه وسیع بین‌المللی بود که به قاچاق آثار باستانی و هنری برای روچیلد‌ها می‌پرداخته است. 10 در تاریخ 27/1/1357 اداره کل هشتم ساواک به ریاست ساواک چنین گزارشی داد: «در تاریخ 14/1/2537 از سرویس مرکزی اسرائیل در تل‌‌آویو شخصی به نام اورهام پیر تلفنی با منزل روبن مرخاو، رابط سرویس زیتون تماس گرفت و اظهار داشت: شخصی به نام یعقوب نیمرودی که قبلاً در تهران بوده ولی اکنون میلیونر است امروز می‌خواهد پیش ما [به اسرائیل] بیاید و با خودش چیزهایی دارد که ما نمی‌خواهیم با آنها این طرف و آن طرف بگردد و کاری کنید که او راحت از تهران خارج شود. رابط سرویس در جواب، از مافوق خود آقای پیر پرسید که یعقوب نیمرودی با چه گذرنامه‌ای و ویزایی وارد شده است و ‌آنگاه گفت: هواپیمای ال عال یک ساعت و نیم دیگر پرواز می‌کند چرا موضوع را قبلا ً و همان موقع که به او گذرنامه داده‌اید اعلام نکرده‌اید زیرا تلفنی نمی‌شود در این باره اقدام کرد...». 11 به نقل از: ایران و تحولات فلسطین، علی‌اکبر ولایتی، مرکز اسناد و خدمات پژوهشی وزارت امور خارجه، ص 224ـ 228 پی‌نویس‌ها: 1ـ نشریه داوار هفتگی مورخ 6/12/1963 چاپ تل‌آویو، بایگانی وزارت امور خارجه، سال 43 ـ 1340، کارتن 5، پرونده‌ 34. 2ـ هاآرتص مورخ 1/1/65 بایگانی وزارت امور خارجه، سال 1343، کارتن 5، پرونده 30. 3ـ همان سند. 4ـ گزارش 1615 مورخ 28/9/1344 از صادق صدریه (تل‌آویو) به وزارت امور خارجه، سال 49ـ1338، کارتن 5، پرونده 39. 5ـ پرونده 39. 6ـ گزارش شماره 1672 مورخ 15/8/45 از صادق صدر به وزارت خارجه به نقل از روزنامه یدیعوت آخرونوت 25/10/66، نمایندگی تل‌آویو، سال 49ـ 1338، کارتن 8، پرونده 56. 7ـ نامة کارل کاتص مدیر موزه ملی بتصئیل به صادق صدریه مورخ 20/2/1964، نمایندگی تل‌آویو، سال 43ـ 1334، کارتن 5، پرونده 34. 8ـ گزارش شماره 9 / م محرمانه مورخ 3/11/47 از وزیر خارجه به وزارت فرهنگ و هنر، نمایندگی برن 2، سال 54ـ 1350، کارتن 69، پرونده 26. 9ـ ظهور و سقوط سلطنت پهلوی، خاطرات فردوست، جلد 2، صفحه 129، به نقل از مجله هاعولام، مورخ 27/2/1357. 10ـ ظهور و سقوط، صفحه 129ـ 128. 11ـ همان منبع، صفحه 128. منبع: ماهنامه الکترونیکی دوران - شماره 8

نقد کتاب«تاریخ سیاسی کهگیلویه»

نقد کتاب«تاریخ سیاسی کهگیلویه» تا چند دهة پیش، بخش عمدة جمعیت ایران از ایلات و عشایر تشکیل می‌شد و این قشر نه تنها بیشترین تأثیر را بر روند تحولات کشور داشت، بلکه اصولاً سلسله‌های حکومتی را به وجود می‌آورد و پادشاهان و حکمرانان از میان آنها بر می‌خاست. بنابراین، مطالعة جوامع عشایری، افزون بر اهمیت آن در مباحث جامعه‌شناسی سیاسی، نیاز جدی محافل علمی برای درک جامع و درست تاریخ ایران زمین نیز هست. به گونه‌ای که با قاطعیت می‌توان ادعا کرد که از نظر علمی، ایران‌شناسی بدون عشایر شناسی غیر ممکن است. کتاب «تاریخ سیاسی کهگیلویه»در همین راستا مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی به رشتة تحریر درآمده و در پی آن است تا خواننده را با سرگذشت بخشی از ایران زمین به نام «کهگیلویه» و چگونگی گذشت روزگاران بر مردم این دیار از واپسین روزهای تاریخ تا وقوع انقلاب اسلامی در بهمن 1357، آشنا سازد. آنچه درتاریخ به نامهای رم جیلویه، جبال جیلویه و کوه گیلویه شناخته شده است،‌منطقه‌ای است که امروزه استان کهگیلویه و بویراحمد و بخشهایی از استانهای خوزستان (رامهرمز و بهبهان) و بوشهر (یراوی) را در بر می‌گیرد و در چند سدة اخیر زیستگاه بخش عمدة ایلهای «لُر بزرگ» بوده است. البته گسترة جغرافیایی این منطقه در فراز و فرود تحولات تاریخی، شاهد قبض و بسطهایی بوده ولی سرانجام در تقسیمات کشوری دورة پهلوی دوم به استان کهگیلویه و بویراحمد کنونی محدود شده است. این منطقه به علت موقعیت جغرافیایی‌ ویژ‌ه‌اش از اهمیت خاصی برخوردار بوده و به همین علت،‌همواره مورد توجه حکومتهای مرکزی بوده است. آنان هم برای اعمال سلطة خود بر این منطقه با دشواریهایی رو به رو بوده‌اند و هم برای دفاع از کشور در برابر بیگانگان به توانمندیهای مردم این منطقه نیازمند بوده‌اند. این اهمیت از نخستین دوره‌های تاریخی همچنان وجود داشته و نقش آفرین بوده و از این رو، این منطقه شاهد رویدادهای ریز و درشت بسیاری بوده که برخی از آنها در سرنوشت کشور تأثیر گذاشتند. اگر چه بسیاری از این رخدادها در تاریخ ثبت نشده‌اند وجای آن در اوراق تاریخ کشور ما خالی است، اما گردآوری و تحلیل همین تعداد از حوادث ثبت شده از لابه‌لای متون تاریخی می‌توان دریچه‌ای برای شناخت نسبی سرگذشت بخشی از ایران زمین شده و چند و چون روند روزگاران بر ساکنان ‌آن را بنمایاند. کتاب تاریخ سیاسی کهگیلویه در دو بخش تنظیم شده است. در بخش نخست، خواننده با موقعیت کهگیلویه در هزارة پیش از اسلام، یعنی دورة عیلامی، ورود آریائیها به سرزمین ایران و دوره‌های هخامنشیان، سلوکیان، اشکانیان و ساسانیان آشنا می‌شود. دومین بخش کتاب‌،مهمترین تحولات این منطقه در دورة هزار و چهارصد سالة اسلامی را در بر می‌گرید. در اولین فصل، ابتدا خواننده در جریان حوادث این منطقه پس از سقوط ساسانیان، مهمترین حاکمان عرب منطقه در دورة خلفای راشدین، حکام عرب و غیر عرب و بومی و غیر بومی دوره‌های بنی‌امیه و بنی‌عباس، ریشة انزوای الوار و سرانجام چگونگی قدرت یافتن اتابکان لُر قرار می‌گیرد. در فصل بعد، ضمن بررسی تحولات کهگیلویه در دورة صفویه، حکمرانان اعزام شده از سوی دولت صفوی به ترتیب، معرفی شده و تعامل ایلات منطقه با دولت مرکزی و سازش و ستیزهای میان آنان به اجمال مورد بررسی قرار می‌گیرد. در همین فصل، خواننده همچنین با گوشه‌هایی از مشارکت مردم این دیار در دفاع از ایران زمین در برابر عثمانی‌ها در غرب، پرتغالیها در خلیج فارس و افغانها در شرق و مرکز کشور آشنا می‌شود. آرایش سیاسی و ترکیب ایلی کهگیلویه که به تدریج در دورة صفویه مطرح می‌شود، در دو فصل بعدی کتاب، در ضمن بررسی تحولات دوره‌های افشار و زند به صورت شفاف‌تری خود را نشان می‌دهد و از مهم‌ترین ایلهای منطقه و نقش آنها در رویدادها سخن به میان می‌آید. این منطقه، زیستگاه ایلهای نویی، بویراحمد، طیبی، بهمئی، چرام، دشمن زیادی و سادات بوده و همین ایلات، بازیگران و نقش آفرینان حوادث منطقه تا پایان مباحث کتاب هستند. در فصل بعد، تحولات کهگیلویه در دورة قاجار به بحث گذاشته می‌شود. در این فصل به علت دسترسی به داده‌های تاریخی بیشتر، مباحث مربوط به دورة هر کدام از شاهان قاجار به طور مستقل و با تفصیل بیشتری مورد بررسی قرار گرفته‌اند. در این مباحث، ضمن آگاهی از روند تاریخی حوادث، مسائل جامعه‌شناختی مهمی نیز توجه خواننده را به خود جلب می‌کند. عوامل مؤثر بر تنازع و تعامل در درون ایلات، ایلات با یکدیگر، ایلات با دولت مرکزی،‌دخالت دولت در تحولات درون ایلی و بین‌ایلی، انشعاب ایلات و فراز و فرود و ظهور و افول ایلات از این گونه‌اند. با توجه به وقوع انقلاب مشروطیت و کشف نفت، و تأثیر آنها بر تحولات سیاسی کشور، حوادث دورة مظفرالدین شاه و پس از آن مورد بررسی قرار گرفتند. از آنجا که ایل بختیاری، شاخة دیگی از «لُر بزرگ»، در مرحلة دوم مشروطه بوده و پس از سقوط محمد‌علی شاه، به یکی از بازیگران مهم عرصة سیاست ملی تبدیل شد و از همین مقطع تا کودتای 1299 حکومت کهگیلویه را در اختیار خود گرفتند، فصلی مستقلی به تحولات کهگیلویه در دورة حکومت بختیاری‌ها و تعامل ایلات منطقه با آنان اختصاص داده شد. تأسیس سلسلة پهلوی به منظور دگرگونی در سیاستهای گذشته انجام گرفت و پر‌واضح است که سیاستهای جدید، جامعة عشایری کشور را نیز در بر می‌گرفت و پیامدهایی را در پی داشت. فصل دیگر کتاب به تحولات کهگیلویه در دورة رضاشاه می‌پردازد. در این فصل، ابتدا بحثی اجمالی از مبانی سیاست عشایری رضاشاه مطرح می‌شود و پس از آن، رویدادهای منطقه و مهمترین رویاروئیهای دولت مرکزی با ایلات در پرتو آن سیاست مورد بررسی قرار می‌گیرند. در این باره، رویارویی ایل بویر احمد و دولت مرکزی در جنگ معروف «تنگ تا مرادی» در سال 1309 شمسی، و سرکوبی خونین ایل بهمئی با تفصیل بیشتری در اختیار خواننده قرار گرفته است. در پایان این فصل، با توجه به سیاستهای فرهنگی رضا شاه، از علمای دینی منطقه و مواضع آنها در قبال رضا شاه سخن به میان آمده و ضمن معرفی برخی از مهم‌ترین علما، به اندیشه‌ها و سروده‌های سیاسی مرحوم آقا میرعلی صفدر تقوی، عالم برجستة کهگیلویه در آن دوره، اشارة کوتاهی شده است. فصل پایانی کتاب، رویدادهای دورة محمد‌رضا شاه را به بحث می‌گذارد. در این فصل، سیاست‌های دولت مرکزی و واکنش ایلات و عشایر کهگیلویه در فرازهای مهمی چون دورة جنگ جهانی دوم و اشغال کشور، نهضت ملی شدن نفت، طرح انقلاب سفید، نهضت پانزده خرداد و ... مورد بررسی قرار گرفته و ضمن شرح حوادث منطقه و تحلیل تحولات درون ایلی و بین ایلی، به سیر تحولات روابط میان عشایر و دولت مرکزی پرداخته شده است. تصاویر مهم‌‌ترین حکام دولتی و سران ایلات و همچنین تصویر برخی از مهم‌ترین اسناد مربوط به رخدادهای تاریخی کهگیلویه در پایان کتاب، بر ارزش علمی آن افزوده و می‌تواند راهگشای پژوهشگران برای تحقیقات گسترده‌تر قرار گیرد. منبع: ماهنامه الکترونیکی دوران - شماره 8

«آشنایی با مورخین معاصر -3»

«آشنایی با مورخین معاصر -3» جواد منصوری «.... بسیاری از کسانی که در متن تحولات بوده و خود بخشی از حوادث تاریخی را خلق کرده‌اند، به دنبال تألیف و تدوین تاریخ نبوده و پس از فوت آنان نیز تاریخ‌نگاری به کسانی واگذار شده که صلاحیت و توان علمی و صداقت چندانی برای ایفای این مسئولیت ندارند. این پدیده زمینه تحریف و تخریب تاریخ را به وجود آورده است...» عبارات فوق بخشی از اظهارات دکتر جواد منصوری محقق و پژوهشگر معاصر در گفت وگو با مجله الکترونیکی «دوران» ـ وابسته به مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی ـ است . وی در این مصاحبه دیدگاههای خود را درباره تاریخ‌نگاری در ایران بیان کرده است. منصوری در 1324 در شهرستان کاشان متولد شد. او که فارغ‌التحصیل رشته اقتصاد است در 1343 به عضویت حزب ملل اسلامی درآمد. در مهر 1344 توسط ساواک دستگیر و به 6 سال زندان محکوم شد اما پس از 4 سال آزاد گردید. در خرداد 1351 نیز به اتهام مبارزه با رژیم پهلوی دستگیر شد اما در آذر 1357 در نتیجه اوجگیری انقلاب اسلامی آزاد شد. جواد منصوری از بنیانگذارن سپاه پاسداران انقلاب اسلامی ونخستین فرمانده کل این ارگان به شمار می‌رود. همچنین از ا عضای شورای مرکزی حزب جمهوری اسلامی بوده و از فروردین 1360 به وزارت امور خارجه منتقل شد. او در سمت معاونت فرهنگی و کنسولی اشتغال یافت و در 1368 به عنوان سفیر جمهوری اسلامی ایران در پاکستان به مدت چهار سال خدمت کرد. از مهر ماه سال 1372 به عنوان معاونت فرهنگی دانشگاه آزاد اسلامی منصوب گردید و از مهر 1374 در سمت مشاور وزیر امور خارجه و از دی ماه 1384 با حفظ سمت به ریاست اداره کل اسناد وتاریخ دیپلماسی منصوب گردید. منصوری متأهل و درای دو فرزند است و از وی 14 کتاب به شرح زیر به رشته تحریر درآمده است: ـ شناخت استکبار. ـ 25 سال حاکمیت آمریکا در ایران. ـ فرهنگ استقلال. ـ مقدمه‌ای بر سیاست خارجی جمهوری اسلامی ایران. ـ جنگ فرهنگی علیه انقلاب اسلامی. ـ شناخت و تحلیل پدیده‌های سیاسی. ـ سیر تکوینی انقلاب اسلامی. ـ فرهنگ استقلال و توسعه. ـ قیام 15 خرداد به روایت اسناد ساواک. ـ هویت سیاسی و نهادهای اجتماعی. ـ خاطرات جواد منصوری. ـ قیام 15 خرداد (تاریخ تحلیلی نهضت اسلامی). ـ آمریکا و خاورمیانه. ـ چالشهای ایران و آمریکا. ـ نظام سلطه در قرن 21 آقای منصوری در مورد علت انتخاب «تاریخ‌ نگاری» به عنوان یک رشته تخصصی می‌گوید: تاریخ، اساس و مهمترین رشته علوم انسانی و تاریخ معاصر ایران آینة تمام نما و کاملی از ویژگیهای فرهنگی، اجتماعی و چگونگی تحولات آن می‌باشد. علم تاریخ برای کسانی که می‌خواهند نقش بیشتری در روند تحولات سیاسی داشته باشند، بسیار آموزنده و تأثیرگذار است. از اینرو گفته‌اند: کسی که تاریخ نمی‌داند چیزی نمی‌داند. هر چند مبالغه‌آمیز است. منصوری می‌گوید مقطع مشروطیت تا پیروزی انقلاب اسلامی به ویژه فاصله کودتای 28 مرداد 1332 به بعد، بیشتر مورد علاقه و تدریس و تحقیق وی بوده است. از او در زمینه مهمترین تحول در عرصه تاریخ نگاری پرسیدیم. در پاسخ گفت: بسیاری از کسانی که در متن تحولات بوده‌اند و خود بخشی از حوادث را خلق کرده‌اند کمتر به دنبال تدوین و تألیف بوده‌اند و پس از فوت آنان نیز تاریخ‌ نگاری اغلب به کسانی واگذار شده که صلاحیت و توان علمی و صداقت چندانی برای تاریخ‌نگاری ندارند. این جریان زمینة تحریف و تخریب تاریخ و عبرتهای حاصل از آن را به وجود آورده است. منصوری کتاب «15 خرداد به روایت اسناد» را بیش از سایر آثار مکتوب خود می‌پسندد. وی در این زمینه می‌گوید: «قیام 15 خرداد به روایت اسناد» که پس از بررسی و خلاصه‌گیری از دهها هزار سند تدوین و پس از انتشار یکی از کتب مرجع شد، هر چند که قرار بود برای یک مقطع 25 ساله نوشته شود ولی شرایط اجازه انجام آن را نداد. دکتر جواد منصوری در زمینه راههای تقویت علم تاریخ‌نگاری در کشور می‌گوید: تولید فیلم از زندگی و مبارزات شخصیتها و مردم مبارز، رمان، نمایشنامه‌ و کتابهای کم حجم و به زبان ساده و مفید و تأثیرگذار است. وی به ضعف کادر آموزشی در کشور اشاره کرد و گفت: در مراکز آموزشی مهمتر از ضعف منابع آموزشی تاریخ معاصر، ضعف کادر آموزشی و اساتید هستند که در مواردی واقعاً غیر علمی و ضعیف می‌باشند. وی افزود متأسفانه در مواردی اساتید با دیدگاههای انحرافی و مغرضانه به تدریس تاریخ می‌پردازند که نگران کننده است. منصوری می‌گوید: تاریخ نویسان عالم و متعهد در عرصه تاریخ‌نویسی معاصر چندان فعال نبوده‌اند، زیرا انگیزه‌ای برای پرداختن و صرف وقت در این زمینه را نداشته‌اند. اما متأسفانه مراکز آموزشی و تحقیقاتی قدرتهای استعماری برای انحراف افکار و تحریف وقایع سرمایه‌ گذاری زیادی داشته‌ اند. وی در عین حال می‌گوید: در یک دهه گذشته انتشار اسناد وحضور فعال مراکز تحقیقات تاریخی در داخل کشور تا حدود زیادی کمبود منابع و کتابهای معتبر را از بین برده است. وی اظهار امیدواری کرد در صورت تداوم این وضعیت راه‌اندازی شبکه ملی اسناد تاریخی و تشکیل انجمن تاریخ‌پژوهان و تشویق مسئولان، وضعیت تاریخ‌نگاری تکامل و ارتقاء داشته باشد. آقای منصوری کتابهای منتشر شده از سوی مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی را «ارزنده، مهم و مرجع» خواند و تداوم انتشار این آثار را سازنده و مفید دانست. وی در پایان، افشاء ماهیت جریانهای سیاسی و فکری و عملکرد آنها در کشور و هدایت مدیران ذیربط را برای تربیت نسلهای آینده ضروری خواند. منبع: ماهنامه الکترونیکی دوران - شماره 8

نامه‌های متقابل - اسناد افتخار

نامه‌های متقابل - اسناد افتخار '...با پیشنهاد شما در مورد مبنا قرار دادن عهدنامه 1975 موافقت می‌شود... ما عقب‌نشینی خود را از روز جمعه هفدهم اوت 1990 آغاز و نیروهای خود را از مناطق رویاروی شمال در طول مرزها فراخواهیم خواند... مبادله فوری و همه جانبه اسرای جنگ را از روز جمعه آغاز می‌کنیم... بدین ترتیب همه آنچه را که می‌خواستید و بر آن تکیه می‌کردید تحقق می‌یابد...'' عبارت فوق بخش‌هائی از آخرین نامه صدام به رئیس جمهور اسلامی ایران در مرداد 1369 است . مجله الکترونیکی دوران به مناسبت فرا رسیدن هفته دفاع مقدس، اقدام به انتشار متن کامل نامه‌های صدام به آقای هاشمی رفسنجانی رئیس جمهور وقت ایران و پاسخ مشارالیه به وی می‌کند. نامه اول صدام روز اول اردیبهشت 1369 به این شرح انتشار یافت. جناب آقای علی خامنه‌ای جناب آقای هاشمی رفسنجانی السلام علیکم در رسانه‌های گروهی عراق که تنها وسیله ممکن برای اعلام آنچه می‌خواستیم به شما بگوییم بود، شما را مورد خطاب قرار دادیم. همچنان که متقابلاً سخنان شما را از طریق رسانه‌های جمعی خودتان می‌شنیدم... آخرین ابتکاری که با نیت بی‌شائبه‌ای برای تحقق صلح کامل و فراگیر فراروی شما قرار دادیم، ابتکاری بود که در پنجم ژانویه 1990 عنوان کردیم، ولی تاکنون متفقاً به صلح مورد علاقة دو کشورمان راه نیافته‌ایم تا با هم از بلایای جنگ و امکان شعله‌ور شدن مجدد آن فاصله بگیریم. بدیهی است که امر خیر و آنچه می‌تواند پایه و اساسی برای آمال و آرزوها باشد ممکن است در هاله‌ای از حدس و گمان‌ها و تفسیرهای شک برانگیز قرار گیرد... اینک بدون تکرار دید‌گاه‌های قبلی خود که می‌تواند موجب طرح متقابل دیدگاه‌های شما شده و بحث را از محدوده اهداف سازندة خویش دورنموده و به سوی جدلی سوق دهد که در آن عوامل اختلاف نمایان می‌گردد و برای اینکه چنین وضعی بر توافق مورد علاقة ما در زمینة تحقق صلح قابل اجرا فراگیر و فوری، به خواست خدا نه تنها بین عراق و ایران بلکه میان امت عرب و ایران نائل نیاید، این بار مستقیماً شما را مخاطب قرار داده تا در این ماه مبارک که مسلمانان روزه‌دارند و به سوی نیل به رضای خدای سبحان و متعال روی می‌آورند، پیشنهاد کنم ملاقات مستقیمی بین ما صورت گیرد که در آن از سوی ما، بندة خدا، فرستندة این نامه و آقای عزت ابراهیم به همراه مجموعه‌ای از دستیاران خودمان و از سوی شما آقایان علی خامنه‌ای و هاشمی رفسنجانی به همراه گروهی از دستیاران شما شرکت کنند. همچنین پیشنهاد می‌کنم که این ملاقات در مکة مکرمه قبله‌گاه مسلمانان و بیت عتیق که مولایمان ابراهیم علیه‌السلام آن را بنا نهاد، یا در هر مکان دیگری که بر آن توافق می‌کنیم برپا شود تا به یاری خدا برای تحقق صلحی که ملتهایمان و تمامی امت اسلام در انتظار آن به سر می‌برند بکوشیم و بدین ترتیب خونهایی را که چه بسا بار دیگر به هر علت بر زمین ریخته شود، محفوظ بداریم، زیرا از جملة احتمالات مترتب بر وضع موجود اینکه عوامل دست‌اندرکار وقوع فتنه میان ایران و عراق در گذشته، بار دیگر برای شروع مجدد جنگ به نحوی که صلح را از دو کشورمان دور سازد، تلاش کنند. شما قطعاً اخبار تهدیدهایی را که از طرف صهیونیسم و برخی ابرقدرت‌ها و کشورهای بزرگ علیه عراق و امت عرب به عمل می‌آید دنبال می‌کنید. و بی شک می‌دانید که هدف اصلی این تهدید‌ها باز گذاردن دست رژیم صهیونیستی برای به فساد کشاندن جهان است تا بتواند هر طرفی را که سد راه باطل می‌شود و رژیم صهیونیستی را از نیات و اطماع شرارت بارش در منطقه باز می‌دارد و هر تلاشگر در راه آزادی سرزمین عربی فلسطین و قدس شریف را که برای هر مسلمان، بلکه برای هر مؤمن به خدا و کتابها و پیامبران او و روز رستاخیز گرامی است، سرکوبی کند. این نیروهای شرور که امیدواریم به یاری خدا آرزوهایشان نقش بر آب شود و تیرهایشان به خطا رود، حتماً برای از سرگیری ستیز مسلحانه وخونین بین ایران از یک طرف و امت عربی از طرف دیگر خواهند کوشید و اینان امکانات متعددی را برای تحقق این امر در اختیار دارند. در آن صورت مسلمانان نه تنها فرصت به کارگیری امکانات و توانایی‌های خود را در جهت آزادسازی مقدساتشان در فلسطین از دست می‌دهند، بلکه زیانهای بی‌شماری را نیز متحمل خواهند شد. به اعتقاد ما در ملاقات مستقیمی که با هم خواهیم داشت، دستیابی به آنچه عراق حق تلقی می‌کند و آنچه ایران حق تلقی می‌کند قابل تحقق است، ملاقاتی که راه را برای فرصت طلبان و آنانکه می‌کوشند محیط صلح و آرامش را آلوده سازند، خواهد بست، مشروط بر اینکه نیت‌ها، صادقانه متوجه صلح خداپسند و مورد رضایت ملتهایمان باشد. تا آنجا که به ما مربوط می‌شود، این نیت توأم با ایمانی عمیق و پایدار فراهم است و در آن به جز میل به دستیابی به حق ثابت خودمان که همتراز با حق ثابت شماست، چیز دیگری نیست. من به شما پیشنهاد می‌کنم ملاقات مزبور با توجه به اصل شتاب در کار نیک پسندیده است، در دومین روز عید مبارک فطر و یا در هر زمان دیگری که مورد توافق قرار می‌گیرد، انجام شود. در مورد سفر شما به مکه و تشریفات مربوط از سوی کشور میزبان، ما براساس رابطة برادری و احترام متقابلی که با برادرانمان در پادشاهی عربستان سعودی داریم، از برادرمان ملک فهد بن‌عبدالعزیز خواهش خواهیم کرد آنچه را که برای چنین مسئله‌ای ضروری و متناسب است فراهم کند. توضیح اینکه ما تاکنون وی را از مضمون این نامه مطلع نکرده‌ایم. برای تسهیل ... و تدارک ملاقات، شاید شما هم مانند ما بر این نظر باشید که فردی به نمایندگی از طرف ما در تهران و فردی به نمایندگی از شما در بغداد حضور داشته باشند و به منظور برقراری تماسهای لازم بین دو پایتخت خطوط تلفنی مستقیم دایر گردد. خدایا تو خود گواه باش که من ابلاغ کردم السلام علیکم صدام حسین بغداد ـ 26 رمضان 1410 ه‍ برابر با 21 آویل 1990 م پاسخ رئیس‌جمهور اسلامی ایران به نامة اول رئیس جمهور عراق بسم‌الله الرحمن الرحیم الحمدالله رب‌العالمین والصلوه و السلام علی محمد عبده و رسوله و علی‌الله الاطیاب الاطهار جناب آقای صدام حسین نامه مورخ 26 رمضان‌المبارک 140 ه‍ شما را دیدم،‌به راستی اگر مطالبی که در این نامه آمده هشت سال پیش مورد توجه واقع می‌شد و ارسال پیام جای اعزام سرباز را می‌گرفت امروز دو کشور ایران وعراق و شاید همة امت اسلامی با این همه خسارات و ضایعات مواجه نبود. همه می‌دانند که انقلاب اسلامی از آغاز و همیشه نزدیکی کشورهای اسلامی و مجد و عظمت اسلام و مسلمین و مبارزه با دولت غاصب اسرائیل و آزادی فلسطین را وجهة همت ساخته است. اگر همة دولتهای منطقه عربی همان طور که بعضی از آنان عمل کردند قدرت این انقلاب ضد صهیونیستی و ضد استکباری را شناخته با ‌آن همکاری می‌کردند اکنون معادلة قدرت در خاورمیانه به سود اسلام و مسلمین می‌بود و اسرائیل و استکبار این گونه فرصت بسط وجود و توسعه شرارت را نمی‌یافتند. البته ما با امت عرب مشکلی نداریم و از همکاری صادقانة بعضی از دولتهای عربی بهره‌ برده‌ایم. افسوس که فرصتی تاریخی در ده سال گذشته از کف رفته است. در همان آغاز انقلاب اسلامی جنگی ناخواسته و ویرانگر بر ما تحمیل شد و بخش بزرگی از سرزمین ما در مرزهای غربی کشور اشغال گردید و بخش عظیمی از سرمایه‌های انسانی و اقتصادی و نظامی دو ملت بزرگ ایران و عراق که باید در راه مبارزه با کفر و الحاد به کار گرفته می‌شد از میان رفت. دشمنان اسلام و قدرتهای بزرگ به ویژه امریکای جهانخوار از این جنگ بهره گرفتند و به بهانه حمایت از برخی از کشورهای منطقه به مداخله در امور داخلی آنها پرداختند و یا بر مداخلات خود افزودند، اسرائیل نیز توانست از این موقعیت سود جوید و قسمتی از برنامه‌های توسعه طلبانه و تجاوزگرانه خود را به مرحله اجرا درآورد. عادی سازی ننگ کمپ دیوید و سازش برخی از دولتهای منطقه با اسرائیل غاصب نتیجه این وضعیت است. ما بارها گفته‌ایم که اگر جنگ آغاز نمی‌شد و امکانات دو ملت ایران و عراق در راه وحدت و حفظ منافع مسلمانان به کار گرفته می‌شد استکبار غرب و صهیونیسم جرأت این همه گستاخی نمی‌یافتند. به هر حال باید از آنچه گذشته است عبرت گرفت و توجه داشت که ادامه وضع نه صلح و نه جنگ و یا تجدید جنگ برای هر دو کشور و هر دو ملت عراق و ایران ویرانی بیشتر و برای امت اسلام ناتوانی و برای کفر جهانی شادمانی و فرصت کسب امتیاز به بار خواهد آ‌ورد. البته تجربه جنگ تحمیلی به دیر باوران هم فهماند که تهاجم نظامی قادر نخواهد بود که پایه‌های انقلاب اسلامی متکی بر اراده مردم مسلمان را متزلزل سازد. در اینجا لازم است تأکید نمایم همان گونه که رهبر کبیر انقلاب اسلامی و بنیان‌گذار جمهوری اسلامی ایران حضرت امام خمینی قدس سره الشریف بعد از پذیرش قطعنامه اعلام کردند که : «ما با مردم خود با صداقت صحبت می‌کنیم،‌ما در چهارچوب قطعنامه 598 به صلحی پایدار فکر می‌کنیم و این به هیچ وجه تاکتیک نیست» ما در کوشش برای رسیدن به صلح واقعی و جامع هیچ‌گونه تردیدی به خود راه نداده‌ایم و حضرت آ‌یت‌الله خامنه‌ای رهبر معظم انقلاب، قاطعانه همان راه ترسیم شده توسط امام راحلمان را برای دستیابی به صلح جامع ادامه می‌دهند. بر این اساس ما از هرگونه ابتکار و پیشنهادی که دو کشور را به صلح جامع برساند استقبال می‌کنیم.خصوصاً در موقعیت کنونی که حامیان اسرائیل غاصب درصدد بهره‌گیری از پراکندگی جهان اسلام در جهت کسب امتیاز بیشتر و تضعیف مسلمین و تقویت صهیونیسم فتنه‌گرند وضعیت نه جنگ و نه صلح را مطلوب نمی‌دانیم و قاطعانه راه صلح واقعی و جامع را که در بردارنده مصالح امت اسلامی است انتخاب می‌کنیم. توجه شما را به این حقیقت جلب می‌کنیم که ادامه اشغال بخشی از سرزمین‌ اسلامی ما می‌تواند حرکت ما را در راه تحصیل صلح جامع کند و یا بی‌ثمر کند و خود می‌دانید که ما پس از تصمیم به قطع جنگ بلادرنگ تمامی نیروهای خودمان را از داخل خاک عراق به مرزها فراخواندیم. مطمئن باشید که این وضع برای مردم مسلمان ایران که خود را وقف اسلام و انقلاب کرده‌اند تردید جدی در حسن نیت طرف دیگر بوجود می‌آورد و ما مصممیم که در راه صلح همانند دوران دفاع، اعتماد مردم را همراه داشته باشیم. نکته دیگر اینکه قبل از اقدام به تماس رؤسای جمهور دو کشور لازم است نماینده‌ای از سوی من و نماینده‌ای از سوی شما در کشوری که روابط دوستانه‌ای با طرفین داشته باشد بنشینند و دربارة آنچه باید انجام گیرد گفتگو کنند تا زمینه و مقدمات تصمیم نهائی را بدون فوت وقت فراهم سازند و از طرفی شیوه اقدام باید به گونه‌ای باشد که خللی به اعتبار قطعنامه 598 که چهارچوب مناسبی برای حل و فصل اختلافات است وارد نشود. ان ارید الاالاصلاح ما استطعت و ما توفیقی الا بالله علیه توکلت و الیه انیب و السلام علی من اتبع الهدی اکبر هاشمی رفسنجانی 6 شوال 1410 هجری قمری مطابق با 12/2/1369 هجری شمسی متن کامل نامه دوم رئیس جمهور عراق به رئیس جمهور اسلامی ایران بسم‌الله الرحمن الرحیم آقای علی خامنه‌ای آقای علی‌اکبر هاشمی رفسنجانی نامة کتبی مورخ 6 شوال 1410 شما که در پاسخ به نامه مورخ 26 رمضان 1410 ه‍ برابر با 21 آوریل 1990 ما ارسال شده بود دریافت کردم و بیش از یک بار توسط من و برادرانم در کادر رهبری عراق مطالعه شد. گرچه برداشت ما از نامه مزبور این بود که شما با پیشنهاد ما در زمینه برگزاری ملاقاتی در سطح سران برای حل و فصل قاطع و نهایی مشکلات موجود بین دو کشور که علت کشمکش و یا نتیجه آن بوده موافقت دارید و ما از این امر خوشحال شدیم ولی روح پیام شما آن چنان که ما امیدوار بودیم نبود زیرا مقدمه پیام در هر جا که فرصتی دست داده شامل عبارتهای دو پهلو و پایان آن خشن بوده است. آقایان آنگاه که ما به مکاتبه مستقیم با شما اندیشیدیم وضعیت ویژه موجود در روابط فیمابین را بررسی کرده و به این نتیجه رسیدیم که روش مکاتبه مستقیم و رابطه‌ای که براساس آن به وجود می آید روش مفید‌‌تر برای تحقق ملاقات و گفتگوی مستقیم است و هیچ روشی برای تحقق صلح مطلوب بین ایران و عراق، بلکه بین امت عرب و ایران سودمند‌تر و کاراتر از آن نیست. ما می‌دانیم و فرض بر این است که شما نیز می‌دانید که صلح بین دو کشور نمی‌تواند بر این اساس که مقرون به باور طرف دیگر باشد تحقق یابد و عنایت یک طرف به صلح بدون آن که به موازات آن اندیشه‌ها، مفاهیم و روشها توسط طرف مقابل نیز مورد عنایت قرار گیرد، مفید فایده نخواهد بود. ما پیش از آن که نخستین نامه را بنویسیم،‌این نکته را به یاد آوردیم که هر یک از طرفین در طول ده سال گذشته شدید‌ترین و خشن‌ترین عبارتها را علیه یکدیگر به کار گرفته و به سمع رسانده بود. لکن صرف نظر از آثار آن روش و چگونگی تأثیر آن که یکی از ابعاد کشمکش و جنگ بین ما بود، آن روش نتوانست صلح را محقق سازد. از جمله عباراتی که در نامه شما آمده «جنگ تحمیلی» و «کندذهنی» و با جمله «والسلام علی من اتبع الهدی» به جای «والسلام علیکم» که قاعدتاً در چنین نامه‌هایی به کار گرفته می‌شود،‌ختم شده است. از آنجا که ما صلح را تنها به خاطر جایگاه عظیم آن در وجدان خود و به دلایل ایمانی می‌خواهیم، مفاهیم و اصطلاحاتی در نامة خود به کار بردیم که با معیارهای انسانی و اهداف والای ما سازگار باشد. لذا فقط از عباراتی خداپسند و مردم پسند استفاده کردیم. و این امر در وهله اول بدان معنی نیست که تغییری در تمام مفاهیم و دیدگاه‌های ما حاصل شده است بلکه به معنای این است که ما مایل به گشودن باب جدید‌ی هستیم که به دل طرف مقابل نزدیکتر باشد و قدرت اثرگذاری بیشتری بر آن داشته باشد تا به صلحی که ما آن را هدف شریفی می‌دانیم به سود ملتمان و بشریت است خدمت کنیم. از آنجا که این روش، شایسته و مناسب برای چنین مقصد و راهی است، بنابراین وظیفه اقتضا می‌کند که شیوة جدیدی را در نامه‌نگاری غیر از شیوه زمان جنگ یا پیش از آن بیازماییم مضافاً بر این که به کارگیری الفاظ و عبارات زمان جنگ این توهم را به وجود نمی‌آورد که به کاربرنده آن الفاظ به قدرتی افزون بر قدرت شناخته شدة آن در زمان جنگ، دست یافته است کما این که این شیوه کمکی به اثبات حقانیت یک امر نمی‌کند. استفاده از عبارتهای مناسب در چنین مکاتباتی اگر توان توانا را افزایش ندهد و بعد از توکل بر خدا به یاری وی نشتابد، چیزی از قدرت او نخواهد کاست، و حق ثابت شده‌ای را از او کم نخواهد کرد، بلکه روزنه‌ای خواهد بود برای ورود نور به دلهایی که از جنگ، درد و رنجهای فراوانی متحمل شده و آ‌ن دلها را در صورتی که در جاده صواب قرار گیرند به سوی خیری که صلح را محقق می‌سازد، رهنمون خواهد شد. بدین جهت چیزی را که برای مکاتبه بین خودمان مناسب یافتیم این بود که آنچه را حق خودمان می‌دانیم درج نکنیم تا شما نیز به درج آنچه حق خود می‌دانید کشیده نشیود. چه در غیر این صورت ممکن است آمادگی روانی شایسته‌ برای استقبال طرفین از گفتگوی مستقیم فراهم نشود. منظور ما بستن باب گفتگو پیرامون موضوعات مفیدی که هر یک از طرفین طرح آن را مناسب می‌بیند،‌ نیست، تا بدین وسیله هر طرفی رابطة بین اولین و ‌آخرین گام در راه صلح را بشناسد و روند صلح را به صورت یک مجموعه از نخستین گامهای مربوطه ببیند و در رابطه بین آنچه را حق خود و آنچه طرف مقابل حق خویش می‌داند ( به طور) مشخص درک کند. اکنون که با هم برای تحقق صلح تلاش می‌کنیم شایسته است هیچ یک از طرفین به گذشته نپردازد تا بدین وسیله به آینده لطمه نزند،‌زیرا سیاست نشخوار حوادث گذشته باعث می‌شود طرفی که این صفت بر او منطبق می‌شود از سوی ملتهایمان که در شناخت خصوصیات هر یک از ما تواناترند به کندذهنی متهم گردد. با توجه به مراتب فوق ما خواهان گریز از گذشته نیستیم زیرا شما می‌دانید و یا این ارزیابی را دارید که ما قادر به ارائة اسناد کافی در جهت اثبات تفصیلی دیدگاه‌های خود در صحنه مناظره (و این که چه کسی جنگ و ستیز را آغاز کرد... و چگونه شروع شد؟) هستیم. شما همچنین می‌دانید که اسناد و مدارک در متقاعد کردن بخش وسیعتری از ملتهایمان و جامعه بشری، از گفته‌ها و پیشداوریهای هر یک از رهبری‌های دو کشور مؤثرتر خواهد بود. کما این که می‌دانید به زیر سؤال بردن این موضوع و کنکاش در آن به عنوان پیش‌‌درآمد بحث،‌به نحوی که شما قبل از ژوئیه 1988 در زمینه تسلسل زمانی (تعیین آغارگر جنگ) عنوان می‌کردید ادعایی است که اثبات ‌آن به وقت و تلاشی برابر با مدت زمان جنگ به علاوه مدتی معادل دوران قبل از جنگ نیز خواهد داشت. همچنین اطلاع دارید هر یک از طرفین نزاع برای آغاز جنگ، تاریخ خاص خود را دارد و در این امر به دلایل و وقایع عملی و قانونی غیر از دلایل و وقایعی که طرف دیگر در دست دارد، استناد می‌کند و آنجاست که روشن خواهد شد که چه کسی در توصیف جنگ به «جنگ تحمیلی» و چه کسی در اشاره به فرستادن نامه به جای گسیل سربازان و ... محق‌تر است. اما در مورد قطعنامه 598 شورای امنیت:از نظر ما آن قطعنامه از زمانی که آن را پس از صدور یعنی ژوئیه 1987 پذیرفتیم، یک طرح صلح همه جانبه و دائمی بین دو کشور براساس آنچه هر دو بر آن توافق می‌کنند و از اصول و احکام وارده در آن یاری می‌جویند، بوده است. بدین جهت به قطعنامه مزبور پایبند بوده و همچنان به اجرای آن براساس این درک پایبند هستیم. ما در حالی که برای صلح تلاش می‌کنیم فرض را بر این نهاده که تمایل دو کشور به صلح و استفادة از آن از شور و قوت یکسان و هم سطحی برخوردار است. علیهذا برای هیچ یک از دو طرف کشمکش شایسته نیست که پیش‌بهایی برای دیدار مستقیم غیر از تمایل جدی به تحقق صلح که با تعبیرهای عملی و مستدل از آن صحبت شود، بپردازند. بدیهی است که تحقق صلح حضور ارتش هر کشوری را محدود به آن کشور خواهد نمود، و حضور آن در هر تپه‌ای یا در یک وجب خاک و یا در آبهای کشور دیگر که شرایط و ملاحظات آتش‌بس و حالت نه جنگ و نه صلح آن را تحمیل نموده است خاتمه خواهد یافت. در نامه خود خاطر نشان کرده‌اید که شما از سرزمینهای عراق عقب‌نشینی نمود‌اید تا آ‌خر جمله .... و البته منظور شما عقب‌نشینی از حلبچه در شرایط خاص و شناخته شده بود. تحلیل ما بر این امر است که ... عقب‌نشینی نیروهای نظامی ما از سرزمینهای شما که در شرایط شناخته شده در آغاز نزاع مسلحانه در سال 1980 وارد آن شده بودند در تاریخ 20 ژوئن 1982 صورت گرفت، به این شکل که تصمیم خود را در مورد عقب‌نشینی در رسانه‌های گروهی سمعی و بصری در 10 ژوئن 1982 اعلان کرده و در آن گفته بودیم که حداکثر طی مدت 10 روز عقب‌نشینی خواهیم کرد. و عملاً نیز چنین کردیم. در حالی که عقب‌نشینی نیروهای شما از حلبچه در شرایط جنگی ویژه‌ای غیر از شرایطی که نیروهای ما در آن عقب‌نشینی کردند، صورت گرفت. بنابراین اگر شما عقب‌نشینی خودتان را از حلبچه که در شرایط خاص صورت گرفت دلیل حسن نیت خود می‌دانید و این که شما چشمداشت و یا تمایلی به اشغال سرزمینهای دیگران ندارید پس اولی‌تر این که عقب‌نشینی ما از سرزمین‌های شما بعد از عملیات توکلنا علی‌الله چهارم در منطقه جنوبی و میانی در ژوئیه 1988 دلیل اضافی دیگری در کنار دیگر دلایل نشان دهنده حسن نیت ما و عدم تمایل به اشغال یک وجب از خاک ایران به شمار می‌آید. به هر حال از طرف ما یکی از معانی صلح این است که هیچ طرفی حق ثابت طرف دیگر را غصب و یا اشغال نکند، و این رویه ایست که همواره بر آن تأکید کرده و در پیچیده‌ترین و خصمانه‌ترین شرایط بدان پایبند بوده‌ایم. بنابراین بدیهی است در حالی که شما را به پایبندی به آن در جو مذاکرات صلح و انشاءالله به عنوان راهی برای دستیابی به آن دعوت می‌کنم، خود به آن پایبند باشیم. ما از پاسخ‌های شما به پرسشهای سفیرمان در ژنو از سفیرتان در خصوص مفاد نامه شما پیرامون ملاقات مقدماتی بین نمایندگان دو طرف اطلاع حاصل کردیم که شما این روش را برای تدارک ملاقات سران ترجیح می‌دهید. ما با این روش موافق هستیم و به سفیرمان در ژنو آقای برزان ابراهیم التکریتی اختیار انجام این مذاکرات را با سفیر شما در آنجا آقای سیروس ناصری واگذار کردیم. به نظر ما مأموریت نمایندگان تبادل نظر در مورد مواضع دو طرف به قصد آشنایی هر طرف با موضع طرف دیگر در قبال مسایل مورد توجه دو کشور خواهد بود. چه بسا نمایندگان بتوانند بر سر برخی از جوانب توافق کنند و این امر تصویر روشنی را در هنگام ملاقات در سطح سران فرا روی خواهد نهاد و کار ما را آسان‌ خواهد ساخت. و آنچه که احتمالاً بر سر آن به توافق نرسند برای رسیدگی نهایی به ملاقات سران واگذار خواهد شد. در مورد محل ملاقات سران، ما همچنان در انتظار پیشنهاد شما هستیم. زیرا در پاسخ شما نظر قاطعی در مورد محل پیشنهادی ما که مکه مکرمه است نیافتیم ... این امر می‌تواند یکی از مسائل مورد بحث نمایندگان باشد. اما در مورد این که چه کسانی در جلسه سران حضور یابند ما همچنان معتقدیم که اگر شما عملاً ایدة ملاقات در سطح سران را پذیرفته و برای تحقق آن با ما با توکل بر خدا مصمم شده‌اید، جلسه در سطح سران باید در برگیرنده مراجع اصلی تصمیم‌گیری در دو کشور باشد. زیرا حضور ما با همدیگر در سطح سران آزمایشی برای جدی بودن ما در جهت حل و فصل نهایی قضایا به گونه‌ای که برای طرفین قابل قبول باشد، به شمار می‌رود. و چنانچه به یاری خدا این امر تحقق یابد متعاقب آن صلح پایدار و همه جانبه محقق خواهد شد زیرا عدم حضور بعضی از مراجع اصلی تصمیم‌گیری که قادرند (آری یا نه) بگویند در این اجلاس، می‌تواند بر اجرای آنچه مورد توافق قرار می‌گیرد، و نیز بر میزان پای‌بندی به آن تأثیر بگذارد، چرا که بیرون ماندن آنها از محدودة ملاقات نه نظر آنها را تأمین می‌کند و نه امضاءکنندگان توافق را به نحو مطلوب مطمئن می‌سازد. و چه بسا مصوبات اجلاس سران را بلااجرا و یا در معرض تعدیل قرار می‌دهد. به علاوه صلح عملاً از نقطه‌ای شروع می‌شود که رویش آن در روان بافندگان تار و پود صلح آغاز گشته و به صورت ثابتی در سینه‌ها جای گیرد. بنابراین هر کس که از آغاز کار در به وجود آوردن صلح شرکت کندخویشتن را از جنبه‌‌های اخلاقی و روانی مسئول اجرا و پایبندی به آن خواهد دید. مضافاً این که حضور تمام مراکز تصمیم‌گیری راه را بر هرگونه بهانه‌جویی احتمالی که ممکن است روند صلح را پس از توافق بر آن پیچیده و یا کند سازد، مسدود خواهد کرد. به همین جهت پایبندی خود را به پیشنهادمان مبنی بر این که در ملاقات سران از طرف ما رئیس شورای فرماندهی انقلاب، رئیس جمهوری و نایب رئیس شورای فرماندهی انقلاب و از طرف ایران آقایان علی خامنه‌ای و علی‌اکبر هاشمی رفسنجانی حضور داشته باشند، یک بار دیگر تکرار می‌کنیم. والله من وراء القصد والسلام علیکم صدام حسین بغداد 24 شوال 140ه‍ برابر با 19 مه 1990 م پاسخ رئیس ‌جمهور اسلامی ایران به نامه دوم رئیس جمهور عراق بسم‌الله الرحمن الرحیم الحمدالله والسلام علی رسول‌الله و ‌آله و صحبه الکرام جناب آقای صدام حسین نامه دوم مورخ 29 اردیبهشت ماه 1369 هجری شمسی (24 شوال 1410 هجری قمری) شما را دریافت کردیم. چون احتمال جدی بودن دولت شما در راه صلح در حد قابل توجهی از نامه بر می‌آید جواب نامه دوم را هم می‌دهیم ولی انتظار داریم بعد از این وقت را با مبادله نامه‌ها تلف نکنیم مگر در موارد ضروری، و دو ملت و مردم منطقه تحت تأثیر حالت نه جنگ و نه صلح بیشتر از این رنج و خسارت نبینند و دعا می‌کنیم که این آخرین نامه باشد و شاهد گامهای جدی عملی در راه صلح باشیم. در نامه شما گله‌هائی از بخشی از عبارات و مضامین پاسخ ما مطرح شده بود. ما هم از اینکه در مکاتبات صلح مطالب رنجش‌آور مطرح شود راضی نیستیم، ولی متأسفانه سنگ این بنا در اولین نامه شما که به اظهار خودتان با قصد زودن رسوبات نزاع خیز و هموار کردن راه دوستی تنظیم شده، گذاشته شده بود، از جمله: در نامه اول بگونه‌ای ادعا شده بود که گویا طرف ما «امت عرب» است چیزی که در طول جنگ برای جا انداختن آن تلاش‌های فراوان بی‌نتیجه‌ای به کار رفت. خود شما و حزب شما آن روزها که از موضع جریان‌ پیشرو و جبهه مقابله حرف می‌زدید گفته‌اید که افرادی مثل بعضی از ملوک و شیوخ و امرائی که در طول جنگ پشت سر شما بودند، «امت عرب» نیستند و به اندازه کافی در افشای ماهیت آنها گفته و نوشته و اسناد گویا بجا گذاشته‌‌اید. بعید است که از یادتان رفته باشد که بیشتر دولتهای پیشرو و همسنگرانتان در موضع جبهه مقابله، در این نزاع با ما بودند و یا لااقل بیطرف، و وضع مردم و مخصوصاً نیروهای مخلص اسلامی را هم به خوبی می‌شناسید. و نیز در نامه اول از موضع متولی امور فلسطین و فلسطینیان و نیروهای مقاوم در مقابل تهاجم امپریالیسم مورد دعوت قرار گرفته بودیم، با اینکه تهیه‌کنندگان نامه بعید است که از دلسوزی و پیشتازی جمهوری اسلامی ایران نسبت به این مسئله آگاه نبوده باشند و ندانند که هدف اول تهاجم استکبار، انقلاب اسلامی ایران است، و خوب بود که این واقعیت مورد غفلت قرار نمی‌گرفت، اگر برای جلب اعتماد نوشته می‌شد. علاوه بر اینکه در نامه شما آداب معمول در مکاتبات رسمی و رایج رعایت نشده، عبارات و تعبیرات حاوی نکات منفی و رنجش‌آور دیگری نیز از قبیل آنچه در نامه ما خرده‌گیری شده در مکتوب اول و دوم شما موجود است، که بهتر است بگذاریم و بگذریم و اگر شما باب گله را نگشوده بودید همین‌ها را هم نمی‌نوشتیم، زیرا اکنون به صلح می‌اندیشیم و نه مشاجره و جنگ نامه‌ها. و در خصوص مقامات مذاکره کننده نهائی خوب است از هم اکنون روشن باشد که حضرت آیت‌الله خامنه‌ای مقام ولایت امر انقلاب اسلامی در مذاکرات شرکت نخواهند کرد البته رئیس جمهور و سایر مسئولان بر خلاف نظر رهبری اقدامی نمی‌کنند و در مسائل مهم با کسب نظر رهبری اقدام می‌نمایند. و در این موضوع هم اگر رئیس‌جمهور در مذاکرات شرکت کند قطعاً با اختیارات کامل خواهد بود که تصمیمات مطمئناً اجرا خواهد شد و جای نگرانی از آن گونه که در نامه شما آمده، نیست. برای اثبات حسن نیست و جدیت در راه صلح در نامه دوم مقایسه‌ای شده بود بین عقب‌نشینی نیروهای ما پس از پذیرش قطعنامه و وضعیت پس از عملیات «بیت‌المقدس» و بازپس‌گیری خرمشهر و عقب‌نشینی‌های تاکتیکی آخر جنگ. کاش وارد این بحث نمی‌شدید که احتیاجی به توضیح بیشتر نباشد. خودتان می‌دانید که حتی پس از فتح خرمشهر نیروهای نظامی شما در جبهه‌های میانی در بسیاری مواضع از خاک ایران باقی ماندند منجمله شهرهای نفت شهر و خسروی و مهران و ده‌ها روستا و ارتفاعات که شرایطی متفاوت با جبهه جنوب داشت که اکثر آن مناطق از اول جنگ تا امروز در اشغال نیروهای شما است و بعید است که فرماندهان شما حقیقت را از شما مکتوب داشته باشند. با اینکه به طور مکرر تأکید بر لزوم اجتناب از اتخاذ مواضع بحث‌انگیز و عکس‌العمل‌زا در نامه‌ها‌ شده، در نامه دوم اشاراتی به بعضی ادعاها آمده که با این تأکیدات ناسازگار است و توجه دارید که حقوق نه براساس دریافت‌ها و خواسته‌های شخصی بلکه بر مبنای قوانین و مقررات شناخته شده تعریف می‌شود، به اعتقاد ما یکی از مهمترین اصولی که متضمن برقراری صلحی بادوام و شرافتمندانه بین دو کشور می‌باشد اصل وفای به عهد و احترام به تعهدات بین‌ المللی است. ما تأکید شما را بر اعتبار قطعنامه 598 مثبت تلقی می‌کنیم ولی شایان ذکر است که این قطعنامه روشن و خالی از ابهام است و می‌تواند براساس روشهای پیشنهادی دبیر کل که مسئولیت اجرای آنرا به عهده دارد اجرا گردد. تکرار مواضع غیر مفید که در چند دوره مذاکرات زیر نظر دبیر کل عدم کارآئی آنها روشن شده، مشکل جلوه دادن تعیین طرف آغازگر جنگ که به موجب قطعنامه 598 از وظائف کلیدی دبیر کل برای پایه‌گذاری صلحی جامع و پایدار بین دو کشور است و بستن راه بر اقدامات تدریجی و گامهای عملی در جهت نیل به صلح جامع و نهائی و طرح ادعاهای فاقد دلیل و هر چیزی از این قبیل را که منافات با حسن نیت داشته باشد با اهداف صلح‌طلبانه برای هیچ یک از دو طرف مناسب نمی‌دانیم. متأسفانه اظهارات نامناسبی که در قطعنامه اجتماع سران عرب در بغداد در رابطه با مسائل قطعنامه 598 و حقوق عراق و ایران انعکاس یافت، می‌تواند مشکلی در راه حصول اعتماد و اطمینان به حسن نیت و صلح دوستی گردد که نیاز به جبران دارد. آقای سیروس ناصری به عنوان نماینده اینجانب در مذاکرات با نماینده شما شرکت می‌کنند مأموریت ایشان مذاکره درمسائل محتوائی برای اجرای قطعنامه و مهیا کردن زمینه از سرگیری روابط صلح‌آمیز بین دو کشور مسلمان ایران و عراق است. و از ایشان خواسته‌ایم که از شرکت در بحث‌های شکلی و حاشیه‌ای که باعث اتلاف وقت و طولانی‌تر شدن وضع موجود است خودداری کند. و لازم است که تأکید نمایم ملاقات رؤسای جمهور فقط در صورتی مناسب و به صلاح است که از نتایج مثبت آن دو طرف مطمئن باشند. چه، در غیر این صورت ممکن است آثار منفی آن از وضع موجود خسارت بارتر باشد. به خاطر مواضع منفی زمامداران سعودی نسبت به انقلاب اسلامی ایران در گذشته و حال، قلمرو دولت عربستان در حال حاضر محل مناسبی برای مذاکرات صلح نیست و با توجه به وجود مکان‌های متعدد، در راه انتخاب مکان مناسب برای دو طرف مشکلی نخواهیم داشت و بهتر است که نقطه مورد نظر در آستانه شروع مذاکرات مشخص شود، و با پیشنهاد شما که نمایندگان ما در مذاکرات مقدماتی محل را مشخص کنند موافقیم. طبیعی است در طول مذاکرات مقدماتی دبیر کل سازمان ملل متحد در جریان مذاکرات قرار خواهد گرفت و در مواقع و موارد لازم از نظرات و ابتکارهای ایشان در راه تحکیم صلح استفاده می‌شود و از انحصار راه صلح به مذاکره مستقیم (آنگونه که در نامه دوم اشاره رفته بود) پرهیز خواهد شد و راه‌های دیگر منجمله راه اصلی را که قسمتی از آن پیموده شده به روی خود نمی‌بندیم. در خاتمه از پیشگاه خداوند متعال خواستارم که به ما توفیق کامل در جهت رفع خصومت و کندن ریشه‌های نزاع و هموار کردن راه دو ملت و سایر مردم و دولت‌های منطقه برای صلح و همکاری در جهت رفاه امت اسلامی و جهاد با دشمنان اسلام و مسلمانان و مخصوصاً آزادی کامل سرزمین اسلامی فلسطین عنایت فرماید. و ما توفیقی الا بالله علیه توکلت و الیه انیب طهران ـ اکبر هاشمی رفسنجانی 28 خردادماه 1369 هجری شمسی مطابق با 24 ذیقعده‌‌الحرام هجری قمری نامه سوم رئیس‌جمهور عراق به رئیس‌جمهور اسلامی ایران بسم‌الله الرحمن الرحیم جناب آقای علی‌ اکبر هاشمی رفسنجانی ریاست محترم جمهوری اسلامی ایران السلام علیکم پس از تفحص دقیق در آنچه باید تفحص کرد و پس از بررسی دقیق تحول روابط و وضعیت فعلی میان عراق و ایران و خطراتی که منطقه را در برگرفته و محیط بر آن شده است و به منظور ادامه نقش خود در ارائه ابتکار عملهایی که فرصتهای وسیعتری جهت تحقق صلح فراهم می‌سازد ما براساس مسئولیت ملی و انسانی که اصول اعتقادی عظیممان آن را بر دوشمان نهاده خود را در موقعیت ارائه پیشنهاد تازه‌ای یافتیم. از آنجا که این بار ابتکار عمل پیشنهادی ناظر به تمام مسائل ماهوی که بندهای قطعنامه 598 شورای امنیت یکجا و در یک چارچوب و به صورت تفصیلی به آن پرداخته است، ما امیدواریم که برخورد با آن در همین سطح صورت گیرد و جوشش با آن در حدی از جدیت انجام شود که دو ملتمان فرصت زندگی در شرایط صلحی که حتی بر جزئیات آن توافق شده باشد گرفته نشود و این امر به منظور دور کردن طرحهای دشمنان ملتهاست که در تلاشند شرایط را خدای ناکرده به جایی بکشانند که وضع دو کشور به آنچه قبل از اوت 1988 بود بازگردد و به این ترتیب هر که هر چه را از دست بدهد باخته است بدون اینکه سودی به دست آمده باشد. نیروهای اهریمنی که در تاریکی در جستجویند و ابزارهای نیرنگ نیز در دستشان است می‌توانند با استناد به این واقعیت که جنگ بین دو کشور از نظر حقوقی پایان نیافته است دو کشور را به سوی آنچه مجدداً جرقه جنگ را بزند سوق دهند و همچنان که می‌دانید شروع جنگ چه بسا از اموری که ساده به نظر می‌رسد به وجود می‌آید به مانند آتش‌سوزی مهیبی که از یک جرقه برمی‌خیزد. اشراری که در کمین ما هستند ممکن است به انگیزه ناتوانی در تحقق اهدافشان بدون درگیر کردن دو کشور و یا یکی از آنها در جنگ و شاید هم به دلیل نگرانی از سلاحهای انباشته شده نزد طرفین نزاع و چه بسا به انگیزه تمایل آنها برای شناخت کارآیی آن سلاحها و یا بخشی از آنها با به کارگیری ابزارهای پلید خود برای زده شدن جرقه بکوشند و برای این کار شاید مشکل چندانی نداشته باشند آن هم در جبهه‌ای که تنها در خشکی هزار و دویست کیلومتر و در دریا تقریباً هشتصد کیلومتر امتداد دارد و این جبهه‌ ها مملو از امکان و احتمال بروز جرقه‌های پراکنده شده از دهانه سلاحها می‌باشد. بنابراین برای آغاز، نیازی به گشودن آتش سلاحها توسط شمار کثیری از افراد نیست. زیرا کافی است یک نفر به هر علتی و تحت تأثیر هر عاملی به چنین کاری اقدام کند و باعث شود جمع بزرگی آتش بگشایند و بدین ترتیب زیان فراوانی متوجه همگان خواهد شد که از این امر بجز دون صفتان هیچ کس سود نخواهد برد و تمام این امور همچنانکه قبلاً گفتیم به زیان ملتهای ما تمام خواهد شد. از آنجا که این وضع، هدف هیچ کدام از عراق و ایران نیست آنچنانکه در اظهارات نمایندگان دو کشور آمده، بنابراین وظیفه حکم می‌کند که نه تنها به صلح برسیم بلکه در اسرع وقت برسیم تا امکان تحقق رؤیاهای بدخواهان و ستمگران از صحنه ما دور بماند. و بر پایه تمام این مطالب به نکات ذیل مبادرت می‌ورزم: 1ـ مجدداً ایده انجام ملاقات فوری بین سران دو کشور را در محلی که مورد توافق قرار می‌گیرد مطرح می‌کنم تا موضوعاتی که با توافق بر سر آنها صلح همه جانبه و دائمی محقق می‌شود را به بحث بگذارند. 2ـ بحث و توافق، تمام موضوعات معلق را در برگیرد و طرح هر موضوع جدید پس از دستیابی به توافق همه جانبه، از سوی هر طرف بدون موافقت طرف دیگر امری مردود و به عنوان گریز از توافق تلقی می‌شود و عنوانهای فرعی مطالب مورد توافق باید از بندهای قطعنامه 598 استخراج شود و این توافق بر اساس این درک و با تأکید بر اینکه هدف اصلی قطعنامه 598 تحقق صلح همه جانبه و دائمی از طریق گفتگوست و نه هر چیز دیگر و بر مبنای اینکه پارامترهای توافقهای کلی، تجزیه ناپذیرند و به صورت یک معامله کامل و به هم پیوسته که اخلال در هر بند از بندهای آن به معنی اخلال در تمامی بندهای آن است، صورت می‌گیرد. 3ـ مهم نیست که گفتگو و توافق بر سر موضوعات از کجا شروع می‌شود ولی توافق بر سر هر یک از پارامترها و یا تعدادی از پارامترهای موضوعات مورد بحث طبق مفاد بند 2 این نامه ما منوط به توافق بر بندهای دیگر می‌باشد. علیهذا هر یک از دو طرف گفتگو حق پاسخگویی به هرگونه اظهارات یکجانبه طرف مقابل به نحوی که مناسب می‌داند از جمله حق تکذیب توافق جزئی بر سر هر یک از مطالب مورد گفتگو را دارد. 4ـ عقب‌نشینی طی مدت زمانی که از دو ماه از تاریخ تصویب نهایی توافق همه جانبه طرفین فراتر نرود صورت می‌گیرد و هر چه زمان کوتاهتر شود بهتر است. همچنین بر سر رابطه ناگسستنی بین هر گامی که هر یک از طرفین نزاع در اجرای تعهدات قراردادی خود بر می‌دارد توافق شود به نحوی که با گام متناسب و یا همطرازی از سوی طرف مقابل پاسخ داده شود. 5ـ ما همچنان مسئله اسراء را مشمول موافقتنامه‌های ژنو دانسته و بر همین اساس فرض می‌کنیم که آزادی آنها می‌بایستی براساس بندهای موافقتنامه مزبور انجام می‌گرفت و اکنون دو سال از زمان آزادی اسراء بر مبنای موافقتنامه یاد شده گذشته است به این تعبیر که بین برقراری آتش‌بس و زمان حال دو سال سپری شده است. با این وصف و به منظور تسهیل در روند صلح ما با توجه به اصول و مفاهیم فوق‌الذکر مانعی نمی‌بنیم که برای آزادی اسراء در چارچوب مدت تعیین شده در بند (4) دو ماه، از تاریخ تصویب نهایی توافق و به عنوان حداکثر مدت لازم برنامه‌ریزی شود و هر چه این کار سریعتر انجام گیرد بهتر است. 6ـ بحث در پیرامون شط‌العرب بر مبنای سه عنوان زیر انجام گیرد: الف ـ حاکمیت کامل بر رودخانه متعلق به عراق باشد، زیرا که حق تاریخی و مشروع آن است. ب ـ اعمال حاکمیت در شط‌العرب از سوی عراق، توأم با اجرای شیوه خط تالوگ در زمینه کشتیرانی به نحوی که عراق و ایران از حق کشتیرانی، ماهیگیری و شرکت در تنظیم امور کشتیرانی در شط‌العرب برخوردار و سود حاصله از آن را تقسیم نمایند. ج ـ ارجاع مسئله شط‌العرب به حکمیت در چارچوب فرمولی که مورد توافق قرار می‌گیرد، همراه با تعهد قبلی مبتنی بر پذیرش نتایج حکمیت و تا زمانی که مرجع حکمیت، اعلان رأی کند لایروبی شط‌العرب براساس فرمول توافق طرفین به قصد مهیا کردن آن برای کشتیرانی بهره‌برداری آغاز می‌شود. توافق بر این فرض مبتنی است که طرفین متفقاً یکی از عنوانهای سه گانه فوق را انتخاب خواهند کرد،‌ با این ملاحظه که عنوان نخست بیانگر حق عراق است و فرض ما بر این است که دو عنوان دیگر نشانگر تمایل ایران است. 7ـ توافق بر حذف بند (6) قطعنامه 598 از گفتگوها و نادیده گرفتن قطعی آن چرا که نه تنها هیچ فایده‌ای برای صلح در بر ندارد بلکه موانعی بر سر راه آن می‌گذارد و چه بسا عواقب آن کینه‌توزی، دشمنی و انتقامجویی در آینده را موجب خواهد شد، در شرایطی که صلح راه دیگری را فراروی دو ملت ایران و عراق قرار می‌دهد. در این خصوص لازم است توافقهایی که به آن دست خواهیم یافت رسماً و کتباً به دبیر کل سازمان ملل متحد ابلاغ شود. 8ـ اجرای هیچ یک از گامهای مورد اشاره که در موافقتنامه آتی صلح میان عراق و ایران مندرج خواهد شد قبل از اتخاذ کلیه اقدامات قانونی لازم برای تصویب آن به موجب قانون اساسی هر یک از دو کشور، به نحوی که از لحاظ حقوقی و قانونی، قطعیت آن در سطوح جزئی و کلی محول غیر قابل نقص گردد، شروع نخواهد شد، مضافاً اینکه لازم است اسناد تأیید شده‌ موافقتنامه در یک زمان واحد که مورد توافق طرفین قرار می‌گیرد به دبیر کل سازمان ملل متحد سپرده شود. 9 ـ موافقتنامه آتی صلح بین عراق و ایران در برگیرنده همه موارد توافق خواهد بود و به منظور تسهیل در سرعت بخشیدن به اتمام موافقنامه صلح، موافقتنامه مورد بحث می‌تواند در کنار موضوعات جدید و مسائل مرزهای خشکی و دیگر حقوقی که مورد توافق قرار می‌گیرد بعضی از موارد موافقتنامه‌های سابق را که در طول تاریخ روابط دو کشور به تصویب رسیده و هر آنچه در گذشته مورد توافق قرار گرفته بدون اخلال در بندهای مندرج در این نامه نیز در برگیرد. 10ـ توافقها باید در برگیرنده اصولی روشن در زمینه برقراری روابط حسن همجواری و عدم دخالت در امور داخلی و احترام هر کشور نسبت به حق کشور دیگر در انتخاب نظام سیاسی، اقتصادی و اجتماعی مورد نظر خود و همچنین شناسائی قطعی و بی‌تردید حق انواع کشتیرانی در آبراهه‌های بین‌‌المللی خلیج و تنگه هرمز باشد. 11ـ شاید مناسب باشد که یک مرجع بین‌المللی که مورد توافق قرار خواهد گرفت حسن اجرای موافقتنامه را تضمین کند. (مثلاً) شورای امنیت. 12ـ با علم به اینکه اوضاع بین‌المللی برای دل بستن به کمکهای مربوط به بازسازی مساعد نیست، ‌ما معتقدیم که کمکهای بین‌المللی موضوع بند (7) قطعنامه 598 بالمناصفه بین عراق و ایران تقسیم شود. 13ـ برای تسهیل تماسهای فی‌مابین و در پرتو تحویل مثبت در روابط دو کشور ما معتقدیم سفارتخانه‌های ما، در تهران و بغداد بازگشائی شود خاصه اینکه در شرایط جنگ سفارتخانه‌ها دایر بوده و تنها از ماه سپتامبر 1987 تعطیل شده است. آقای رئیس‌جمهور، آنچه به نظر ما صلح دائمی و همه جانبه را بین عراق و ایران محقق می‌سازد همین است که در این نامه آمده است پیشنهاد فوق فراگیر بوده و اجزاء آن به هم پیوسته و غیرقابل تفکیک است و رسیدن به آن با استمداد از تجربه و نیز گفتگوهای نمایندگان ما، در ژنو آقایان ناصری و برزان ممکن گشته است. بدین سان، همه چیز روشن شده به نحوی که جایی برای تفسیر دیگری باقی نمانده و صلح حقیقی، همه جانبه و سریع را که خواستار آن هستیم همین است. والله اکبر همراه با آرزوهای خوب برای شما و از خلال شما برای کادر رهبری ایران صدام حسین رئیس جمهوری عراق بغداد در 8 محرم 1411 ه‍. ق . برابر با 30 ژوئیه 1990 م پاسخ رئیس‌جمهور اسلامی ایران به نامه سوم رئیس‌جمهور عراق بسم‌الله الرحمن الرحیم الحمدالله رب‌العالمین و الصلوةوالسلام علی محمد نبیه و آله الاطهار جناب آقای صدام حسین رئیس جمهور محترم نامه مورخه 12/5/69 شما دریافت شد با اینکه اصل نامه علی‌الظاهر به منظور پیشبرد مذاکرات صلح تنظیم شده لیکن بخشی از مضامین آن تأسف‌آور است. قبل از هر چیز لازم می‌دانم بار دیگر بر اراده وخواست جمهوری اسلامی ایران نسبت به تحقق صلح عادلانه و پایدار تأکید نمایم. امیدوارم شما نیز به این نتیجه رسیده باشید، پس از پذیرش قطعنامه 598 با آگاهی کامل از مسئولیتهای خودمان در قبال صلح و تبعات ناشی از آن حرکت صادقانه‌ای را آغاز کردیم و بنا را بر این گذاشتیم که به جز آنچه که مربوط به حقوق مشروع و تغییر ناپذیر ملت ایران است هیچ چیز پیشروی ما در مسیر صلح را محدود نکند و چنین نیز کردیم. نحوه برخوردمان هم در طول مذاکراتی که تحت نظر دبیر کل سازمان ملل انجام گرفت و هم پاسخگوئی به نامه شما و گفتگوهائی که توسط نمایندگان من و شما در ژنو در جریان است می‌بایست این مسئله را برای شما روشن کرده باشد. تسریع در امر رسیدن به صلح و برداشتن گامهای عملی در اجرای قطعنامه 598 بجای نامه‌نگاریهای و مذاکرات طولانی از تأکیدات ما در ابتدای مذاکرات نمایندگان دو کشور در ژنو بوده و اکنون نیز بر این باوریم که پیشرفت در محتوای مذاکرات و نه در شکل آن و تلاش در روشن ساختن وضعیت خود در قبال آن مسائلی که کلید دروازه صلح است ما را به هدف خود نزدیک خواهد ساخت. هدفی که زمینه‌های بالقوه برای تخریب وضعیت فعلی و یا زمینه‌های تصنعی ساخته و پرداخته دشمنان اسلام که در شرایط خاص فعلی جهان و منطقه می‌تواند بوجود ‌آید را از بین خواهد برد. این چنین است که صلح در دسترس دو کشور همسایه قرار خواهد گرفت و نیروهای مشغول شده به یکدیگر می‌توانند در خدمت نیازهای حیاتی دو ملت و مسئولیت‌های اساسی آن در جهت سازندگی، صلح و امنیت منطقه قرار گیرند. با توجه به موارد فوق تذکر نکات زیر را در مورد مضامین نامه 12/5/1369 (3 اوت 1990) و نامه بدون امضاء‌ مورخه 8/5/1369 (30 ژوئیه 1990) و نامه مورخه 25/4/1369 (16 ژوئیه 1990) شما ضروری می‌دانم: 1ـ ملاقات و مذاکره در سطحی بالاتر از آنچه که فعلاً در ژنو وجود دارد موقعی قابل قبول است که از مذاکرات جاری ژنو نتایج مشخصی به دست آورده باشیم که پایه‌ای برای مراحل بعد باشد ولی می‌دانید که در ژنو به جز آشنائی بیشتر با نظرات یکدیگر پیشرفت قابل ملاحظه‌ای نداشته‌ایم. در حالیکه مأموریت نمایندگان ما و شما مذاکرات در مسائل محتوائی بوده است. به همین دلیل نیز همانگونه که قبلاً تذکر دادیم ملاقات دو رئیس جمهور فقط در شرایطی می‌تواند مفید باشد که مسائل مهم و کلیدی روشن وحل شده باشد در غیر این صورت شکست در مذاکرات دو رئیس جمهور می‌تواند آثار زیانبارتری بر صلح داشته باشد و آنرا از دسترس دو کشور دورتر سازد. 2ـ در نامه مورخه 8/5/1369 شما در مورد اروندرود پیشنهاداتی مطرح شده که گرچه تنزلی از ادعاهای اعلامیه‌ای قبلی شماست لاکن برای شما مشخص است که نمی‌تواند از جانب ما مورد پذیرش قرار گیرد. پیشنهاد مشخص ما مبنا قرار گرفتن معاهده 1975 برای مذاکرات صلح می‌باشد زیرا بدون پایبندی به قراردادهای گذشته علی‌ الخصوص آن قراردادی که امضاء‌خود شما را دارد نمی‌توان انتظار داشت که اعتماد نسبت به آنچه که امروز گفته می‌شود بوجود آید. 3ـ برای عقب‌نشینی از اراضی اشغالی ایران سقف زمانی دو ماه در نظر گرفته شده که غیر قابل توجیه است. زیرا این کاری است که اگر با حسن نیت بخواهد انجام گیرد در ظرفی یکی دو روز قابل انجام است، در حالیکه دبیر کل سازمان ملل در طرح خودش زمان لازم را دو هفته در نظر گرفته بود در مقابل سه ماه زمان برای آزادی اسراء. 4ـ شگفت‌آور است که با تمسک به عروبت از موضع حق ما در خصوص اشغال خاک کویت توسط ارتش عراق انتقاد شده حال آنکه بدیهی‌ترین مسائل از جمله زمینه‌سازی برای حضور گسترده‌تر نیروهای خارجی در منطقه، سلب آسایش و آرامش و ایجاد مشکلات برای مردم مسلمان، تضامن اسلامی، همجواری، به هم خوردن ثبات و امنیت منطقه، تغییر شرایط جبهه‌ها و تعهدات بین‌المللی مورد غفلت قرار گرفته است. چگونه می‌توان توجیه کرد که در نامه‌ای که با اسم خداوند تبارک و تعالی شروع و با شعار الهام بخش «الله اکبر» ختم می‌شود بر خلاف تعلیمات صریح و قویم اسلام و قرآن، ‌اصل نژادی و قومی بر اصل اسلامی و عقیدتی مقدم شمرده شود. آیات محکمات: «انما المؤمنون اخوه» و «ان هذه امتکم امته واحده و ...» و «انا خلقناکم من ذکر و انثی و جعلناکم شعوباً و قبائل لتعارفون انّ اکرمکم عندالله اتقیکم» برای هر مسلمانی کافیست که در موضع‌گیریهای خود علائق نژادی، جغرافیائی و زبانی را تحت ‌الشعاع اصول اسلامی قرار دهد. شما بهتر از دیگران از سیاست‌های دولت کویت در طول جنگ و مراتب ظلم آنها نسبت به انقلاب اسلامی ایران آگاهی دارید، اما موضع‌گیری ما نه در ارتباط با افراد بلکه برخاسته از اصول ماست. 5ـ بی‌تردید در موقعیت و شرایط مذاکرات صلح بین دو کشور، تهاجم غیر قابل تصور به یک کشور همسایه بدون کوچکترین اطلاع و هماهنگی آن هم با آثار و تبعات فوق‌العاده آن در رابطه با ما می‌تواند اعتماد ما را سست سازد و تردید جدی در انگیزه‌های مذاکرات چند ماهه اخیر ایجاد نماید بخصوص که در طول این مدت ما شاهد اقداماتی که نشانه حسن نیت باشد نبوده‌ایم و کماکان اصرار بر تداوم اشغال سرزمین‌مان و حتی مخالفت با مسأله کوچکی چون خاموش کردن حریق چاههای نفتی که جز اتلاف سرمایه میهن اسلامی نتیجه‌ای برای شما ندارد را شاهدیم. 6ـ لحن نامه اخیرتان مناسب با حالت لازم در جریان مذاکره نیست. لحن و زبانی به کار گرفته که در گذشته عدم کارآئی آن در رابطه با ملت مسلمان و انقلابی ما آزموده شده، و از تحلیلی دربارة موضع‌گیری‌های جدید دوستانه و حامیان گذشته خودتان برای قانع کردن ما استفاده شده که مناسب نیست، زیرا می‌دانید که ما در عمل همه این مراحل را آزموده‌ایم و از سر گذرانده‌ایم و ثابت کرده‌ایم که بیش از هر چیز روی ایمان و مقاومت و حمایت مردم حساب می‌کنیم و قهر و لطف دیگران را دارای آنچنان ارزشی نمی‌دانیم که برنامه زندگی و موضع‌گیری‌ها و تصمیمات مهم را براساس آن قرار دهیم. ما به دنبال استفاده از شرایط فعلی نیستیم و جز حقوق مشروع و قانونی خود چیز دیگری را نمی‌خواهیم. چیزی که در همه مراحل مذاکرات روی آن تأکید داشته‌ایم. 7ـ نکته مورد تأکید نامه شماه در مورد سرعت حرکت در جهت صلح را کاملاً قبول داریم ولی آنچه که به صلح سرعت می‌بخشد پیشقدمی در ارائه پیشنهادهای شکلی و بالا بردن سطح مذاکرات بدون آنکه در محتوای پیشرفتی حاصل شده باشد نیست، بلکه می‌بایست به قراردادهای بین دو کشور که از نظر بین‌المللی به رسمیت شناخته شده پایبند باشیم و بیش از حق مشروع خود طلب نکنیم زیرا قابل تصور نیست آنچه که با جنگ هشت ساله حاصل نشد در مذاکرات قابل تحقق باشد. اگر این مطلب را قبول داشته باشیم لازم نیست برای مشخص کردن مرزها در زمین و رودخانه به دنبال چیزی جز معاهده 1975 باشیم و اگر قبول نداشته باشیم بهتر است کار اجرای قطعنامه را به سازمان ملل و شورای امنیت واگذاریم ضمن اینکه نقطه ارتباط ژنو را برای تبادل نظرات در مسائل مشترک حفظ ‌کنیم. والسلام علیکم اکبر هاشمی رفسنجانی 16 محرم 1411 هجری قمری مطابق با 17/5/1369 هجری شمسی نامه چهارم رئیس جمهور عراق به رئیس‌جمهور اسلامی ایران بسم‌الله الرحمن الرحیم آقای علی‌اکبر هاشمی رفسنجانی ریاست محترم جمهوری اسلامی ایران السلام علیکم صبح جمه 3/8/1990 از خلاصه فعالیت سیاسی شما و شمه‌ای از آنچه از سوی دولت ایران صادر شد ( بیانیه وزارت خارجه ایران و جلسه شما با فرماندهان نظامی و خبرهای منتشره آن) آگاهی یافتم. علیهذا به منظور تأکید بر احساس مسئولیت انسانی در برابر ملت ایران مضافاً به مسئولیت ملی در قبال ملتمان مصلحت دیدم دیگر بار برای شما نامه بنویسم. در تاریخ 16/7/1990 به شما پیشنهاد کردیم فرستاده ای را از جانب ما برای امری مربوط به پیشبرد هر چه سریعتر روند صلح به حضور بپذیرید. هنگامی که پاسخ شما در مورد تعیین زمان برای به حضور پذیرفتن فرستاده ما به تعویق افتاد مبادرت به ایفاد نامه کتبی نموده و فرستاده را مأمور تسلیم آن به شما کردیم تا شما ضمن آمادگی برای مطالعه نامه بحث و بررسی مقتضی را با برادرانتان در کادر رهبری در مورد مفاهیم نظرات و پیشنهادات مندرج آن به عمل آورید و بدین ترتیب از مواضع شما در قبال آن پس از اینکه شرایط شما اجازه دهد فرستادگان ما را که تاکنون تاریخی به جای تاریخ پیشنهادی شما (دوشنبه 30/7/1990) برای به حضور پذیرفتن آنها تعیین نکرده‌اید مطلع شویم و پیش از این نامه در تاریخ 2/8/1990 توضیحی به ابتکار خودمان از طریق نماینده شما در ژنو آقای ناصری برایتان فرستاده بودیم. ما تمامی این اقدامات را نه تنها به نشانه تأکید برتمایل خود به صلح بلکه تأکید بر علاقه ما به تحقق هر چه سریعتر صلح به عمل آوردیم تا دو کشور و دو ملت خود را به دور از گردباد تغییر و تحولات منطقه و جهان و از رویدادهای خطرناک احتمالی دور نگه داریم. آقای رئیس‌جمهور، این اقدامات من کلاً به این جهت صورت می‌گیرد که یقین دارم جنگجویان قادرند همدیگر و مقاصد یکدیگر را سریعتر دریابند اگر چه این صفت جنگجو بودن در جریان یک ستیز مسلحانه فی‌مابین آنها به دست آمده باشد. اینک پس از قضیه کویت علائم بحران در افق پدیدار گشته و ممکن است کسانی را که به اندازه کافی تأمل و بردباری از خود نشان ندهند به مسیر کشمکش بکشاند. از دشوارترین کارها و شاید هم خطرناکترین آنها این است که اندیشه و رفتار در برهه‌ای از زمان از هدف و یا اهدافی که به طریق مشروع برای دستیابی به آنها می‌کوشد به هدف و یا اهدافی پا فراتر نهد که نه در تجزیه و تحلیل مردمش قرار گرفته و یک سقف زمانی غیر قابل تمدید نیز برای عقب‌نشینی در آن ارائه شده است. نامه مورخ 30/7/1990 ما متضمن چاره‌جوئی‌های مشخص و پیشنهادات قابل اجراء و نه یک کلی گویی در مورد هر یک از بندهای قطعنامه 598 که عراق و ایران بر پایبندی به آن تأکید کرده‌اند بوده است. ما هنوز در انتظار موافقت شما با تعیین تاریخی برای به حضور پذیرفتن دو فرستاده ما که آنها را به شما معرفی کرده‌ایم ( وزیر خارجه و نماینده دائمی ما در ژنو) هستیم تا به خواست خدا همان طوری که امید می‌رود پس از انجام گفتگو با شما و با کسانی که معرفی می‌نمایید در آستانه مرحله سرنوشت ساز صلح قرار بگیریم. بنابراین اگر خواست شما همین است که اعلام شده و ما آن را می‌دانیم و پاسخ ما به آن کل مطالبی است که یاداور شدم پس لغزیدن در مسیر رویدادهای مقطعی که به روابط بین اعراب مربوط می‌شود و در چارچوب امور مربوط به گذشته و حال آنها دور می‌زند تلاشتان را از هدف دور ساخته و تصویر آن را مخدوش می‌سازد. چنانچه تصویر هدف مخدوش گردد تهیه مقدمات کاری که امید است با تسریع در انجام آن صلح تحقق یابد بر ما دشوار می‌شود و چه بسا افراد کم تجربه را به سمتی سوق دهد که قضایا از محاسبات درست آن دور شود. ولی به هر حال من پیش‌بینی نمی‌کنم و آرزو ندارم افرادی همچون شما و برادران شما در کادر رهبری ایران که یک جنگ هشت ساله را آزموده‌اند متزلزل شده، به امری که نه به مصلحت ایران و نه جزو هدفهای مردم ایران است روی آورند. بی‌تردید و یا حداقل گمان من بر این است که شما از انگیزه اظهاراتی که از صبح دیروز پنجشنبه 2/8/1990 چه از درون و چه از برون منطقه ابراز می‌گردد آگاهید و قبلاً طرفهای آن را ارزیابی کرده‌اید و ما نیز آنها را ارزیابی کرده‌ایم و همه ما انگیزه آنها را می‌دانیم. شما اما می‌دانید که آنها همگی آنگاه که پی ببرند اظهاراتشان در برابر خواست ملت بزرگ عراق که مصمم بر احقاق حق خود و برخورد با احجاف و ناجوانمردی و توطئه است کاری از پیش نمی‌برد، با در اختیار داشتن وسایل و امکانات شناخته شده‌شان، قادرند مواضع خود را اصلاح کنند. کسی که به ما سلاح صادر می‌کند و اظهار می‌دارد که صدور آن متوقف شده هنگامی که مجدداً صدور آن را از سر می‌گیرد کار را اصلاح خواهد کرد و کسی که روابط اقتصادی خود را با ما قطع می‌کند هنگام برقراری دوباره آن درصدد چاره‌جوئی برخواهد آمد ولی اگر عراق و ایران هر یک از آنها از موضع صحیح خود منحرف شود ملت خویش را از یک فرصت تاریخی برای نیل به صلح و نیز تثبیت حقوق مشروع خود محروم خواهد ساخت و هر گاه مسیر آنچه تاکنون در گفتگوهایمان در این راه انجام گرفته و سرآغاز اطمینان بخشی در مورد گامهای یکدیگر به وجود آورده به لرزه درآید زیان وارده بس بزرگ خواهد بود و من چنین آرزوئی را برای شما همچنان که برای خود خواهانم نیستم. به هر حال اگر آنچه ما می‌دانیم و هدفهای اعلام شده شما در مذاکرات است کل هدفهای شما باشد همانگونه که ما تأکید می‌کنیم آنچه از جانب ما اعلام شده تحقیقاً کل هدفهای ما می‌باشد پس باید در انعقاد اجلاس تسریع کنیم و شما درتعیین تاریخی برای به حضور پذیرفتن نمایندگان ما تسریع کنید. از این طریق و تنها از این طریق است که هدفهای مشروع تحقق یافته و صلحی که هدف والای ملتهای دو کشور است تحقق می‌یابد. والله اکبر والسلام علیکم صدام حسین بغداد تاریخ 12 محرم 1411 ه‍ برابر با 3 اوت 1990 م نامه چهارم رئیس جمهور عراق به رئیس‌جمهور اسلامی ایران بی‌جواب ماند و متن زیر،‌نامه پنجم صدام است: جناب آقای علی‌اکبر هاشمی رفسنجانی ریاست محترم جمهوری اسلامی ایران با توکل بر خدای قادر متعال و به منظور از میان برداشتن موانع از سر راه گشودن روابط برادرانه با همه مسلمانان و آن دسته از مسلمانان کشور همسایه ایران که برادری را بر می‌گزینند و در راستای ایجاد فضا برای جوشش جدی با تمام مؤمنان در جهت مقابله با نیروهای شرور که بدخواه مسلمانان و امت عرب هستند و به انگیزه دور نگهداشتن عراق و ایران از شانتاژ و ترفندهای نیروهای شرارت طلب بین‌المللی و ایادی آنها در منطقه و هماهنگ با روح ابتکار عمل ما که با هدف تحقق صلح همه جانبه و همیشگی در منطقه در تاریخ 12/8/1990 اعلام شد ه و به منظور گرفتن بهانه‌های مانع جوشش از کف بهانه‌جویان متردد و ظنین و به خاطر اینکه هیچ یک از توانایی‌های عراق در خارج از میدان نبرد بزرگ بلااستفاده باقی نماند و به جهت بسیج این توانایی‌ها در راستای اهدافی که مسلمانان و اعراب شرافتمند بر حقانیت آنها اتفاق نظر دارند و برای جلوگیری از تداخل سنگرها و دور ساختن گمانها و تردیدها تا اینکه خیراندیشان راه خود را برای برقراری روابط طبیعی میان عراق و ایران بیابند و به عنوان بازده گفتگوهای فی‌مابین که به طور مستقیم از نخستین نامه ما مورخه 21/4/1990 تا آخرین نامه شما مورخه 8/8/1990 به طول انجامید وهمچنین راه‌حل نهایی و روشن که هیچ بهانه‌ای برای بهانه‌جویان باقی نمی‌گذارد تصمیمات زیر را اتخاذ نمودیم: 1ـ با پیشنهاد شما مندرج درجوابیه هشتم اوت 1990 که توسط آقای برزان ابراهیم تکریتی نماینده ما،‌ در ژنو از نماینده شما آقای سیروس ناصری دریافت شد و ناظر به لزوم مبنی قراردادن عهدنامه 1975 می‌باشد ضمن مرتبط دانستن آن با اصول مندرج در نامه سی ژوئیه 1975 ما به ویژه در مورد مبادله اسراء و بندهای 6 و 7 قطعنامه 598 شورای امنیت موافقت می‌شود. 2ـ براساس بند یک این نامه و مندرجات نامه سی ژوئیه 1990 ما،‌آماده‌ایم هیأتی را به تهران اعزام و یا هیأتی از سوی شما به بغداد سفر کند تا ضمن تهیه موافقتنامه‌های مربوطه موجبات امضای آن را در سطحی که مورد توافق قرار می‌گیرد فراهم نمایند. 3ـ به نشانة حسن نیت ما عقب‌نشینی خود را از روی جمعه هفدهم اوت 1990 آغاز و به جز یک نیروی سمبلیک درکنار مأموران مرزبانی و پلیس که برای انجام مأموریتهای روزمره در شرایط عادی باقی می‌ماند نیروهای خود را از مناطق رویاروی شما در طول مرز فرا خواهیم خواند. 4ـ مبادله فوری و همه جانبه اسرای جنگ به هر تعدادی که در عراق و ایران در اسارت به سر می‌برند و این از طریق مرزهای زمینی و از راه خانقین، قصر شیرین و راههای دیگری که مورد توافق قرار می‌گیرد صورت خواهد گرفت. ما آغازگر این اقدام خواهیم بود و از روز جمعه 17/8/1990 به آن مبادرت خواهیم کرد. برادر علی‌اکبر هاشمی رفسنجانی رئیس‌جمهوری با این تصمیم ما دیگر همه چیز روشن شده و بدین ترتیب همه آنچه را که می‌خواستید و بر آن تکیه می‌‌کردید تحقق می‌یابد و دیگر اقدامی جز مبادله اسناد باقی نمی‌ماند تا با هم از موضع مسئولیت، نظاره‌گر واقعی حیات جدیدی سرشار از تعاون در سایه اصول اسلام باشیم حقوق یکدیگر را محترم شمرده و بدین وسیله کسانی را که سعی می‌کنند از آب گل آلود ماهی بگیرند از سواحل خود دور کنیم و چه بسا در جهاتی همکاری کنیم که در نتیجه آن خلیج به دریاچه صلح و امنیت و عاری از ناوگانها و نیروهای بیگانه که در کمین ما نشسته‌‌اند مبدل شود. مضافاً اینکه همکاری مزبور می‌تواند شامل جنبه‌های دیگر زندگی شود. الله اکبر ولله الحمد صدام حسین رئیس جمهوری عراق 23 / محرم / 1411 ه‍ 14 / اوت / 1990 متن کامل پاسخ رئیس جمهوری اسلامی ایران به نامه پنجم رئیس‌جمهور عراق به شرح زیر است. بسم‌الله الرحمن الرحیم الحمدالله علی ما انعم و له الشکر علی ما الهم ریاست جمهوری محترم عراق جناب آقای صدام حسین نامه مورخ 23/5/1369 (14 اوت 1990) جنابعالی دریافت شد. اعلام پذیرش مجدد معاهده 1975 از سوی شما راه اجرای قطعنامه و حل اختلاف در چارچوب قطعنامه 598 و تبدیل آتش بس موجود به صلح دائم و پایدار را هموار ساخت. شروع عقب‌نشینی نیروهای شما از اراضی اشغالی ایران را دلیل صداقت و جدی بودن شما در راه صلح با جمهوری اسلامی ایران به حساب می‌آوریم و خوشبختانه در موعد مقرر آزادی اسراء هم آغاز گردید که امیدواریم عقب‌نشینی نظامیان شما طبق زمانبندی اعلام شده و آزادی اسرای دو طرف با آهنگ و سرعت هر چه بیشتر ادامه یافته و تکمیل گردد. همانگونه که از طریق نماینده ما، در ژنو به اطلاع رسانده‌‌ایم اکنون ما برای پذیرش نمایندگان شما در تهران آمادگی داریم و امیدواریم با تداوم جوّ مثبت و حسن نیت موجود بتوانیم به صلح جامع و پایدار با حفظ همه حقوق و حدود مشروع دو ملت و دو کشور اسلامی دست یابیم. والسلام علیکم اکبر هاشمی رفسنجانی رئیس جمهوری اسلامی ایران 27/5/1369 منبع: ماهنامه الکترونیکی دوران - شماره 7

معرفی ارکان حکومتی ایران قدیم

معرفی ارکان حکومتی ایران قدیم ـ 3 عدلیه «عدلیه» نام پیشین «دادگستری» و عنوان سیستم دادرسی ایران در عصر قاجار است. این تشکیلات در دوره ناصرالدین شاه قاجار شکل گرفت، در سالهای بعد مورد اصلاح و بازنگری قرار گرفت و در عصر رضاخان به دادگستری تغییر نام داد. ولی نه در عصر قاجار و نه در عصر پهلوی، اثر چندانی از «عدل» و «داد» در آن وجود نداشت. مقاله حاضر شرحی گذرا در زمینه پیدایش وزارت عدلیه و سیستم قضائی در ایران است. * * * در شماره‌های گذشته مجله «دوران» به تاریخچه نظمیه وهمچنین شکل‌گیری وزارت خارجه در ایران اشاره کردیم. اکنون در سومین بخش این مجموعه توجه خوانندگان گرامی را به یکی دیگر از ارکان حکومتی ایران قدیم به نام «عدلیه» جلب می‌کنیم پیش از ظهور اسلام و در عصر ساسانی، سازمان قضائی و آداب قضاء و دادرسی در ایران، در دست موبدان زرتشتی بود. تا 900 سال پس از سقوط امپراطوری ساسانی احکام قضا مبتنی بر فقه اهل سنت بود. سپس با قدرت گرفتن سلسله صفوی و تعیین مذهب شیعه در ایران، سیستم قضائی بر محور فقه امامیه تنظیم شد. با این حال روند تغییر در نظام قضائی تا جایی پیش رفت که در آن شرع و عرف از یکدیگر تفکیک شدند. بدین معنی که دادگاههای شرعی زیر نظر فقها و دادگاههای عرفی زیر نظر دولت و وزارتخانه مربوطه قرار داشتند. این رویه در دوران افشاریه و زندیه نیز کم و بیش ادامه داشت. به نوشته مورخین کریم‌خان زند خود بر روند دادرسی‌ها نظارت داشت و در این دوره، مردم تا اندازه‌ای از عدالت بهره‌مند شدند. قاضی در عصر زندیه، «امیر دیوان» نامیده می‌شد. نظام قضاوت و دادرسی در دوران قاجار «دیوانخانه‌»‌هائی بود که رؤسای آن توسط شاه منصوب می‌شدند. دیوانخانه در حقیقت مکانی برای رسیدگی به شکایات مردم بود. طرز کار دیوانخانه چنین بود که شکایات و دعاوی حقوقی را به حکام شرع ارجاع می‌کردند و حاکم شرع یعنی روحانی و مجتهد دربارة شکایات حکم می‌داد. این احکام ضمانت اجرائی نداشت. دعاوی غیر حقوقی نیز در ادارات دولتی حل و فصل می‌شد، در شهرستانها نیز امور شرعی را علما و امور جزائی و انتظامی را حکومت‌ها حل و فصل می‌کردند. دیوانخانه تشکیلاتی بود که اگر چه به دستور شاه به وجود آمد اما شاه نظارت چندانی بر فعالیت آن نداشت و تنها گزارشهای آن را دریافت می‌کرد. مشکل اصلی دیوانخانه آن بود که بسیاری از شکایات به آنجا نمی‌رسید و حکام و شاهزاده‌ها و ارباب‌ها و والیان در هر کوی و ولایت، برای خود تشکیلاتی ساخته و با همان اقتدار سلطان مطابق میل خود حکم می‌دادند و مشکلات مردم را نه براساس عدالت بلکه به تشخیص خود و در چارچوب مصالح و منافع خود حل و فصل می‌کردند. قضاوت بسیاری از روحانیونی که به عنوان «حاکمان شرع» نظر می‌دادند، متأثر از فضای «حاکم و محکوم» آن زمان بود. مع‌الوصف شاه قاجار بی‌آنکه درصدد رفع این ظلم و بی‌عدالتی باشد، مترصد فرصتی بود تا با کاستن از میزان دخالت روحانیون و مجتهدین در امر قضا، این مسئولیت را به طور کامل تحت نظر کارگزاران حکومتی درآورد. پس از عزل میرزا‌آقاخان نوری در 1275 ق/ 1238 ش. با راهنمایی سید‌جعفر خان مشیرالدوله ملقب به «مهندس‌باشی» که تحصیل کرده انگلستان بود «دارالشورای دولتی» با عضویت شش وزیر تشکیل شد و یکی از آنها که در رأس وزارتخانه جدیدی به نام «عدلیه اعظم» قرار گرفت، عباس‌قلی‌خان معتمدالدوله جوانشیر نخستین وزیر عدلیه ایران بود. به علاوه تقسیم حوزه صلاحیت قضائی بین حکمرانان دولتی و مجتهدان محلی در اکثر موارد وابسته به قدرت، سیاست و مدیریت شخصی حکمران منصوب شاه در برابر مجتهد محل بود. در سال 1277ق / 1240 ش. ناصرالدین شاه با تشکیل «دیوان مظالم» رسماً به مثابه عالی‌ترین مرجع دادرسی عرفی به رسیدگی حضوری به شکایت افراد علیه مأموران دولتی پرداخت. در دوران قاجار روند صدور احکام ناحق به دلیل پرداخت رشوه از سوی شاکیان به شدت رواج یافت. یکی از مهم‌ترین رویدادهایی که در دوران قاجار بر نظام دادرسی و قضاوت کشور، تأثیرگذار بود را باید شکست ایران از روسیه و انعقاد قرارداد ترکمانچای دانست. براساس فصل هفتم معاهده صلح ترکمانچای صلاحیت دادگاه‌های ایران متأثر از کاپیتولاسیون قرار گرفت و اتباع بیگانه به کلی از رسیدگی و محاکمه در دادگاه‌های ایران مصون شدند. یکی از اقدامات ناصرالدین شاه در نظام قضائی که کشور از نظر بعضی مورخان، «اصلاح» لقب گرفته، الگوگیری از سیستم دادرسی کشورهای اروپائی و اجرای آن در نظام قضائی ایران بود. ناصرالدین شاه پس از سفرهای اروپائی خود درصدد بود تا همه ارگانها و تشکیلات حکومتی را به سبک اروپا تغییر دهد و به تعبیر خودش آنها را «فرنگی» سازد. از جمله گام‌های مهم او در راه آنچه که مورخان از آن به عنوان «اصلاح سیستم قضاء در ایران» یاد کرده‌اند، انتصاب «میرزا حسین قزوینی مشیرالدوله» به وزارت عدلیه در 1287 ق/ شهریور 1249 ش. بود. مشیرالدوله کسی بود که تحصیلات خود را در فرانسه طی کرده و به زبان‌های فرانسه و انگلیسی تسلط کامل داشت. او در مدت صدر‌اعظمی امیرکبیر نزدیک به سه سال کارپرداز ایران در بمبئی بود (69ـ 1267 ق/ 33ـ 1230 ش) مدتی پس از مراجعت از هندوستان، کنسول ایران در تفلیس شد (1271 ق / 1325 ش.) و در سالهای آخر صدارات میرزاآقاخان نوری وزیر مختار ایران در استانبول شد (1275 / 1238 ش) و توانست بسیاری از مشکلاتی که ایران در روابط با عثمانی داشت حل و فصل نماید. پیش از رفتن میرزا حسین‌خان به استانبول، سفارت ایران در خانه‌ای اجاره‌ای بود. اما وی توانست سفارت را به مکان بزرگی در بهترین منطقه استانبول که مشرف به دریای مرمره بود، منتقل کند. او 10 سال وزیر مختار ایران در استانبول بود و سپس به رتبه سفیرکبیری ارتقاء یافت (1285ق / 1248 ش) و این مقام را تا 2 سال حفظ کرد. مشیرالدوله در حقیقت در یک دوره 20 ساله (1250ـ 1230) در خارج از ایران به سر برد. او طی این مدت با ساختارهای حکومتی چند کشور جهان آشنا شد. در دوره 12 ساله اقامت خود در استانبول جنبشهای قانون‌خواهی و مشروطه‌طلبی اروپا را که در عثمانی بازتاب گسترده‌ای داشت از نزدیک مشاهده کرد و با تکاپوی ترکان عثمانی برای دستیابی به قانون اساسی و بنای مجلس قانونگذاری آشنا شد. در این سالها وی همواره دولت ایران را به پیروی از ترکان عثمانی فرا می‌خواند و می‌کوشید با طرحی نو و سازمان یافته به زعم خود شالوده استبداد را از درون حکومت ایران بزداید. وی که برنامه‌ریز اصلی سفر ناصرالدین شاه به عتبات عالیات بود، شاه را با مبانی حکومت در غرب و ساختار‌های جدید دولتی آشنا کرد و ایرانیانی را که از جور قاجار ترک وطن کرده به عراق آمده و استعدادها و توانائی‌های خود را در خدمت رشد و توسعه آن سرزمین قرار داده بودند به شاه نشان داد. شاه در پایان سفر به عتبات، میرزا حسین خان را با خود به تهران ‌آورد و در دوم دی 1249 او را به «وزارت عدلیه و اوقاف و وظایف» گمارد. اولین قدم میرزا در منصب جدید وادار کردن شاه به صدور فرمانی بود که طی آن حکام ولایات را از صدور احکام قضائی باز می‌داشت. این فرمان دردوم ربیع‌الثانی سال 1288، سه ماه پس از انتصاب میرزا به وزارت عدلیه صادر شد. میرزا حسین خان طی چند ماهی که وزارتخانه مذکور را اداره کرد، تلاش فراوانی را به کار بست تا فساد اداری را در «عدلیه» برچیند. او با ریشه‌های ظلم و تعدی و رشوه‌خواری و تملق و زورگوئی در همه ارکان حکومت مبارزه کرد. اقدامات میرزا حسین‌خان اکثریت قضاتی را که تا آن زمان احکامشان متأثر از رشوه‌گیری و چاپلوسی برای دربار و منفعت‌طلبی‌های شخصی بود، ناراضی ساخت. از این رو موج بدگوئی و سعایت از وی به بهانه‌های مختلف نزد درباریان ‌آغاز شد. در نتیجه میرزا کمتر از 6 ماه پس از انتصاب به مقام وزارت عدلیه و در شرائطی که تشکیلات عدلیه جدید را طرح‌ریزی کرده بود، از مقام خود عزل شد و ابتدا در پنجم مهر 1250 به وزارت عسگریه و سپس در 21 آذر همان سال به حکم ناصرالدین شاه صدر‌اعظم شد و عنوان سپهسالار را دریافت کرد. اما این منصب نیز برای میرزا دوامی نداشت و وی در 16 شهریور 1252 از صدارت عزل شد. دستگاه قضائی در عصر قاجار در سه مقطع مورد بازنگری قرار گرفت. یکی در عصر میرزاتقی‌خان امیرکبیر، دیگری در عصر میرزا حسین‌‌خان مشیرالدوله قزوینی و سوم در تحولات جنبش مشروطه که مورد اخیر منتهی به تشکیل «عدالتخانه» گردید. با این حال اصلاحات مزبور به ندرت سبب اجرای عدالت در کشور شد و کمترموجب ارتقاء سیستم دادرسی و قضا گردید. پس از تأسیس عدالتخانه در دوران مظفرالدین شاه، اصل 27 متمم قانون اساسی، قوه قضائیه را قوه‌ای مستقل اعلام کرد اما اصل 71 تفکیک صلاحیت محاکم شرع و عرف را که سنت قضائی از دوران صفوی بود همچنان به رسمیت شناخت. براساس این اصل وزارت عدلیه و دادگاه‌های عرفی مسئول رسیدگی به شکایت‌های همه ایرانیان شناخته شدند. همچنین براساس اصل 72 رسیدگی به جرایم سیاسی نیز در صلاحیت دادگاه‌های عام قرار گرفت. از سوی دیگر اصل 80 این قانون مقرر کرده بود که قضات محاکم براساس قانون انقلاب و با فرمان شخص شاه منصوب شوند ضمن اینکه دادستان کل کشور را باید شاه بامشاوره با حاکمان شرع منصوب می‌کرد. اما در عمل شرط مشورت کردن با مراجع مذهبی، اغلب در طول رژیم مشروطه سلطنتی نادیده انگاشته شد و این امر تحت تأثیر روابط بین روحانیون عالی‌مرتبه با مقامات حکومتی قرار می‌گرفت. نخستین وزیر عدلیه پس از مشروطیت، احمد‌خان مشیرالسلطنه بود که تنها 8 روز در این مقام مشغول فعالیت بود و پس از این زمان جای خود را به عبدالحسین میرزا فرمانفرما داد. در زمان فرمانفرما چهار محکمه، ابتدایی، جزایی، استیناف و محکمه تمیز فعالیت خود را آغاز کردند. اما برای رسیدگی به دعاوی در این محاکم قانون قابل اتکایی وجود نداشت. در سال‌های بعد و با حضور مشیرالدوله پیرنیا در وزارت عدلیه برای نخستین بار اداره مدعی‌العموم و دیوان تمیز بر تشکیلات عدلیه افزوده شد و قانون جدیدی برای تغییر سازمان قضایی کشور به نام «قانون موقت تشکیلات عدلیه» در کمیسیون وزارت عدلیه مجلس به تصویب رسید و براساس آن داده‌های رسمی کشور براساس سلسله مراتب اهمیت به سه دسته، صلح، استیناف و تمیز تقسیم شدند. قوانین «اصول محاکمات حقوقی»، «اصول محاکمات جزایی» و «اصول محاکمات تجاری» نیز در همین دوران به تصویب کمیسیون عدلیه مجلس رسید. اما با وجود این، اجرای این قوانین به دلیل ادامه صلاحیت عمومی حکام شرع، کاپیتولاسیون، اعمال نفوذ اعیان و اشراف و همچنین رؤسای ایلات و عشایر، به سادگی امکان پذیر نبود، تا آن که سرانجام محمد‌علی فروغی (ذکاءالملک) در سال 1290 هجری قمری به مدت شش ماه و پس از آن در سال 1292 هجری قمری به مدت 17 ماه به وزارت عدلیه رسید و با توجه به سوابق تدریس خود در مدرسه علوم سیاسی از یک سو و سابقه قضایی در مقام ریاست دیوان از سوی دیگر، موفق شد روند اجرایی شدن این قوانین را تا اندازه زیادی در چهارچوب دیدگاههای خاص خود فعال کند. در هر حال به رغم اقداماتی که پیش از این در زمان وزارت مشیرالدوله در عدلیه صورت گرفته بود، دادرسی در ایران همچنان در دادگاه‌های قدیمی انجام می‌شد و در نبود دادگاه‌های متمرکز دولتی، دولتمردان محلی و افراد صاحب نفوذ بر آیین دادرسی و صدور احکام به نفع خود اعمال نفوذ می‌کردند. تا پیش از روی کار آمدن رضاخان در ایران نه تنها در امر دادرسی و قضاوت بلکه در اکثر زمینه‌های اداری و کشوری تمرکزی وجود نداشت. قوانین عرفی در طول سلطنت رضاخان و پسرش با کم‌توجهی به ضوابط و معیارهای شرعی تدوین می‌شد. یعنی قوانین مصوب، حتی هنگامی که قانون اسلامی را نقض می‌کردند، با زور اجرا و به مردم تحمیل می‌شد. مثال روشن این تضاد، قوانین مربوط به اجازه فروش مشروبات الکلی، کشف حجاب و بسیاری از جنبه‌های قانونی جزای عمومی بود. برای مثال در این دوره براساس قانون 1310 هجری شمسی هر روحانی که عقد ازدواجی را براساس شیوه‌های معمولی شرعی بدون ثبت در دفتر ازدواج اجرا می‌کرد، مشمول پیگرد کیفری می‌شد. همچنین در دوران محمد‌رضا شاه برای قانون حمایت از خانواده مصوب سال 1246 قمری، هر فردی که بیش از یک همسر بدون کسب اجازه از همسر اول اختیار می‌کرد، به زندان محکوم می‌شد. در هر حال به رغم آرمان‌های عدالت‌خواهی و درخواست تأسیس عدالت‌خانه که مهم‌ترین «پیام انقلاب مشروطیت» بود، نظام حقوقی و قضایی حاکم بر ایران پس از مشروطیت تفاوت چندانی با عصراستبداد نداشت. در دوره پهلوی اول جلد نخست قانون مدنی مشتمل بر 955 ماده در مورد مالکیت، اسباب تملک، حقوق قراردادها در سال 1307ش تصویب شد. جلدهای دوم و سوم این قانون که تابعیت، احوال شخصیته و اقامتگاه را در بر می‌گرفت با توجه به قوانین مدنی فرانسه،‌ بلژیک و سوئیس تنظیم شد. آیین دادرسی مدنی، نیز که در سال 1290 شمسی با نام اصول محاکمات با اقتباس از قانون فرانسه به تصویب مجلس وقت رسیده بود، بار دیگر در سال 1318 هجری شمسی اصلاح شد. همچنین در این دوره قانون جزای عمومی که در دوره قاجار به طور کامل تعیین حدود آن با فقها بود، با عنوان «قانون جزای عرفی» اصلاح شد. به گونه‌ای که به شکل یک نظام متقابل با قانون جزای شرعی عمل می‌کرد. این قانون جزای عرفی که به پیشنهاد نصرت‌الدوله فیروز به مرحله اجرا درآمد، نخستین قدم در راه شریعت‌زدایی از حقوق جزایی ایران در دوره مشروطیت بود اما چون پایه‌ای در فقه سنتی نداشت با بیم و امید و تأکید بر عرفی بودن آن مطرح می‌شد. به گونه‌ای که مخالفت مردم منجر به برگزاری تظاهراتی در مسجد جامع تهران شد. در واقع، تحولات عدلیه و دادگستری در دوران پهلوی، ادامه تحولاتی است که پس از نهضت مشروطیت در حوزه‌های مختلف از جمله قضا و داوری در کشور ما رخ داد. از مشخصات ویژه نظام قضایی عصر پهلوی عرفی کردن قضاوت و محدود‌کردن قضاوت شرعی به اموری نظیر نکاح و طلاق بود که پس از مشروطیت توسط برخی از روشنفکران غربگرا دنبال می‌شد. این در حالی بود که تا پیش از آن امور قضایی بر عهده علما و روحانیون قرار داشت. اما میل به جدایی دین از سیاست و قضاوت مسئولین امور قضائی کشور را پس از مشروطه به سمت عرفی‌سازی درحوزه قضایی سوق داد. با روی کارآمدن رژیم پهلوی که سکولاریزه کردن جامعه ایرانی یکی از اهداف آن بود، سیر عرفی سازی در عرصه‌های مختلف با چاشنی زور، ترور و زندان و ارعاب شتاب بیشتری پیدا کرد. اجرای پروژه عرفی سازی امور قضایی کشور در عصر رضاخانی بر عهده علی‌اکبر داور گذاشته شد. هنگامی که علی‌اکبر داور در هجدهم بهمن ماه 1305 به وزارت عدلیه منصوب شد برای آنکه وظایفی را که به او محول شده بود، زودتر به انجام رساند در تاریخ 27 بهمن ماه 1305 با گذراندن ماده واحده‌ای از مجلس شورای ملی، دست خود را در تغییر ساختار عدلیه باز گذاشت. داور با استفاده از اختیار مزبور در آخرین روزهای بهمن ماه 1305 عدلیه را منحل کرد و عدلیه جدید را در اردیبهشت 1306 بنا نهاد. وی با توجه به روحیات ضد دینی و تحصیلات رشته حقوق در غرب، مناسب‌ترین فرد برای این منظور محسوب می‌شد. هدف اصلی داور از انحلال عدلیه، پاکسازی دستگاه قضایی از قضات و مقاماتی بود که میلی به غربی و غیر عرفی کردن عدلیه نداشتند. تلاش داوری در تجدید سازمان دستگاه قضایی کشور حذف روحانیون و جذب تحصیل‌کردگان و قضات متجدد و جدید را در پی داشت. محسن‌صدر الاشراف مهم‌ترین دغدغه داور را خارج کردن عدلیه «از صورت آخوندی» عنوان نمود و اضافه کرد: «چون در آن تاریخ اکثر قضات، اهل علم و معمّم بودند و من از آن زمره بودم. ولی داور جز معدودی از قضات سابق، باقی قضات و اعضای عدلیه را از متجددین تشکیل داد ولی نه بر حسب لیاقت و مدرک علمی بلکه فقط به ظاهر‌سازی پرداخت.» 1 این اقدام باعث بروز آشفتگی‌های فراوانی در امور قضایی کشور شد تا جایی که داور مجبور به تجدید نظر مقطعی در نحوه عملکرد خود در دادگستری شد. وی در این خصوص اذعان کرده بود: ما عدلیه را ساختیم با جوانان تحصیل کرده ولی در عمل لنگ ماندیم و هر قدر از این وزارتخانه و آن وزارتخانه اشخاص را انتقال دادم باز هم درست نمی‌آمد، بالاخره ناچار شدیم باز رفتیم به سراغ همان کهنه‌ها که در مدراس صدر و دارالشفا و مدرسه مروی سال‌ها برای تحصیل حصیر پاره می‌کردند. ولی با یک تفاوت که آن وقت هر کدام به ما هی پنجاه شصت تومان و فوقش صد تومان قانع بودند و در نهایت علاقه و ایمان کار می‌کردند، حالا که به سراغشان رفته و به کار دعوتشان می‌کردیم می‌گفتند همان حقوقی که به سایرین می‌دهید برای ما هم منظور بدارید، والا نمی‌پذیریم. البته ناگزیر از قبول بودم، برای اینکه چیزی نمانده بود که چرخهای دادگستری دنیاپسند از کار باز ماند.» 2 علی‌رغم این اعتراف، داور و دستگاه رضاخانی از اهداف اصلی خود در زمینه عرفی‌سازی دستگاه قضایی باز نماندند و با تصویب قوانین مغایر با شرع که عمدتاً از قوانین عرفی کشورهای اروپایی اقتباس شده بود این روند ادامه پیدا کرد. از جهت نام دستگاه قضایی نیز در سال 1319 در دولت منصور و با تصویب مجلس شورای ملی وزارت عدلیه به وزارت دادگستری تغییر نام داد. آشفتگی دستگاه قضایی ایران در دوره محمد‌رضا پهلوی نه تنها ادامه داشت، بلکه تشدید نیز شد. دخالت دربار و کانون‌های قدرت در صدور رأی دادگاه حتی به قیمت تغییر قانون مواردی است که به کرات در دادگستری عصر پهلوی دوم نیز رخ داد که برای نمونه می‌توان به پرونده حسین همدانیان، انهاری و ... اشاره نمود. تاریخچه دادگستری را در دوران سلطنت محمد‌رضا پهلوی می‌توان به سه دوره زمانی تقسیم نمود: 3 دوره اول ـ از زمان اشغال کشور توسط بیگانگان تا کودتای 28 مرداد سال 1332 دوره دوم ـ از کودتای 28 مرداد سال 1332 تا 1342 دوره سوم ـ از سال 1342 تا سقوط و اضمحلال خاندان پهلوی در سال 1357 در طول سلطنت پهلوی از مهدی مشیرفاطمی (عمادالسلطنه) به عنوان اولین وزیر عدلیه در کابینه محمد‌علی فروغی (ذکاءالملک) و یحیی صادق‌وزیری که آخرین وزیر دادگستری در کابینه شاپور بختیار بود، می‌توان نام برد. در طول این مدت چهل و یک نفر مسئولیت وزارت عدلیه قبلی یا وزارت دادگستری بعدی را به عهده داشتند که بعضی از آنها چندبار به این مقام منصوب شده‌اند. 4 و برخی دیگر مثل محمد سروری، حسن سمیعی و محمد مجلسی تنها کفالت این وزارتخانه را به عهده داشته‌اند. دولت استبدادی و اقتدارگر رضاشاه به استقلال قوه قضاییه آسیب‌های جدی وارد کرد و به رغم وجود قوانین رسمی برای دادخواهی، حال و جان افراد در برابر اراده شخصی پادشاه مصون نبود. هر چند نظام قضایی کشور یک بار در دوره پهلوی اول به طور کامل مورد بازنگری قرار گرفت ولی در دوران پهلوی دوم به ویژه در دوره پس از کودتای 28 مرداد، با رشد و گسترش نظام‌های استحفاظی و امنیتی به ویژه با اعدام دکتر «حسین فاطمی» و محکومیت دکتر «مصدق» از نظام قضایی کشور کاسته شد. عباس‌قلی‌خان گلشانیان که در سال 1325 همزمان با تجدید نظرخواهی دکتر مصدق از رأی دادگاه نظامی، به وزارت دادگستری رسید. دیوان کشور را که وزیر دادگستری دکتر مصدق بر آن ریاست داشت، منحل کرد. قانون تشکیل سازمان اطلاعات و امنیت کشور که در همان سال از تصویب مجلس گذشت و تیمور بختیار را به ریاست این سازمان منصوب کرد تیر خلاصی بر پیکر استقلال قوه قضائیه بود. از سوی دیگر کاپیتولاسیون که اکثر قدرت‌های استعماری اروپایی یعنی انگلستان، فرانسه و آلمان و ترکیه به دنبال معاهده ترکمانچای بر ایران تحمیل کرده بودند در دوره پهلوی دوم به نفع اتباع آمریکایی احیا شد. و این به معنای مرگ «عدلیه» و «دادگستری» بود. ---------------------- پانوشت‌ها: 1ـ محسن صدر (صدرالاشراف)، خاطرات، ص 288. 2ـ حسن اعظام قدسی، خاطرات من یا روشن شدن تاریخ صد ساله، تهران، ابوریحان، 1349، ج 2، صص 200ـ 201. 3ـ فصلنامه تخصصی تاریخ معاصر ایران، مؤسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران، شماره 29، صص 303 – 305. 4ـ فصلنامه، همان. منبع: ماهنامه الکترونیکی دوران - شماره 7

«ماه رمضان» و اولین حکومت نظامی در اصفهان

«ماه رمضان» و اولین حکومت نظامی در اصفهان اولین حکومت نظامی در دوران انقلاب اسلامی، در شهر اصفهان شکل گرفت. مقررات حکومت نظامی پیرو نشست شورای تأمینی استان اصفهان در روز 20 مرداد 1357 مصادف با ششمین روز از ماه مبارک رمضان به اجرا درآمد و اولین اعلامیه‌های حکومت نظامی توسط سرلشکر رضاناجی فرماندارنظامی اصفهان و حومه به اجرا گذارده شد. حکومت نظامی پس از یک رشته آتش‌سوزی‌ها و انفجارهای عمدی دولت به عنوان «عامل زمینه‌ساز» شکل گرفت. در این حوادث، هتل شاه‌عباس، ادارات دولتی، سینماها و بسیاری نقاط دیگر به آتش کشیده شد. پس از این حوادث برنامه‌ریزی شده اعلامیه‌ای از طرف دولت منتشر شد و متن آن به این شرح توسط داریوش همایون سخنگوی دولت برای خبرنگاران قرائت شد: «به اطلاع عموم می‌رساند، شب گذشته عده‌ای خرابکار که هیچ هدفی جز نابودی و ویرانی ندارند، در شهر اصفهان دست به تظاهرات زدند و شروع به آتش زدن اموال عمومی مردم کردند، از جمله قسمتی از هتل شاه‌عباس و یک پمپ‌بنزین و چند مؤسسه خصوصی را به ‌آتش کشیدند و درختها را بریدند و شیشه‌ها را شکستند، به صورتی که بیم آن می‌رفت تمام شهر را به آشوب و آتش بکشند. به دنبال این حوادث امروز دولت از نظر وظیفه‌ای که به عهده دارد، به درخواست مقامات محلی، حکومت نظامی در اصفهان اعلام کرد که از خرابکاری و اتلاف اموال مردم و کشت و کشتار جلوگیری شود. جای تأسف است در حالی که کشور ما با گامهای استوار به سوی گسترش آزادیها پیش می‌رود، مشتی خرابکار فریب‌خورده که اعمالشان همه مخالف اصول و تعالیم عالیه اسلامی و تنها به سود مقاصد و عناصر ضدملی است، با وحشیگری‌هائی موجب برهم زدن نظام اجتماعی و خسارت مالی و جانی می‌شوند. البته این گونه اعمال وحشیانة ضدملی و غیرانسانی که در دین مبین اسلام نیز محکوم شده است، کوچکترین خللی در تصمیم دولت در افزایش آزادیهای فردی و گسترش فضای سیاسی کشور وارد نخواهد کرد و به منظور حفظ همین آزادی و امنیت زندگی هموطنان عزیز است که دولت وظیفه خود می‌داند با کمال قدرت جلو این آشوبگریها را بگیرد. دولت همه اقدامات لازم را برای دستگیری و مجازات قانونی خرابکاران و آشوبگران خواهد کرد و به مشتی فریب‌خورده بی‌خبر از اصول انسانی و ملاحظات ملی و دینی اجازه نخواهد داد سلامت کشور را دستخوش وحشیگریهای خود کنند.» 1 اعلام حکومت نظامی در اصفهان در صدراخبار رسانه‌های گروهی خارجی قرار گرفت. خبرگزاری فرانسه درگزارشی نوشت: «به دنبال وخامت اوضاع، پلیس به تظاهر‌کنندگان حمله کرد و شورش گسترش یافت و زد و خوردها تا ساعت 2 بامداد روز جمعه ادامه داشت و عده‌ای از نوجوانان توسط سربازان به قتل رسیدند. جمعه صبح سرکوب پلیس شدت یافت و زره‌پوشهای ارتش در نقاط حساس شهر مستقر شدند و بی‌مهابا هرگونه اجتماع مردم را به مسلسل بستند. طبق اظهار مخالفان تمام رهبران مذهبی اصفهان دستگیر شده و به مقصد نامعلومی اعزام شده‌اند.» 2 خبرنگار یونایتدپرس نیز از اصفهان گزارش داد: «به دنبال برخوردهای خشونت‌آمیز بین تظاهر‌کنندگان مذهبی و سربازان در اصفهان، مقامات دولتی در این شهر محافظه‌کار مذهبی، حکومت نظامی اعلام کرده‌اند. مقررات نظامی از ساعت 13 (به وقت گرینویچ) به مورد اجرا گذارده شده است.» نخستین گزارشها حاکی است که پس از برخوردهای پی‌در پی بین تظاهر‌کنندگان و سربازان که طی آن چندین نفر کشته و تعداد زیادی زخمی شدند، تانکها و خودروهای زرهی وارد خیابانهای شهر شدند. شب گذشته ( پنجشنبه شب) پس از ایراد نطقهای تحریک‌آمیز و ضد‌شاه در جریان یک اجتماع مذهبی در محل اقامت روحانی برجستة محلی آیت‌الله حسین خادمی، به دنبال تیراندازی، بین تظاهر‌کنندگان و نیروهای پلیس زد و خورد درگرفت. آیت‌الله خادمی یکی از هواداران آیت‌الله خمینی است که بیش از یک هفته است در خانة خود اجتماع مذهبی برگزار می‌کند. شب گذشته جمعیت زیادی به خیابانهایی که به خانة آیت‌الله خادمی منتهی می‌شد، سرازیر شدند. این جمعیت برای استماع سخنرانی‌هایی که طی آن دولت را محکوم می‌ساخت و خواستار تأسیس یک دولت اسلامی بود، به طرف خانة آیت‌الله خادمی هجوم بردند. بر تمام قسمتهای خانه پوسترها و شعارهایی آویخته شده بود که دولت را شدیداً مورد انتقاد قرار می‌داد. عکسهای کسانی که در جریان حوادث اخیر کشته شده بودند، بردیوارها آویزان بود و در کنار آنها نوشته‌هایی به چشم می‌خورد که خواستار انتقام برای کشته‌شدگان بود. به دنبال تیراندازی‌های دیشب، حداقل یک تظاهر‌کننده که روی بام خانة آیت‌الله خادمی بود، به ضرب گلوله کشته شد، همچنین چندین نفر دیگر در خیابانها کشته شدند. واحدهای امنیتی سراسر دیشب تا سحرگاه امروز به تیراندازی ادامه دادند. بعد از اینکه مسلمانان پس از انجام مراسم سحر ماه رمضان به رختخواب رفتند، صبح امروز آرامش برقرار بود، ولی قبل از ظهر امروز بار دیگر آشوب و ناآرامی آغاز شد و صدها تظاهر کننده تأسیسات خیابانی و بانکها را به آتش کشیدند. بعد‌از ظهر به دنبال ادامة شورشهای متناوب، حکومت نظامی اعلام شد.» 3 در گزارش آسوشیتدپرس هم آ‌مده بود: «امروز بعد‌از ظهر و امشب که دولت مقرارت حکومت نظامی وضع کرد و در آن عبور و مرور به ده ساعت محدود شد، شش هزار امریکایی مستقر در اصفهان ساعات آرامی را گذرانیدند. این حکومت نظامی به منظور حفظ جان و مال مردم صورت گرفته است. شورشها در مرکز شهر اصفهان و در پنج‌ کیلومتری شهر کوچک و نوبنیاد «خانه» که شش‌هزار تن از امریکاییها با خانواده‌های خود در آنجا اقامت دارند صورت رفت. این امریکاییها که اکثراً کارشناس و مربی هلیکوپتر هستند و از ویتنام به ایران آمده‌اند، هیچ یک آسیبی ندیده‌اند، ‌لیکن آنها نیز باید مانند مردم اصفهان مقررات منع رفت و آمد را رعایت کنند. در میان دیگر اتباع خارجی که درشهر صنعتی اصفهان اقامت دارند، بیش از سیصد نفر روس با خانواده‌هایشان هستند که در طرح توسعة کارخانه دو میلیون تنی ذوب‌‌ آهن ایران کار می‌کنند. طبق یک نظر سنتی، اصفهان همواره مرکز شورشهای کارگران دست چپی بوده است. 4 ----------------- پانوشت‌ها: 1ـ بورس ـ ش 4125 ـ 22/5/57 ـ ص 4 و 1. 2ـ بولتن رادیو و تلویزیون ملی ایران ـ ش 122 ـ 24/5/57 ـ‌ص 17. 3ـ‌ بولتن خبرگزاری پارس (محرمانه) ـ ش 145 ـ 21/5/57 ـ صص 16 و 15. 4ـ بولتن خبرگزاری پارس (محرمانه‌) ـ ش 146ـ 22/5/57 ـ ص 8ـ 6. -------------------- منابع: ـ روزشمار انقلاب اسلامی، دفتر ادبیات انقلاب اسلامی جلد چهارم. ـ انقلاب اسلامی به روایت اسناد ساواک، مرکز بررسی اسناد تاریخی، جلد هشتم. منبع: ماهنامه الکترونیکی دوران - شماره 7

رواج فساد در خاندان پهلوی

رواج فساد در خاندان پهلوی فریدون هویدا، برادر امیر عباس هویدا مشهورترین نخست‌وزیر عصر پهلوی است.فریدون که به لطف صدارت برادرش به جاه و مقامی رسید در سالهای آخر عمر رژیم شاه مقام سفارت ایران در سازمان ملل را داشت. او متجاوز از 10 سال جزء محارم نزدیک شاه و اشرف بود و مستقیماً از اوضاعی که در دولت و دربار می‌گذشت خبر داشت. او در 1358 کتابی تحت عنوان سقوط شاه را به زبان فرانسه انتشار داد و در آن عوامل فروپاشی سلطنت پهلوی را بر شمرد. اگر چه فریدون در این کتاب تلاش کرده تا برادر خود را از هر اتهامی تبرئه کند ولی در حد شناخت و مشاهدات خود از درون حکومت شاه، ‌دست به افشاگری‌هائی زده که به خواندنش می‌ارزد. کتاب سقوط شاه بعداً به زبان انگلیسی و فارسی نیز منتشر شد و متن حاضر تنها بخشی از این کتاب است که جهت اطلاع خوانندگان گرامی برگزیده‌ایم. * * * * طی پنجاه سال هر دولتی در ایران سر کار آمد سرلوحه کار خود را «مبارزه با فساد» قرارداد. ولی فسادی که بعد از افزایش قیمت نفت سال 1974 در ایران پدیدار شد مسأله‌ای بود فراتر از همه آنها و جدا از تمام معیارهای قابل قبول. به خاطر می‌آورم که ضمن ملاقات با برادرم در ماه اوت 1976 [مرداد 1355] از او پرسیدم: چرا تجار و صاحبان صنایع در ایران هیچ نوع کمک مالی به توسعه امور هنری و فرهنگی نمی‌کنند؟ و امیرعباس با لحنی که حکایت از خشم او داشت در جوابم گفت: «ما به پولشان احتیاجی نداریم. آنها اگر می‌خواهند کمک کنند فقط کافی است که دست از دزدی بردارند...». با شنیدن این پاسخ مسأله‌ای بسیار بدیهی را مطرح کردم و از او پرسیدم: «اگر این طور است،‌ پس چرا آنها را به محاکمه نمی‌کشید؟» که برادرم ابتدا نگاهی حاکی از یأس و افسردگی به من انداخت و سپس گفت: «چرا فکر می‌کنی که من آنها را به محاکمه نمی‌کشم؟ مگر کار دیگری جز محاکمه کردن آنها هم می‌شود انجام داد؟... ولی چه فایده! چون آب از سرچشمه گل‌آلود است و اگر قصد مبارزه با این مفسدین باشد باید از بالا شروع کرد، و اول از همه شاه و خانواده‌اش و اطرافیانش را به محاکمه کشید. هر کار دیگری هم که غیر از این انجام شود بی‌نتیجه است و به هر حال وقتی شاه ماهی از تور گریخته، واقعاً مسخره است که بچه ماهیها را از آب صید کنیم...». فسادی که درون دربار شاه وجود داشت حقیقتاً ابعاد وحشتناکی به خود گرفته بود. برادران و خواهران شاه به خاطر واسطگی برای عقد قرارداد بین دولت ایران و شرکتهایی که گاه خودشان نیز جزء سهامداران عمده آنها بودند، حق‌العملهای کلانی به چنگ می‌آوردند. ولی گرفتاری اصلی در این قضیه فقط مسأله رشوه‌خواری یا دریافت حق کمیسیون توسط خانواده سلطنت نبود، بلکه اقدامات آنها الگویی برای تقلید دیگران می‌شد و به صورت منبعی درآمده بود که جامعه را در هر سطحی به آلودگی می‌کشانید. سرازیر شدن ثروتهای هنگفت به جیب این و آن در موقع عقد قراردادها، گاه می‌شد که رسواییهایی را نیز به دنبال می‌آورد. چنانکه یک بار کمیسیون تحقیق سنای آمریکا افشا کرد که در جریان یکی از معاملات با کمپانی‌های آمریکایی عده زیادی،‌از جمله: شوهر خواهر شاه و فرمانده نیروی هوایی ایران [ارتشبد خاتمی] به اتفاق پسر بزرگ والاحضرت اشرف [شهرام] رشوه هنگفتی دریافت کرده‌اند، و نیز در موقعی دیگر همه با خبر شدند که دریادار «رمزی عطایی» فرمانده نیروی دریائی ضمن یک معامله تسلیحاتی حدود سه میلیون دلار رشوه گرفته است. در سال 1977 یکی از معاونان وزارت بهداری به من گفت: طبیب خصوصی شاه [سپهبد ایادی] بدون آنکه هیچ نوع اختیار و مسئولیتی در امور دولت داشته باشد، به صورتی بسیار محرمانه از وی خواسته است تا تمام امور به واردات و توزیع دارو در کشور را به عهده‌اش محول کنیم. یک بار هم که شاه وزارت بهداری را مأمور تأسیس بانکی برای تأمین اعتبارات مورد نیاز احداث بیمارستان در سراسر کشور کرده بود، بلافاصله مواجه با اعمال نفوذ اعضای خانواده سلطنتی شد، که هر کدامشان قسمتی از کار را به عهده گرفتند و به میل خود قراردادهای مقاطعه‌کاری را با طرف مورد نظرشان به امضا رساندند. در همان سال 1977 که به دستور شاه قرار شد امر توزیع غذای رایگان بین دانش‌آموزان، تحت نظر [فریده دیبا] مادر ملکه به اجرا درآید، آن چنان سوءاستفاده‌هایی صورت گرفت که یکی از دوستانم می‌گفت: در یکی از شهرهای ساحلی دریای خزر به چشم خود دیده که کامیونهای حاوی مواد غذایی برای مدارس آن شهر، محمولات خود را در بازار می‌فروختند. در بهار سال 1976 شاه تصمیم گرفت تا حدودی از گسترش شتاب آلود دامنه فساد بکاهد و به دنبال آن نیز برای چند تن از تجار بزرگ و صاحبان صنایع گرفتاری‌هایی بوجود آورد. ولی این امر علی‌رغم محکومیت بعضی از آنها در دادگاه هیچگاه نتوانست سوءظن مردم نسبت به عملکرد رژیم را تخفیف دهد. چون مردم سابقه کار را فراموش نکرده بودند و به یاد می‌آوردند که در سال 1971 [1350] متعاقب حادثه ترور ناموفق پادشاه مراکش، شاه ( بنا به خواهش برادرم) تصمیم گرفت به حساب و کتاب خانواده سلطنتی برسد و در پی آن نیز یکی از برادرزاده‌های خود را به خارج از کشور تبعید کرد. ولی این اقدام بیش از چند ماهی ادامه نیافت و برادر زاده تبعیدی دوباره به ایران بازگشت و همان کار و کسب گذشته را از سر گرفت. پس از چندی به دستور برادرم یک کمیسیون تحقیق تشکیل شد تا امر پرداختهای غیر قانونی از سوی کمپانی‌های خارجی به مقامات سطح بالای کشور را مورد بررسی قرار دهد، و چون در همان موقع عضو عالیرتبه‌ای از یک کمپانی خارجی ـ که سوابق فراوانی در رشوه‌دادن به مقامات ایرانی داشت ـ وارد تهران شده بود، بلافاصله برایش برگ احضاریه فرستادند و برای آنکه نتواند از ایران بگریزد نامش را نیز در لیست افراد ممنوع الخروج قرار دادند. ولی این شخص هم به برگ احضاریه بی‌اعتنایی کرد، و هم توانست به آسانی از ایران خارج شود. برادرم پس از تحقیق پی برد که او را در موقع خروج از کشور با اتومبیل مخصوص دربار تا پای پلکان هواپیمای آماده پرواز رسانده بودند. و گفتنی است که اعضای خانواده سلطنت نیز برای خروج از کشور هیچگاه از سد گمرک و مأمورین گذرنامه فرودگاه عبور نمی‌کردند. در مواردی مثل فساد و رشوه‌خواری مقامات مملکتی که حساسیت جامعه نسبت به آن برانگیخته می‌شود، طبیعی است که افسانه و حقیقت نیز در هم می‌آمیزد و چون هر کس ـ چه از روی سوءنیت و چه حتی به خاطر سرگرمی ـ سعی می‌کند شایعه‌ای بپروراند و نام عده‌ای را در لیست قرار دهد، لذا بعد از مدتی تشخیص بین افراد مقصر و بی‌گناه واقعاً مشکل می‌شود. همین امر به نوبه خود شرایطی پدید می‌آورد که مسأله مبارزه با فساد دیگر نمی‌تواند به راحتی قابل پی‌گیری باشد. چنانکه خبرنگار لوموند نیز در شماره مورخ 3 اکتبر 1978 این روزنامه با اشاره به جریان مبارزه با فساد در ایران نوشته بود: «این کار تقریباً غیر ممکن به نظر می‌آید چون پای همه به نحوی در میان است...». ولی به هر حال چون رشوه‌خواری بعضی از اعضای خانواده سلطنت و مقامات عالیرتبه مملکت محرز بود، جامعه حق داشت که صداقت شاه را نیز به دیده شک و تردید بنگرد، و حداقل وجود «بنیاد پهلوی» را گواهی بر این نظر خود بداند. چنانکه یکی از کارشناسان آمریکائی نیز در شماره ماه ژانویه 1978 مجله «نیروهای مسلح» آمریکا (آرمد فورسز جورنال) اشاره کرده بود که: «... بنیاد پهلوی تبدیل به یک وسیله قانونی برای افزودن به ثروت خانواده سلطنتی ایران شده است...» در این میان، چون شاه همواره سعی داشت مسأله را به نحوی توجیه کند، لذا گاه می‌شد که نظرهای مضحک و عجیب و غریب هم اظهار می‌کرد. گفته او به برادرم در مورد فساد موجود در مملکت را قبلاً نقل کرده‌ام. و در اینجا لازم می‌دانم به گفتگویی که شاه در همین زمینه با «اولویه وارن» (خبرنگار فرانسوی) داشته است نیز اشاره کنم. خبرنگار فرانسوی از شاه پرسید: «گفته می‌شود که فساد بخشی از اطرافیان شما را هم در امان نگذاشته است». و شاه در پاسخ او گفت: «... همه چیز ممکن است. ولی در این مورد بخصوص باید بگویم که این فساد نیست، بلکه مثل بقیه رفتار کردن است[!] یعنی مثل کسانی که کاملاً حق کار کردن و معامله کردن را دارند، و به عبارت دیگر، اطرافیان من هم حق دارند در شرایط مشابه با دیگران ـ که قانوناً کار می‌کنند و دست به معامله می‌زنند ـ برای امرار معاش خود فعالیت داشته باشند[!]...» ساواک کلیه فعالیتهایش کاملاً جنبه محرمانه و پنهانی داشت اما تمام سعی خود را به کار می‌گرفت تا محیطی آکنده از ترس بوجود آورد، با این کار چنان جو مسمومی بر تمامی جامعه‌ـ ‌از صدر تا ذیل ـ حکمفرما کرده بود که هیچکس واقعاً جرأت نداشت درحضور دیگران سخنی به زبان بیاورد تا جایی که اگر دوستانم هم می‌خواستند مطلبی را با من در میان بگذارند، معمولاً مرا به گوشه خلوتی در باغچه منزل می‌بردند و در آنجا با صدایی آهسته حرف خود را می‌زدند. چه بسا اتفاق افتاد که به دنبال کسب اطلاع از بازداشت بعضی مخالفین رژیم توسط ساواک، به برادرم متوسل شدم و با وساطت او نزد شاه توانستم جان بسیاری را از مرگ نجات دهم و نیز در زمانی که اقدامات سازمان عفو بین‌الملل و سازمانهای جهانی دیگر به افشا شدن تعدد بازداشتهای غیر قانونی و شکنجه‌گری در ایران منجر شد، توانستم از طریق برادرم بانمایندگان این سازمان‌ها ملاقات کنم و در پی آن نیز مقدمات دیدار فرستادگانی از سوی عفو بین‌الملل، صلیب سرخ جهانی و کمیسیون بین‌المللی حقوقدان‌ها را از زندان‌های ایران فراهم نمایم که نتیجه گزارشهای آنها نیز به تخفیف شکنجه و کاهش بازداشتهای خودسرانه از سوی ساواک انجامید. برقراری سانسور توسط ساواک تا بدان حد پیشرفت کرده بود که گاه اتفاق می‌افتاد جلوی انتشار کتابهایی را که قبلاً بارها چاپ شده بود، می‌گرفت. و گفتنی است که مثلاً از انتشار نمایشنامه‌‌هایی مثل «هملت» یا «مکبث» فقط به این دلیل جلوگری می‌کرد که در آن شاه یا شاهزاده‌ای کشته می‌شد! ساواک فیلمها را به میل خود زیر قیچی سانسور می‌برد و حتی یک بار از نمایش فیلم ساخته یکی از دوستانم به نام «ابراهیم گلستان» که داستان مرد تازه به ثروت رسیده‌ای را مطرح می‌کرد و به نظر ساواک، مشاهده چنین ماجرایی می‌توانست قضیه شاه بعد از بالا رفتن قیمت نفت را در ذهن بیننده تداعی کند، جلوگیری شد. در مورد دیگر نیز نویسنده‌ای فقط به این بهانه چند روز به زندان ساواک افتاد که چرا یکی از مخالفین رژیم عبارت مندرج در یکی از کتابهای وی را در نامه خود نقل کرده است؟! سرانجام روزی فرا رسید که شاه به ظاهر دستور قطع شکنجه در زندانها را صادر کرد، ولی این مسأله به صورتی نبود که بتواند بدگمانی عمومی را نسبت به وی کاهش دهد. بخصوص که بعد از آن هم شاه طی مصاحبه‌ای با «مایک والاس» (که روز 24 اکتبر 1976 از تلویزیونهای آمریکا پخش شد) در پاسخ این سؤال که «اگر لزومی به شکنجه دادن احساس شد،‌ آیا آن را به کار می‌برید؟» پاسخ داد: «... البته شکنجه با متدهای قیدمی مثل پیچاندن دست و یا کارهایی از این قبیل را هرگز انجام نخواهیم داد. چون در حال حاضر روشهای هوشمندانه‌تری برای وادار کردن زندانی به پاسخگویی وجود دارد...»! اعدام مخالفین رژیم معمولاً فقط موقعی اعلام می‌شد که عمل انجام گرفته بود و در مورد چریکهای مخالف رژیم نیز که شاه آنها را به جای «زندانی سیاسی» همواره «تروریست» می‌نامید، قانونی همانند قاچاقچیان مواد مخدر وضع کرده بود که اجازه می‌داد بدون معطلی اعدامشان کنند، و با جلوگیری از برگزاری مراسم عزاداری توسط خانواده آنها نیز سبب برانگیختن بغض و کینه فراوانی علیه خود در بین مردم می‌شد. بی‌رحمی شاه هر روز بیشتر افزایش می‌یافت و رفتارش با مخالفین به صورتی درآمده بود که اواخر سال 1976 یکی از همکارانم در وزارت خارجه ضمن دیدارش از من در نیویورک می‌گفت: «شاه هر روز سنگدلتر می‌شود». یکی از مسائل حیرت‌انگیز برای مردم ایران، دخالتهای دربار شاه در امور مربوط به مواد مخدر بود. به «محمود‌رضا» یکی از برادران شاه اجازه داده شده بود در امر کشت تریاک و فروش محصول آن فعالیت داشته بشد و آن طور که مردم تهران نقل می‌کردند، همه ساله محمود‌‌رضا به بهانه اینکه محصول تریاک خوب نبوده،‌مقدار زیادی از تریاکهای به دست آمده را برای خود نگه می‌داشت و بعداً آن را به قیمت هنگفت در بازار سیاه به فروش می‌رساند. مردم همچنین رسوایی سال 1972 [1351] توسط یکی از اطرافیان شاه به نام «امیرهوشنگ دولو» را که در سوئیس اتفاق افتاد فراموش نمی‌کردند، و نیز می‌دانستند که شاه این شخص را پس از دستگیریش به خاطر قاچاق مواد مخدر در سوئیس با ضمانت خود از زندان بیرون آورد و یکسره به فرودگاه زوریخ برد، و از آنجا در حالی که مأموران پلیس ناظر فرار زندانی از کشورشان بودند ـ ولی به خاطر حضور شاه کاری از دستشان بر نمی‌آمد ـ او را به هواپیمای آماده پرواز نشاند و از سوئیس خارج کرد. این ماجرا اگر چه در سوئیس و مطبوعات اروپایی انعکاسی وسیع یافت، ولی همان زمان به خاطر سانسور خبری ایران کسی در داخل کشور از ماوقع مطلع نشد، تا آنکه پس از مدتی جریان واقعه دهان به دهان به گوش همه رسید و مردم را از این مسأله حیرت زده کرد که چه طور قاچاقچی‌های خرده‌پای بدبخت به دستور شاه تیرباران می‌شوند، ولی همین شاه دوست خود را که به جرم قاچاق مواد مخدر در سوئیس بازداشت شده از محاکمه و زندان می‌رهاند؟! در این مورد به یاد می‌آورم که برادرم پس از اطلاع از چنین ماجرایی به شاه اعتراض کرد و به دنبال آن نیز از مقام خود استعفا داد و بلافاصله عازم ویلای خود در کنار دریای خزر شد. ولی پس از چند روز، شاه استعفای امیرعباس را برایش پس فرستاد و از او خواست تا دوباره به سر کار خود بازگردد. راجع به «امیرهوشنگ دولو» نیز گفتنی است که او تا چند ماه خود را از نظرها پنهان کرد. ولی بعد از آن بار دیگر در دربار آفتابی شد و کارهای سابق خویش را از سرگرفت. در میان اطرافیان خانواده سلطنت کم و بیش افراد تریاکی وجود داشتند، ولی چون تریاک کشیدن این عده در دربار، بعضی اوقات سبب ناراحتی شاه می‌شد، آنها ناچار برنامه خود را برای مدتی به جای دیگر منتقل می‌کردند، تا آنگاه که خشم شاه فرو نشیند و بتوانند دوباره بساط دود و دم خود را در دربار به راه بیاندازند. اکثر اعضای خانواده سلطنت و مقامات سطح بالای کشور بگونه‌ای زندگی می‌کردند که حداقل می‌توان گفت روش آنها نه تناسبی با دستورات مذهب رسمی کشور داشت و نه قابل تطبیق با اصول اخلاقی بود. شاه به تحریک امیر اسدالله علم (وزیر دربار) و مفت‌خورهایی که علم را در محاصره داشتند، دستور داد چند کازینوی قمار و تفریح‌گاه در ایران احداث شود. علت آن هم چنین توجیه شد که: وجود اینگونه مراکز برای جلب شیوخ ثروتمند خلیج [فارس] لازم است، و برای احداث آنها هم انگیزه‌های سیاسی و اقتصادی بیشتر مد نظر قرار دارد. به دنبال این دستور، انواع و اقسام قمارخانه در شهرهای مختلف کشور ظاهر شد، که در اکثر آنها نیز اعضای خانواده شاه به نحوی مشارکت داشتند. پس از چندی، جزیره کیش هم با خرج مبالغی هنگفت و اختلاس از خزانه مملکت تبدیل به تفریحگاهی شد که میلیاردرها بتوانند از آن برای گذران دوره تعطیلات خود استفاده کنند، و چنین شایع بود که شرکت هواپیمایی ایرفرانس در پروازهایی که با هواپیمای کنکورد به این جزیره دارد. همیشه تعداد زنان برچین شده از سوی «مادام کلود» معروفه را از پاریس به کیش می‌آورد. بهانه اصلی احداث تأسیسات پرخرج در جزیره کیش را «جلب توریست» تشکیل می‌داد،‌ولی بعداً که معلوم شد، هم مخارج این کار از حد پیش‌بینی شده فراتر رفته، و هم اهداف مورد نظر آن طور که باید تأمین نشده، اقداماتی انجام گرفت تا تأسیسات این جزیره توسط شرکت ملی نفت ایران و شرکت هواپیمایی ملی ایران خریداری شود. یکی از آشنایان من که در جلسات مربوط به مذاکره در باب چگونگی فروش تأسیسات کیش حاضر می‌شد، بعداً ضمن صحبت خود این نکته را هم با من در میان گذاشت که چون رئیس هواپیمای ملی درخواست کرد قبل از پرداخت پول بهتر است سودآوری این سرمایه‌گذاری از سوی کارشناسان مورد ارزیابی قرار گیرد، پاسخی طعنه‌آمیز و تحقیرکننده از سوی شاه دریافت داشت. با توجه به اینکه اسلام، صرف الکل و قماربازی را تحریم کرده، طبیعی است که دست زدن به اقداماتی نظیر تأسیس قمارخانه و تفریح‌گاه‌هایی مثل کیش می‌توانست صدمات فراوانی به وجهه شاه و خانواده سلطنتی در بین مردم ایران وارد آورد و در این مورد شایعه‌ای نیز بر سر زبانها بودکه والاحضرت اشرف مبالغ هنگفتی را در یکی از کازینوهای خارجی باخته است. بعضی‌ها می‌گفتند که والاحضرت شمس از اسلام روگردانده و به مذهب کاتولیک گرویده است. پایتخت ایران در حقیقت به دو شهر تقسیم شده بود. یکی در قسمت شمالی آن به صورت شهری ثروتمند که ساکنانش در ویلاهای لوکس به سبک اروپا زندگی می‌کردند و پربود از رستوران، دیسکوتک و کاباره، و دیگری در قسمت جنوبی پایتخت، با محلات فقیرنشین، کوچه‌های تنگ، هوای آلوده و ساکنان تهی دست. هجوم تکنسینهای خارجی ـ‌اعم از نظامی و غیر نظامی ـ به ایران، شهرهای بزرگ کشور را هر چه بیشتر رو به سوی غربی شدن سوق می‌داد و نفوذ فرهنگ غربی آثار خود را در کلیه شئون اجتماعی ظاهر می‌کرد. میلیونها دلار از سوی دولت فقط برای طراحی نقشه‌های «شهستان پهلوی» خرج شد که بنا بود به صورت یک شهرک مدرن در قلب تهران با آ‌سمانخراشهایی تا 60 طبقه بنا شود. ولی در جریان آن به قدری سوءاستفاده و اختلاس شد که ناچار از اجرایش صرفنظر کردند. تقلید از روشهای امریکایی چنان گستردگی داشت که حتی در روشهای حکومتی شاه هم اثر می‌گذاشت. در این مورد گفتنی است که در سال 1978 پس از عزل نصیری از ریاست ساواک،‌ شاه او را به عنوان سفیر به کشور پاکستان فرستاد و در این اقدام عیناً از نیکسون تقلید کرد،‌که او نیز «ریچارد هلمز» رئیس سازمان «سیا» را بعد از برکناریش به سمت سفیر امریکا در ایران منصوب کرده بود. منبع: ماهنامه الکترونیکی دوران - شماره 7

«تاریخ شفاهی»

«تاریخ شفاهی» و مهارتهای مصاحبه برای غنای یک مصاحبه جامع در زمینه تحولات تاریخی، هنر مصاحبه‌گر شرط اصلی است. میزان شناخت مصاحبه‌گر از رویدادها، تسلط او بر سئوالات، صبر و حوصله در شنیدن توضیحات مصاحبه شونده، شاهد مثل خواستن، پرهیز از جدال، پرهیز از کاربرد واژ‌ه‌ها یا طرح موضوعاتی که سبب ناخشنودی مصاحبه‌گر می‌شود، فرصت‌شناسی و طرح به موقع سؤالات، هنرمندی در نوع ارائه پرسشها و نکات حساسیت‌زا، تلاش‌ برای حفظ صمیمیت فضای حاکم بر مصاحبه، تعقیب دقیق اجزاء موضوعات مورد بحث، برخورداری از وقت نامحدود، احترام به سلیقه مصاحبه‌شونده در ویرایش مصاحبه و متقابلاً ضمیمه کردن سؤالات جدید در نقاط مناسب مصاحبه با هدف روشن‌تر شدن مقصود، از اهم موضوعاتی است که در غنا بخشیدن به مصاحبه به ویژه در زمینه «تاریخ شفاهی» ضرورت اساسی دارد. اشاره «چارلز موریسی» رئیس پیشین «مؤسسه تاریخ شفاهی» آمریکا است. او فعالیت خود را در زمینه تاریخ شفاهی از سال 1975 آغاز کرده و تاکنون مدیریت پروژه‌های متعددی را در این زمینه برعهده داشته است. او همچنین مؤلف بیش از 50 مقاله تخصصی در زمینه مهارتهای تاریخ شفاهی است. مقاله حاضر از کتاب «Oral History Reader» چاپ 1998 لندن و تلخیص از مقاله «On Oral History Interviwing» است. «چارلز موریسی» در این مقاله به موارد متعددی از مهارتها و تجربیات خود در زمینه انجام مصاحبه تاریخ شفاهی اشاره کرده است که نظر به کاربردی بودن آن، می‌تواند راهنمای خوبی برای کلیه کسانی که در این زمینه فعالیت می‌کنند باشد. * * * * موفقیت یک مصاحبه هم به مصاحبه‌ شونده و هم به مصاحبه‌کننده بستگی دارد. من، در اینجا فقط در مورد یک مصاحبه کننده صحبت می‌کنم. البته ما، برای انجام مصاحبه‌های گروهی هم تلاش کرده‌ایم؛ اما من ترجیح می‌دهم که نظر خاصی در مورد شیوه مصاحبه‌های گروهی ندهم. مصاحبه‌های گروهی، در بعضی موارد پاسخ مثبت می‌دهد؛ اما در نهایت موفقیت آن بستگی به متمرکز ساختن سؤالات و همچنین بستگی به فردی دارد که شما با او طرف هستید. با این حال در بیشتر مواقع، ما ترجیح می‌دهیم هر مصاحبه کننده با یک مصاحبه شونده رو در رو باشد. ما، اعتقاد داریم به این طریق نتیجة بهتری حاصل خواهد شد. اکثر مصاحبه‌های موفق، به شرایط مصاحبه کننده بستگی دارد؛ به اینکه او تا چه اندازه‌ای تحقیق مقدماتی در مورد موضوع مصاحبه انجام داده است؛ قبلاً چه تعداد مصاحبه در این مورد صورت داده است. آیا پیش از شروع مصاحبه، گفت و گوئی با مصاحبه شونده ترتیب داده است که در آن، در مورد برنامة مصاحبه و چگونگی انجام آن صحبت شده باشد؟ قطعاً این کار برای او در نحوة ادارة جلسات مصاحبه بسیار مؤثر است. دیگر اینکه چه مقدار نسبت به موقعیتی که با آن روبرو است، احاطه دارد و به اعصابش مسلط است. یکی از روش‌هایی که ما بر آن تأکید می‌کنیم، این است که بگذاریم مصاحبه شونده صحبت کند. جلسة مصاحبه، اجرای نمایش اوست. اجازه می‌دهیم که او با توپ بدود. همانطور که لوئیس استار گفته است: «مصاحبه کنندة خوب، شنونده‌ای خوب است.» در بیشتر مواقع، سئوال اول را طوری طرح می‌کنیم که مصاحبه شونده میل فراوانی به پاسخ آن داشته باشد. او، به این سؤال ما معمولاً به صورت مبسوط پاسخ می‌دهد و ممکن است مصاحبه روند نامرتبی پیدا کند. به حرفهای مصاحبه شونده گوش می‌کنیم این کار مزیتی دارد؛ به این ترتیب که فرد خودش داوطلب گفتن چیزی می‌شود که در مجموعة خاطراتش مهم‌ترین است. در این حین با قلم وکاغذ در دست، یکی دو کلمه در مورد مطالبی که عنوان کرده یا چیزهایی که می‌خواهیم به آنها برگردد، یادداشت می‌کنیم البته قبل از اینکه مصاحبه شروع شود، به او گفته‌ایم که این کار را خواهیم کرد. به این معنا که گاهگاهی کلماتی را یادداشت می‌کنیم. تا در خلال مصاحبه با مراجعه به آنها سؤالات تکمیلی را طرح کنیم و از او بپرسیم. ما همیشه در جلسات مصاحبه باید کاغذ یادداشت به همراه خود داشته باشیم. پس از اینکه او داستان خود را تعریف کرد، ما به عقب بر می‌گردیم و سؤالات خود را با آنچه که او بیان کرده بود، در می‌آمیزیم. سعی می‌کنیم که موضوعات خاص را خوب بررسی کنیم؛ نکاتی را که جا انداخته بود، طرح کنیم و از او بخواهیم در مورد کلیتهایی که گفته بود، شاهد مثالهایی ارائه کند. در طراحی سؤال، این خیلی مهم است که آنها به صورت آزاد و قابل انعطاف طراحی شوند. به این معنا که پاسخی که انتظار داریم، در ترکیب‌بندی سؤال مشخص نباشد. ما، در سؤالهای خود هیچ متغیری را پیشنهاد نمی‌کنیم. یعنی نمی‌گوئیم آیا جریان به این طریق بود یا به آن طریق؟ ما، سؤال را به طریقی عنوان می‌کنیم که موجب شود او، به میل خود متغیرش را انتخاب کند از به کار بردن کلماتی که دارای بار معنایی خاصی است، اجتناب می‌کنیم. شدیداً تلاش می‌کنیم که نتیجه‌گیری خودمان را بر پاسخهایی که آن شخص می‌داند تحمیل نکنیم. خیلی سخت است که خودتان را مهار کنید اما ما سعی می‌کنیم و این کار را بیشتر از طریق کنترل طراحی سؤال انجام می‌دهیم. مثلاً نمی‌پرسیم «فلانی و بهمانی تا چه اندازه این چنین بودند؟» بلکه می‌پرسیم «فلانی و بهمانی این چنین بودند؟» ما سعی نمی‌کنیم پرونده بسازیم، مانند وکیلی که سعی می‌کند در دادگاه پرونده بسازد. در این مورد به همکارانم توصیه می‌کردم که گزارش «وارن» را بخوانند. زیرا در این گزارش، وکیل چندین بار می‌پرسد: به این طریق اتفاق افتاد، نه؟ و شاهد می‌گفت بله یا خیر. تا پائین صفحة این گزارش، جوابها بله و خیر است. ما مصر هستیم که بپرسیم: به ما بگویید چگونه بود؛ با کلمات خودتان آن را توصیف کنید. مصر هستیم که اجازه بدهیم، مصاحبه شونده در مورد آنچه که فکر می‌کند مهم است داوطلبانه صحبت کند. من،‌به همة علاقه‌مندان توصیه می‌کنم که متن برنامه «لارنس اسپیواکس» را بخوانند و درست بر عکس آن عمل کنند. خوشبختانه این نسخه‌ها در دسترس است؛ به زحمتش می‌ارزد که ببینید چگونه کسی می‌تواند یک سؤال گمراه کننده بیان کند، به این منظور که مصاحبه شونده را به اشتباه بیاندازد. ما از به کار بردن زبانی که مخصوص طبقه‌ای خاص باشد، پرهیز می‌کنیم و این، به نظر افراد تحصیلکرده و دانشگاهی گران می‌آید. در واشنگتن بسیاری از افراد، دانشگاهیان را نمی‌پسندند و انتشارات دانشگاهی را به دلیل نوع زبان خاص آن نمی‌فهمند. یکی از رهنمودهایی که شاید بیش از همه بر آن تأکید کرده‌ام. این است که مصاحبه کنندة خوب،‌باید جزئیات را تعقیب کند؛ مرتباً باید جویای مثالها بشود؛ همیشه باید به دنبال تصویر کردن نکاتی باشد که آنها مطرح می‌کنند. مصاحبه کنندة خوب،‌نباید اجازه دهد که اطلاعات مصاحبه شونده ضبط شود بدون اینکه به جزئیات ‌آن پرداخته شده و اطلاعات آن تکمیل شود؛ به طور مثال، مشخصاً منظور شخص از فلان و بهمان چه بوده است؟ ما باید سعی کنیم سؤالاتمان را روشن و مشخص بیان کنیم. به عقیدة ما، سؤال نباید بیشتر از دو جمله را شامل شود: جملة اول: «دلیل اینکه این سؤال را از شما می‌پرسم» و جملة دوم: «این سؤالی است که من از شما دارم.» جمله را با علامت سؤال تمام می‌کنیم و می‌نشینیم، لبانمان را می‌بندیم و ساکت می‌شویم؛ اجازه می‌دهیم او پاسخ سؤال را بدهد. در «تاریخ شفاهی»، یکی از خطرات بزرگ برای مصاحبه کننده،‌این است که احساس کند که باید صحبت کند؛ در حالی که مصاحبه شونده به دنبال فرصتی برای حرف زدن در بین پرچانگی‌های اوست من، فکر می‌کنم گاهی مصاحبه کننده تمایل به عجله دارد. ما، باید بگذاریم مصاحبه شونده با سرعت خود حرکت کند، هر چند از دید ما کند باشد، ولی به هر حال این سرعت اوست. باید اجازه دهیم که او با آهنگ خود به پیش برود. ما بارها و بارها دیده‌ایم مصاحبه کنندگان، مصاحبه شونده را به عجله وا می‌دارند عملاً مواردی را داشتیم که مصاحبه شونده می‌گفت: «فقط یک دقیقه! می‌توانم چیزی را در مورد نکتة آخر بگویم، قبل از آنکه از آن بگذرید؟» بعضی از مصاحبه‌کنندگان با دستگاههای ضبط صوت آشنا نیستند و با آن راحت کار نمی‌‌کنند. مثلاً نمی‌دانند که آیا تجهیزات درست عمل می‌کند یا نه؟ آیا صدا به اندازة کافی بلند است یا نه؟ آیا میکروفون به اندازة کافی نزدیک است یا نه؟ این حالت، مایة نگرانی آنها بود و شدیداً بر کیفیت مصاحبه تأثیر می‌گذارد. وقتی که سؤالات سخت و حساسیت برانگیزی برای پرسیدن وجود دارد، باید تا زمانی که مصاحبه خوب به جریان نیفتاده طرح آن را به تعویق بیندازیم. بی‌تردید ما می‌خواهیم که رابطة خوب و صمیمانه‌ای پایه‌گذاری کنیم. هر چقدر مصاحبه بیش‌تر به طول بینجامد، مصاحبه شونده بیشتر در جلسة مصاحبه احساس راحتی می‌کند و حتی از موقعیت خود لذت می‌برد. گذشته از این، اگر ما سؤالات سخت را بپرسیم فرد ممکن است. رنجیده خاطر شود و این حالت او، بر بقیة مصاحبه تأثیر بگذارد. البته تعریف «سؤال سخت» در نزد افراد مختلف و با توجه به موضوعات مختلف تفاوت دارد. اگر چنانچه چند سؤال سخت برای پرسیدن داریم آنها را پی در پی نمی‌پرسیم. ابتدا یکی را با لحن مطلوب می‌پرسیم سپس سعی می‌کنیم مصاحبه را به زمانی که می‌خواهیم فرد در مورد آن توضیح دهد، هدایت کنیم. بنابراین، مصاحبه شونده از نظر روحی آرام می‌شود و از مصاحبه لذت می‌برد؛ آنگاه شاید کمی بعد به سؤال سخت بعدی بپردازیم. دیدگاههای مختلف در مورد یک موضوع همواره افق‌ها و اطلاعات جدیدی را به وجود می‌آورد. به عبارت دیگر، خطر اینجاست که شما فکر کنید وقتی یک بار موضوعی مورد بحث قرار گرفت صحبت در مورد آن کامل شده است؛ در نتیجه آن را رها می‌کنید و به آن موضوع برنمی‌گردید. گذشته از اینها،‌ما سعی می‌کنیم بفهمیم که حافظة آن فرد چقدر خوب است. ما، گاهی از او چند سؤال کوچک می‌پرسیم تا حافظة او را بیازماییم. به عنوان مثال، اگر او به اسم کسی به نام لاورنس اشاره کرد،‌ ما می‌پرسیم همان لاورنسی که استاندار پنسیلوانیا بوده و یا لاورنسی که کتاب می‌نویسید و می‌پرسیدیم،‌این واقعه قبل از فلان رویداد اتفاق افتاده یا بعد از ‌آن؟ می‌دانیم گاهی این کلیدها یا راهنماهای کوچک،‌ محقق را ـ ‌که متن مصاحبه را می‌خواهد یا به نوار آن گوش می‌دهدـ کمک خواهد کرد تا گفتة مصاحبه شونده را ارزیابی کند. همچنین‌،ما می‌کوشیم که بفهمیم چه کسی در موضوعی خاص شرکت داشته است. فرض کنید این مورد که مذاکرات هیئت پیمان صلح در 1960 چگونه انجام شد؛ چه کسی عضو آن بود؟ چه کسی در کدام طرح پیش‌نویس مؤثر بود؟ و به همین ترتیب. روشن است که این موشکافی رهنمودهایی برای آینده دارد و در مصاحبه با دیگران، شما می‌توانید در این مورد سؤال کنید. در مصاحبه‌هایمان در صورتی که خاطرات مصاحبه شونده کم‌مایه باشد، از اسناد و مدارک کمک می‌گیرم،‌ مثلاً در مورد رویداد مورد نظر تصویر افرادی را که در موقعیت خاصی قرار داشتند، به مصاحبه شونده نشان می‌دهیم و او، با دیدن ‌آن تصویرها ممکن است بگوید: «اوه، بله این آدم ما را با فلان دستة نظامی کمک کرد.» یا ما به او مقاله‌های روزنامه‌ها را نشان می‌‌دهیم و می‌گوئیم: «این مقاله، ‌نظر شما را در مورد این اتفاق چگونه بیان می‌کند؟» به دفعات پیش می‌آید که ما احساس درماندگی می‌کنیم. فرضاً روال بحث به موضوعاتی کشیده می‌شود که در مورد آنها اطلاعات زیادی نداریم. در این گونه موارد، به شیوه قدیمی ژورنالیستها متوسل می‌شویم و می‌پرسیم چه کسی، کدام، چه وقت، کجا، چگونه، چرا، و مانند اینها. همینطور، در ضمن انجام مصاحبه، در پی این هستیم که سعی کنیم خودمان را به جای فردی بگذاریم که با او مصاحبه می‌شود. ما سعی می‌کنیم شبکه‌‌ای را که او در آن کار می‌کرده است، تصور کنیم. سعی می‌کنیم تصور نماییم که نحوة کار او چگونه می‌توانسته باشد. به همین طریق، سؤالاتی طرح می‌کنیم که بخشی از این روابط را به روشنی نزدیک کند و ما را نسبت به کار مصاحبه شونده «مطلع» نشان دهد. همچنین،‌ ما می‌کوشیم خودمان را در جایگاه دانشجویانی که علاقه‌مند به گفته‌ های این شخص هستند قرار دهیم. به این ترتیب، مورخ تاریخ شفاهی، در جایگاه اقتصاددان یا جامعه‌شناس قرار می‌گیرد. ما، از خودمان می‌پرسیم، این فرد چگونه روز خود را می‌گذراند؟ وقتش کجا صرف می‌شود؟ اگر بتوانیم این را بفهمیم بهتر می‌توانیم بفهمیم که چه سؤالاتی باید از او بپرسیم. ما، متن مصاحبه را به فرد مصاحبه شونده بر می‌گردانیم تا آن را ویرایش کند. به نظر بعضی، این کار امتیاز دادن به مصاحبه شونده و راضی ساختن اوست. اما ما از این مرحله به عنوان دومین فرصت استفاده می‌کنیم، برای پرسش سؤالاتمان که در بار اول به ذهنمان نرسیده بود. در این مرحله، ما در مورد جزئیات مطالب سؤال می‌کنیم و نکات از قلم افتاده را در جاهای مناسب یادآوری می‌کنیم. به این ترتیب که سؤال مورد نظر خود را روی صفحة مربوط ضمیمه می‌کنیم و فرضاً می‌گوئیم: «آقای سناتور! آیا می‌توانید برای این مورد مثالی بیاورید؟» در بعضی موارد،‌ اگر فرد در مورد موضوع مورد بحث کاملاً توضیحی نداده، در صفحة مربوطه یک فضای خالی قرار می‌دهیم و می‌گوئیم: «ممکن است با خودکار مطلب بیشتری در این مورد بنویسید؟» با وجود آن کاغد سفید،‌وقتی که او به متن مصاحبه مراجعه می‌کند، گاهی عملاً می‌نشیند و آن را با جملاتی پر می‌کند و بعضی مطالب با ارزش را در این مورد ارائه می‌نماید. اگر شما جا زده‌اید و از طرح سؤالی که ایجاد حساسیت می‌کند، منصرف شده‌اید، همیشه فرصت دارید که آنها را وقتی که متن مصاحبه را برای اصلاح نزد مصاحبه شونده می‌فرستید، بپرسید. من فکر می‌کنم سؤال کلیدی در ارزیابی متن تاریخ شفاهی، این نیست که چه مقدار مطلب برای تاریخ فراهم شده است، بلکه بیش‌تر این است که مصاحبه کننده با شرایط تأثیرگذار بر او و مواد و منابعی که مجبور است با آنها کار کند،‌چه اندازه خوب عمل کرده است؟ اگر مصاحبه شونده حافظة بدی دارد نمی‌توانید مصاحبه کننده را نکوهش کنید اما می‌توانید او را سرزنش کنید که چرا نتوانسته است از هر فرصتی که برایش پیش می‌آید، ‌بهرة لازم را ببرد. به نظر من، این،‌سؤال کلیدی است. اگر مصاحبه کننده نسبت به آنچه که در اختیار اوست به بهترین نحو عمل کند، نمی‌توانید او را در مورد نتیجة حاصله سرزنش نمائید. اگر کمتر از این انجام داد، ‌می‌توانید او را سرزنش نمایید و من فکر می‌کنم در این گونه موارد، شما باید به تناسب قضاوت کنید. در خاتمه، باید گفت: مصاحبه کردن بسیار دشوار است؛ تصور کنید که مصاحبه‌گر خوب باید به کار خود مسلط باشد؛ او، باید به آنچه که فرد مصاحبه شونده می‌گوید،‌گوش فرا دهد؛ باید به سؤالات بیشتری که می‌تواند بپرسد، فکر کند باید فکر کند که آیا مصاحبه شونده به پرسش او پاسخ کافی داده است یا خیر؟ باید بداند قبلاً در مورد کدام موضوعات صحبت شده و در مورد کدامها نشده؛ باید بداند چه چیز هنوز ناگفته مانده است؛ او، باید در حین گفتگو اگر گفته‌های مصاحبه شونده در مورد موضوع مورد بحث رو به اتمام است،‌ پیش‌بینی کند که آیا مصاحبه شونده از محور بحث خارج شده است یا خیر، در این وضعیت، مصاحبه کننده باید هدایت مصاحبه را در دست داشته باشد و در ذهن خود برای آماده‌سازی سؤالات متمرکز بعدی تلاش کند؛ به نحوی که بتواند مصاحبه را به شکل منسجمی ارائه کرد.این کار، شغل بسیار مشکلی است. هر کس که بتواند این کار را با موفقیت انجام دهد، آنقدر موفق است که باید با خود او مصاحبه شود. منبع:گنجینه اسناد، فصلنامه تحقیقات تاریخی، شماره 60، زمستان 1384 منبع: ماهنامه الکترونیکی دوران - شماره 7

آشنایی با رجال عصر پهلوی

آشنایی با رجال عصر پهلوی «غلامرضا نیک‌پی» غلامرضا نیک‌پی آخرین شهردار تهران در عصر پهلوی دوم فرزند «اعزازالملک» نوه ظل‌السلطان (برادر مظفر‌الدین شاه قاجار) بود. نیک‌پی در 1308 در اصفهان به دنیا آمددر 1313 به دبستان پهلوی اصفهان رفت و پس از آنکه پدرش به حکمرانی کرمانشاه منصوب شد سال آخر دوره ابتدائی و سال اول دبیرستان را در مدارس هدایت و شاهپور کرمانشاه سپری کرد و با برچیده شدن حکومت رضاخان در 1320 به اصفهان بازگشت. غلامرضا نیک‌پی ادامه تحصیلات متوسطه را در دبیرستان‌های ادب، سعدی و صارمیه اصفهان گذراند و همزمان با وزارت پدرش در کابینة قوام‌السلطنه در سال 1325، دیپلم گرفت و راهی دانشکده حقوق و علوم سیاسی در دانشگاه تهران شد و در سال 1328 لیسانس گرفت. در سال 1329 که همزمان با مرگ مادرش ـ ترکان خانم ـ بود، به انگلستان رفت و ضمن اقامت 6 ساله در لندن، از دانشگاه آ‌ن شهر، دکترای اقتصاد در رشته روابط بین‌الملل گرفت و در شهریور ماه سال 1335 به کشور بازگشت. او که به قید قرعه از سربازی معاف شده بود، پس از یک دوره کارآموزی در سال 1336 ، پروانه وکالت پایه یک دادگستری گرفت و در 18 خرداد همان سال در شرکت ملی نفت ایران، استخدام شد. استخدام غلامرضا نیک‌پی در شرکت ملی نفت که مصادف با حضور امیر عباس هویدا به عنوان معاون اداری آن شرکت بود، باعث شد تا هویدا او را که از منسوبین مادری‌اش بود به ریاست دفتر اموراداری منصوب نماید. پس از گذشت مدت زمانی او را در امور قضایی و پس از آن به عنوان متصدی تهیه آمار شرکت نفت به کارگرفتند تا اینکه ریاست اداره کل آمار و بررسی‌های اقتصادی را به عهده او گذاشتند. شغلی که ارتباط مستقیم با فعالیت‌های حسنعلی منصور ـ که ریاست شورای عالی اقتصاد را به عهده داشت ـ پیدا می‌کرد. ارتباط امیر عباس هویدا با حسنعلی منصور، و همزمانی تقریبی تحصیل نیک‌پی در دانشکده حقوق و علوم سیاسی،‌با تحصیل حسنعلی در همان دانشکده، و داشتن نقاط مشترک، باعث شد تا غلامرضا نیک‌پی نیز از اعضای اصلی «کانون مترقی» شود. ساواک در این باره می‌نویسد: «نیک‌پی از دوستان قدیمی حسنعلی منصور بوده ـ دوستی آنها از پاریس شروع شد. 1 اهل عیش و طرب است و علت آشنایی او با منصور مانند هویدا از مجالس تفریح و عیش و عشرت شروع شد و همین آشنایی در زمان نخست‌وزیری منصور او را به سمت معاون نخست‌وزیر رسانید. 2 یکی از تناقضات موجود در سوابق غلامرضا نیک‌پی، مسئله ازدواج اول او می‌باشد که در هیچ کجا از آن بحثی نشده است. مسئله از این قرار است که در فرم بیوگرافی مورخه 6/10/1343 ، غلامرضا نیک‌پی، مجرد معرفی شده است در حالی که در فرم دیگری به تاریخ 26/12/1343، یعنی هشتاد روز بعد،‌ ‌او را فردی متأهل معرفی کرده و در مقابل گزینة مربوطه نوشته است: «همسرش دختر ابوالفتح قهرمانی3 (سردار اعظم) است.» در همین سند است که نسبت علاقمندی او به مذهب و خانواده، معمولی و به مقام و قدرت و شهرت، زیاد ارزیابی شده و در مقابل گزینة میزان علاقمندی وی نسبت به زن آمده است: «زیاد و اصولاً اهل زن‌بازی است.» 4 این ارزیابی در حالی صورت می‌گرفت که، غلامرضا نیک‌پی از تاریخ دوازدهم فروردین 1343 به عنوان معاون نخست‌وزیر مشغول به کار شده و محمد‌رضا پهلوی نیز، فرمان انتصاب وی را در تاریخ سی‌ام فروردین امضا کرده بود و ادارات کل سوم، چهارم، هشتم و نهم ساواک، پیرامون او به تحقیق پرداخته و وی را فاقد سابقه مضره معرفی کرده بودند. از دیگر مواردی که در این ارزیابی، به طور مشخص بیان شده بود، صراحت انگلیسی بودن خانواده او و طرفداری خودش از امریکا بود و قماربازی او نیز ـ البته نه به طور مرتب ـ بیان شده بود. غلامرضا نیک‌پی که با تبدیل «کانون مترقی» به «حزب ایران نوین»، به عضویت هیئت اجرائی حزب و به واسطة ارتباطات خود، به عضویت کانون وکلای دادگستری و انجمن نفت ایران نیز درآمده بود و با نشریاتی چون: روزنامه اطلاعات، بورس تهران و اکونومیست و برخی نشریات انگلیسی زبان نیز همکاری می‌کرد، از جمله افرادی بود که به طور تمام و کمال در اختیار برنامه‌های حسنعلی منصور قرار داشت. در دی ماه 1343 به عضویت شورای سازمان ایرانی مجامع بین‌المللی درآمد، سپس وزیر مشاور و معاون اجرائی نخست‌وزیر شد. در همین سمت بود که مسئولیت اداره کاخ جوانان به وی واگذار شد. نیک‌پی در این سمت از مدیر اجرائی کاخ جوانان خواست تعدادی کارشناس به اسرائیل اعزام کند تا برای رهبری نسل جوان ایران، از تجارب آنان استفاده شود. نیک‌پی در اردیبهشت 1347 با حکم وزیر علوم و آموزش عالی به عضویت هیأت امنای دانشگاه اصفهان درآمد و در شهریور این سال وزیر مسکن شد. در اردیبهشت سال 1348 گزارشهای مستندی درباره عضویت نیک‌پی در شبکه فراماسوری منتشر شد. همچنین در زمینه بحثهای مربوط به «مبارزه با فساد» نام نیک‌پی در فهرست مقاماتی که به گرفتن رشوه‌های کلان متهم است قرار گرفت. در مرداد 1348 غلامرضا نیک‌پی وزیر مسکن و عطاءالله خسروانی وزیر کشور در پی یک زد و خورد فیزیکی با یکدگیر از کابینه هویدا اخراج شدند. بعضی از آگاهان این زد و خورد و نتیجه حاصل از آن راسناریوی از پیش نوشته شده هویدا برای خلاصی از شر خسروانی می‌دانند که در مقام دبیر کل حزب ایران نوین، برای او به یک «مانع» و «مزاحم» تبدیل شده بود. با این حال نیک‌پی پس از اخراج از کابینه، در مهر 1348 شهردار تهران شد. در دوران شهرداری نیک‌پی، فساد، دزدی، سوءاستفاده‌های مالی و رشوه‌خواری گسترش بی‌سابقه‌ای یافت. به طوری که ساواک در گزارشهای متعدد خود به این پدیده اشاره کرده است. در یکی از گزارشهای ساواک به اقدام نیک‌پی در اخذ رشوه 20 میلیون تومانی از چند کلیمی در شمال غرب تهران برای قرار دادن املاک آنها در محدوده شهری اشاره شد و در گزارشی دیگر می‌خوانیم که به دستور نیک‌پی یکی از چشمه‌های بزرگ و قدیمی منطقه شمیران پوشانیده شده و آب فراوان آن به طور شبانه‌روزی با استفاده از لوله‌ای یک کیلومتری به باغ پدرش «اعزاز نیک‌پی» منتقل گردیده است. غلامرضا نیک‌پی تا 25 مرداد 1356 به مدت 8 سال عهده‌دار شهرداری تهران بود و سپس در این تاریخ با برکناری هویدا از مقام نخست‌وزیری، کنار نهاده شد. او سپس به دستور شاه سناتور انتصابی دربار شد. هنوز یک سال از این انتصاب سپری نشده بود که شعله‌های انقلاب اسلامی در حال سوزاندن ریشه‌های رژیم شاهنشاهی گردید و غلامرضا نیک‌پی در جریان طرح عوامفریبانه دستگیری برخی دولتمردان منفور رژیم بازداشت شد . (21/8/57) در ماه آذر 1357، همسر و فرزندان نیک‌پی به خارج از کشور رفتند ولی وی در زندان باقی ماند و نامه‌نگاری‌هایش برای سران حکومت پهلوی در دو کابینه ازهاری و بختیار سودی نبخشید تا اینکه با پیروزی انقلاب اسلامی در 22 بهمن 1357 درهای زندان گشوده شد و زندانیان به همراه نیک‌پی از زندان آزاد شدند. نیک‌پی پس از آزادی مجالی برای فرار نیافت و مجدداً به دست نیروهای انقلاب دستگیر شد و پس از محاکمه در دادگاه انقلاب اسلامی به اعدام محکوم شد. وی روز چهارشنبه 22 فروردین 1358 به همراه جمعی از بلندپایگان رژیم پهلوی تیرباران شد. نیک‌پی از جمله افرادی بود که در رژیم پهلوی نشان‌های متعددی دریافت کرد که از آن جمله است: مدال درجه یک همایونی، مدال درجه سه تاج، مدال درجه یک اصلاحات ارضی، مدال تاجگذاری، مدال درجه یک سپاس و مدال درجه یک ورزش. --------------------- پی‌نویس‌ها: 1ـ در قدمت دوستی نیک‌پی با حسنعلی منصور شکی نیست ولی آنچه مسلم است این دوستی از دوران تحصیل در دانشکده حقوق و علوم سیاسی دانشگاه تهران است نه پاریس. 2ـ سند بیوگرافی ـ 26/12/43. 3ـ ابوالفتح قهرمانی، تحصیل کرده سن پطرزبورگ به همراه امان‌الله جهانبانی بود که در رشته توپخانه تحصیل کرد و چندی در ارتش روسیه خدمت کرد و بعد از بازگشت به ایران به نیروی قزاق پیوست و درجات متعددی را طی کرد تا جایی که از احمد‌شاه به جای پدرش قهرمان‌میرزا،‌ لقب سردار اعظمی گرفت. مشارالیه از ملاکین مشهور اصفهان بود و در دوره‌های 15 و 16 از شهرضا و اصفهان به مجلس شورای ملی آمد. وی در سال 1356 ش. درگذشت. 4ـ سند بیوگرافی ـ 26/12/1343. منبع: ماهنامه الکترونیکی دوران - شماره 7

آشنائی با مورخان معاصر-2

آشنائی با مورخان معاصر-2 محمد‌حسن رجبی «... تا مرحله رسیدن به تاریخ‌نگاری اسلامی در کشور، راه درازی در پیش داریم و باید نظریه‌پردازی‌های متعددی صورت گیرد. این نظریه پردازی‌ها از یکسو باید مبتنی بر نگرش فلسفی بوده و از سوی دیگر بر داده‌های درست تاریخی استوار باشد. برای نیل به این منظور باید مورخان مسلمان صاحب‌اندیشه‌ای فلسفی براساس معارف متقن دینی باشند و یا اینکه فلاسفه اسلامی کشور به تحقیقات تاریخی روی آورده و نظریه‌پردازی کنند...» * * * * عبارات فوق بخشی از اظهارات دکتر محمد‌حسن رجبی مورخ و پژوهشگر معاصر در گفت وگو با مجله الکترونیکی دوران ـ وابسته به مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی ـ است. وی در این مصاحبه دیدگاه‌های خود را درباره تاریخ‌نگاری در ایران و نقاط قوت و ضعف آن بیان کرده است. آقای رجبی در عید غدیر سال 1335 در شهر قم دیده به جهان گشود. تحصیلات ابتدائی را در همان شهر طی کرد و سپس در 1350 به همراه خانواده به تهران مراجعت نمود و دوره متوسطه را در دبیرستان جعفری و سپس در دانشسرای مقدماتی مهبد گذراند. در خرداد 1352 دستگیر و تا آذر همان سال در زندان به سر برد. سپس تحصیلات خود را در دبیرستان شبانه فضیلت ادامه داد. رجبی پس از پایان دوره متوسطه در رشته کتابداری و اطلاع‌رسانی در دانشگاه تهران به تحصیلات خود ادامه داد. او کارشناسی را در1363 و کارشناسی ارشد را در 1369 در همین رشته کسب کرد. آقای رجبی از سال 1358 تا 1363 مدیریت گروه تاریخ رادیو را بر عهده داشته و از 1365 تا 1370 قائم‌مقام مدیر کل آرشیوهای صدا و سیما بوده است. وی در فاصله سالهای 80 ـ 1370 مدیر کل مرکز خدمات عمومی کتابخانه ملی و قائم‌مقام سرپرست دائره‌المعارف کتابداری و اطلاع‌رسانی بوده و سپس مشاورت معاون سیمای جمهوری اسلامی ایران را بر عهده گرفته است. او هم‌اکنون به کار مورد علاقه خود «تاریخ‌نگاری» سرگرم است. از دکتر محمد حسن رجبی راجع به علت علاقه وی به تاریخ‌نگاری با توجه به رشته تحصیلی وی ـ کتابداری‌ـ سئوال کردیم. او گفت: پدرم علاقه زیادی به مطالعات تاریخی داشت و از این رو کتاب‌های زیادی در کتابخانه شخصی خود فراهم آورده بود و در گفت و گوهای خانوادگی اشارات زیادی به حوادث تاریخی و شخصیت‌‌های سیاسی و علمی و تاریخی داشته و دارد و لذا علاقه به تاریخ (جهان، ایران و اسلام) تقریباً در میان اعضای خانواده عمومیت دارد. در اوایل دوره جوانیم، این تعلق، ضرورت سیاسی نیز یافت، بدین معنی که رویکرد به تاریخ، به ویژه تاریخ معاصر ایران به منظور بررسی زمینه‌‌های عقب‌ماندگی‌های علمی، تکنولوژیک ایران، ورود استعمار به کشور، جنبش‌های ملی ضداستبدادی و ضداستعماری، و ... مد نظر روشنفکران و فعالان سیاسی از جمله دانشجویان و دانش‌آموزان قرار داشت که من نیز از آن زمره بودم. رجبی در زمینه آثاری که خود به رشته تحریر درآورده گفت: تقریباً همه تألیفات (کتاب و مقالات) من در زمینه تاریخ و زندگینامه است که بر حسب تاریخ نگارش به قرار ذیل است: ـ زندگینامه سیاسی امام خمینی (ره)، ویرایش اول 1369، ویرایش سوم،1375. ـ مشاهیر زنان ایرانی و پارسی‌گوی (1374) ـ رسائل و فتاوای جهادی علمای مسلمان علیه استعمارگران (1376) ـ کتابخانه در ایران (1380) ـ علمای مجاهد (1383) ـ مکتوبات و بیانات سیاسی ـ اجتماعی علمای شیعه (جلد اول: 1384) ـ مکتوبات و بیانات سیاسی ـ اجتماعی علمای شیعه (جلد دوم و سوم در دست انجام است) وی همچنین کتابهای متعددی را نیز ویراستاری کرده است. دکتر محمد حسن رجبی در پاسخ به این سئوال که عرصه تاریخ‌نگاری در کشور با چه تحولاتی روبرو است گفت: در سال‌های اخیر موضوع تاریخ، پس از ادبیات، بیشترین عناوین کتاب‌های منتشره را به خود اختصاص داده است. این امر، نشانگر افزایش کمّی چشمگیر آثار تاریخی پس از انقلاب اسلامی است که در حوزه تألیف و ترجمه صورت پذیرفته است. آزادی سیاسی پس از انقلاب، باب نقادی تاریخی را در کشور گشوده است. از سوی دیگر انتشار اسناد و مدارک دست اول، خاطرات و زندگینامه‌ها ـ هر چند که از حب و بغض‌ها و افراط و تفریط‌ها تهی نیست ـ راه تاریخ‌نگاری معاصر را تا اندازه زیادی هموار نموده و زوایای مهم و ناشناخته‌ای را در تاریخ معاصر ایران بر ملا کرده است. امروزه جریان‌های متنوعی در تاریخ‌نگاری معاصر ایران به چشم می‌خورد که امیدوار کننده بوده و از اقبال خوبی در جامعه برخوردار است. البته در این میان تاریخ معاصر ایران، خالی از گرایش‌های فکری و سیاسی و نیز اهداف و مفاهیم پنهان و آشکار هدفمند نیست، ولی در مجموع جهت کلی مطلوب و امیدبخش است. آقای رجبی در ادامه این گفت و گو به خاطره‌ای از فعالیتهای خود در عرصه تاریخ‌نگاری اشاره کرد و گفت: بهترین نکته آموزنده، هنگام تدوین پانویس‌های خاطرات حجت‌الاسلام فلسفی برایم رخ داد، بدین معنی که یکی از اسناد مهم ساواک مربوط به فعالیت‌های مهم وی در سازماندهی و هدایت وعاظ سراسر کشور در زمان سال‌های ممنوع‌المنبر بودن ایشان بود. در این گزارش، اشاره تلویحی به سکوت و مماشات یکی از مراجع تقلید وقت شده بود. از همین رو مرحوم آقای فلسفی پس از ملاحظه سند به همان دلیل، آن را حذف کردند و در مقابل اصرار اینجانب فرمودند که راضی نیستم در زمان حیاتم مطلبی در شرح زندگیم نوشته شود که ذم دیگری آن هم از علما و مراجع را در بر داشته باشد و لذا سند حذف و به تبع آن موضوع نیز منتفی شد. وی در مورد تقویت علم تاریخ‌نگاری در کشور و راههای حصول این مقصود دیدگاه خود را بیان کرد و گفت: پژوهش‌های تاریخی شادروان مرحوم دکتر حمید عنایت نمونه بسیار خوب و ارزنده‌ای از پژوهش متعهدانه و علمی است که راه و روش او را برای نسل جوان ضروری می‌دانم. آقای رجبی در زمینه رشد تاریخ‌نگاری اسلامی در کشور گفت: البته اطلاق «تاریخ‌نگاری اسلامی» شاید تا اندازه‌ای مبالغه آمیز باشد. اما اگر منظور آثاری است که توجه بیشتری به تأثیر جریان‌ها و اندیشه‌‌های اسلامی و شخصیت‌ها و متفکران مسلمان در رویدادهای سیاسی معاصر نشان داده باشند، باید اذعان کرد که گام‌های ارزنده‌ای در این مسیر برداشته شده است، اما هنوز تا تحقق مکتب تاریخ‌نگاری اسلامی، راه درازی در پیش است و باید نظریه‌پردازی‌های متعددی صورت گیرد. این نظریه‌پردازی‌ها از یک سو باید مبتنی بر نگرش فلسفی بوده و از سوی دیگر بر داده‌های درست تاریخی استوار باشد. برای نیل به این منظور می‌بایست مورخان مسلمان، صاحب اندیشه‌ای فلسفی براساس معارف متقن دین باشند و یا اینکه فلاسفه اسلامی کشور به تحقیقات تاریخی روی آورده و نظریه‌پردازی نمایند. آقای رجبی در مورد اهمیت استفاده مورخین از اسناد، در کار تاریخ‌نگاری گفت: این حرکت کاملاً مثبت و لازم است که گرچه دیر هنگام صورت گرفته اما بسیار ضروری و امید بخش است، لکن انتشار اسناد باید مبتنی بر ضرورت‌های فرهنگی باشد که در یک نگاه کلی شاید بتوان گفت استراتژی روشنی در انتشار اسناد موجود نیست. وی در عین حال افزود: وضعیت مراکز تاریخ پژوهی در سال‌های اخیر از نظر سازماندهی علمی اسناد، اطلاع‌رسانی و انتشار اسناد، بسیار امید بخش بوده و بر حسب اطلاع، جلسات متعددی تاکنون به منظور هماهنگی فعالیت‌ها و امکانات تشکیل شده و تصمیمات مهمی اتخاذ گردیده که لازم است به اطلاع همگان برسد. اشتراک منابع اسنادی و اطلاع‌رسانی شبکه‌ای این مراکز می‌بایست هر چه زودتر تحقق یابد، زیرا گام مهمی در صرفه‌جویی وقت پژوهشگران و هزینه‌های تکراری مراکز پژوهشی خواهد بود. آقای رجبی در زمینه آثار منتشره از سوی مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی گفت: آثار منتشره مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی نسبت به آثار منتشره سایر مؤسسات پژوهش‌های تاریخی از ویژگی‌های زیر برخوردار است: الف ـ بسیاری از آنها متناسب با مقتضیات سیاسی و فرهنگی روز جامعه انتشار یافته‌اند. ب ـ پژوهشگران و ویراستاران، از خبرویت علمی درحوزه‌های مورد نظر برخوردار بوده‌‌اند. ج ـ پژوهش‌های انجام یافته در عین حفظ تعهد، روشمند بوده و اسناد و منابع تاریخی از صافی نقد عبور کرده‌اند. وی در پایان به علاقه‌مندان متون تاریخی توصیه کرد هیچ متن و نظریه‌ تاریخی را مسلم و متقن نپندارند و آنها را با دیگر متون و نظریات سنجیده و نقادی کنند. منبع: ماهنامه الکترونیکی دوران - شماره 7

ستون پنجم

ستون پنجم «ستون پنجم» از واژه‌های سیاسی مصطلح در ادبیات محاوره‌ای و مکتوب ما است. این واژه به عناصر و نیروهائی اطلاق می‌شود که در درون یک کشور، جبهه جنگ، حزب یا سازمان مخفی هستند و در لباس دوست نقش خرابکاری و جاسوسی از داخل را برای دشمن ایفا می‌کنند. این اصطلاح برای اولین بار در جریان جنگهای داخلی اسپانیا به کار گرفته شد. جنگ سه ساله اسپانیا که از ژوئیه 1936 آغاز شد و در مارس 1939 خاتمه یافت میان دولت چپگرای حاکم بر اسپانیا و نیروهای راستگرای ژنرال «فرانکو» درگرفت. دولت مزبور از 1931 که در اسپانیا حکومت جمهوری برقرار شد، قدرت را علیرغم مخالفت طیفی از نظامیان راستگرا و سیاستمدار ناراضی به دست گرفت. فرانکو که به دلیل مخالفت با حکومت به جزایر قناری در شمال مراکش تبعید شده بود، در رأس نظامیان شورشی،‌علیه جمهوریخواهان وارد جنگ شد. جمهوریخواهان در این جنگ که به سرعت به سراسر اسپانیا کشیده شد از حمایت استالین، و فرانکو از حمایت هیتلر برخوردار بودند جنگ با شکست جمهوریخواهان و پیروزی فرانکو خاتمه یافت. فرانکو پس از این جنگ تا نزدیک به 4 دهه،‌ زمام امور اسپانیا را بر عهده داشت. جنگ داخلی اسپانیا در حقیقت زمانی خاتمه یافت که فرانکو موفق به تصرف مادرید پایتخت این کشور گردید. در 19 ژوئیه 1939 که ژنرال فرانکو با 2 ستون و از 4 سمت به سوی مادرید به پیش می‌رفت، ژنرال امیلیومولا (1937 ـ 1887) از فرماندهان ارشد وی جمله‌ای‌ را بر زبان جاری کرد که واژه «ستون پنجم» را وارد فرهنگ زبانها ساخت. او در مصاحبه‌ای با خبرنگاران به تشریح وضعیت جنگ و موقعیت باقی مانده نیروهای وفادار به دولت چپگرای اسپانیا و همچنین قوای وفادار به فرانکو پرداخت و اظهار داشت «مادرید در حال حاضر توسط 4 ستون نظامی در محاصره قرار دارد» هنگامی که از او سؤال شد که کدام یک از این 4 ستون،‌در عملیات آزادسازی مادرید، پیشقدم خواهند شد، در پاسخ گفت: ستون پنجم! و وقتی مقصود از این کلمه را از وی جویا شدند، گفت ستون پنجم نیروهای وفادار ولی مخفی ما هستند که در داخل شهر زمینه ورود نظامیان را به داخل شهر فراهم می‌آورند. از آن پس واژه «ستون پنجم» به عنوان یک لغت جدید وارد فرهنگ زبانها شد و به کسانی اطلاق گردید که به مثابه مزدوران پنهان، جاسوسان و عوامل مخفی یک دولت در دولت دیگر یا عوامل پنهان یک دولت در یک حزب و سازمان و یا بالعکس، به تحقق نقشه‌های سازمان یا دولت متبوع خود مشغول می‌شوند. افراد ستون پنجم در حقیقت عوامل دشمن در درون یک حاکمیت هستند. منبع: ماهنامه الکترونیکی دوران - شماره 7

امپراطور آدمخوار!

امپراطور آدمخوار! شنیده بودیم بعضی قبایل بدوی آفریقائی آدمخوار هستند. ولی تصورمان این بود که این شایعه بیشتر در داستانها و افسانه‌های خیالی مصداق دارد و بعید است کسی را بتوان یافت که صحنه‌های آدم‌خواری توسط «بشر» را دیده باشد. با این حال مطالعه رویدادهای تاریخ معاصر بعضی کشورهای آفریقائی نشان می‌دهد که نه تنها این پدیده غریب نیست بلکه حتی می‌توان امپراطوری را در آفریقا یافت که «آدمخوار» بوده است. این شخص «ژنرال بدل بوکاسا» دیکتاتور پیشین کشور «آفریقای مرکزی» است. «آفریقای مرکزی» از جمله کشورهای آفریقائی است که از شمال به چاد، از جنوب به کنگو و زئیر، از مشرق به سودان و از مغرب به کامرون محدود می‌شود. اکثر مردم آن مسیحی هستند و فرانسه، زبان رسمی آنهاست. «بانگی» پایتخت آفریقای مرکزی است. این کشور در 1960 استقلال خود را از فرانسه به دست آورد. امپراطور یاد شده در 1966 با کودتا علیه «دیویدداکو» پسر عموی خود، قدرت را در آفریقای مرکزی به دست گرفت و در 1979 با کودتای متقابل «دیویدداکو» و شورش عمومی مردم ساقط شد. «ژنرال بدل بوکاسا» در 22 فوریه 1921 متولد شد. پدرش در سال 1927 درگذشت و با فوت مادرش 12 یتیم بر جای ماند. بوکاسای جوان همراه برادرها و خواهرهایش تحت مراقبت پدر بزرگش قرار گرفت. او در مدارس میسیونهای فرانسوی تحصیل کرد. در ابتدا کاتولیکی با حرارت بود که می‌خواست کشیش شود. عموی وی جزء بنیانگذاران جمهوری آفریقای مرکزی بود ولی بوکاسا در جنگ جهانی دوم به سربازان فرانسوی پیوست. او در دوران تحصیل با شخصیت ناپلئون آشنا شد و از همان زمان شیفته او شد. این علاقه در بسیاری از تصمیمات بعدی او اثر گذاشت. به طوری که تاجگذاری خود را طبق الگوی تاجگذاری ناپلئون در پاریس ترتیب داد! به شدت به رهبران فرانسه عشق می‌ورزید. به طوری که ژنرال دوگل را پدر خود می‌خواند. او وقتی که در مراسم تدفین وی شرکت کرد به شدت می‌گریست و می‌گفت: «یتیم شدیم». وی در ارتش فرانسه در خدمت ژنرال دوگل کار کرد و به درجه سرگردی رسید. بوکاسا در 1966 یعنی زمانی که فرمانده کل قوا بود با برکنار کردن پسر عمویش، داکو، در یک کودتای تقریباًً بدون خونریزی به قدرت رسید و سپس داکو را به عنوان مشاور خود برگزید. یکی از اولین اقدامهای او بعد از به قدرت رسیدن در 1966 قطع روابط با چین بود. او ادعا کرد که چین در یک توطئه علیه رژیم او دست داشته است. چین بعداً این موضوع را تکذیب کرد. بعدها روابط دو کشور عادی شد و در 1976 به عنوان میهمان افتخاری در چین پذیرایی شد. بوکاسا با درجه فیلد مارشالی دبیر کلی حزب واحد کشورش، وزیر دادگستری، دفاع خدمات غیر نظامی، بیمه‌های اجتماعی و خلاصه 14 وزارت از 16 وزارت کشور را در آن واحد بر عهده داشت! در 1976 اعلام نمود که به اسلام گرویده است. سایر مقامات کشور نیز به وی تأسی جستند و کشور رسماً اسلامی شد. قذافی رهبر لیبی و شیوخ عرب خلیج فارس میلونها دلار به وی هدیه کردند. اما وی پس از جمع‌آوری پول مورد نظر خود، از اسلام برگشت و دوباره مسیحی کاتولیک شد و کلیه مقامات نیز از وی پیروی کردند! او سپس نام کشور را از جمهوری آفریقای مرکزی به امپراتوری افریقای مرکزی تبدیل کرد و سال بعد خود را امپراتور بوکاسای اول نامید و پولهای اهدایی کشورهای عرب را صرف مراسم تاجگذاری بسیار پرهزینه خود کرد ! گفته می‌شود هزینه تاجگذاری وی در 1977، یک چهارم مجموع درآمد سالانه آفریقای مرکزی بود. بوکاسا در اجرای این مراسم 340 تن شراب، شامپاین، خاویار و نیز 60 دستگاه اتومبیل لیموزین وارد کشور کرده است. 1 بوکاسا سرانجام در سپتامبر 1979 زمانی که در لیبی به سر می‌برد در یک کودتای نظامی از قدرت برکنار شد. رهبر کودتا دیوید داکو پسر عموی بوکاسا کسی بود که در1966 هنگامی که رئیس جمهوری افریقای مرکزی بود با کودتای بوکاسا از کار برکنار و به مشاورت وی منصوب شد. در پی این کودتا بوکاسا عازم کشورهای ساحل عاج و فرانسه شد. بوکاسا هنگامی که در نوامبر 1986 با فریب اطرافیان به کشورش بازگشت در فرودگاه دستگیر و راهی زندان شد اما 8 سال بعد، در سپتامبر 1994 در جریان یک عفو عمومی از زندان آزاد گردید. بوکاسا به قصاب افریقای مرکزی مشهور شده است. از جمله کسانی که در جلسات محاکمه بوکاسا برای شهادت علیه وی شرکت کرده بودند آشپز و خدمتکار قصر وی بود. «فیلیپ لینگرئیسا» آشپز بوکاسا در دادگاه گفته بود که به دستور بوکاسا اکثر مواقع گوشت مورد نیاز غذای امپراتور را از داخل فریزر شخصی وی که حاوی گوشت بدن و پای زنان مجرم و اعدام شده بوده است تأمین می‌کرده است.2 بوکاسا معتقد بود که دون شأن یک امپراتور است که از گوشت حیوانات تناول کند! بوکاسا سرانجام در 5 نوامبر1996 در سن 75 سالگی درگذشت. -------------------- پانوشت‌ها: 1ـ روزنامه کیهان، 13/6/72 2ـ روزنامه جمهوری اسلامی، ویژه نامه آخرین روز سال 1365. منبع: ماهنامه الکترونیکی دوران - شماره 7

نقد و بررسی کتاب

نقد و بررسی کتاب «آخرین سفر شاه» صرفنظر از ضعفهای کتاب، «آخرین سفر شاه» از نگاه یک فرد غربی برای دریافت تجارب تاریخی ایران، اثر بسیار ارزشمندی است، بویژه اینکه در پایان کتاب، نوع نگاه همگان حتی کسانی که از قبل شاه سود کلانی بردند و به یک عنصر پشت کرده به مصالح ملت خود، تبدیل شدند. بخوبی بیان شده است. تعابیر آمریکایی‌ها در این زمینه بسیار گویا و عبرت آمیز است. * * * * «آخرین سفرشاه» نام کتابی است که ویلیام شوکراس ـ نویسنده و روزنامه‌نگار انگلیسی ـ در مورد تحولات سیاسی ایران در دوران پهلوی دوم و انقلاب غیرقابل پیش‌بینی (البته به زعم کسانی که ایران را جزیره ثبات می‌پنداشتند) که منجر به سفر بی‌بازگشت وی شد، به رشته تحریر در آورده است. نویسنده این کتاب هرچند تلاش وافری مبذول داشته تا سیمای روایتگر منصفی را از خود ترسیم کند، اما با استفاده از کلمات توهین‌آمیز نسبت به رهبر این انقلاب که به چندین دهه سلطه بی‌منازع دول انگلیس و آمریکا در ایران پایان داد، نتوانسته است پایبندی خود را به سیاست خارجی کشور متبوعش پنهان دارد،به ویژه آنکه این روزنامه‌نگار برجسته در این اثر هرگز به ریشه‌یابی چگونگی به حاکمیت رسیدن سلسلة پهلوی نمی‌پردازد و با خلاصه کردن ریشة همه مظاهر فساد در استبداد داخلی، نقش استعمار خارجی را در فجایعی که خود بخوبی ترسیم می‌کند، بسیار کمرنگ می‌بیند. البته نمی‌توان ازیک روزنامه‌نگار صاحب‌نام غربی انتظارداشت در مقابل سیاست خارجی کشورش جبهه‌گیری کند و به تعریف و تمجید از انقلاب اسلامی و شخصیت‌ رهبری آن بپردازد. با این وجود به نظر می‌رسد این کتاب توانسته باشد در حد انتظار از یک ناظر غربی، مسائلی را در مورد رژیم پهلوی و تباهی ناشی از حاکمیت این دودمان برای مردم و کشور ایران انعکاس دهد. البته سندیت اظهارات شوکراس در این کتاب زمانی بهتر محک می‌خورد که با خاطرات انتشار یافته ازجانب وابستگان به دربار پهلوی که این‌ روزها تنوع بیشتری نیز یافته است، تطبیق داده شود و باید اذعان داشت مستند بودن مطالب این روزنامه‌نگار انگلیسی در مورد بخشی از آن چه بر ملت ایران رفته است، از این طریق به میزان زیادی به اثبات می‌رسد. ویلیام شوکراس در فصلهای مختلف کتاب خود ضمن توصیف وقایعی که منجر به فرار شاه از ایران شد، به فراخور بحث، نیم‌نگاهی نیز به روند تحولات سیاسی و اجتماعی در دوران پهلوی می‌افکند. او گوشه‌هایی از زندگی رضاخان و وقایع گوناگون آن زمان را به تصویرمی‌‌کشد، سپس ماجرای به سلطنت رسیدن محمد‌رضا و اتکای بیش از حد وی به دول انگلیس و آمریکا را مورد بحث قرار می‌دهد. او به جشنهای دوهزارو‌پانصد ساله به عنوان یک نمونه از بلند پروازیهای نابخشودنی که هزینة کلانی را به مردم ایران تحمیل کرد، اشاره می‌کند، از سیاست همکاری پنهان شاه با صهیونیستها سخن می‌گوید، به گوشه‌هایی از فساد و بی‌بند‌وباری‌ شاه و خانواده و اطرافیان او می‌پردازد و جزیره کیش را یکی از مظاهر رسوا کننده زیاده‌رویهای دربار در بی‌بندو‌باری معرفی می‌نماید. به مال‌اندوزی‌های بی‌حدوحصر اشرف و به طور کلی همه اعضای خانواده شاه و حلقه‌های نزدیک به آنها اشاره می‌کند که نارضایتی‌های مردم را در پی داشت و در مقابل، شاه برای خاموش کردن نارضایتی‌های مردم ناچار از تکیه بیش‌از پیش به «ساواک» می‌شود. شوکراس خاطرنشان می‌سازد: این تمدن بزرگی بود که شاه از آن سخن می‌‌گفت ودر پایان از هویدا به عنوان سپر بلای خود استفاده کرد و او را بازداشت نمود و حتی پس از فرار از کشور او را در ایران باقی گذاشت. البته شوکراس در کتاب خود به دلایلی که چندان هم پوشیده نیست،به نوعی تلاش دارد تا از هویدا رفع مسئولیت کند، در حالی که وی 13 سال در مصدر ریاست دولت با تمام توان و به صورت سازمان یافته‌ای کوشید تا وابستگی به آمریکا را در ایران در ابعاد مختلف اقتصادی، سیاسی، فرهنگی و نظامی نهادینه سازد. تخریب عامدانه کشاورزی در ایران، آزادسازی بی‌حدو‌حصر واردات، قرار دادن برنامه‌های توسعه کشور در چارچوب نیازها و برنامه‌های منطقه‌ای آمریکا از طریق سازمان برنامه و بودجه‌ای که مستقیماً توسط آمریکا هدایت می‌شد، از جمله مسائلی اند که در این دوران سیزده‌ساله با جدیت دنبال ‌شدند و البته پرداختن به آنها در این مقال نمی‌گنجد. بدون شک یکی از دلایل مبرا ساختن هویدا و نادیده گرفتن واقعیتها در مورد وی را باید وابستگی مستقیم او به صهیونیستها و نقشی که درانتقال یهودیان به فلسطین اشغالی داشت وهمچنین عضویت وی در آژانس جهانی یهود دانست. نکته حائز اهمیت در این زمینه آن که از جمله مهمترین تدابیر شاه برای فرونشاندن تب انقلاب و نارضایتی مردم، از یک سو، دور ساختن اشرف از ایران و از سوی دیگر دستگیری هویدا وبه زندان انداختن وی بود. بی تردیداگراین دو نفردر میان مردم به دلیل فساد بی‌حدو حصر منفور نبودند دلیلی نداشت که چنین اقدامی از سوی شاه صورت گیرد. بهترین گواه بر منشأ فساد بودن چنین عناصری، انتخاب آنان ازسوی رژیم فاسدپهلوی به عنوان سردمداران تباهی در ایران بوده است. هرچند در مورد اشرف و هویدا تاریخ‌نویسان بسیار گفته و نوشته‌اند که یکی در رأس تشکیلات مافیای توزیع مواد مخدر و ... ودیگری به عنوان عامل صهیونیسم و بهائیت در ایران عملکردی از خود به ثبت رساندند که شاه نیز ناگزیر به دوری جستن ازآنها شد،اما بدون تردید هنوز بسیاری از واقعیتها درمورد مهره‌های اصلی بیگانگان در ایران از پرده برون افکنده نشده است. همچنین شوکراس ترجیح می‌دهد از ارتباط ساواک با سیا و موساد به عنوان مولود و پرورش یافته آنان نیز چندان سخنی به میان نیاورد. گرچه وی عملکرد پلیس مخفی شاه را مخوف عنوان می‌کند، اما به دوره دیدن شکنجه‌گران این پلیس مخفی در آمریکا، انگلیس و اسرائیل و فروش تجهیزات غیرانسانی از سوی این دولتها به رژیم شاه برای اعمال سیاه‌ترین شکنجه‌ها هیچ اشاره‌ای نمی‌کند. «آخرین سفر شاه» در مورد بیماری شاه نیز مطالبی را مطرح می‌کند که بر اساس واقعیات، غیرمحتمل به نظر می‌رسد. شوکراس می‌نویسد: « اگر واشنگتن به بیماری شاه پی می‌برد دیگر وی نمی‌توانست انتظار پشتیبانی بی قید‌ و‌شرطی را که برخوردار بود. از آمریکائیها داشته باشد، لذا به همین دلیل سالها بیماریش را پنهان کرد.» وی باذکر این مطلب درواقع می‌خواهد چنین ذهنیتی را القا کند که شاه، آمریکا را در مورد بسیاری از مسائل ایران من جمله بیماری اش بی‌اطلاع می‌گذاشت و اگر آمریکا به حمایت از این رژیم فاسد همت می‌گمارد، به دلیل دور بودن از واقعیتهای ایران بوده است. براستی چنین ادعایی دستکم در مورد بیماری شاه و بر اساس این روایت شوکراس که هر دو هفته یک بار یک پزشک مشهور و سرشناس فرانسوی برای معاینه وی به تهران می‌آمد تا چه حد پذیرفتنی است؟ برای روشن شدن زوایای این ادعا،توجه به دو نکته ضرورت دارد: نخست این که در دوران پهلوی، ایران به بهانة تقابل با دولت سوسیالیستی شوروی به پایگاه منطقه‌ای سرویسهای اطلاعاتی آمریکا، انگلیس، اسرائیل و برخی دول اروپایی تبدیل شده بود. سیا، موساد و انتلیجنت سرویس زبده‌ترین نیروهای خود را در تهران مستقر کرده بودند و پیشرفته‌ترین تجهیزات جاسوسی نیز در پایتخت و برخی نقاط حساس کشور نصب شده بود. دوم اینکه دربار شاه پر بود از عوامل دولتهای مسلط بر ایران آن روزگار که رسماً به عنوان عنصر مرتبط با سرویسهای اطلاعاتی انگلیس، آمریکا و اسرائیل شناخته می‌شدند و شاه و ساواک نیز از ارتباط آنها مطلع بودند. علاوه بر رجال حتی مستخدمان و محافظان نیز از این قاعده مستثنی نبودند. بنابراین چگونه می‌توان ادعا کرد عوامل موجود در دربار و سرویسهای اطلاعاتی از موضوع بیماری شاه بی‌اطلاع بودند. سایر مسائل جاری در ایران تحت حاکمیت شاه، چون اعمال شکنجه‌های قرون وسطایی توسط ساواک و ... نه تنها از چشم دستگاه اطلاعاتی غرب پنهان نبود، بلکه آنها عملاً مربیان و راهنمایان نیروهای پلیس مخفی شاه در چگونگی سرکوب قیام ملت ایران بودند. به طور قطع، اشراف کامل اطلاعاتی لازمه انتخاب ایران به عنوان پایگاه منطقه‌ای آمریکا بود، اما در همین زمینه مقوله‌ای که شوکراس بسرعت از کنار آن گذشته،فساد پنهان در سیستم سیاسی آمریکا است. به عنوان مثال بازگشت مسئولان منطقه‌ای سیا به ایران بعد از پایان مأموریتشان در پوششهای مختلف و اشتغال آنها به امور پرسود و دلالی اسلحه، میزان ضربه‌پذیری نظام حاکم بر آمریکا را مشخص می‌سازد. این مقوله را درارتباط با آخرین سفر شاه به آمریکا برای معالجه، با وضوح بیشتری می‌توان دید. پرداخت رشوه به دولتمردان و پزشکان آمریکایی،ارسال گزارشهای خلاف واقعی را از سوی آنها به مرکز سبب می‌شود مبنی براینکه که گویا در مکزیک برای انجام یک عمل ساده به روی شاه،تجهیزات پزشکی لازم وجود نداردوبنابراین سفروی به آمریکا ضروری است. البته این فساد در هیئت حاکمه آمریکا منجر به بروز انقلاب دومی در ایران شد.در واقع بعد از برچیده شدن بساط استبداد نوبت قطع ید عوامل استعمار بود که زمینه‌های لازم برای تحقق این امر، در بستر فساد پنهان در آمریکا فراهم آمد. ویلیام شوکراس همچنین در کتاب ”آخرین سفر شاه” در مورد افزایش قیمت نفت و نقش شاه در آن، تحلیلی کاملاً خلاف واقع ارائه می‌‌دهد که در تناقض با بقیه روایتهای اوست. شاه که در روایت شوکراس کاملاً متکی به آمریکا و انگلیس و تسلیم محض در برابر اراده آنان است. به یکباره در مورد قیمت نفت در برابر تمامی غرب می‌ایستد و آن را افزایش می‌دهد،آن هم در یک مقطع و سپس قیمت نفت روند عادی خود را طی می‌‌کند. به طورکلی در ارتباط با افزایش قیمت نفت دو تحلیل در آن زمان رایج بود: اول اینکه در آن زمان اروپا دلار فراوانی در اختیار داشت ودر قبال آن از آمریکا طلا مطالبه می‌کرد. واشنگتن که از این جهت به شدت تحت فشار بود،بایک ضربه نفتی دلارهای اضافی را جمع‌آوری کرد. یک نگاه دیگر نیز وجود داشت مبنی بر اینکه که آمریکا پس از شکست درجنگ ویتنام، دچاررکود اقتصادی شده وبه شدت نیاز دارد کشورهای تحت سلطه‌اش قدرت مالی لازم را برای خرید تسلیحات کسب کنند تا بار دیگر صنایع نظامی و تسلیحاتی آمریکا رونق بگیرند و مشکلات اقتصادی این کشور برطرف شوند. لذا همین طور هم شد و پول حاصل از مازاد تولید و افزایش قیمت نفت همگی به خرید تسلیحات از آمریکا اختصاص یافت. در این مقطع، شاه و سایر دولتهای وابسته در منطقه، میلیاردها دلار اسلحه از آمریکا خریداری کردند. بنابر اسنادی که بعدها منتشر شد آمریکا قبل از افزایش قیمت نفت، انبارها وذخائر استراتژیک خود را پر کرده بود؛ لذا این اروپا و ژاپن بودند که باید فشارهای اقتصادی ناشی از افزایش قیمت نفت را تحمل می‌کردند. منبع: ماهنامه الکترونیکی دوران - شماره 7

خاطره‌ای از اولین سازمان جاسوسی شوروی

خاطره‌ای از اولین سازمان جاسوسی شوروی هیچ مورخ واقع‌نگری را نمی‌توان یافت که از بلشویسم و کمونیسم به عنوان یک نظام سیاسی به نیکی یاد کند. این نظام جدا از مبانی نظری آن که با فکر و عقل جوامع انسانی سازگار نبود از نظر موج سرکوب و ایجاد اختناق پلیسی در جوامع تحت سلطه و فاصله‌ای که میان خود و مردم ایجاد کرده بود نیز به هیچ روی قابل دفاع نبود بیان یک خاطره از اولین سازمان اطلاعاتی و امنیتی اتحاد جماهیر شوروی که توسط لنین پایه‌گذاری شد، شاید بتواند ماهیت لنین و نظام سیاسی موردنظر او را بنمایاند. ولی ابتدا به معرفی این سازمان می‌پردازیم. * * * * سازمان جاسوسی شوروی که در جهان به عنوان «کا. گ. ب» شناخته می‌شد، شکل کامل شده تشکیلاتی بود که در 20 نوامبر 1917 به دستور لنین بنیانگذار بلشویسم و تحت نام «چکا» بوجود آمده بود. «چکا» واژه اختصاری عبارت روسی (کمیته فوق‌العاده مبارزه با ضد انقلاب، خرابکاری و نفوذ غیر مجاز» بود. اولین رئیس این سازمان شخصی به نام «فلیکس ادموند زرژینسکی» از یک خانواده اشرافی لهستانی بود که در شقاوت وبی‌رحمی همتا نداشت. وی در سال 1918 گفته بود «چکا، یک دادگاه نیست، یک سازمان مسلح زیرزمینی است. ما طرفدار ترور متشکل هستیم. ما بخاطر شرائط خود ناگزیر هستیم حتی اگر گاهی لبه شمشیرمان تصادفاً بر سر بیگناهی فرود آمد، از انقلاب دفاع کنیم.» «زرژینسکی» دارای قیافه‌ای غیر عادی، اندامی لاغر، چشمانی از حدقه درآمده و ریشی تیز و کوتاه بود. کمترین احساس عطوفت و رحم و شفقت در وی یافت نمی‌شد. او بیشتر جوانی خود را در زندانهای تزارها بسر برده و خدمات زیادی را برای به پیروزی رساندن انقلاب بلشویکها به رهبری لنین در روسیه انجام داده بود. تا قبل از احراز مقام ریاست سازمان نوبنیاد «چکا» فرماندهی گارد محافظ مقر حکومت بلشویکی شوروی را عهده‌دار بود و خشونت و نظامیگری وی نظر مساعد لنین را جلب کرده بود. او اعضای «چکا» را از عناصر عقده‌ای و بی‌رحم انتخاب می‌کرد. نقل می‌کنند که «زرژینسکی» در هر یک از مراکز پلیس، محوطه‌ای را برای اعدام متهمین در نظر گرفته بود. هر شب که قرار بود افرادی به جوخه آتش سپرده شوند در بیرون این محوطه و در اطراف آن کامیونهائی قراضه و پر سر و صدا بی‌جهت رفت و آمد می‌کردند تا صدای رگبار مسلسل در داخل محوطه با صدای گوشخراش کامیونها درهم بیامیزد و کسی متوجه اعدامهای پی در پی مردم نشود. از نظر «زرژینسکی» همه این خشونتها و جنایات که با تأیید مستقیم لنین صورت می‌گرفت، برای تحکیم اساس حکومت نوبنیاد بلشویکی در شوروی لازم بود. «زرژینسکی» بعنوان مسئول امور امنیتی کشور در جلسات هیأت دولت شرکت می‌کرد. از زمان مرگ این شخص، میدان بزرگی که ساختمان ستاد مرکزی «کا. گ. ب» در مجاور آن واقع شده به اسم میدان زرژینسکی نامگذاری شده است. به هنگام تشکیل «چکا» اختیارات یا هدفهای آن اعلام نشد. ولی بر طبق توضیحاتی که مدتها بعد در این زمینه داده شد، بنیانگذاران این سازمان در ابتداء قصد داشتند که چکا یک سازمان تحقیقاتی باشد اما از اوائل سال 1918 این سازمان به سرعت به یک سازمان تروریستی تبدیل و شروع به قلع و قمع مخالفان کمونیسم کرد. چکیستها براساس اعلام منابع کمونیستی تنها در زمان سلطه لنین بیش از 300 هزار نفر را تیرباران و یا غرق کردند و یا با ضرب و جرح به زندگی آنها پایان دادند و اینها همه غیر از میلیونها نفری بود که در سیاه‌چالهای حکومت کارگری لنین به بند کشیده شده بودند. لنین مدعی بود که «چکا» تنها برای محو «بورژوازی» بوجود آمده است. ولی مأمورین «چکا» هر فرد غیر بلشویک و هر کسی را که مظنون به مخالفت با رژیم تشخیص می‌دادند به نام ضد انقلاب یا «بورژوا» بازداشت و سر به نیست می‌‌کردند. یکی از رؤسای چکا به نام «لاتسیس» در دستورالعملی خطاب به مأموران پلیس مخفی شوروی می‌نویسد «هدف، از میان بردن بورژوازی بعنوان یک طبقه است. برای دستگیری اشخاص ضرورتی ندارد دلیل و مدرکی درباره فعالیت آنها علیه حکومت شوروی یا اظهار مطلبی بر ضد حکومت داشته باشید، اولین سئوال شما از بازداشت شدگان باید این باشد که از کدام طبقه است فرزند کیست کجا تحصیل کرده و چه شغلی داشته است. پاسخ به این سئوالات برای تعیین سرنوشت شخص کافی است.» لنین در برابر انتقاداتی که از جنایات «چکا» می‌شد حساسیت زیادی نشان می‌داد. او در یکی از سخنرانی‌های خود در اواخر 1918 گفت: «... من از شنیدن این همه شکایت و انتقاد از چکا متحیرم و نمی‌دانم چرا بعضی‌ها ناخو‌دآگاه تحت تأثیر تبلیغات بورژوازی قرار گرفته لزوم چنین شدت عملی را در یک جامعه انقلابی درک نمی‌کنند. ممکن است چکا مرتکب اشتباهاتی هم شده باشد ولی این اشتباهات در مقابل خدمات چکا در راه استقرار دیکتاتوری پرولتاریا که هدف نهائی ماست ناچیز به نظر می‌رسد...» لنین انتقادات خارجی از خشونت و ترور در روسیه شوروی را رد می‌کرد و آن را تبلیغات دروغ سرمایه‌داری جهانی علیه نخستین حکومت سوسیالیستی جهان می‌نامید. او در یکی از نطق‌های خود در اکتبر 1918 و همچنین طی سخنرانی خود در هفتمین کنگره شوراها گفت «تروریسم و خشونت به ما تحمیل شده و شدت عمل ما واکنش تحریکات و تهاجم سرمایه‌داری جهانی برای سرنگونی حکومت شوروی است...» در سپتامبر سال 1918 چکا پس از اعلان فرمان «ترور سرخ» اختیار یافت که مظنونین را به میل خود و بدون مراجعه به دادگاه اعدام و یا زندانی کند. اقدامات مخفیانه و خشونت‌آمیز چکا اثرات روانی بسیار بدی بر مردم داشت. «چکا» کم کم از صورت یک سازمان پلیسی به صورت یک تشکیلات نظامی درآمد و گاردهای ضربت این سازمان علاوه بر شرکت در عملیات پلیسی و سرکوبی تظاهرات و اعتراضات و اعتصابات در موارد لزوم در عملیات نظامی هم شرکت می‌کرد. تعداد کسانی که طی سه سال اول عمر چکا یعنی تا اواخر سال 1920 به دست مأمورین این سازمان کشته شدند بین 000/200 تا نیم میلیون نفر تخمین زده شده است. این سازمان مشتمل بر یک اداره اسرار سیاسی برای مراقبت از مردم و اداره ویژه‌ای برای کنترل ارتش بود. سازمان مزبور بر حمل و نقل و ارتباطات نیز نظارت داشت. سیستم اردوگاه‌های کار اجباری در زمان چکا تشکیل شد. در سال 1922 نام این سازمان به «گ. پ. یو» تغییر کرد (G.P.U) که به معنای «اداره سیاسی دولتی» است. سپس این نام به «او. گ. پ. یو» بدل گشت (O.G.P.U) که به معنای «اداره سیاسی دولت متحده» است،‌ و این زمانی بود که جمهوری‌های مختلف شوروی تشکیل «اتحاد جماهیر شوروی» را دادند. «چکا» فقط نام خود را تغییر می‌داد و هیچ تغییری در عملکرد آن دیده نمی‌شد. هیچ کس به اندازه لنین باعث تقویت تشکیلات جاسوسی حکومت شوروی و تشدید خفقان حاکم بر این کشور نشده بود. لنین در داخل حزب کمونیست شوروی حق بحث کردن، اظهار نظر کردن، مخالفت کردن و هرگونه موضع‌گیری سیاسی را از اعضای کادر مرکزی حزب سلب کرده بود. حزب به صورت یک نظام انحصاری درآمده بود که فقط افرادی که از امتیازاتی خاص برخوردار بودند می‌توانستند در مقابل اطاعت محض به وضع بهتری دست یا بند. این اعضاء به قول لنین همان «طبقه جدید» هستند و چون بر خلاف سایر مردم در سایه حزب کمونیست، از درآمد، موقعیت، منزل، غذا و وسائل تفریح برخوردار بودند، علاقه شدیدی به حفظ حزب در ایشان بوجود آمده بود. «رابرت کانوکواست» نویسنده انگلیسی در کتاب خود به نام «ترور بزرگ» می‌نویسد: «تا سال 1924 که لنین در اثر آسیبهای وارده بیمار و ناتوان شده و به حال مرگ افتاده بود، ساختار جامعه آینده شوروی را پی‌ریزی کرده بود و نظام دیکتاتوری در کشور را توسط یک گروه متنفذ که از حمایت طبقه جدید ممتاز، بهره‌مند بود و کاملاً بر یک پلیس مخفی اتکاء داشت به ارث گذاشت. وی با اطمینان،‌اساس و مکانیزم نیروی پلیس سیاسی را براساس دیکتاتوری قرار داد. اردوگاه‌های کار اجباری، دستگیری‌ها، مجازاتها و اعدامهای بدون محاکمه، گرفتن اعترافات دروغ، سیستم مخبرین مخفی و ترور بیرحمانه توده‌ها و ... همه از دستاوردهای لنین بوده است، نه استالین. سالها بعد به هنگام تقبیح روشهای سرکوب دوران استالین گفته شد که استالینیسم همان لنینیسم است که در مقیاس وسیعتر و وحشیانه‌تر به اجرا گذارده می‌شود. در حقیقت استالین مردم را به همان راهی کشید که مسیرش را از قبل لنین تعیین کرده بود.» و اما خاطره: نقل می‌کنند لنین در یکی از جلسات هیأت دولت، در کاغذ یادداشتی از «زرژینسکی» که در جلسه حضور داشت پرسید «چه تعداد زندانی سیاسی در زندانها موجود است؟» لنین سپس این یادداشت را تا کرد و آن را از طریق فرد دیگری به دست «زرژینسکی» رساند. زرژینسکی کاغذ را باز کرد و پس از خواندن آن، تعداد زندانیان سیاسی موجود کشور را بر روی همان کاغذ نوشت (مورخین راجع به تعداد زندانیان که زرژینسکی به آن اشاره کرده بود، اعداد متفاوتی را ارائه کرده‌اند) سپس کاغذ را مجدداً تا کرد و آن را از طریق واسطه به دست لنین رساند. لنین کاغذ را باز کرد و پس از مطالعه پاسخ سؤال خود، در زیر آن علامتÍ به معنی «ملاحظه شد» را قرار داد. (علامتهای P یا Í در ادبیات نامه‌نویسی معنای مشابهی دارند و آن پذیرفتن، ملاحظه شدن و یا تأیید نوشته یا مقصود مورد نظر است.) لنین وقتی علامت Í را در پای نامه زرژینسکی می‌گذاشت، مانند همه مردم به هنگام نوشتن، کاغذ را بر روی میز قدری به سمت چپ کج کرده بود. او سپس نامه را مجدداً به زرژینسکی بازگرداند و علی‌الاصول این مکاتبه کوتاه با طرح یک سؤال ودریافت پاسخ آن به پایان رسید. ولی زرژینسکی که مانند همه مردم به هنگام خواندن کاغذ را کاملاً مستقیم به دست گرفته بود علامت Í لنین را Ç دید. سپس تصور کرد لنین با گذاردن علامت Ç مقصود خاصی دارد. او Ç را «صلیب» تصور کرد و صلیب را به معنای «مرگ» دانست. سپس از جلسه بیرون رفت و در حکمی دستور قتل عام همه زندانیان سیاسی را صادر کرد. این حکم همان شب به اجرا درآمد و در جلسه بعدی هیأت دولت زرژینسکی خبر «اجرای دستور» را به اطلاع لنین رساند. لنین از وی پرسید «کدام دستور»؟ سپس «زرژینسکی» علامت Í لنین را که به چشم وی Ç تصور شده بود، به وی نشان داد. مورخان نقل می‌کنند که لنین با دیدنÍ خود که بر روی یادداشت کج شده روی میز نوشته شده بود و برداشت زرژینسکی از آن، با صدای بلند خندید. او سپس به رئیس سازمان اطلاعاتی خود متذکر شد که مقصود وی از Í چیزی جز تأیید پاسخ زرژینسکی به سؤال مورد نظر نبوده و هرگز دستور قتل را صادر نکرده است. با این حال زرژینسکی به خاطر این تصور که به بهای جان هزاران زندانی بی‌گناه انجامید مؤاخذه نشد و عکس‌العمل لنین نیز فقط یک خنده مستانه بود...! منابع: ـ کا. گ. ب، جان بارون، مترجم: سیاوش میرزابیگی، 1363. ـ کا. گ. ب، دولتی در دولت، مترجم: مهدی پرتوی، انتشارات ققنوس. ـ سازمانهای جاسوسی دنیا، احمد ساجدی، انتشارات محراب قلم. ـ بررسی ساختار و عملکرد سازمانهای اطلاعاتی، انتشارات وزارت امور خارجه. منبع: ماهنامه الکترونیکی دوران - شماره 6

پای صحبت «سولیوان»

پای صحبت «سولیوان» چرا سفیر آمریکا در ایران شدم؟ «ویلیام هیلی سولیوان» آخرین سفیر آمریکا در ایران قبل از انقلاب است. او در خرداد 1356 به تهران آمد و پس از سقوط رژیم پهلوی در آستانه پیروزی انقلاب اسلامی از ایران خراج شد. سولیوان در کتاب «مأموریت در ایران» که به قلم خود وی به رشته تحریر در آمده خاطرات خود را از این مأموریت دشوار بیان کرده است. نوشته حاضر، تنها قسمت اول این خاطرات و پاسخ این سؤال است که چرا حکومت کارتر برای گزینش سفیر جهت اعزام به تهران، وی را انتخاب کرده است. او تصریح می‌کند که «دولت کارتر به دنبال کسی می‌گشت که بتواند با حکومت استبدادی و خودکامه شاه، ‌کار کند...» * * * * «باگیو» یک اقامتگاه کوهستانی در جزیره «لوزون» واقع در شمال مانیل پایتخت فیلیپین است. در دوران حاکمیت آمریکا بر فیلیپین و پیش از آنکه دستگاه‌های تهویه به وجود بیاید این نقطه برای مدت سه ماه پایتخت تابستانی فیلیپین به شمار می‌رفت. جاده‌ای که به این نقطه منتهی می‌شد از مسیر پیچ در پیچی در میان دره‌ها و تپه‌های پر از درختان صنوبر به مرتفع‌ترین نقطة جزیره می‌رسید و در انتهای جاده چند ساختمان دولتی با دیوارهای بلند و ضخیم در میان تعدادی بناهای کوچک و پراکنده روستائی خودنمائی می‌کرد. در سال 1935 هنگامی که فیلیپین استقلال داخلی به دست آورد عمارت اصلی این مجموعه که محل اقامت فرماندار کل فیلیپین بود به رئیس‌جمهوری فیلیپین واگذار شد و برای کمیسر عالی آمریکا ساختمان تازه‌ای بنا گردید. پس از اعلام استقلال کامل فیلیپین این ساختمان برای اقامتگاه تابستانی سفیر آمریکا در نظر گرفته شد. در مدت چهار سال مأموریتم در فیلیپین به عنوان سفیر کبیر آمریکا من از این ساختمان خیلی کم استفاده می‌کردم و بیشتر ایام سال این ساختمان را برای گذراندن تعطیلات اعضای سفارت و خانواده‌هایشان در اختیار آنها قرار می‌دادم. فقط در ایام تعطیلات کریسمس و بعضی از تعطیلات آخر هفته من و همسرم به این استراحتگاه که در انتهای یک برآمدگی کوهستانی بنا شده و مشرف بر معادن طلا بود پناه می‌بردم. در اوائل بهار سال 1977 که آغاز دوران ریاست جمهوری کارتر بود از سرعت و تحرک فعالیت‌های دیپلماتیک بین آمریکا و فیلیپین کاسته شد. مذاکرات مربوط به پایگاه‌های نظامی آمریکا در فیلیپین که بیشتر اوقات مرا در سال 1976 به خود اختصاص داده بود دچار وقفه گردید. فیلیپینی‌ها در انتظارتعیین خط مشی سیاسی حکومت جدید آمریکا بودند و من هم در انتظار تغییر مأموریت و انتصاب خود به یک پست جدید سیاسی بودم. به همین جهت فرصت را غنیمت شمرده و در اواخر ماه مارس بار و بنة خود را برای چند روز استراحت در باگیو بستیم و صبح روز جمعه‌ای به طرف باگیو حرکت کردیم. تازه به مقصد رسیده و داشتیم لباسهایمان را عوض می‌کردیم که زنگ تلفن قرمز سفارت در اطاق خوابمان به صدا درآمد منشی من «مولی استفنس» که چندین سال در سمت منشیگری برای من کار می‌کرد دختر تیزهوشی بود و می‌دانست چه مسائلی آنقدر حائز اهمیت است که در ایام تعطیل و استراحت به من اطلاع بدهد. به همین علت وقتی که صدای او را پشت تلفن شنیدم اولین چیزی که به نظرم رسید این بود که یک مسئله حاد و بحرانی پیش آمده و بازگشت مرا به مانیل ایجاب می‌نماید. اما موضوع مهمی که موجب این تلفن شده بود چیز دیگری بود و مولی به من گفت آنچه در مورد تغییر محل مأموریتم در انتظارش بودیم به وقوع پیوسته و واشنگتن تصمیم خودر ا در این مورد اعلام کرده است. حکومت کارتر کمی دیرتر از موعدی که انتظار می‌رفت برای تعیین مأمورین دیپلماتیک خود دست به کار شده بود. برای انتصابات جدید کمیسیونی به ریاست «روبین آسکیو» فرماندار فلوریدا و با شرکت شخصیت‌هائی از قبیل دین راسک و آورل هاریمن که بخوبی آنها را می‌شناختم تشکیل شده بود. این کمیسیون به بررسی سوابق و صلاحیت نامزدهای پست‌های سایسی اعم از دیپلماتهای شاغل یا افرادی در خارج از کادر ثابت وزارت امور خارجه اشتغال داشت و طبعاً می‌بایست نمایندگان سیاسی جدید آمریکا را با توجه به سوابق و تجارب و اطلاعات آنها در محل خدمت جدید تعیین نماید. من باتوجه به اینکه قسمت اعظم مأموریت‌های سیاسی خود را در آسیای شرقی به انجام رسانده بودم حدس می‌زدم مجدداً در پایتخت یک کشور آسیائی مأمور خدمت خواهم شد. البته شخصاً مایل به تغییر محیط و مخصوصاً علاقه به احراز پست سفارت آمریکا در مکزیک بودم. ولی سمتی که به من پیشنهاد شد،‌ برای من از هر حیث غافلگیر کننده یعنی پست سفارت آمریکا در تهران بود. نزدیکترین نقطه به تهران که من در آن خدمت کرده بودم کلکته، آن هم در حدود سی سال پیش بود. من هرگز در یک کشور اسلامی نبوده و آداب و رسوم و فرهنگ این کشورها برای من به کلی ناآشنا بود. به همین دلیل با اینکه پست سفارت در ایران پست حساس و مهمی بود شور و شعفی از این انتصاب به من دست نداد و به «مولی» گفتم پس از یک دوره بازی گلف دربارة پاسخی که باید به واشنگتن بفرستد به او تلفن خواهم کرد. بازی گلف ما آن روز چندان نشاط‌انگیز نبود. زیرا من و زنم هیچ یک از رفتن به کشوری که در آن موقع شهرت خوبی در آمریکا نداشت و به علاوه اطلاعات و صلاحیت لازم را برای خدمت در آن نداشتیم،‌احساس شعف و رضایت نمی‌کردیم. در عین حال من از اهمیت استراتژیک ایران و حساسیت و جدی بودن مسائلی که آمریکا در رابطه با این کشور با آن روبرو است آگاه بودم و می‌دانستم که کمیسیون انتصاب دیپلماتها در تعیین من به این مأموریت صلاحیت و توانائی مرا در خدمت در این پست حساس مورد توجه قرار داده است. سرانجام عادت قدیمی احترام به تصمیمات مقامات مافوق و حس انجام وظیفه کار خود را کرد. بعد از ظهر همان روز به منشی خودم تلفن کردم که پاسخ قبولی مرا به واشنگتن مخابره نماید. دو سه هفته بعد از آن بیشتر وقت ما صرف تشریفات خداحافظی از مقامات و دوستان در فیلیپین و بسته‌بندی و ارسال وسائل زندگی و تهیة مقدمات مراجعت به واشنگتن شد. مدت مأموریت در مانیل برای ما لذت‌بخش بود. هر چند من به بسیاری از هدف‌هائی که در آغاز مأموریت در فیلیپین در سال 1973 برای خود تعیین کرده بودم نرسیدم. مذاکرات مربوط به تجدید نظر دربارة شرایط استفاده از پایگاه‌های نظامی فیلیپین ناتمام ماند. ما نتوانستیم قراداد بازرگانی جدیدی را جانشین قرارداد قدیمی و نامتناسب گذشته کنیم و به علت مسائل مربوط به حقوق بشرو استمرار حکومت نظامی در فیلیپین روابط واشنگتن و مانیل در اواخر مأموریت من رو به سردی گرائید. اما آنچه بیشتر موجب ناراحتی و دلشکستگی من در مدت مأموریت مانیل شد مسائل مربوط به ویتنام بود. من در جریان مذاکرات مربوط به ویتنام که به خروج آمریکا از این کشور و خاتمه جنگ ویتنام منجر شد نقش مهمی ایفا کردم. یکی از مواردی که در موافقتنامه‌های مربوط به خاتمة‌جنگ ویتنام پیش‌بینی شده بود برقراری روابط دیپلماتیک بین آمریکا و ویتنام پس از خاتمه جنگ و مبادلة سفیر بین دو کشور بود و مقامات ویتنام شمالی در جریان این مذاکرات اظهار تمایل کرده بودند که من اولین سفیر آمریکا در هانوی باشم. قرار بود که ابتدا من این سمت را به عنوان سفیر «آکردیته» و با حفظ سمت سفارت آمریکا در فیلیپین عهده‌دار شوم و مدت محدودی از سال را در هانوی بگذرانم. البته پیش‌بینی شده بود که یک هیئت سیاسی دائمی هم در هانوی باشد و امور جاری سفارت به وسیله یک کاردار اداره شود. اما این نقشه هرگز به مرحله اجرا در نیامد زیرا مقررات قراردادهای پاریس عملاً از طرف ویتنام شمالی نقض شد و ایالات متحدة آمریکا هم در این شرایط برقراری روابط دیپلماتیک با هانوی را مناسب تشخیص نداد. نقض این قراردادها از طرف هانوی چارچوب پیش‌بینی شده در قراردادهای پاریس را دربارة آیندة ویتنام به کلی فرو ریخت و با سقوط ویتنام جنوبی هانوی بر سراسر ویتنام مسلط شد. بدنبال سقوط کامل ویتنام در سال 1975 گروهی که موفق به فرار از این معرکه شده بودند بیشتر از طریق پایگاه دریائی «سوبیک» یا پایگاه هوائی «کلارک» خود را به فیلیپین رساندند و جمع کثیری از این فراریان با هلی‌کوپتر در مقابل محوطه سفارت آمریکا در مانیل فرود آمدند. شوکی که بر اثر این شکست آسیای جنوب شرقی و سراسر جهان را فراگرفت و چگونگی روابط ما با فیلیپین در دو سال آخر مأموریت من در این کشور تأثیر عمیقی بر جای گذاشت. این ابهام و آشفتگی که با عواقب ناشی از ماجرای واترگیت بهم آمیخته و سیاست خارجی آمریکا را به نوعی فلج کشانده بود، به موقعیت و اعتبار ما در مانیل هم لطمه زد و به همین جهت با اینکه از محیط و زیبائی‌های فیلیپین لذت می‌بردم، از اینکه در این موقعیت نامطلوب به مأموریت من در این کشور خاتمه داده شد احساس آرامش کردم و امیدوار بودم که در کار با حکومت جدید آمریکا و در پست جدید خود در فضائی تازه منشاء اثر بیشتری باشم. ما روز 25 آوریل 1977 مانیل را ترک گفتیم و از طریق توکیو عازم هونولولو شدیم. در هونولولو من آخرین مأموریت رسمی خود بعنوان سفیر آمریکا در فیلیپین و آخرین وظیفه رسمی از قریب سی سال خدمت در آسیای شرقی و اقیانوس آرام را به انجام رساندم. مشورت و مذاکرات من در هونولولو با مسئولین ستاد فرماندهی نظامی آمریکا در اقیانوس آرام با مأموریت جدید من هم بی‌ارتباط نبود، زیرا فرماندهی اقیانوس آرام در امور مربوط به اقیانوس هند و خلیج فارس هم مسئولیت‌هایی داشت. در جریان مباحثات و مذاکرات خود در هونولولو دربارة پایگاه نظامی آمریکا در «دیگو‌ـ گارسیا» و همچنین میزان قدرت و کارآئی ناوگان آمریکا در اقیانوس هند و حضور نظامی شوروی در این منطقه از جهان اطلاعات بیشتری کسب کردم. در راه واشنگتن خانواده من برای چند روز استراحت و گردش به مکزیکو رفتند ولی من خود از طریق سانفرانسیسکو عازم واشنگتن شدم تا ملاقاتها و مشاورتهای لازم را قبل از عزیمت به محل مأموریت جدید بعمل آورم. پست سفارت آمریکا در تهران از دسامبر سال 1976 که ریچارد هلمز از سمت سفارت آمریکا در ایران استعفا کرده بود خالی مانده بود و به همین جهت حکومت کارتر در اشغال این پست از طرف یک سفیر تازه عجله داشت و برای من فرصت استفاده از تعطیلی و استراحت قبل از عزیمت به این مأموریت وجود نداشت. از آنجا که من اطلاعات دقیقی دربارة محل مأموریت جدید خود نداشتم وزارت خارجه آمریکا ابتدا نیم دو جین کتاب دربارة ایران در اختیار من گذاشت تا قبل از ملاقات و مذاکره با مقامات وزارت خارجه در رابطه با مأموریت جدید خود آنها را مطالعه نمایم. این کتابها هر چند از نظر شناسائی کشوری که عازم انجام مأموریت در آن بودم مفید بود، برای کسی که می‌خواهد در پست سفارت آمریکا در این کشور انجام وظیفه کند کافی نبود و من بیشتر اطلاعات مورد نظر خود را در ملاقاتهائی که با شخصیت‌ها و مقامات مسئول وزارت خارجه در واشنگتن داشتم تحصیل کردم. شرح ملاقات‌ها و مذاکرات خود را در واشنگتن با دیداری که با سایروس‌ونس وزیر امور خارجه داشتم آغاز می‌کنم. من ونس را از ده سال قبل می‌شناختم و نسبت به او احترام عمیقی داشتم و از اینکه او را در مقام وزارت امور خارجة آمریکا ملاقات می‌‌کردم خیلی خوشحال بودم. در نخستین ملاقات با ونس از وی پرسیدم که دلیل انتخاب من برای پست سفارت در کشوری که هیچ گونه تجربه و سابقه‌ای دربارة آن ندارم چه بوده است. وزیر خارجه در پاسخ گفت: علت انتخاب من به این سمت این بوده است که برای پست سفارت در ایران در جستجوی دیپلماتی بوده‌اند که در کشورهائی که با حکومت‌های متمرکز و استبدادی اداره می‌شوند تجربه کافی داشته و بتواند با یک زمامدار مقتدر و خودکامه کار کند. داشتن اطلاعات و تجربة لازم در مورد کشور و منطقه برای احرازاین پست در درجة دوم اهمیت قرار داشته و به نظر وزیر خارجه کسب اطلاعات ضروری و آشنائی با محیط در مدت کوتاهی امکان پذیر بود. با وجود این توضیح و توجیه انتخاب من برای احراز پست سفارت آمریکا در ایران من به خوبی از نقاط ضعف خود در زمینة ناآگاهی از اوضاع ایران و عدم تجربة کافی برای تصدی این پست مطلع بودم و از این موضوع رنج می‌بردم. به همین دلیل، تصمیم گرفتم در مدت اقامت در واشنگتن و قبل از عزیمت به ایران با کسانی که سابقه خدمتی در ایران داشته یا به اوضاع این کشور و منطقه اشنا بودند ملاقات و از تجارب و راهنمائی‌های آنها استفاده کنم. اولین کسی که به سراغش رفتم «روی ـ آترتون» سرپرست امور خاورنزدیک در وزارت خارجه بود که از دوستان قدیم من بود و همزمان با انتصاب من به سمت سفیر آمریکا در ایران برای تصدی امور خاور نزدیک در نظر گرفته شده بود و ایران هم از کشورهائی بود که تحت نظارت و سرپرستی او قرار داشت. «روی» دربارة مأموریت جدید من راهنمائی‌های مفید و ارزنده‌ای کرد ولی چون در آن روزها درگیر مسائل مربوط به اختلاف اعراب و اسرائیل بود نتوانست وقت بیشتری را به کار من اختصاص دهد و وارد جزئیات بشود. هدایت و سرپرستی من در این قسمت بیشتر به عهدة «چارلزناس» واگذار شد که در آن موقع ریاست قسمت ایران را به عهده داشت. چارلز ناس قسمت عمدة مأموریت‌های سیاسی خود را در ایران یا اطراف ایران به انجام رسانده بود. او دو بار در ایران، یکبار در افغانستان و یکبار در پاکستان خدمت کرده در آن موقع کارشناس طراز اول امور ایران در وزارت خارجه محسوب می‌شد. بوسیله ناس من توانستم با بسیاری از کارشناسان امور ایران و کسانی که قبلاً در ایران خدمت کرده بودند ملاقات و گفتگو کنم. او همچنین سمینار ویژه‌ای برای من ترتیب داد تا ضمن آن با چند تن از کارشناسان دانشگاهی امور ایران که به همین منظور به واشنگتن دعوت شده بودند آشنا شوم و از نظرات آنان راجع به ایران آگاه گردم. من همچنین با اشخاص دیگری که هر یک به نحوی با امور ایران ارتباط داشتند ملاقات کردم که از آن جمله باید از «کیم روزولت» که در وقایع سال 1953 ایران (کودتای 28 مرداد 32 ـ م ) و بازگرداندن شاه به قدرت دست داشته نام ببرم. پس از این مقدمات شروع به ملاقات با مقامات عالی‌رتبة حکومت جدید نمودم که با دیداری از دریاسالار «ترنر» رئیس جدید سازمان اطلاعات مرکزی آمریکا (سیا) آغاز شد. پس از رئیس سیا با رئیس ستاد مشترک نیروهای مسلح آمریکا ملاقات کردم و از اوضاع نظامی منطقه و ایران اطلاعاتی کسب نمودم. و بالاخره در پنتاگون (وزارت دفاع آمریکا) با چند تن از مقامات وزارت دفاع اعم از نظامی و غیر نظامی که برنامة عظیم و پیچیدة فروش سلاح‌های آمریکائی را به ایران تحت نظر داشتند ملاقات و مذاکره کردم. بعد از انجام تمام این ملاقات‌ها زمان را برای تقاضای ملاقاتی با شخص رئیس‌جمهور مناسب تشخیص دادم. مقامات وزارت امور خارجه که برنامة ملاقات سفیران جدید را با رئیس‌جمهوری ترتیب می‌‌دهند به من گفتند که در حکومت جدید ترتیبات و تشریفات سابق رعایت نمی‌شود و رئیس‌جمهوری تمایل زیادی به ملاقات با سفیرانی که به نمایندگی او مأمور خدمت درکشورهای دیگر می‌شوند نشان نمی‌دهد ـ امری که برای من تعجب‌آور بود. مقامات مسئول دروزارت خارجه به من گفتند که رئیس‌جمهوری وقت محدودی برای ملاقات با سفرای آمریکا در خارج تعیین کرده و این وقت هم برای مدتی با تعیین قرارهای ملاقات قبلی پر شده است. برای من این موضوع نه فقط از نظر شخصی خودم، بلکه نظر به اهمیت و حساسیت پست سفارت در ایران تعجب‌آور بود و نمی‌توانستم قبول کنم که رئیس‌جمهوری وقت ملاقات با کسی را که برای تصدی این پست حساس در نظر گرفته نداشته باشد. بهر حال از تعقیب این فکر صرفنظر کردم و تصمیم گرفتم تماس خود را با کاخ سفید به ملاقاتی با مشاور امنیت ملی رئیس‌جمهوری محدود نمایم. چارلز ناس قرار ملاقاتی با «زیبگنیو ـ برژینسکی» مشاور امنیت ملی رئیس جمهوری برای من ترتیب داد و در این دیدار با سایر اعضای شورای امنیت ملی نیز که با امور مربوط به خاورمیانه و خلیج فارس در ارتباط بودند آشنا شدم. در جریان مذاکره با برژینسکی گفت ملاقات شما با رئیس جمهوری ضروری است و قول داد که شخصاً ترتیب این ملاقات را خواهد داد. قرار ملاقات من با پرزیدنت کارتردر فاصله دو سه روز پس از دیدار با برژینسکی و خارج از چارچوب مقررات وزارت امور خارجه گذاشته شد. این نخستین ملاقات من با مردی بود که تا آن تاریخ او را فقط روی صفحة تلویزیون، هنگام مبارزات انتخاباتی یا بعد از پیروزی در انتخابات دیده بودم. ملاقات من با رئیس‌جمهوری کمی بعد از وقت مقرر صورت گرفت. زیرا کنفرانس مطبوعاتی رئیس‌جمهوری در مجاورت کاخ سفید بیش از وقت مقرر طول کشیده بود. در این فاصله من به اتفاق برژینسکی در اطاق بیضی شکلی که دفتر کار رئیس‌جمهوری است انتظار می‌کشیدیم. من قبلاً یک بار در دوران ریاست جمهوری آیزنهاور و چندین بار در دوران ریاست جمهوری کندی و جانسون و نیکسون به این اطاق آمده بودم و در مقایسه با تجملات گذشته احساس می‌کردم که دکوراسیون اطاق ساده‌تر و از تجملات آن کاسته شده است. ورود ناگهانی رئیس‌جمهوری افکار و تخیلات مرا در مقایسه گذشته و حال قطع کرد. من در نخستین برخورد از مشاهدة جثه کوچک و ظریف او، که خیلی لاغرتر و باریک‌تر از آنچه درعکس‌ها و فیلمهای خبری به نظر می‌رسید تعجب کردم. اما در این جثة کوچک و ظریف انرژی و تحرک زیادی به چشم می‌خورد. او به محض ورود به اطاق به طرف من آمد و دست مرا فشرد و چند لحظه برای عکس گرفتن عکاسانی که وارد اطاق شده بودند در کنار من توقف کرد. این قبیل عکس‌‌ها که سفیر را در کنار رئیس‌جمهوری نشان می‌دهد برای مسئولین امور مطبوعات و روابط عمومی سفارتخانه‌های ما در خارج دارای ارزش و اهمیت زیادی است و بر اعتبار سفیردر کشور محل خدمتش می‌افزاید. وقتی که عکاس‌ها کارشان را تمام کردند و از اطاق خارج شدند پرزیدنت کارتر،‌من و برژینسکی را به نشستن دعوت نمود و بلافاصله با تشریح سیاست خود در قبال ایران سر صحبت را باز کرد. مطالبی که رئیس‌جمهوری درباره ایران عنوان کرد بسیار منظم و طبقه‌بندی شده بود و با توجه به اینکه وی تازه از یک کنفرانس مطبوعاتی آمده و یادداشتی هم همراه نداشت من عمیقاً تحت تأثیر سخنان بسیار سنجیده و حساب شدة او قرار گرفتم. کارتر در آغاز صحبت خود بر اهمیت استراتژیک ایران برای ایالات متحدة آمریکا و متحدین دیگر غربی ما تأکید کرد. او سپس از شاه ایران به عنوان یک دوست نزدیک و یک متحد قابل اعتماد برای آمریکا یاد کرد و به گرمی از وی پشتیبانی نمود. کارتر همچنین اهمیت ایران را به عنوان یک عامل ثبات برای امنیت منطقه حساس خلیج فارس مورد تأکید مجدد قرار داد و در خاتمه موضوع قیمت نفت و سایر مسائل مورد علاقه بین ایران و آمریکا را متذکر شد و از من خواست اگر سئوالاتی دارم مطرح کنم. از آنجا که حکومت جدید سیاست خود را در بعضی مسائل حساس مربوط به ایران روشن نکرده بود و در سخنان رئیس‌جمهوری هم اشاره صریحی به این مسائل نشد من سه مسئله عمده را که در نظر داشتم عنوان کردم. سئوال اول من درباره میزان فروش وسائل نظامی به ایران بود. در حکومت‌های گذشته دست ایران در خرید وسائل و تجهیزات نظامی از آمریکا، از ساده‌ترین تا پیچیده‌ترین و پیشرفته‌ترین آنها باز بود و در مذاکرات خود با مقامات نظامی دریافتم که لیست مفصلی از سفارشات جدید هم به وزارت دفاع داده شده است. من اطلاع داشتم که پرزیدنت کارتر دستور العمل جدیدی دربارة محدودیت فروش تجهیزات نظامی به کشورهای دیگر صادر کرده و حال می‌خواستم بپرسم سفارت تازة ایران با توجه به این دستورالعمل چه صورتی پیدا خواهد کرد. جواب رئیس‌جمهوری خیلی سریع و صریح بود. او گفت که می‌خواهد در معامله با ایرانی‌ها کاملاً سخی و گشاده دست باشد و در لیست سفارشات ایران هم مورد خاصی که منعی برای فروش آن وجود داشته باشد ندیده است. او مخصوصاً به تقاضای ایران برای خرید هواپیماهای آواکس که تازه در نیروی هوائی آمریکا مورد استفاده قرار گرفته اشاره کرد و فروش آن را به ایران مورد تأیید قرار داد. در مورد فروش اقلام دیگر اسلحه که ممکن است در آینده مطرح شود رئیس‌جمهوری گفت دستورالعمل او در زمینة‌فروش اسلحه که در آیندة نزدیک منتشر خواهدشد همة ابهامات را برطرف خواهد کرد. پرسش دوم من پیرامون تمایل دولت ایران به خرید نیروگاه‌های اتمی از آمریکا بود. شاه برنامة وسیع و بلندپروازانه‌ای برای احداث یک رشته نیروگاه‌های اتمی در ایران از پیش از پایان قرن بیستم طرح کرده بود. هدف نهائی این برنامه ظاهراً این بود که ایران پیش از آنکه ذخائر نفتی‌ اش تمام شود منبع قابل اطمینانی برای تأمین انرژی مورد نیاز خود در اختیار داشته باشد. ایران قبلاً برای خرید چند نیروگاه از آلمان و فرانسه اقدام کرده و اکنون خواهان خرید راکتورهای مدل جدید آمریکا بود. پاسخ رئیس جمهوری باز هم مثبت و قاطع بود. وی گفت که در فروش نیروگاه‌های اتمی به ایران، به شرط آنکه ایران مقررات حفاظتی بین‌المللی را رعایت کند و سوخت مصرف شده را به آمریکا باز پس دهد مانعی نمی‌بیند. البته این شرط خاصی برای ایران نبود و در تمام قراردادهای مربوط به صدور انرژی اتمی از آمریکا قید می‌شد. آخرین سئوال من حساس‌تر از سئوالات پیشین بود. من متذکر شدم که بین سازمان اطلاعات مرکزی آمریکا (سیا) و سازمان امنیت ایران (ساواک) از بدو تأسیس سازمان اخیر همکاری نزدیکی وجود داشته، ولی ساواک به تدریج از صورت یک سازمان اطلاعاتی ساده خارج شده و ضمن انجام وظایف اطلاعاتی خود عملاً نقش یک پلیس سیاسی را بازی می‌کند. تکیه من روی این مسئله و مطرح کردن سئوالی دربارة آن بیشتر به خاطر آن بود که حکومت جدید آمریکا احترام به حقوق بشر و تعمیم اصول اعلامیة حقوق بشر را در سراسر جهان یکی از هدف‌های اساسی خود اعلام کرده بود و با شهرت بدی که ساواک در زمینة عدم مراعات حقوق بشر در جهان پیدا کرده بود می‌بایست نحوة برخورد ما با این مسئله و چگونگی همکاری‌های آیندة سیا با ساواک روشن شود. رئیس‌جمهوری بار دیگر بدون تأمل به این سئوال من پاسخ گفت. وی تأکید کرد که همکاری‌های اطلاعاتی ما با ایران، بخصوص با امکاناتی که برای نصب دستگاه‌‌های خبرگیری از شوروی در اختیار آمریکا قرار داده شده بسیار مهم و با ارزش است. رئیس جمهوری افزوده که البته در زمینة حقوق بشر مسائلی وجود دارد و از من خواست که ضمن ملاقاتهای خود با شاه ایران سعی کنم وی را قانع نمایم که سیاست کلی حکومت خود را در این زمینه تعدیل کند. در این موقع من پانزده الی بیست دقیقه بیش از وقت تعیین شده نزد رئیس جمهوری مانده بودم و یادداشتی که از بیرون برای وی آوردند ظاهراً برای یادآوری این مطلب بود که عدة دیگری در انتظار ملاقات با رئیس‌جمهوری هستند. رئیس جمهوری از جای خود برخاست و با آرزوی سفر خوبی به تهران با من خداحافظی کرد. برژینسکی هم همراه من از اطاق رئیس‌جمهوری خارج شد و من با خاطرة خوبی از این دیدار کاخ سفید را ترک گفتم. در بازگشت به وزارت امور خارجه بلافاصله به ملاقات فیلیپ حبیب معاون وزارت خارجه و دوست قدیمی خود رفتم و با خوشحالی نتیجة ملاقات با رئیس‌جمهوری را با او در میان گذاشتم. وقتی که پاسخ‌های رئیس‌جمهوری را به سه سئوال اساسی خود برای فیلیپ حبیب بازگو کردم وی از اینکه رئیس‌جمهوری در این مسائل، که مورد بحث و اختلاف مقامات وزارت خارجه بود چنین نظرات صریح و روشنی بیان داشته اظهار مسرت کرد و از من خواست طی یادداشتی خلاصة مذاکرات خود با رئیس ‌جمهوری و دستورالعمل‌های وی را بنویسم تا بین مقامات ذیربط وزارت خارجه توزیع شود و ابهامی در زمینة سیاست جدید آمریکا در ایران باقی نماند. با وجود این در روزهای بعد وقتی که دربارة وظایف و مسئولیت‌های آتی خود در تهران با مقامات مسئول وزارت خارجه از معاون وزارتخانه گرفته تا رؤسای قسمت‌ها گفتگو می‌کردم متوجه شدم که دربارة مسائل مورد بحث نظرات کاملاً متفاوتی با رئیس‌جمهوری دارند و یادداشت مربوط به گفتگوهای من با رئیس‌جمهوری ظاهراً هیچ اثری در نظرات خاص آنها نگذاشته است. وقتی که به این مقامات تذکر دادم که طبق قانون اساسی آمریکا تعیین خط مشی سیاست خارجی از وظایف و اختیارات رئیس‌جمهوری است، آنها با لحن تمسخر‌آمیزی به این سخن پاسخ دادند و در توجیه نظرات خود گفتند که رئیس‌جمهوری فرصت کافی برای بررسی این مسائل نداشته و در هر یک از این موارد توضیحات کافی به وی داده خواهد شد. این روش غیر عادی، که در آن موقع شاید خیلی به آن اهمیت ندادم در واقع ریشه بسیاری از ضعف‌های درونی حکومت کارتر بود که در شکست و ناکامی سیاست آمریکا در ایران نقش مؤثری داشت. مقامات وزارت امور خارجه که از طرف گروه‌های مختلف ذی‌نفوذ حزب دمکرات انتخاب شده بودند نه فقط برای نظرات و تصمیمات رئیس‌جمهوری احترام قائل نبودند، بلکه گاه در جهت عکس نظرات و دستورات او گام بر می‌داشتند و بیشتر بر مبنای معتقدات خودعمل می‌کردند. وضعی که تا آن زمان غریب و بی‌سابقه بود. منبع: ماهنامه الکترونیکی دوران به نقل از:«مأموریت در ایران»، اثر «ویلیام سولیوان» انتشارات هفته، ترجمه، محمود مشرقیپای صحبت «سولیوان» چرا سفیر آمریکا در ایران شدم؟ «ویلیام هیلی سولیوان» آخرین سفیر آمریکا در ایران قبل از انقلاب است. او در خرداد 1356 به تهران آمد و پس از سقوط رژیم پهلوی در آستانه پیروزی انقلاب اسلامی از ایران خراج شد. سولیوان در کتاب «مأموریت در ایران» که به قلم خود وی به رشته تحریر در آمده خاطرات خود را از این مأموریت دشوار بیان کرده است. نوشته حاضر، تنها قسمت اول این خاطرات و پاسخ این سؤال است که چرا حکومت کارتر برای گزینش سفیر جهت اعزام به تهران، وی را انتخاب کرده است. او تصریح می‌کند که «دولت کارتر به دنبال کسی می‌گشت که بتواند با حکومت استبدادی و خودکامه شاه، ‌کار کند...» * * * * «باگیو» یک اقامتگاه کوهستانی در جزیره «لوزون» واقع در شمال مانیل پایتخت فیلیپین است. در دوران حاکمیت آمریکا بر فیلیپین و پیش از آنکه دستگاه‌های تهویه به وجود بیاید این نقطه برای مدت سه ماه پایتخت تابستانی فیلیپین به شمار می‌رفت. جاده‌ای که به این نقطه منتهی می‌شد از مسیر پیچ در پیچی در میان دره‌ها و تپه‌های پر از درختان صنوبر به مرتفع‌ترین نقطة جزیره می‌رسید و در انتهای جاده چند ساختمان دولتی با دیوارهای بلند و ضخیم در میان تعدادی بناهای کوچک و پراکنده روستائی خودنمائی می‌کرد. در سال 1935 هنگامی که فیلیپین استقلال داخلی به دست آورد عمارت اصلی این مجموعه که محل اقامت فرماندار کل فیلیپین بود به رئیس‌جمهوری فیلیپین واگذار شد و برای کمیسر عالی آمریکا ساختمان تازه‌ای بنا گردید. پس از اعلام استقلال کامل فیلیپین این ساختمان برای اقامتگاه تابستانی سفیر آمریکا در نظر گرفته شد. در مدت چهار سال مأموریتم در فیلیپین به عنوان سفیر کبیر آمریکا من از این ساختمان خیلی کم استفاده می‌کردم و بیشتر ایام سال این ساختمان را برای گذراندن تعطیلات اعضای سفارت و خانواده‌هایشان در اختیار آنها قرار می‌دادم. فقط در ایام تعطیلات کریسمس و بعضی از تعطیلات آخر هفته من و همسرم به این استراحتگاه که در انتهای یک برآمدگی کوهستانی بنا شده و مشرف بر معادن طلا بود پناه می‌بردم. در اوائل بهار سال 1977 که آغاز دوران ریاست جمهوری کارتر بود از سرعت و تحرک فعالیت‌های دیپلماتیک بین آمریکا و فیلیپین کاسته شد. مذاکرات مربوط به پایگاه‌های نظامی آمریکا در فیلیپین که بیشتر اوقات مرا در سال 1976 به خود اختصاص داده بود دچار وقفه گردید. فیلیپینی‌ها در انتظارتعیین خط مشی سیاسی حکومت جدید آمریکا بودند و من هم در انتظار تغییر مأموریت و انتصاب خود به یک پست جدید سیاسی بودم. به همین جهت فرصت را غنیمت شمرده و در اواخر ماه مارس بار و بنة خود را برای چند روز استراحت در باگیو بستیم و صبح روز جمعه‌ای به طرف باگیو حرکت کردیم. تازه به مقصد رسیده و داشتیم لباسهایمان را عوض می‌کردیم که زنگ تلفن قرمز سفارت در اطاق خوابمان به صدا درآمد منشی من «مولی استفنس» که چندین سال در سمت منشیگری برای من کار می‌کرد دختر تیزهوشی بود و می‌دانست چه مسائلی آنقدر حائز اهمیت است که در ایام تعطیل و استراحت به من اطلاع بدهد. به همین علت وقتی که صدای او را پشت تلفن شنیدم اولین چیزی که به نظرم رسید این بود که یک مسئله حاد و بحرانی پیش آمده و بازگشت مرا به مانیل ایجاب می‌نماید. اما موضوع مهمی که موجب این تلفن شده بود چیز دیگری بود و مولی به من گفت آنچه در مورد تغییر محل مأموریتم در انتظارش بودیم به وقوع پیوسته و واشنگتن تصمیم خودر ا در این مورد اعلام کرده است. حکومت کارتر کمی دیرتر از موعدی که انتظار می‌رفت برای تعیین مأمورین دیپلماتیک خود دست به کار شده بود. برای انتصابات جدید کمیسیونی به ریاست «روبین آسکیو» فرماندار فلوریدا و با شرکت شخصیت‌هائی از قبیل دین راسک و آورل هاریمن که بخوبی آنها را می‌شناختم تشکیل شده بود. این کمیسیون به بررسی سوابق و صلاحیت نامزدهای پست‌های سایسی اعم از دیپلماتهای شاغل یا افرادی در خارج از کادر ثابت وزارت امور خارجه اشتغال داشت و طبعاً می‌بایست نمایندگان سیاسی جدید آمریکا را با توجه به سوابق و تجارب و اطلاعات آنها در محل خدمت جدید تعیین نماید. من باتوجه به اینکه قسمت اعظم مأموریت‌های سیاسی خود را در آسیای شرقی به انجام رسانده بودم حدس می‌زدم مجدداً در پایتخت یک کشور آسیائی مأمور خدمت خواهم شد. البته شخصاً مایل به تغییر محیط و مخصوصاً علاقه به احراز پست سفارت آمریکا در مکزیک بودم. ولی سمتی که به من پیشنهاد شد،‌ برای من از هر حیث غافلگیر کننده یعنی پست سفارت آمریکا در تهران بود. نزدیکترین نقطه به تهران که من در آن خدمت کرده بودم کلکته، آن هم در حدود سی سال پیش بود. من هرگز در یک کشور اسلامی نبوده و آداب و رسوم و فرهنگ این کشورها برای من به کلی ناآشنا بود. به همین دلیل با اینکه پست سفارت در ایران پست حساس و مهمی بود شور و شعفی از این انتصاب به من دست نداد و به «مولی» گفتم پس از یک دوره بازی گلف دربارة پاسخی که باید به واشنگتن بفرستد به او تلفن خواهم کرد. بازی گلف ما آن روز چندان نشاط‌انگیز نبود. زیرا من و زنم هیچ یک از رفتن به کشوری که در آن موقع شهرت خوبی در آمریکا نداشت و به علاوه اطلاعات و صلاحیت لازم را برای خدمت در آن نداشتیم،‌احساس شعف و رضایت نمی‌کردیم. در عین حال من از اهمیت استراتژیک ایران و حساسیت و جدی بودن مسائلی که آمریکا در رابطه با این کشور با آن روبرو است آگاه بودم و می‌دانستم که کمیسیون انتصاب دیپلماتها در تعیین من به این مأموریت صلاحیت و توانائی مرا در خدمت در این پست حساس مورد توجه قرار داده است. سرانجام عادت قدیمی احترام به تصمیمات مقامات مافوق و حس انجام وظیفه کار خود را کرد. بعد از ظهر همان روز به منشی خودم تلفن کردم که پاسخ قبولی مرا به واشنگتن مخابره نماید. دو سه هفته بعد از آن بیشتر وقت ما صرف تشریفات خداحافظی از مقامات و دوستان در فیلیپین و بسته‌بندی و ارسال وسائل زندگی و تهیة مقدمات مراجعت به واشنگتن شد. مدت مأموریت در مانیل برای ما لذت‌بخش بود. هر چند من به بسیاری از هدف‌هائی که در آغاز مأموریت در فیلیپین در سال 1973 برای خود تعیین کرده بودم نرسیدم. مذاکرات مربوط به تجدید نظر دربارة شرایط استفاده از پایگاه‌های نظامی فیلیپین ناتمام ماند. ما نتوانستیم قراداد بازرگانی جدیدی را جانشین قرارداد قدیمی و نامتناسب گذشته کنیم و به علت مسائل مربوط به حقوق بشرو استمرار حکومت نظامی در فیلیپین روابط واشنگتن و مانیل در اواخر مأموریت من رو به سردی گرائید. اما آنچه بیشتر موجب ناراحتی و دلشکستگی من در مدت مأموریت مانیل شد مسائل مربوط به ویتنام بود. من در جریان مذاکرات مربوط به ویتنام که به خروج آمریکا از این کشور و خاتمه جنگ ویتنام منجر شد نقش مهمی ایفا کردم. یکی از مواردی که در موافقتنامه‌های مربوط به خاتمة‌جنگ ویتنام پیش‌بینی شده بود برقراری روابط دیپلماتیک بین آمریکا و ویتنام پس از خاتمه جنگ و مبادلة سفیر بین دو کشور بود و مقامات ویتنام شمالی در جریان این مذاکرات اظهار تمایل کرده بودند که من اولین سفیر آمریکا در هانوی باشم. قرار بود که ابتدا من این سمت را به عنوان سفیر «آکردیته» و با حفظ سمت سفارت آمریکا در فیلیپین عهده‌دار شوم و مدت محدودی از سال را در هانوی بگذرانم. البته پیش‌بینی شده بود که یک هیئت سیاسی دائمی هم در هانوی باشد و امور جاری سفارت به وسیله یک کاردار اداره شود. اما این نقشه هرگز به مرحله اجرا در نیامد زیرا مقررات قراردادهای پاریس عملاً از طرف ویتنام شمالی نقض شد و ایالات متحدة آمریکا هم در این شرایط برقراری روابط دیپلماتیک با هانوی را مناسب تشخیص نداد. نقض این قراردادها از طرف هانوی چارچوب پیش‌بینی شده در قراردادهای پاریس را دربارة آیندة ویتنام به کلی فرو ریخت و با سقوط ویتنام جنوبی هانوی بر سراسر ویتنام مسلط شد. بدنبال سقوط کامل ویتنام در سال 1975 گروهی که موفق به فرار از این معرکه شده بودند بیشتر از طریق پایگاه دریائی «سوبیک» یا پایگاه هوائی «کلارک» خود را به فیلیپین رساندند و جمع کثیری از این فراریان با هلی‌کوپتر در مقابل محوطه سفارت آمریکا در مانیل فرود آمدند. شوکی که بر اثر این شکست آسیای جنوب شرقی و سراسر جهان را فراگرفت و چگونگی روابط ما با فیلیپین در دو سال آخر مأموریت من در این کشور تأثیر عمیقی بر جای گذاشت. این ابهام و آشفتگی که با عواقب ناشی از ماجرای واترگیت بهم آمیخته و سیاست خارجی آمریکا را به نوعی فلج کشانده بود، به موقعیت و اعتبار ما در مانیل هم لطمه زد و به همین جهت با اینکه از محیط و زیبائی‌های فیلیپین لذت می‌بردم، از اینکه در این موقعیت نامطلوب به مأموریت من در این کشور خاتمه داده شد احساس آرامش کردم و امیدوار بودم که در کار با حکومت جدید آمریکا و در پست جدید خود در فضائی تازه منشاء اثر بیشتری باشم. ما روز 25 آوریل 1977 مانیل را ترک گفتیم و از طریق توکیو عازم هونولولو شدیم. در هونولولو من آخرین مأموریت رسمی خود بعنوان سفیر آمریکا در فیلیپین و آخرین وظیفه رسمی از قریب سی سال خدمت در آسیای شرقی و اقیانوس آرام را به انجام رساندم. مشورت و مذاکرات من در هونولولو با مسئولین ستاد فرماندهی نظامی آمریکا در اقیانوس آرام با مأموریت جدید من هم بی‌ارتباط نبود، زیرا فرماندهی اقیانوس آرام در امور مربوط به اقیانوس هند و خلیج فارس هم مسئولیت‌هایی داشت. در جریان مباحثات و مذاکرات خود در هونولولو دربارة پایگاه نظامی آمریکا در «دیگو‌ـ گارسیا» و همچنین میزان قدرت و کارآئی ناوگان آمریکا در اقیانوس هند و حضور نظامی شوروی در این منطقه از جهان اطلاعات بیشتری کسب کردم. در راه واشنگتن خانواده من برای چند روز استراحت و گردش به مکزیکو رفتند ولی من خود از طریق سانفرانسیسکو عازم واشنگتن شدم تا ملاقاتها و مشاورتهای لازم را قبل از عزیمت به محل مأموریت جدید بعمل آورم. پست سفارت آمریکا در تهران از دسامبر سال 1976 که ریچارد هلمز از سمت سفارت آمریکا در ایران استعفا کرده بود خالی مانده بود و به همین جهت حکومت کارتر در اشغال این پست از طرف یک سفیر تازه عجله داشت و برای من فرصت استفاده از تعطیلی و استراحت قبل از عزیمت به این مأموریت وجود نداشت. از آنجا که من اطلاعات دقیقی دربارة محل مأموریت جدید خود نداشتم وزارت خارجه آمریکا ابتدا نیم دو جین کتاب دربارة ایران در اختیار من گذاشت تا قبل از ملاقات و مذاکره با مقامات وزارت خارجه در رابطه با مأموریت جدید خود آنها را مطالعه نمایم. این کتابها هر چند از نظر شناسائی کشوری که عازم انجام مأموریت در آن بودم مفید بود، برای کسی که می‌خواهد در پست سفارت آمریکا در این کشور انجام وظیفه کند کافی نبود و من بیشتر اطلاعات مورد نظر خود را در ملاقاتهائی که با شخصیت‌ها و مقامات مسئول وزارت خارجه در واشنگتن داشتم تحصیل کردم. شرح ملاقات‌ها و مذاکرات خود را در واشنگتن با دیداری که با سایروس‌ونس وزیر امور خارجه داشتم آغاز می‌کنم. من ونس را از ده سال قبل می‌شناختم و نسبت به او احترام عمیقی داشتم و از اینکه او را در مقام وزارت امور خارجة آمریکا ملاقات می‌‌کردم خیلی خوشحال بودم. در نخستین ملاقات با ونس از وی پرسیدم که دلیل انتخاب من برای پست سفارت در کشوری که هیچ گونه تجربه و سابقه‌ای دربارة آن ندارم چه بوده است. وزیر خارجه در پاسخ گفت: علت انتخاب من به این سمت این بوده است که برای پست سفارت در ایران در جستجوی دیپلماتی بوده‌اند که در کشورهائی که با حکومت‌های متمرکز و استبدادی اداره می‌شوند تجربه کافی داشته و بتواند با یک زمامدار مقتدر و خودکامه کار کند. داشتن اطلاعات و تجربة لازم در مورد کشور و منطقه برای احرازاین پست در درجة دوم اهمیت قرار داشته و به نظر وزیر خارجه کسب اطلاعات ضروری و آشنائی با محیط در مدت کوتاهی امکان پذیر بود. با وجود این توضیح و توجیه انتخاب من برای احراز پست سفارت آمریکا در ایران من به خوبی از نقاط ضعف خود در زمینة ناآگاهی از اوضاع ایران و عدم تجربة کافی برای تصدی این پست مطلع بودم و از این موضوع رنج می‌بردم. به همین دلیل، تصمیم گرفتم در مدت اقامت در واشنگتن و قبل از عزیمت به ایران با کسانی که سابقه خدمتی در ایران داشته یا به اوضاع این کشور و منطقه اشنا بودند ملاقات و از تجارب و راهنمائی‌های آنها استفاده کنم. اولین کسی که به سراغش رفتم «روی ـ آترتون» سرپرست امور خاورنزدیک در وزارت خارجه بود که از دوستان قدیم من بود و همزمان با انتصاب من به سمت سفیر آمریکا در ایران برای تصدی امور خاور نزدیک در نظر گرفته شده بود و ایران هم از کشورهائی بود که تحت نظارت و سرپرستی او قرار داشت. «روی» دربارة مأموریت جدید من راهنمائی‌های مفید و ارزنده‌ای کرد ولی چون در آن روزها درگیر مسائل مربوط به اختلاف اعراب و اسرائیل بود نتوانست وقت بیشتری را به کار من اختصاص دهد و وارد جزئیات بشود. هدایت و سرپرستی من در این قسمت بیشتر به عهدة «چارلزناس» واگذار شد که در آن موقع ریاست قسمت ایران را به عهده داشت. چارلز ناس قسمت عمدة مأموریت‌های سیاسی خود را در ایران یا اطراف ایران به انجام رسانده بود. او دو بار در ایران، یکبار در افغانستان و یکبار در پاکستان خدمت کرده در آن موقع کارشناس طراز اول امور ایران در وزارت خارجه محسوب می‌شد. بوسیله ناس من توانستم با بسیاری از کارشناسان امور ایران و کسانی که قبلاً در ایران خدمت کرده بودند ملاقات و گفتگو کنم. او همچنین سمینار ویژه‌ای برای من ترتیب داد تا ضمن آن با چند تن از کارشناسان دانشگاهی امور ایران که به همین منظور به واشنگتن دعوت شده بودند آشنا شوم و از نظرات آنان راجع به ایران آگاه گردم. من همچنین با اشخاص دیگری که هر یک به نحوی با امور ایران ارتباط داشتند ملاقات کردم که از آن جمله باید از «کیم روزولت» که در وقایع سال 1953 ایران (کودتای 28 مرداد 32 ـ م ) و بازگرداندن شاه به قدرت دست داشته نام ببرم. پس از این مقدمات شروع به ملاقات با مقامات عالی‌رتبة حکومت جدید نمودم که با دیداری از دریاسالار «ترنر» رئیس جدید سازمان اطلاعات مرکزی آمریکا (سیا) آغاز شد. پس از رئیس سیا با رئیس ستاد مشترک نیروهای مسلح آمریکا ملاقات کردم و از اوضاع نظامی منطقه و ایران اطلاعاتی کسب نمودم. و بالاخره در پنتاگون (وزارت دفاع آمریکا) با چند تن از مقامات وزارت دفاع اعم از نظامی و غیر نظامی که برنامة عظیم و پیچیدة فروش سلاح‌های آمریکائی را به ایران تحت نظر داشتند ملاقات و مذاکره کردم. بعد از انجام تمام این ملاقات‌ها زمان را برای تقاضای ملاقاتی با شخص رئیس‌جمهور مناسب تشخیص دادم. مقامات وزارت امور خارجه که برنامة ملاقات سفیران جدید را با رئیس‌جمهوری ترتیب می‌‌دهند به من گفتند که در حکومت جدید ترتیبات و تشریفات سابق رعایت نمی‌شود و رئیس‌جمهوری تمایل زیادی به ملاقات با سفیرانی که به نمایندگی او مأمور خدمت درکشورهای دیگر می‌شوند نشان نمی‌دهد ـ امری که برای من تعجب‌آور بود. مقامات مسئول دروزارت خارجه به من گفتند که رئیس‌جمهوری وقت محدودی برای ملاقات با سفرای آمریکا در خارج تعیین کرده و این وقت هم برای مدتی با تعیین قرارهای ملاقات قبلی پر شده است. برای من این موضوع نه فقط از نظر شخصی خودم، بلکه نظر به اهمیت و حساسیت پست سفارت در ایران تعجب‌آور بود و نمی‌توانستم قبول کنم که رئیس‌جمهوری وقت ملاقات با کسی را که برای تصدی این پست حساس در نظر گرفته نداشته باشد. بهر حال از تعقیب این فکر صرفنظر کردم و تصمیم گرفتم تماس خود را با کاخ سفید به ملاقاتی با مشاور امنیت ملی رئیس‌جمهوری محدود نمایم. چارلز ناس قرار ملاقاتی با «زیبگنیو ـ برژینسکی» مشاور امنیت ملی رئیس جمهوری برای من ترتیب داد و در این دیدار با سایر اعضای شورای امنیت ملی نیز که با امور مربوط به خاورمیانه و خلیج فارس در ارتباط بودند آشنا شدم. در جریان مذاکره با برژینسکی گفت ملاقات شما با رئیس جمهوری ضروری است و قول داد که شخصاً ترتیب این ملاقات را خواهد داد. قرار ملاقات من با پرزیدنت کارتردر فاصله دو سه روز پس از دیدار با برژینسکی و خارج از چارچوب مقررات وزارت امور خارجه گذاشته شد. این نخستین ملاقات من با مردی بود که تا آن تاریخ او را فقط روی صفحة تلویزیون، هنگام مبارزات انتخاباتی یا بعد از پیروزی در انتخابات دیده بودم. ملاقات من با رئیس‌جمهوری کمی بعد از وقت مقرر صورت گرفت. زیرا کنفرانس مطبوعاتی رئیس‌جمهوری در مجاورت کاخ سفید بیش از وقت مقرر طول کشیده بود. در این فاصله من به اتفاق برژینسکی در اطاق بیضی شکلی که دفتر کار رئیس‌جمهوری است انتظار می‌کشیدیم. من قبلاً یک بار در دوران ریاست جمهوری آیزنهاور و چندین بار در دوران ریاست جمهوری کندی و جانسون و نیکسون به این اطاق آمده بودم و در مقایسه با تجملات گذشته احساس می‌کردم که دکوراسیون اطاق ساده‌تر و از تجملات آن کاسته شده است. ورود ناگهانی رئیس‌جمهوری افکار و تخیلات مرا در مقایسه گذشته و حال قطع کرد. من در نخستین برخورد از مشاهدة جثه کوچک و ظریف او، که خیلی لاغرتر و باریک‌تر از آنچه درعکس‌ها و فیلمهای خبری به نظر می‌رسید تعجب کردم. اما در این جثة کوچک و ظریف انرژی و تحرک زیادی به چشم می‌خورد. او به محض ورود به اطاق به طرف من آمد و دست مرا فشرد و چند لحظه برای عکس گرفتن عکاسانی که وارد اطاق شده بودند در کنار من توقف کرد. این قبیل عکس‌‌ها که سفیر را در کنار رئیس‌جمهوری نشان می‌دهد برای مسئولین امور مطبوعات و روابط عمومی سفارتخانه‌های ما در خارج دارای ارزش و اهمیت زیادی است و بر اعتبار سفیردر کشور محل خدمتش می‌افزاید. وقتی که عکاس‌ها کارشان را تمام کردند و از اطاق خارج شدند پرزیدنت کارتر،‌من و برژینسکی را به نشستن دعوت نمود و بلافاصله با تشریح سیاست خود در قبال ایران سر صحبت را باز کرد. مطالبی که رئیس‌جمهوری درباره ایران عنوان کرد بسیار منظم و طبقه‌بندی شده بود و با توجه به اینکه وی تازه از یک کنفرانس مطبوعاتی آمده و یادداشتی هم همراه نداشت من عمیقاً تحت تأثیر سخنان بسیار سنجیده و حساب شدة او قرار گرفتم. کارتر در آغاز صحبت خود بر اهمیت استراتژیک ایران برای ایالات متحدة آمریکا و متحدین دیگر غربی ما تأکید کرد. او سپس از شاه ایران به عنوان یک دوست نزدیک و یک متحد قابل اعتماد برای آمریکا یاد کرد و به گرمی از وی پشتیبانی نمود. کارتر همچنین اهمیت ایران را به عنوان یک عامل ثبات برای امنیت منطقه حساس خلیج فارس مورد تأکید مجدد قرار داد و در خاتمه موضوع قیمت نفت و سایر مسائل مورد علاقه بین ایران و آمریکا را متذکر شد و از من خواست اگر سئوالاتی دارم مطرح کنم. از آنجا که حکومت جدید سیاست خود را در بعضی مسائل حساس مربوط به ایران روشن نکرده بود و در سخنان رئیس‌جمهوری هم اشاره صریحی به این مسائل نشد من سه مسئله عمده را که در نظر داشتم عنوان کردم. سئوال اول من درباره میزان فروش وسائل نظامی به ایران بود. در حکومت‌های گذشته دست ایران در خرید وسائل و تجهیزات نظامی از آمریکا، از ساده‌ترین تا پیچیده‌ترین و پیشرفته‌ترین آنها باز بود و در مذاکرات خود با مقامات نظامی دریافتم که لیست مفصلی از سفارشات جدید هم به وزارت دفاع داده شده است. من اطلاع داشتم که پرزیدنت کارتر دستور العمل جدیدی دربارة محدودیت فروش تجهیزات نظامی به کشورهای دیگر صادر کرده و حال می‌خواستم بپرسم سفارت تازة ایران با توجه به این دستورالعمل چه صورتی پیدا خواهد کرد. جواب رئیس‌جمهوری خیلی سریع و صریح بود. او گفت که می‌خواهد در معامله با ایرانی‌ها کاملاً سخی و گشاده دست باشد و در لیست سفارشات ایران هم مورد خاصی که منعی برای فروش آن وجود داشته باشد ندیده است. او مخصوصاً به تقاضای ایران برای خرید هواپیماهای آواکس که تازه در نیروی هوائی آمریکا مورد استفاده قرار گرفته اشاره کرد و فروش آن را به ایران مورد تأیید قرار داد. در مورد فروش اقلام دیگر اسلحه که ممکن است در آینده مطرح شود رئیس‌جمهوری گفت دستورالعمل او در زمینة‌فروش اسلحه که در آیندة نزدیک منتشر خواهدشد همة ابهامات را برطرف خواهد کرد. پرسش دوم من پیرامون تمایل دولت ایران به خرید نیروگاه‌های اتمی از آمریکا بود. شاه برنامة وسیع و بلندپروازانه‌ای برای احداث یک رشته نیروگاه‌های اتمی در ایران از پیش از پایان قرن بیستم طرح کرده بود. هدف نهائی این برنامه ظاهراً این بود که ایران پیش از آنکه ذخائر نفتی‌ اش تمام شود منبع قابل اطمینانی برای تأمین انرژی مورد نیاز خود در اختیار داشته باشد. ایران قبلاً برای خرید چند نیروگاه از آلمان و فرانسه اقدام کرده و اکنون خواهان خرید راکتورهای مدل جدید آمریکا بود. پاسخ رئیس جمهوری باز هم مثبت و قاطع بود. وی گفت که در فروش نیروگاه‌های اتمی به ایران، به شرط آنکه ایران مقررات حفاظتی بین‌المللی را رعایت کند و سوخت مصرف شده را به آمریکا باز پس دهد مانعی نمی‌بیند. البته این شرط خاصی برای ایران نبود و در تمام قراردادهای مربوط به صدور انرژی اتمی از آمریکا قید می‌شد. آخرین سئوال من حساس‌تر از سئوالات پیشین بود. من متذکر شدم که بین سازمان اطلاعات مرکزی آمریکا (سیا) و سازمان امنیت ایران (ساواک) از بدو تأسیس سازمان اخیر همکاری نزدیکی وجود داشته، ولی ساواک به تدریج از صورت یک سازمان اطلاعاتی ساده خارج شده و ضمن انجام وظایف اطلاعاتی خود عملاً نقش یک پلیس سیاسی را بازی می‌کند. تکیه من روی این مسئله و مطرح کردن سئوالی دربارة آن بیشتر به خاطر آن بود که حکومت جدید آمریکا احترام به حقوق بشر و تعمیم اصول اعلامیة حقوق بشر را در سراسر جهان یکی از هدف‌های اساسی خود اعلام کرده بود و با شهرت بدی که ساواک در زمینة عدم مراعات حقوق بشر در جهان پیدا کرده بود می‌بایست نحوة برخورد ما با این مسئله و چگونگی همکاری‌های آیندة سیا با ساواک روشن شود. رئیس‌جمهوری بار دیگر بدون تأمل به این سئوال من پاسخ گفت. وی تأکید کرد که همکاری‌های اطلاعاتی ما با ایران، بخصوص با امکاناتی که برای نصب دستگاه‌‌های خبرگیری از شوروی در اختیار آمریکا قرار داده شده بسیار مهم و با ارزش است. رئیس جمهوری افزوده که البته در زمینة حقوق بشر مسائلی وجود دارد و از من خواست که ضمن ملاقاتهای خود با شاه ایران سعی کنم وی را قانع نمایم که سیاست کلی حکومت خود را در این زمینه تعدیل کند. در این موقع من پانزده الی بیست دقیقه بیش از وقت تعیین شده نزد رئیس جمهوری مانده بودم و یادداشتی که از بیرون برای وی آوردند ظاهراً برای یادآوری این مطلب بود که عدة دیگری در انتظار ملاقات با رئیس‌جمهوری هستند. رئیس جمهوری از جای خود برخاست و با آرزوی سفر خوبی به تهران با من خداحافظی کرد. برژینسکی هم همراه من از اطاق رئیس‌جمهوری خارج شد و من با خاطرة خوبی از این دیدار کاخ سفید را ترک گفتم. در بازگشت به وزارت امور خارجه بلافاصله به ملاقات فیلیپ حبیب معاون وزارت خارجه و دوست قدیمی خود رفتم و با خوشحالی نتیجة ملاقات با رئیس‌جمهوری را با او در میان گذاشتم. وقتی که پاسخ‌های رئیس‌جمهوری را به سه سئوال اساسی خود برای فیلیپ حبیب بازگو کردم وی از اینکه رئیس‌جمهوری در این مسائل، که مورد بحث و اختلاف مقامات وزارت خارجه بود چنین نظرات صریح و روشنی بیان داشته اظهار مسرت کرد و از من خواست طی یادداشتی خلاصة مذاکرات خود با رئیس ‌جمهوری و دستورالعمل‌های وی را بنویسم تا بین مقامات ذیربط وزارت خارجه توزیع شود و ابهامی در زمینة سیاست جدید آمریکا در ایران باقی نماند. با وجود این در روزهای بعد وقتی که دربارة وظایف و مسئولیت‌های آتی خود در تهران با مقامات مسئول وزارت خارجه از معاون وزارتخانه گرفته تا رؤسای قسمت‌ها گفتگو می‌کردم متوجه شدم که دربارة مسائل مورد بحث نظرات کاملاً متفاوتی با رئیس‌جمهوری دارند و یادداشت مربوط به گفتگوهای من با رئیس‌جمهوری ظاهراً هیچ اثری در نظرات خاص آنها نگذاشته است. وقتی که به این مقامات تذکر دادم که طبق قانون اساسی آمریکا تعیین خط مشی سیاست خارجی از وظایف و اختیارات رئیس‌جمهوری است، آنها با لحن تمسخر‌آمیزی به این سخن پاسخ دادند و در توجیه نظرات خود گفتند که رئیس‌جمهوری فرصت کافی برای بررسی این مسائل نداشته و در هر یک از این موارد توضیحات کافی به وی داده خواهد شد. این روش غیر عادی، که در آن موقع شاید خیلی به آن اهمیت ندادم در واقع ریشه بسیاری از ضعف‌های درونی حکومت کارتر بود که در شکست و ناکامی سیاست آمریکا در ایران نقش مؤثری داشت. مقامات وزارت امور خارجه که از طرف گروه‌های مختلف ذی‌نفوذ حزب دمکرات انتخاب شده بودند نه فقط برای نظرات و تصمیمات رئیس‌جمهوری احترام قائل نبودند، بلکه گاه در جهت عکس نظرات و دستورات او گام بر می‌داشتند و بیشتر بر مبنای معتقدات خودعمل می‌کردند. وضعی که تا آن زمان غریب و بی‌سابقه بود. منبع: ماهنامه الکترونیکی دوران - شماره 6 به نقل از:«مأموریت در ایران»، اثر «ویلیام سولیوان» انتشارات هفته، ترجمه، محمود مشرقی

«هویدا» کمونیست، فراماسونر، بهائی و ...!

«هویدا» کمونیست، فراماسونر، بهائی و ...! امیر‌عباس هویدا نخست‌وزیری که بیشترین سالهای صدارت را در میان کابینه‌های عصر پهلوی اول و دوم به خود اختصاص داده است، از نظر اکثر مورخان معاصر به عنوان سیاستمداری «فرصت‌طلب» شناخته شده است. او همواره سعی می‌کرد خود را با خواست و مصالح شاه و دیدگاه قدرتهای برتر آن روز همسو و منطبق سازد. او در دهه 1320 به حزب توده و به کمونیستها نزدیک شد سپس به سرعت وارد شبکه تارعنکبوتی سیاسیون متمایل به انگلستان شد و از فعالان فراماسونری گردید. بعد با حفظ همین ارتباط به سیاستهای آمریکا و اسرائیل گرایش یافت. در تمام این احوال بهائی نیز بود و برای پیروان این فرقه خدمات زیادی ارائه کرد. * * * * هویدا، سیاستمداری که طولانی‌ترین دوران نخست وزیری را در خلال تاریخ مشروطیت به خود اختصاص داده بود، 1298 ش. در تهران متولد شد. پدرش حبیب الله ـ عین الملک‌ـ کارمند وزارت امور خارجه، و کارشناس اداره عربی این وزارتخانه و سپس وزیر مختار ایران در عربستان بود. افسرالملکوک مادر هویدا نیز دختر محمد‌حسین خان سردار از چهره‌های معروف بهائی بود که در دوران قاجار در آشوبهائی که بهائیان در چند شهر ایران به راه انداختند نقش داشت. امیرعباس هویدا ابتدا در دارالفنون تحصیل کرد، سپس هنگام مأموریت پدرش در لبنان در مدارس بیروت ثبت نام کرد و در مدت اقامت در این شهر زبانهای عربی و فرانسه را فراگرفت‌. پس از خاتمه تحصیلات متوسطه در بیروت‌، راهی اروپا شد ودر تابستان 1320 ش. از دانشگاه بروکسل در رشته علوم سیاسی لیسانس گرفت. از سالهای دهه 1320، هویدا به پیروی از مسلک و عقیده پدرش به اعضاء شبکه‌ها و سران فرقه ضالة بهائیت نزدیک شد و همکاری با آنان را آغاز کرد. هویدا در کشاکش جنگ دوم جهانی از اروپا به ایران بازگشت و ابتدا جهت انجام خدمت وظیفه به دانشکده افسری رفت و سپس در شهریور 1322 در وزارت امور خارجه که در آن زمان توسط محمد ساعد مراغه‌ای اداره می‌شد استخدام شد. او از بهمن 1323 به اداره سوم سیاسی این وزارتخانه منتقل شد و در اول مرداد 1324 به عنوان وابسته سفارت رهسپار فرانسه شد. احسان طبری از رهبران حزب توده در کتاب «کژراهه‌» نوشته است که هویدا در مأموریت فرانسه با حزب توده نیز مرتبط گردید و با ایرج اسکندری آشنا شد. از سوی دیگر هویدا در وزارت خارجه با حسنعلی منصور نیز که ریاست اداره چهارم این وزارتخانه را برعهده داشت‌، دوستی عمیقی پیدا کرد. پنج ماه از اقامت هویدا در پاریس نگذشته بود که وی به اتفاق حسنعلی منصور و عده‌ای دیگر به جرم قاچاق مواد مخدر توسط پلیس فرانسه دستگیر شدند، اما با وساطت دربار پهلوی رهایی یافتند. این رسوایی در مطبوعات داخلی نیز انعکاس داشت‌.1 هویدا در اول آبان 1325 کارمند سرکنسولگری ایران در هامبورگ و اول فروردین 1328 کارمند کنسولگری ایران در اشتوتگارت شد. گفته می‌شود در این سالها تعداد زیادی از گذرنامه‌های سفید در بایگانی چند کنسولگری ایران در آلمان مفقود شد پس از مدتی مشخص شد بسیاری از سرمایه‌دارانی که در هامبورگ محکومیتهائی پیدا کرده بودند با استفاده از این تذکره‌ها فرار کرده‌اند. در این سالها وزیر مختار ایران در آلمان عبدالله انتظام پسر میرزا محمدخان انتظام السلطنه فراماسون قدیمی بود؛ کسی که بعدها وزیر خارجه و رئیس هیأت مدیره شرکت ملی نفت ایران شد. اقدامات خلاف قانون هویدا سبب فراخوانی وی از آلمان به تهران شد. عبدالله انتظام که حامی هویدا بود در اسفند 1329 در کابینه حسین علاء وزیر خارجه شد و هویدا را به عنوان منشی خصوصی خود برگزید. هویدا سپس در دولت مصدق معاون اداره سوم وزارت خارجه شد. چند ماه بعد نیز در 29 مهر 1330 هویدا به دعوت کمیساریای عالی پناهندگان سازمان ملل متحد مأمور خدمت در این سازمان شد و مدت 5 سال نزد «وان هک گدهارت‌» کمیسر عالی پناهندگان سازمان ملل که از فراماسونهای مشهور فرانسه نیز بود در ژنو ماند. هویدا در اسفند 1335 رایزن سفارت ایران در آنکارا شد. این درحالی بود که رجبعلی منصور پدر حسنعلی منصور دوست صمیمی هویدا، سفیر ایران در ترکیه بود و این رابطه سبب افزایش منزلت هویدا در سفارت ایران در آنکارا گردیده بود. پس از چندی عزیمت رجبعلی منصور به اروپا جهت معالجه موجب شد هویدا سرپرستی سفارت ایران در ترکیه را تا زمان معرفی سفیر جدید بر عهده بگیرد؛ اما این مدت دو ماه بیشتر به طول نینجامید وانتصاب سرلشکر حسن ارفع به سفارت ایران در ترکیه که یک نظامی بود، سبب برهم خوردن مناسبات وی باهویدا شد. زیرا به زودی مشخص شد که هویدا با استفاده از اختیارات خود زمینه مهاجرت تعداد زیادی از سرمایه‌داران بهائی را به ترکیه فراهم ساخته و به این ترتیب ناخشنودی و نارضائی مقامات ترکیه را برانگیخته بود. دولت آنکارا در پیگیری‌های بعدی خود متوجه شد که فعالیتهای مضره و غیر قانونی بهائیان در ترکیه، به نوعی زیر نظر هویدا در سفارت ایران قرار دارد. از این رو وزارت خارجه ترکیه از سرلشکر ارفع سفیر ایران درخواست فراخوانی هویدا را کرد. حضور نامنظم هویدا در سفارت‌، ارتباط گسترده وی با شبکه بهائیان ترکیه که سبب هشدار مقامات آن کشور به سرلشکر ارفع شده بود و مهمتر از این دو عامل‌، فعالیت‌های جاسوسی هویدا در ترکیه2موجب برخوردهایی میان وی با ارفع و زمینه ساز انتقال او به تهران شد. هنگام بازگشت هویدا به تهران عبدالله انتظام‌، مراد وحامی او مدیرعامل شرکت ملی نفت بود. از این رو به تقاضای او هویدا مأمور خدمت در شرکت ملی نفت شد. او ابتدا مدیر اداری شرکت نفت بود ولی به سرعت ترقی کرد ودر 1337 به عضویت هیأت مدیره شرکت درآمد. او به همراهی طیفی از دوستان بهائی خود از جمله فؤاد روحانی، ‌مهندس فرخان و ... بسیاری از چهره‌های بهائی را وارد شرکت ملی نفت ایران کردند. به طوری که پس از رفتن انتظام، دکتر منوچهر اقبال مدیر عامل بعدی شرکت نفت، متوجه خلافکاریهای علنی آنان شد و به ناچار عذر آنان را خواست. هویدا در 1338 با «ساواک‌» نیز مرتبط شد و به عضویت این سازمان درآمد. در 1340 ش. حسنعلی منصور به پیشنهاد امریکایی‌ها تشکیلاتی به نام «کانون مترقی‌» به وجود آورد. این تشکیلات که بعدها به حزب «ایران نوین‌» تغییر نام داد، با پوشش کمک به اصلاحات ارضی و اصلاحات اقتصادی و سیاسی در کشور به وجود آمده بود و در آن جمعی از نخبگان و تحصیلکردگان دانشگاه‌های امریکا و اروپا شرکت داشتند. هویدا نیز به دلیل سابقه دوستی با حسنعلی منصور از ابتدا وارد این تشکیلات شد. وی از طریق منصور با شبکه فراماسونری نیز مرتبط گردید. دوستی هویدا با نامبرده موجب شد هنگامی که منصور در اسفند 1340 به نخست وزیری رسید، وی وارد کابینه شده و وزارت دارایی را بر عهده‌ گرفت. حسنعلی منصور در اول بهمن 1343 توسط یکی از اعضای هیأتهای مؤتلفه اسلامی ـ شهید محمد بخارایی ـ در مقابل مجلس شورای ملی کشته شد و هویدا در هفتم همان ماه در حکمی غیرمنتظره مأمور تشکیل کابینه شد. این در حالی بود که هویدا تنها یک دوره 11 ماهه سابقه اجرایی در وزارت خارجه داشت‌. هویدا یک سال و چند ماه پس از شروع نخست‌وزیری خود با لیلا امامی دختر سید‌حسن امامی (امام جمعه تهران در رژیم شاه) وصلت کرد. مراسم ازدواج این دو در اواخر تیر 1345 برگزار شد ولی در اوائل مرداد 1350 آنان متارکه کردند. ارتشبد حسین فردوست با ارائه اسناد فراوان در زمینه انحرافات جنسی هویدا علت این جدائی را مفاسد اخلاقی هویدا عنوان کرده است. 3 هویدا، گرچه مدت 13 سال نخست‌وزیر بود.اما به تصریح مورخین، وی در این مدت نقش یک منشی و مجری مطیع اوامر شاهانه را برعهده گرفته بود. در دوران نخست وزیری هویدا، شاه فرمانروای مطلق کشور بود و نه فقط مسایل مربوط به سیاست خارجی و امور دفاعی را شخصاً اداره می‌کرد، بلکه در جزئیات امور داخلی کشور نیز مداخله می‌نمود. وزیران مهم کابینه و مقامات ارشد دولتی مستقیماً به شاه گزارش می‌دادند و مستقیماً از او دستور می‌گرفتند. جلسات هیأت دولت‌، اغلب جنبه تشریفاتی داشت و مصوباتی که قبلاً تهیه و تنظیم شده و از سوی شاه لازم الاجرا شناخته شده بود، به امضای وزیران می‌رسید. نقش هویدا غالباً در رسیدگی به اموری خلاصه می‌شد که شاه به او ارجاع می‌کرد. وی در مسایل سیاست خارجی‌، دفاعی و نفتی مطلقاً دخالتی نداشت و این امور تحت نظارت مستقیم شاه بود. هویدا خود یکی از چهره‌های سرشناس بهایی و از اعضای فعال فراماسونری بوده و بسیاری از دولتمردان کابینه وی نیز عضو لژهای مختلف فراماسونری بودند. هویدا در آن روزگار که بازار کمونیسم گرم بود، به کمونیسم و به حزب توده نزدیک شد، سپس به سیاستهای غرب به ویژه انگلستان نزدیک شد و به سرعت به مهره مورد اعتماد لندن در نظام حکومتی ایرانی تبدیل گردید اما به دلیل درکی که از جریانهای سیاسی داشت پس از آنکه متوجه شد خورشید استعمار انگلستان در حال غروب کردن است به سیاستهای آمریکا متمایل شد و خود را با مواضع واشنگتن تطبیق داد. او در عین حال چنان به اسرائیل و سیاستهایش نزدیک شد که دولت اسرائیل به عنوان قدردانی از وی 140 هزار متر مربع زمین در فلسطین را به او واگذار کرد. سالهای صدارت هویدا که به دوران ثبات سلطنت پهلوی گره خورده بود، سالهای اوج‌گیری فساد وتباهی و یکه‌تازی شاه محسوب می‌شود. در دوران نخست وزیری هویدا پیوندهای نهان و عیان دربار پهلوی با محافل قدرتمند و چپاولگر غرب و صهیونیسم جهانی به مستحکم‌ترین شکل خود رسید و شاه در صحنه بین‌المللی به مثابه یک دیکتاتور بلندپرواز و در منطقه به عنوان استوارترین دوست غرب ظاهر شد. شاه، در کشوری که فساد و تباهی آن را به کام انحطاط کشیده بود، فرارسیدن «دروازه‌های تمدن بزرگ‌» را اعلام می‌کرد. در این دوران، اگرچه در افکار عمومی هویدا چهره‌ای مسلوب الاختیار و فاقد استقلال شخصیتی شناخته می‌شد، اما خود نیز مشوق شاه در تداوم مفاسد حکومتی در ابعاد گوناگون و توجیه‌گر خیانتهای وی در کشور بود و عملاً زمینه‌های لازم برای این جنایتها را بوجود آورده بود. هویدا نخست وزیری بود که با حضور او شاه می‌توانست خود را در قدرتی مطلقه و بر فراز قانون اساسی مشروطه نمایش دهد. دولت هویدا ضمن ترسیم چهره‌ای توانا و باثبات از رژیم شاه در منطقه و در صحنه بین المللی، بانی برگزاری جشنهای 2500 ساله شاهنشاهی در ایران بود. مبلغ عظیمی از بودجه کشور صرف برگزاری این جشنها شد، درحالی که اکثر روستاهای کشور از نعمت برق و آب برخوردار نبودند. امیرعباس هویدا که سه ماه پس از تبعید امام خمینی(ره) به ترکیه، مأمور تشکیل کابینه شد، سرانجام پس از حدود 13 سال، در 15 مرداد1356 از نخست وزیری برکنار شده و وزیر دربار گردید.. در آن زمان، امیر اسدالله علم ـ وزیر دربارـ به دلیل ابتلاء به بیماری سرطان در بیمارستانی در نیویورک بستری بود. با انتصاب هویدا به وزارت دربار، منصب نخست وزیری به جمشید آموزگار واگذار شد. مسئولیت وزارت دربار هویدا چندان به طول نیانجامید و وی یکسال بعد با اوجگیری مبارزات مردمی، به پیشنهاد ازهاری ـ نخست وزیر وقت ـ و با موافقت شاه و برای آرام کردن افکار عمومی، در هفتم آبان 1357 بازداشت و به جرم مساعدت در اختناق و نابسامانی‌های سیاسی و اقتصادی کشور روانه زندان شد. هویدا که تا پیروزی انقلاب در میهمانسرای ساواک تحت مراقبت بود، پس از پیروزی انقلاب اسلامی‌، دستگیر شده، ابتدا به مدرسه علوی و سپس به زندان قصر انتقال یافت. او در زندان قصر محاکمه شد و به جرم معاونت درجنایات‌، خیانتها، چپاولگریها و مفاسد اداری و اخلاقی و سیاسی رژیم پهلوی و زمینه سازی در تعمیق این مفاسد در 13 سال آخر حیات رژیم پهلوی دوم، در 18 فروردین 1358 اعدام شد. این اعدام خشم محافل امریکایی‌، صهیونیستی‌، اروپایی و شبکه جهانی فراماسونری و بهائیت را به همراه داشت‌. پی نویس‌: 1ـ به روزنامه کیهان مورخ 14 و 19 بهمن 1325؛ مجله خواندنیها؛ سال هفتم شماره 49؛ مرد امروز سال پنجم شماره‌های 93 و 94 مراجعه شود. (ظهور و سقوط سلطنت پهلوی؛ ارتشبد حسین فردوست‌؛ ج دوم‌؛ ص 369؛ انتشارات مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی‌. ) 2ـ هویدا در طول مدت اقامت خود در ترکیه از طریق آشنایی با منشی سفارت انگلیس در آنکارا اسنادی را رونوشت برداری می‌کرده و به سفارت امریکا در آن کشور انتقال می‌داده است (فصلنامه مطالعات تاریخی‌؛ شماره 2؛ بهار 1383؛ از انتشارات مؤسسه مطالعات پژوهشهای سیاسی‌.) 3ـ ظهور و سقوط سلطنت پهلوی، مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی، ج 2، ص 7ـ 306. منبع: ماهنامه الکترونیکی دوران - شماره 6

سند بدون شرح

سند بدون شرح رضا شاه: آی زِکی!‌ سند زیر گزارش مأمور ساواک از یکی از جلسات انجمن اسلامی جوانان است که در تاریخ 26 فروردین 1349 برای مافوق ارسال شده است. موضوع: جلسه انجمن اسلامی جوانان جلسه هیأت فوق‌الذکر در ساعت 1900 روز 20/1/49 در منزل علوی واقع در خیابان فرهنگ کوچه افشار پلاک 27 با حضور عده‌ای در حدود یکصد نفر که اکثراً بچه بودند تشکیل گردید. در این جلسه علوی درباره ابرهه شروع به صحبت کرد و اظهار داشت وی خانه‌ای ساخت و مردم را مجبور می‌کرد که به جای خانه خدا خانه او را زیارت کنند. ولی عربها مثل ماتوسری خور نیستند که هر بلائی به سرمان بیاورند حرفی نزنیم یکی از عربها شبانه به مکه ابرهه رفت و با نجاست خانه او را آلوده کرد. وی خطاب به مردم گفت در قدرت خود و مقابله با دیگران حساب کنید یزید قدرت خود را نسنجید و با امام حسین جنگید چون از قدرت معنوی امام آگاه نبود گرچه به ظاهر پیروز شد ولی بزرگترین شکست را به خاندان خود زد و بعد هم پشیمان شد. وی اضافه نمود ما در تهران جواهر زیاد داریم ـ‌کوه نور داریم‌ـ موزه جواهرات داریم که اگر چند تا پاسبان نباشند مردم‌ آنقدر آنجا می‌شاشند که ظرف چند روز همه ساختمانش خراب شود. علوی به سخنان خود ادامه داد و گفت تمام مملکت ما را فساد گرفته و رو به اضمحلال و نابودی است تمام شئونات اجتماعی با زبان بی‌زبانی می‌گویند ما را تعمیر کنید و در اواخر صحبتش گفت بابا در جزیره‌ای که تبعید بود دستهایش را در جیب شلوارش کرده بود و قدم زنان با خود می‌گفت اعلیحضرت ـ قدر قدرت‌ـ ولی نعمت و با پوزخندی گفت آی زِکی. نظریه منبع: منظور نامبرده از کلمه بابا اعلیحضرت رضا شاه می‌باشد که به مردم می‌فهماند تمام آن قدرت و عظمت پس از تبعید تمام شد. نظریه رهبر عملیات: رهبر عملیات نظری ندارد. نظریه 20 ه‍ـ 3: 20ه‍ 3 نظری ندارد. منبع: ماهنامه الکترونیکی دوران - شماره 6

100 سال بعد از آن فرمان

100 سال بعد از آن فرمان در مرداد 1385، عمر مشروطه ایران 100 ساله شده و روز 13 مرداد، سالروز صدور فرمان مشروطیت است. جنبش مشروطیت بدون شک از رویدادهای مهم و تأثیرگذار در تاریخ تحولات سیاسی ایران محسوب می‌شود. اثرات این رویداد در زندگی فرهنگی و سیاسی مردم، از سایر حوادثی که تا آن تاریخ در کشورمان پدید آمده بود، عمیق‌تر بوده است. مقاله حاضر ریشه‌های شکل‌گیری جنبش مشروطه و همچنین ریشه‌های انحراف آن را به اجمال مورد بررسی قرار می‌دهد. شکی نیست که نارضایتی عمیق جامعه ایران در سالهای حکومت قاجار، ریشه اصلی اعتراضات مردمی علیه دولت و زمینه‌ساز شکل‌گیری نهضت مشروطیت بود. به عبارت دیگر هرج و مرج و فساد در دستگاه اداری، تهی شدن خزانه مملکت بر اثر اسراف و ولخرجی‌های شاهان و درباریان، انجام مسافرتهای مکرر وغیر ضروری مظفرالدین‌شاه به «فرنگ»1 از طریق دریافت وام با شرایط سنگین از دولتهای بیگانه و تحمیل مالیات‌های کمرشکن بر مردم، قحطی فزاینده در تهران و شهرستانها، تسلط روز افزون بیگانگان بر کشور، افزایش بهای ارزاق عمومی، ظلم و تعدی مأموران قاجاری نسبت به مردم، بی حرمتی به مراجع تقلید و زیر پا نهادن احکام اسلامی، بحران مالی و سقوط اقتصادی کشور و اعطای امتیازات گوناگون به قدرت‌های استعماری، ریشه‌های انقلاب مشروطیت بودند. در این میان عواملی نیز بودند که سبب تسریع روند انقلاب شدند و در مسیر نهضت به منزله عامل محرک ایفای نقش کردند. این عوامل که در پیشبرد اهداف جنبش مشروطه سهم بسزایی داشتند عبارت بودند از: افزایش ارتباط مردم ایران با کشورهای خارج، به ویژه با ممالکی که حکومتهای آنها ناشی از آراء مردم بوده و براساس قانون اداره می‌شدند، تأسیس دارالفنون و توسعه مدارس جدید، ایجاد پست و تلگراف در کشور بعنوان راهی برای انتقال افکار جدید در میان مردم، انتشار روزنامه‌های دولتی وغیر دولتی و نشر اخبار ایران وجهان در میان مردم، گسترش اطلاعات مردم درباره انقلاب‌های فرانسه و آمریکا و دیگر کشورهای جهان، توسعه صنعت چاپ و انتشار آثار بعضی نویسندگان آزادیخواه، بیدار شدن اذهان مردم نسبت به اعمال ناشایست دولت به وسیله وعاظ و علمای مذهبی و ... آن ریشه‌های بنیادین و این عوامل محرک سبب شکل‌گیری هسته‌ها و انجمنهای ضد حکومتی در کشور و سرآغاز نهضت مشروطه گردید. در این میان انقلاب 1905 روسیه2 که همزمان با شکل‌گیری نهضت مشروطه بوقوع پیوست و به تأسیس مجلس «دوما»3 منجر شد و ورود انقلابیون منطقه قفقاز به ایران، در اشاعه تفکر انقلابی در کشور بی‌نقش نبود و برای مردم ایران که به تازگی جنبش غرور آفرین تحریم تنباکو4 را تحت رهبری روحانیت پشت سر نهاده بودند، انگیزه ایجاد کرد. مرحله جدی و تعیین کننده نارضائی‌های مردمی در ایران در دوران صدارت شاهزاده عبدالمجید میرزا عین‌الدوله و در ماههای میانی 1284 آغاز شد. تشدید بحران اقتصادی کشور همراه با بی‌حرمتی عین‌الدوله به بازاریان، بازرگانان و علمای روحانی سبب تشکیل اجتماعات مردم در مساجد و حرم حضرت عبدالعظیم و درخواست آنان مبنی بر کناره‌ گیری عین‌الدوله شد. مظفرالدین شاه بی‌آنکه عین‌الدوله را عزل کند، تأسیس «عدالتخانه» را به مردم وعده داد. بیماری شاه و بداندیشی اطرافیان وی، اجرای وعده شاه را نه تنها متوقف ساخت بلکه خشونت و تعدی عین‌الدوله را نسبت به مردم بیش از پیش ساخت. اعتراض مردم افزایش یافت و موجب شد عده زیادی از علما و روحانیون از جمله آیت‌الله سید عبدالله بهبهانی و آیت‌الله سید محمد طباطبایی به قم مهاجرت کنند. گروه زیادی از کسبه و بازرگانان تهران نیز در تیر 1285 در سفارت انگلیس متحصن شده5، عزل عین‌الدوله و بازگشت علما به تهران و بالاخره تأسیس عدالتخانه و قصاص قاتلان مردم و رفع موانع بازگشت تبعیدشدگان را خواستار شدند. شاه عین‌ الدوله را برکنار کرد و فرمان تأسیس عدالتخانه و چندی بعد دستور شکل‌گیری مجلس شورای ملی را امضا نمود. صدور «فرمان تأسیس عدالتخانه» یکی از عمده‌ترین عقب‌نشینی‌های عمده مظفرالدین شاه در برابر مردم بود. این فرمان در دی‌ماه 1284 ش. به شرح زیرانتشار یافت: 6 فرمان تأسیس عدالتخانه «جناب اشرف اتابک اعظم‌، چنانکه مکرر این نیت خودمان را اظهار فرموده‌ایم‌، تأسیس عدالتخانه دولتی برای اجرای احکام شرع مطاع و آسایش رعیت از هر مقصود مهمی واجب‌تر است‌. این است که می‌فرماییم برای اجرای این نیت مقدس‌، قانون معدلت اسلامیه که عبارت از تعیین حدود و اجرای احکام شریعت مطهره است باید در تمام ممالک محروسه ایران عاجلاً دائر شود، بر وجهی که میان هیچیک از طبقات رعیت فرقی گذاشته نشود و در اجرای عدل و سیاسات بطوری که در نظامنامه این قانون اشاره خواهیم کرد، ملاحظه اشخاص و طرفداری‌های بی‌وجه قطعاً و جداً ممنوع باشد. البته به همین ترتیب کتابچه‌ای نوشته و مطابق قوانین شرع مطاع فصول آن را ترتیب و به عرض برسانید تا در تمام ولایات دائر و ترتیبات مجلس آن هم بر وجه صحیح داده شود و البته این قبیل مستدعیات علمای اعلام که باعث مزید دعاگوئی ماست همه وقت مقبول خواهد بود. همین دستخط ما راهم به عموم ولایات ابلاغ کنید.» متن فرمان تأسیس عدالتخانه که در آن اشاره‌ای کمرنگ به نظامنامه و مجلس و قانون شده بود، گرچه در ظاهر امر نشان از توجه شاه به خواسته‌های مردم داشت‌، ولی تحت اعمال نفوذ عوامل وابسته به دربار جامه عمل پوشانده نشد. حضور عناصری مانند عین‌الدوله (نوه فتحعلی شاه‌) در مقام صدارت اعظم مانع از اجرای دستور تأسیس عدالتخانه شده بود و نتیجتاً تظاهرات و اعتراضات مردم ادامه یافت‌. از سوی دیگر امپراتوری استعمارگر انگلیس نیز که رقیب روس به شمار می‌رفت در آن دوران موفق شده بود با چهره‌ای مزورانه خود را حامی نهضت مردم و پشتیبان خواسته‌های آنان معرفی کند. این رفتار سبب شده بود که در اوائل تابستان 1285 ش. عده‌ای که تعداد آنها در عرض 10 روز تا 20 هزار نفر افزایش یافت در داخل محوطه سفارت انگلیس متحصن شدند و کارکنان سفارت همه روزه به آنها غذا هم می‌دادند! بسیاری از روحانیون نیز در اعتراض به رژیم قاجار به قم مهاجرت کردند و تظاهرات و درگیری‌ها نیز همه روزه ادامه یافت‌. اولین تقاضای متحصنین سفارت و علمای مهاجر، عزل عین‌الدوله بود که شاه قاجار به آن گردن نهاد و نصرالله خان مشیرالدوله را به جای او به عنوان وزیر اعظم و سپس صدراعظم منصوب کرد. مشیرالدوله در تهیه مقدمات مشروطیت وتأسیس مجلس نقش مهمی ایفا کرد. نتیجه آن شد که مظفرالدین شاه 7 ماه پس از فرمان بی نتیجه تأسیس عدالتخانه‌، فرمان مشروطیت را در 14 مرداد 1285صادر کرد. در این فرمان که با صراحت بیشتری به ضرورت تأسیس مجلس اشاره شده بود، آمده است: «... در این موقع که رأی همایون ملوکانه ما بدان تعلق گرفت که برای رفاهیت و آسودگی قاطبه اهالی ایران و تشیید و تأیید مبانی دولت، اصلاحات مقتضیه به مرور در دوایر دولتی و مملکتی به موقع اجرا گذارده شود، چنان مصمم شدیم که مجلسی از منتخبین شاهزادگان و علما و اعیان و اشراف و ملاکین و تجار و اصناف به انتخاب طبقات مرقومه در دارالخلافه تهران تشکیل و تنظیم شود... و در کمال امنیت و اطمینان عقاید خودشان را در خیر دولت و ملت و مصالح عامه و احتیاجات مهمه قاطبه اهالی مملکت به توسط شخص اول دولت به عرض برسانند که به صحه مبارکه موشح و به موقع اجرا گذارده شود...»7 دو روز پس از این فرمان، مظفرالدین شاه، دستور تشکیل اولین مجلس شورای ملی را صادر کرد. در این دستور که مکمل فرمان مشروطیت بود آمده است: جناب اشرف صدر اعظم، در تکمیل دستخط سابق خودمان مورخه 14 جمادی‌الثانی 1324 که صریحاً امر در تأسیس مجلس منتخبین ملت نموده بودیم، مجدداً برای آنکه عموم مردم از توجهات ما واقف باشند مقرر می‌داریم که مجلس مزبور را صریحاً دائر نموده و بعد از انتخاب اجزای مجلس، فصول و شرایط نظام مجلس شورای ملی را براساس امضای منتخبین به طوری که شایسته مملکت باشد مرتب نمایند که به شرف عرض و با امضای همایون این مقصود مقدس صورت پذیرد. » 8 کار تدوین نظامنامه انتخابات نیز توسط مجلسی مرکب از نمایندگان شاهزادگان، علمای قاجاریه، اعیان و اشراف، مالکین، تجار و اصناف آغاز شد. این مجلس هفته‌ای دو بار در دارالخلافه ـ میدان 15 خرداد فعلی ـ تشکیل جلسه می‌داد و پس از 33 روز موفق شد نظامنامه انتخابات را‌آماده کند و آن را به امضای شاه برساند. به موجب این نظامنامه که با 51 اصل در 17 شهریور 1285تدوین و به تأیید شاه رسید، تعداد 156 نماینده انتخاب شدند که 60 نفر از آنان نمایندگان تهران بودند. اولین جلسه مجلس شورای ملی بدین ترتیب در 17 مهر این سال تشکیل شد. در هشتم دی 1285، اولین قانون اساسی ایران با عنوان «نظامنامه سیاسی» مشتمل بر 51 اصل تدوین شد و به امضای شاه رسید. این قانون در حقیقت گزیده‌ای از قوانین اساسی کشورهای بلژیک، فرانسه و بلغارستان بود و تهیه‌کنندگان آن کاملاً تحت تأثیر اوضاع سیاسی و گرایش‌های غربگرایانه حاکمان زمان خود قرار داشتند. قانون اساسی مشروطه که حتی متأثر از اراده لژهای فراماسونری بود، معجونی از قوانین غربی با احکام اسلامی به شمار می‌رفت. این قانون با امضای شاه، صورت قانونی یافت. ده روز پس از این رویداد مظفرالدین شاه در 18 دی 1285، در سن 54 سالگی درگذشت و پسرش محمد‌علی میرزا ـ محمد ‌علی شاه قاجار ـ به قدرت رسید. محمد علی شاه یکی از وابستگان به روسیه تزاری و از مخالفین سرسخت نهضت مشروطه بود. او مخالف تدوین قانون اساسی و مخالف تشکیل مجلس شورا بود و به سلطنت مطلقه اعتقاد داشت. به همین دلیل نیز در مراسم تاجگذاری خود که در روز 28 دی 1285 برگزار شد، هیچ یک از نمایندگان مجلس شورای ملی را دعوت نکرد. چند روز بعد در اول بهمن، میرزا نصرالله خان مشیرالدوله اولین صدر اعظم مشروطه نخستین کابینه خود را تشکیل داد. در 14 بهمن هیأتی از جانب مجلس برای تدوین متمم قانون اساسی تعیین شد ودر اسفند ماه، میرزا علی اصغر خان اتابک، صدراعظم دوران ناصرالدین‌شاه از اروپا به تهران دعوت شد تادولت مشروطه را بر عهده گیرد و آن را مطابق میل شاه اداره کند. دردوران اقتدار میرزا علی اصغر‌خان اتابک فاصله میان مجلس و دولت به تدریج عمیق شد به طوری که همه روزه یک یا دو نماینده مجلس از رفتار و برخوردهای محمد‌علی شاه و صدر اعظم او انتقاد می‌کردند. وزیران دولتی نیز کم کم از حضور در مجلس برای پاسخگویی به سؤالات مردم خودداری می‌کردند. رابطه میان قوه مجریه و قوه مقننه روز به روز تیره‌تر شد. میرزا علی اصغر خان اتابک رئیس‌الوزاء مشروطه و صدر اعظم محمد علی شاه به هنگام تعیین وزیران خود تأکید کرد که آنان فقط در برابر دولت مسئول هستند. وی تنها 8 وزیر با اختیارات بسیار گسترده در کابینه خود جای داده بود. هنگامی که نمایندگان مجلس درباره کم بودن تعداد وزیران و وسیع بودن حوزه اختیارات آنان از صدراعظم سؤال کردند، وی در پاسخ گفت: «در قانون اساسی در باب مسئولیت وزیران و تعداد آنها هیچ سخنی به میان نیامده،‌بنابراین اعتراض بی‌مورد است.»9 انتصاب احمد‌ میرزا پسر محمدعلی‌شاه به ولیعهدی ـ 19 اسفند ـ و عزل ظل‌السلطان برادر شاه و حاکم اصفهان ـ 25 اسفند ـ که با پافشاری علما و مراجع و متعاقب تظاهرات اعتراض آمیز مردمی صورت گرفت، از دیگر رویدادهای سال 1285 بود. در اردیبهشت سال 1286 کابینه میرزا علی‌اصغر خان اتابک با اکثریتی ضعیف از مجلس رأی اعتماد گرفت. در ماههای بهار 1286 اجتماعات مشروطه‌خواهان در نقاط مختلف کشور افزایش بیشتری یافت. طلاب و روحانیون در سوم تیر ماه این سال به رهبری شیخ فضل‌الله نوری در حرم حضرت عبدالعظیم متحصن شدند و مشروطه منهای مشروعه را خلاف اسلام دانستند. شیخ فضل‌الله نوری همراه با سید احمد طباطبایی در تلگرامهائی به علمای شهرهای ایران بر ضرورت رعایت موازین شرعی در قیام مشروطه تأکید کردند. این تأکیدات زمینه‌ساز فاصله گرفتن تدریجی متدینین از سایر رهبران سیاسی جنبش مشروطه بود. در نهم شهریور 1286 روسیه و انگلستان قرارداد معروف 1907 را که ایران را به مناطق تحت نفوذ دو کشور تقسیم می‌کرد به امضا رساندند. طبق این توافق قسمت شمالی ایران شامل شهرهای پرجمعیت و مراکز عمده تجاری از خط فرضی بین قصر شیرین و اصفهان و یزد و خواف و مرز افغانستان، منطقه نفوذ روسیه شناخته شد و قسمت جنوبی که دارای ارزش سوق‌الجیشی برای دفاع از هند بود از خط فرضی بین بندر عباس، کرمان، ‌بیرجند، زابل و مرز افغانستان منطقه نفوذ انگلستان و قسمت میانی هم منطقه بیطرف و متعلق به دولت ایران شناخته شد. گفته می‌شود دولت ایران پس از گذشت یک ماه از انعقاد این پیمان از طریق وزیر مختار آمریکا در جریان متن فارسی آن قرارگرفت. افشای این قرارداد در ایران موجب هیجان عمومی و اعتراضات شدیدی گردید و مجلس شورای ملی به اتفاق آراء آن را مردود و بی‌اعتبار شناخت. با این وجود، روسها و انگلیسی‌ها عملاً این پیمان را به اجرا گذارده و پس از آغاز جنگ جهانی اول دخالتهای وسیعی در شهرهای ایران به عمل آوردند. ترور میرزاعلی‌اصغر خان اتابک رئیس‌الوزرا در مقابل مجلس که درست در روز انعقاد قرارداد 1907 صورت گرفت، از دیگر رویدادهای قابل تأمل شهریور1286 است. پس از این ترور، میرزااحمد‌خان مشیرالدوله رئیس‌الوزرا شد. در پانزدهم مهر این سال متمم قانون اساسی تحت نظارت علما در مجلس تصویب شد. متمم قانون اساسی مشتمل بر 105 اصل با اعمال نفوذ روحانیت و جناح متعهد مجلس تنظیم شد و پس از نظارت شخصیت‌هایی چون آیت‌الله شیخ فضل‌الله نوری، آیت‌الله سید محمد طباطبایی، آیت‌الله سید عبدالله بهبهانی و ... در 15 مهر 1286 به امضای محمد علی شاه رسید. گرچه تشکیل مجلس شورا، تدوین قانون اساسی و تصویب متمم آن از جمله دستاوردهای جنبش مشروطیت است ولی آنچه که در تاریخ، مبنای شکل‌گیری «مشروطه» شناخته شده، صدور فرمان تأسیس مجلس در مرداد 1285 هجری شمسی است. از این تاریخ تا حادثه کودتای رضاخان که به منزله مرگ مشروطیت بود طی یک دوره 15 ساله، ایران شاهد حوادث فراوانی بود. مجلس اول مشروطه 2 سال پس از شروع در 1287 توسط نظامیان روس و به یاری حکومت وقت که مشروطیت را تهدیدی علیه پایه‌های قدرت خود می‌دانست به توپ بسته شد. سپس در فضای اختناق ایجاد شده بسیاری از رجال آزادیخواه و روحانیون دلسوز و معتمدین جامعه از جمله روزنامه‌نگاران به دار آویخته شدند. در مرحله بعد از یکسو تهران به تصرف مشروطه‌خواهان درآمد و از سوی دیگر وقوع جنگ اول جهانی سبب گسترش مداخلات قوای بیگانه در شمال و جنوب و غرب ایران شد. قراردادهای سری 1907 و 1915 نیز ایران را به مناطق تحت نفوذ آنها تبدیل کرد. نهضت مشروطیت شاهد ظهور و سقوط سه دوره مجلس، سه پادشاه قاجار و حدود 30 دولت بود. این نهضت گرچه به سلسله یکصدوسی ساله قاجار خاتمه بخشید ولی کودتای رضاخان نیز تیر خلاصی بر پیکره نیمه‌جان آن در سال پایانی قرن دوازدهم هجری شمسی محسوب می‌شد. بدین ترتیب نهضتی که اوائل سال 1285 با تحصن و اعتراض و فریاد مشروطه‌طلبان و آزادیخواهان اوج گرفت، در اواخر سال 1299 با کودتای رضاخان میرپنج سوادکوهی به خاموشی گرائید. پانوشت‌ها: 1ـ اولین سفر مظفرالدین شاه به اروپا روز 23 فروردین 1279 آغاز شد و 7 ماه به طول انجامید. او در این سفر از روسیه، اتریش، سوئیس، آلمان، بلژیک، فرانسه و ترکیه دیدن کرد. دومین سفر او روز 22 فروردین 1282 شروع شد و 6 ماه به طول انجامید. در این سفر نیز وی از اتریش، آلمان، بلژیک، فرانسه، ایتالیا و انگلستان دیدار کرد. مسافرت سوم شاه به اروپا نیز 16 خرداد 1284 آغاز شد و 4 ماه به درازا کشید ـ سایت مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی 2ـ انقلاب 1905 توسط هزاران کارگر اعتصابی و متعاقب انتشار خبر شکست روسیه در جنگ علیه ژاپن به وقوع پیوست و نقطه اوج آن، قتل عام کارگران در 22 ژانویه 1905 بود. این حادثه که در مقابل قصر تزار نیکلای دوم به وقوع پیوست در تاریخ روسیه به عنوان «یکشنبه خونین» نامگذاری شده است. کشتار مذکور زمینه یک انقلاب را در سراسر روسیه به وجود آورد که ثمره آن تن دادن تزار به تشکیل مجلس نمایندگان موسوم به «دوما» بود. 3ـ دوما عنوان مجلسی است که تزار نیکلای دوم در 19 اوت 1905 در یک عقب‌نشینی در برابر انقلاب مردم روسیه، فرمان تأسیس آن را صادر کرد. دوما اولین پارلمان منتخب مردم روسیه بود که پس از 4 قرن سلطه مطلق تزارها بر این کشور تأسیس می‌شد. جلسات دوما عملاً از 1906 شروع شد و تا 1917 که سلطه تزارها بر روسیه ادامه داشت، علیرغم افت و خیزهای فراوان ادامه داشت. 4ـ جنبش تحریم تنباکو،‌قیام روحانیت به رهبری میرزای شیرازی علیه واگذاری انحصار کشت، جمع آوری، بسته‌بندی، قیمت‌گذاری، عرضه و فروش تنباکو به یک کمپانی انگلیسی بود. این قیام در 1270 شمسی و در دوران ناصرالدین‌شاه قاجار به وقوع پیوست. نهضت مشروطه 14 سال پس از شکل‌گیری قیام تحریم تنباکو آغاز شد. 5ـ در آن زمان حکومت انگلستان همزمان با تضعیف دولت روسیه تزاری تلاش داشت تا با نفوذ در دل نهضت مشروطه،‌خود را تکیه‌گاه مردم نشان دهد. هدف نهائی انگلیسی‌ها کنترل نهضت و هدایت ‌آن به سمت مقاصد دربار لندن بود. سردنیس رایت سفیر سابق انگلیس در ایران در خاطرات خود در موارد متعددی به برنامه‌ریزی دولت متبوع خود برای تبدیل کردن سفارتخانه و کنسولگری‌های کشورش در ایران به «مأمن» و «پناهگاه» مشروطه‌خواهان اشاره کرده است. کتاب «ایرانیان در میان انگلیسی‌ها» ـ دنیس رایت ـ ترجمه کریم امامی ـ انتشارات نشر نو ـ 1365 ـ صص 384 ـ 372. 6ـ روزنامه جمهوری اسلامی، 8/1/1363. 7ـ تاریخ جدید سیاسی؛ انتشارات هفته، محمود مهرداد، ص 255. 8ـ روزنامه جمهوری اسلامی؛ 8/1/1363. 9ـ روزنامه جمهوری اسلامی؛ همان. منبع: ماهنامه الکترونیکی دوران - شماره 5

از «فروغ جاویدان» تا «مرصاد»

از «فروغ جاویدان» تا «مرصاد» در آخرین سال جنگ تحمیلی، حدود سه هفته پس از حمله تروریستی آمریکا به هواپیمای مسافری جمهوری اسلامی ایران برفراز خلیج فارس و چند روز پس از پذیرش قطعنامه 598 شورای امنیت سازمان مجاهدین خلق با این تحلیل که ایران در موضع ضعف قرار گرفته، حمله برنامه‌ریزی شده‌ای را به مرزهای غرب کشور آغاز کرد. این حمله که نام «فروغ جاویدان» بر آن نهاده شد، از حمایت گسترده نظامی رژیم بعث برخوردار گردید. اما عملیات در همان روزهای نخست با مقاومت سلحشورانه رزمندگان اسلام مواجه شد و کشتی رؤیائی از «مهران تا تهران» مجاهدین خلق در نخستین روز حرکت در مواجهه با طوفان «مرصاد» به گل نشست. مقاله حاضر شرحی بر شروع تا پایان همین عملیات است. * * * * صدام رییس جمهور عراق وحامی تمام عیار سازمان مجاهدین خلق، در هشتم تیرماه 1367 طی یک سخنرانی دربارة جنگ عراق و ایران، ضمن تکرار ادعای صلح‌طلبی خود و محکوم نمودن ایران به دلیل تداوم مقاومت برای تحقق هدف محکومیت و مجازات متجاوز، در شرایطی که با مداخلة علنی آمریکا و متحدانش در جنگ به نفع رژیم بعث عراق، احساس پیروزی می‌کرد، دربارة سازمان رسماً اینگونه اظهار نظر نمود: عراق به سطحی از آگاهی رسیده است که اگر روزی حس کند نابودی دشمن در سرزمینش خدمت به صلح است به آن دست خواهد زد... اگر ایران به هیچ یک از این مسائلی که من اشاره کردم توجه نکند مردم خودشان آنها را مجبور خواهند کرد که به صلح تن در دهند و این چیزی است که به آن ایمان راسخ دارم و قهرمانی‌های مجاهدین خلق در مهران مؤید این سخن می‌باشد. بالاخره روزه خواهد رسید که برای جنگیدن کسی به کمک آنها نخواهد آمد و بعد از مدتی خواهید دید که چگونه مجاهدین خلق به اعماق خاک خودشان نفوذ خواهند کرد و همین طور پیوستن مردم ایران را به صفوف آنها خواهند دید...»1 در تیرماه 1367 جمهوری اسلامی ایران رسماً قطعنامه 598 را پذیرفت. در حالی که از بدو تصویب این قطعنامه در 30 تیر 1366، ایران آن را «رد» نکرده بود و برای تأمین اهداف خود، از طریق مذاکره با دبیر کل سازمان ملل، برای پذیرش قطعنامه شروطی را طرح نموده بود و در واقع عملاً آن را به صورت «مشروط» پذیرفته بود. اما به دلیل کارشکنی آمریکا، انگلیس و فرانسه در طول مذاکرات و ورود مستقیم آمریکا به جنگ با ایران، پس از مشورت و تصمیم مسئولان عالی‌رتبه، با موافقت امام خمینی، در 27 تیرماه سال 1367 ایران اعلام کرد قطعنامه 598 را بدون قید و شرط پذیرفته است. اما ارتش صدام در تاریخ 31 تیرماه به خاک ایران حمله کرد و از منطقه جنوب به سمت خرمشهر و اهواز پیشروی نمود. پس از ضد حملات موفق ایران، ارتش عراق در جبهه‌های میانی و غرب کشور نیز به عملیات نظامی مبادرت کرد که آنها هم با بسیج مجدد نیروهای مردمی و نظامی جمهوری اسلامی، ناموفق شدند. در نتیجه نیروهای عراقی عقب‌نشینی کردند و رژیم عراق در اول و سوم مرداد ماه رسماً عقب‌نشینی خود را از جبهه‌های جنوب و میانی و غرب کشور اعلام نمود. اما همزمان عملیات مشترک عراق و سازمان آغاز گردید. نکاتی چند در علل و زمینه‌های شکل‌گیری این عملیات قابل توجه و بررسی هستند: پس از عملیات مهران، در جمع‌بندی رهبری سازمان، هدف عملیات بعدی، تهران منظور شد و برای رسیدن به حداکثر توان برای انجام این عملیات یک مقطع 3 ماهه در نظر گرفته شد و بلافاصله اعزام اعضا و مرتبطان سازمان از ایران و خارج کشور به عراق، به طور وسیعی آغاز شد. همچنین سازمان در این مقطع به منظور جذب اسرا و استفاده از آنها در عملیات نهایی فعالتر شده بود. افراد تازه‌وارد و نیروهای ارتش سازمان تحت آموزش و مانورهای فشرده‌قرار گرفته بودند و در آموزش‌های جدید، آموزش سلاح‌های ضد‌هوایی هم منظور شده بود. 2 «پیش از این منافقین در تحلیل درون‌گروهی خود، امکان موافقت ایران با قطعنامه‌ را غیر ممکن دانسته و به صراحت اعلام می‌کردند: تنها در صورتی جمهوری اسلامی قطعنامه را خواهد پذیرفت که به لحاظ سیاسی ـ نظامی و اقتصادی به بن بست کامل برسد. به عقیده آنان، این اقدام به منزله فروپاشی نظام خواهد بود..» 3 تحلیل رجوی در مورد نتیجة جنگ این بود که ایران به دلیل بسته بودن تمامی راه‌های بازگشت به صلح با عراق، ناچار به ادامة جنگ خواهد بود. هر قدر هم جنگ به طول بینجامد، از یک طرف توان نظامی و اقتصادی ایران بیشتر تحلیل می‌رود و از طرف دیگر بازگشت به سمت آتش‌بس و صلح غیر ممکن‌تر می‌شود و این جنگ تا شکست ایران ادامه خواهد یافت. با اعلام خبر پذیرش قطعنامه از سوی ایران، نقشه‌ها و طر‌ح‌های قبلی سازمان با بن بست مواجه شد. در آن شرایط،‌سازمان در کنار امیدواری به داشتن پشتوانة خرده عملیات‌های مرزی، حمایت نمایندگان کنگره و سنای آمریکا را نیز یدک می‌کشد. در 30 خرداد 67، 138 نمایندة‌کنگره و 14 سناتور آمریکایی طی نامه‌ای به «جرج شولتز» وزیر خارجة وقت آمریکا، از وی خواسته بودند که به جنبش‌های مقاومت داخلی در ایران توجه کند، و در همین راستا حمایت از سازمان ـ مستقر در عراق ـ را اکیداً توصیه کرده بودند. «مروین دایملی» نمایندة کنگرة امریکا در روز دوشنبه 6 تیرماه 67 در تظاهرات سازمان در واشنگتن شرکت کرده و طی سخنانی که از یکی از شبکه‌های تلویزیونی آمریکا هم پخش شد. اظهار داشت: « نباید دست از تلاش کشید،‌ مطمئن باشید که با کمی صبر و تلاش بیشتر به زودی از مهران به تهران رژه خواهید رفت.» 4 سازمان نوار ویدئویی سخنرانی مزبور را برای کلیة کادرهای سازمان پخش کرد. اولین واکنش سازمان در مورد پذیرش قطعنامه از سوی ایران، برگزاری نشست رجوی با اعضا بود. در این نشست که عصر روز جمعه 31/4/1367، سه روز قبل از شروع عملیات «فروغ جاویدان» برگزار شد، رجوی جزئیات این عملیات را به اطلاع فرماندهان و اعضای سازمان مجاهدین خلق رساند. رجوی پس از نیم ساعت که از سخنرانیش گذشت، ناگهان آن را قطع کرد و گفت: کارهای بزرگی در پیش داریم. مگر ما نگفته بودیم که «اول مهران، بعداً تهران»؟ [دست زدن حضار همراه با شعار«امروز مهران، فردا تهران] در همین زمان دو نفر نقشة بزرگی از ایران را آوردند ودر سمت چپ او، در کنار نقشة دیگری که قبلاً وجود داشت، نصب کردند و رفتند. پس از ساکت شدن جمعیت، رجوی به جلوی نقشه رفت و جلسه بدین گونه ادامه یافت: رجوی: دیگر وقت آن رسیده است که به ایران برویم. طرح عملیات بزرگی را کشیده‌ایم که در نهایت منجر به فتح تهران و سقوط رژیم می‌شود (هورای جمعیت) البته این دفعه احتیاج به ماکت و کالک منطقه‌ای نداشتیم چون این بار قرار است به تهران برویم. [دست زدن حضار و شعار «امروز مهران، فردا تهران»] البته نام آن را با عنایت به نام پیامبر اسلام «فروغ جاویدان»5 گذارده‌ایم. (صلوات حضار) وعملیات را به اسم امام حسین(ع) آغاز خواهیم کرد. چون این بار احتیاج به ماکت نداشتیم. گفتیم چه ضرورتی دارد؟ خود نقشة ایران را بیاورید! (با چوب‌دستی از سمت چپ نقشه قصر شیرین، باختران و تهران را نشان می‌دهد) همانند شهاب باید به تهران برویم. از لحظه‌ها ـ حتی کوچکترین لحظه‌ها ـ باید استفاده کرد. نباید هیچ لحظه‌ای را از دست بدهیم زیرا در این عملیات لحظه‌هاتعیین کننده و سرنوشت سازند. این عملیات باید در عرض 2 یا 3 روز انجام شود. چون فقط اگر عملیات با این سرعت انجام شود رژیم فرصت بسیج نیرو پیدانخواهد کرد؛ چون اصلاً به فکرش هم نمی‌رسد که ما بتوانیم در عرض این مدت به تهران برسیم و احتمالاً نمی‌تواند هیچ عکس‌العمل مؤثری انجام بدهد.البته در عملیات چلچراغ از شما خواستم که سرعتتان در آن حد باشد. پس از جریان عملیات چلچراغ با فرماندهان نشستیم و به جمع‌بندی و بررسی پرداختیم که عملیات بعدی چه باشد؟ پس از بحث و بررسی‌های زیاد دیدیم در عملیات قبلی که مهران بوده است و از مشکلترین عملیات‌های مرزی بود، بعد از گرفتن ستاد لشگر می‌توانستیم جلوتر برویم و هیچ نیرویی هم بر سر راهمان نبود. با توجه به اینکه همیشه در عملیات‌ها به صورت تصاعدی عمل کرده‌اید، یعنی وسعت هر عملیاتتان ازقبلی بیشتر بوده است آفتاب از پیرانشهر وسیعتر و مهران از آفتاب ـ حالا باید این عملیات هم نسبت به چلچراغ تفاوت کیفی داشته باشد. بنابراین فکر کردیم که در عملیات بعدی ـ هر چه که باشد ـ حداقل این است که باید یک مرکز استان را بگیریم. در این صورت مگر ما دیوانه‌ایم که پس از گرفتن مرکز استان ‌آن را ول کنیم و برگردیم؟! خوب، یا هما‌ن‌جا می‌مانیم، یا به طرف تهران حرکت می‌کنیم. ولی باز در مقایسه با کار قبلی دیدیم استان خیلی کم و کوچک است ( با لحن طنزآلود:) آخر شما دیگر بچه نیستید که بروید یک شهر را بگیرید! اگر بخواهید وسیعتر از عملیات‌‌های قبلی عمل کنید هیچ راهی غیر از فتح تهران ندارید (دست زدن حضار و ابراز احساسات.) البته یک سری می‌گفتند برویم اهواز را بگیریم و یک سری می‌گفتند برویم کرمانشاه را بگیریم. ما نشستیم و فکر کردیم و دیدیم باید از طریق کرمانشاه برویم. زیرا اولاً تا حدودی وضع و شرایط مسیری که انتخاب کرده‌ایم نسبت به قبل مناسب‌تر و بهتر است، چون عراق تا قصر شیرین و سرپل‌ذهاب پیش رفته است و این بار نیاز به خط‌شکنی نداریم و به راحتی می‌توانیم تا کرمانشاه برویم. ثانیاً نزدیکترین نقطة مرزی برای رسیدن به تهران کرمانشاه است. از آن به بعد براساس تقسیمات انجام شده 48 ساعته به تهران خواهیم رسید. البته روی لشگر 84 و 88 شناسایی انجام داده‌ایم اگر موقعیت سیاسی مثل قبول قطعنامة 598 شورای امنیت از طرف ایران پیش نمی‌آمد شاید فقط در همان‌جا (کرمانشاه) عمل می‌کردیم ولی حالا ایران خیلی ضعیف شده است و ما یکراست می‌رویم و تهران را می‌گیریم. 6 باید بدانید که ما از قبل تصمیم انجام این عملیات بزرگ را داشتیم و می‌خواستیم آن را دیرتر انجام دهیم اما پذیرش قطعنامه کار ما را تسریع کرد؛ یعنی به دلیل شرایط سیاسی جدید مجبوریم یکی دو ماه آن را زودتر انجام دهیم. تصمیمی که ما گرفتیم تصمیم بسیار حساس و مشکلی بود و ما چاره‌ای جز عمل نداریم و اگر الان اقدام نکنیم فرصت از دست خواهد رفت. زیرا بعد از اینکه بین ایران و عراق صلح شود ما در اینجا قفل می‌شویم و دیگر نمی‌توانیم کاری انجام بدهیم و از لحاظ سیاسی تبدیل به فسیل می‌شویم. پس بایستی آخرین تلاش خودمان را هم بکنیم و یک بار دیگر کل سازمان را به صحنه بفرستیم و مطمئن هستیم که پیروزیم و از هم اکنون من این پیروزی را به شما و خلق قهرمان ایران تبریک می‌گویم. اگر ما به تحلیل‌هایی که در مورد رژیم داشته‌ایم معتقد هستیم زمان مناسبی برای ما به وجود آمده است. ما در تحلیل جنگ گفتیم که رژیم درمنتهای ضعف، حاضر به توقف جنگ می‌شود و دلیل قبول قطعنامه از طرف آنها هم همین است. ما نباید این فرصت تاریخی را از دست بدهیم. باید حمله کنیم و کارش را یکسره کنیم. رژیم دیگر نیروی جنگی لازم را ندارد و نمی‌تواند نیروی جبهه را تأمین کند؛ مثلاً عراق در همین چند عملیاتی که کرده است به راحتی توانسته مناطقی را پس بگیرد و هر چه خواسته جلو رفته است. «فاو» را گرفته و جزایر مجنون و چند نقطة دیگر را با چند ساعت جنگ بازپس گرفته است. ملت دیگر از جنگ خسته شده‌‌اند و همه مخالف جنگ هستند و کسی به جبهه نمی‌آید. کسانی که در جبهه هستند افرادی هستند که آنها را به زور از شهرها و روستاها دستگیر کرده‌اند و به جبهه فرستاده‌اند و میلی به جنگیدن ندارند. تمام لشکرها و نیروهای رژیم در حملات عراق ضربة کاری خورده و پراکنده هستند و یارای مقابله با ما را ندارند. پس هم از لحاظ نظامی تعادل خود را از دست داده و هم از لحاظ سیاسی در انزوای بین‌المللی قرار دارد. البته در عملیات چلچراغ یک نفر به کمک شما آمد و آن حضرت علی (ع) بود که به شما کمک کرد و این بار هم حضرت محمد (ص) و اما حسین (ع) به کمک شما می‌آیند و شما باید به اندازة چندین نفر کار کنید و سختی را تحمل کنید. البته در این چند روز که اعلام آماده باش بود شما خیلی کار کردید و کار یکی یا دو ماه را در 3 روز کرده‌اید. از حالا باید همگی آماده باشید که هر وقت گفتیم حرکت می‌کنیم آماده باشید. شاید سازمان 25 سال پیش به وجود آمد تا در چنین روزی به چنین کاری دست بزند. ما از طرف قصرشیرین می‌رویم. در آنجا لشگر 81 با عراق درگیر است، لشگر 58 و لشگر 88 در سومار درگیر هستند، لشگر 64 در پیرانشهراست و تنها امکان دارد لشگر 28 در راه به استقبال ما بیاید. [در اینجا رجوی فردی را از میان جمعیت صدا می‌زند و می‌پرسد:] اگر لشکر سنندج بیاید چه کار می‌کنی؟ [آن فرد جواب داد:] نمی‌آید. رجوی: نگو نمی‌آید؛ بگو اگر آمد داغانش می‌کنیم. [بلند می‌شود و روی نقشه به دنبال شهرها می‌گردد.] کاری که ما می‌خواهیم انجام دهیم در حد توان و اشل یک ابرقدرت است؛ چون فقط یک ابرقدرت می‌تواند کشوری را ظرف این مدت تسخیر کند؛ به طور مثال بغداد تا مرز ایران 180 کیلومتر فاصله دارد و در طول 8 سال جنگ ایران ادعای گرفتن آن را نکرده است؛ و همین طور عراق هم ادعای گرفتن تهران را نکرده است اما می‌خواهیم برویم تهران را بگیریم. (با طنز) خوب، چه میشه کرد دیگه! بعضی وقت‌ها این طور پیش میاد دیگه! [دوباره به نقشه اشاره می‌‌کند.] ما به ترتیب به قصرشیرین، سرپل ذهاب، اسلام‌آباد و بعد کرمانشاه می‌رویم. بعد از آن همدان، قزوین، تاکستان، کرج، و بالاخره تهران. (کف زدن حضار) ابتدا از محور قصرشرین که در دست عراق است وارد می‌شویم و تا سرپل ذهاب می‌رویم؛ البته از طریق جادة آسفالته. بعد کرند و اسلام‌آباد را توسط یک لشگر که فرماندة آن احمد واقف7 است. پس از فتح اسلام‌آباد یک تیپ در کرند و 2 تیپ در اسلام‌آباد مستقر می‌شوند، که در ضمن راه ورودی شهر را نیز تحت کنترل می‌گیرند. اسم عملیات این محور را به نام «حنیف» نامگذاری کرده‌ایم. بعد از اسلام‌آباد به سمت کرمانشاه حرکت می‌کنیم، که اسم این عملیات «سعید محسن» است و دو لشکر به مسئولیت صالح8 در کرمانشاه عمل می‌کنند. صالح، آماده‌ای؟ صالح: بله. رجوی: مسئولین همه آماده‌اند؟ صالح: بله. رجوی: شما قرار شد به کجا بروید؟ صالح: کرمانشاه. تقسیم‌بندی هم شده است که تیپ‌ها باید در کدام نقاط متمرکز شوند. تیپ ... به سراغ صدا و سیما می‌رود، تیپ .... به سراغ زندان دیزل‌آباد می‌رود و زندانیان را آزاد می‌کند و آنهایی را که می‌خواهند مسلح می‌کند، و تیپ ... سپا ه بعثت و قرارگاه نجف را می‌گیرد و به همین ترتیب جعفر راه ورودی کرمانشاه، تیپ افسانه پادگان نزدیک ان، و تیپ جلیل9 دروازة خروجی کرمانشاه را به اضافة هوانیروز دارند. البته مردم را می‌فرستیم که زندانیان دیزل‌آباد را آزاد کنند. رجوی: اول شهر را بگیرید، بعد زندان را؛ چون تصرف شهر مهمتر است. ما در کرمانشاه اعلام جمهوری دموکراتیک اسلامی می‌کنیم. این تیپ‌ها در کرمانشاه مستقر می‌شوند و 2 تیپ به سنندج و بقیه به سمت همدان حرکت می‌کنند. نام عملیات محور همدان را به نام «بدیع‌زادگان» گذاشته‌ایم. محمود قائم‌شهر10 آماده‌ای؟ محمود: بله. رجوی: می‌دانی باید به کجا بروید و چه هدف‌هایی را در شهر در دست بگیرید؟ محمود: بله، همدان. رجوی: بعد از آنکه به همدان رسیدید و مستقر شدید یکی از تیپ‌های زیر نظر خودت را برای کمک به تهران بده. وقتی همدان و صدا و سیمای آن را گرفتید صدای مجاهد را پخش کنید و به مردم اعلام کنید که ما داریم می‌آییم. محمود: باشد. رجوی: رادار همدان باید منهدم شود تا هواپیماها نتواننددرست کار کنند. از پایگاه نوژه هم ترسی نداشته باشید؛ هر سه ساعت به سه ساعت دستور می‌‌دهم هواپیماهای عراقی بیایند و آنجا را بمباران کنند. پایگاه هوایی تبریز را هم با هواپیما هر سه ساعت به سه ساعت مورد هدف قرار خواهیم داد. نادر11، از لحاظ پوشش هوایی چطوری؟ نادر: در دست ماست و می‌‌توانیم کنترل کنیم. رجوی: اگر هواپیمایی بخواهد از نوژه بلند شود چه کار می‌کنید؟ نادر: می‌زنیم. اگر چیزی بخواهد پرواز کند کلّاً فرودگاه را می‌زنیم. رجوی: کاملاً مطمئن هستید؟ نادر: بله، ‌می‌‌توانیم. رجوی: علاوه بر آن ضدّ هوایی و موشک سام 7 هم که داریم؟ نادر: بله، داریم. رجوی: فتح‌الله12، تو می‌روی قزوین و تاکستان را می‌گیری. یکی از هدف‌ها علاوه بر مراکز سپاه لشگر 16 قزوین است. پس از خلع سلاح تمام نیروهای نظامی و انتظامی در آنجا مستقر می‌شوی و وقتی مسقر شدی یکی از تیپ‌های خود را به کمک تهران بفرست چون در آنجا نیاز هست. پس از آن 2 تیپ راهی تاکستان شده و در ‌آنجا مستقر می‌شود و پشت سر آن منوچهر13با یک لشگر راهی کرج می‌شود و آنجا را تصرف می‌کند. البته نام عملیات محورهای قزوین و تاکستان را به نام «سردار» نام گذارده‌ایم. پس از آن 4 لشگر و 2 تیپ تحت نام کلی «سیمرغ» و تحت فرماندهی محمود عطایی راهی تهران می‌شوند،‌که مهدی ابریشمچی هم معاون او در این عملیات است. [محمود عطایی و مهدی ابریشمچی دست یکدیگر را می‌فشارند.] ضمناً اگر یادتان باشد در انقلاب ایدئولوژیک گفتم که یک سیمرغ بود که به کوه قاف رسید و آن روز هم گفتم که سیمرغ «مریم» بود. علت اینکه این اسم «سیمرغ» را انتخاب کردم حرف همان روز است. (کف زدن حضار) مریم: (با اطوار:) چرا این اسم را گذاشتی؟ رجوی: می‌بخشید که بدون مشورت جناب‌عالی این اسم را گذاشتم. در آنجا تیپ لیلا فروگاه مهرآباد، تیپ ... سلطنت‌آباد، تیپ فرهاد صدا و سیما، تیپ فرشید زندان اوین، 14 تیپ ... مراکز سپاه، تیپ ... نخست‌وزیری، تیپ ... مجلس شورا، تیپ ... ستاد ارتش و تیپ کاظم15 در جماران عمل می‌کند. (هورا و کف‌زدن حضار.) هوانیروز عراق تا سرپل ذهاب به همراه ستون‌ها خواهد بود. از نظر هوایی ناراحت نباشید چون هواپیماهای عراقی پشتیبان ما هستند و تمام ماشین‌ها به صورت ستون حرکت می‌کنند. البته این عملیات را دو عامل درجه یک تهدید می‌کند؛ یکی اینکه از طرف رژیم خمینی از طریق هواپیما مورد حمله و بمباران قرار بگیریم چون روی جاده همه به یک ستون حرکت می‌کنیم؛ ثانیاً چون صف ماشین‌ها خیلی طولانی است اگر ماشین‌هایی خراب شوند و یا از دور خارج شوند نباید به خاطر آن همة ستون متوقف شوند و بایستی آن را به سرعت از دور خارج کرد و از ماشین زاپاس استفاده کرد و یا کلّاً آن را از دور خارج کرد و معطل آن نشد. در ضمن هیچ ماشینی حق سبقت گرفتن از جلویی را ندارد و همین طور حق عقب‌افتادن را هم ندارد. هر جا که رسیدید سر راه جاده‌ها را باز کنید. تیپ‌های مأمور در شهر مأمور تأمین جاده‌های آن شهر می‌باشند وهر تیپ با رسیدن به آن شهر وارد آن شده و بقیة ستون بلافاصله به حرکت خود ادامه می‌دهند. ضمناً اگر اسیر شدید راجع به خط سیر عملیات که از کدام جاده و از کدام شهرهاست، چیزی نگویید و بگویید که عملیات قرار بود تا همین جا باشد. (رو به محمود قائم‌شهر:) محمود، خوب فهمیدی که باید به کجا بروی؟ یک‌دفعه به قائم‌شهر نروی! تو اول به همدان برو، کار و مسئولیت خودت را انجام بده، بعداً که به تهران آمدی مازندران را به تو می‌‌دهم. (رو به قاسم: 16) حیف که مردم اصفهان بی‌بخارند و الّا یک تیپ را هم به تو می‌دادم که به اصفهان برویم. [محمود عطایی فرماندة محور تهران را صدا می‌کند و او پای میکروفون می‌‌آید از او پرسید:] وضعیت چطور است؟ عطایی: خوب است. با نیروی هوایی و هوانیروز عراق هماهنگ شده است. ماشین‌ها آماده است، مهمات بارگیری شده، و تیپ‌ها تا حدودی توجیه شده‌اند و تا رسیدن به شهرها بهداری هم آمادگی لازم را دارد و هیچ‌گونه نگرانی وجود ندارد. در لابه‌لای ستون تعمیرکار سيّار و فیلمبردار سيّار هم در حال حرکت هستند. رجوی: در این عملیات مردم به حمایت از ما بر می‌خیزند. کسانی که حاضرند با ما بیایند را از پادگان‌ها و مراکز سپاه مسلح کنید و هر چه خواستند تا تهران بیایند آنها را با خودتان ببرید. در این عملیات نیروهای زیادی به ما کمک خواهند کرد. از طرفی درب زندان‌ها که باز شود آنها هم با ما هستند و با ما خواهند آمد. نیروهای زندان بالقوه با ماهستند. 17 البته هر جا رفتید اگر مردم آن‌جا تسلیم شدند که کاری با آنها ندارید و اگر جنگیدند با آنها بجنگید، و هر جا رسیدید از مردم کمک بگیرید و کارها را به خود مردم بدهید و از این نترسید که مردم اسلحه‌دار می‌شوند و چه خواهد شد. محمود،‌وقتی که تهران را گرفتی در خیابان طالقانی به ساختمان بنیاد علوی می‌روی. در طبقة پنجم آنجا اتاقی است که روزی اتاق من و اشرف و موسی بوده است. سلام من را به ساکنین آنجا می‌رسانی و اگر مردم آ‌نجا بودند جای دیگری را به آنها بده چون ما را بعد از انقلاب به زور از آنجا بیرون کردند. آن اتاق را برای من نگه‌دار تا وقتی که به تهران آمدم در آنجا مستقر شوم. [رو به فرید 18 :] خوب، فرید، شما چه کار می‌کنید؟ در اولین روزی که نیروها به مقصد رسیدند شما باید 24 ساعته برنامه داشته باشید و مسئله را به گوش همة ملت ایران برسانید. کار و بارتان جفت و جور هست؟ برنامه‌تان تنظیم شده است؟ فرید: ما 24 ساعته برنامه خواهیم داشت. رجوی: برای ثبت در تاریخ می‌خواهیم هر کس با این طرح موافق است دست بلند کند. [همه دست‌ها را بلند کردند. رجوی تک‌تک به همه نگاه کرد. رو به فیلمبردارها و انتظامات:] شما چرا دستتان را بلند نمی‌کنید؟ [آنها هم دستشان را بلند کردند. رو به حضار:] آیا ما دیوانه نیستیم که می‌خواهیم چنین کاری بکنیم؟ آیا به نظر شما چنین کاری شدنی است و ‌آیا احمقانه نیست؟ اگر کسی مخالفتی دارد بیاید و صحبت کند و کسی هم حق ندارد با او مخالفت کند. رجوی نشست و یک سیگار روشن کرد. در همین حین زنی از میان جمعیت بلند شد و دست خود را بلند کرد. همة حضار با تعجب به او نگاه می‌کردند. رجوی: پشت میکروفون بیا و حرف‌های خودت را بگو. زن: من مخالف نیستم، اما اینکه می‌گویید مردم با ما هستند فکر نمی‌ کنم چنین باشد. من و شوهرم چند شب قبل از خارج آمده‌ ایم و خود من 4 ماه است که از ایران آمده‌ام.19 مردمی که من دیده‌ام با آنچه که شما می‌گویید تفاوت دارند. فکر نمی‌کنم آنها به ما کمک کنند. هیچ‌گونه جوّ سیاسی نظیر آنچه شما به آن اشاره می‌کنید در ایران به وجود نیامده است، چون خیلی‌ها در ایران هستند که حتی رادیو مجاهد را گوش نمی‌دهند و از مجاهدین هم به کلی بی‌خبرند. شما چطور انتظار دارید با اختناق شدیدی که وجود دارد چنین کسانی در تهران بلند شوند و از ما حمایت کنند؟ رجوی: درست می‌گویی و درست صحبت کردی ولی من الان تو را قانع می‌کنم. این نظر تو به 4 ماه پیش بر می‌گردد و الآن ایران خیلی فرق کرده است. از آن گذشته تا ما شهری را آزاد نکنیم مردم با ما نخواهند شد. ما روی نیروی خودمان حساب می‌کنیم. مردم در وهلة اول نخواهند آمد و حتی ممکن است از ما بترسند و همانطور که گفتنی بروند و درهایشان را ببندند؛ ولی وقتی که رفتیم و در کرمانشاه مستقر شدیم و مردم دیدند که تعادل قوا به سمت ما می‌چرخد 20 یک قدم بیرون می‌گذارند و ما در شهر می‌گردیم و اعلام می‌کنیم که هستیم و آن وقت مردم جرئت می‌کنند درها را باز کنند و بعد جلو آمده از ما حمایت می‌کنند و ما هم کارها را به دست مردم می‌دهیم، ولی در ابتدا آنچه تو گفتی درست است. در آن موقع که شما در ایران بودید چقدر از مردم مخالف خمینی بودند؟ زن: 90 درصد. رجوی: این 90 درصد اگر بفهمند که مجاهدین به شهرشان آمده‌اند حتماً از آنها حمایت می‌کنند و مردم وقتی که دیدند سپاه و کمیته دیگر نیست حتماً نمی‌ترسند و وقتی که اسلحه گرفتند خودشان همه کاره می‌شوند و شما فقط آنها را راهنمایی می‌کنید. البته اگر در این عملیات شکست هم بخوریم تأثیرش آن قدر هست که باعث برپایی قیام توسط مردم شود، چون رژیم وضعیتی ندارد که تا عید دوام بیاورد. ما در وضعیتی مثل 30 خرداد قرار داریم و باید به این کار تن بدهیم. البته برای من تصمیم‌گیری در این مورد مشکل بود چون بهترین نیروها و نفراتی را که در سال‌های زندان با هم بودیم به داخل صحنه می‌فرستیم. ما در این عملیات می‌خواهیم تمام سازمان و تمام ارتش آزادیبخش را به میدان جنگ ببریم. این خودش ریسک بالایی دارد، چون جنگ دو وجه دارد؛ یا شکست یا پیروزی. در صورتی که شکست باشد موجودیت سازمان به خطر می‌افتد. [یک نفر از ته سا لن: خون اشرف می‌جوشد، مسعود می‌خروشد.] ما در قدیم 3 یا 4 نفر را در ایران داشتیم که آن عملیات‌ها را می‌کردند که سپاه و کمیته هیچ‌کاری نمی‌توانستند بکنند. این ساسان 21 کجاست؟ (رو به ساسان:) شما در سال 60 در عملیات‌های تهران چه کار می‌کردید؟ ساسان: بالطبع با این نیرویی که داریم می‌رویم و حتماً برایمان موفقیت‌آمیز خواهد بود زیرا در سال 60 و 61 در تهران فقط 8 تا 10 تیم نظامی در سراسر تهران داشتیم که نیروهای کمیته و پاسداران از دست ما در امان نبودند. مثلاً یک تیم 3 نفرة ما این طرف میدان مصدق می‌ایستاد، یک تیم آن طرف و سراسر مسیر را به راحتی می‌بستند و نیروهای پاسدار و کمیته هم کاری نمی‌توانستند بکنند و از ما می‌خوردند. مریم: (رو به زن:) شما خیالتان راحت باشد. همه چیز آماده است و طرح‌ها دقیق می‌باشد. شما ناراحت نباشید. ما نباید مردم را زیاد هم دست کم بگیریم؛ چرا که در میان خود ما هم عدة زیادی از اسرا وجود دارند که به ما پیوسته‌اند و این نشان دهندة حمایت زیادی است که در شهرها از ما خواهد شد. اسرا دستشان را بلند کنند! [حدود 400 ـ 500 نفر دست بلند می‌کنند.] ما در 30 خرداد از روی استیصال و ضعف با رژیم برخورد کردیم ولی امروز از موضع قدرت با او برخورد خواهیم کرد. البته دلیل اینکه ما می‌‌خواهیم این قدر زود دست به این عملیات بزنیم این است که رژیم در حال حاضر هم دچار بحران نیرویی شده و هم روحیة نیروهایش به دلیل شکست‌های پیاپی ضعیف شده است. برای همین هم می‌خواهد صلح صوری کند تا وقت پیدا کند و بسیج نیرو کند. به همین دلیل ما باید تا دیر نشده از این فرصت استفاده کنیم و این عملیات را انجام دهیم ولی قبلاً بین هر عملیات یکی دو ماه برای کارهای مقدماتی، از جمله شناسایی و آماده کردن خودروها و دیگر وسایل و مانور وقت لازم داشتیم، که در حال حاضر موفق شدیم همة کارها را در عرض همین مدت کوتاه بعد از عملیات چلچراغ انجام دهیم که کار بسیار شاقی بود ولی با روحیة بالای افراد ما و عنصر مجاهد بودن که در همه بوده است این کار در این مدت کوتاه عملی شده و خیلی‌ها در این مدت کوتاه، آموزش‌های پیچیده‌ای نظیر کار با تانک را هم یاد گرفتند و آمادة عملیات شدند. عده‌ای هم راجع به وضعیت بچه‌های کوچک سئوال کردند که ما بچه‌ها را بعد از آنکه تهران فتح شد سوار اتوبوس می‌کنیم و به تهران می‌آوریم. رجوی: از هر کس می‌پرسم بلند شود و جواب بدهد. طاهره 22 چه کار کردی؟ کارها رو به راه است؟ دیگر فشنگ کم نمی‌آوریم؟ کنسرو و ‌آب‌میوه به اندازة کافی داریم؟ طاهره: نه، این دفعه خیلی زیاد است برداشته‌اند. هزار تفنگ اضافی رسیده است و تانک‌ها و خودروها هم اکثراً رسیده است و بقیه هم تا فردا ظهر می‌رسد. کنسرو هم به تعداد کافی تهیه شده که حتی ممکن است زیاد هم بیاید. رجوی: محمود 23، وضعیت به لحاظ امکانات چطور است؟ کم و کسری ندارید؟ همة خودروهای مورد نیاز رسیده است؟ محمود: بله، فقط مقدار کمی مانده، که تا فردا ظهر تمام می‌شود. رجوی: فاطمه 24، وضعیت درمانی به لحاظ دارو و پزشک و آمبولانس همه آماده هستند یا نه؟ فاطمه: بله، آماده است. رجوی: قرار بود برای حمل مجروحین هلی‌کوپتر بگیرید و داشته باشید.‌ گرفته‌اید؟ فاطمه: مسئله آن هم تا فردا حل خواهد شد. رجوی: دکتر حمید 25 را هم ببرید. کاظم 26 هم آمده است. مسئله درمانی اینجا مسئولیتش با کاظم باشد که در این زمنیه چیزی کم نیاورید. ما در این راه عاشوراگونه می‌رویم اما این بار زمانی که در 30 خرداد 60 شروع کردیم فرق می‌کند، چون در آن موقع چشم‌انداز پیروزی نداشتیم و عاشوراگونه شروع کردیم ولی این بار چشم‌انداز پیروزی داریم که خیلی ملموس است. البته همة افراد باید بدانند که می‌خواهند چه کار کنند. ما کاری می‌خواهیم بکنیم که همة دنیا تعجب کند و یکدفعه بفهمند که ما در تهران هستیم و خمینی دیگر وجود ندارد. مریم: درست است که ما به خاطر وظیفه‌ای که داریم عاشوراگونه وارد می‌شویم ولی در اینکه ما حتماً پیروز می‌شویم هیچ شکی ندارم. الان جبهه‌ها خالی شده و وقتی که از جبهه آن طرف‌تر برویم کسی نیست که جلو ما را بگیرد و ما آن قدر می‌خواهیم با سرعت پیش برویم که هر کس که مجروح شد باید خودش مسئله‌اش را حل کند که باعث کندی ستون نشود. رجوی: اگر کس دیگری حرفی دارد باید بگذارد در میدان آزادی تهران بگوید و جمع‌بندی عملیات هم در همان‌جا خواهد شد. طی چند روزی که ما در اردوگاه قدم زده‌ ایم شاهد بوده‌ایم که بچه‌ها چقدر کار کرده‌اند. دیدم جیپی را نفربر کرده‌اند و تویوتایی را زرهی کرده‌اند، که اینها همه نشان دهندة آمادگی ماست [باخنده:] روی جیپ‌های رزمی آرم ایران را زده‌اند که ما خیلی خوشحال هستیم که کشورمان سازنده شده است. 27 [رو به یکی از فرماندهان:] کمرشکن‌ها را خالی کرده‌ایم؟ تانک‌های 6 چرخ آماده‌اند؟ فرمانده: بله. رجوی: تانک‌های 6 چرخ سرعتشان زیاد است و هر سه تا از آنها که وارد یک شهر شود همان رژه‌اش جو وحشت را حاکم می‌کند. ما برای همین از این تانک‌ها استفاده می‌کنیم. مریم: در پایان مطلبی بود که می‌خواستم بگویم و آن اینکه از فرماندهان تیپ‌ها می‌خواهم که بعد از نشست ساعتی به شما فرصت بدهند تا بچه‌ها همدیگر را ببینند و از هم خداحافظی کنند. ساعت 30/20 بود که سخنرانی پایان پذیرفت و افراد تا 30/3 بعد از نیمه‌شب از یکدیگر خداحافظی کردند. 28 در روزهای شنبه و یکشنبه کارها جنبة آماده‌سازی داشت و طی یک نشست در روز شنبه فرماندة گردان‌ها، سرگروه‌ها و فرماندهان دسته در رابطه با آرایش ستون و مکانیزم عملیات توجیه شدند. در این نشست به افراد گفته می‌شد که تا باختران درگیری نخواهیم داشت و ستون تحت هیچ شرایطی نباید توقف داشته باشد. در روز یکشنبه قرار شد کلیة قسمت‌ها حداکثر تا ساعت 14 همة کارها را انجام داده و استراحت کنند، که غالب آنها موفق نشدند و بعضاً تا نیمه شب کار آماده‌سازی ادامه داشت. تانک‌ها نیز از چندین روز قبل تحویل تیپ‌ها شده بود. مادرها قرار شد در روز یکشنبه فرزندانشان را ببینند و خداحافظی کنند. طی همین 2 روز افراد پایگاه بدیع به مرور آزاد شده و به قرارگاه اشرف رفته و در سازمان تیپ‌ها قرار ‌گرفتند. همچنین در روز یکشنبه کلیة تیپ‌ها در قرارگاه اشرف مانور داشتند. در این مانور آرایش ستون تمرین داده ‌شد و بعد از ظهر همین روز بعضی از تیپ‌ها که توانسته بودند نشست توجیهی را در روز شنبه بگذرانند در جلسة توجیهی شرکت کردند. در این نشست‌ها به افراد گفته ‌شد روی جاده حرکت کنند و سرعت 70 کیلومتر در ساعت در پیشروی الزامی است و از هر طرف که به شما شلیک شد به همان سمت شلیک کنید. در همین نشست‌ها برگه‌هایی جهت پرکردن به افراد داده ‌شد که برگ شناسایی محسوب می‌شد. همة ماشین‌ها شماره‌گذاری شده و تیپ‌ها کد‌بندی و نامگذاری شده و به همه ابلاغ شده بود که مدارک عراقی را بگذارند و مقداری پول ایرانی بین افراد تقسیم شده بود و با برنامه و امکانات و سازماندهی، در انتظار دوشنبه و شروع عملیات بودند. تحلیل سازمان که موجب تصمیم‌گیری در آن مقطع بود به شرح زیر است: 1ـ با پذیرش قطعنامة 598 چشم‌انداز آیندة نظامی سازمان در جدار مرز مبهم خواهد بود و رجوی در پیشبرد خط فعلی با مشکل روبه‌رو خواهد شد. (بن‌بست در عملیات نظامی) 2ـ ظاهراً عراق به سازمان فشار می‌آورده و از قول افراد رده‌بالای سازمان نقل می‌شده که: «صاحبخانه (عراق) به ما فشار می‌آورد» یا به عبارت دیگر «صاحبخانه ما را جواب کرده است.» 3ـ براساس تحلیل سازمان، جمهوری اسلامی از دو عامل ثبات و پایداری، یعنی «جنگ» و «اختناق داخلی» برخوردار است،‌که با پذیرش قطعنامة 598 خود‌به‌خود عامل جنگ را از دست داده و صرفاً اختناق باقی مانده است. در پی این برداشت، سازمان به این استدلال رسیده بود که : «اولاً جمهوری اسلامی از حیث نظامی در حداقل توان خویش و از حیث روحیه و توان عملیاتی و تدافعی بسیار ضعیف است، ثانیاً از حیث کمک‌های مردم حداکثر نارضایتی وجود دارد و نظام در مقابل سؤال مردم بی‌پاسخ مانده است. 29 نیروهای متشکلة حاضر در عملیات «فروغ» به سه گروه عمده در سازمان تقسیم می‌شوند. 1 ـ نیروهایی که از قبل در مجموعة ارتش آزادیبخش متشکل بودند و در عملیات‌های مختلف شرکت داشتند و تجربیات خوبی از آن عملیات‌ها کسب کرده بودند. اینها از توانایی خوبی برخوردار بوده، آموزش دیده،‌ و از تابعیت تشکیلاتی و توانایی برخوردار بودند، تا آخرین لحظه می‌جنگیدند و هنگامی که مهماتشان تمام می‌شد با نارنجک خودکشی می‌کردند و حاضر به تسلیم نبودند. 2ـ نیروهایی که بنا به ضرورت طی یک فراخوان عمومی از اعضا و هواداران سازمان در کشورهای مختلف، به خصوص اروپا بسیج شده و به عراق روانه شده بودند. این دسته از نیروها با توجه به مدت محدود آموزش نظامی از کیفیت پایینی در عملیات برخوردار بودند. این تیپ‌ها روحیة جنگی نداشتند، آموزش دیده نبودند و حتی لوازم ‌آرایش خود را نیز به همراه آورده بوده‌اند و با اقوامشان در ایران قرار ملاقات گذاشته بودند. تعدادی نیز مدارک تحصیلی خود را آورده بودند تا پس از فتح ایران، سهمی در قدت بگیرند! به عبارت دیگر این گروه جهت سیاهی لشگر فراخوانی شده‌ بودند. 3ـ اسرایی که در عملیات‌های قبلی به اسارات سازمان درآمده بودند و با اقدامات توجیهی سازمان به آن جذب شده بودند و پس از آموزش‌های لازم در تیپ‌ها سازماندهی شده بودند. این عده حدود 800 نفر برآورد شده‌اند که با وعدة آزادی آمده بودند و انگیزة بسیار پایینی داشتند و توانایی نظامی مطلوبی نیز نداشتند و طبعاً در عملیات تلفات زیادی داشتند. البته عدة کثیری از آنان از ابتدای درگیری‌های اسلام‌آباد فرار کرده و از کوهستان‌های مجاور خود را به استان‌های دیگر رسانده بودند. 30 قابل توجه است که عمدتاً فرماندهان سازمان در عملیات «فروغ» از رده‌‌های بالای تشکیلاتی بوده‌اند که نظامی نبوده‌اند و بعضاً اصول اولیة فرماندهی یک عملیات نظامی را نمی‌دانستند. کلیة نیروهای سازمان‌، اعم از کادر و عضو و هوادار، به استثنای تعدادی که هدایت و پشتیبانی را به عهده داشتند، که در این عملیات شرکت کردند، مجموعاً در حدود 4500 تا 5000 نفر برآورد شده‌اند، که در حدود 25 درصد از آنان را زنان و دختران تشکیل می‌دادند. 31 ستاد کل، تحت فرماندهی مسعود و مریم رجوی و مرکب از 4 نفر ستادی و 5 نفر فرمانده محور به شرح زیر بود: 32 الف ـ ستادها 1ـ ستاد تبلیغات، به فرماندهی محمد‌علی جابرزاده 2ـ ستاد سیاسی، به فرماندهی محمد سید‌ المحدثین 3ـ دفتر فرماندهی: به مسئولیت شهرزاد حاج‌سید جوادی 4ـ تدارکات کلی، به مسئولیت ثریا شهری ب ـ محورها 1ـ محور کرند و اسلام‌آباد غرب، به فرماندهی مهدی براعی 2ـ محور باختران، به فرماندهی ابراهیم ذاکری 3ـ محور همدان، به فرماندهی محمود مهدوی 4ـ محور قزوین، به فرماندهی مهدی افتخاری 5ـ محور تهران، به فرماندهی محمود عطایی و به معاونت مهدی ابریشمچی ستاد نظامی تحت فرماندهی مستقیم رجوی، مرکب از 7 فرماندة ستاد نظامی و 25 فرماندة تیپ رزمی به شرح زیر بوده است: 1ـ اردوگاه اسرا، به مسئولیت صادق سادات دربندی 2ـ هوانیروز، به مسئولیت حسن نظام‌ الملکی 3ـ ترابری، به مسئولیت محمد قجرعضدانلو 4ـ دفتر ستاد نظامی، به مسئولیت سهیلا صادق 5ـ تسلیحات، به مسئولیت یوسف 6ـ امداد، به مسئولیت افسانة زهیر 7ـ مخابرات، به مسئولیت حشمت به اضافة 25 فرماندة تیپ، که علاوه بر آنان، 4 نفر در ردة فرماندة تیپ در محور تهران سازماندهی شده بودند. هر تیپ شامل 160 تا 180 نیرو مرکب از دو گردان پیاده، یک گردان تانک، یک گردان ادوات، یک گردان ارکان، یک گروهان پشتیبانی رزمی و یک دفتر بوده است. هر گردان پیاده شامل 5 نفر که در 5 دستة 10 نفره سازماندهی شده بودند، می‌شد. 33 تجهیزات هر تیپ عبارت بود از 4 تانک، 6 دستگاه هینو حامل تیربار سبک، 4 دستگاه جیب حامل تیربار، 2 دستگاه جیپ دوشکا، 2 دستگاه جیپ حامل توپ 106، 2 دستگاه جیپ حامل تیربار دولول، یک دستگاه ایفا حامل ضد هوایی چهارلول، یک دستگاه ماشین دو پداله و یک دستگاه وانت دوکابینه حامل تیربار با یک دستگاه جیپ، 2 دستگاه لندکروز، یک دستگاه وانت دو کابینه برای فرماندهی، 4 دستگاه ایفا حامل نیرو، یک دستگاه کامیون، 2 تانکر سوخت و یک دستگاه ‌آمبولانس، ضمناً در هر تیپ دو گروه فیلمبرداری جهت ثبت کلیة وقایع سازماندهی شده بود. 34 پس از فراهم آمدن مقدمات‌،ستون ارتش آزادیبخش متشکل از 25 تیپ رزمی، رأس ساعت 6 صبح روز دوشنبه 3/5/67 پس از اجرای مراسم صبحگاهی از قرارگاه خود در عمق خاک عراق به حرکت درآمده و پس از طی مسیر تعیین شده در ساعت 4 بعد از ظهر از مرز خسروی عبور کرده و به طبق پیش‌بینی، ستون 5 بعد از ظهر از قصر شیرین و 6 بعد از ظهر از سر پل ذهاب عبور کردند. از این پس وظیفة فرماندهی محورها و تیپ‌های تحت امر به قرار زیر آغاز شد: 1ـ‌محور اول به فرماندهی مهدی براعی، 3 تیپ تحت امر، وظیفة تصرف شهرهای کرند (تا ساعت 8 شب) و اسلام‌آباد ( تا ساعت 10 شب) را به عهده داشته است. 2ـ محور دوم به فرماندهی ابراهیم ذاکری با 5 تیپ تحت امر، وظیفة تصرف کرمانشاه را تا ساعت 12 شب به عهده داشته است. در کرمانشاه قرار بود مراکز مهمی چون صدا و سیما، هوانیروز، مراکز قرارگاه‌های سپاه و ... به تصرف درآید و تعدادی از تیپ‌ها مستقر و بقیه جهت کمک،‌محورهای بعدی را همراهی کنند. به منظور پاکسازی کرمانشاه یک ساعت توقف تا ساعت 1 بامداد در نظر گرفته شد. 3ـ محور سوم به فرماندهی محمود مهدوی با 2 تیپ تحت امر، وظیفة تصرف همدان را تا ساعت 30/7 صبح روز سه‌شنبه 4/5/67 به عهده داشته است. تصرف پایگاه هوایی نوژه نیز به عهدة این محور بوده است. یکی از تیپ‌ها در همدان مستقرو تیپ دوم ستون را همراهی می‌کرده است. تصرف همدان و پایگاه نوژه تا 30/9 صبح به طول می‌انجامیده است. 4ـ محور چهارم به فرماندهی مهدی افتخاری با 2 تیپ تحت امر، وظیفة تسخیر و پاکسازی قزوین را به عهده داشته است. یک تیپ جهت نگهداری در قزوین مستقر و تیپ دیگر ستون را همراه می‌کرده است. 5 ـ محور پنجم به فرماندهی محمود عطایی، که ریاست ستاد فرماندهی کل را نیز بر عهده داشت، و با معاونت مهدی ابریشمچی با 13 تیپ تحت امر، مسئولیت اجرای مرحلة نهایی عملیات یعنی تصرف تهران را داشته است. مراکز حساس تهران از قبل شناسایی و بین یگان‌های رزمی تقسیم مسئولیت شده بود. زمان پیش‌بینی شده برای عملیات در تهران 4 بعد‌از ظهر روز سه‌شنبه 4/5/67 در نظر گرفته شده بود. نیروهای این محور از جمله زبده‌ترین نیروهای سازمان بودند. 35 سازمان در مورخ 3/5/67 ساعت 3 بعد‌‌از ظهر عملیات خود را موسوم به «فروغ جاویدان» آغاز کرد. در لحظة حرکت تیپ‌ها رهبری سازمان برای بدرقه در محل حاضر شده و اظهارات مختصری برای نیروها ایراد کرد. عراق پیشاپیش حملات گسترده‌ای را در جبهة غرب و جنوب آغاز کرده بود و یک عملیات هوایی برای ایجاد جوّ رعب و وحشت علیه مردم غرب کشور انجام داد. تقریباً همزمان با شروع علمیات «فروغ جاویدان» ارتش عراق با حجم وسیعی اقدام به حملة گسترده‌ای در منطقة جنوب، با تظاهر به قصد تصرف خرمشهر انجام داد، که هدف آن در حقیقت زمین‌گیر کردن قویترین لشگرها و تیپ‌های رزمی جمهوری اسلامی بود. برای تکمیل شدن رفع موانع، نیروی هوایی عراق روزهای قبل از آغاز عملیات سازمان، به دفعات مناطق تجمع نیرو در اطراف کردند و اسلام‌آباد را نیز بمباران کرد. 36 نیروهای سازمان پس از شروع عملیات در ساعت 4 بعد‌از‌ظهر از مرزهای بین‌المللی عبور کرده وارد خاک جمهوری اسلامی شدند. از آنجا که رژیم عراق تجاوز خود را تا شهرهای قصر شیرین و سرپل‌ذهاب گسترش داده بود، نیروهای سازمان بدون درگیری و عبور از خط وارد شهر‌های قصر شیرین و سرپل ذهاب شده و پس از عبور از کرند به سمت اسلام‌آباد پیشروی کردند و حدود ساعت 30/9 شب به اسلام آباد رسیدند و شهر را تصرف کردند. در این شرایط عراق با توپ گردنة پاطاق را می‌زد. از طرفی هواپیماهای عراقی منطقة شمال گردنه موسوم به «ریجاب» و چند روستای پرجمعیت آن حوالی را بمباران شیمیایی نمود، که عدة زیادی کشته و مصدوم بر جای گذاشت. هواپیماهای عراق اقدام به پخش حجم زیادی اعلامیه بر فراز شهرهای مرزی، از جمله کرند غرب نمودند مبنی بر اینکه عراق در حال انجام عملیات گسترده است و از نیروهای نظامی خواسته شده بود که با در دست داشتن آن اطلاعیه خود را تسلیم نمایند و نیز از مردم منطقه تقاضای ترک منطقه شده بود. در واقع سازمان تا بالای گردنة پاطاق هیچ نیروی بازدارنده‌ای جلو روی خود نداشت و تا زمانی که بلندگوی سازمان در اسلام‌آباد غرب اعلام ننمود کسی باور نمی‌کرد که سازمان دست به چنین عملیاتی زده است و همه گمان می‌کردند نیروهای عراق عاملان این عملیات‌اند. 37 منافقین در قالب تیپ‌های 200 نفره، با تانک‌های برزیلی بسیار پیشرفته با 80 آمبولانس و صدها خودروی سبک، دو کامیون اسلحه، آزمایشگاه و بیمارستان‌های صحرایی و بسیار مجهز وارد ایران شده بودند. آنان در سر راه خود بسیاری از مردم بی‌دفاع را به شهادت رساندند. در شهر اسلام‌آباد اوج این فجایع رخ داد. منافقین در بیمارستان اسلام‌‌آباد تمام نیروهای پاسدار و بسیجی که در بیمارستان بستری بودند را سربریدند و 13 نفر از بچه‌های جهاد سازندگی را هم تیرباران و اعدام کردند. منافقین بعد از اسلام‌آباد راهی کرمانشاه شده بودند که در 30 کیلومتری کرمانشاه در گردنه چارزبر که بعدها به تنگه مرصاد معروف شد با مقاومت رزمندگان مواجه شده و متوقف شدند. شهید صیاد شیرازی آن موقع فرماندهی هوانیروز را به عهده گرفت و با بمباران ماشین‌های آنها، موقتاً آنها را متوقف کرد و ستون‌های آنها را به آتش کشید. در درگیری تنگه مرصاد منافقین با دادن 1500 کشته زمین‌گیر شدند و از همان‌جا تصمیم به فرار گرفتند. مشکلی که رزمندگان با آن مواجه بودند تعقیب منافقین بود. آنان با قراردادن نیروهای انتحاری در گردنه‌های مختلف، مقاومت جدی از خود نشان می‌دادند تا سایر نیروها موفق به فرار به خاک عراق شوند. این جنگ و گریز تا پل ماهی در نزدیکی سرپل ذهاب ادامه یافت ولی منافقین با انفجار پل ماهی مانع ا دامه تعقیبشان شدند. هواپیماهای عراقی هم در این موقع عملاً وارد کار شدند و با بمباران وسیع رزمندگان، تعداد زیادی از نیروهای ما را به شهادت رساندند. 38 در ساعت 30/11 شب یکی از تیپ‌های باختران راه را اشتباه رفته همین امر باعث شده بود که ترافیک سنگین در شهر [اسلام‌آباد] و در خارج شهر به وجود بیاید. همچنین به علت فرار وسیع مردم از شهر ستون سازمان کاملاً متوقف شد. 39 پس از خروج ستون نیروهای سازمان از اسلام‌آباد پس از یکی دو درگیری کوچک، در ساعت 2 نیمه شب 4/5/67 در منطقة‌حسن‌آباد، یکی از تیپ‌های سازمان گرفتار درگیری سنگینی شد و با اینکه اولین تیپ گردنة حسن‌آباد را پشت سر می‌گذارد اما بعد از آن درگیر نبرد سنگینی در منطقه می‌شود. 40 پس از کمک‌رسانی گردان‌های متعدد از تیپ‌های مختلف به نیروهای درگیر، در نزدیکی‌های صبح مجدداً ستون سازمان به حرکت درآمد اما باز در گردنة چهار زبر، درگیر شد و دنبالة ستون متوقف گردید. بر اثر نبرد سنگین در چهارزبر مرتباً تعداد زخمی‌ها زیاد شد و تعداد لاشه‌های کامیون‌ها و کشته‌ها و ... افزایش پیدا کرد و تعدادی از فرماندهان گردان درگیر هم کشته شدند. در این وقت حملة دیگری از سوی سه راهی ملاوی به نیروهای سازمان صورت گرفت. در این میان اسرای حاضر در عملیات غالباً فرار کردند و بی‌نظمی شدیدی بر نیروهای سازمان حاکم شد. بلافاصله پس از آزاد‌سازی شهر اسلام‌آباد، یگان‌های سپاه پیش‌روی را به سوی کرند آغاز کردند. قبل از رسیدن نیروهای خودی به این شهر در ساعت سه نیمه شب، 3 فروند، هلی‌کوپتر ترابری در کرند به زمین نشستند و تعدادی از کادرهای منافقین ورهبری سازمان [برابر اطلاعات موجود رجوی و همسرش طی مدت اشغال، در شهر کرند به سر می‌بردند.] را از شهر خارج کردند. 41 از ساعت 7 حملات هواپیماها و سپس حملات هوانیروز باختران بر روی ستون سازمان شروع شد. همین امر موجب شد که نفرات، که پیش از آن در ماشین‌های خودشان بودند، از ماشین‌ها خارج شده و در اطراف جاده لای شیارها و پناهگاه‌های طبیعی، کنار جاده، و زیر پل‌ ها سنگر بگیرند و ستون کاملاً متوقف شود.در ضمن همزمان،‌ در اطراف کارخانة قند درگیری سنگینی درگرفت. در هر سه جبهة درگیری، نیروهای جمهوری اسلامی برفراز ارتفاعات، بر نیروهای سازمان اشراف کامل داشتند و ضمناً با حملات هوایی نیروهای سازمان را به شدت سرکوب کردند. در این میان تعدادی از نیروهای ارتش آزادیبخش ناگزیر از فرار و عقب‌نشینی شدند. این در حالی بود که تعدادی از بی‌سیم‌های آنها از کار افتاده بود و آمبولانس‌ها مرتباً زخمی‌های سازمان را به عقب بر می‌گرداندند. 42 ظهر روز سه‌شنبه 4/5/67، ‌توسط نیروهای جمهوری اسلامی، از دو جبهه، از طرف پادگان الله‌اکبر، به قصد قطع ارتباط میان نیروهای ارتش آزادیبخش در اسلام‌آباد و کرند، باز شد که حملات و سرکوبی نیروهای سازمان تا نیمه‌های شب ادامه داشت. 43 صبح روز چهارشنبه 5/5/67 نیروهای جمهوری اسلامی از دو جبهه،‌از طرف پادگان الله‌اکبر و از منطقة جنوب اسلام‌آباد،‌به سمت اسلام‌آباد هجوم آوردند و مناطق غربی و جنوبی شهر را کلاً زیر فشار قرار دادند، به طوری که حتی در جنوب شهر پیشروی داشتند. در ساعت آغازین روز چهارشنبه نیروهای «ارتش آزادیبخش» با امیدواری به پیشروی به سمت باختران، برای گرفتن تنگة چهارزبر به آن منطقه هجوم ‌آوردند که تلاششان ناکام ماند. جریان حمله به این ترتیب بود که افراد سازمان تا صبح چهارشنبه در لابه‌لای شیارهای کوهستان به طور مستتر استراحت می‌کردند، تا اینکه در اولین ساعت بامداد هلی‌کوپترهای عراقی جهت باز کردن تنگه به کمک ارتش آزادیبخش آمدند و با آمدن آنها دستور تهاجم و حرکت به نیروهای سازمان داده شد. درگیری شدیدی برای گرفتن تنگه آغاز شد و با شکست اولین تهاجمات ارتش آزادیبخش، فرار نیروهای سازمان شروع شد. نیروهای جدید با این تصور که راه باز شده است به سمت جلو در حرکت بودند و در همین حال با نیروهایی رو به رو می‌شدند که در حال فرار بودند و علت عقب‌نشینی را هم توضیح نمی‌دادند. نیروهای تازه وارد نیز با رفتن به صحنة درگیری و حرکت به سمت عقب متوقف شدند. 44 حملات هوایی مکرر و هجوم هلی‌کوپتر و کاتیوشا به منطقه، از سوی جمهوری اسلامی، امکان سازماندهی را از آنان گرفت و نیروهای سازمان به تعجیل در ماشین‌های انباشته از نفرات، در حالی که بعضی افراد به جاهای مختلف ماشین آویزان بودند عقب‌نشینی می‌کردند. 45 غروب روز چهارشنبه درگیری تنگة چهارزبر با عقب‌نشینی نیروهای ارتش آزادیبخش به پایان رسید و از شب پنجشنبه عقب‌نشینی کامل آغاز شد. چهارشنبه شب در ساعت 7 بعد‌از ظهر شدت حملات ارتش جمهوری اسلامی حتی فرصت عقب‌نشینی را هم از نیروهای سازمان گرفته بود. از صبح روز پنجشنبه 6/5/67 نیروهای در حال فرار آنها،‌در حوالی اسلام‌‌آباد مورد چند حمله مختصر قرار گرفتند. مجروحین یا خود را می‌کشتند یا امیدوار بازگشت نیروهای تازه‌نفس می‌ماندند. تعداد زیادی از افراد نیز در کوه و دشت و روستاهای اطراف پراکنده شدند و آخرین خودروهای سازمان با حداکثر ظرفیت و در حالی که افرادی به اطراف آن آویزان بودند به داخل خاک عراق بازگشتند.46 یکی از فرماندهان سپاه پاسداران در تشریح عملیات می‌گوید: 11 روز قبل از حمله منافقین به داخل کشور، باخبر شدیم که تغییرات جدیدی در آرایش ناوگان‌های مستقر در خلیج فارس و دریای عمان به وجود آمده است. به طور مثال ناو هواپیمابر وینسنس به طرف دهانة تنگه هرمز آمده بود و ناوهای انگلیسی حرکات مشکوکی را انجام می‌دادند. در همین موقع 53 نفر از نمایندگان کنگرة آمریکا ( به نقل از رادیو منافق) طی نامه‌ای از وزارت امور خارجه خواسته بودند که دولت ریگان در جهت تقویت سازمان منافقین به عنوان آلترناتیو آینده حکومت ایران برنامه‌ریزی بکند. دو روز بعد از این قضایا یعنی 9 روز قبل از حمله آنها و درست بعد از قبول قطعنامه 598 از طرف ایران اسلامی، عراق در دو جبهة غرب و جنوب دست به تحریکات وسیعی زد. در جنوب خود را تا جادة خرمشهر ـ اهواز رساند و به طرف جادة اهواز حرکت کرد و قصد داشت خرمشهر را دور بزند و در غرب از محور ازگله ـ قصر شیرین ـ سرپل‌ذهاب ـ گیلانغرب ـ سومار ـ نفت شهر و میمک به عمق 30 کیلومتر به داخل کشور تعرض کرد. به لطف خداوند، در جنوب بچه‌ها با آمادگی که داشتند و همچنین با حضور وسیع و به موقع مردم ضربه مهلکی را به دشمن وارد آوردند و او را تا مرزهای بین‌المللی عقب راندند. اما در غرب دشمن تجاوزش را گسترش می‌داد. در این مدت سعی کرد که از محور سومار خودش را به سه راهی استراتژیک اسلام آباد ـ ایلام ـ ایوان غرب و همچنین در منطقه گیلانغرب هم می‌خواست خودش را به سه راهی دیگری برساند. اما خوشبختانه همان طور که از رادیو شنیدید مردم ایوان دلاورانه مقاومت کرده و تعدادی از تانک‌هایشان را منهدم کردند و سه دستگاه از آنها را هم به غنیمت گرفتند و تعدادی هم اسیر گرفتند. و دشمن بعثی ناچار شد که 11 کیلومتر از آن سه ر اهی مهم عقب‌نشینی کند. رزمندگان یکی از تیپ‌ها نیز 11 تانک دشمن را منهدم کردند و دشمن به ناچار عقب‌نشینی کرد. قرار بود وقتی منافقین به تهران رسیدند، با پخش یک اعلامیه شدیداللحن از کشورهای دیگر درخواست حمایت کنند و آنها نیز منافقین را حمایت نمایند. 47 عملیات فروغ جاویدان پیامدهای زیادی عمدتاً به زیان سازمان داشته است که، به طور گذرا به آنها اشاره می‌کنیم. یکی از پیامدهای این عملیات، زیر سؤال رفتن خط استراتژی سازمان، به تبع آن زیر سئوال رفتن رهبری بود. سازمان استراتژی و برنامه‌های مختلفی را از ابتدای تأسیس و خصوصاً پس از پیروزی انقلاب مورد آزمایش قرار داده بود که با ورود به فاز جدید و تشکیل ارتش آزادیبخش، همة آنها را به نوعی مردود و بی‌جواب قلمداد کرده بود و تنها راه مبارزه و براندازی نظام را نبرد مسلحانه و جنگ نوین ارتش آزادیبخش دانسته بود. با مطرح کردن این مسئله که «صلح طناب دار رژیم است» و «هیچ‌گاه رژیم صلح نمی‌کند»، اقدام به عملیات‌های جدار مرز و نهایتاً چلچراغ و فروغ نمود و چون در عملیات فروغ جاویدان با شکست مواجه شد و صلح و آتش‌بس نیز میان ایران و عراق برقرار شد، لذا برای جبران این مسئله، رجوی علت شکست و ناگامی را در خود پرسنل سازمان و بی‌ایمانی و ضعف آنها عنوان کرده و گفت: «اگر ایراد و مشکلی هست در خود شماست؛ خط مشی ما مشکلی نداشته است.» این خط در وادار کردن نیروها به اعتراف به خست و کم‌کاری و بی‌ایمانی و عدم باور به توانایی‌ های خویش که در جلسات عمومی انجام شد، نمود پیدا کرد. به رغم این کار، شکسته شدن رجوی در ذهن تعداد زیادی از نیروها باعث ریزش نیرو گردیده، تعداد کثیری از اعضا و هواداران سازمان جدا شدند. شکست در استراتژی و شعار محوری و همچنین تحولات منطقه‌ای همچون جنگ عراق علیه کویت و لشگر‌کشی نیروهای چند ملیتی بر علیه عراق و به تبع آن نزدیکی هر چه بیشتر عراق به ایران و سعی جدّی عراق بر حلّ ریشه‌ای مشکلات و معضلات موجودبر سر راه تعمیق روابط دو کشور، همة این مسائل موجب ریزش شدید نیرو گردید. بنا به گزارشات موثق حدود 2000 نفر نیروی بریده از سازمان در اروپا حضور دارند که از عملیات فروغ به بعد شروع به انفصال نموده‌اند. دیگر پیامد عملیات، محکومیت سازمان و عملیات فروغ از جانب گروه‌های اپوزیسیون بوده است. عمدة گروه‌های مخالف جمهوری اسلامی، نظیر حزب دمکرات کردستان، چپی‌ها، و سلطنت‌طلبان، عملیات فروغ را نتیجه توهمات و خیال‌پردازی‌های رجوی دانسته و حتی بعضی سازمان را عامل ایجاد وحدت در جمهوری اسلامی عنوان کرده‌اند. پیامد دیگرعملیات فروغ جاویدان تلفات آن عملیات است. سازمان 1304 نفر کشته را خود رسماً تأیید و با عکس و زندگی‌نامه منتشر کرده است. تعداد مجروحین نیز بالغ بر 1500 نفر برآورد شده که 700 نفر آنان معالجة سرپایی و سطحی داشته‌اند و 800 نفر بستری و بعضاً جان سپرده‌اند. براساس اعترافات دستگیرشدگان و عکس‌هایی که از بعضی از اجساد شناسایی شده تهیه گردیده است از مجموع 51 نفر هیئت اجرایی سازمان (مرکزیت) حداقل 33 نفر از آنها در صحنة عملیات حضور داشته‌اند که 16 نفر آنان کشته شده‌اند. لذا حجم ضربه به بدنة سازمان 50 تا 60 درصد بوده و به کادر مرکزی سازمان حدود 30 درصد ضربه وارد شده است که این تعداد علاوه برتعداد مجروحین و از کارافتادگانی است که به عقب انتقال داده شده‌اند. رضا پورآگل، مهدی افتخاری و مهدی کتیرایی از جمله کشته‌شدگان مرکزیت در این عملیات می‌باشند. تجهیزات منهدم شدة سازمان در مجموع نبردهای عملیات فروغ جاویدان 612 خودرو از انواع مختلف، 72 تانک و زره‌پوش، 21 توپ 122 میلی‌متری و 51 تفنگ 106 میلی‌متری که عمدتاً بدون خودرو حمل کننده بودند برآورد گردیده است. آمار غنایم نیز حدود 500 دستگاه انواع خودرو مقادیر زیادی تجهیزات انفرادی و جمعی بوده است. تنها پیامد مثبت این عملیات برای سازمان از بُعد تبلیغاتی بوده است. یکی از محورهای اساسی در مانور تبلیغاتی و ژست تشکیلاتی آنان پیشروی‌ نیروهای سازمان تا حوالی کرمانشاه است و همیشه روی این مطلب مانور تبلیغاتی می‌داده‌اند. از زمان عملیات فروغ تاکتیک‌های سازمان تغییرات فاحش داشته است اما استراتژی سازمان کاملاً حفظ شده است. سازمان معتقد است که درعملیات فروغ چون سازمان فقط به ارتش متکی بوده است عملیات به شکست منجر شده است. در توجیه شکست عملیات، رجوی گفت: «تمامی اتکاء ما به ارتش و ایدئولوژیمان بود و روی عنصر سیاسی کار جدی صورت نداده‌ایم» و ‌آن را با قیام کربلا قیاس نمود که امام حسین (ع) نیز تمامی اتکاء را بر دو عنصر شمشیر و ایدئولوژی خود نهاد و از معادله‌های سیاسی چشم‌پوشی کرد!! و همین باعث شکست گردید! از آن پس و با همین توجیه و در پی بن‌بست‌ نظامی تحمیل شده، خط کار سیاسی در اولویت قرار گرفت ولی هیچ‌گاه دنباله‌روی از مشی مسلحانه به عنوان تنها راه مقابله با جمهوری اسلامی ایران، به کناری گذاشته نشد. 48 سازمان مجاهدین خلق؛ پیدایی تا فرجام مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی، صص 304ـ 329 پانوشت‌ها: 1. بولتن خبرگزاری جمهوری اسلامی، 8/4/1367. 2. بررسی اطلاعاتی عملیات فروغ ...: صص 48ـ 49. 3. همان: ص 148. 4. ترجمه از اصل نوار «مروین دایملی» به تاریخ 27 ژوئن 1988 / 6 تیر 1367. 5. تعبیر «فروغ جاویدان» در سطح تبلیغات وسیع پیش از این توسط رژیم شاه در مهرماه سال 1351 در عنوان رپرتاژ تصویری جشن‌های سلطنتی 2500 ساله، ‌به کار رفته بود. «فیلم بزرگ رخداد جشن‌های تاریخی قرن ما» با نام «فروغ جاویدان» که توسط 32 فیلمبردار تهیه شده بود، در اواخر مهر 51 به طور هم‌زمان، در 30 سینمای تهران و 40 سینمای شهرستان‌ها نمایش داده شد. 6. از همین رو تعدادی از کارشناسان سیاسی نظامی، عملیات فروغ را به عملیات «کرگدان وار» تشبیه می‌کنند. چون کرگدن با گردنی کوتاه و چاق عملاً توان دیدن اطراف را ندارد و صرفاً جلوی خود را دیده و به شاخص روبرو خود امیدوار است. 7. مهدی براعی؛ که گویا در جلسه حاضر نبوده است. 8. ابراهیم ذاکری. 9. مهدی مددی. 10. محمود مهدوی. 11. حسن نظام‌الملکی. 12. مهدی افتخاری. 13. فرهاد الفت. 14. سازمان به تشیکلات درون زندان‌ها اطلاع داده بود که به زودی نظام جمهوری اسلامی سرنگون خواهد شد. بنابراین، از آمادگی برای پیوستن به سازمان و کمک به ‌آزادسازی شهرها برخوردار باشند. ر. ک: دفتر سیاسی حوزه نمایندگی ولی فقیه در سپاه، بولتن «رویدادها و تحلیل»،‌ش 46، 29/5/1367: ص 22. 15. حسین ابریشمچی. 16. محمد‌علی جابرزاده. 17. هواداران مجاهدین که در آن زمان در زندان‌های جمهوری اسلامی به سر می‌بردند به زعم و تحلیل مسعود رجوی به سه گروه تقسیم می‌شدند: 1ـ خائنین ـ‌کسانی که همراهی خود با جنبش‌ مجاهدین را یک اشتباه اعتقادی و تاریخی می‌دانستند و آن را یک حرکت ضد خلقی قلمداد و مترصد جبران بدهی خود به مردم بودند. 2ـ خرده بورژواها ـ شامل آن دسته از کسانی که بنا به شرایط سخت زندان، خود را نادم و پشیمان جلوه‌ داده تا از حداکثر تسهیلات زندان بهره برده و با عبور محافظه‌کارانه از پروسه سیاسی و مبارزاتی در پی‌‌آینده‌سازی برای خود و خانواده‌هایشان می‌باشند. 3ـ اسرای مجاهد خلق ـ دسته سوم به آن دسته از افرادی اطلاق می‌شد که یا علناً بر سر مواضع سازمانی مانده بودند و یا کاملاً تاکتیکی برخورد می‌کردند تا شرایط موسوم به x (وضعیتی غیر قابل پیش‌بینی) فراهم آید ـ تشکیلات نیم‌بندی که از طریق این افراد در تعدادی از زندان‌های کشور به وجود آمده بود و خبر آن از طریق خانواده‌هایشان به سازمان در اروپا منتقل گردیده بود، مجاهدین را بر آن داشت که روی این نیروها به عنوان ذخیره‌ای برای عملیات فروغ حساب ویژ‌ه‌ای باز کنند ـ مسعود رجوی باور داشت که رهایی هر یک از آنها در جریان فتح نظامی شهرها؛ می‌تواند به مثابه اضافه شدن صد نیروی با انگیزه به رزمندگان ارتش آزادیبخش باشد. پس از شکست عملیات فروغ؛ از اسناد به دست آمده و اعترافات عناصر دستگیر شده، مشخص گردید تعدادی از زندانیان منافق، برای همراهی با فاتحین جنگ اعلام آمادگی و حتی شورش کرده بودند، به همین دشلیل تجدید محاکمه گردیدند. 18. محمد‌علی توحیدی. 19. «روند حوادث نظامی این باور را در منافقین تقویت کرده بود که نیروهای نظامی ایران بر اثر حملات عراق متلاشی شده‌اند ... برپایه این تصور، از چند ماه قبل، خروج منافقین از داخل کشور برای سازماندهی در بیرون، شتاب بیشتری به خود گرفت، در این مرحله (طی مرداد ماه و پاییز 1366) نیروهای سازمان به عراق منتقل شدند.» ر. ک: رویدادها و تحلیل»، ش 46، 29/5/1367: ص 22. 20. رجوی متأثر از جامعه‌شناسی قدرت از منظر عراقی‌ها، بر این باور بود که «الحقُ لمن غلب» «حق با کسی است که غلبه دارد». رجوی با حضور طولانی خود در عراق و فاصله‌ای که با مردم ایران و خواسته‌های آنها پیدا کرده بود، عموماً تحلیل‌هایش متناسب با فضای عراق و مردم آن کشور تنظیم شده بود. 21. مهدی کتیرائی. 22. ثریا شهری، ناظر تقسیم مهمات و ابزار جنگی. 23. محمود عضدانلو، مسئول ترابری. 24. مسئول امداد 25. حسن جزایری. 26. کاظم رجوی. 27. تمامی سلاح‌های به کار گرفته شده از سوی منافقین توسط دولت بعثی تدارک شده بود. ر. ک: «پایان جنگ» سیری در جنگ ایران و عراق، ج 5: ص 185،‌مرکز مطالعات و تحقیقات جنگ. 28. بررسی اطلاعاتی عملیات فروغ: صص 53ـ 64، نقل از فروغ بی‌دروغ. 29. همان: صص 37ـ 38 متخذ از بولتن «مرصاد» متعلق به حفاظت اطلاعات سپاه پاسداران، قرارگاه غرب ـ 1367. 30. همان: ص 41، متخذ از اسناد بازجویی‌های به دست‌آمده از اسرا. 31. همان: صص 41ـ 42؛ آمار منتشره از سوی قرارگاه غرب سپاه پاسداران ـ 1367. 32. همان: ص 42؛ متخذ از اسناد مذکور در پی‌نوشت 47. 33. همان: ص 43. 34. همان: صص 43ـ 44. 35. همان: صص 45ـ 46. 36. همان: صص 39ـ 40، متن بازجویی از اسرای عملیات مرصاد ـ 1367. 37. همان: صص 47ـ 48 از متن مصاحبه با یکی از کارشناسان اطلاعاتی ـ عملیاتی منطقه غرب کشور، در سال 1376. 38. روزنامه همشهری، تاریخ 4/5/84، به نقل از سردار رضوان مدنی. 39. فروغ بی‌دروغ ...: ص 16. 40. همان: صص 16ـ 17. 41. پایان جنگ...، ج 5: ص 190. 42. همان: ص 17. 43. همان: ص 18. 44. همان: ص 19. 45. همان: ص 20. 46. همان: ص 21 47. مجله پیام انقلاب، شماره 220: صص 18 الی 21، شهریور 1367، به نقل از سردار شعبانی، از فرماندهان سپاه پاسداران انقلاب اسلامی. 48. نشست عاشورا: پس از مدتی که از عملیات فروغ گذشت، رجوی در نشست عاشورا زمینه لازم را برای انتقال بخشی از سازمان به اروپا و شروع به کار سیاسی را فراهم نمود. در مرتبه قبل که رجوی همراه با کلیه عناصر سازمانی از فرانسه به عراق منتقل شدند، مهدی ابریشمچی عنوان داشته بود که منبعد هر که در اروپا بماند خواهد سوخت و ماندن هیچ نیرویی نه مشروعیت دارد و نه کاری از پیش خواهد برد و اساساً خط قرمز ما روی همین ماندن یا نماندن تعیین شده است. رجوی در نشست موسوم به عاشورا، با یک مقدمه طولانی از قیام کربلا، نتیجه گرفت که شکست نظامی امام حسین (ع) نه به خاطر بحث نیرویی او بود (72 نفر در مقابل 3000 نفر) بلکه این شکست بدان معطوف می‌گردد که امام حسین (ع) تمامی انرژی خود را روی شمشیر و ایدئولوژی خود گذاشت و از نقش عناصر خارجی غافل گردید. ما که او را رهبر عقیدتی خودمان می‌دانیم و معتقدیم که باید از قیام کربلا درس بگیریم، ضمن اعتقاد کامل به شمشیر و ایدئولوژی مجاهدین باید از تجربه مولایمان بهره برده و در پی کسب مشروعیت آلترناتیوی خود در عرصه بین‌المللی باشیم... منبعد مجاهدین و ارتش آزادیبخش در عراق تحت مسئولیت مسعود رجوی به راهبردی کردن استراتژی جرقه و جنگ مشغول شدند و با مطرح کردن مریم رجوی به عنوان رئیس جمهور برگزیده و انتقال او و بسیاری از نیروهای قدیمی به فرانسه و فعال کردن شورای ملی مقاومت، عملاً مبحث حمایت‌های سیاسی؛ جذب نیرو و مالی سازمان را در اروپا و آمریکا سازماندهی نمودند. منبع: ماهنامه الکترونیکی دوران - شماره 5

شیطانی به نام «اشرف پهلوی»

شیطانی به نام «اشرف پهلوی» دربار پهلوی دوم، آمد و شد زنان متعددی بوده است. بسیاری از این زنان با توجه به خط مشی حکومت پهلوی و رفتار درباریان از جامعه زنان مسلمان این مرز و بوم نبودند. در عین حال در میان آنان افرادی بودند که در بی‌بند و باری و انحرافات اخلاقی و در عین حال نفوذ در حاکمیت کشور گوی سبقت را از سایرین ربودند. اشرف پهلوی دختر رضاخان و دوقلوی محمد‌رضا پهلوی از معاریفی است که حضور و نفوذ تعیین کننده او در هیأت حاکمه، بیانگر جو اخلاقی و فرهنگی حاکم بر دربار می‌باشد. آنچه ذیلاً از نظر خوانندگانی گرامی می‌گذرد،‌ معرفی چهره اشرف پهلوی است. اشرف پهلوی در چهارم آبان 1298در بیمارستان احمدیه تهران همراه برادر دوقلویش محمد‌رضا متولد شد. سن اشرف چند ساعت کوچکتر از محمد‌رضا پهلوی بود. مادرش تاج‌الملوک دولتشاهی ـ دختر تیمور خان آیرملو از فرماندهان تیپ قزاق ـ یکی از چهار همسر رضاخان پهلوی بود.1 اشرف و محمد‌رضا دو سال بعد از تولد شمس به دنیا آمدند و این سه نفر و علیرضا پهلوی، تنی یکدیگر بودند. 2 اشرف در مدرسه زرتشتی‌ها تحصیل کرد. اما تحصیلات دانشگاهی نداشت. او زبان فرانسه را توسط مادام «ارفع» در خانه خواند و بامطالعه رمان‌هایی به زبان فرانسه به داستان‌های عاشقانه فرانسوی علاقه‌مند شد. او درباره تحصیلاتش می‌نویسد: «پدرم چون از کمبود تحصیلات رسمی خود رنج می‌برد، تصمیم گرفت که ما تحصیل کنیم و دست کم یک زبان خارجی یاد بگیریم. به همین جهت مادام ارفع را که همسر فرانسوی یکی از افسران ارتش بود، استخدام کرد تا به ما زبان فرانسه بیاموزد. اما ساعاتی که ما با خانم ارفع می‌گذراندیم، شباهتی به کار درکلاس درس نداشت. چون او در این ساعات درهای دنیای تازه و ناشناخته‌ای را به روی ما می‌گشود. دنیای سحر‌آمیز و ناآشنا و شهری به نام پاریس که ما را شیفته و مسحور خود ساخته بود.» 3 اشرف پهلوی در دوران نوجوانی و بلوغ با مهرپور تیمورتاش فرزند وزیر دربار رضاخان روابطی داشت اما پس از آن که تیمورتاش به اتهام جاسوسی برای شوروی مطرود رضاخان شد، این رابطه محدود و کم‌رنگ شد. اشرف در 1317 به اصرار پدر و علیرغم میل باطنی‌اش با علی قوام پسر ابراهیم قوام ـ قوام‌الملک ـ ازدواج کرد. قوام‌الملک از رهبران عشایر جنوب ایران بود که درسالهای پایانی حکومت قاجار نقش مؤثری در تحکیم سلطه سیاسی و نظامی انگلیس در جنوب کشور ایفا کرد. او دارای 4 فرزند به نامهای علی، رضا، ایرندخت و ملک‌تاج بود. ملک‌تاج با امیر اسدالله علم ازدواج کرد و علی با اشرف وصلت نمود. ولی این وصلت هرگز باب میل و رغبت اشرف نبود و به همین دلیل تنها تا زمان حضور رضاشاه در کشور دوام یافت و پس از تبعید وی، اشرف بلافاصله از همسرش جدا شد. اشرف از این ازدواج که در فضائی عاری از پیش‌زمینه‌های عاطفی و اخلاقی صورت گرفت به تلخی یاد می‌کند «در حالی که پیراهن سفید به تن داشتم، در مراسم عروسی مشترکی که برای من و شمس برپا شده بود، تن به ازدواج دادم. اما اگر پیراهن سیاه پوشیده بودم، مناسب‌تر بود.» 4 اشرف پس از سقوط حکومت پدرش که با تبعید او همراه شد، توانست از علی قوام جدا شود. او سپس به «مهرپور» فرزند تیمورتاش وزیر دربار رضاخان می‌اندیشید. اما وی در سانحه اتومبیل درگذشت و اشرف به فرزند دیگر تیمورتاش به نام هوشنگ دل بست. طبعاً محمد‌رضا پهلوی هرگز با ازدواج خواهرش با کسی که پدرش در زندان توسط رضاشاه به قتل رسیده بود، موافقت نکرد. در بهمن 1320 که فوزیه همسر اول شاه به حالت قهر عازم مصر شد، اشرف به درخواست برادرش با فوزیه همسفر شد. اما سفر اشرف به مصر و مشاهده میهمانیها، باشگاههای شبانه، مجالس رقص و مشروبخواری و معاشرتها و معاشقه‌های درباریان مصری، وی را بیشتر از گذشته، بی قید و بند ساخت. اشرف در سفر به مصر عاشق یک تاجر مصری که فرزند یکی از وزیران مصر بود شد و او را که احمد شفیق نام داشت با خود به تهران آورد و در اسفند 1322 رسماً با وی ازدواج کرد. به دنبا این ازدواج، شفیق به اصرار اشرف از ملیت مصری خود دست کشید و ملیت ایرانی پذیرفت. اما این ازدواج نیز تنها هفت سال دوام آورد. اشرف در سال 1325 به مسکو رفت و با استالین ملاقات کرد. در سال 1326 راهی امریکا شد و با ترومن دیدار کرد. او در 6 اردیبهشت 1326 به ریاست سازمان شاهنشاهی خدمات اجتماعی که پایگاهی برای جمع‌آوری پول و ثروت بود منصوب شد. سپس با توجه به توصیه پدرش که از وی خواسته بود در ایران مانده و برادرش را یاری دهد، تلاش کرد در تصمیمات شاه نفوذ کند. او تا قبل از کودتای 28 مرداد 1332 با تشکیل جلسات متعدد به شاه امر و نهی می‌کرد. شاه هم که در مقابل خواهر خود کم‌رو و بی‌دست و پا بود، به مدت یک دهه تسلیم اکثر خواسته‌های او بود. مشاوران و دستیاران اشرف در تصمیم‌گیریها، افرادی چون علی سهیلی، عبدالحسین هژیر و سپهبد علی رزم‌آرا بودند. این عده تسلیم و مطیع محض اشرف بودند. در طول بیش از 10 سال اشرف مرکز ثقل و کانون قدرت و منشاء تأثیرگذاری برتصمیمات شاه بود و همه مقامهای مهم سیاسی حتی وزیران و سفیران با نظر او تعیین و تأیید می‌شدند. سازمان «سیا» در بخشی از گزارش خود راجع به شخصیت اشرف می‌نویسد: اشرف خواهر دوقلوی شاه یکی از جاه‌طلب‌ترین و مهم‌ترین حامیان شاه و مهم‌ترین یاران او در طول سالهای مدید سلطنتش بوده است... این خصوصیات، به خصوص در دوره‌ای که ضعف شاه مهمترین مشخصة وی بود، نمایان می‌شد. به همین علت سفارت امریکا در سال 1951 گفته بود: که اشرف عزم راسخ‌ بیرحمانة پدرش را دارد. 5 اشرف در سال 1321 زمانی که شاه تحت تأثیر سیاستهای قوام در کشور و حمایتهای انگلیس و آمریکا و نمایندگان مجلس از وی احساس ضعف و انزوا کرد و از تصمیم خود برای استفعا سخن به میان آورد با عصبانیت و پرخاش، براو فریاد زد و از اظهار ضعف او شدیداً انتقاد نمود. او حتی به شاه قول داد که به قیمت مخالفت با قوام و تضعیف او اجازه نخواهد داد سلطنت برادرش تضعیف شود. اشرف با این پافشاری و جار و جنجال به محمد‌رضا روحیه داد و او را آرام کرد. 6 اشرف پهلوی در دهه 1320، به نوعی زمامدار پشت صحنه و حافظ شیرازه حکومت محمد‌رضا پهلوی بود. او در سیاست، اقتصاد، فرهنگ و حتی امور اجتماعی جامعه ایران دخالت داشت. تأسیس نمایشگاههای مد بانوان، فراخواندن مانکنها به ایران، راه‌اندازی قمارخانه‌ها و کازینوهای سلطنتی بابلسر و رامسر، احضار پزشکان برجسته اروپائی برای جراحیهای پلاستیکی به روی چهره خانمهای مورد نظر دربار از جمله اقدامات اشرف در سالهای دهه 1320 بود. در این مدت اشرف به روزنامه‌نگاران، شاعران و روشنفکران نزدیک شد و با آنان جلسات و مجالس مشترک هفتگی ترتیب داد. اما در دوران قدرت گرفتن مصدق، تبعید اشرف به اروپا به دستور مصدق و قطع ارز مورد نیاز وی، لطمه بزرگی برای او بود. اشرف برای اولین بار مجبور شد تا برای تأمین مخارج روزمره مایملک خود را بفروشد. او تنها از محل فروش لباسها و عتیقه‌جات همراه خود 30 میلیون فرانک به دست آورد. علاوه بر این مبالغ هنگفتی نیز ارز از تجار ایرانی مقیم فرانسه قرض گرفت، اما هرگز به آنان باز نگردانید. زندگی اشرف در فرانسه با آلودگی‌های اخلاقی فراوانی همراه شد. او در رستوانی در پاریس با جوانی به نام مهدی بوشهری آشنا شد. بلافاصله از احمد شفیق جدا شد و به عقد بوشهری درآمد. این در حالی بود که از شفیق دو فرزند و از علی قوام یک فرزند داشت. 7 اشرف پس از سه سال تبعید در اروپا، اواخر 1332 به ایران بازگشت و فعالیتهای قبلی‌اش را از سر گرفت. گردآوری ثروت از راههای نامشروع، پورسانت‌گیری، زد و بند با شرکتهای خارجی و سوء استفاده‌های گسترده مالی، تشکیل محافل شبانه و روابط گسترده نامشروع از اقدامات عادی اشرف پس از بازگشت به تهران بود. در اسناد لانه جاسوسی به نقل از منابع امریکایی آمده است: «... با وجود اینکه شاه از تجارت‌های مشکوک خواهرش سودی نبرده ولی در متوقف ساختن وی تمایلی نشان نداد و یا قادر به انجام آن نبوده است. در ادوار مختلف مبارزه با فساد در ایران، گاهی به فعالیتهای تجاری ناپسند فرزند اشرف حمله ور می‌شد. این کار سبب شد که شاهزاده شهرام از اینگونه فعالیت‌ها کناره گرفته و در عوض از طریق مادرش به انجام آنها مبادرت ورزد. تا زمانی که شاه زنده است، اشرف و حیات ضد و نقیضش مایه شرمساری خاندان پهلوی می‌گردد...8» در سند دیگری می‌خوانیم: «در خاندان شاه، بسیاری از خویشاوندان فاسد از نظر مالی وجود دارند که مهمترین آنها خواهر دوقلوی وی اشرف است که ماهیتاً طماع و دارای تمایلات جنوب آمیز زنانه می‌باشد.» 9 حسین فردوست در بیان خاطراتش از مردان بسیاری به عنوان معشوقه‌های اشرف پهلوی نام می‌برد که حتی بعضی از آنها مانند پالانچیان به علت عدم تمکین در برابر وی به قتل رسیده‌اند: «... زمانی که قائم‌مقام ساواک بودم، روزی نصیری مرا خواست. نصیری هیچ‌گاه مرا نمی‌خواست و ما در کارمان مستقل بودیم. به هر حال، بر خلاف روال معمول، روزی مرا خواست و گفت: فلانی، گرفتاری عجیبی پیدا کرده‌ام. جریان را پرسیدم. گفت اشرف تلفن زده و می‌گوید پالانجیان را باید دستگیر کنید! آخر چرا؟ البته نصیری پروایی نداشت و هرکس را می‌خواست دستگیر می‌کرد، ولی این قضیه فرق می‌کرد و نصیری از این وحشت داشت که مورد اعتراض محمد‌رضا واقع شود و لذا به من پناهنده شد. به هر روی اجازة محمد‌رضا کسب شد و پالانچیان توسط ساواک دستگیر و زندانی شد. علت دستگیری پالانچیان چه بود؟ بررسی کردم و معلوم شد که پالانچیان به عشق اشرف جواب منفی داده...» 10 البته، چنانکه گفته شد، در این ماجرا پالانچیان به قتل رسید، بدین ترتیب که ساواک به دستور اشرف پهلوی در هواپیمای اختصاصی او نقص فنی ایجاد می‌کند و در نتیجه پالانچیان بر اثر سقوط هواپیما می‌میرد. 11 اشرف از سال 1335 وارد شبکه داد و ستد مواد مخدر شد و از این معاملات میلیاردها دلار ثروت اندوخت و پیگیری بسیاری از محموله‌های مرفین، تریاک و هروئین در کشور به اشرف و افراد وابسته به وی می‌رسید. در دو دهه آخر عمر سیاسی حکومت پهلوی، اشرف یکی از مهمترین وزنه‌های اقتدار آمریکا در ایران شد. او که در جریان کودتای 28 مرداد 1332 خود با شبکه مأموریت «سیا» در ایران همکاری کرد، توانست به تدریج روابط خود را با «سیا» و رجال و سیاستمداران آمریکائی تقویت کند. سفرهای متعدد اشرف به آمریکا در طول دهه چهل سبب تحکیم روابط تهران واشنگتن شد. از آن پس رابطه اشرف با راکفلر، کسینجر و دیگر فعالان عرصه سیاست آمریکا تقویت شد. بعدها چاپ کتاب «کودتا در کودتا» که از جمله اسناد «سیا» مربوط به کودتای 1332 بود به روشنی ابعاد وابستگی اشرف به «سیا» را نشان داد. 12 اشرف در 1348 به دلیل حمل یک چمدان حاوی تریاک در فرودگاه زوریخ بازداشت شد اما پلیس سوئیس پس از بررسی گذرنامه سیاسی او و با توجه به نسبتش با محمد‌رضا پهلوی او را آزاد کرد.13 با این حال در اسفند همین سال وی به ریاست کمیته ایرانی حقوق بشر نیز منصوب شد! اشرف علاوه بر این سمت نایب رئیس کمیته ملی پیکار با بیسوادی، رئیس سازمان زنان ایران و نایب رئیس سازمان شاهنشاهی خدمات اجتماعی نیز بود. انگیزه محمد‌رضا پهلوی برای گماردن وی در رأس مراکز و سازمانها و هیئتهای نمایندگی، مهار رفتار افسار گسیخته وی و کسب وجهه برای او بوده است بدون آنکه باطناً اعتقادی به کارایی و تواناییهای اشرف پهلوی داشته باشد. اسدالله علم در خاطرات خود در این باره می‌نویسد: «از آنجا که والاحضرت اشرف شانس انتخاب شدن برای ریاست مجمع عمومی سازمان ملل را ندارد، حالا در کله‌اش فرو رفته که به عنوان نماینده دائم ایران در سازمان ملل انتخاب بشود. شاه گفت: این خواهر دوقلوی من روز به روز دیوانه‌‌تر می‌شود... حرص و آزش برای مال‌اندوزی ارضا شده حالا در پی افکار احمقانه و جاه‌طلبانه است... اگر یک سر سوزن قابلیت مدیریت داشت با کمال میل پیشنهادش را بررسی می‌کردم، ولی چون خوهر من است خیال می‌کند می‌تواند از بالای سر وزارت خارجه کارهایش را انجام دهد. جاه‌طلبیهای او حقیقتاً نامعقول است.» 14 اشرف در آستانه پیروزی انقلاب اسلامی بیشتر اموال گرانبها، تابلوها، فرشها و اندوخته‌‌های خود را از ایران خارج کرد و به منزل مسکونی‌اش در نیویورک و ویلایش در نیس فرانسه برد. هنگام پیروزی انقلاب اسلامی ، وی صدها میلیون دلار در حسابهای بانکی در نیویورک، لندن، پاریس و سوئیس داشت. اشرف اکنون در امریکا به بیماری آلزایمر دچار شده و حافظه خود را نیز از دست داده است. 15 پی‌نویس‌ها: 1. رضاخان 4 همسر داشت: ـ صفیه همدانی ـ از دودمان قاجار. رضاخان از وی دختری به نام همدم‌السلطنه داشت. ـ تاج‌الملوک دولتشاهی که مادر شمس‌، اشرف، محمد‌رضا و علیرضا بود. ـ توران امیر سلیمان، دختر مجد‌السلطنه امیر سلیمانی ـ که مادر غلامرضا بود. ـ عصمت‌‌الملکوم دولتشاهی؛ مادر عبدالرضا، احمد‌رضا، محمود‌رضا و فاطمه بود. 2. علیرضا در 1301 متولد و در آبان 1333 در یک سانحه هوایی کشته شد. 3. خاطرات اشرف پهلوی، نشر علم، 1375، ص 55. 4. پهلوی‌ها، خاندان پهلوی به روایت اسناد ، مؤسسه فرهنگی پژوهشی چاپ و نشر نظر، ج 2، ص 257. 5. از ظهور تا سقوط، مجموعه اسناد لانه جاسوسی آمریکا، ج 1، ص 107 و 108. 6. ظهور و سقوط سلطنت پهلوی، ص 228. 7. فردوست درباره فساد اخلاقی و بی‌بند و باری اشرف چنین می‌گوید: «اگر قرار شود لیست مردانی که در دوران 37 ساله سلطنت محمد‌رضا بااشرف رابطه داشتند تهیه شود، علیرغم دشواری و غیر ممکن بودن کار، مسلماً لیست طویلی خواهد شد و حتی او نیز ممکن است همه را به یاد نیاورد.» (ظهور و سقطو سلطنت پهلوی، ج اول، ص 232.) 8. از ظهور تا سقوط، همان، ص 19. 9. از ظهور تا سقوط، همان، ص 196. 10. ظهور و سقطو سلطنت پهلوی، مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی، ج اول، صص 234 ـ 235. 11. همان، صص 235 ـ 236. 12. زنان ذی‌نفوذ در خاندان پهلوی، نیلوفر کسری، نشر نامک، 1380، ص 173. 13. زنان دربار به روایت اسناد ساواک، مرکز بررسی اسناد تاریخی، زمستان 1381، ص 16. 14. پهلوی‌ها، همان به نقل از اسدالله علم، گفتگوهای من با شاه، ج اول، طرح نو، 1371، ص 273. 15. زنان دربار، همان، ص 190. منبع: ماهنامه الکترونیکی دوران - شماره 5

بازنگری فاجعه سینما رکس آبادان

بازنگری فاجعه سینما رکس آبادان روز 28 مرداد سالروز آتش‌سوزی در سینما رکس آبادان است. سال 1357در چنین روزی و درست در فردای روزی که سینما آریای مشهد توسط عوامل رژیم شاه به آتش کشیده شد، سینمای رکس آبادان با بیش از 400 نفر از تماشاچیان آن در آتش سوخت و از آن جز تلی از خاکستر بر جای نماند. مطبوعات داخلی و رسانه‌های دولتی، این آتش‌سوزی را به انقلابیون نسبت دادند. 1 روزنامة «اطلاعات» در مورد این حادثه نوشت: «ساعت 22، در حالی که 700 نفر مرد و زن و کودک سرگرم تماشای فیلم «گوزنها» بودند، گروهی خرابکار و غیر معتقد به اصول انسانی، با همکاری سرایدار سینما، با مواد آتش‌زا، سالن سینما را به آتش کشیدند. شعله‌های آتش زبانه کشید و حریق تمام سالن سینما را در برگرفت. مردان و زنان و کودکان تماشاچی با دیدن شعله‌های آتش به طرف درهای ورودی و خروجی هجوم بردند، اما با درهای بسته مواجه شدند. در این میان، شعله‌های آتش تمام سالن را دربرگرفت و تماشاچیان با ناله و ضجه در محاصرة کامل شعله‌های آتش قرار گرفتند. 377 نفر از مردان و زنان و کودکان تماشاچی، زنده زنده و به طور فجیع و رقت‌باری، در میان شعله‌های آتش سوختند. بلافاصله پس از شروع حریق، برای اطفای آن از مأموران آتش‌نشانی، شهرداری آبادان و شرکت ملی نفت ایران کمک خواسته شد. مأموران آتش‌نشانی موفق شدند در ساعت 2 بامداد آتش را مهار کنند. تلاش برای خارج ساختن اجساد 377 نفر از تماشاچیانی که در آتش سوخته و کشته شده‌اند ادامه دارد.» بلافاصله پس از آتش‌سوزی سینما رکس شاپور نمازی (استاندار خوزستان) فرماندار، شهردار، رئیس شهربانی و مقامات مسؤول در محل اجتماع کردند. آنها کوشیدند که مأموران آتش‌نشانی و مسؤولان را راهنمایی و برای مهار آتش کار را بر آنان تسریع کنند، به ویژه سعی بر این بود که مجروحان را زودتر به بیمارستان برسانند. آبادان آن شب حالت فوق‌العاده‌ای داشت و بسیاری از مردم به خواب نرفتند. خانواده‌هایی که فرزندان و یا یکی از اعضای ایشان به سینما رکس رفته بود، همه در اطراف سینما اجتماع کرده، زاری و شیون می‌کردند. سرایدار سینما که در ایجاد این آتش‌سوزی با خرابکاران همکاری داشته است، در حالت مستی از سوی مأموران دستگیر شد در شهر آبادان حالت فوق‌العاده به وجودآمد و شهر در غم این فاجعة بزرگ و عزای ملی بسر می‌برد. پس از وقوع آتش‌سوزی در سینما رکس آبادان و اطلاع مردم از فاجعه‌ای که اتفاق افتاد، خانواده‌های زنان و مردان و کودکانی که در این آتش سوزی‌کشته شده‌اند، به خیابانها ریختند. به گفتة مقامهای پلیس آبادان، چند لحظه پس از شروع نمایش فیلم، چند ناشناس با استفاده از تاریکی شب، درهای ورودی و خروجی سینما را بستند و داخل سالن سینما را با مواد آتش‌زا آغشته کردند و سپس با افروختن کبریت، سینما را به آتش کشیدند و گریختند. آتش‌سوزی که با صدای دهشتناکی همراه بود، در اندک زمانی سراسر سالن سینما را فرا گرفت و ستونهای دود و آتش از هر سو به آسمان زبانه کشید. علی نادری (صاحب سینما رکس آبادان) در گفت و گو با خبرنگار «اطلاعات»،‌ با اظهار تأسف از این فاجعه، گفت: «سینما رکس که حدود 20 سال پیش در خیابان شهرداری آبادان ساخته شده، بیش از شش میلیون تومان ارزش داشت و ظرفیت سالن آن نهصد صندلی بود. ساختمان سینما در برابر آتش‌سوزی بیمه بوده است.» سینما رکس آبادان در خیابان شهرداری و روی یک پاساژ قرا رگرفته بود در جریان آتش‌سوزی دهها مغازة زیر سالن سینما نیز آسیب دید. خبرنگار «اطلاعات» اضافه کرد نوبت آخر فیلم «گوزنها» ساعت 9 شب بود و آتش‌سوزی زمانی روی داد که حدود یک ساعت از نمایش فیلم می‌گذشت . 377 زن و کودک و مرد بدون هیچ هراس و بی‌خبر از هرگونه فاجعة دلخراش، روی صندلیهای خود نشسته و سرگرم تماشای صحنه‌های پرجاذبة فیلم هنری «گوزنها» بودند، که ناگهان صدای سهمگینی از هر چهار طرف سالن سینما برخاست، و در پی آن شعله‌های آتش و ستونهای دود و آتش به آسمان زبانه کشید. هنگامی که آتش‌سوزی رخ داد، صاحب سینما (آقای علی نادری) در قطار تهران ـ خرمشهر بود و به سوی آبادان می‌رفت. از هفتصد تماشاگر سینما رکس آبادان که مشغول تماشای فیلم بودند، در جریان آتش‌سوزی، فقط یکصد نفر توانستند خود را از مهلکه نجات دهند و به بیرون فرار کنند و ششصد نفر دیگر در میان جهنمی از آتش سوختند، که از این عده 377 نفر جان خود را از دست دادند. بیشتر کسانی که در این فاجعه دلخراش جان دادند، یا زیر دست و پا ماندند و بر اثردودزدگی خفه شدند و یا در میان شعله‌های آتش سوختند. سعیدنیا(فرماندار)، تیمسار رزمی( رئیس شهربانی) و دکتر حسین یساری (مدیر عامل جمعیت شیر و خورشید سرخ آبادان) در محل حادثه حضور یافتند و دهها امدادگر، پزشک، پرستار، بهیار و آمبولانس در محل مستقر شدند. صدها مأمور شهربانی، آتش‌نشانی و امدادگر برای بیرون کشیدن انسانها که در میان شعله‌های آتش گرفتار آمده بودند، تلاش زیادی کردند، اما به دلیل پردامنه بودن حریق، کسی قادر نبود به شعله‌ها نزدیک بشود. پلیس خیابانهای اطراف سینما را زیر نظر گرفت و جستجوی وسیعی برای شناسایی و دستگیری عاملین آتش‌سوزی سینما از سوی پلیس ادامه داشت. با تلاش مأموران آتش‌نشانی آخرین شعله‌های آتش ساعت 4 بامداد فرو نشست.» 2 ساواک در مورد این فاجعه به ذکر تنها یک جمله در بولتن خبری نوبه‌ای خود اکتفا کرد. «چند تن از عناصر اخلالگر سینما رکس، شهر آبادان را به آتش کشیدند که در نتیجه قریب 400 تن از تماشاچیان در آتش سوختند و جان خود را از دست دادند.» 3 به نقل از: روزشمار انقلاب اسلامی، دفتر ادبیات انقلاب اسلامی، ج چهارم پانوشت‌ها: 1ـ «دولت، مسلمانان افراطی و ارتجاعی را مسؤول این جنایت هولناک دانست، اما در واقع جای ابهام بسیار وجود داشت، زیرا آتش نشانی شهری که بزرگترین پالایشگاه جهان در آن قرار داشت 2 ساعت پس از وقوع حادثه در محل حاضر شد و ‌آن هم در حالی که وسایل نقلیه‌شان فاقد آب بود، و تنها شیر آب آتش‌نشانی نزدیک به سینما نیز آب نداشت. از همه مهمتر، با توجه به نزدیک بودن ادارة پلیس (یعنی در فاصلة 300 متری سینما) هیچ کس به مدت یک ساعت به محل حادثه نزدیک نگردید. همچنین باید در نظر داشت که رئیس پلیس شهر آبادان، تیمسار رزمی، رئیس سابق پلیس قم بود که پس از سرکوب تظاهرات قم ارتقای مقام یافته، به آبادان منتقل شده بود.» (وحیدالزمان، پرفسور ـ «سیمای انقلاب ایران») 2ـ اطلاعات، ش 15691، 29/5/57، ص 4. 3ـ حوزة هنری سازمان تبلیغات اسلامی، ساواک و روحانیت، ج 1، تهران، 1371، ص 266. منبع: ماهنامه الکترونیکی دوران - شماره 5

سیلی ثریا به صورت علم!

سیلی ثریا به صورت علم! اکثر مورخان و نویسندگانی که راجع به مفاسد اخلاقی امیر اسدالله علم وزیر پیشین دربار شاهنشاهی قلم زده‌اند، به تبعات این مفاسد و از جمله برخوردهائی که گهگاه میان وی با اعضای خانواده و یا با بعضی درباریان پیش می‌آمده اشاره کرده‌اند. یکی از این تبعات، سیلی محکمی است که علم از ثریا همسردوم شاه دریافت کرد. به گفته مورخان وقتی از ثریا راجع به این سیلی سؤال شد، ‌وی به فساداخلاقی علم و نقش او در تشدید مفاسد اخلاقی شاه اشاره کرد. مقاله حاضر که از کتاب «اسدالله علم، مردی برای تمام فصول» نوشته مظفر شاهدی (انتشارات مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی) انتخاب شده، به بررسی فساد اخلاقی امیر اسدالله علم و نقش وی در تشدید فساد اخلاقی شاه پرداخته است. * * * * یکی از جنبه‌‌های زندگی خصوصی علم، اشتهار وی به فساد اخلاقی است. بنابر آنچه از فحوای اسناد و نوشته‌های آن دوره بر می‌آید اسدالله علم به رغم تأهل هیچگونه تعهد اخلاقی رادر برابر همسرش نداشته و از همان اوایل ورودش به دربار به فساد اخلاقی روی آورده است. گو اینکه به شهادت نوشته‌های خود او در سالهایی هم که هنوز در بیرجند و قاینات به سر می‌برد به این گونه اعمال غیر اخلاقی دست می‌یازیده است.در همان آغاز ورودش به خدمت محمد‌رضا شاه، نام علم را در لیست گروه کثیری از افراد می‌یابیم که با اشرف پهلوی رابطه نامشروع داشته‌اند. 1 این روند در زندگی خصوصی علم، به تدریج وارد مراحل حساس‌تری شد. تا جایی که در دهة 1330 ش. در مجامع عمومی و خصوصی از وی به عنوان فردی عیاش و بی‌بند و بار یاد می‌شد. در یکی از گزارشات ساواک که در 10 دی 1336 تنظیم شده است درباره این جنبه از زندگی اسدالله علم چنین می‌خوانیم: «...اوقات بیکاری را به عیاشی می‌گذراند و به زن خیلی علاقمند است و غالب شبها مجالس عیش و نوش با زن‌ها دارد. نقطه حساس و ضعف او زن است...» 2 ساواک حدود یازده سال بعد در 15 مرداد 1347 نیز اسدالله علم را با عباراتی مشابه فوق توصیف کرد. 3 معتبرترین آگاهی‌ها درباره این جنبه از زندگی علم از لابلای نوشته‌های خصوصی خود وی قابل ردیابی است. علم در موارد مکرر از روابط نامشروعش با زنان دیگر نام می‌برد از جمله در 6 مهر 1348 در این باره می‌نویسد: «...شام را با دوستم خوردم. خوش نگذشت. تماماً گریه کرد که وضع آینده‌ام نامعلوم است. من گفتم اگر روی زناشویی با من حساب می‌کنی باید به صراحت بگویم چنین کاری نمی‌توانم بکنم. ولی مثل یک عضو خانواده من می‌توانی راجع به آینده حساب بکنی.» 4 از معشوقه‌های داخل کشور که بگذریم، علم در کشورهای مختلف اروپایی نظیر سوئیس، انگلستان، ایتالیا و فرانسه نیز با زنان بدکاره و فواحش رابطه داشت. خود علم در نوشته‌های خود بارها از این روابط سخن به میان می‌آورد. گو اینکه برخی اوقات برای اینکه بیش از پیش سوء ظن و بدگمانی همسرش را بر ضد خود تحریک نکند برای مسافرت‌های خارجی خود دستاویزهایی نظیر معالجه پزشکی و یا مأموریت‌های‌ سیاسی و نظایر آن می‌تراشید: «... در آخر کار خواستم فردا به زوریخ بروم. برای معالجه چشم می‌روم. خیلی ناراحت شدند. فرمودند از خانم علم می‌ترسی؟ عرض کردم واقعاً یک دلیل بزرگ هم همین است، چون خانم تصور می‌فرمایند غلام دائماً در اینجا در حال الواطی و خوشگذرانی است...» 5 اسدالله علم در جایی دیگر در 14 آبان 1353 می‌نویسد: «... امروز بعد ‌از ظهر به کیش برگشتم ... معشوقه‌ام اینجا به من ملحق شد و ساعات بسیار دلچسبی را گذراندم.» 6 و یا در 12 مرداد 1354 در این باره می‌گوید: «... مخفیانه به سوئیس رفتم تا چند روز خوشی را با معشوقه‌ام بگذرانم بعداً در زوریخ به همسرم که با دندانپزشک وعده ملاقات داشت ملحق شدم. از آنجا با هم به تهران برگشتیم.» 7 در لابلای اسناد بر جای مانده از علم مواردی یافت می‌شود که حاکی از شناسایی، معرفی و مشخصات و آدرس محل سکونت فواحش در شهرهای مختلف اروپایی نظیر لندن است. طبق این اسناد آشکار می‌شود که علم وزیر دربار تعدادی واسطه ایرانی و خارجی در کشورهای اروپایی داشت که برای وی فواحش و زنان بدکاره را شناسایی و معرفی می‌کردند. از جمله واسطه‌های ایرانی علم در لندن می‌توان به فردی به نام شاهپور بهرامی اشاره کرد که معرف و واسطه رابطه علم با زنی به نام اوسولا بود. 8 سند دیگری در اختیار داریم که حاکی از انتقاد یکی از زنان انگلیسی از علم به خاطر الواطی‌ها و فساداخلاقی او است. او ضمن اینکه پیشنهاد رابطه با علم را رد می‌کند او را از اینکه، به رغم داشتن همسر، باز هم فساد اخلاقی‌اش را ادامه می‌دهد شماتت می‌کند. در بخشی از نامه وی خطاب به علم ‌آمده است: «... من نمی‌دانم چرا تو و آدم‌هایی مثل تو دوست دارند تا با هر دختری که دلشان می‌خواهد همبستر شوند. اکثر مردان انگلیسی و اروپایی تنها به همسرانشان اکتفا می‌کنند. من نمی‌دانم همسر شما چگونه شما را تحمل می‌کند. اگر مردی همسر نداشته باشد طبیعی است که برای ارضای خود دنبال جنس مخالف باشد ولی وقتی مردی دارای همسر زیبایی است چرا باید در پی زنان دیگر باشد... به هر حال من می‌خواهم برای همسر آینده و بچه‌‌های خود پاک باقی بمانم. اگر من با شما رابطه داشته باشم همیشه در مواجهه با همسر شما و شوهر آینده خودم و بچه‌هایم احساس گناه خواهم کرد..» 9 این شیوه زندگی بی‌بند و بار علم باعث سردی هر چه بیشتر روابط همسرش با او می‌شد. ملکتاج جهت بازداشتن علم از این اعمال خلاف قانون از برخی افراد خانواده سلطنتی تقاضا می‌کرد در این باره به او تذکر دهند و از او بخواهند وفاداری بیشتری نسبت به زنش داشته باشد. اما علم هرگز حاضرنبود به این تذکرات توجهی نشان دهد. علم در این باره می‌گوید: «گفتگویم را با خانم دیبا دیشب بعد از شام با ملکه مادر بازگو کردم. او اشاراتی کرد مبنی بر این که مردها همه الواطند و من بیشتر از همه. گفتم من به هیچ وجه کوتاه نیامدم و یادآوری کردم من همین هستم که هستم و خانم علم یا مرا تحمل می‌کند و یا می‌گذارد و می‌رود...» 10 فرح دیبا همسر شاه، به رغم تمام رقابت‌ها و کشمکش‌هایی که با علم داشت، در این مورد خاص در پاسخ شکایت همسر علم از اعمال خلاف قاعده وی، از علم طرفداری کرد: «شاهنشاه اضافه کرد راستی شهبانو به همسرتان گفته که دست از نق‌ زدن دائمی با شما بردارد، یا باید یاد بگیرد با اوضاع کنار بیاید و یا این که جامه‌دانش را ببندد و برود. من جواب دادم که خیلی تعجب کرده‌ام، شهبانو طرف مرا گرفته. معمولاً زنان ترجیح می‌دهند بر ضد ما مردان جبهه بگیرند.» 11 ملکتاج قوام پیش از این نیز یک بار جهت خلاصی از دست همسر بی‌وفایش تصمیم به خودکشی گرفته بود. البته وی هیچگاه این فکرش را عملی نساخت و شاید هم با دست‌زدن به چنین تهدیدی قصد داشت از فساد اخلاقی بیشتر علم جلوگیری کند. به هر حال صرف داشتن همین فکر هم خود نشان از اوج خشم وی از همسرش می‌دهد. ملکتاج قوام در 19 آبان 1352 با تنظیم وصیت‌نامه‌ای در این باره خطاب به دخترانش رودابه و ناز نوشت: «نور چشمان عزیز، این چند کلمه را می‌نویسم که بدانید مقداری از زمین‌های یافت‌آباد تعلق دارد به همشیره بسیار عزیزم. باید بهترین نقطه به ایشان داده شود، یعنی هر طور مایل باشد همان طور عمل بکنید، خیلی متشکر می‌شوم. با عزیزهای بهتر از جانم خداحافظی می‌کنم. امیدوارم اگر کار بدی در زندگی نسبت به شما کرده‌ام مرا ببخشید. رودابه و ناز عزیزم را زیاد می‌بوسم و قربان می‌روم، تقاضای دیگر من این است که نور چشمان سیاه نپوشند، اسد هم کراوات سیاه نزند و ختم هم نگذارند، بلکه همه خوشحالی بکنید. مخارج ختم را به فقیر بدهید. برای اینکه بابا بتواند بدون سرخر به زندگی خود ادامه دهد خود را از بین می‌برم. امیدوارم هر روز که می‌گذرد بیشتر از زندگی خود لذت ببرد و کیف کند. من برای او دردسر بزرگی بودم.» 12 فساد اخلاقی و به قول خود علم «الواطی‌گریهای» او فقط منحصر به خود او نمی‌شد بلکه در این میان به ویژه شخص شاه شریک بزرگ او بود. بنابراین روابط و همکاری شاه و علم فقط به امور سیاسی، اقتصادی و یا احیاناً فرهنگی محدود نمی‌شد، بلکه از مهمترین جنبه‌های این روابط نزدیک را باید در مسائل خصوصی و فساد اخلاقی مشترک جستجو کرد. علم از همان سالهای اولیه ورودش به دربار در دهة 1320 ش به جرگة مهمترین کسانی پیوست که برای شاه درجستجوی یافتن زنان بود. علم به تدریج از قبل این گونه اقداماتش با شاه بسیار نزدیک شد و در تمام دورانی که ثریا همسر شاه بود علم در نقش مهمترین واسطه ارتباط شاه با زنان بدکاره ظاهر شد. و یکبار هم ثریا از این واسطه‌گری‌های علم سخت عصبانی شده «فوراً آقای علم را احضار می‌نمایند و بی‌محابا سیلی جانانه‌ای بادست لطیف و مبارکشان به صورت او می‌نوازند.» 13 حسین فردوست نیز در خاطرات خود از علم به عنوان مهمترین فردی نام می‌برد که چه از داخل کشور و چه از کشورهای خارجی برای شاه معشوقه تهیه می‌دید. از همکاران اصلی اسدالله علم در شکار این قبیل کالاها برای شاه می‌توان از اردشیر زاهدی نام برد. 14 فریدون هویدا برادر امیر عباس هویدا نخست‌وزیر، که خود با یکی از همین قربانیان ملاقات کرده بود، بعدها در خاطراتش در این باره چنین نوشت: «...چند تن از همکارانم به من خبر دادند که اردشیر زاهدی و اسدالله علم مأمور ترتیب دادن مجالس خوشگذرانی برای ارباب خود هستند ولی با این حال هنوز نمی‌توانستم مسأله را باور کنم تا آنکه در سال 1959 [1338 ش] در نیویورک با یک زن آمریکایی که چند سال درتهران زبان انگلیسی درس می‌داد ملاقات کردم و از او شنیدم که موقع اقامتش در تهران یک شب علم او را برای شرکت در میهمانی به منزل خود دعوت کرد و در آنجا ضمن یک پذیرایی مفصل و احترام فراوانی که برایش قایل شد او را به یک اطاق پذیرایی برد که هیچکس در آن نبود و بلافاصله بعد از آنکه علم از اتاق بیرون رفت در دیگری باز شد و شاه به درون آمد...» 15 اسدالله علم برای انجام هر چه بهتر و بیشتر این مأموریت برای شاه در سالهای بعدی حیات سیاسی‌اش باند وسیعی از دوستان و آشنایان خود را در گوشه و کنار ایران و سایر کشورهای اروپایی و آمریکا سازماندهی کرد. علی شهبازی که خود به رغم رتبه پایین نظامی‌اش از محافظان شخصی شاه بود دربارة این مأموریت باند اسدالله علم توضیح کاملتری ارائه می‌دهد: «باند علم کارشان این بود که خانم‌های شوهردار و دختران بخت برگشته و یا همسران و دختران کسانی را که می‌خواستند مقامی بگیرند برای شاه بیاورند. عده‌ای مأموریت داشتند که در خارج از کشور در هنگام مسافرت برای او قبلاً همه چیز را آماده کنند. البته در اکثر مسافرت‌ها اردشیر زاهدی و حسین دانشور و سرهنگ جهان‌بینی و مصطفی نامدار (سفیر شاه در اطریش) عهده‌ دار آوردن خانم‌های متعدد بودند. از همه فعال‌تر محمود خوانساری بود که دختران دانشجوی ایرانی را می‌آورد. در مسافرت سوئیس دولو قاجار و خانم او مأمور این کار بودند. در مسافرت‌های داخلی، آقای امیرقاسمی از ساواک و هرمز قریب و خسرو اکمل، داماد قریب، این مأموریت را انجام می‌دادند. در تهران که هفته‌ای چهار روز این برنامه اجرا و انجام می‌شد. کامبیز آتابای و افسانه اویسی (رام) و خانم آراسته که مستقیماً با افسانه اویسی در دفتر کار علم کار می‌کردند و سلیمانی و عباس و حسین حاج فرجی مسئول پذیرایی بودند. این برنامه گاهی در کاخ شهوند انجام می‌شد که مسئول آن ابوالفتح آتابای یا سلیمانی و جهان‌بینی مسئول تعیین مسیر و محافظت بودند و برنامه دور کردن سربازان و مأمورین را آنها طراحی و اجرا می‌‌کردند.» 16 علی شهبازی در جایی دیگر از خاطراتش، درباره این فعالیت واسطه‌گرانه باند علم توضیحات بیشتر و روشنگرانه‌تری می‌دهد و ضمن بررسی نقاط جغرافیایی فعالیت هر یک از آنان از فعالیت دسته‌ای دیگر که همکاری نزدیکی با همین باند داشتند پرده بر می‌دارد: «او [سلیمانی] اهل بیرجند و از نزدیکان اسدالله علم بود که به پشتیبانی او نماینده مردم بیرجند در مجلس شد. سپس از این شغل استعفا داد و وارد دار و دسته علم در دربار گردید و بساط عیاشی و شهوت‌رانی برای محمد‌رضا مهیا می‌کرد. عده زیادی در این باند فساد فعالیت می‌کردند، از جمله سیروس پرتوی که از اسرائیل خانم‌های زیبا می‌آورد که اینها در واقع جاسوسه‌هایی بودند، افسانه اویسی که در تهران فعالیت می‌کرد، امیر متقی که در دانشگاه شیراز بود، کامبیز آتابای از انگلیس خانم می‌آورد، محمودخوانساری در سطح اروپا فعالیت می‌کرد و مصطفی نامدار که در اطریش سفیر بود از آنجا خانم می‌فرستاد، حسین دانشور و خانم دولو و ... هم بودند، اما سلیمانی وظیفه‌اش این بود که اینها را با هم هماهنگ کند. محل‌هایی که اسدالله علم برای عیاشی‌های شاه در نظر گرفته بود اینها بودند: منزل خودش، منزل ابوالفتح محوی در فرمانیه، کاخ شهوند،‌کاخ فرح آباد، خجیر، باغ ارم شیراز، منزل علم در بیرجند، جزیره کیش و باغ ملک‌‌آباد مشهد. به باند علم باید کسانی چون ایادی و دکتر رام و محمود منصف و هرمز قریب و خسرو اکمل را نیز افزود.» 17 درباره چگونگی شکار زنان خارجی که به منظورهای فرهنگی ـ هنری وارد ایران می‌شدند، یکی از مأموران شکارگر علم روش جالب توجهی را به وی پیشنهاد می‌کند: «محترماً به عرض عالی می‌رساند در هر ماه تعدادی هنرمندان خارجی برای اجرای برنامه‌های هنری در کاباره‌‌های «باکارا» و «شکوفه‌نو» به کشور شاهنشاهی ایران مسافرت می‌نمایند که در بین آنها افرادی وجود دارند که قابل پذیرش و جالبند و می‌توان قبل از آنکه با ایرانی‌ها آشنا شوند به آنها تماس گرفت و ترتیب شرفیابی آنان را داد تا چنانچه مورد پسند قرار گیرند بهر نحو که امر و مقرر فرمایند درباره‌شان عمل شود. به منظور رعایت اصول حفاظت و برای آن که افراد مورد نظر متوجه نشوند به حضور چه مقامی شرفیاب خواهند شد، می‌توان به آنها اظهار داشت که ترتیب ملاقات آنان با یکی از معاونان وزارت دربار شاهنشانی داده می‌شود تا هرگاه مورد پسند واقع نگردیدند، ملاقات یک امر عادی و طبیعی جلوه کند. درباره کسانی که مورد پسند قرار می‌گیرند به هر نحو که اراده فرمایند عمل خواهدشد و هرگاه شایسته بدانند مطالبی که صلاح باشد به آنها گفته می‌شود. با اجرای برنامه معروضه چنانچه با تأکیداتی که خواهد شد احیاناً مطلبی را بازگو نمایند، انجام ملاقات با یکی از معاونان وزارت دربار شاهنشاهی که آن هم نام و شهرت و مشخصاتش معلوم نیست،‌ در پیش هیچ کس جلب توجهی نمی‌تواند بکند. اخذ هرگونه تصمیم بسته به نظر عالیست.» 18 بدین ترتیب اسداله علم از مأموریت‌ها و وظایف اصلی‌اش در به اصطلاح سفر و حضر شاه به وجود آوردن شرایطی بود که شاه بتواند از هرگونه امکان تفریحی و عیاشی استفاده کند. اسدالله علم در نوشته‌‌های خصوصی‌اش بارهابه این اقدامات خود اشاره می‌کند. 19 فرح پهلوی از مهمترین مخالفان علم در روابط نزدیکش با شاه بود. فرح از برنامه‌های خلاف اخلاق این دو آگاهی کاملی داشت و به ویژه از نقش واسطه‌گرانه علم در شکار زنان و دختران برای شاه مطلع بود. به همین دلیل روابطش با علم همواره سردو گاه خصمانه بود. علم بارها در نوشته‌هایش به این قضیه اشاره می‌کند. وی در 14 مهر 1348 در این باره می‌نویسد: «شهبانو اصلاً به دستگاه دربار بدبین هستند... شهبانو مرا خیلی به شاهنشاه نزدیک می‌دانند و همین طور هم هست. بنابراین به من خوشبین نیستند.» 20 اسدالله علم برای اینکه فرح کمتر برای او و شاه به اصطلاح دردسر درست کند به انحاء مختلف سعی می‌کرد برای او ترتیب برخی سفرهای داخلی و خارجی را بدهد و یا اینکه خود شخصاً به بهانه‌های مختلف شاه را در سفرهایش همراهی کند تا بتوانند بدون هیچگونه مزاحمتی به عیاشی بپردازند. 21 علم در 6 آبان 1353 با اشاره به یکی از همین سفرهای فرح می‌نویسد: «شهبانو عازم سفری به شمال شرقی ایران شد و از شهرهای حاشیه کویر دیدن خواهد کرد. بعد رفتم میهمانی را که قرار است شاه امروز بعد از ظهر ملاقات کند ببینم. به نظرم آمد دخترک یا خل وضع است یا درست و حسابی مایه دردسر، شاید هم هر دو. به شاه هشدار دادم که مواظب باشد. سر شام مرا به کناری کشید و به من اطمینان داد که خیلی با احتیاط رفتار کرده.» 22 و یا در جایی دیگر می‌نویسد: «امشب فقط من شام در پیشگاه شاه بودم. بسیار خوب بود، به ما خوش گذشت. میهمان خصوصی داشتم. خیلی شوخی کردیم.» 23 آنچه در این میان جالب توجه می‌نماید توجیه علم از انجام چنین اعمال ضد اخلاقی است. چنانکه وقتی یک بار شاه به دنبال اعتراضات و شکایت‌های فرح در نزد علم اعتراف کرد که اعمال آنها چندان هم منطقی نیست، علم در پاسخ اظهار داشت که این به اصطلاح خوش‌گذرانی‌ها لازمه زندگی اوست تا بتواند با تأسی بر آن عوارض منفی ناشی از انجام امور کشور در امان بماند. علم در 2 خرداد 1351 در این باره می‌نویسد: «... شاه گفت: خود ما هم که آخر قدری خوشگذرانی می‌کنیم، عرض کردم شاهنشاه هر هفته یکی دو ساعت وقت به این کار می‌دهید، غیر از آن است که فکر و ذکر شما همین باشد. اگر این کار را نکنید با این بار و فشار روحی تلف می‌شوید.» 24 علاوه بر امکانات اقتصادی و رفاهی، معشوقه‌های علم به ویژه از یک نوع مصونیت قضایی و نظایر آن نیز برخودار بودند، چرا که هرگونه اقدام و اعمال خلاف قانون آنها به رغم پیگری دستگاههای مختلف قضایی و نظامی کشور، از سوی علم وزیر دربار خنثی می‌شد. چنانکه وقتی یکی از معشوقه‌های علم در طی یک رانندگی اتومبیل با یک عابر پیاده تصادف کرد و او را به قتل رسانید، پی‌گیری‌های رئیس شهربانی کل کشور جهت مجازات وی به جایی نرسید و با اعمال فشار علم «دوست عزیزم دربار شاهنشاهی پاسی از نیمه‌شب گذشته با احترام به خانه‌ اش یا به پیش آقای علم بدرقه شد و پرونده در بوته فراموشی افتاد.» 25 از دیگر اقدامات وزیر دربار جهت تکمیل برنامه‌های خوش‌گذرانی و عیاشی خود و شخص شاه واردات سفارشی انواع و اقسام مشروبات الکلی گران قیمت از شرکت‌های بزرگ مشروب‌سازی اروپا بود. بیشترین این مشروبات از پاریس و مونت‌کارلو سفارش داده می‌شد و مستقیماً به آدرس وزیر دربار در تهران ارسال می‌شد. 26 برگزاری شب‌نشینی‌ها و میهمانی‌های متعدد و پرهزینه در دربار از جمله برنامه‌های تفریحی وزیر دربار را تشکیل می‌داد. علم در این میهمانی‌ها جمع بسیار زیادی از دوستان نزدیک خود و بلند پایگان رژیم را دعوت می‌کرد. با این حال این میهمانی‌ها با دو ترکیب مختلف تشکیل می‌شد در برخی از این مجالس فقط دوستان و افراد نزدیک علم دعوت می‌شدند که در عین حال روابط خوبی هم با شاه داشتند و غالباً از میان همان باند معروف شکارگران و اطرافیان آنها برگزیده می‌شوند؛ نظیر افسانه رام، سیروس پرتوی، امیر متقی، ابوالفتح آتابای، کامبیز آتابای، هرمز قریب، سلیمانی، سرهنگ جهان‌بینی، عباس حاج فرجی، حسین حاج‌فرجی، ابوالفتح محوی، خانم آراسته، اویسی، نصیری و ... 27 و برخی دیگر از میهمانی‌های دربار که علم ترتیب می‌داد جنبه عمومی‌‌تری داشت و حتی رقبای سیاسی وی نیز دعوت می‌شدند. از جمله این گروه می‌توان به افراد زیر اشاره کرد: عبدالکریم ایادی، منوچهر اقبال، هویدا، حسن امامی، جعفر شریف‌امامی، اردشیر زاهدی، نصرت‌الله معینیان، ارتشبد خاتمی، فرح، اشرف، جمشید اعلم، هوشنگ دولو، فیلیکس آقایان، هوشنگ انصاری، پرویز ثابتی و نصیری. 28 پانوشت‌ها: 1. فخر روحانی، اهرمها، چاپ اول، بی‌جا، نشر بلیغ، 1370، ص 334. 2. مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی، شماره پرونده: 73810 / ج ـ یک. 3. مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی، شماره پرونده: 73810/ ج ـ یک. 4. اسدالله علم، یادداشتهای علم، جلد اول، ص 283. 5. همان، ص 41. 6. اسدالله علم، گفتگوهای من با شاه، جلد دوم، ص 631. 7. همان، ص 689. 8. مؤسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران، سند: 37ـ 22ـ2ـ 794ـ ع. 9. مؤسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران، سند: 10ـ 22ـ2ـ 794ـ‌ع. 10. اسدالله علم، گفتگوهای من با شاه، جلد اول، ص 420. 11. اسدالله علم، گفتگوهای من با شاه، جلد دوم، ص 662. 12. مؤسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران، سند: 4ـ 14ـ 794ـ ع. 13. جواد جعفری، یادمانده‌های دوشنبه، به کوشش نرسی جعفری، چاپ اول، بی‌نا، 1368، ص 71. 14. ناصر میرداماد، اراده و سرنوشت، جلد دوم، چاپ اول، تهران، انتشارات نویسنده، 1373، ص 276. 15. فریدون هویدا، سقوط شاه، ترجمه ح. ا. مهران، چاپ اول، تهران، انتشارات اطلاعات، 1365، ص 145. 16. علی شهبازی، پیشین، صص 82ـ 83. 17. همان: صص 81ـ 82. 18. مؤسسة مطالعات تاریخ معاصر ایران، سند: 29ـ 22ـ 2ـ 794ـ ع. 19. اسدالله علم، گفتگوهای من با شاه، جلد اول، برای نمونه، ص 344. 20. اسدالله علم، یادداشتهای علم، جلد اول، ص 289. 21. اسدالله علم، یادداشتهای علم، جلد دوم، ص 95. 22. اسدالله علم، گفتگوهای من با شاه، جلد دوم، ص 627. 23. اسدالله علم، یادداشتهای علم، جلد اول، ص 240. 24. اسدالله علم، یادداشتهای علم، جلد دوم، ص 271. 25. محسن مبصر، پیشین، صص 425ـ 426. 26. مؤسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران، برای نمونه سندهای: 6ـ 8ـ 2ـ 794ـ ع. و 1ـ 2ـ 75455ـ ک. 27. علی شهبازی، پیشین، صص 80ـ 81. 28. از ظهور تا سقوط، مجموعه اسناد لانه جاسوسی، آمریکا، جلد اول، ص 53. منبع: ماهنامه الکترونیکی دوران - شماره 5

ادمانی از فرزند قرآن

ادمانی از فرزند قرآن یکی از شهدای فاجعه هفتم تیر 1360، که نقش مؤثری در مبارزه با رژیم پهلوی و سازماندهی انقلاب اسلامی و به ثمر رساندن آن داشت، ‌شهید محمد‌علی منتظری است. محمد‌علی منتظری فرزند آ‌یت‌الله حسینعلی منتظری در 1323 در نجف‌آباد اصفهان به دنیا آمد. از نوجوانی به موازات تحصیل، به کار کشاورزی اشتغال داشت و از آغاز دهه 1340 در صف مریدان امام خمینی قرار گرفت. او در قیام 15 خرداد 1342 مسئولیت تایپ و تکثیر اعلامیه‌های امام خمینی را در نجف‌آباد اصفهان عهده‌دار شد. در 21 اردیبهشت 1344 به اتهام «اخلال و تحریک مردم» توسط ساواک دستگیر و به مدت 10 روز به زندان قزل‌قلعه برده شد. در اول فروردین 1345 مجدداً به دلیل نگهداری و توزیع اعلامیه‌های امام خمینی و دیگر مراجع،‌در منزل پدرش دستگیر شد. او در زندان قزل‌قلعه مورد آزار و شکنجه فراوان قرار گرفت. اما در شهریور 1345 به زندان قصر منتقل شد. در ششمین ماه بازداشت خود پس از اطلاع از اعتصاب غذای پدرش در زندان و وخامت حال وی، دست به اعتصاب غذا زد. محمد‌علی منتظری در سوم آبان 1345 به دادگاه نظامی منتقل و در آنجا به سه سال حبس محکوم شد. در زندان با علمائی چون آیت‌الله طالقانی و آیت‌الله ربانی شیرازی هم بند بود. اما در آخر دی 1347 با این شرط که حق ورود به قم و نجف‌آباد را ندارد، از زندان آزاد شد. او پس از آزادی، مبارزات خود علیه رژیم شاه را از سر گرفت. اگر چه ممنوعیت سفر به قم و نجف‌آباد را غالباً رعایت کرد اما حضور او در مجامع مختلف مذهبی در اصفهان و تهران و تماس با چهره‌‌هائی چون آ‌یت‌الله سید محمد‌رضا سعیدی،‌ آیت‌ الله مرتضی مطهری، آیت‌الله شیخ حسین لنکرانی و دیگر علما و مبارزین‌، سبب تشدید مراقبتهای ساواک نسبت به رفت و آمدهای وی شد. در 13 خرداد 1350، مأموران ساواک هنگام خروج محمد منتظری از مدرسه فیضیه به چمدان دستی وی مشکوک شد و زمانی که قصد بازرسی از آن را داشتند، محمد با اسلحه همراه خود توانست مأموران را تهدید کند و از معرکه بگریزد. چمدان حاوی اعلامیه‌های امام، ‌اسناد سفارت ایران در بغداد و مدارک ارتباط با سازمان آزادیبخش فلسطین بود. اما متواری شدن وی و ناتوانی ساواک در یافتن وی سبب مشاجره مقامات ساواک با مأموران این سازمان شد. این امر ساواک را بر آن داشت تا با تکثیر عکس وی،‌ و انتشار آن در سراسر کشور، تمامی توان خود را برای پیدا کردن محمد‌ منتظری بسیج نماید. این تلاش‌ها بی‌حاصل بود و خبرهای بعدی از حضور وی در کلاس‌های درس امام خمینی در نجف حکایت می‌کرد. اسناد ساواک تاریخ ورود وی به نجف را 16/10/1352 ذکر کرده است. این در حالی است که نامبرده از سال 1348 ممنوع‌الخروج بوده است. محمد منتظری طی سال‌ها اقامت در عراق، سفرهائی با گذرنامه‌های جعلی به کشورهای عرب حوزه خلیج فارس، سوریه، افغانستان، لبنان انجام داد و با شهید دکتر مصطفی چمران در آموزش نظامی فلسطینیان همکاری کرد. در گزارش‌های ساواک تصریح شده که محمد منتظری در کشورهای عرب منطقه،‌حامی و پناهگاه طیف جوانانی بود که به خاطر حفظ اعتقادات مذهبی خود نتوانستند در سازمان مجاهدین خلق که رویکرد مارکسیستی را برگزیده بود، باقی بمانند و به ناچار برای حفظ جان خود در برابر دولت‌ و مجاهدین مارکسیست شده به خارج از کشور می‌گریختند. با اوج‌گیری انقلاب اسلامی ایران و عزیمت امام خمینی به «نوفل لوشاتو» در حومه پاریس،‌ محمد منتظری نیز رهسپار پاریس شد و پس از ملاقات با امام از طریق سوریه و عراق به ایران آمد و در اجتماعات مختلفی در شهرهای اصفهان،‌ نجف‌آباد، قم و تهران به افشاگری علیه رژیم پهلوی پرداخت. او در تحصن روحانیون و علما در دانشگاه تهران در 1357 و در سازماندهی انقلاب نقش اساسی ایفا کرد و در روز پیروزی انقلاب که بسیاری از مراکز نظامی و انتظامی به تسخیر مردم درآمد، در جمع‌آوری اسلحه‌های به دست آ‌مده و تشکیل کمیته انقلاب اسلامی فعال شد و به حراست از اموال عمومی پرداخت. محمد منتظری در اولین دوره مجلس شورای اسلامی به نمایندگی از طرف مردم نجف‌آباد وارد مجلس شد و به عضویت کمیسیون خارجی مجلس نیز درآمد و با شروع جنگ به جلسات شورای عالی دفاع نیز راه یافت. او پس از انقلاب ازدواج کرد. محمد‌علی منتظری که به علت جوش و خروش انقلابی خود حتی برخی از یاران امام را نیز مورد پرخاش قرار می‌داد،‌ سرانجام در هفتم تیر 1360 به همراه سیدالشهدای انقلاب اسلامی دکتر سید محمد‌حسین بهشتی و دیگر یاران او در جریان انفجار مقر حزب جمهوری اسلامی در آتش کینه منافقین سوخت و در حالی که تنها 37 بهار از زندگیش می‌گذشت جان به جان آ‌فرین تسلیم کرد. امام خمینی در بخشی از پیامی که به مناسبت شهادت محمد منتظری انتشار دادند،‌ ویژگی‌های شخصیتی او را چنین برشمردند: «... او از وقتی که خودرا شناخت و در جامعه وارد شد، ‌ارزشهای اسلامی را نیز شناخت و با تعهد و انگیزة حساب شده وارد میدان مبارزه علیه ستمگران گردید. او با دید وسیعی که داشت،‌ سعی در گسترش مکتب و پرورش اشخاص فداکار می‌نمود. خود را وقف هدف و برای پیشبرد آن سر از پا نمی‌شناخت. او فرزند اسلام و فرزند قرآن بود. او عمری در زجرها و شکنجه‌ها و از آن بدتر، شکنجه‌های روحی از طرف بدخواهان به سر برد. خدایش رحمت کند و با موالیانش محشور فرماید...» منبع: ماهنامه الکترونیکی دوران - شماره 4

گفت و گو با دکتر عبدالرحیم گواهی

گفت و گو با دکتر عبدالرحیم گواهی انقلاب اسلامی، دیپلماسی و تاریخ‌نگاری جهان غرب تاریخ‌نگاری با موضوع «انقلاب اسلامی در خارج از کشور» از عناوین مهمی است که می‌تواند مبنای یک پژوهش مستقل قرار گیرد. برای آشنائی بیشتر با این موضوع و آگاهی خوانندگان خود نسبت به این مقوله، با آقای عبدالرحیم گواهی که از دیپلماتهای با سابقه ایران است گفت و گوئی صورت داده‌ایم. اینمصاحبه در محل دفتر مطالعات سیاسی و بین‌‌المللی وزارت امور خارجه جمهوری اسلامی ایران صورت گرفته است. سیر گفت و گو در بخش اول روی موضوع تاریخ‌نگاری و منافع ملی متمرکز است سپس به انواع طبقه‌بندی کتابهای تاریخی مرتبط با انقلاب اسلامی پرداخته‌ایم و در نهایت برخی از این منابع با ذکر جزئیات آن بررسی شده‌اند. به واسطه طرح نکات تازه‌ای که متکی بر مشاهدات این دیپلمات در عرصه بین‌المللی بوده، متن گفت و گو تقدیم خوانندگان گرامی می‌شود.  در آغاز این نشست موضوع منافعی ملی را مطرح می‌کنم و این پرسش که آیا در تاریخ‌نگاری می‌توان مسئله منافع ملی را طرح کرد؟ اگر پاسخ این پرسش مثبت باشد، حد و حدود آن چقدر است؟ تجربه‌های شما در کشورهای دیگر چه می‌گوید؟ آیا آنها به این موضوع توجه می‌کنند؟ شما چه آگاهی‌هایی می‌توانید در اختیار بگذارید؟  فکر می‌کنم تاریخ‌نگاری مثل هر رشته علمی دیگر یک وجه انتزاعی دارد و یک بخش کاربردی. فرض کنید در مورد علم فیزیک، علم کلام و یا حتی علم فلسفه، کسی می‌تواند به آنها بپردازد که بتواند نظامی فلسفی برایشان بسازد. این نظام می‌تواند سازنده و یا تخریبی باشد. به عنوان نمونه، خود فلسفه بما هُوَ فلسفه، در ذات خود نظام و منطق و زبان و روشی دارد. ممکن است شخصی از فلسفه برای اثبات وجود خدا بهره ببرد که نتیجه آن، کلام فلسفی و فلسفه الهی خواهد بود، و ممکن هم هست کسی از فلسفه برای الحاد و اثبات عدم وجود خداوند استفاده کند، که حاصل آن نیهلیسم و آته‌ایسم خواهد بود. تاریخ هم به عنوان یک رشته علمی، نمی‌تواند و نباید دستکاری شود، اگر بشود، می‌‌گویند این مورخ کارش توأم با غرض و مرض و جانب‌دارانه است. می‌گویند این مورخ آثارش قابل اعتماد نیست، برای اینکه بی‌طرفانه ننوشته است. تاریخ هم مثل هر رشته علمی دیگری می‌تواند با دیدگاههای گوناگون بررسی شود، یعنی با نگاه دینی، با نگاه جامعه‌شناسانه، و یا با نگاه ملی به آن نگریسته شود. ممکن است نگاه یک اروپایی به ماده خام تاریخ به نحوی باشد که با نگاه یک ایرانی یکسان نباشد؛ او اهداف و غایات خودش را دارد و این هم مقاصد خود را. ممکن است بگوییم هر یک از اینها براساس منافع ملی خود به تاریخ ‌می‌نگرند، اما باید دقت کنیم که این دو مقوله را با هم خلط نکنیم تا نیگویند تاریخ‌نگاری اینها مورد قبول نیست و بی‌طرفانه ننوشته‌اند. اکنون دنیا دارد به سمتی می‌رود که می‌گوید این ماده خام این رشته، حالا شما خودتان تحلیل و استنتاج و برداشت کنید. منظورم از طرح موضوع، رابطه تاریخ‌نگاری با منافع ملی، این نتیجه‌گیری نیست که الزاماً با ملاحظة این امر، دچار محدودیت در تاریخ‌نگاری خواهیم شد، با اینکه بخواهیم به نفع خود یا علیه دیگری از این علم بهره‌برداری کنیم. ما با واکنشها و کنشهایی رو به رو هستیم که چنین موضوعی را به ذهن متبادر می‌کند. برای مثال؛ امریکا بعد از چند سال که از کودتای 28 مرداد می‌گذرد، سندهایی را به عنوان آگاهیهای بیشتر از این واقعه، منتشر می‌کند، اما خودش هم می‌گوید که این، همه سندها نیست، بلکه بخشی از آن است. یا بایگانی انگستان. دوستانی که برای پژوهشهای تاریخی به مراکز اسناد آن کشور رجوع می‌کنند، همه چیز در اختیارشان قرار نمی‌گیرد، هر چند که سی سال از عمر سندها گذشته است. چنین رفتارهایی در عرصه تاریخ‌نگاری، آدم را به این فکر نزدیک می‌کند که منافع ملی باید ربطی با تاریخ‌نگاری داشته باشد. این برای همه کشورهاست. به عنوان انتقاد از آمریکا و انگلستان مثال نزدم، این امر، همه گیر است. هیچ کشوری نمی‌تواند بگوید من چون دارم کار تاریخ بما هو تاریخ می‌کنم، پس هر چه را که دارم ارائه می‌دهم. اکنون برای نزدیک شدن به اصل موضوع، یعنی تاریخ‌نگاری غرب درباره انقلاب اسلامی، از دکتر گواهی تقاضا دارم، اگر از منابع منتشر شده در این موضوع دسته‌بندی خاصی در نظر دارند، یادآوری کنند؟  برای رسیدن به یک دسته‌بندی، فهرستی از کتابهای موجود در کتابخانه‌ام تهیه کردم. این کتابها به طور طبیعی در سه جای مختلف چیده شده بودند. دسته اول کتابهای خارجی که راجع به انقلاب نگاشته شده بودند. من کتاب «پاسخ به تاریخ» محمد‌رضا پهلوی را هم جزو آنها گذاشته بودم و یا فرض کنید کتاب «چهره‌هایی در یک آیینه» نوشته اشرف پهلوی را. اصل اینها به زبان بیگانه نوشته شده است. کتابهای دسته دوم برای ایرانیان مقیم آن کشورها، کتابهای فارسی‌ای است که در خارج از کشور برای ایرانیان مقیم آن کشورها نوشته شده‌اند. از شجاع‌ الدین شفا بگیرید تا خاطرات عباس قره‌باغی و عَلَم و ... بخش سوم هم که حجمش بیشتر از آن دو دسته اول است، کتابهای مربوط به انقلاب است که در ایران نوشته شده؛ فارغ از اینکه در حمایت و یا عدم حمایت از انقلاب اسلامی نوشته شده باشند. غیر از این تقسیم‌بندی طبیعی، تقسیم بندی دیگری کردم که می‌گویم. البته امروز منابع و مآخذ بسیار بیشتر شده و چه بسا نتوان با توجه به کتب معدودی که من دارم، تقسیم‌بندی درستی انجام داد. من در سال 1365 از رساله دکتری خودم دفاع کردم. آن موقع اینترنت نبود. مثل امروز اطلاعات دسته‌بندی نشده بود. در آن زمان شاید مجموع کتب و ملاقات علمی مرتبط با انقلاب ایران به هزار عنوان می‌رسید، اما در حال حاضر 533 هزار عنوان کتاب و مقاله درباره انقلاب اسلامی وجود دارد. اینترنت این را می‌گوید. به هر حال اگر از نگاه انقلاب خودمان بخواهیم به این منابع نگاه کنیم، می‌توانیم دسته‌بندی دیگری ارائه دهیم. البته این مدخل بحث است و می‌توانید اظهارات مرا تصحیح کنید. یک دسته از کتابها موافق با پدیده انقلاب اسلامی نوشته شده‌اند، مثل کار خانم یکی كِدی در کتاب ریشه‌های انقلاب؛ البته منظورم چاپ نخست آن است. دسته دوم کتابهایی هستند که علیه انقلاب تدوین شده‌اند،‌حال چه به زبان فارسی و چه به زبان بیگانه. دسته سوم را می‌توانیم کتابهای دانشگاهی و آکادمیک بدانیم که نویسنده آن فارغ از منظر انقلابی یا ضد انقلابی تحقیق واثر خود را ارائه کرده است. حالا ممکن است یک جایش به نفع ما باشد و جای دیگرش مورد پسند ما واقع نشود. تقسیم‌بندی دیگری هم می‌توان براساس نگاه منابع به اسلام ارائه داد.گروهی از این کتابها که درباره انقلاب اسلامی نگاشته شده‌اند ـ چه در داخل و چه در خارج از کشور ـ نسبت به اسلام نگاه مثبت دارند. برای نمونه کتاب حامد الگار از این دست است؛ وجهة اسلامی آن مثبت است،‌هر چند که یک نفر امریکایی (مسلمان) آن را نوشته است. گروه دیگری از کتابهای با این موضوع آثاری هستند که نسبت به اسلام سر ناسازگاری نشان داده‌اند و با ‌آن مخالف هستند، هر چند نویسنده آن یک ایرانی به ظاهر مسلمان باشد، مانند کارهای شجاع‌الدین شفا که از ایرانیان مقیم خارج از کشور است. ما می‌توانیم کتابهای مرتبط با انقلاب را ذیل هر یک از این گروه‌بندیها دسته‌بندی کنیم.  احتمال اینکه برای طبقه‌بندی کتابها بتوان ملاکهای دیگری هم در نظر گرفت، وجود دارد. آنچه مهم به نظر می‌رسد این است که توجهات داخلی و خارجی نسبت به این پدیده، یعنی انقلاب اسلامی همچنان ادامه دارد و تا این توجه باقی است ما شاهد تولد کتابها، مقاله‌‌ها و آثار فراوان دیگری خواهیم بود. برای ادامه بحث، کمی درونی‌تر به موضوع نگاه کنیم. از دکتر گواهی می‌پرسم،‌ با این مقدمه. وقتی انقلاب پیروز شد، همه اهرمهای قدرت جا به جا شد. انقلاب با هر تعریفی که برای آن صورت گیرد،‌شامل حادثه‌ای می‌شود که در بهمن 1357 در ایران روی داد، یک جا به جایی کامل و تمام عیار؛ فروپاشی و برافتادن یک نظام و برپایی و تأسیس یک نظام جدید. بهمن 1357 با اینکه نقطه رهایی ملت بود، اما از جهت حکمرانی برای رهبران انقلاب نقطه صفر به شمار می‌رفت. بهتر است بگوییم نقطه ‌آغاز. همه چیز رو به رو قرار داشت. در پشت سر، تجربه‌ای به نام حکومت‌گری نبود. مبارزه بود و زندان و تبعید و ... تجربه،‌اینها بود. غیر از امر حکومت‌گری، نبود تجربه شامل بخشهای دیگر هم می‌شد. اگر ریز شویم، در عرصه فرهنگ هم همین نقطه‌های آغاز را می‌توانیم ببینیم؛ و از جمله آنها تاریخ‌نگاری بود. اما دیگران در نقطه صفر نبودند. آنها راههای کوبیده‌ای پشت سر داشتند. از جایگاهی که بر بنیاد تجربه ایجاد شده بود به انقلاب می‌نگریستند. در اینجا نیز ما با دو نگاه متفاوت مواجه هستیم. کسانی که از درون می‌نگریستند از کوران حوادثی ـ حداقل ـ پانزده ساله عبور کرده بودند و حقانیت انقلاب را با تمام وجود خود لمس می‌‌کردند، اما افرادی که از بیرون می‌نگریستند در حقانیت این حادثه مردد بودند و همیشه سئوالهایی در این بین برایشان وجود داشت. آیا تفاوت در مقدماتی که چه بسا مربوط به جهان‌بینی این دو نگاه هست،‌باعث می‌شد که به این نتیجه (انقلاب اسلامی) نگاه واحدی نداشته بشند؟ یا دلایل دیگری می‌توان بر شمرد؟ انقلاب حادثه‌ واحدی است. چه امری باعث می‌شود که نگاهها به یک پدیده با یکدیگر متفاوت باشد؟ از نظر تاریخ‌نگاری بنگریم، مگر مستندات این حادثه، چقدر با یکدیگر تفاوت دارد که منجر به نتیجه‌گیریهای مختلف می‌گردد؟  در این برهه‌ای که ایستاده‌ایم، روشن‌تر از گذشته می‌توان در این باره بحث کرد. موضوعی که گفتید با تعبیر «هرمنوتیک» از آن یاد می‌شود. برای نمونه، اگر یک متن را ما که دور این میز نشسته‌ایم بخوانیم، ممکن است از آن چند جور برداشت بکنیم. هرمنوتیک علم جدیدی است، تازه مطرح شده و دارند روی آن کار می‌کنند. اما اگر بخواهیم از زاویه دیگری به این سئوال پاسخ بگوییم،‌این توضیح را می‌دهم که انقلاب اسلامی ایران، تِم‌ها و دست‌مایه‌های گوناگونی دارد و از وجوه مختلفی برخوردار است. یکی وجه ایرانی بودن آن است؛ دیگری وجه شیعی بودن آن؛ و سوم ویژگی جهانی بودن آن است. کما اینکه انقلاب فرانسه هم ویژگی‌‌های خودش را داشته است. حالا اگر در بررسی انقلاب اسلامی و نگارش تاریخ آن به بُعد اسلامی و شیعی بودن آن توجه نشود و صرفاً از زاویه جامعه‌شناسانه به آن نگریسته شود، یک جور معرفی می‌شود و اگر به هر دو تای اینها توجه شود، نوع دیگری معرفی خواهدشد. اگر ویژگی اسلامی این پدیده، که یک فنومن و پدیده‌ای شگرف در جهان اسلام بود، از چشم بیفتد، بررسی و نگارش تاریخ آن به صورت دیگری خواهد بود. امروزه مسائل ایران و حتی کشورهایی چون عراق، پاکستان، ترکیه و کشورهای خاورمیانه (که ممالک در حال توسعه محسوب می‌شوند) وقتی با عینک محققان اروپایی نگاه شوند،‌ به گونه‌ای تفسیر می‌شوند که با ذات حقیقی آنها فاصله دارد، و اگر با عینک یک پژوهشگر ژاپنی نگاه شوند معنای دیگری به دست می‌دهند. حتی اگر این پژوهشگران فارسی هم بدانند، باز از آنجا که مفاهیم را نمی‌دانند وعمق آنها را درک نمی‌کنند به آن مفهوم حقیقی نمی‌توانند نزدیک شوند. مراسم عاشورا بهترین مثال است. عاشورا در مناسک و شعائر دینی ما جایگاه ویژه‌ای دارد. این یک مثال از جهان شیعی ماست. حال اگر چنین شعائری، با مفهوم و صورت دیگری در آیین مسیحیت باشد، از همین خصلت برخوردار خواهد بود. دوری ما از آن مفاهیم در شناخت ما از آن مذهب مؤثر خواهد بود. این در یک چارچوب قرار دارد و آن در چارچوب دیگری. هر دو مقدس هستند. این برای ما و آن هم برای آنها. به هر حال با هم فرق دارند. ما عمق آیین «دست‌گذاری» را در مسیحیت درک نمی‌کنیم. وقتی پاپ این مراسم را انجام می‌‌دهد، یعنی به آن تقدس می‌بخشد. ما نمی‌توانیم مفهوم آن را درک کنیم. حداکثر آن است که بگوییم مراسمی است شبیه عمامه‌گذاری خودمان. در فرهنگ شینتویی ژاپن مراسمی وجود دارد شبیه حرکت دادن عَلَم و كُتَل خودمان. یک تخت روان چوبی را ـ من در ژاپن این مراسم را دیدم ـ دور شهر می‌گردانند، یک تخت بسیار سنگین،‌شاید به سنگینی دو تن! در یک روز معین این تخت روان را که خدا در آن نشسته (!) دور شهر می‌گردانند. حدود دویست مرد ژاپنی دامن پوشیده ( یا با شلوار کوتاه) در آن هوای گرم عرق‌ریزان، عَلَم‌های سنگین‌تر از عَلَم‌های خودمان را می‌کشند. می‌گویند این روز، روز گردش خدا در شهر است! اهالی ژاپن مفهوم این مراسم را درک می‌کنند، اما ممکن است برای ما خنده‌دار باشد. گرداندن مجسمه غول‌پیگر چوبی به اسم خدا برای ما قابل فهم نیست. می‌خواهم بگویم که یک حادثه واحد، با توجه به ذهنیتهای متفاوت، سوابق متعدد و ایدئولوژیهای گوناگون، با برداشتهای متفاوت رو به رو خواهد شد. اگر خانم نیکی کدی در ویرایش جدید کتابش آن طور می‌نویسد که می‌دانیم، وی در بستر فرهنگ اروپایی ـ امریکایی رشد کرده و با عینک همان دنیا به انقلاب ما نگاه می‌کند. برای وی کشته‌های انقلاب مفهوم درستی ندارد. نزد وی شهیدانی که برای پیروزی انقلاب جان باخته‌اند همان چیزی نیست که ما برداشت می‌کنیم. خانم کدی به عنوان یک نفر استاد دانشگاه آمریکایی، در بستر و فرهنگ مسیحی، آنچه در ویراست اول کتاب خود (ریشه‌های انقلاب) راجع به انقلاب ایران نوشته منصفانه و عادلانه است. من در مقدمه ترجمه آن کتاب، ‌این اوصاف را برای ایشان نوشته‌ام. اگر این کتاب را یک ایرانی می‌نوشت، طور دیگری می‌نوشتم. بله، برای یک استاد دانشگاه امریکایی،‌در سال 1980 سختاست که بردارد این طور از انقلاب ایران دفاع کند، چرا که آنها برداشت ما را از این حادثه نداشتند؛ آن درک را نسبت به مفاهیم انقلاب نداشتند. در پاسخ شما می‌گویم: درست است که حادثه واحد است، ‌اما نگاهها به آن متفاوت است. نگاه ایرانی، اروپایی، امریکایی، نگاه یک نفر مسلمان یا مسیحی، نگاه یک جهان سومی با نگاه کسی از جهان اول، نگاه یک استاد دانشگاه، یک مارکسیست و ... تفاوت دارد. تمام اینها در ارزیابی و در نتیجه و مرحله بعد، تاریخ‌نگاری انقلاب مؤثر است، روی برداشتها تأثر می‌گذارد.  آقای دکتر گواهی! در ابتدای مصاحبه، تقسیم‌بندی‌ای را ارائه کردید در مورد کتابهایی که موضوعشان انقلاب اسلامی ایران است. من تقسیم‌بندی دیگری را عنوان می‌کنم که شاید تجربی باشد. شما هم نظرتان را بگویید. یک دسته از منابعی که غربیها درباره انقلاب نوشته‌اند مربوط است به سیاسیون، دیپلماتها، نمایندگان رسانه‌ها و ناظرانی که در زمان پیروزی انقلاب در ایران بودند و از نزدیک آن حوادث را دنبال می‌کردند. مانند استمپل دیپلمات بلندپایه امریکایی، آنتونی پارسونز سفیر انگلستان در تهران یا ویلیام سولیوان سفیر امریکا یا دزدموندهارنی و ... اینها. مشاهدات و خاطرات است که با گذشت زمان کاملاً جنبه تاریخی پیدا کرده و به عنوان منبع به آنها استناد می‌شود. دسته دیگر کتابهای دانشگاهی هستند. منظور کتابهایی است که با روشهای علمی مرسوم توسط نویسنده‌ای این کاره، منتها به دور از مشاهده درباره انقلاب، تاریخ‌نگاری کرده است. به نظر می‌رسد محتوای این دو دسته از کتابها هم با یکدیگر فرق دارد. هر چند هر دو دسته توسط نویسندگانی از یک خواستگاه و از یک دنیا واحد نوشته شده،‌ اما در محتوا تفاوتهایی بین آنها هست. به نظرم این تفاوت ناشی از مشاهده مستقیم و تاریخ‌نگاری در اتاقهای دربسته است. این کتابها دو نوع تفسیر نسبت به انقلاب دارند؛ در این مورد اگر نظری دارید بفرمایید.  تقسیم‌بندی‌هایی که ارائه کردم کلی بود و این چیزی هم که شما مطرح می‌کنید، درست است. گروهی که درشمار سیاسیون بودند. کتابهایی نوشتند. آقای آنتونی پارسونز سفیر انگلستان خاطراتش را نوشت. سولیوان هم همین طور. بعد هامیلتون جردن برای قضیه گروگان‌گیری کتابش را منتشر کرد. کتاب استمپل هم که خود شاهد مستقیم بود، انتشار یافت. بعد کرمیت روزولت که نماینده دولت آمریکا در کودتای 28 مرداد 1332 بود خاطراتش را تجدید چاپ کرد. اینها سیاسیون در صحنه بودند، روزآمدتر بودند، دست به نقدتر بودند. تجربه آنها در قالب کتاب خاطرات منتشر شده است. اما اینها خاطرات است تا یک تجزیه و تحلیل علمی. با این حال نمی‌توان آنها را ندیده گرفت. پارسونز سفیر انگلستان در دربار شاهنشاهی بود. او نه دلسوخته انقلاب بود و نه سینه چاک آن، اما این رجل سیاسی، ناگزیر حقایقی را هم بیان کرده است. وی در کتاب غرور و سفوط خود می‌نویسد که من رژیمهای احمق بسیار دیده‌ام، اما رژیمی تا این حد احمق ندیده‌ام که تاریخ مذهبی کشورش را عوض کند! خوب این حرف، آن هم از زبان پارسونز، قابل استناد است. با این حال، اگر قرار باشد کتاب (غرور و سقوط) وی را تجزیه و تحلیل کنیم، به نظرم یک جلسه کامل وقت می‌خواهد. در هر حال حرفهای درست در این کتاب کم نیست. او که نه مسلمان است و نه طرفدار انقلاب، از فساد اقتصادی زمان پهلوی صحبت می‌کند؛ از استبداد آن دوره حرف می‌زند؛ از خریدهای بی‌ربط نظامی چیزهایی می‌گوید که مستند هم هست. سولیوان هم همین‌طور. او در کتاب مأموریت در ایران مطالب قابل استفاده‌ای را نقل کرده است. من از این منبع هم در رساله‌ دکتری خود بهره برده‌ام. تمام منابع، بله تقریباً همه منافع رسالة من غربی است، چرا که می‌خواستم در آن کشورها کاربرد داشته باشد. البته ارجاعات من به سخنان امام خمینی کم نیست. شاید بیش از پنجاه مورد به سخنان امام (ره) استناد کرده باشم که این هم طبیعی است. امام به عنوان پایه‌گذار این انقلاب حرفهایی دارد که فقط باید از زبان او عنوان شود. کسی که راجع به مارکسیسم می‌نویسد باید به سخنان مارکس و لنین استناد بدهد. کسی هم که راجع به انقلاب اسلامی می‌نویسد، نمی‌تواند از آراء و عقاید کسی که آن را پدید آورده بگذرد. اما این تکیه کردنها همه جا و همه وقت نیست. مثلاًَ وقتی امام به طور کلی می‌گوید و بارها هم تأکید می‌کند که مثلاً اقتصاد نظام شاهنشاهی فاسد بوده، ‌من این فساد را از زبان ایشان نمی‌آورم، این را از زبان فرض کنید پارسونز می‌آورم که «حدیث دیگران» است و چه بسا «خوش‌تر» هم باشد! آن را از زبان نیکی کدی می‌اورم که یک استاد دانشگاه آمریکایی است. اما نکته‌‌ای را می‌خواستم بگویم این است که به هر حال، پارسونز و امثال او آدم‌هایی سیاسی هستند. این طور در ذهنمان متبادر نشود که این نوشته‌ها قربه‌الی الله است. آنها که خاطرات خود را برای میل من و شما نمی‌نویسند، مقاصدی دارند. با این حال نمی‌شود از آنها گذشت. اینها منابع قابل استفاده‌ای هستند.  شاید مناسب باشد به برخی از مصادیق مطرح شده در این منابع اشاره کنید. متن اصلی این کتابها را پیش رو دارید  بله. نمونه‌هایی می‌گویم و ارجاعاتی که می‌دهم به صفحات اصلی کتاب است، نه ترجمه آنها در کتاب The Pride and the Fall (غرور و سقوط) که توسط آنتونی پارسونز (سفیر انگلیس در ایران در فاصله سالهای 1357 ـ 1352) نوشته و در سال 1984 در انگلستان چاپ شده، ارزیابیهای مستند فراوانی درباره رژیم شاه به عمل آمده که به چند مورد از آنها اشاره می‌کنم: در صفحه 2 تشریفات بی‌حد و حصر و زائد دربار پهلوی و افتخار شاه به نژاد آریایی و دوری از عربها؛ در صفحه 3 وضعیت بد حقوق بشر،‌دستگیری‌های بی‌دلیل، شکنجه، سرکوب ناراضیان و اعدامهای سریع رژیم پهلوی، و در همانجا، دیکتاتوری مطلق حکومت شاه؛ در صفحه 6 کنترل شدید مطبوعات و رادیو ـ تلویزوین توسط رژیم؛ در صفحه 9 شوکه شدن مؤلف از میزان فساد اقتصادی رژیم پهلوی؛ در صفحه 11 اینکه پارلمان زمان شاه به صورت یک مهر تأیید بی‌خاصیت درآمده بود؛ در صفحه 13 فساد، سروب، دیکتاتوری و اختناق رژیم که در نتیجه آن چاره‌ای جز توسل به کارهای چریکی برای دانشجویان باقی نگذاشته بود؛ در صفحه 16 ایجاد حزب فرمایشی «رستاخیز» که «حزب شاه» بود؛ در صفحه 22 صحنه‌سازی دروغین جمعیت دور و بر شاه در مراسم مختلف؛ در صفحه 24 دیپلماتهای خارجی مقیم تهران به این صحنه‌سازیهای دروغین ساواک در اطراف شاه می‌خندیدند و آن را مسخره می‌کردند؛ و در همانجا به شامپاین پارتی شهبانو فرح در مراسم اختتامه کنگره زرتشت در دربار در وسط ماه رمضان اشاره شده است. کتاب Mission to Iran (مأموریت به ایران) به قلم ویلیام سولیوان (William H.Sullivan) آخرین سفیر امریکا در ایران نوشته شد و در 1981 در امریکا چاپ شد. این کتاب هر چند از دید یک دیپلمات امریکایی نوشته شده،‌حاوی مطالب بسیار مهمی درباره سالهای آخر حکومت شاه و تکییه بیش از حد رژیم پهلوی و به ویژه شخص محمد‌رضا شاه به امریکائیهاست و در کنار کتاب غرور و سقوط The Pride and the Fall)) آنتونی پارسونیز سفیر وقت انگلیس در ایران، دو منبع بسیار با ارزش درباره ماهیت حکومت شاه و علل و نحوه سقوط آن را تشکیل می‌دهند. در کتاب آقای سولیوان مطالب مستند فراوانی نقل شده که چند نمونه از آنها را می‌گویم: در صفحه 13 شهرت منفی ایران زمان پهلوی در امریکا؛ در صفحه 17 اذعان به اینکه در سال 1332 شاه به کمک کودتای سیا سرکار برگشت؛ در صفحه 21 همکاری طولانی ساواک با سازمان سیا؛ در صفحه 50 نقش و اهمیت تشیع در ایران؛ در صفحه 56 اشتهار شاه به اینکه در جوانی یک Playboy بوده است؛ در صفحه 67 فساد مالی خانواده سلطنتی و دربار پهلوی که از نقاط ضعف عمده رژیم بود؛ در صفحه 71 مشورت دائمی شاه با سفیر آمریکا؛ و در صفحه 90 نظر بسیار منفی شاه راجع به علما، را می‌توان از زبان این دیپلمات خواند. از کتاب دیگری که نام می‌برم Criis (بحران) است که هامیلتون جردن Hamilton Jordan)) رئیس کارکنان کارخ سفید در زمان کارتر وگروگانگیری آن را نوشته و در سال 1982در امریکا چاپ شده است. کتاب به قطع جیبی و خواندنی است و به صورت وقایع‌نگاری روزانه نوشته شده و از یکشنبه 4 نوامبر 1979 (14 آبان 1358) تا چهارشنبه 21 ژانویه 1981( 2 بهمن 1360) را در بر می‌گیرد و حاوی نکات تاریخی فراوانی از فعالیت‌های پشت صحنه آزادی گروگانهای امریکایی است. در این کتاب نکات ریز و درشت فراوانی مثل اکراه کارتر از پذیرش شاه به امریکا (صفحات 24 ـ 20)؛ وعده شاه به کارتر در مورد رعایت حقوق بشر و دموکراسی در قبل از انقلاب (صفحه 78)؛ تلاشهای بنی‌صدر در رابطه با آزادی گروگانها (صفحه 127)؛ تهدید امریکا به جنگ با ایران در صورت صدمه دیدن گروگانها (صفحه 259) به چشم می‌‌خورد.  با اینکه چندان نتوانستیم وارد بحث اصلی شویم و در مدخل آن ماندیم،‌خوب است سئوال دیگری مطرح کنم. چون اطلاع شما در این زمینه بیشتر است؛ و آن فعالیت مراکز ایران‌شناسی است. قدمت برخی از این مراکز به بیش از یکصد سال می‌رسد. ما پس از انقلاب آگاهی کافی از کم و کیف فعالیت آنها نداریم. آیا هنوز هم فعال هستند و در مورد تاریخ ایران تحقیق می‌کنند؟ آیا بر همان سبک و سیاق سابق هستند یا کارهایشان تفاوتهایی کرده است؟  ببینید دهها مرکز در دنیا مشغول کارند،‌ در اروپا و امریکا و جاهای دیگر. فرض هم کنید که این مراکز دست مخالفان ما هستند، دست همین ضد انقلابهای پر مدعا و متفرعن. اما بدانید که ص دها ـ و بلکه هزاران ـ ایرانی در نقاط مختلف دنیا به سر می‌برند که هر کدام از اینها یک مرکز ایران‌شناسی کوچک هستند؛ ایرانیهای دلسوز و مسلمانی که به کشورشان علاقه‌«ند هستند؛ افراد بی‌طرفی که دوست‌دارند برای ایران قدمی بردارند. تعداد کثیری از اینها را من در امریکا می‌شناسم. اما ما نه تماس درستی با اینها داریم و نه خوراک به آنها می‌دهیم. مثلاً این فصل‌نامه شما باید از نشریاتی باشد که برای اینها فرستاد شود؛ به ایران شناسها، اسلام‌شناسها، به علاقه‌مندان. نمی‌دانم از فعالیت بهاییها در امریکا خبر دارید یا نه. خوب کار می‌کنند. مثلاً شجاع‌الدین شفا کتاب چاپ می‌کند؛ مشابه آن 40 دلار قیمت دارد اما اینها این کتاب را فرض کنید با 50 سنت می‌رسانند دم در خانه ایرانیها! بودجه‌اش را چه کسی می‌دهد؟ خوب معلوم است. سالها قبل در دانشگاه کالیفرنیا، یک ایرانی دیدم که داشت در موضوع فلسفة اسلامی دکتر می‌گرفت. وقتی با او اشنا شدم احساس کردم عجب آدم دلسوزی است نسبت به دانش و علوم اسلامی. اتفاقاً از لحاظ ظاهری هم غلط‌انداز بود! ریش خوبی داشت! بعد متوجه شدم دارد در مورد سید‌علی محمد‌باب مطلب می‌نویسد. کار اصلی او همین بود و فلسفه اسلامی را مقدمة‌کارش کرده بود و می‌خواست نشان بدهد که محمد‌ علی باب، فلسفه ایران را به اوج خود رسانده است! حالا دارند اینها را در مجامع بین‌المللی تحویل می‌گیرند. بهاییها را می‌گویم. به هر اجلاسی که می‌روی، اینها نشسته‌اند. برای ما دردسر شده‌اند. مدعی ما شده‌اند. من در این مورد حرفهای بیشتری دارم که امیدوارم آنها را مکتوب کنم و بدهم. حدود دو ساعت است که می‌گوییم و می‌شنویم. ظاهراً وقت شما برای این گفت و گو تمام شده. از شما سپاسگزارم. منبع: ماهنامه الکترونیکی دوران - شماره 4 به نقل از:به نقل از «فصلنامه مطالعات تاریخی»، مؤسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی، شماره 11ـ زمستان 84

ارزیابی جایگاه آیت‌الله بهبهانی در نهضت مشروطیت

ارزیابی جایگاه آیت‌الله بهبهانی در نهضت مشروطیت نام سیدعبدالله بهبهانی همواره یادآورنقش روحانیت در هدایت نهضت مشروطه است. عبدالله بهبهانی که نقش مؤثری در مبارزه با استبداد حکومت قاجار در سالهای پایانی عمر این سلسله داشت، در کشاکش نهضت مشروطیت به شهادت رسید. مقاله زیر به تشریح جایگاه وی در نهضت مذکور پرداخته است.      سید عبدالله بهبهانی فرزند سید اسماعیل بود. جد اعلای سید اسماعیل، از مشاهیر علمای عصر خویش و از جمله مجتهدان امامیه، در روستای غُرَیفه بحرین زند‌گی می‌کرد و اعقابش به آل بلادی و آل غُرَیفی مشهور بودند. سید عبدالله در نجف به دنیا آمد. برخی تولد او را در 1256 یا 1257 ق، بعضی حدود 1260 ق و برخی 1262 ق دانسته‌اند. سید عبدالله در نجف پس از گذراندن دوره مقدمات به حوزه درس استادان نامداری چون سید حسین کوه‌کمری و شیخ راضی نجفی و به ویژه میرزا محمد حسن شیرازی، راه یافت. پس از تکمیل تحصیلات خود به ایران آمد و بعد از درگذشت پدرش جانشین و وارث مناصب دینی و نفوذ وی شد. به نظر برخی، با اینکه سید عبدالله همردیف علمای بزرگ تهران نبود، اما مناسبات نزدیک او با اولیای دولت سبب ورود وی به امور سیاسی شد و در ردیف علمای طراز اول تهران قرار گرفت. در مقابل، برخی نیز بر مراتب علمی او، از جمله تألیف بیست و پنج رساله فقهی، تأکید ورزیده‌اند. بنابر گزارش‌های تاریخی، که تقریباً نسبت به اصل آنها اتفاق نظر وجود دارد، بهبهانی تنها روحانی نامدار تهران بود که در واقعه «تحریم تنباکو» با سایر علما همراهی کامل نداشت. به نوشته مورخان معاصر بهبهانی، در نخستین مجلس مذاکره علمای تهران با نمایندگان دولت، بهبهانی نیز به نمایندگی از ملت حضور داشت. در این مجلس مقرر شد که امین‌السلطان به وکالت از علما برای فسخ قرارداد اقدام کند. در مجلس دوم که چند روز بعد در منزل نایب‌السلطنه کامران میرزا تشکیل شد، برخی از علما از جمله بهبهانی حضور داشتند که چون اقدامات دولت از نظر آنان کافی نبود، در این مجلس توافقی حاصل نشد. مرحله جدی مبارزه علما و مردم با دولت در پی حکم غیر‌رسمی تبعید میرزای آشتیانی آغاز شد. اعتماد‌السلطنه تصریح می‌کند که علما در مجلس دوم قلیان نکشیده بودند «بلکه اجازه هم ندادند که [قلیان] وارد کنند.» با این همه، به نوشته اصفهانی کربلایی، [درتاریخ دخانیه] بهبهانی در این مجلس در جلب موافقت علما و دفاع از مقامات دولت کوشید که با اعتراض یکی از علما روبرو شد. برخی به او نسبت داده‌اندکه حتی در هنگام تحریم تنباکو، قلیان نیز کشیده بود. در هر صورت، این رفتار بهبهانی با انتفاد بسیار مواجه شده و حتی شیخ حسن اصفهانی کربلایی به رغم بی‌طرفی در گزارش تحریم تنباکو، از موضع بهبهانی تلویحاً انتقاد کرده است. در 1321 ق، عین‌الدوله به جای امین‌السلطان به صدر اعظمی منصوب شد. گرچه بهبهانی از صدرات او ناراضی بود، اما مخالفت علنی از خود نشان نمی‌داد . در مقابل، عین‌الدوله که بهبهانی را طرفدارامین‌السلطان می‌دانست، سعی کرد که با ایجاد اختلاف میان بهبهانی و همتایان او (شیخ فضل‌الله نوری و سید ابوالقاسم امام جمعه) بهبهانی را منزوی کند. نخستین برخورد میان بهبهانی و عین‌الدوله متعاقب درگیری بین طلاب مدارس محمدیه و صدر تهران پیش آمد. در این واقعه، بهبهانی که محرک طلاب مدرسه محمدیه را در خانه خود پناه داده بود، مورد حمله برخی از طلاب مدرسه صدر قرار گرفت. با تقاضای طرفداران بهبهانی،‌چهارده نفر از افرادی که در این حمله شرکت داشتند به دستور عین‌الدوله دستگیر شدند، ولی کیفر و تنبیهی که نسبت به ایشان روا شد به حدی شدید بود که توهین به روحانیت تلقی شد. وساطت بهبهانی در حق ایشان نیز، به نحوی بی‌ادبانه، با مخالفت عین‌الدوله مواجه گردید و رنجش بهبهانی از صدر اعظم شدت یافت. در محرم 1323 ق، به دنبال انتشار عکسی از مسیو نوز بلژیکی، وزیر کل گمرکات ایران، در یک مجلس بالماسکه با لباس روحانیون، بهبهانی واکنش شدید نشان داد و خواستار اخراج وتنبیه او شد. عدم رضایت تجار از عملکرد نوز که او را به تبعیض به نفع تجار غیر مسلمان متهم می‌کردند، در تشدید این مخالفت مؤثر بود و متعاقب سخنرانی‌های تند بهبهانی، در مجالس و محافل دینی و اجتماعی، خطابه‌هایی در اعتراض به عمل توهین‌آمیز نوز نسبت به زمامداران ایراد شد. هر چند همراهی نکردن برخی از علما با بهبهانی در این ماجرا موجب شد که عین‌الدوله، به ویژه به انگیزه مخالفت با بهبهانی، به این حوادث توجهی نکند، اما شاه از ترس آشوب شخصاً در شب عاشورا نامه‌ای محبت‌آمیز به بهبهانی نوشت و به او وعده داد که خواسته‌هایش را برآورده سازد، اما به وعده خود عمل نکرد و تجار در اعتراض به نوز در حرم حضرت عبدالعظیم (ع) تحصن کردند. همزمان با این وقایع، مظفرالدین شاه سفر سوم خود را به اروپا آغاز کرد. محمد‌علی میرزا، ولیعهد که برای تصدی امور به تهران آمده بود، به دلجویی از بهبهانی و مذاکره با تجار پرداخت و از آنها درخواست کرد تا زمان مراجعت شاه آرامش پایتخت را حفظ کنند و قول داد که پس از بازگشت شاه، خود ، نوز را عزل کند. با این تدبیر، تحصن تجار خاتمه یافت. از این پس بهبهانی مبارزه تمام عیار را با حکومت استبدادی تدارک دید و با ارسال پیام‌هایی برای چهار مجتهد تهران از آنها یاری خواست که از میان ایشان، فقط سید محمد طباطبایی دعوت او را پذیرفت و چندی بعد در 25 رمضان 1323 ق در منزل طباطبایی پیمان همبستگی و همراهی این دو مجتهد با یکدیگر استوار شد. اهمیت این پیمان به حدی بود که کسروی آن را آغاز جنبش مشروطه خوانده است. حوادثی که پس از بازگشت شاه از سفر به اروپا رخ داد، زمینه‌های اعتراض مردم و روحانیت را نسبت به دولت گسترش داد که به انقلاب مشروطه انجامید. از جمله این وقایع، گران شدن قند و تنبیه تجار بود که ابتدا باعث تجمع اعتراض‌آمیز مردم به رهبری بهبهانی و طباطبایی در مسجد شاه و سرانجام به مهاجرت به حرم حضرت عبدالعظیم (ع) و تحصن در آنجا منجر شد (16 شوال 1323 ق) اقدامات عین‌ الدوله در ممانعت از تحصن بی‌نتیجه ماند و روز به روز تعداد مهاجران افزایش یافت. این مهاجرت، به رغم تلاش‌های عین‌الدوله ادامه یافت و سرانجام با وساطت سفیر عثمانی،‌مهاجران تقاضاهای خود را که از جمله،‌ ایجاد عدالتخانه بود به مظفرالدین شاه رساندند. در پی اعلام موافقت شاه با درخواست‌های ایشان در 16 ذیقعده 1323 ق، بهبهانی به همراه طباطبایی و دیگر علما در میان استقبال پر شور مردم،‌ پیروزمندانه به تهران بازگشتند. از این پس، بهبهانی و طباطبایی که منزلت اجتماعیشان بیش از پیش افزایش یافته بود، همراه با هم و در کنار هم بودند، به طوری که به «سیديْن سَنَديْن» شهرت یافتند. کارشکنی‌های عین‌الدوله در برابر تأسیس عدالتخانه باعث فشار روز افزون مردم به بهبهانی و طباطبایی شد. آنان، همراه عده‌ای از روحانیون و آزادیخواهان، مجمعی را به نام «حوزه اسلامی» تأسیس کردند. اما به دنبال ملاقات بهبهانی با عین‌الدوله، شایع شد که این دو با یکدیگر سازش کرده‌اند و همین شایعات، بهبهانی را ناگزیر به سوگند خوردن کرد که برای منافع عمومی و تحصیل عدالتخانه جانبازی خواهد کرد. چندی بعد، در جریان سوء قصد به سلطان عبدالحمید، پادشاه عثمانی، سفیر عثمانی از علمای تهران از جمله بهبهانی، درباره کیفر چنین اعمالی استفتا کرد و بهبهانی در پاسخ، سوء قصد به سلطان مسلمانان را در حکم فساد و مُفسد را مستحق مرگ دانست. از طرفی، طرفدران عین‌الدوله، برای تخریب شخصیت بهبهانی نیز نزد شاه، این گونه القا کردند که سؤال سفیر طوری تنظیم شده بوده است که عامل سوء قصد را مظفرالدین شاه معرفی می‌کند. بهبهانی به محض اطلاع از نیت عین‌الدوله، به سفارت عثمانی رفت و ورقه پاسخ خود را گرفت و پاره کرد و عین‌ الدوله را ناکام گذاشت. امتناع از تأسیس عدالتخانه، به درگیری بین حکومت و مردم و کشته شدن یکی از طلاب انجامید. در پی این رویداد،‌ جمعیت زیادی در کنار بهبهانی،‌طباطبایی و حاج شیخ فضل‌الله نوری در مسجد شاه تحصن کردند و خواسته خود را برای تأسیس عدالتخانه با جدیت بیشتر پی‌گیری کردند. در 20 جماد‌ی‌الاول 1324 ق سربازان، به سوی مردم عزادار در بازار، آتش گشودند و تعداد زیادی را کشتند. گزارش‌های تاریخی درباره این واقعه حاکی از آن است که بهبهانی در آن روز شهامت و شجاعت قابل تحسینی از خود نشان داده بود. در پی فشار دربار، بهبهانی و طباطبایی تنها با خروج مردم از مسجد موافقت کردند و سپس خود نیز به علت عملی نشدن تقاضاهایشان خواستار سفر به عتبات شدند. با پذیرفته شدن این پیشنهاد، علما در 23 جمادی‌الاول 1324 ق به سوی عتبات هجرت کردند اما در قم موقتاً ساکن شدند. در این هجرت که به «هجرت کبری» مشهور است، حضور حاج شیخ فضل‌الله در کنار سیدین سندین، ضربه بزرگی به عین‌الدوله وارد ساخت. به هر حال تلاش علما و مردم به بار نشست و علاوه بر کنار رفتن عین‌الدوله و انتخاب مشیرالدله به صدر اعظمی، شاه در 14 جمادی‌الثانی 1324 ق، فرمان مشروطه را صادر کرد و در 24 همان ماه نیز علما با دست یافتن به پیروزی، در کمال احترام به تهران بازگشتند و چندی بعد در18 شعبان نیز نخستین مجلس شورا تأسیس شد و در انتخابات مجلس اول، بهبهانی وکیل گردید. منزلت و قدرت بهبهانی در این دوره با افتتاح مجلس و استقرار مشروطه افزایش یافت و او دورانی پر نفوذتر از پیش را در حیات سیاسی خود آغاز کرد و بسیاری از کارهای کشور در منزل او حل و فصل می‌شد. بیشتر نمایندگان مجلس تحت نفوذ و تأثیر کلام او بودند و موافقت یا مخالفت او برای ثبات یا تزلزل دولت‌ها تعیین کننده بود. به دنبال ملاقات خصوصی با شاه، بهبهانی بار دیگر مورد بدگمانی قرار گرفت و به ارتشا متهم شد. عده‌ای شکایت او را نزد طباطبایی بردند و حتی قصد داشتند بهبهانی را به جرم خیانت بکشند، اما طباطبایی از بهبهانی دفاع و آنان را به آرامش دعوت کرد. بهبهانی نیز دوباره سوگند یاد کرد که هیچ گونه ارتباط مشکوکی با دربار ندارد. در 24 ذیقعده 1324 ق، مظفر‌الدین شاه درگذشت و محمد‌علی میرزا بر تخت نشست. پیش از آن، محمد‌علی میرزا که می‌دانست شاه مدت زیادی زنده نخواهد ماند و از کینه مشروطه‌خواهان نسبت به خود و از منزلت بهبهانی در میان ایشان خبر داشت، برای در اختیار گرفتن سلطنت، نامه‌ای به بهبهانی نوشت تا خود را از اتهامات تبرئه کند و در آن، طرفداری خود را از مشروطیت اعلام کرد. اما از همان اولین روز تاجگذاری، کینه‌اش را نسبت به مشروطه‌خواهان بروز داد و از نمایندگان مجلس برای این مراسم دعوت به عمل نیاورد. در 1325 ق، امین‌السلطان اتابک، به رغم مخالفت‌های شدید، به جای مشیرالدوله به صدر‌اعظمی برگزیده شد. بهبهانی در این امر نقش جدی داشت. در همین زمان، در مجلس، دو گروه: اقلیت افراطی (دموکرات) و اکثریت اعتدالی شکلی گرفتند. اقلیت دموکرات به رهبری سیدحسن‌ تقی‌‌زاده با صدارت امین‌السلطان مخالف بودند، ولی بهبهانی می‌کوشید از نفوذ آنان در مجلس بکاهد. در همین اوان، حاج شیخ فضل‌الله نوری به مخالفت با مجلس برخاست و با شعار «مشروطه مشروعه» در مقام اعتراض به روش مجلس در تصویب برخی قوانین موضوعه، همراه عده‌ای از روحانیون به حرم حضرت عبدالعظیم (ع) رفت. تلاش بهبهانی برای بازگرداندن شیخ و همراهانش بی‌اثر ماند و او ناگزیر از مخالفت آشکار با شیخ و ارسال نامه‌هایی در این خصوص برای مراجع بزرگ آن روزگار شد. اما در پی قتل اتابک، هنگام خروج از مجلس در معیت بهبهانی و در هم شکستن تحصن شیخ فضل الله، بار دیگر بهبهانی و طباطبایی به یاری شیخ شتافتند و او و همراهانش را با احترام به تهران بازگرداندند. از فعالیت‌های بهبهانی در این دوره مجلس، تلاش برای پیشگیری از تصویب قوانین مباین با شریعت اسلامی بود. وی همچنین سعی کرد تا محاکمات و امور قضایی که از نظر فقهی در اختیار مجتهدان است، از نظر اداری نیز، مانند گذشته در محضر علما صورت پذیرد. هر چند در تدوین متمم قانون اساسی به علت تهدید انجمن‌ها از پافشاری خود دست برداشت، اما می‌کوشید تا تدوین قانون عدلیه را به علما بسپارد، و به همین دلیل چند بار با وزارت عدلیه درگیر شد. با شدت یافتن خصومت محمد‌علی شاه با مجلس، به دستور شاه، مجلس به محاصره قزاقان روس درآمد. بهبهانی که متوجه قصد شاه برای حمله به مجلس شد، با شجاعت به همراه جمعی از بستگان و پیروان خود صفوف سربازها و قزاق‌ها را شکافت و خود را به مجلس رساند. او و برخی از وکلا سعی کردند تا با متفرق کردن مجاهدان مسلح، مانع جنگ شوند لکن شاه تصمیم خود را گرفته بود و در 23 جماد‌ی‌الاول 1326 ق قزاقان روس مجلس را به توپ بستند. بهبهانی و جمعی از مشروطه‌خواهان به پارک امین‌الدوله پناهنده شدند. قزاقان به ‌آنجا ریختند و آنان را به شدت مورد ضرب و شتم قرار دادند و سپس همه را به باغشاه بردند. در آنجا شاه با بهبهانی که به شدت زخمی شده بود به خشونت و توهین سخن گفت اما او با شجاعت به شاه هشدار داد که مؤدبانه سخن بگوید. در نهایت، شاه بهبهانی را به عتبات تبعید کرد. از آن‌جا که حاکم خانقین با ورود بهبهانی به خاک عثمانی مخالفت کرد، سید به کرمانشاه بازگشت و مدت هشت ماه در روستای بِزِهرود تحت نظر قرار گرفت، سپس با اجازه دولت به عتبات رفت و پس از فتح تهران توسط مشروطه‌خواهان و سقوط محمد‌علی شاه، یک روز قبل از افتتاح مجلس دوم در ذیقعده 1327 ق، در میان استقبال بی‌ نظیر مردم و با کمال احترام وارد تهران شد. با وجود اختلافات بهبهانی با حاج شیخ فضل الله، خبر به دار آویخته شدن حاج شیخ فضل‌الله به دست مشروطه‌خواهان، سخت او را متأثر ساخت، تا حدی که در بدو ورود، پسر خود سید محمد را مورد عتاب قرار داد که چرا مانع از این اقدام نشده است. در این دوره، بهبهانی سمت رسمی در مجلس نداشت اما از فعالیت‌های سیاسی کناره نگرفت. مردم نیز که او را بنیانگذار مشروطیت می‌دانستند، در خانه او تجمع می‌کردند و خانه‌اش به شکل مکانی برای فعالیت‌های سیاسی و اجتماعی درآمده بود و نفوذ سید‌عبدالله در مجلس و محافل سیاسی آشکار بود. در مجلس دوم که دوباره دو گروه اکثریت اعتدالی و اقلیت دموکرات شکل گرفته بود، اعتدالی‌ها بیشتر از بهبهانی تبعیت می‌کردند و دموکرات‌ها در مخالفت با او خواستار تدوین قوانین عرفی و کنار گذاشتن قوانین شرع بودند و انفکاک کامل قوة سیاسی از قوة روحانی را دنبال می‌کردند. دموکرات‌ها معتقد بودند که بهبهانی نفوذ خود را برتر از مشروطه می‌داند و مجلس را تضعیف می‌کند. در مقابل، اعتدالی‌ها نیز موفق شدند که فتوایی دال بر غیر دینی بودن مواضع نظری تقی‌زاده، رهبر دموکرات‌ها، از دو مجتهد ذی‌نفوذ نجف و مدافع مشروطه، آخوند خراسانی و شیخ عبدالله مازندرانی بگیرند. این گونه تصور می‌شد که وسیله و واسطه این اقدام، بهبهانی بوده است. در پی همین حوادث، بهبهانی در 8 رجب 1328 ق، در خانه خود به دست چهار نفر مسلح به قتل رسید. با انتشار این خبر، بازار تعطیل شد و مردم قصد انتقام‌جویی از قاتلان را داشتند که سید‌محمد، پسر سید‌عبدالله، آنان را به آرامش دعوت کرد. هر چند هویت قاتلان مشخص نشد، مردم این قتل را به دموکرات‌ها، به ویژه تقی‌زاده و حیدر‌خان عمو اُغلی، نسبت می‌دادند. جنازه بهبهانی پس از تشییع عظیمی که تا آن زمان در تهران کم سابقه بود، بعدها به نجف حمل شد و در مقبره خانوادگی دفن گردید. درباره نقش و عملکرد بهبهانی در جنبش مشروطه گرچه برخی از مورخان همچون دولت‌‌آبادی و مهدی‌قلی‌‌خان هدایت انگیزه‌های شخصی سیدعبدالله را دخیل می‌دانند، اما نسبت به جایگاه برتر بهبهانی در پیروز گردانیدن مشروطه، تقریباً تمامی ایشان اتفاق نظر دارند. ملکزاده او را پایه‌گذار حکومت ملی دانسته و شجاعت وی را تحسین می‌کند و تقی‌زاده نیز که بیشترین تعریف و تمجید را از بهبهانی کرده است، معتقد است: «اگر آقا سید‌عبدالله نبود، مشروطیت نبود». منبع: ماهنامه الکترونیکی دوران - شماره 4 به نقل از:دانشنامه جهان اسلام، ج 4، صص 758ـ 764

«نقبی به تاریخ عصر پهلوی»

«نقبی به تاریخ عصر پهلوی» تغییر دولت، فقط با مجوز آمریکا! همزمان با ورود قوای متفقین به ایران، از اوایل دهة 1320، آمریکایی‌ها نیز به ایران گسیل شدند. عبدالرضا هوشنگ مهدوی در این باره می‌گوید: «به محض اینکه سربازان آمریکایی در اواخر 1320 به منظور فرستادن محموله‌های جنگی به شوروی وارد خاک ایران شدند، توجه ایالات متحده به ایران جلب گردید. حتی در شهریور 1321 وسایل اعمال نفوذ بر دولت ایران، در سفارت آمریکا در تهران مورد بررسی قرار گرفت.در یکی از گزارش‌های سفارت، از به مصلحت بودن گمارده شدن فوری آمریکاییان در مواضع استراتژیک دولت ایران و بخصوص لزوم اعزام یک هیأت نظامی به منظور نظارت و در صورت امکان، خنثی کردن هرگونه توطئه داخلی در ارتش ایران، سخن رفته بود. هیأت‌های امریکایی، مقاماتی را در وزارتخانه‌‌های دارایی، کشور و جنگ احراز کردند. به موجب موافقت‌ نامه‌ای که در آبان 1322 با دولت آمریکا امضا شد، به رئیس هیئت مستشاران نظامی آمریکایی که تحت فرماندهی وزارت جنگ ایالات متحده باقی مانده بود، اجازة دسترسی به کلیه پرونده‌ها، مکاتبات و طرح‌های مربوط به اداره ارتش که احتیاج داشت، داده شده بود. همچنین از اختیار بازجویی، احضار و تحقیق از هر یک از کارمندان ارتش در اموری که او را در اجرای وظایفش یاری می‌داد برخوردار بود و حق پیشنهاد انتصاب، ترفیع، تنزل درجه، انتقال یا اخراج افسران ارتش را به شاه داشت.» 1 منصور رفیع‌زاده که ریاست ساواک در امریکا را به عهده داشت،‌در این باره می‌گوید: «البته سفارت امریکا درتهران به عنوان مرکزی برای جاسوسی و تماس گسترده با شخصیت‌های سیاسی و به اصطلاح ملی فعالیت می‌کرد. اصل چهار ترومن،‌گروه صلح، گروه تسلیح اخلاقی، مؤسسه فرانکلین، انجمن ایران و امریکا، کنسول‌گری‌های تبریز و شیراز و ... همه و همه کارشان جاسوسی و جمع‌آوری اطلاعات و جذب افراد مستعد و کارآمد برای منافع آمریکا و نهایتاً سلطة آمریکا در منطقه بود.»2 و استمپل جان، دی در خصوص تسلط آمریکا بر ایران، می‌نویسد: «در سال 1977[1356] شاه،‌آن قدر به ایالات متحده نزدیک شده بود که به نظر می‌آمد. بیشتر برای مقاصد آمریکا فعالیت می‌کند تا هدف‌های ایران. آنان که پرداختن بیش از حد به ارتش را غیر ضرور می‌دانستند، می‌پرسیدند که چرا باید چنین باشد؟ پاسخ مخالفین این بود که: شاه دست نشانده بنده‌وار مجری هوس‌های امپریالیسم آمریکاست. شاه در جاه‌طلبی‌های منطقه‌ای، دیگر توجهی به مصالح و منافع کشور خود نداشت.» 3 و اسدالله علم در این باره می‌نویسد: «شاه گفت: پنج‌شنبه گذشته سفیر شوروی اجازه خواست که هواپیماهایشان در راه بغداد و دمشق، از قلمرو هوایی ایران عبور کنند. وقتی این تقاضا را رد کردم، خواست که حداقل به ایرفلوت اجازه داده شود که قطعات یدکی به بغداد حمل کند. چون ایرفلوت یک خط هوایی غیر نظامی است، من با این تقاضا موافقت کردم. حالا در این فکرم که آیا باید به امریکایی‌ها اطلاع بدهم یا نه. پاسخ دادم که اگر او امریکایی‌ها را دوست تلقی می‌کند قطعاً باید به آنها اطلاع داده شود، در غیر این صورت، این موضوع حاکی از تغییر اساسی در سیاست خارجی ماست. به من چراغ سبز داد که سفیر امریکا را مطلع سازم.» 4 آن چه باعث شد که تا این نقل قول‌ها به عنوان «مشت، نمونة خروار» در بالا آورده شود، سندی است که در ذیل به مطالعه آن خواهید نشست. در این سند به نقش امریکا در تغییر دولت ایران اشاره شده است. در ضمن این که، خوانندگان محترم را به مطالعه این سند، دعوت می‌نماییم، تقاضا مندیم تا به یک سند حاشیه‌ای نیز که در پی آمده است، توجه داشته باشند: سند اصل گزارش: شماره : 607/300 تاریخ: 10/9/44 موضوع: وضع دولت در حال حاضر وضع دولت از نظرداخلی و بخصوص وضع آقای هویدا نخست‌وزیر از نظر افکار عمومی و مردم بسیار خوب می‌باشد و عصبانی کردن مردم که در گذشته وجود داشت به کلی از بین رفته و هر روز که می‌گذرد دولت آقای هویدا [و] وضع او ثابت‌تر می‌شود. اخیراً پس از چند ماه در بعضی از محافل مجدداً شایع شده که آقای دکتر آموزگار رئیس دولت می‌شود و دولت غیرحزبی تشکیل می‌دهد. بین وزراء کابینه اختلاف وود دارد و دکتر آموزار وزیر دارایی و دکتر عالیخانی وزیر اقتصاد و دکتر هدایتی وزیر آموزش و پروش با آ‌قای هویدا شروع به مخالفت نموده مشغول تدارک برای تشکیل دولت آینده هستند و به اعضای حزب مردم و فراکسیون پارلمانی آن نزدیک شده و ارتباطات محرمانه‌ای دارند و اخیراً هم در اثر توصیه آقای کیهان یغمائی نماینده مجلس شورای ملی وزیر آموزش و پرورش میر هاشمی مدیر کل سابق بازرسی آن وزراتخانه را که در زمان وزارت دکتر جهانشاهی به علت سوء استفاده و دزدیهای زیاد منتظر خدمت شده بود به ریاست شورای عالی اداری گمارده است و در بقیه انتصابات نیز نظر نمایندگان حزب مردم را از هر جهت رعایت می‌کند که شاید بتوانند با جلب نظر آنها از کمکشان استفاده کنند. نظریه منبع: آنچه مسلم است با رفت و آمدهای زیاد گروههای آمریکایی و دیپلماتهای آمریکایی به ایران تصمیمی در مورد دولت آینده ایران اتخاذ نشده و اگر قرار باشد دولت نیز تغییر کند در بهار آینده صورت خواهد گرفت که مطالعات آمریکاییها تمام شده باشد. سند اول: تاریخ: 19/5/44 شماره: 8/300 موضوع: دکتر احمد روستائیان دکتر روستائیان مدیر کل سابق سپاه دانش به یکی از دوستان خود گفته است ظرف 10 روزی که در رامسر بودم اغلب رجال‌شناسی ایران برای گذراندن تعطیلات به رامسر آمده بودند. از یکی از آنها شنیدم که درباره نخست‌وزیر آینده می‌گفت با آمدن یک پیک سیاسی از کشورهای متحد آمریکا مقامات امریکایی به شاهنشاه فشار آورده‌اند که بایستی دکتر امینی نخست‌وزیر پیشین، ریاست دولت را عهده‌دار شود ولی شاهنشاه با انتخاب مجدد نامبرده مخالفت نموده و فرموده‌اند که مقامات آمریکایی 3 نفر را معرفی کنند تا از بین آنها یک نفر انتخاب شود. همچنین گفته شده از طرف مقامات آمریکایی به دکتر امینی توصیه گردیده مشغول ایجاد یک جمعیت شود و نامبرده هم وسیله دوستان خود بدون اینکه نامی از وی برده شود فعالیت‌هایی را به منظور تشکیل جمعیتی شروع کرده است. نظریه: به مأمور مربوطه آموزش لازم داده شد نام رجال سیاسی ایران که مطالب فوق را اظهار داشته تعیین و سعی نمایند اطلاعات جامع‌تری از جمعیت جدید دکتر امینی کسب نموده و گزارش نماید. منبع: ماهنامه «گزارش تاریخ» سال هشتم، شماره 90، آبان 1384 -------------------------- پی‌نویس: 1ـ صحنه‌هایی از تاریخ معاصر ایران، ص 315. 2ـ خاطرات منصور رفیع‌زاده، ص 35. 3ـ درون انقلاب ایران، ص 115. 4ـ گفتگوهای من با شاه، ج 2، ص 514. منبع: ماهنامه الکترونیکی دوران - 4

...
112