انقلاب اسلامی نتایج جستجو

مقالات

هويت‌سازي ملي در دوره پهلوي اول

هويت‌سازي ملي در دوره پهلوي اول باستان‌گرائي، خوار شمردن ميراث مذهبي، احساس حقارت نسبت به ظواهر تمدن غربي، تغيير نوع پوشاك زنان و مردان و رواج كلاه لگني، بخش‌هائي از تصوير مدرنيسم مورد نظر رضاشاه بود. اين تجدد تقليدي، بيشتر بر احساسات متكي بود نه بر عقلانيت. چكيده تاريخ معاصر ايران را مي‌توان تاريخ چالش هويت ملي دانست. زيرا از دوران قاجار به ويژه از دوران پهلوي هويت ملي ايرانيان تحت تأثير ورود انديشه‌هاي جديد غربي و رشد ملي‌گرايي، با چالش‌ها و بحران‌هاي مهمي روبه‌رو شد. هويت‌سازي ملي و باستان‌‌گرايي در طول زمان مورد نظر، همواره با چالش‌هاي جدي روبه رو بوده و تا پايان اين دوره نيز نتوانسته بر آن غلبة تام و تمامي بيابد. شايد مهمترين و در عين حال ساده‌ترين گواه بر صدق اين مدعا، حوادث و رويدادهاي ايران بعد از سقوط رضاشاه باشد. اقداماتي كه رضاشاه در جهت هويت‌سازي ملي و با‌ستان‌گرايي به آن پايبند بود. و از آن پشتيباني مي‌كرد تجدد‌خواهي (مدرن‌سازي)، ملي‌گرايي و غير مذهبي كردن ايران بود. كه دو مورد اخير به هم نزديك‌تر بودند. اما هدف بزرگتر رضاشاه همان پيروي از روش و منش غرب بود. از نظر سياسي رضاخان كوشيد تا هويت ايراني را به صورت متمركز در يك دولت مركزي با ايده‌هاي مشخص درآورد. حركت در جهت از ميان بردن قدرت عشاير و قبايل، يكي از سياست‌هاي اصلي رضاخان بود و ما در مجموع به بررسي علل باستان‌گرايي رضاشاه و دنبال كردن هويت‌سازي ملي وي بوده‌ايم. مقدمه بعد از روي كارآمدن رضاشاه و پس از انقلاب مشروطيت يكي از اقدامات رضاشاه كه از برجستگي خاصي برخوردار مي‌باشد، پرداختن به مسئلة باستان‌گرايي و اتخاذ رويكرد بزرگداشت و تجليل از حكومت‌هاي شاهنشاهي ايران قبل از اسلام بود. حوادث پس از پايان جنگ عالم‌گير اول و تحولات بعد از آن نشان مي‌دهد كه گروه‌هاي اجتماعي، مطابق پايگاه طبقاتي، علايق و ايدئولوژيك و رويكردي كه نسبت به پروژة نوسازي ايران داشتند آن را قرائت كردند. آنان هويت ملي مطلوب خود را به نحوي سامان دادند كه نقش عنصر دين در ساختمان مليت ايراني بسيار اندك و ناچيز باشد. در آرايش تازه، گفتارهاي قديم و جديد دوباره به تعادل جديدي رسيدند. و هر كدام سهم خاصي از گروه‌هاي اجتماعي را به خود اختصاص دادند. در عين حال، در اين دوران هويت‌سازي ملي و باستان‌گرايي، بيشتر از ديگر رقباي خود با اقبال اجتماعي مواجه گشت. گسترش دامنه و نفوذ هويت ملي و باستان‌گرايي،در دورة رضاشاه با پيشرفت پروژة (دولت ـ ملت‌سازي مدرن) پيوستگي داشت. تأسيس سلسلة پهلوي و روي كار آمدن رضاشاه را سرآغاز جديدي در آرايش هويتي جامعة ايرانيان بايد به شمار آورد. در اين دوران دولت مطلقه قدرت خود را به سود خود تمام كرد. اين دولت به منظور ايجاد هويت‌سازي ملي، باستان‌گرايي را طراحي كرد و به مرحله اجرا درآورد. پروژه هويت‌سازي دولت مطلقة پهلوي كه از آن تحت عنوان هويت ايراني ياد مي‌شود، در دوران سلطنت رضاشاه، شكل خاصي از هويت اجتماعي را ايجاد كرد. به دنبال تأسيس هويت ايراني متجدد، بار ديگر آرايش هويت جامعة ايران دستخوش تغيير شد و در نقشة آن دگرگوني‌هاي مهمي به وجود ‌آمد. مي‌ توان گفت كه هويت ايراني متجدد توانست به عنوان هويت‌سازي مسلط، برتري جدي خود را به رضاشاه و مخالفينش تحميل كند. اين مهم از طريق ايجاد پيوستگي ميان پروژة تجدد ونگاه خاص آن به هويت‌سازي ملي و باستان‌گرايي و حمايت دولت مطلقه از آن، صورت پذيرفت. به عبارت دقيق‌تر تكوين ساخت دولت مدرن نوساز، علت اصلي مسلط‌شدن هويت‌سازي ملي و باستان‌گرايي در ايران بود. اين امر به نوبة خود تغييراتي را در آرايش هويتي ايران پيش آورد. نوسازي در عصر پهلوي با روي كار‌آمدن دولت نوگراي رضاشاهي،‌پروژة نوسازي آغاز گرديد و اين وضعيت، چالش ميان فرآيند نوسازي و ارزش‌هاي سنتي و عرفي و ديني را در پي داشت. بنابراين شكاف حاصل از اين منازعه تا پايان عمر سلسلة پهلوي ادامه داشت. تأثيرات فكري مشروطيت و حضور طبقة جديد تحصيل كردگان غرب در كنار طبقة حاكم، بيش از هر عامل ديگري سبب رويكرد پهلوي اول به مدرن‌سازي در كشور گرديد. رضا شاه به تأسيس ارتش مدرن دست زد زيرا مدرن‌سازي ارتش باعث نوسازي ساير بخش‌هاي جامعه مي‌شد. رضاشاه با جذب امكانات مالي، افزايش كادر آموزش ديده، ايجاد ارتش متحد‌الشكل، تأسيس دانشكده افسري به رشد طبقه متوسط جديد ياري رساند. طبقة افسران به عنوان بخشي از حاملان فرآيند نوسازي در عرصة دگرگوني‌هاي اجتماعي نقش مؤثري داشتند. كلية اقداماتي كه براي نوسازي ارتش به كار گرفته شد، ناشي از اهداف رضاشاه در نوسازي اقتدارگرايانه بود. به طور مثال، قانون نظام اجباري، علاوه بر نوسازي در ساير قسمت‌هاي اداري جامعه، در ايجاد يكپارچگي مؤثر بود. نوسازي فرهنگي و دگرگوني‌‌هاي اجتماعي از جايگاه ويژه‌اي برخوردارند. تأثيرات فكري نهضت مشروطيت و حضور طبقة جديدتر تحصيل كردگان غرب در كنار طبقة حاكم ـ كه معتقد بودند جامعة سياسي را بايد از طريق دموكراسي و بر پاية دگرگوني‌سازي فرهنگ سنتي به فرهنگ مدرن،‌ به پيش برد و از اين طريق، عظمت و تمدن گذشته را بر پاية جديد، در ايران بنيان نهاد ـ در واقع چشم‌ انداز سياست‌هاي فرهنگي اين دوره است. تلاش‌ هايي كه در اين زمينه صورت گرفت، چيزي نبود كه از روحية نظامي‌گري رضاشاه برخاسته باشد؛ بلكه تبلور خواست‌ها و آرمان‌هاي روشنفكراني بودكه تنها راه رسيدن به تمدن غرب را دوري از سنت‌ ها و فرهنگ ديني حاكم بر جامعة ايراني مي‌دانستند. اصلاحات و نوسازي فرهنگي رضاشاه بر 3 محور ناسيوناليسم، ‌باستا‌ن‌گرايي، تجدد‌گرايي و مذهب‌زدايي مي‌چرخيد. در محور ناسيوناليسم، تأثير نهادهاي نوپديد و ترويج باستان‌گرايي با تأكيد بر يكتايي نژاد آريايي به تأسيس فرهنگستاني با همين رويكرد انجاميد.. تجدد‌گرايي و تضعيف ارزش‌هاي ديني در يك كاركرد تعاملي، بخشي از برنامه‌هاي نوسازي فرهنگي دولت رضاشاه محسوب مي‌شد. ريشه‌دار بودن تفكر ديني و مباني ارزشي حاكم بر جامعة ايراني، مانعي جدي بر سر فرآيند مدرن‌سازي در اين دوره به شمار مي‌رفت. تمامي اصلاحات فرهنگي در پي ايجاد هويت جمعي جديد و مباني مشروعيت دولت مطلقة رضاشاه بود كه جوهر اصلي آن، تأكيد بر ناسيوناليسم تجدد‌گرا بود. هدف دولت نوگرا از تمدن جديد، فقط ظاهر بود، نه شكوفايي انديشه و فرهنگ. مخبرالسلطنة هدايت كه بيش از شش سال رئيس‌الوزراي رضاشاه بودـ در خاطرات خود مي‌نويسد: «در اين اوقات (در سال‌هاي بعد از تصويب تغيير لباس‌ (دي 1307ش) روزي به شاه عرض كردم: تمدني كه آوازه‌اش عالم‌گير است، دو تمدن است: يكي تظاهرات در بلوارها و ديگري تمدن ناشي از لابراتورها. تمدني كه مفيد است و قابل تقليد است، تمدن ناشي از لابراتورها و كتابخانه است. آثاري كه بيش‌تر ظاهر شد تمدن بلوارها بودكه به كار لاله‌زار مي‌خورد و مردم بي‌بند و بار خواستار بودند.» تغيير پوشاك، كشف حجاب زنان از موضوعات مورد توجه دولت در فرآيند نوگرايي بود. سفر شاه به تركيه در سال 1313 خورشيدي نيز نقطة عطفي در تثبيت باورهاي قلبي او مبني بر لزوم كشف حجاب بود. اثر عميقي كه مشاهدة وضع بانوان ترك بر روحية رضاشاه گذاشت، تا ‌آن حد بود كه وي خطاب به سفير كبير ايران در تركيه گفت: «هنوز عقب هستيم و فوراً بايد با تمام قوا به پيشرفت سريع مردم خصوصاً زنان اقدام كنيم.» بدين ترتيب با ترجيح نظام سياسي و حمايت نخبگان فكري، اصلاحات غير بومي كه مبتني بر الگوهاي بيروني بوده است، مورد توجه قرار مي‌گيرد و در اين رهگذر ناسيوناليسم باستان‌گرا، نقش ايدئولوژي حل بحران در دورة اصلاحات را بر عهده مي‌‌گيرد. هدف اصلي رضاشاه آن بود كه با نوسازي سريع ايران، عرصه را براي مداخلة بيگانگان در اموركشور تنگ كندو براي چنين هدفي نخست قدرت مطلق را به دست گرفت، سپس مجلس شوراي ملي را به نقش تأييد كننده صرف اقدامش تنزل داد. مقامات كشوري از او بيمناك بودند و وي در اقبال ديوان سالاري فاسد و بي‌تفاوت كشور رويه‌اي سرسختانه در پيش گرفت. رضاشاه براي نوسازي ايران كارهائي چون نظام آموزشي، ترك البسة سنتي و پوشيدن لباس اروپايي و ... انجام داد. دولت مطلقه، تجدد و هويت‌سازي ملي دولت مطلقة ايراني، دولت عصرگذار بود،‌ عصري كه ميانة دوران سنتي و روزگار مدرن داشت. نوزاد ايران در اثر فعل و انفعالات عصر مشروطيت تا حدودي شكل گرفته بود ولي توانايي خروج از پوستة سنتي خود را نداشت. روي كار آمدن رضاشاه و تشكيل سلسلة پهلوي در سال 1304 شمسي را بايد سرآغاز و شروع دوران حكومت مطلقة مدرن با فضايل و ويژگي‌هاي ايراني دانست. دولت مطلقة پهلوي اول در شرايط و مقتضياتي پديدار گرديد كه لزوماً مي‌بايست به نوسازي بپردازد. وجود نيروهاي اجتماعي و هميار دولت مطلقه همچنين استقلال نسبي دولت مطلقه باعث شد كه پروژة نوسازي توسط دولت مطلقه فراهم آيد. جريانات سياسي مطابق دستگاه ايدئولوژيك خود، ابعاد و الويت‌هايي را در نوسازي ايران مد نظر داشتند كه با يكديگر متفاوت و گاه متعارض بود. در پايان پروژه نوسازي، مدرن سازي دولت به معناي ايجاد تغييرات بنيادي در ساخت و كاركرد دولت و نهادهاي تابعه آن بود. مدرن‌سازي جامعه، شامل آن بخشي از برنامه‌هاي نوسازي بود كه ساخت اجتماعي،‌سنتي را در ابعاد آموزشي، فرهنگي و اقتصادي دگرگون مي‌كرد و جامعه‌اي با ويژگي‌هاي جوامع جديد بر جاي آنها مستقر مي‌ساخت. روي هم رفته مي‌توان گفت «دولت‌سازي»، «ملت‌سازي» و «جامعه‌سازي» سه ركن اساسي پروژة نوسازي در آن زمان بود.معمولاً ملت سازي ابتدا است و در آن تغييرات زيربنايي و بنيادي صورت مي‌گرفت. خصوصاً در اروپا بود كه سياست هم همراه اين تغييرات بود كه فروپاشي ساخت سنتي و تبديل به ساخت مدرن را فراهم آورد. اما اين فرآيند در ايران از چنين سبك و سياستي پيروي نكرد و تقريباً معكوس آن رخ داد. رضاشاه پس از عروج بر اريكة سلطنت، دگرگوني‌هاي سه گانة (دولت)، (جامعه) و (ملت) را تا حدود زيادي به انجام رسانيد. متعاقب تبديل پروژة دولت‌سازي، پروژة ملت‌سازي نيز دگرگون شد و تابع الزامات دولت مطلقه مدرن گرديد. دولت‌هاي مدرن، نظر به كار ويژه‌اش، هويت اجتماعي را خلق مي‌كنند و مي‌آفرينند. قدرت سياسي در عصر رضاشاه در عين يكپارچگي و تمركز، در سراسر شبكة اجتماعي رسوخ پيدا كرد و در تك‌تك سلو‌ل‌هاي اجتماعي حيات دارد. نوع دولت‌هاي مدرن، با همه چيز شهروندانشان كار دارند و مستقيم و غير مستقيم در آن دخالت مي‌كنند و اين دخالت، ضروري و اجتناب ناپذير است. بررسي‌هاي تاريخي نشان مي‌دهد كه نخستين اشكال دولت مدرن در مرحلة تأسيس‌ـ دولت مدرن ـ براي ايجاد واقعيتي كلي و فراطبقاتي به نام (ملت) همزمان با دست يافتن به اقدامات، كوشش‌هايي را براي تأسيس مفهوم تازه‌اي به نام «ملت» به عمل آوردند. اين مفهوم در پايان پروژه «هويت‌سازي ملي» توسط «دولت ملي» خلق مي‌شود و پا به عرصة وجود مي‌گذارد. دولت مطلقة رضاشاه به عنوان يك دولت مدرن‌ـ آن هم در شرايط اوليه و ابتداي تأسيس دولت مدرن‌ـ به طور اجتناب ناپذيري مي‌بايست علاوه بر ساختن دولت مدرن به تأسيس ملت جديد ايران نيز مبادرت ورزد. بديهي است كه دولت مطلقه،‌ رضاشاه را به ترتيبي مي‌خواست بسازد كه با پروژه دولت مطلقه و راهبردهاي اين دولت نسبت به نوسازي ايران همسو و هم جهت باشد. با آن احساس يگانگي و شخصيت نمايد. برابر شواهد موجود، دولت متجدد رضاشاه، ملتي متجدد را در ملت سازي مبناء و ملاك كار قرار داد. به نظر مي‌رسد كه پيش از پرداختن به چارچوب كلي و مبناي هويت‌سازي ملت توسط دولت مطلقة رضاشاه بايد سرمشق‌هاي هويت‌سازي ملي را بررسي كرد. متجددين رويكرد خاصي نسبت به الگوي نوسازي ايران داشتند و بيشترين ياري را نيز در تكوين دولت مطلقه كردند.سپس از استقرار سلطنت رضاشاه و تحكيم مباني دولت مطلقة وي، مبحث تجدد‌گرا، از ميان ساير گفتارها، فرصت بيشتري را بدست آورد. بدين لحاظ مي‌توان گفت كه پروژة نوسازي ايران در دورة رضاشاه، پروژه‌اي تجدد‌گرا بود. البته بايد توجه داشت كه اولاً اين پروژه از الگوي تمام عيار منظم و مدوني، در آغاز برخوردار نبود ولي به تدريج ابعاد دقيق‌تر و روشن‌تري يافت و از ساير الگوهاي هم عصر خود متمايز شد. ثانياً پروژة تجدد از درون خود، از انسجام و تناسب تام و تمامي برخوردار نبود و همانند ديگر بحث‌هاي نوسازي ايران دچار برخي ناهمسازي‌ها، گاه تناقضات دروني بود. با اين حال مي‌توان گفت مهم‌ترين اصل در مقوله تجدد گذر جامعة ايراني از فئوداليسم به كاپيتاليسم است. ملت‌هايي كه هويت تاريخي خود را از دست داده‌اند، يعني از شناخت واقعي خود فاصله گرفته‌اند، سريع مقهور نيروهاي بيگانه شده‌اند. فرآيند شكل‌گيري دولت مدرن تجدد‌گرايان اعتقاد داشتند كه فقط از طريق ايجاد دولتي مقتدر، متمركز و نوساز مي‌توان به نوسازي ايران پرداخت و مشكلات و دردهاي مردم را پايان داد. دولت ايده‌آل آنها دولتي است كه موانع را با قدرت پشت سر بگذارد و اين قدرت بايد قدرتي سياسي، متمركز و نيرومند باشد و پياده كردن تجدد بايد با دولت مقتدر، متمركز و نوساز همراه باشد. تشكيل يك حكومت قوي، توانا و در عين حال منورالفكر و با فضيلت كه به زور سرنيزه تجدد را ايجاد، سعادت را تحصيل و فساد اخلاقي را عملاً در هم بشكند، بهترين طريقة حصول اين مقصود است. از وظايف و مأموريت‌ هاي دولت متجدد «تربيت ملت» است. در اين روش مردم، سرگردان و رها هستند و توسط نخبگان بايد به ماشين عقل به زور بسته شوند و با زور و اجبار به سوي سعادت و كمال بروند. دولت متجدد به ضديت با جامعة مدني و اجزاي آن، مثل مطبوعات و احزاب ‌كشيده مي‌شود و در دورة رضاشاه اينها همه به نوبت از بين مي‌رود. حتي احزاب فرمايشي و ساختگي «ايران نو» كه توسط تيمورتاش پي‌ريزي شد، مدت كوتاهي دوام نياورد و چون با سياست رضاشاه مخالفت مي‌نمود، بدون اينكه كار مثبتي انجام داده باشد منحل شد. از ديگر پيامدهاي اين وضعيت تبديل مجلس به نهادي بي‌خاصيت بود.يكي از وزراي شاه پس از چند سال، اظهار نظر مي‌كند كه: «چون شاه اصرار داشت تا همه كارهاي اجرايي بايد توسط قوه مقننه تصويب شود، مجلس به مكاني براي اعمال تشريفاتي تبديل شده بود.» سفير انگليس در ايران نيز در اظهار نظر مشابهي مي‌گويد: «مجلس ايران را نمي‌توان جدي گرفت، نمايندگان مجلس، نمايندگان آزاد و مستقلي نيستند و انتخابات مجلس، آزادانه برگزار نمي‌شود.» هنگامي كه شاه طرح يا لايحه‌اي را مد نظر دارد،‌تصويب مي‌شود زماني كه مخالف است رد مي‌شود و هنگامي كه بي‌اعتنا است بحث‌فراواني صورت مي‌گيرد. مخبرالسلطنه مي‌گويد: «در دوره پهلوي هيچ كس اختيارنداشت. تمام امور مي‌بايست به عرض برسد و آنچه فرمايش مي‌رود رفتار كند. مقالات و نوشته‌هاي جرايد بايد در اداره‌اي به نام (راهنماي نگارش) در وزارت داخلي دقيقاً بررسي و موشكافي مي‌شد. مقاله‌ها و نوشته‌ ها بايد داراي مهر (روا) بودند تا چاپ و نشر مي‌شود و شرط (روايي) مقالات و نوشته‌‌‌ها، اين بود كه بر ضد سلطنت مشروطه نباشد. و الا با روي كار آمدن رضاشاه و «دولت مدرن» او بايد تمامي نهادهاي موجود بار خود را ببندند و بروند. از لحاظ سياسي نيز ناسيوناليسم ايراني به صورت يك ايدئولوژي دولتي در عصر رضاشاه پا به عرصه وجود نهاد تا يك دولت مدرن بر پاية آن ايجاد شود. بنابراين دولت پهلوي اول، اولين دولتي بود كه براساس انديشه‌‌هاي ناسيوناليستي به دنبال ايجاد هويت واحد ملي برآمد. براساس نشانه‌هاي تاريخي، كاركرد اصلي و اساسي دولت مدرن، همانا ايجاد هويت ملي بود. اينكه رضاشاه براي تحقق ايدة دولت ملي به عواملي مانند زور و سركوب متوسل شد، نشانگر نوپا بودن اين نظام سياسي در ايران بوده است. سياست «ايرانيزاسيون» حكومت پهلوي اول كه به عنوان پيش‌شرط ايجاد يك دولت ـ ملت مدرن تلقي مي‌شد بر همگرايي تدريجي قوم‌ها، اقليت‌هاي بومي، مذهبي و زباني استوار نبود. اين سياست، بر روش ايل‌زدايي و نفي هويت‌‌هاي ايلاتي اتكاء داشت و درست به اين دليل، منجر به افزايش تنش‌هاي سياسي بين دولت مركزي و ايلات ساكن در كشور شد. اينكه در دورة مذكور، جنبش‌ هاي تمركز‌زدا با استناد به هويت قومي متفاوت، به مفاهيمي چون زبان، مذهب به مبارزه با قدرت مركزي پرداختند، نشانگر تازه و نوپا بودن اين خودآگاهي بوده است. در گذشته ايلات و قبايل براي كسب قدرت، فرمانروايي و توسعة نامحدود آن به مبارزه بر مي‌خاستند كه ماهيتي كاملاً متفاوت با ادعاهاي جديد قومي داشت و علت آن هم به ايجاد خودآگاهي جديد، متكي بر خواست‌‌هاي قومي باز مي‌گشت. اينكه رضاشاه در تشكيل دولت مدرن، متوسل به سركوب ايلات و قبايل شده،‌خود گواه بر جديد بودن مفهوم ناسيوناليسم در ايران است كه نارضايتي‌هاي بسياري را در پي داشت. اين نارضائي‌ها به حدي رسيد كه اغلب مردم ايران به يك انقلاب خونين و حتي گسترش جنگ به ايران راضي بودند. از زاويه ديگري به جرأت مي‌توان گفت كه دولت رضاشاه، دولت ناسيوناليستي نبود. چون ناسيوناليسم مبتني بر حاكميت ملي و فزوني قدرت و ارادة ملي است. در واقع ناسيوناليسم، زماني محقق مي‌شود كه دولت ملي، قدرت خود را از ملت كسب كند. حال آن كه هيچ يكي از دولت‌هاي پهلوي از چنين وضعيت برخوردار نبودند. وحدت و انسجام ملي به معناي تلقي مشترك عقلي از خود و محيط بيروني است. رضاشاه به طور مصنوعي و بر پايه‌هاي شناور مي‌خواست اين هويت ملي را ايجاد كند كه در عمل شكست خورد. بنابراين يك ساختار سياسي جديد هنگامي مبتني بر عقلانيت است كه بتواند خالق فرهنگ سياسي خود باشد و هويت ملي به واسطة اين تحول بر هويت‌هاي قومي، گروهي و عشيره‌اي غلبه يابد. اين در حالي بود كه قرن‌ها مجموعه فرهنگ عشايري بر گسترة سرزمين ايران سايه افكند و فرهنگ بومي، محلي و عشير‌ه‌اي در مدت‌ زماني متمادي به واسطة استمرار به فرهنگ سياسي غالب در ايران زمين تبديل شد كه از آن به مثابة يك مانع اساسي در شكل‌گيري هويت ملي و يكپارچگي سياسي ياد مي‌شود. پي‌ريزي اين دولت مدرن به بهاي سركوبي تحول و پيشرفت سياسي و تمامي مظاهر آرمان‌هاي دموكراتيك انجام گرفت. چنين تصور مي‌شد كه نوسازي كشور تنها از راه خودكامگي و سركوب نهادهاي دموكراتيك دست يافتني است. خودكامگي در اداره امور كشور و اعمال زور و فشار براي حصول اطاعت و پيروي زيردستان، همواره با كوتاهي در وسعت بخشيدن به پايگاه‌هاي اجتماعي ـ اقتصادي حكومت و غفلت در تشكيل و ترغيب احزاب معتبر سياسي، ناگزير نتايج ويرانگر به بار مي‌آورد. ايجاد جامعه‌اي شبه غربي و مدرنيسم برپاكردن جامعه‌اي شبه‌جوامع غربي كه اصطلاحاً به ‌آن فرنگي مآبي گفته مي‌شود، روح حاكم بر تجدد عصر رضاشاه مي‌باشد. حكومت مطلقه براي دستيابي به اين هدف، دو ابزار را به كارگرفت، نخست كوشش براي وارد ساختن بخش‌هايي از دانش غربي خصوصاً دانش فني، دموكراسي، اصولي اقتصاد و نظام حقوقي جديد و ديگر تلاش براي فراگيري الگوهاي زندگي سبك اروپايي و تغيير صورت زندگي در ايران. وارد كردن دانش غربي از دو طريق صورت پذيرفت: استخدام مستشار و ديگر، اعزام دانشجو به خارج كه در زمينة اعزام به خارج تصميماتي اخذ شده بودكه بر اساس آن ساليانه عده‌اي دانشجو براي فراگرفتن دانش‌هاي غربي به اروپا اعزام شدند. روي هم رفته اعزام مستمر و گستردة دانشجويان به غرب و دعوت از متخصصين و كارشناسان غربي براي تصدي امور كليدي كشور، از اين ارزش بنيادي در تجدد حكايت مي‌كند كه بنا نهادن جامعه‌اي به سبك فرنگ كشور را پذيرفته و مترقي مي‌سازد كه به صورت ظاهري بود و بنيادي نبود. اقداماتي انجام شد كه در زير مي‌آيد: ـ الغاي القاب و منصب مخصوص نظام و القاب كشور(1304). (ص 202ـ 201) ـ متحد‌ الشكل نمودن البسه اتباع ايران در داخل مملكت (1307). (ص 157) ـ برنامه‌هاي راديو ايران (1319) و لباس رسمي كاركنان دولت به سبك البسه فرنگي (1304). (ص 1) ـ كشف حجاب ـ سازمان پرورش افكار هدف اصلي آنها گسترش طرز تفكر و نحوة سلوك غربي و ايجاد رفتاري شبه غربي در سطح همه طبقات و گروه‌هاي اجتماعي بود. مروري بر سخنراني‌ها و تبليغات رسمي و نهادي نشان مي‌دهد كه سخنرانان و موضوع سخنراني‌ها تماماً در صحبت گسترش سبك زندگي غربي به عنوان تنها سبك زندگي مطلوب بود. بين سالهاي 1304 تا 1320 ساختار اجتماعي ايران بسيار تغيير كرد، الگوهاي ديرپاي زندگي از هم گسست و تمايلات اجتماعي ديگري كه عموماً دربار و تحصيل‌كردگان غربي القاء مي‌كردند جانشين آن مي‌شد. رواج شهرنشيني و مهاجرت يك‌سويه از روستا به شهر، در تغيير اين بنيادها تأثير اساسي داشت. مهاجران بريده از وطن به راحتي ‌توانستند جذب فرهنگ جديد شهري شده و پس از مدتي حاشيه‌نشيني به مركز نهادهاي فرهنگي ـ اجتماعي تبديل شوند. خوار شمردن ميراث مذهبي، بازگشت به ايران قبل از اسلام، در عين حال شيفتگي به ظواهر تمدن غربي، حيات «ايران نو» تحت لواي استبداد پهلوي را به صورت شكلكي تناقض‌آميز درآورده بود. مي‌توان در بررسي بيشتر گفت احساس حقارت نسبت به پيشرفت‌هاي تمدن غربي و دغدغة رفع عقب‌ماندگي ايران، از جمله مباحث مهمي بود كه به دنبال تأثير امواج مدرنيته بر ايران از دورة قاجار شروع شده بود. بر اين اساس آموزش و پرورش، فرهنگ، ‌صنعت و ارتباطات، ارتش و ساختار حقوق كشور و به طور فزاينده‌‌اي گرايش به غربي شدن بيداد مي‌كرد. شهرها به سبك غرب درآمده و اصلاحات غير مذهبي با شدت و حدت انجام شد. اما آنچه ذكر كردني است، اين نكته است كه غربگرايي در اين دوره بيشتر متكي بر احساسات بوده است تا عقلانيت. برفرآيند اصلاحات، عقلانيت چندان حكمفرما نبود. تقليد و اقتباس از پوسته بيروني و ظاهري تمدن غرب، بدون توجه به تحولات تاريخي و زيرساخت‌هاي جامعة غربي، ويژگي مهم اين دوره است. رضاشاه و بسياري از روشنفكراني كه در پشت صحنة كارگرداني را بر عهده داشتند با برداشتي سطحي از مدرنيسم و سعي در اجراي آن در ايران، فكر مي‌كردند بر معضل بزرگ عقب‌ماندگي كشور غلبه خواهند نمود. لذا مسائلي چون تغيير نوع پوشاك مردان و زنان، ‌رواج مدهاي غربي و وسايل زندگي نو، ايجاد كلوپ‌ها و باشگاه‌ها، برگزاري ميهماني‌‌هاي مختلف همراه با رقص و موسيقي و برپايي آنها در خيابان‌ها و بسياري از چيزهاي ديگر تقليد شد. به تعبير دكتر كاتوزيان،‌ فهم نادرست ماهيت و علل و عوامل مدرنيسم اروپايي تا بدانجا تنزل كرده بود كه معيار پيشرفت را در كلاه لگني (شاپو)، كشف حجاب و حتي توالت فرنگي و وان حمام مي‌د‌يدند. بنابراين مدرنيسم و تجدد‌گرايي و غرب‌گرايي يك حالت ظاهري داشت نه ريشه‌اي. در مجموع مي‌توان گفت كه رژيم در عرصه غرب‌گرايي و اخذ مدرنيسم اقدامات زير را انجام داد و تجدد‌گرايي به تغيير پوشان مردان و زنان، نوگرايي صنعتي و ايجاد ارتش مدرن مي‌دانست كه از بحث مي‌‌گذريم. مهمترين گفتمان سياسي مسلط در ايران در قرن بيستم همان گفتمان مدرنيسم مطلقه پهلوي بود.اين گفتمان نيز مجموعة پيچيده‌اي از عناصر مختلف، از جمله نظرية شاهي ايراني، پاتريمونياليسم سنتي، گفتمان توسعه و نوسازي به شيوة مدرنيسم غربي، قانون‌گرايي و مردم‌گرايي بود و خود در طي زمان تركيبات بيشتري پيدا كرد. در اين گفتمان بر اقتدارگرايي، اصلاحات از بالا، عقلانيت مدرنيستي، ناسيوناليسم ايراني، ‌مركزيت سياسي، مدرنيسم فرهنگي،‌ سكولاريسم و توسعة صنعتي تأكيد مي‌شد. در گفتمان مدرنيسم پهلوي چندان جايي براي مشاركت و رقابت سياسي وجود نداشت. دولت پهلوي به طور كلي اصلاحاتي اجتماعي و اقتصادي در درون ساختار جامعه و فرهنگ سنتي انجام مي‌داد كه گرچه مقاومت‌هاي گوناگوني بر مي‌انگيخت، ليكن مرحله‌اي ضروري در تحول ساختاري جامعه و دولت سنتي در ايران را تشكيل مي‌داد. شبه مدرنيسم، ‌فرهنگي آموزشي رسمي، ترجمه ، تغيير پوشاك مردان و زنان از جمله راههاي گسترش غرب‌گرايي در ايران بود. شبه مدرنيسم به واقع‌ از نوعي بينش فرهنگي ناشي شده است. اين تفكر راه چارة كشورهاي عقب مانده را تقليد صرف از غربيان مي‌داند. طيف روشنفكري كه ريشة عقب‌ماندگي را در سنت‌گرايي مي‌دانستند اخذ صنعت و فرهنگ غرب را در كنار هم و توأم با يكديگر توصيه مي‌كردند. در دورة رضاخان، تجدد تقليدي و مدرنيزاسيون استعماري و اجباري غلبه مي‌كند و هم زمان اعتدال نهادهاي ملي و بومي آغاز شده نهادهاي جديدي جايگزين آنها مي‌گردد. در اين دوره، دين و مذهب تشيع نقش خود را به عنوان وسيله‌اي براي انسجام ملي از دست مي‌دهد و به جاي آن از آداب و رسوم ديگري براي هم سو كردن مردم به عنوان يك ايراني استفاده مي‌شود. مهم‌ترين مسئله براي سردمداران نظام رضاخاني، ايجاد مباني جديدي براي هويتي جديد است. پهلويسم (ايران‌گرايي و شاه پرستي) يكي از مهمترين اصول حاكم بر تجدد، ساختن ايراني به طرز پهلويسم بود. اين اصول از دو مورد ايراني‌‌گري و شاه‌پرستي برخوردار بود. رجوع به قوانين، مقررات و برنامه‌هاي اين دوران به روشني گواهي مي‌دهد كه اصل ياد شده در بسياري از برنامه‌هاي اين دوران مد نظر بوده است. زيرا به برخي از تصميمات و اقدامات عصردولت مطلقة رضاشاه براي دستيابي به اصل مذكور اشاره مي‌رود. تصميم نمايندگان مجلس راجع به دعوت دولت به تعمير مقبره حكيم ابوالقاسم فردوسي (1303)، قانون سجل احوال (1304)، قانون يكصد هزار تومان اعتبار براي مخارج جشن جلوس و تاج‌گذاري (1304)، ماده 81 قانون مجازات عمومي ـ توهين به شخص اول مملكت (1310)، تفسير اصل 37 متمم قانون اساسي موضوع كلمه ايراني‌ الاصل (1317)، قانون تبديل بروج به نام‌هاي فارسي (1304)، آيين نامة بكارگيري سال شمسي به جاي سال قمري (1306)، به كار بردن ايران به جاي پرس و پرشيا (1309)، سلام شاهنشاهي و سرود ملي ايران (1314)، تغييرات اسامي نقاط و شهرهاي كشور به فارسي و نام‌هاي باستان (1314)، مراسم سلام در حضور شاه (1312)، نحوه انتخابات اسامي، نقاشي از تمثال پادشاه (1315)، سازمان پرورش افكار (1317)، سازمان پيشاهنگي (1314)، تأسيس انجمن لغت و ادبيات فارسي (1313)، اساسنامه فرهنگ زبان فارسي (1314) و اساسنامه فرهنگستان زبان ايران (1314)، قوانين و مقررات مذكور با تكيه بر ارزش خاصي، ضرورت يافت كه در اين تحقيق تحت عنوان ايران‌گرايي و شاه‌دوستي از آن ياد شد. تصويب قوانيني همچون، قانون سجل احوال، تابعيت، بازسازي مقبره فردوسي، دقيقاً در جهت تحقق ارزش ايراني‌‌گرايي صورت پذيرفت همچون گسترش زبان فارسي مهم‌ترين گام‌ همان تصويب اساسنامة فرهنگستان زبان ايراني (فارسي) در جهت ارزش ايراني‌گرايي مي‌باشد. براساس اسناد و مدارك موجود مي‌توان گفت كه ايرانيت و شاه پرستي دو عنصر مهم و جداناشدني از مسير تجدد تلقي مي‌شوند. با هم هم‌زاد هستند. شاه‌دوستي و شاه‌محوري و تلاش براي خلق وجهة كاريزمايي براي پادشاه و پيوند سلطنت با موجوديت ايران و ايران‌گرايي با تأكيد بر لزوم تجدد عظمت ايران باستان تجدد عظمت ايران پس از انقلاب مشروطه به صورت يك آرمان متجلي شد و ناسيوناليسم در دوران رضاشاه يكي از زير ساخت‌‌هاي اساسي حكومت بود. ايران‌گرايي دوران رضاشاه در اقدامات زير انعكاس يافت. 22 الف) تأسيس فرهنگستان ب ) بزرگداشت فردوسي و شاهنامه ج) تدوين تقويم مستقل ايراني د) تغيير نام كشور ذ) باستان‌شناسي در نتيجه مي‌توان گفت كه براي با هم بودن ايران‌دوستي و شاه‌پرستي تلاش‌هاي زيادي مي‌شد. شاه‌محوري، و تلاش براي تحقيق وجهة كاريزماي رضاشاه يكي ديگر از محورهاي اساسي فرهنگ سياسي دوران رضاشاه بود. توجه شاه به عنوان يك «موجود آسماني» از ديرباز در ميان ايرانيان رواج داشت! مشروطه شاه را از يك موجود مقتدر و غير قابل انتقاد به يك مقام تشريفاتي و گاه زائد و مزاحم تبديل كرد. لذا رضاخان نيز در ابتداي حكومت خود با مشكلي به نام مشروعيت مواجه شد. وي با اقدامات سريع نظامي و تبليغاتي توانست در ‌آستانة سلطنت ديدگاه مثبتي را در ميان توده مردم نسبت به خود ايجاد كند. مراسم آغاز سلطنت نيز با هدف بزرگداشت شاه انجام شد. از سال 1314 به تدريج شاه دوستي‌جنبة افراطي به خود گرفت و ساخت و نصب مجسمه شاه به يكي از اشتغالات شهرداري‌ها تبديل شد. چاپلوسان در سال‌هاي آخر سلطنت رضاشاه به طور جدي و جهت القاي مفهوم «شاه‌پرستي» تلاش مي‌كردند و به اشكال مختلف درصدد تخفيف فرهنگ اسلامي برآمدند. شاه سعي داشت مشروعيت خود را با حذف فرهنگ اسلامي يا تحريف آن تحقق بخشد. نتيجه‌گيري تأسيس سلسله پهلوي و روي كار آمدن رضاشاه را سرآغاز فصلي جديد در هويت‌سازي ملي ايرانيان بايد به شمار آورد. رضاشاه به منظور هويت سازي پروژه خاصي را طراحي كرد و به مرحله اجراء درآورد. هويت‌سازي دولت مطلقة پهلوي كه از آن تحت عنوان هويت ايراني متجدد ياد شد، در دوران سلطنت رضا پهلوي، شكل خاصي از هويت اجتماعي را ايجاد كرد. گسترش دامنه و نفوذ هويت ملي با دولت‌ـ ملت‌سازي مدرن پيوستگي داشت. زيرا دولت ـ ملت ‌سازي مدرن، تكوين مباني جديد همبستگي اجتماعي، تحت عنوان همبستگي ملي، الزامي و ضروري بود. مي‌توان گفت كه هويت ايراني متجدد توانست به عنوان هويت‌سازي، برتري جدي خود را به مخالفينش تحميل كند. اين مهم از طريق ايجاد همبستگي و پيوستگي ميان تجدد و هويت‌سازي ملي و حمايت دولت مطلقه از آن صورت پذيرفت. دولت مطلقه مدرن نوساز، علت اصلي شدن هويت سازي ايراني متجدد در ايران بود گروه‌هاي ديني اسلامي، ايلي عشيره‌اي و اشرافي، بيشترين حملات را از جانب هويت‌سازي متحمل شدند. هويت‌سازي، در عمل، تنها توانست با تكيه بر دولت مطلقه پهلوي موقعيت و جايگاه خاصي را در سلسله مراتب هويّتي ايران اشغال كند و رقباي خود را به حاشيه كشاند. منابع و مآخذ  آشنا، حسام‌الدين، (1373): فرهنگ و تبليغات حكومت در ايران، تهران، دانشگاه امام صادق (ع).  آبراهاميان، ايرواند، (1377): ايران بين دو انقلاب، تهران.  بصيرت‌منش، حميد، (1376): علما و رژيم رضاشاه، رساله ارتقاء، تهران عروج.  بشيريه، حسين، (1381): جامعه‌شناسي سياسي ايران، تهران نگاه.  عظيمي، فخرالدين، (1372): بحران دموكراسي در ايران، برگردان عبدالرضا هوشنگ مهدوي،‌تهران، البرز.  رزم‌آسا، اسماعيل، (1377): قضاوت تاريخ، تهران نشر علم.  كاتم‌، ريچارد، (1380): ناسيوناليسم در ايران، ت. احمد تدين، تهران كوير.  زهيري، عليرضا، (1381): انقلاب اسلامي و هويت ملي، تهران انجمن معارف.  فيوضات، ابراهيم، (1375): دولت در عصر پهلوي، تهران آگه.  مكي، حسين، (1374): تاريخ بيست ساله ايران، تهران علمي.  متين‌دفتري (1335): خاطراتي از انتخابات گذشته، مجله خواندني‌‌ها.  هدايت،‌مهدي‌قلي‌خان، (1375): خاطرات و خطرات، تهران زوار.  اسلوكام، جي‌پي، (1970): مطالعاتي پيرامون آموزش، تهران هدايت.  قنبري، آيت، (1379): ايران و موج اول مدرنيته، فصلنامه علوم سياسي، سال سوم، شماره 12.  عاقلي، باقر (1372): تيمورتاش در صحنه سياست، تهران جاويدان.  سريع‌القلم، محمود، مباني عشيره‌اي فرهنگ سياسي در ايران، اطلاعات سياسي ـ اقتصادي، شماره 14.  رنجبر، مقصود، (1382): هويت ملي معاصر، قطعنامه مطالعات راهبردي، شماره 21.  نجفي موسي، (1378): مقدمه تحليلي تاريخي تحولات سياسي ايران، تهران مينو.  مدني، سيد‌جلال‌الدين، (1369): تاريخ سياسي معاصر ايران، تهران دفتر تبليغات اسلامي.  عيوضي، محمد‌رحيم، (1380): طبقات اجتماعي و رژيم شاه، تهران مركز اسناد. منبع: ماهنامه الکترونیکی دوران - شماره 15

قيام 15 خرداد در آئينه اسناد

قيام 15 خرداد در آئينه اسناد درباره قيام اسلامي 15 خرداد 1342، اسناد بر جاي مانده از ساواك، منبعي كاملاً گويا و نشانگر عمق حادثه است. از لابلاي اسناد ساواك، تعدادي را در اين رابطه برگزيده‌ايم. اين اسناد شامل ابعاد سركوب و ميزان تلفات مردمي، اعترافات منابع غربي به عمق مخالفت مردم با شاه، مواضع مراجع و بيگانگي جبهه ملي با تظاهرات مردم است. با هم مي‌خوانيم: اويسي خطاب به نظاميان: چرا در 15 خرداد كم كُشتيد؟! شماره:1122 / بخش 312 تاريخ: 6/4/42 موضوع: انتشار شايعات عليه ارتش و دربار شاهنشاهي بين بازاريها و طبقات مختلف مردم شايع شده بعد از واقعه تيراندازي روز پانزدهم و شانزدهم خرداد تهران تيمسار اويسي فرمانده لشكر گارد افسران مأمور لشكر گارد را جمع و ضمن سخناني به آن‌ها مي‌گويد درجنگ دو روزه دو هزار عدد فشنگ مصرف شده پس چرا عده مقتولين كمتر از تعداد فشنگهاي مصرف شده مي‌باشد. يكي از افسران كه دچار احساسات شده از جاي خود بلند شده مي‌گويد تيمسار اين مردم هموطنان ما هستند ما چگونه مي‌توانيم به تعداد گلوله‌هاي مصرف شده آدم بكشيم ـ از اين بيان افسر مذكور تيمسار اويسي عصباني شده دستور بازداشت او را صادر كرده و قرار است او را از ارتش نيز اخراج نمايند. در بين مردم همه جا صحت از اين است كه تيمسار اويسي كراراً دستور داده بوده است كه مهاجمين و اجتماع‌كنندگان مورد هدف قرار گيرد و خصومت شديدي نسبت به او در مردم بوجود آمده است. ضرب‌الاجل آيت‌الله حكيم براي اعلام جهاد عليه رژيم شاه پس از 15 خرداد 42 تاريخ: 21/3/42 موضوع: اظهارات آقاي محسن بهبهاني آقاي محسن بهبهاني كه جزء كارمندان مجلس شوراي ملي و از فاميل آيت‌الله بهبهاني است اظهار مي‌داشت آيت‌ الله حكيم تلگرافي به شاه نموده ودر آن متذكر شده اگر تا 48 ساعت ديگر آيتالله خميني را آزاد نكنيد اعلام جهاد خواهم داد و او اضافه كرده سفارتخانه‌هاي ايران رادر كشورهاي اسلامي سنگ باران نموده‌اند و همچنين اضافه كرده‌اند طيب را در شهرباني كشته‌اند. آقاي شريعتمداري: به اعليحضرت توهين نكنيد! شماره:20 / 432 تاريخ: 19/3/42 موضوع: آيت‌الله شريعتمداري بعد از ظهر روز 18/3/42 آيت‌الله شريعتمداري تلفني با تبريز صحبت و مخاطب به وي اظهار داشته مردم قصد تظاهرات داشتند ولي ما از بيرون رفتن و تظاهرات جلوگيري كرديم تا از شما كسب دستور نمائيم. شريعتمداري اظهار نموده من دو مطلب را به شما توصيه مي‌كنم كه بايد طبق آن عمل شود. الف: مردم را به آرامش دعوت كنيد و از تظاهرات جداً خودداري شود چون از تظاهرات نتيجه‌اي گرفته نخواهد شد در قم مردم تظاهرات نمودند ولي با قواي انتظامي روبرو شدند آخر گلوله با جان مناسبت ندارد پس بايد از اجتماع و تظاهر جلوگيري نمائيد. ب: سعي كنيد به اعليحضرت معظم توهين و بي‌احترامي ننمائيد من از طرف خميني خيلي ناراحت هستم چند نفر از علما ديگر را در شهرستانها گرفته‌اند چون با شاهنشاه مخالفت كرده بودند خواهش مي‌كنم با شاهنشاه مخالفت نكنيد. باعث ناراحتي او نوشيد من به خصوص گفتم كه با شاه اينطور رفتار نكنيد و بر خلاف سياست و دولت حرفي نزنيد اما او گوش نداد تا به اين روز افتاد و در ضمن طوماري هم به نفع من تهيه نماييد. اعضاي جبهه ملي: ما در قيام 15 خرداد شركت نداشتيم شماره:1738 تاريخ: 26/3/42 موضوع: اظهارات چند تن از اعضاء جبهه ملي طبق اطلاع واصله چند نفر از اعضاء جبهه ملي اظهار داشته‌اند كه در جريان 15 خرداد جبهه ملي هيچ‌گونه دخالتي نداشته و اگر چنانچه افرادي از اين تشكيلات دستگير شده باشند مربوط به رهبري جبهه ملي نمي‌باشد و افراد متعصبي در بين اعضاء جبهه ملي هم هستند كه به اراده خودشان در تظاهرات اخير شركت كرده‌اند. تلفات سنگين مردم در قيام 15 خرداد شماره: 72/426 تاريخ: 30/1/43 موضوع: آيت‌الله خميني طبق اطلاع واصله اخيراً آيت‌الله خميني نامه‌اي به دادستان كل كشور نوشته و در آن اعلام نموده كه طبق مداركي كه در دست دارد قريب به 17 هزار نفر در جريان 15 خرداد سال گذشته تلف شده‌اند و از دادستان كل كشور خواسته است به اين موضوع رسيدگي و مسببين را تعيين و به ملت ايران معرفي نمايند. اطلاع دهنده اضافه مي‌كند دار و دسته ميرزا عبدالله تهراني (چهلستوني) و حسين سعيد (پسر او) در نظر دارند نطق اخير آيت‌الله خميني را چاپ و در تهران منتشر نمايند و از قرار اطلاع مقدمات اينكار نيز فراهم شده است. مثلاً بدست آوردن نسخي از اعلاميه مذكور قبل از چاپ ... ويژه آموزشهاي لازم صادر گرديد. اعتراف مطبوعات غربي به مخالفتهاي عمومي عليه رژيم شاه در ايران شماره:1694 / بخش 312 تاريخ: 12/4/42 موضوع:تحولات ايران مسافري كه از اروپا آمده و شخص بيطرفي است اظهار مي‌نمود قبل از واقعه 15 خرداد تقريباً روزنامه‌هاي اروپا راجع به تحولات ايران يا سكوت اختيار كرده بودند و يا اينكه روحانيون ايران را مخالف اصلاحات ارضي و آزادي زنها معرفي مي‌كردند و از اعليحضرت و اقدامات ايشان تعريف مي‌كردند ولي پس از 15خرداد و حوادث اخير تقريباً تمام روزنامه‌هاي اروپائي و روزنامه‌هاي آمريكائي كه در اروپا چاپ مي‌شود مثل هرالد تريبون همه مي‌نويسند مردم ايران مخالف شاه خود هستند و اين انقلاب و قيام عليه شاه ايران برپا گرديده است به طوري كه افكار عمومي مردم كشورهاي آزاد و حتي ايرانيان مقيم اروپا و آمريكا متوجه وجود خطري براي رژيم ايران گرديده است. بسياري از نظاميان عمليات سركوب مردم در قيام 15 خرداد را تأييد نمي‌كنند شماره:1281 / بخش 312 تاريخ: 16/4/42 موضوع: وقايع 15 خرداد در روز شانزدهم و پانزدهم خرداد كه از طرف مأمورين ارتش به طرف مردم تهران تيراندازي مي‌شد و شايعات مربوط به قتل و كشتار گروه زيادي بين مردم ا نتشار داشت و همه از اين جريانات ناراحت بودند سرهنگ نكوئي افسر ارتش كه براي انجام كاري به فرهنگ استان آمده بودند از فرهنگيان كه با او سابقه آشنائي داشتند از او مي‌پرسيدند كه به چه علت مردمي را كه فقط چوب در دست داشته‌اند به مسلسل بسته‌اند ودر خيابانها كه هزاران نفر مردم بي‌گناه هم در حركت هستند با تيراندازي به سوي عده‌اي معدود مهاجم افراد بي‌گناه را هم به كشتن مي‌دهند. سرهنگ نكوئي مي‌گفت دولت چنين دستوري صادر كرده و ارتش نيز چاره‌اي جز قبول اين دستور ندارد. سرهنگ نكوئي مي‌گفت در ارتش نيز بسياري از مقامات مسئول اين كشتار مردم را تأييد نمي‌كنند از جمله اينكه تيمسار سپهبد عظيمي فرمانده نيروي زميني از روز شانزدهم خرداد به سر كار خود حاضر نشده و به نام بيماري در خانه خود مانده است و گفته مي‌شود اين بيماري مصلحتي و اعتراضي است كه به اين عمل لشگر گارد كه به سوي مردم تيراندازي كرده داشته است. منبع: ماهنامه الکترونیکی دوران - شماره 15

انرژي هسته‌اي در ايران

انرژي هسته‌اي در ايران مقدمه كشورهاي برخوردار از فن‌آوري اتمي كه نگران دستيابي ساير كشورهاي در حال توسعه به اين فن‌آوري استراتژيك بودند، مبادرت به ايجاد ساختاري در زير مجموعه سازمان ملل متحد نمودند تا از اين طريق به كنترل ديگران بپردازند. در اين بين پيمان‌هاي مختلفي از جمله پيمان منع گسترش سلاح‌هاي هسته‌اي (NPT)، پيمان منع جامع آزمايش‌هاي هسته‌اي (CTBT)، معاهده منع سلاح‌هاي شيميايي (CWC) و ... طرح وبه تصويب رسيد. ماهيت تمام پيمان‌هاي فوق به صورتي است كه كشورها را به دو دسته داراها (كشورهاي داراي سلاح‌هاي هسته‌اي) و ندارها (كشورهاي فاقد سلاح‌هاي هسته‌اي) تقسيم مي‌كند. با اين حال تعداد قابل توجهي از كشورهاي جهان از جمله جمهوري اسلامي ايران علي‌رغم ناعادلانه بودن اين پيمان‌ها فقط به انگيزه صلح‌طلبي تلاش كردند تا به تكنولوژي هسته‌اي دست يابند. از اين رو در شرايطي كه بند 4 پيمان منع گسترش جنگ‌افزارهاي هسته‌اي ـ ان‌پي‌تي ـ، حق امضا كنندگان در برخورداري از فناوري هسته‌اي براي مصارف غير نظامي را به رسميت مي‌شناسد، طرح فعاليت‌هاي هسته‌اي جمهوري اسلامي ايران در مجامع بين‌المللي و تبديل آن از مسئله‌اي فني و حقوقي به بحران سياسي، به چالشي مهم مبدل شده است. با توجه به اين مطلب كه دستيابي ايران به فناوري هسته‌اي يك پروژه و پرونده ملي و تاريخي است، ايران به دليل تأمين امنيت و حفظ تماميت ارضي، تأثيرگذاري بر محيط منطقه‌اي و جهاني، بازدارندگي و موازنه قدرت در منطقه، كسب پرستيژ بين‌المللي، كاهش هزينه‌هاي نظامي و مزيت‌هاي جانبي فن‌آوري هسته‌اي، خود را ملزم به دستيابي به چرخه كامل سوخت هسته‌اي‌ مي‌بيند. با اين حال طي سال‌هاي گذشته فعاليت‌هاي هسته‌اي ايران همواره از سوي كشورهي غربي و سازمان‌هاي بين‌ المللي مورد مخالفت قرار گرفته است و قدرت‌هاي غربي درصدد محروم نمودن ايران از فن‌آوري هسته‌اي برآمده‌اند. از اين رو در نوشتار حاضر ضمن بررسي سابقه تاريخي فعاليت‌هاي هسته‌اي در ايران در دوره پهلوي و دوران پس از انقلاب، به چگونگي طرح پرونده هسته‌اي ايران در مجامع بين‌ المللي و نحوه تغيير روند اين پرونده از مسئله‌اي حقوقي و فني به بحراني سياسي خواهيم پرداخت. فعاليت‌هاي هسته‌ اي ايران در دوره پهلوي نخستين تلاش‌هاي بلند پروازانه ايران براي دستيابي به فناوري هسته‌اي به دهه 50 ميلادي باز مي‌گردد، در راستاي روابط ويژه‌اي كه رژيم پهلوي با ايالات متحده برقرار كرده بود، در سال 1958 به عضويت آ‌ژانس بين‌المللي انرژي اتمي (IAEA) درآمد. همچنين در اول جولاي 1968، پيمان عدم تكثير سلاحهاي هسته‌اي (NPT) را پذيرفت و در پنجم مارس 1970،‌آن را در مجلس شوراي ملي به تصويب رساند. مركز تحقيقات هسته‌اي تهران (TNRC) در سال 1967 و سازمان انرژي اتمي ايران (AEOI) در سال 1974 تأسيس شدند. سازمان انرژي اتمي ايران عهده‌دار ساخت 4 نيروگاه در بوشهر (و دارخوين)، ايجاد تأسيسات آب شيرين در بوشهر، تأمين سوخت و پشتيباني تكنولوژيكي از نيروگاه‌هاي وقرارداد ساخت 4 نيروگاه ديگر در اصفهان و استان مركزي گرديد. هم‌زمان با اين تحولات، نخست دانشگاه تهران و سپس دانشگاه شيراز نيز در زمينه فناوري هسته‌اي به تربيت دانشجو در رشته مهندسي هسته‌اي پرداختند. 1 سازمان انرژي هسته‌اي ايران كه جهت دستيابي به اهداف مذكور، مذاكره با شركتهاي امريكايي، فرانسوي و آلماني را از اوايل دهه 70 آغاز كرده بود، در سال 1974، طي قراردادي با بنياد پژوهشي استنفورد امريكا (Stanford research institute) به توافقي در خصوص توليد 20 هزار مگاوات برق تا سال 1995 از طريق تأسيس نيروگاه‌هاي هسته‌اي در ايران دست يافت. در اين دوران كه كشورهاي غربي براي ارائه چرخه سوخت هسته‌اي به ايران با يكديگر به رقابت برخواسته بودند، موفق به عقد قراردادهايي از طريق شركت‌هايي نظير زيمنس، يوروديف، كرافت ورك يونيون و ... شدند؛ اما در نهايت با وقوع انقلاب و سرنگوني شاه، تحقيقات و فعاليت‌هاي هسته ايران با تغييرات بسيار مواجه شد. اگر چه در جريان انقلاب اسلامي عضويت ايران در آژانس و پايبندي به (NPT) و قرارداد پادمان همچنان حفظ شد، اما برنامه‌هاي هسته‌اي به دلايلي همچون عدم تمايل دولت به ادامه فعاليت‌ها، سرباز زدن شركت‌هاي خارجي از تكميل نيروگاه‌ها بر مبناي قراردادها، آغاز جنگ تحميلي و ... به دست فراموشي سپرده شد. پس از پايان جنگ تحميلي در سال‌هاي 1987 و 1988 بازسازي رآكتورهاي سايت يك و دو بوشهر كه در جريان حملات هوايي عراق آسيب‌ ديده بود، از سرگرفته شد. هنگامي كه شركت كرافت ورك (Kraftwerk) زير فشارهاي امريكا از اتمام نيروگاه بوشهر سرباز زد، كنسرسيومي مركب از شركت‌هاي آرژانتيني، آلماني و اسپانيايي در اواخر 1980 آمادگي خود را براي اتمام نيروگاه بوشهر اعلام نمودند كه طرح آنها نيز با فشارهاي ايالات متحده ناموفق ماند. در تمامي اين ايام آژانس بين‌ المللي انرژي هسته‌اي بر فعاليت‌ههاي ايران نظارت كامل داشت و حتي آمادگي خود را جهت تبديل «كيك زرد» به سوخت رآكتور به ايران نيز اعلام كرد كه البته اين طرح نيز تحت فشار ايالات متحده در حد يك پيشنهاد باقي ماند. در شرايطي كه ايران به فعاليت‌هاي هسته‌اي خود تحت نظارت آژانس بين‌المللي انرژي اتمي ادامه مي‌داد، منابع غربي بارها به انتشار خبرهاي ضد و نقيضي درباره فعاليت‌هاي هسته‌اي ايران پرداختند. آنها يك بار در سال 1984 خبرهاي مبتني بر مذاكرات ايران با نيجريه جهت خريد اورانيوم را به خبرهاي مبتني بر توليد بمب اتمي از سوي ايران مبدل كردند و بار ديگر در سال 1991 ايران را متهم به خريداري چهار كلاهك هسته‌‌اي از كشور قزاقستان و ...نمودند. به هر روي پس از كش و قوس‌هاي بسيار ميان تهران، شركت‌هاي اروپايي و حتي چين براي اتمام نيروگاه هسته‌‌اي بوشهر، سرانجام ايران در سال 1995 به توافقي با روسيه براي تكميل اين نيروگاه دست يافت. 2 اگرچه در سال 1995 دولت كلينتون، روسيه را تحت فشار قرار داد تا قرارداد ساخت سانتريفوژگازي اورانيوم غني‌شده را به هم بزند و همكاري‌هاي ديگر خودرا در زمينه ساخت مجتمع هسته‌اي بوشهر محدود كند، اما نه تنها موفق به تغيير رفتار روسيه و بازداشتن اين كشور از ادامه همكاري‌‌ها با ايران نشد، بلكه روسيه به اضافه نمودن 5 رآكتور ديگر به نيروگاه هسته‌اي بوشهر گامي فراتر از خواسته ‌هاي واشنگتن نيز برداشت. 3 در اين بين جمهوري اسلامي ايران نيز در فوريه 2001 و در پي گزارشي كه از سوي غلامرضا آقازاده، رئيس سازمان انرژي اتمي ايران به آژانس بين‌المللي انرژي اتمي ارسال شد، رسماً به همكاري‌هاي بيشتر با آژانس بين‌المللي انرژي اتمي سازمان ملل متحد، پاسخ مثبت داد. در شرايطي كه در سال 1992، بازرسان آژانس از معادن اورانيوم ايران ديدن مي‌كردند و در جريان كامل فعاليت‌هاي ايران در مورد پايه‌گذاري يك چرخه كامل سوخت هسته‌اي قرار داشتند،4 فرافكني‌‌هاي غرب سرانجام در 14 آگوست 2002، نتيجه داد. در اين زمان دو تن از افراد گروهك منافقين در واشنگتن در يك كنفرانس مطبوعاتي به انتشار اخبار و عكس‌هايي مبني بر تأسيس دو سايت هسته‌اي از سوي ايران با قابليت توليد سلاح‌هاي شيميايي و بيولوژيكي پرداختند و تأسيسات هسته‌اي نطنز و اراك را طرحي براي غني‌سازي اورانيوم و پلوتونيوم معرفي نمودند. از اين پس بود كه نگاه جهانيان بيش از پيش به مسئله هسته‌اي ايران معطوف شد و تأسيسات آب سنگين اراك و غني‌سازي اورانيوم نطنز به عنوان صحت ادعاي كاخ سفيد مبني بر پيروي تهران از سياستي در جهت دستيابي به تسليحات اتمي تلقي گرديد. اگر چه از آن زمان تاكنون تهران همواره بر صلح‌آميز بودن برنامه‌هاي هسته‌اي خود با هدف كسب انرژي تأكيد داشته، اما از سوي ايالات متحده و متحدان آن، همواره متهم به غير صلح‌آميز بودن برنامه‌هاي هسته‌اي‌اش شده است. ايالات متحده و متحدانش با طرح مسائلي همچون پنهانكاري ايران از فعاليت‌ هاي هسته‌اي در اراك و نطنز، وجود منابع سرشار انرژي در ايران و تعهد روسيه به تأمين سوخت نيروگاه هسته‌اي بوشهر، تلاش‌هاي ايران را در جهت گسترش و ادامه فعاليت‌هاي هسته‌‌اي، غير صلح‌‌آميز خواندند. امريكا كه خواستار ارجاع پرونده ايران به شوراي امنيت سازمان ملل بود، با نرمش سه كشور اروپايي فرانسه، انگليس و آلمان جهت حل و فصل ديپلماتيك مسئله روبرو شد. از اين رو مذاكرات ديپلماتيك ميان تهران و سه كشور اروپايي آغاز شد و ايران در 21 نوامبر سال 2003 اعلام به امضاي پروتكل الحاقي نمود. 5 اما انتقال جريان مذاكرات از چارچوب حقوقي و فني به ميدان مشاجرات سياسي پس از موافقت‌نامه‌هاي پاريس و سعد‌آباد حاكي از آن بود كه عملاً جنبه‌ي حقوقي موضوع به سايه رانده شده است و ايفاي تعهدات پيش‌بيني شده در موافقت نامه‌ي پاريس اولويت خاص خود را پيدا نموده و نقض اين تعهدات، دلايل كافي را براي ارجاع پرونده به شوراي امنيت فراهم خواهد ساخت. اروپايي‌ها كه پيش از اين امضاي پروتكل الحاقي از سوي ايران را تضميني محكم محسوب مي‌كردند، عملاً درتوافقنامه پاريس نشان دادند كه تنها به تعليق تمامي فعاليت‌هاي اتمي ايران از جمله فعاليت‌هاي تحقيقاتي رضايت خواهند داد. در شرايطي كه تعهد داوطلبانه سعد آباد حكايت از پذيرش تعهداتي از سوي سه كشور اروپايي شركت كننده در نشست تهران داشت، وزراي خارجه آلمان، فرانسه و انگليس هيچ‌گونه تعهدي را بر عهده نگرفتند و الحاق كامل و بدون قيد و شرط ايران به پروتكل را شرط بررسي چگونگي انجام و پيگيري همكاري با تهران قرار دادند. در واقع مراحل تعليق در سعد‌آباد، بروكسل و پاريس، حكايت از اجراي تدريجي دكترين برچيدن (Rollback Doctrine) داشت كه در تضاد كامل با منافع ملي ايران قرار مي‌گرفت. از اين رو تصويب قطعنامه‌اي بر عليه ايران در شوراي حكام آژانس بين‌المللي اتمي، نشان از بي‌اعتمادي امريكا و اروپا نسبت به تعليق كامل غني‌سازي اورانيوم براساس توافق پاريس داشت و به ايرانيان ثابت نمود كه توافق پاريس نمي‌تواند موجب تغيير رفتار غرب در قبال چرخه توليد سوخت هسته‌اي ايران باشد. اگر تا اين زمان ميان اروپا و امريكا در روش‌هاي دستيابي به اهداف تفاوت‌هايي وجود داشت، از اين پس مشخص گرديد كه هدف اروپا از توافق پاريس صرفاً اتلاف وقت در راستاي برچيدن چرخه توليد سوخت هسته‌اي ايران است. در واقع تهران متوجه گرديد كه از يك سو آمريكا نوك تيز حملات خود را متوجه ايران كرده و از سوي ديگر اروپا نيز در يك نظام تك‌قطبي خواهان همكاري نزديكي با ايالات متحده امريكا است. بدين ترتيب رفع تعليق ايران از مركزUCF اصفهان باعث موضع‌گيري و قطع مذاكرات رسمي ميان ايران و سه كشور اروپايي گرديد. اين تصميم پس از آن اتخاذ شد كه اروپا در پيشنهاد مصالحه هسته‌اي خود به تهران بر حق ايران بر غني‌سازي اورانيوم با مقاصد صلح‌آميز، زير نظر آژانس و با تضمين‌هاي لازم براي عدم انحراف به سمت توليد سلاح هسته‌اي اذعان نكرد و خواهان بهره‌مندي ايران از مشوق‌هاي اقتصادي در برابر برچيدن چرخه سوخت و به كنار نهادن حق استراتژيك و حساس كشور در اين زمينه شد. بدين ترتيب جريان مذاكرات بعد از موافقت نامه‌پاريس با موانع و مشكلاتي مواجه گرديد. از يك سو اروپايي‌ها رويه‌ي تأخير را در پيش گرفتند و از سوي ديگر جريان‌هاي سياسي داخلي ايران از جمله انتخابات رياست جمهوري و نتايج احتمالي آن، به تعليق مذاكرات كمك نمود. با انتخاب محمود احمد‌ي‌نژاد به سمت رياست جمهوري، روند مذاكرات پيشين نيز مورد انتقاد قرار گرفت. علي لاريجاني به عنوان دبير شوراي امنيت ملي، برنامه‌ي سياست خارجي دولت جديد را در خصوص حل مسأله‌ي هسته‌اي بر مبناي سه گرانيگاه ذيل اعلام داشت: الف) انتقال مذاكرات از گردونه‌ي تعاملات سياسي با سه كشور اروپايي به چارچوب مذاكرات صرفاً حقوقي با آژنس بين‌المللي انرژي اتمي. ب) افزايش تعداد دولت‌هاي شركت كننده در مذاكرات آتي. پ) بهره‌گيري از سياست نگرش به شرق و تشكيل جبهه‌اي در مقابل جبهه‌ي غرب. 6 با اين اوصاف مناقشه همچنان ادامه يافت و ايران پس از آغاز به كار مركز يو سي اف اصفهان، به راه‌ادازي مراكز ديگر نيز مبادرت ورزيد و در نهايت در 20 فروردين 1385 محمود احمد‌ي‌نژاد خبر دستيابي به چرخه كامل سوخت هسته‌‌اي و ورود ايران به باشگاه هسته‌اي جهان را اعلام نمود. آژانس بين‌المللي انرژي اتمي نيز كه از سال 2002 تا سپتامبر 2005 شش قطعنامه متوالي با اجماع صادر نموده بود و در همگي آنها از ايران خواسته بود كه هر نوع فعاليت اتمي را متوقف كند، در فاصله سپتامبر 2005 تا فوريه 2006 دو قطعنامه ديگر نيز عليه ايران صادر نمود؛ كه اگر چه جلوگيري از فعاليت‌هاي هسته‌اي ايران را دنبال مي‌كرد اما تهديدهاي بيشتري را نيز متوجه جمهوري اسلامي مي‌نمود. قطعنامه‌هاي فوق كه خواستار توقف كامل فعاليت‌هاي هسته‌اي ايران ـ ‌از جمله فعاليت‌هايي كه در چارچوب مقررات NPT و پروتكل الحاقي مشروع و قانوني هستند ـ مي‌گرديد، شرايطي را مهيا نمود كه پرونده هسته‌اي ايران به عنوان اخلال‌گر عرصه امنيت بين‌المللي به شوراي امنيت سازمان ملل ارجاع گردد. بدين ترتيب شوراي حكام آژانس بين‌المللي انرژي اتمي تحت تأثير چند قدرت اروپايي و نفوذ ايالات متحده آمريكا، براساس بند 7 منشور سازمان ملل، ايران را به عنوان عامل بي‌ثباتي در صلح و امنيت بين‌المللي شناخت و پرونده هسته‌اي ايران را به شوراي امنيت ارجاع داد تا بحث بر سر چگونگي برخورد با ايران پيش آيد. در اين بين گروه 1+5 (پنج كشور عضو شوراي امنيت به اضافه آلمان) طي پيشنهادي بسته‌اي حاوي مشوق‌ها و مجازات‌ها را به ايران ارائه داد كه در نهايت مورد قبول ايران واقع نشد. در مجموعه پيشنهادي اروپا از ايران خواسته شده بود تا كليه عمليات مربوط به غني‌سازي و باز فرآوري را طبق درخواست شوراي حكام آژانس بين‌المللي انرژي اتمي و شوراي امنيت سازمان ملل متحد به حال تعليق درآورد و متعهد گردد كه اين وضعيت را در طول مذاكرات آتي ادامه خواهد داد و همچنين اجراي پروتكل الحاقي را نيز از سر گيرد. در مقابل اين درخواست، اروپايي‌ها نيز وعده‌هايي مبني بر بهبود دسترسي ايران به اقتصاد بين‌المللي، بازارها و سرمايه‌ها، از طريق حمايت عملي از جذب ايران در ساختارهاي بين‌المللي شامل تجارت جهاني، و ايجاد چارچوبي براي سرمايه‌گذاري مستقيم بيشتر در ايران و تجارت با ايران (از جمله موافقتنامه‌ تجارت و همكاري اقتصادي با اتحاديه اروپا) مي‌دادند. 7 پيشنهاد فوق كه از يك تناقض اساسي رنج مي‌برد، در شرايطي كه توقف بي‌قيد و شرط و بدون فوق وقت فعاليت‌هاي هسته‌اي ايران را خواستار مي‌شد، مشوق‌هاي طرف‌هاي اروپايي را منوط و مشروط به مذاكره و چانه‌زني در طول زمان قرار داده بود، بدين ترتيب احتمال اينكه پس از توقف غني‌سازي از سوي ايران، كشورهاي اروپايي نيز تعهدات جديدي را نپذيرند، بيش از پيش قوت يافته بود؛ به ويژه كه ايران تجربه عدم تعهد اروپابه توافق پاريس و سعد‌آباد را نيز پشت سر گذاشته بود. به هر روي دولت ايران در پاسخ به بسته پيشنهادي اروپا، امكان تعليق فعاليت‌هاي مربوط به غني‌سازي را منوط به توقف رسيدگي پرونده اتمي ايران در شوراي امنيت و عادي‌سازي آن در آژانس بين‌‌المللي انرژي اتمي دانست.در صفحه يازدهم اين متن 21صفحه‌اي كه اواخر ماه اوت توسط علي‌ لاريجاني، سرپرست مذاكرات هسته‌‌اي ايران، تسليم نمايندگان شش قدرت جهاني شد، پس از اشاره به تعليق غني‌سازي،‌ آمده است كه «جمهوري اسلامي ايران در اساس با مد نظر قرار دادن برخي اصول و شرايط براي تضمين بيشتر مذاكرات سازنده موافقت دارد و آن را گامي به جلو مي‌داند.» با اين حال در بخش ديگري از اين متن اشاره شده كه اين گام‌ها مشروط به گام‌هاي متقابلي از جمله خارج شدن پرونده ايران از شوراي امنيت و تعهد طرف درگير در مذاكرات هسته‌اي براي عدم جلوگيري از فعاليتهاي صلح‌آميز ايران است. در پايان متن اين پاسخ، ايران بار ديگر براي فراهم آوردن زمينه مذاكرات اعلام آمادگي كرده، اما در عين حال تأكيد نموده كه در صورت اقدام عليه ايران در شوراي امنيت، موارد ذكر شده منتفي خواهد بود و «جمهوري اسلامي مسير متفاوتي را برخواهد گزيد.» وقايع فوق در حالي در جريان بود كه پيشتر مقام‌هاي آمريكايي اعلام كرده بودند كه در صورت متوقف نشدن فعاليت‌هاي مربوط به غني‌سازي و يا بي‌نتيجه ماندن گفتگوهاي ايران و اروپا، به سرعت موضوع تحريم ايران در شوراي امنيت را پيگيري خواهند كرد. بدين ترتيب غرب با اعمال پيش‌شرط توقف غني‌سازي، از يك سو ايرانيان را به ميز مذاكره فرا مي‌خواند و از سوي ديگر ممانعت تهران از قبول پيش شرط را موجب انتقال پرونده ايران به شوراي امنيت مي‌دانستند. پرونده هسته‌اي ايران در شوراي امنيت بدين ترتيب پرونده هسته‌اي ايران از سوي سه كشور اروپايي بريتانيا، فرانسه و آلمان و با حمايت‌هاي بي‌شائبه ايالات متحده آمريكا به شوراي امنيت رفت و به تصويب قطعنامه 1696 منجر شد. در اين قطعنامه از ايران خواسته شده بود تا 31 ماه اوت سال 2006 فعاليت‌هاي مربوط به غني‌سازي اورانيوم را متوقف نمايد، چرا كه در غير اين صورت با تحريم‌هاي اقتصادي و ديپلماتيك رو به رو خواهد شد. 8 عدم اعتناي ايران به قطعنامه‌ي فوق سبب طرح دومين قطعنامه و اعمال تحريم‌هايي بر عليه ايران شد. قطعنامه‌‌ي 1737 كه در 23 دسامبر 2006 به تصويب اعضاي شوراي امنيت رسيد، عملاً ايران را به فصل هفتم و ماده 41 منشور ملل متحد كشاند. اين قطعنامه تهران را با تحريم‌هاي مختصري نظير ممنوعيت صدور مواد و تجهيزاتي كه با فعاليتهاي اتمي ايران ارتباط مستقيمي داشته باشند، رو به رو كرد و دارايي‌هاي برخي مؤسسات و افراد مرتبط با برنامه‌هاي هسته‌ اي ايران در خارج از كشور را مسدود نمود. همچنين در اين قطعنامه ذكر شده بود كه در صورت بي‌اعتنايي مجدد ايران به قطعنامه فوق و عدم توقف فعاليت‌هاي هسته‌اي در مدت زمان مقرر 60روزه از سوي شوراي امنيت، تهران با تحريم‌هاي سخت‌تري مواجه خواهد شد. 9 اگر چه قطعنامه فوق لحني تند و ضرب‌الاجل دو ماهه براي ايران تعيين كرده بود، جمهوري اسلامي ايران ضمن رد و غير عادلانه خواندن قطعنامه و انتقاد از برخورد دوگانه شوراي امنيت، مصرانه بر ادامه فعاليت‌هاي صلح‌آميز خود جهت دستيابي به فن‌آوري هسته‌اي پاي فشرد. 10 بدين ترتيب پس از پايان مهلت دو ماهه شوراي امنيت و عدم اعتناي ايران به قطعنامه فوق، قطعنامه سوم شوراي امنيت پس از حدود يك ماه رايزني در 24 مارس 2007 به تصويب رسيد. قطعنامه 1747 كه پس از تعلل و ممانعت مقامات امريكايي از حضور محمود احمد‌‌ي‌نژاد رئيس جمهور ايران در جلسه شوراي امنيت، به اتفاق آراء تصويب شد، ضمن مسدود نمودن دارائي‌هاي بيست و هشت فرد و نهاد ايراني مرتبط با برنامه‌هاي هسته‌اي ايران و جلوگيري از صادرات تسليحات ايران، تحريم‌هاي تنبيهي جديدي را نيز بر عليه تهران وضع كرده است و يك بار ديگر از ايران مي‌ خواهد كه طي 60 روز آينده فعاليت‌هاي هسته‌اي خود را به حالت تعليق درآورد. 11 جمهوري اسلامي ايران نيز در پاسخ به قطعنامه فوق، ضمن «غير‌قانوني» توصيف نمودن قطعنامه‌هاي شوراي امنيت، همواره بر «حق انكارناپذير» خود در غني‌سازي اورانيوم تأكيد كرده و برنامه‌ هاي هسته‌اي خود را در راستاي مصارف صلح‌آميز تشريح كرده است. نتيجه‌گيري در شرايطي كه جمهوري اسلامي ايران تنها هدف خود از غني‌سازي اورانيوم را توليد سوخت اتمي مورد نياز براي نيروگاه‌هاي اتمي و مصارف صلح‌آميز عنوان كرده است، غرب و در صدر آن ايالات متحده آمريكا، هدف از تصويب تحريم‌ها بر عليه ايران را واداشتن اين كشور به متوقف ساختن غني‌سازي اورانيوم قرار داده است. اگر چه در ظاهر هدف آمريكا و غرب جلوگيري از گسترش تسليحات هسته‌اي در جهان به هر طريق ممكن است، اما اهداف سياسي دخالت بسياري در اين امر دارد. به عنوان نمونه آمارهايي كه به طور رسمي و غير رسمي از توان و ميزان سلاحهاي هسته‌اي اسرائيل پرده برداشته‌اند، حكايت از تلاش‌هاي پنهان و همه جانبه اين رژيم براي توليد سلاح‌هاي كشتار جمعي دارد؛ اما تا كنون هيچ يك از دولت‌هاي غربي و سازمان‌هاي بين‌المللي به مقابله با برنامه‌هاي هسته‌اي آن نپرداخته‌اند.از اين رو بحران بوجود آمده درگرد مسائل هسته‌اي ايران نيز بيش از آنكه از لحاظ فني و حقوقي مورد بررسي قرار گيرد به يك جريان و ائتلاف سياسي به رهبري امريكا بر عليه ايران تبديل شده است كه از روابط سرد و خصمانه تهران و واشنگتن بعد از انقلاب اسلامي نشأت مي‌گيرد. در حالي كه كشورهايي چون هند، پاكستان و اسرائيل اتمي شده‌اند و كشورهايي چون كره جنوبي و برزيل در حال ورود به باشگاه اتمي هستند، فعاليت‌هاي ايران در اين زمينه تحمل نمي‌شود. واقعيت مسلم اين است كه نومحافظه‌كاران كاخ سفيد حتي فعاليت هسته‌اي صلح‌آميز ايران را در چارچوب موازين قانوني و بين‌المللي نيز قبول ندارند و چنين توجيه مي‌كنند كه اگر ايران به فناوري هسته‌اي دست يابد، اين امر به چالش كليدي سياست خارجي آمريكا تبديل خواهد شد. از اين رو دولت بوش اميدوار است با متحد كردن جامعه بين‌المللي و اعمال فشار سهمگين، ايران را از ادامه فعاليت‌هاي هسته‌اي باز دارد. اگر چه در حال حاضر فضاي مانور براي پيگيري فعاليت‌هاي هسته‌اي براي ايران بسيار محدودتر گرديده است، اما هم‌اينك كه ايران به پيشرفت‌هاي قابل ملاحظه‌اي در مباحث هسته‌ اي نايل آمده است، بايد پرقدرت اين مسير را ادامه دهد. اين حق ايران است كه براي رسيدن به مرحله توسعه يافتگي از اين دانش بهره‌مند باشد. ضمن آن كه نبايد از ياد برد كه اگر ايالات متحده آمريكا و قدرت‌هاي اروپا به اين نتيجه برسند كه در صورت ايجاد بحران‌‌هاي متوالي و فشار همه جانبه مي‌توانند ايران را به عقب‌نشيني از برنامه‌هاي هسته‌اي خود وادار نمايند، در آن صورت امتيازات بيشتري طلب خواهند كرد. به هر حال دستيابي ايران به فن‌آوري هسته‌اي به عنوان يك حق مسلم، قدرت چانه‌زني كشور را افزايش خواهد داد و جايگاه كشور را در منطقه و نظام بين‌‌المللي ارتقا خواهد بخشيد و سياست خارجي ايران را به نوعي كنش‌مند براساس ابتكار، فرصت‌سازي و هنجارسازي مبدل خواهد نمود. پانوشت‌ها: 1- Mohmmad Sahimi, Iran’s Nuclear Program. Payvand, Part: Its History,10/2/3. 2- Ibid. 3- Hall Gardner American Global Strategy and the “ War on Terrorism”, Ashgate Publishing, Ltd, 2005, p 91. 4- Nuclear Engineering International, neimagazine, 19 March 2003. 5- Dave Andrews and Nigel Chamberlain, The IAEA and Iran: Crisis averted – for the time being , BASIC’s London office , 23 November 2004. 6- داوود هرميداس باند، ديپلماسي بومرنگ، بازگشت پيكان‌هاي رها شده به سوي خود، ماهنامه نامه، شماره 42، نيمه مهر 84. 7- متن مجموعه پيشنهادي اروپا به ايران، خبرگزاري بي‌بي‌سي، 24 تير 1385. 8- (Resolution 1696, Security Council. SC/8792) 2006. 9- (Resolution 1737, Security Council. S/RES 1737) 2006. 10- Ahmadinejad rejects UN sanctions, bbc world, Sunday, 24 December 2006. 11- (Resolution 1747, Security Council. S/RES 1747) 2007. منبع: ماهنامه الکترونیکی دوران - شماره 15

لايحه در سطل زباله!

لايحه در سطل زباله! در سالهاي حكومت پهلوي اول و دوم حكايتي دردناكتر از رنج دهقانان اين سرزمين نيست. دهقانان روزها در زير آفتاب سوزان رنج مي‌بردند و زحمت مي‌كشيدند؛ اما حاصل رنج آنان به جيب مالكان كه مورد حمايت حكومت‌ها بودند، مي‌رفت وصرف عيش‌ و نوش آنها و مأموران دولت مي‌‌شد. دهقانان گذشته از آنكه بخش مهمي از محصولات خودرا در اختيار مالكان قرار مي‌دادند، مجبور بودند بخش ديگري از آن‌ را به عنوان ماليات به مأموران دولتي بدهند. در پنجاه سال حاكميت پهلوي مردان بزرگي براي رهايي دهقانان قيام كردند؛ اما قيام آنان اغلب به وسيلة مالكان، قدرتهاي محلي و يا پادشاهان سركوب مي‌شد. دكتر محمد مصدق در زمان حكومت كوتاه خود، لايحة «لغو عوارض كشاورزان» را به تصويب رساند. ـ دي 1331 ـ در اين لايحه ذكر شده بود كه هرگاه مالكان به عنوان باج و خراج از رعاياي خود مرغ، جوجه، پنير و ماست و امثال آن بخواهند، تحت تعقيب قرار گيرند. بعد از كودتاي 28 مرداد سال 1332 و سقوط حكومت ملي مصدق، مجلس شوراي ملي كه تركيبي از مالكان بزرگ و طرفداران شاه در آن حضور فعال داشتند يكبار ديگر لايحة «لغو عوارض كشاورزان» كه مصدق قبلاً با استفاده از اختيارات خود به تصويب رسانده بود، مورد بازنگري قرار داد. اين لايحه مدتها در مجلس مورد بحث بود و سرانجام قرار شد كميسيوني مركب از تعدادي از نمايندگان مجلسين شورا و سنا كه اكثر آنها از مالكان بزرگ بودند، به اين امر رسيدگي كند. يكي از نمايندگان شركت كننده در اين كميسيون سپهبد امير‌احمدي مالك بزرگ بود. چون مجريان قانون «لغو عوارض كشاورزان»، مأموران وزارت كشور بودند، لايحه‌اي به كميسيون كشور ارجاع شد و جلسة كميسيون به رياست سرتيپ محمد‌علي صفاري تشكيل گرديد و نمايندگان شورا و سنا كه از ملاكين بزرگ بودند شروع به مطالعه و بحث دربارة آن نمودند. به مجردي كه لايحه توسط نمايندگان قرائت شد، سپهبد اميراحمدي بشدت مداد را روي ميز زده فرياد برآورد« اين عوامفريبها را بيندازيد دور!» همه هاج و واج ماندند. اعتراضات سپهبد احمدي قطع شدني نبود. با وجودي كه جلسة كميسيون سري و خصوصي بود و درهاي اتاق نيز بسته بود، از صداي دو رگة تيمسار نمايندگاني كه در سرسرا بودند و همچنين پيشخدمتها از اين داد و بيدادها به خود آمده به طرف در ورودي كميسيون كشور روي آوردند. سپهبد احمدي كه از ملاكين معروف كشور ‌بود، در دنبالة اعتراضات خود افزود: مصدق اين قانون را بي‌جهت به تصويب رسانده. مرغ مال مالك است؛ جوجه و تخم‌مرغ هم مال مرغ است، چرا اين همه مرغ، جوجه، گاو، گوسفند، شير، پنير و روغن را رعاياي دهات تصاحب كنند و به مالك چيزي نرسانند؟ جمال امامي و سناتور سعيد مهدوي اعتراضات سپهبد اميراحمدي را «وارد» دانستند و جمال امامي گفت: اصلاً اين لايحه را در سطل باطله بيندازيم...! منبع: ماهنامه الکترونیکی دوران - شماره 15 به نقل از:هزار و يك حكايت تاريخي، محمود حكيمي، ج1

ازدواج و طلاق هويدا

ازدواج و طلاق هويدا ازدواج اميرعباس هويدا مانند ديگر فصل‌هاي زندگي او، از پيچيدگي‌هاي خاصي برخوردار است. پيچيدگي‌هايي كه هم شامل انتخاب همسر و موقعيت زماني‌ آن است و هم نحوه زندگي و همسرداري. از اولين روزهايي كه اميرعباس هويدا در مدرسه فرانسوي‌هاي بيروت به بلوغ جنسي رسيد و نخستين ارتباطات خود را با «رنه دومان » ـ كه دختري زيبا روي بود ـ آغاز كرد، تا روزي كه ليلا امامي خويي را به همسري برگزيد، زن‌هاي زيادي در زندگي او رفت و آمد داشتند. «رنه دومان» ـ كه نويسنده كتاب معماي هويدا در سال 1377 ش، در بروكسل با او، گفتگو كرده است ـ اولين عشق دوران جواني هويداست كه تا پايان عمر هم در مكاتباتي كه با او داشته، اين ارتباط و علاقه را حفظ كرده است. با توجه به حضور رنه دومان در بروكسل، مي‌توان گفت: علي‌رغم دلايل مختلفي كه براي تحصيل هويدا در بروكسل نقل شده شايد اصلي‌ترين علت آن، حضور اين معشوقه جوان در بروكسل بوده است. پس از او و بعد از بازگشت به ايران و استخدام در وزارت امورخارجه و سپس رفتن به خدمت سربازي در دايره مستشاري، ردپاي زني به نام پروين در زندگي اوست. حضور اين زن در زندگي هويدا، گويا با اعزام او به اولين مأموريت اداري به فرانسه، پايان مي‌پذيرد و پس از آن، ارتباطات گسترده او با زن‌هاي آلماني در موقع حضور در اشتوتگارت كه جزو زندگي بي‌بند و بار او و حسنعلي منصور در آن مقطع مي‌باشد. با بازگشت او به ايران و حضور در هيأت مديره شركت نفت نيز، زناني در زندگي او حضور داشته‌اند. اما اولين و آخرين همسر رسمي او، ليلا امامي خويي است كه به طور رسمي، 5 سال و به طور غيررسمي نزديك به دو دهه ـ از سال 1338 تا 1357 ـ با او بود. قبل از اينكه به تحليل علت اين انتخاب، اشاره شود، خوب است در خصوص، معرفي ليلا امامي، مطالبي براي ثبت در تاريخ، آورده شود. ليلا امامي، نوه دختري ميرزا حسن‌‌خان وثوق‌الدوله، عاقد قرارداد ننگين 1919 ـ بود. وثوق‌الدوله، كه پدرش ميرزا ابراهيم مستوفي (معتمد‌السلطنه) و مادرش، دختر ميرزا علي‌خان امين‌الدوله بود، به علت حضور خانواده‌اش در ديوان سالاري قاجاريه، وقتي پدرش وزير دربار اعظم شد، به جاي او، مستوفي‌ آذربايجان گرديد و پس از آن به نمايندگي مجلس شوراي ملي رسيد و بعدها هم نخست‌وزير شد. او در همان هيأتي عضويت داشت كه حكم اعدام شيخ فضل‌الله نوري را صادر كرد. در كابينه دوم او ـ كه به كابينه قرارداد مشهور شد ـ با امضاي قرارداد 1919، در قبال اين خدمت 130 هزار ليره انگليسي گرفت كه از آن مقدار 000/40 ليره را به اكبرخان صارم‌الدوله و 000/30 ليره را هم به نصرت‌الدوله داد و بخشي از آنرا نيز به قلم به مزدان انگليسي داد تا در نشريات، به دفاع از اين قرارداد ننگين، مطلب بنويسند. در اين موقع حبيب‌الله خان عين‌الملك ـ پدر هويدا ـ كه با نشريات سيد ضياءالدين طباطبائي ـ نخست‌وزير كودتاي 1299ـ همكاري داشت، 12 مقاله مسلسل در دفاع از قرارداد وثوق‌الدوله، در روزنامه رعد به رشته نگارش در آورد. نقل است كه در ايام بستن قرارداد، در ملاقاتي كه بين وثوق‌الدوله و اديب‌ پيشاوري روي مي‌دهد، وثوق‌الدوله از او مي‌پرسد: «چطور شد كه هندوستان به آن جمعيت زياد را يك مشت انگليسي آمدند و تمام آنجا را گرفتند و براي خود تصاحب كردند.» و اديب پاسخ مي‌دهد: «در آنجا هم امثال شما زياد بودند و انگليس‌ها به توسط آنها تمام هندوستان را به تدريج اشغال نمودند. »1 ليره‌هاي قرارداد 1919 كه زمينه كودتاي 1299 را فراهم كرد تا رضاخان بر كرسي شاهي ايران بنشيند، از سوي شركت نفت انگليس و ايران تأمين شد. جالب اين است كه بدانيم كه ـ داماد وثوق‌الدوله ـ نظام‌الدين امامي خوئي، پدر همسر هويدا ـ كميسير نفت در انگليس بود و يك دهه ـ از حدود سال‌هاي 1323 تا 1333 ـ در انگلستان حضور داشت. البته پس از آنكه، رضاخان بر تخت سلطنت جاي گرفت، رشو‌ه‌هاي دريافتي وثوق‌الدوله را پس گرفت و وثوق‌الدوله هم در شهريور 1320 كه رضاخان رفت و برادر كوچكترش ـ احمد قوام ـ نخست‌وزير شد، تلافي كرد. او از اين فرصت در هم و بر هم استفاده گرفت و زمين‌هاي شرق تهران را كه به ميليون‌ها متر مي‌رسيد، به نام خود ثبت كرد كه سال‌هاي سال دودمان او، از اين ثروت استفاده كنند. وثوق‌الدوله، داراي هفت دختر و يك پسر بود و وقتي در سال 1329 مرد، اموال بسيار او، به فرزندانش رسيد. يكي از اين‌ها، ملكه وثوق، همسر نظام‌الدين امامي خويي، ـ مادر زن اميرعباس هويدا و حسنعلي منصور ـ بود و يكي هم، همسر علي اميني ـ نخست‌وزير جنجالي دهه 40 ـ كه با فشار امريكائي‌ها، به صدارت رسيد. و اما نظام‌‌الدين امامي‌ـ پدر ليلي امامي‌ـ فرزند حاج ميرزا يحيي امام‌جمعه خوئي بود كه چند دوره نماينده مجلس بود و با شهيد آيت‌الله سيد حسن مدرس، در برخي از موضعگيري‌ها از جمله، مخالفت با قرارداد 1919 وثوق‌الدوله، همراهي داشت. او 5 سال زودتر از وثوق‌الدوله از دنيا رفت، يعني در سال 1324 شمسي. ليلا امامي اولين فرزند ملكه وثوق و نظام‌الدين امامي در سال 1311ش، در شهر آبادان به دنيا آمد. از سن دوازده‌ سالگي به انگلستان رفت و در آنجا تحصيل كرد. قيافه ظاهري او از هيچ موهبتي برخوردار نبود و از طرف ديگر به لحاظ ژنتيك نيز، خصلت‌هاي مستبدانه و بي‌رحمي پدر بزرگش ـ وثوق‌الدوله ـ را به ارث برده بود و اين هر دو، از او زني با خصوصياتي غير قابل تحمل، ساخته بود. اميرعباس هويدا ـ در رفتار و منش ـ فردي زيبا طلب بود و هر زني كه با او ارتباط داشت از زيبابي‌ قابل توجهي برخوردار بود به همين دليل انتخاب ليلا امامي با اين خصلت‌ها نمي‌توانست تأمين كننده اين روحيه او باشد. ولي چاره‌‌اي نبود. حسنعلي منصور قرار بود، نخست‌وزير شود و قدرت را در دست بگيرد و او خواهر كوچكتر ليلا را ـ فريده امامي ـ كه برخلاف ليلا، از چهر‌ه‌اي زيبا برخوردار بود، به همسري گرفته بود و براي تسلط بر او، لازم بود تا هويدا نيز، در نگاه اول، يك دل نه صد دل، عاشق ليلا شود! و با ابراز اين عشق خود را به حسنعلي منصور نزديكتر نمايد. اصلاً در خانواده‌هاي حكومتگر در ايران، برقراري اينگونه ارتباطات براي رسيدن به قدرت، اصلي تغيير ناپذير است و اميرعباس هويدا نيز، با اين قاعده، آشنايي كافي داشت. دكتر عباس ميلاني كه با ترس و لرز موفق به ديدار با ليلا امامي ـ در خانه يكي از خاله‌‌هاي او در پاريس، كه به نظر مي‌رسد، همسر دكتر علي اميني بوده‌ـ شده است، در معرفي او، به نكاتي به شرح زير اشاره كرده است: ـ زني سركش و مستقل ! ـ زني بداخلاق ـ زود از كوره در مي‌رفت و به آساني هم آرام نمي‌گرفت. ـ اشراف‌زاده‌اي سرد و بي‌روح و متكبر بود. ـ اغلب به هويدا فحش مي‌داد. ـ به كرات او را «نچس وزير» خوانده بود. ـ از مراسم رسمي بيزار بود و به ندرت در آنها شركت مي‌كرد. ـ اغلب مشروب زياد مي‌خورد و مست مي‌كرد و اسباب خجالت شوهرش مي‌شد. 2 پس از مرگ حسن‌خان وثوق‌الدوله در سال 1329 ش، ماترك او ـ كه از راه‌هاي مختلف در دوران حضورش در ديوانسالاري دوران قاجاريه و پهلوي به چنگ آورده بود ـ بين فرزندانش تقسيم شد و به هر يك از آنان، سهم چشمگيري رسيد. ليلا امامي، كه از اين ثروت باد‌ آورده بهره مي‌برد، در سال 1334 به بهانه ادامه تحصيل به امريكا رفت و از دانشگاه كاليفرنيا در شهرهاي بركلي و لوس‌آنجلس، در رشته هنر ليسانس گرفت. وي در سال 1338 به ايران بازگشت و در خدمت اصل 4 ترومن قرار گرفت. در همين موقع بود كه مراسم ازدواج حسنعلي منصور و فريده امامي برگزار شد و در همين شب هم اميرعباس هويدا، به يك باره عاشق ليلا امامي شد. ليلا امامي در زمان حضور در امريكا، به جواني كه در همسايگي محل سكونتش بود، دل بست كه بنابر نقل «جين بيكر» كه دوست هم‌‌خانه ليلا بود و عباس ميلاني موفق به گفتگو با او شد: «تنها عشق واقعي ليلا، همان جوان بود.» اميرعباس هويدا كه در اين زمان در شركت ملي نفت، با حمايت عبدالله انتظام و كنسرسيوم، يكه تاز بود، براي اثبات عشق خود به ليلا، با زيركي، تزئين غرفه ايران در نمايشگاه بين‌المللي ازمير را به او واگذار كرد كه ليلا ضمن استقبال از اين پيشنهاد، ممنون هم شد. پس از اين مرحله، يك روز ليلا امامي به دفتر مجلل اميرعباس هويدا در شركت ملي نفت، دعوت شد. ماجراي اين دعوت، از بيان عباس ميلاني، به استناد صحبت‌هايش با ليلا امامي در هشتم مارس 1999 در پاريس، به شرح زير است: «ليلا گمان داشت هويدا براي او «كار ديگري پيدا كرده.» تا آن زمان روابطشان جدي و رسمي بود. ليلا مي‌گفت: «اصرار داشتم او را آقاي هويدا بخوانم.» اما آن روز در دفتر هويدا، به سرعت دريافت كه ديدارش ربطي به تزئين داخلي ندارد. در عوض، هويدا از عشق خود به ليلا سخن گفت و از ميلش به ازدواج. ليلا، پيشنهاد هويدا را رد كرد. مي‌گفت: «آماده ازدواج نيستم، به علاوه تصور بچه‌دار شدن هم برايم دشوار است.» هويدا بلافاصله جواب داد كه مسأله بچه براي او محلي از اعراب ندارد. بي‌‌آنكه حالتي جدي بگيرد، توضيح داد كه در گذشته، در نتيجه آزمايشات پزشكي، دريافته كه هرگز پدر نمي‌تواند شد ـ ليلا سرانجام چاره‌اي جز اقرار به واقعيت نداشت. «من آماده ازدواج نيستم. به علاوه عاشق مردي در آمريكا هستم.» اما حتي به رغم اين توضيحات، هويدا دست از طلب نكشيد. نه تنها ليلا را در بسياري از مهماني‌ها مي‌ديد، بلكه كماكان سودايش را در سر داشت. ولي در عين حال، سياست ديگر مشغله عمده ذهنش شده بود. ايران آبستن تحولاتي عظيم بود و هويدا هم عزم جزم كرده بود كه در اين تحولات نقشي مهم بازي كند.» 3 طبيعي بود كه اميرعباس هويدا، مي‌‌خواست از حسنعلي منصور جدايي ناپذير باشد و حتي در زندگي خصوصي او با فريده امامي هم حضور داشته باشد و اين امكان نداشت، مگر از طريق ارتباط با ليلا امامي و او اين استعداد را داشت تا خود را عاشق دلباخته نشان دهد. اين عشق و عاشقي ادامه داشت تا اينكه برنامه‌ريزي‌ها و طرح‌هاي امريكايي‌ به ثمر نشست و بالاخره حسنعلي منصور نخست‌وزير و اميرعباس هويدا هم وزير دارايي كابينه او شد. در پايان پنجمين ماه نخست‌وزيري منصور ـ مرداد ماه 1343ـ او و همسرش، به همراه ليلا امامي و هويدا، براي استراحت راهي شمال كشور شدند و در كاخ تابستاني فاطمه پهلوي ـ چهارمين دختر رضاخان از آخرين همسرش عصمت‌الملوك ـ به تفريح پرداختند و در پايان هفته با ماشين اپل ليلا امامي كه خودش رانندگي آن را به عهده داشت و اميرعباس نيز در صندلي جلو، كنار او نشسته بود و حسنعلي منصور و همسرش در صندلي عقب بودند، راهي تهران شدند. ساعت 10 صبح بود كه جمال امامي‌‌ـ عموي فريده و ليلا امامي ‌ـ در منزلش جلسه داشت و اتفاقاً صحبت از هويدا هم شد كه جمال امامي گفت: «مشاراليه مرد خوبي است وليكن براي وزارت دارائي تجربه كافي ندارد.» در اين موقع، خبر تصادف حسنعلي منصور و همراهانش به او داده شد و او ضمن آنكه جلسه را ختم كرد، براي عيادت راهي بيمارستان پارس شد. 4 اولين گزارش كه پيرامون اين حادثه تهيه شد، حكايت از حالت غيرعادي راننده اپل داشت: «در بعضي از محافل مطلع شايع است كه در موقع تصادف اتومبيل آقاي نخست‌وزير، خواهر خانم آقاي منصور (دختر نظام‌الدين امامي) كه رفيقه آقاي هويدا، وزير دارائي نيز مي‌باشد، با حالت غيرعادي (مست) پشت فرمان اتومبيل قرار داشته و منجر به تصادف ماشين و مصدوم شدن سرنشينان اتومبيل گرديده است.» 5 با ترور حسنعلي منصور و نخست‌وزيري هويدا، حالات روحي فريده امامي به هم ريخت تا جايي كه به همه كس و همه چيز، بد مي‌گفت. حتي محمدرضا پهلوي را عامل كشته شدن شوهرش معرفي مي‌‌كرد و بطور طبيعي نسبت به هويدايي كه به جاي همسرش، نخست‌وزير شده بود هم، حساسيت داشت. ليلا امامي كه در اين موقع، همواره همراه خواهرش فريده، بود، پس از چندي به همراه او راهي اروپا شد و اميرعباس هويدا هم علي‌رغم اينكه با او مكاتبه داشت، سرگرم فعاليت‌هاي نخست‌وزيري شد. با گذشت دو سال از ماجراي قتل منصور و نخست‌وزيري هويدا، اواسط تيرماه 1345، ليلا امامي به ايران بازگشت و دو سه روز بعد از ورود به ديدار نخست‌وزير رفت و بدون مقدمه گفت: «بيا عروسي كنيم» ادامه اين ماجرا، در نوشته دكتر عباس ميلاني، به اين شرح است: «هويدا حيرت‌زده شد، اما بلافاصله پذيرفت. ليلا اصرار داشت كه هر چه زودتر ازدواج كنند. در عين حال تاكيد داشت كه «مراسم مجللي در كار نباشد.» قرار شد هفته بعد در ويلاي هويدا در شمال ازدواج كنند. ليلا مي‌گفت: «زمين اين ويلا را من به او فروخته بودم ...» درست يك هفته بعد از ديدار ليلا با هويدا، آن دو در مراسم ساده‌اي در 29 تيرماه 1345 ازدواج كردند. شاه و ملكه، پدر و مادر ليلا، مادر هويدا، دوست هويداـ دكتر منوچهر شاهقلي و همسرش ـ تنها ميهمانان حاضر در مراسم بودند ... روز بعد روزنامه‌ها و مجلات تهران مقالاتي همراه با عكس و تفصيلاتي در باب عروسي منتشر كردند. جملگي سادگي و بي‌تكلفي مراسم را مي‌ستودند. اما منتقدان هويدا، ازدواجش را به انگيزه‌‌هاي پليد و مصلحت گرايانه تأويل مي‌كردند ... اما اين زمزمه‌هاي گاه زهر‌آلود ظاهراً جوهر واقعي ازدواج را درك نمي‌كرد. انگيزه هويدا براي ازدواج بيش از هر چيز عشق و براي ليلا شكرگذاري بود.» 6 روايتي از شب ازدواج اين دو ـ كه حاكي از مصلحت انديشي ظاهري اين ازدواج است ـ به شرح زير است: «حال و هواي ليلا را مي‌توان در يكي از تصاوير آن شب سراغ كرد. كنار هويدا نشسته بود و او دستش را به دور بازوان ليلا گذاشته بود. اما ليلا انگار به حركتي ظريف مي‌خواست خود را از آغوش هويدا بيرون بكشد. لباس بي‌آستين زيبايي به تن و كفش‌هاي پاشنه بلند به پا داشت. سيگاري در يك دست و جام شرابي در دست ديگرش بود.» 7 ملكه وثوق‌ به عنوان هديه ازدواج از محل ارثي كه از پدرش ـ وثوق‌الدوله ـ به او رسيده بود، خانه‌اي را به عروس و داماد بخشيد. سه ماه بعد از اين ازدواج، راننده نظام‌‌الدين امامي، كه ملكه وثوق‌ و ليلا امامي را به آرايشگاه مي‌برد، اظهارات ليلا را به شرح زير، نقل كرد كه به ساواك رسيد: من نمي‌دانم چه بگويم. نظام امامي مي‌گويد: با وجود اينكه آقاي هويدا داماد من است، ولي من در تمام عمر، نخست‌وزيري از اين بي‌مصرف‌تر نديده‌ام و نمي‌دانم چرا شاهنشاه به ديدن چنين شخصي مي‌آيند. خانم نخست‌وزير گفت: اين هم يك جورش است كه شاهنشاه به اشخاص بي‌عرضه احترام مي‌گذارند.» 8 از اين اظهارات هم مي‌‌توان به ميزان علاقه ليلا امامي به شوهرش واقف شد. البته بايد پذيرفت كه اميرعباس هويدا زيرك‌تر از آن بود كه كسي مانند ليلا امامي، بتواند از اميال دروني او مطلع گردد. كما اينكه خود او در گفتگوي سال 1999 با ميلاني اِقرار كرده است كه: «هرگز نمي‌شد فهميد در درون او چه مي‌گذرد آدمي تودار بود. »9 در اين موقع، ازدواج نخست‌وزير 47 ساله با ليلا امامي 34 ساله، سوژه بسياري از نشريات بود كه در اين ميان، نشريه توفيق ـ كه در آن زمان يكه‌تاز صحنه طنز ايران محسوب مي‌شد ـ بيشتر از همه به آن مي‌پرداخت. بهرام شاهرخ ـ رئيس خبرگزاري آلمان در ايران ـ معتقد بود: «مدتي است روزنامه توفيق كه ارگان سازمان امنيت است و در يكي از ساختمان‌هاي سازمان امنيت اتاق دارد سخت با مسخره و استهزاء به هويدا و زنش حمله مي‌كند و اين دستور سازمان امنيت است كه هويدا را تضعيف كند.» 10 شايد براي همين بود كه در موقعي كه تصميم گرفته شد تا برخي از نشريات به دليل نداشتن تيراژ مناسب، تعطيل شوند، نشريه توفيق هم در بين آنها جا زده شد و تعطيل گرديد. در اين تعطيلي، برادران توفيق، «بيش از هر كس هويدا را مسئول بسته شدن توفيق مي‌دانستند. به همين خاطر هم در وزارت دادگستري دوران شاه، عليه او اقامه دعوا كردند.» 11 اين در حالي بود كه اميرعباس هويدا در مقام نخست‌وزيري به رتق و فتق امور اقوام همسرش نيز، مشغول بود. سناتور علي دشتي، در اين باره، مي‌گويد: «ماندن آقاي هويدا در پست نخست‌وزيري براي برادران مرحوم جمال امامي [عموي ليلا] نافع بود، زيرا آقاي هويدا اقدامي نموده كه دولت يك صد و هشتاد هزار تومان قرض‌هاي جمال امامي را پرداخت نمايد و دو عمل ديگر هم با نظر شاهنشاه آريامهر انجام داده است كه بعداً به شما خواهم گفت.» 12 اينك ليلا امامي، همسر نخست‌وزير و در سفرهاي رسمي همراه او بود. سفر ده روزه هويدا به مسكو در تيرماه سا ل1346، يكي از اين سفرها بود و در حالي كه در همين سال، سفارت امريكا در تهران، مقدمات سفر او و همسرش را به امريكا مهيا مي‌‌كرد، در تهران شايعه سوءقصد عليه او، نقل بعضي محافل سياسي و مطبوعاتي بود. ساواك اين شايعه را تكذيب كرد و احتمال داد: «بروز اين شايعه، به علت اختلاف و نزاعي بوده كه چندي قبل، بين باغبان و راننده آقاي نخست‌وزير در منزل ايشان، واقع گرديده است.» 13 عباس ميلاني به نقل از همسر نخست‌وزير، در اين باره مي‌نويسد: «يكي از اولين ريشه‌هاي تنش ليلا با هويدا، وجود و رفتار مأموران نخست‌وزير بود. در نخستين سال صدارت هويدا يكي از اين مأموران به سهو، باغباني را كه سال‌ها در منزل خانواده ليلا كار مي‌‌كرد، به ضرب گلوله به هلاكت رساند. از همان زمان ليلا به وجود محافظان در درون خانه اعتراض داشت.» 14 در آذرماه 1346، سفارت امريكا در ايران، تلگرافي به وزارت امور خارجه آن كشور فرستاد و توصيه كرد كه «اميرعباس هويدا را براي يك سفر رسمي به آمريكا دعوت كنيد.» در نامه‌ي سفارت آمده بود كه: «سرشت روابط ايران و امريكا در حال دگرگوني‌‌هاي مهمي است ... هويدا سخت راغب ديدار از امريكا است.. او قاعدتاً در سال‌هاي آينده كماكان چهره مهمي در عرصه سياست ايران خواهد بود و به همين خاطر، چنين سفري روابط ما را با شخص او حسنه و مستحكم خواهد كرد.» 15 در تمهيدات و تحليل‌هايي كه پيرامون علت اين سفر انديشيده شد، زندگي نامه كوتاه و دقيقي هم درباره يك‌يك همراهان هويدا در اختيار جانسون ـ رئيس جمهوري وقت امريكا ـ گذاشته شد. در اين گزارش‌ها درباره ليلا امامي آمده است: «او از نسل جديد زنان يكسره آزاد و غرب گراي ايراني است. تيزهوش است و فعال و اهل بحث و جدال. اراده‌اي سخت استوار دارد. پايبند سنت نيست. از آنچه در جهان مي‌گذرد، مطلع است. به سرعت نظرات قاطع پيدا مي‌كند و گاه حتي به نظر اهل جدل مي‌‌آيد. خانم هويدا گاه در عين حال سخت عصبي و كم حوصله جلوه مي‌كند. آداب و مناسك رسمي را بر نمي‌تابد و از مهماني‌ها و مراسم رسمي كه اغلب هم در آن اتفاقي نمي‌افتد بيزار است. خانم هويدا سيگار وينستون مي‌كشد و مشروب مورد علاقه‌اش ويسكي است.» 16 اين سفر در انتهاي دوره رياست جمهوري ليندون جانسون،‌ انجام شد. نمونه‌هاي ديگري كه ليلا امامي به همراه نخست‌وزير در مراسم رسمي شركت داشت، به شرح زير است: ـ شركت در مراسم ايستگاه آزمايشي برنج در قريه وليسر از توابع شهرستان رودسر و عبور از مقابل صف استقبال كنندگان17 ـ بازديد از اردوي جوانان كرج و عزيمت به قزوين و مهماني خصوصي در روستاي شخصي مهندس شيباني، استاد دانشكده كشاورزي كرج.18 ـ شركت در جشن آغاز سال تحصيلي دانشگاه در اصفهان به همراه فاطمه پهلوي و شاهقلي19 ـ شركت در مراسم حزب مردم به مناسبت ششم بهمن در سينما ونك. در اين مراسم، هويدا با فاطمه پهلوي و ليلا امامي با دكتر شاهقلي مي‌رقصيدند. 20 ـ سفر به بيرجند به دعوت اسدالله علم به همراه خاندان پهلوي. 21 در اين بين، بازديدهاي خصوصي ليلا امامي و هويدا از كشورهاي مختلف نيز در دستور كار قرار داشت. در دي‌ماه 1348، به بهانه كسالت ليلا امامي، به انگلستان رفتند. اسدالله علم در يادداشت‌هاي خود در اين باره نوشته است: «ديشب نخست‌وزير از لندن از راه مسكو برگشته و مي‌گفت: چه احترام و اعتمادي هر دو طرف به ما دارند. (نخست‌وزير به علت كسالت همسرش به لندن رفته بود، با ويلسن نخست‌وزير انگليس [در لندن] و كاسيگين نخست‌وزير شوروي در فرودگاه مسكو، ملاقات كرده است.» 22 و در دي‌ماه 1349، خبرگزاري فرانسه، گزارش داد: «آقاي اميرعباس هويدا نخست‌وزير ايران كه روز چهارم ژانويه، براي يك بازديد خصوصي وارد پاريس شده با مقامات فرانسوي، ملاقات‌هاي خصوصي انجام خواهد داد. ولي هنوز مقامات فرانسوي، پيرامون اين موضوع اطلاعي نداده‌‌اند ... سفارت ايران نيز از دادن هر گونه توضيحي درباره اين ملاقات خودداري مي‌كند و فقط گفته مي‌شود كه: مسافرت آقاي هويدا با بانو كاملاً خصوصي است.» 23 ظاهراً اين آخرين سفر هويدا و ليلا امامي بود. در اين موقع تنش در زندگي اين دو، روزافزون شده بود. بدخلقي‌هاي ليلا كه در مصرف مشروبات الكلي هم افراط مي‌كرد، بيش از پيش بود. اين براي اولين بار نبود كه اين زندگي در حال فروپاشي بود، بلكه در طول سال‌هاي زندگي مشترك هويدا و ليلا چندين بار به طور موقت از يكديگر جدا شده بودند و در هر مورد هويدا به منزل مادرش نقل مكان كرده بود‌ ولي اين دفعه، ليلا امامي، همانطور كه بي مقدمه، تقاضاي عروسي كرده بود، تقاضاي طلاق كرد و از قضا، هويدا هم، همانگونه كه در پاسخ به درخواست او به ازدواج مقاومتي نكرد، اين بار هم، هيچ مقاومتي از خود نشان نداد. چمدان لباس‌هايش را برداشت و منزل ليلا را ترك كرد. گزارش اين جدايي در اسناد ساواك، به شرح زير است: «در تاريخ 4/5/50 وزير دادگستري، شيخ بهاءالدين مهدوي را كه داراي دفتر ازدواج و طلاق مي‌باشد، به دادگستري احضار و به وي گفته است كه: آقاي نخست‌وزير قصد دارد همسرش را طلاق بدهد. شما دفتر را بنويسيد و براي امضاء به منزل ايشان ببريد. كه به همين ترتيب عمل و در تاريخ مذكور آقاي اميرعباس هويدا با همسرش متاركه نمود.» 24 اين متاركه، داراي بازتاب‌هاي متفاوتي بود كه در اين جا، بدون هيچ‌گونه اظهار نظر به نقل برخي از آن‌ها كه در گزارشات ساواك، گردآوري شده است، مي‌پردازيم: 1ـ «در اين دو روزه، موضوع جدايي آقاي هويدا از همسرشان سوژه جالبي را به دست مردم داده است. صرف‌نظر از اينكه شايعات مختلفي درباره عدم توانايي انجام وظايف زناشويي هويدا مطرح است، موضوع ديگري كه مورد توجه است اين است كه عده‌‌اي ... مي‌گفتند: علت طلاق دادن آقاي هويدا اين بود كه خانمشان از موقعيت خود سوءاستفاده‌هاي كلاني كرده و با خريد زمين‌هاي زياد و همچنين گرفتن حق حساب از مقاطعه كاران و اشخاص متمول، كار آنان را در دستگاه‌هاي دولت انجام مي‌داده كه اين وضع، باعث عدم رضايت كلي شده و باعث گرديده كه اين جدايي حاصل شود.» 25 2ـ «ايرج يميني، كارمند شركت نفت، اظهار داشت: هويدا همسرش را به خاطر اينكه شاه به او دستور داده بود، طلاق داد. چون زن منصور، نخست‌وزير اسبق در اروپا عليه دستگاه كار مي‌كند و عنوان نموده كه شوهرش را به دستور شاه كشته‌اند و شاه احتياط كرده كه مبادا همسر هويدا، اقداماتي عليه او در ايران انجام دهد.» 26 3ـ «حاج كريم بخش سعيدي، عضو فراكسيون پارلماني حزب مردم در يك صحبت خصوصي درباره علت جدايي آقاي هويدا و همسرش اظهار داشت: «در مسافرتي كه نخست‌وزير به اتفاق همسرش به شاهرود رفته بود، در آنجا با زن بانفوذي به نام لقاءالدوله كه فاميل هويدا نيز هست، ملاقات و به انجام امور مملكتي مي‌پردازد. پس از ورود و اتمام تشريفات دولتي، هويدا به خانم ليلا مي‌گويد: تو در منزل لقاءالدوله بمان، چون من بايد با مقامات محلي ملاقات كنم و شام را نزد آنها باشم. موقع خوابيدن نزد شما خواهم آمد. پاسي از شب گذشته، از آمدن آقاي هويدا خبري نمي‌شود و خانم هويدا به بهانه گردش در شهر از خانه لقاءالدوله خارج و به خانه فرماندار شاهرود مي‌رود، چون مأمورين گارد او را مي‌شناخته‌اند، طبعاً مانع نمي‌شوند و خانم هويدا سر زده وارد اطاقي كه نخست‌وزير در آنجا استراحت مي‌كرده است، مي‌شود ولي با كمال تعجب مشاهده مي‌كند كه هويدا با يك پسر بچه كه از قرار معلوم به وسيله فرماندار براي او آورده شده، مشغول لواط مي‌باشد. مشاهده اين منظره باعث ناراحتي شديدي براي خانم هويدا مي‌شود و بلافاصله منزل را ترك و در تهران از هويدا تقاضاي طلاق مي‌‌كند. نظريه شنبه: با اينكه صحت و سقم اين داستان معين نيست ولي از نظر اينكه اين اظهارات را يك نماينده مجلس شوراي ملي درباره طلاق نخست‌وزير نموده و امكان دارد در جاهاي ديگر نيز بازگو شود، بسيار مهم مي‌باشد.» 27 4 ـ سندي ديگر از حاكي است: «... خانم ليلا امامي چون دفعتاً وارد منزل مي‌شود، ملاحظه مي‌كند كه آقاي برهمن، فرماندار كل سابق سمنان، با آقاي نخست‌وزير، مشغول عمليات بوده است، روي اين اصل، ايشان تقاضاي طلاق نموده است.»‌28 5ـ اميراسدالله علم، خطاب به محمدرضا پهلوي: «تمام رؤسا و مردان بزرگ ناچار بايد يك سرگرمي كامل داشته باشند كه به نظر من فقط از راه زن ميسر است و گرنه ممكن است بي‌رحم هم بشوند. به اين جهت من خيال مي‌كنم، هويدا نخست‌وزير كه عنين است، بايد باطناً مرد خطرناكي باشد. فرمودند: نمي‌دانم ولي خودش را با كارها بسيار مشغول مي‌دارد. عرض كردم: اين خطر بزرگتري است، زيرا فقط حسّ جاه‌طلبي اين نقيصه او را جبران مي‌كند و براي جاه‌طلبي، انسان مي‌تواند همه كاري بكند و مي‌كند.» 29 6ـ «در مورد خصوصيات اخلاقي آقاي هويدا نخست‌وزير، موارد زير را اعلام مي‌دارد: ... تعدادي عقيده دارند كه ايشان انحراف جنسي دارد و بعضاً افراد نزديك به ايشان، به طور ضمني گاهگاهي موضوع را تأييد مي‌نمايند. مضافاً در نخست‌وزيري شايع بود كه خانم هويدا روابط جنسي نزديك با آقاي پرويز راجي، مشاور مخصوص نخست‌وزير و سفير شاهنشاه آريامهر داشته است.» 30 اميرعباس هويدا چند سال قبل از ازدواج رسمي، با ليلا امامي حشر و نشر داشت و پس از طلاق هم، تا پايان عمر، با او بود و حتي در تعطيلات تابستاني او را به سفرهاي خارجي مي‌برد. از آن جمله است: سفر به يكي از جزاير يونان در اولين هفته مرداد 1356، كه عباسعلي خلعتبري و همسرش نيز، همراه او بودند. 31 در سال 1355، ليلا امامي، گلخانه مدرني در كرج تأسيس كرد كه نام آنرا «سامان گل» گذاشت. در گزارشي كه پيرامون اين موضوع تهيه شد، آمده است: «به طور كلي تأسيسات ساختمان و وسايل مربوط به آن، بدون گمرك و به عنوان نخست‌وزير وارد شده و از نظر فني و غيره نيز، كليه پرسنل فني نخست‌وزيري، بخصوص آقاي مصطفي بهرامي تكنسين برق، در هفته دو الي سه روز در گلخانه خانم مزبور، انجام وظيفه مي‌نمايد. قسمت عمده فعاليت‌‌هاي گلخانه، با نيروي انساني و بودجه نخست‌وزيري اداره و هدايت مي‌شود. در حالي كه خانم امامي هر سبد گل را از 400 الي 1500 تومان به نخست‌وزيري مي‌فروشد و در ايام نوروز و كريسمس، متجاوز از /000/350 تومان پول گل به ايشان پرداخت مي‌شود ... ضمناً يك اتومبيل بنز 280 با دو نفر راننده نخست‌وزير، در اختيار ايشان قرار داد.»‌32 اين گزارش براي تحقيق بيشتر به اداره كل نهم ساواك ارسال شد33 كه اداره كل نهم در پاسخ نوشت: «مفاد اطلاعيه واصله مورد تاييد واقع شده و اشعار مي‌دارد: با توجه به اينكه در حال حاضر روابط نامبرده با آقاي نخست‌وزير حسنه مي‌باشد و غالباً با هم به سر مي‌برند، به دستور آقاي هويدا كليه مايحتاج منزل و همچين وسايل فني و غير فني گلخانه سامان خانم امامي واقع در كرج كه جديدترين گلخانه پيش ساخته و مجهز به مدرن‌ترين دستگاه‌‌ها است، از طريق نخست‌وزيري از داخل و خارج تهيه و وجه آن از بودجه محرمانه آقاي نخست‌وزير پرداخت مي‌شود و آقاي نخست‌وزير علاوه بر تامين گل موردنياز نخست‌وزيري خريد آن را به دوستان و آشنايان خود نيز، توصيه كرده است و خانم امامي از اين راه سود زيادي مي‌برد.» 34 پس از آنكه اين گزارش، توسط اداره كل نهم، تأييد شد، گزارش كامل آن، براي نصيري ـ رئيس وقت ساواك ـ ارسال گرديد، كه نصيري در ذيل آن نوشت: «درست است كه از هم جدا شده‌اند ولي مثل آنكه زن و شوهر هستند. در هزينه‌هاي يك نخست‌وزير براي خانمش، اين جزئي، قابل بحث نيست.»35 پي‌نوشتها: 1. شرح حال رجال ايران، مهدي بامداد، ج 1، ص 77. 2. معماي هويدا، ص 157. 3. همان، صص 3ـ 163. 4. آرشيو، سند 731/322، 19/5/43. 5. اميرعباس هويدا به روايت اسناد، ج 1، ص 86، در جريان همين تصادف بود كه، نامه‌اي خطاب به دكتر فرهنگ‌مهر ـ معاون وزارت دارائي ـ ارسال شد كه در آن از تصادف اتومبيل در شمال، اظهار تأسف گرديد و اين تأسف به ثابت پاسال و ديگر اعضاي فرقه بهائيت نيز، ابلاغ شد. «سند 1619/326، 12/6/43». دكتر محمود حسابي نيز در جلسه‌اي كه در منزلش داشت، ضمن صحبت از وابستگي هويدا به فرقه بهائيت گفت: «ليلا امامي نامزد هويدا است و تصادف جاده شمال را به رانندگي او نسبت داد. «سند 1669/322، 19/11/43». 6. معماي هويدا، ص 233، البته در فرمي كه اميرعباس هويدا براي مركز مدارك وزارت اطلاعات، تكميل كرده است، تاريخ ازدواج خود را، خرداد 1344، نوشته است. «اميرعباس هويدا به روايت اسناد، ص 399». 7. همان، ص 235. 8. آرشيو سند 17531/20 هـ 5، 5/8/45، البته نظام‌الدين امامي، در معرض انتقادات هم قرار داشت. از جمله اينكه، روزي يكي از بازرسان كل كشور، به او گفت: «باز خدا رحمت كند داماد سابقت مرحوم منصور را كه خيلي به كار مملكت وارد بود و اشخاص را خوب مي‌شناخت و بد و خوب را تشخيص مي‌داد، ولي اين آقاي هويدا هيچ سر از كار مملكت در نمي‌آورد. مگر كار مملكت هم بچه بازي است. تمام افراد لايق را از كار بركنار و به جاي آنها يك مشت بچه را گمارده است.» «سند 25971/20 هـ 5، 29/10/45». 9. معماي هويدا، ص 263. 10. آرشيو، سند 22720/هـ 7، 24/9/45. 11. معماي هويدا، ص 333. 12. آرشيو، سند 27204/20 هـ 5، 10/11/45. 13. همان 27069، 4/9/46 و 23920/20 هـ 7، 21/8/46. 14. معماي هويدا، ص 328. 15. همان، ص 299. 16. همان، ص 300. 17. آرشيو، سند 10078/1 هـ، 24/5/47. 18. همان، بدون شماره، 25/5/47. 19. همان، 406، 31/6/48. 20. اميرعباس هويدا به روايت اسناد ساواك، ج 2، ص 36. 21. يادداشت‌هاي اسدالله علم، سه شنبه 7/7/49 تا شنبه 25/7/49. 22. همان، دوشنبه 1/10/48، البته روزنامه‌‌ها نوشتند: «نخست‌وزير در حال بازگشت از اروپا، در مسكو، مدت 90 دقيقه با كاسيگين نخست‌وزير شوروي مذاكره كرد.» «روزشمار تاريخ ايران، ج 2، ص 236». 23. امبرعباس هويدا به روايت اسناد ساواك، ج 2، ص 135. 24. آرشيو، سند 10195/20 هـ 12، 5/5/1350. 25. همان، 26333/20 هـ 22، 10/5/1350. 26. همان، 12427/20 هـ 12، 15/7/1350. 27. همان، 23550/20 هـ 21، 30/8/1350. 28. همان، 28298/20 هـ 22، 2/11/1350. ايرج برهمن: متولد 1315 كرمانشاه و دكتراي پزشكي داشت. و مدتي هم رئيس دفتر نخست‌وزير بود. سوءاستفاده‌هاي مالي فراواني داشت و ساواك در مورد او نوشت: «نامبرده و همسرش پاي بند عفت نيستند و در اين باره شايعات زيادي در افواه وجود دارد كه مورد تأييد مي‌باشد. ضمناً مشاراليه در مجالس قمار شركت داشته و گزارشات زيادي مبني بر شب زنده‌داري، روابط نامشروع، مي‌خوارگي و قماربازي وي به ساواك سمنان ارسال شده است.» « اميرعباس هويدا به روايت اسناد ساواك ، ج 2، ص 246». 29. يادداشت‌هاي علم، دوشنبه 16/4/54. 30. آرشيو، سند 68770/20 هـ 22، 31/6/54. 31. معماي هويدا، ص 377. 32. آرشيو، سند، 62369/20 هـ 22، 20/10/35 [55]. 33. همان، 4123/342، 12/11/35 [55]. 34. همان، 20558/932، 18/11/35 [55]. 35. همان، گزارش مورخه 30/11/35 [55]. منبع: ماهنامه الکترونیکی دوران - شماره به نقل از:كتاب «قصه هويدا»،مؤسسه مطالعات و پژوهشهاي سياسي

اظهارات چامسكي درباره ايران

اظهارات چامسكي درباره ايران «نوام چامسكي» زبان‌شناس، نويسنده و متخصص در امور سياست خارجي آمريكا است. وي اخيراً در مصاحبه‌اي با «مايكل شنك» خبرنگار آمريكائي نقطه نظرهاي خود را درباره تحولات ايران، كره شمالي، ونزوئلا و عراق و عملكرد آمريكا در قبال اين كشورها بيان كرده است. چامسكي در بخش ايران، به حقائقي اعتراف كرده كه خواندن اظهاراتش خالي از لطف نيست. وي در اين مصاحبه كه در تاريخ 9 فوريه 2007 / 20 بهمن 1385 برگزار شد، در مورد علت تيرگي رابطه آمريكا با ايران گفته است: ايران يك كشور مستقل است و اين استقلال براي آمريكا قابل تحمل نيست. واژه استقلال در ادبيات داخلي آمريكا به منزل گستاخي و سرپيچي موفقيت‌آميز است. درست مانند كوبا. بخش عظيمي از مردم آمريكا موافق ايجاد روابط ديپلماتيك با كوبا هستند اما دولت آمريكا اجازه چنين امري را نمي‌دهد. حتي استقلال ويتنام نيز دليل حمله آمريكا به آن كشور بود. زيرا از ديدگاه آمريكا، توسعه استقلال مي‌تواند ويروسي باشد كه ديگران را نيز آلوده كند. آمريكائيها مي‌خواهند منابع نفت و گاز خاورميانه را تحت كنترل خود داشته باشند حتي اگر آمريكا از انرژي خورشيدي استفاده كند، باز اين اصل را در خاورميانه‌ رها نخواهد كرد. ديك چني معاون رئيس جمهور اخيراً اعلام كرده بود كه كنترل لوله‌هاي نفت و گاز، ابزار تهديد و باج‌خواهي است. اين سياستي است كه آمريكائيها از اولين روزهاي پس از جنگ دوم جهاني دنبال كرده‌اند. آنها اگرمنابع انرژي خاورميانه را در كنترل خود داشته باشند، نسبت به رقباي صنعتي خود داراي حق وتو خواهند شد. چامسكي مي‌گويد: مسئله تنها اين نيست كه ايران منابع مهمي را در اختيار دارد و بخشي از نظام انرژي جهاني است. بلكه واقعيت اين است كه ايران از اطاعت آمريكا سرپيچي كرده است. ايالات متحده دولت پارلماني را در ايران ساقط نمود و به جاي آن يك ظالم بي‌رحم را بر سر كار آورد و او را كمك نمود تا قدرت هسته‌‌ايش را توسعه دهد. همان برنامه‌هائي كه امروز به عنوان «تهديد» مطرح مي‌شوند، سالها مورد حمايت آمريكا قرار داشتند. ديك چني، پل ولفوويتز، كيسينجر و ديگران در دهه 1970 تا زماني كه شاه بر سر قدرت بود، او را حمايت و تقويت كردند. وقتي هم كه ايراني‌ها شاه را از اريكه قدرت به زير كشيدند و صدها روز گروگانهاي آمريكائي را نزد خود نگاه داشتند‌، به عنوان مجازات ايران، به حمايت از صدام حسين برخاستند و از جنگ او عليه ايران پشتيباني كردند. آنها اين سياست را كماكان ادامه مي‌دهند. زيرا ايران در برابر آمريكا، مستقل عمل مي‌كند. اين در حالي است كه 75 درصد مردم آمريكا خواهان بهبود رابطه با ايران هستند و شركتهاي انرژي آن كشور نيز خوشحال خواهند شد كه مجوز بازگشت به ايران را بگيرند. نوام چامسكي در بخش ديگري از اين مصاحبه با حمايت ضمني از اقتدار حزب‌الله لبنان گفت: حزب‌الله لبنان يك عامل بازدارنده در برابر سياستهاي آمريكا و اسرائيل است و هدف اين دو كشور از حمله به لبنان حذف اين عامل بازدارنده است. آنها در تبليغات خود همواره اين عامل را با عنوان «حزب‌ا لله مورد حمايت ايران» ياد مي‌كنند ولي هيچ‌گاه از ا سرائيل به عنوان «اسرائيل مورد حمايت آمريكا» ياد نمي‌كنند. در حالي كه حمايت همه جانبه آمريكا از اسرائيل قطعي‌تر از حمايت ايران از حزب‌الله است. منبع: ماهنامه الکترونیکی دوران - شماره 15

سيا، ساواك و سفارت آمريكا

سيا، ساواك و سفارت آمريكا سيا از آغاز حضورش در ايران عصر‌ پهلوي ارتباط مستقيمي با سفارت امريكا در تهران پيدا كرد و در واقع بخشي از سفارت امريكا در تهران در اختيار سيا قرار داشت. در بسياري از امور ميان اعضاي رسمي سفارت و عوامل سيا هماهنگي لازم برقرار بود. با اين حال سيا در فعاليتهايش از استقلال عمل كافي برخوردار بود و چه بسا فعاليتهاي پرشماري از آن، از ديد و اطلاع اولياي سفارت مخفي مي‌ماند. به عبارت ديگر سيا در گزارش اقدامات و فعاليتهايش در امور مختلف به اولياي رسمي سفارت امريكا در تهران الزام و اجباري نداشت. با اين حال اين به مفهوم تقابل و يا تضاد سفارت و سيا نبود بلكه طرفين در امور بسياري در هماهنگي با يكديگر عمل مي‌كردند و گزارشات و اقدامات و فعاليتهاي آنان در عملكرد و خط مشي طرفين تأثيري انكار‌ناپذير و به سزا داشت. در همان حال ميان سفارت و نمايندگي سيا در تهران و وزارت خارجه امريكا و نيز سازمان مركزي سيا در امريكا هم ارتباط تنگاتنگ قابل توجهي وجود داشت و اساساً با مجموع تعامل اطلاعاتي و فعاليتهاي سياسي طرفين بود كه سياستها و تصميم‌سازيهاي ريز و درشت دولتمردان و سياستگذاران امريكا در مورد ايران به مورد اجرا گذاشته مي‌شد و در ارتباط و تعامل حكومت ايران با آن كشور تصميم لازم اخذ مي‌شد. در همان حالي كه سفارت عمدتاً از طريق مستقيم و آشكار، روابط امريكا با حكومت ايران را تنظيم مي‌كرد مجموعه گزارشات و اطلاعات سيا از شئون مختلف زندگي ايرانيان دولتمردان آن كشور را قادر مي‌ساخت رفتار سياسي فيمابين را براساس داده‌هاي اطلاعاتي مذكور طبقه‌بندي و تنظيم كرده به كار بندند. در رابطه با حكومت ايران هم علاوه بر اينكه رؤساي وقت سيا در ايران ارتباط و تماس مستقيم و منظمي با شاه داشتند. برخي ديدگاهها و خواسته‌هاي آنان هم از طريق مجاري رسمي سفارت امريكا درتهران به اطلاع مقامات ايراني مي‌رسيد. در همان حال روابط سيا و سفارت امريكا درتهران با ساواك هم از قاعده‌هاي مشابه پيروي مي‌كرد. ساواك كه ارتباط اطلاعاتي ـ امنيتي تنگاتنگي با سيا داشت در هماهنگي اطلاعاتي ميان سيا، سفارت و حكومت ايران نقش قابل اعتنايي ايفا مي‌كرد. اسناد بر جاي مانده نشان مي‌دهد كه سيا، سفارت آمريكا در تهران و حتي وزارت خارجه آن كشور در گزارشات و اطلاعات واصله از ساواك در زمينه حضورشان در ايران بهره‌فراواني مي‌بردند و برخي از مهمترين جنبه‌هاي زندگي ايرانيان وحتي شناخت ويژگي‌ها و مسائل پرشمار مربوط به مجموعه حاكميت، دولت، دربار و شخص شاه از كانال ساواك در اختيار سيا و مقامات سفارت و وزارت امور خارجه امريكا قرار داده مي‌شد. وزارت امور خارجه در امريكا با مسئولان سيا در ايران جلسات و مذاكرات منظمي داشت و در همان حال سمينارهاي متعددي با شركت كارشناسان، متخصصان و نمايندگان فيمابين تشكيل مي‌شد كه درباره اوضاع سياسي، استراتژيكي، اقتصادي، اجتماعي و فرهنگي مباحث و مسائل گوناگوني مطرح و مذاكره مي‌‌كرد و از جمع‌بندي اين گونه‌جلسات و مذاكرات بود كه درنهايت استراتژي و دكترين امريكا در رابطه با ايران شكل مي‌گرفت و به مورد اجرا گذاشته مي‌شد. با اين توضيح كه مباحث مطروحه در اينگونه سمينارها و جلسات اساساً برپايه اطلاعات و گزارشاتي بود كه از سوي مأموران و نمايندگي سيا و سفارت امريكا در تهران تهيه و ارسال شده بود. در اين باره هماهنگي منظم و تعريف شده‌اي ميان طرفين وجود داشت. در مواردي وزارت امور خارجه و سازمان مركزي سيا در امريكا فهرستي از سرفصلهاي مهم اطلاعاتي ـ امنيتي مورد نياز را در اختيار ايستگاه سيا و نيز سفارت امريكا در تهران قرار مي‌دادند تا براساس راهنمائي ارائه شده داده‌هاي اطلاعاتي تهيه و در اختيار مركز قرار داده شود. براي نمونه سازمان مركزي سيا در امريكا در نامه‌اي كه در 27 ارديبهشت 1356 / 17 مه 1977 براي سفارت امريكا در تهران مي‌فرستد سرفصل‌هاي مورد نياز اطلاعاتي وزارت امور خارجه و سيا در مورد ايران را به شرح ذيل تعيين كرده و تقاضا مي‌كند اولياي آن سفارت به ياري مأموران سيا درتهران اطلاعات خواسته شده را با مطالعه در موارد اطلاع داده شده براي مركز ارسال دارند. سري سرپرست سازمان مركزي اطلاعات (CIA) كميته منابع انساني طبقه‌بندي: سري تاريخ: 17 مه 1977 27 ارديبهشت 1356 دفتر رئيس از: ادوراد، اس، ليتل به: ويليام اچ. سوليوان ـ سفير امريكا ـ تهران درموقع ارسال «بررسيFOCUS ايران» براي جك ميكلوس (كاردار) در ژانويه، سرپرست سازمان مركزي اطلاعات (CIA) اشاره كرد كه يك ليست اوليه با ارجحيت مسائل اطلاعات ملي براي سفارت تهيه خواهد شد. ضميمه، ليست مزبور است كه به وسيله كميته منابع انساني با نظر مأمور اطلاعات ملي براي خاور نزديك و جنوب آسيا تهيه شده است. چون ليست فشرده است ترتيبي براي ارجحيت منظور نشده است. راهنما جدا از بررسي FOCUS تهيه شده و در فرم اسكلت‌وار به نظر مي‌رسد. ما اميدواريم كه اين ليست براي شما به عنوان نموداري از مسائل هماهنگ شدة بين سازماني، مهم‌ترين احتياجات اطلاعاتي واشنگتن را در برداشته باشد. يك راهنماي مفصل‌تر براساس منظمي از طريق كانالهاي سازماني براي شما تهيه شده است. همچنان كه در برنامه FOCUS تجربه كسب مي‌كنيم، اميدواريم كه اين ارزيابيهاي گزارشي كار هيئتهاي خارج از كشور را سهل‌تر و ‌آسانتر سازد. نظرات شما در مورد اين موضوع ماية خوشوقتي من است. سري راهنما: ايران ليست زيرين سرفصلهاي مورد علاقه جامعه اطلاعاتي و امور خارجه مي‌باشد. الف‌ـ سياسي الف‌‌ـ داخلي 1ـ هدفها و سياستهاي دراز‌مدت شاه و مشاورين اصلي او، نظامي و غير نظامي. 2ـ تصميمات اساسي سياسي، ملي، امنيتي و اقتصادي به وسيله چه كساني و چگونه گرفته مي‌شود. 3ـ نقشي كه ساواك در دولت بازي مي‌كند. 4ـ نقش دولت ايران در موضوع حقوق بشر. 5ـ برنامه‌ريزي‌هاي آينده و فعل و انفعالات شخصي كه جانشين را تعيين مي‌كند. ب‌ـ خارجي 1ـ منابع تهديدات نظامي خارجي براي ايران. 2ـ موازنه قدرتها در منطقه به نحوي كه ايران را متأثر مي‌سازد. 3ـ روابط با اتحاد شوروي و كشورهاي خليج فارس، خصوصاً عربستان سعودي و عراق. 4ـ روابط با هند، پاكستان، افغانستان و تركيه ب ـ اقتصادي الف ـ برنامه‌هاي رشد اقتصادي، بويژه، استراتژي و سياستهاي فروش شركت ملي نفت ايران. ب ـ طرهايي كه براي توسعه اتمي ريخته شده. 3ـ قابليتهاي نظامي نيروهاي مسلح سلطنتي ايران. 1 از ميان سفيران امريكا در تهران حداقل سه تن پيش از انتصاب به اين مقام در سازمان سيا عضويت داشتند كه از آن ميان ريچارد هلمز مشهورترين آنهاست، ريچارد مك‌كارا هلمز كه در امريكا به ديگ شهرت داشت برادرش در سوئيس همكلاسي محمد‌رضا شاه پهلوي بود. از اواخر دهة 1930 م در سازمانهاي اطلاعاتي ـ جاسوسي امريكا جذب شد و از آغاز تأسيس سيا در 1947 به استخدام آن درآمد و به سرعت از مسئولان درجه اول سيا شد و در 1962 به معاونت عملياتي سيا ارتقاء مقام يافت و نهايتاً در 30 ژوئن 1966 به عنوان رئيس سيا منصوب گرديد. وي در ميان اعضاي بلندپايه سيا تحت عنوان «سلطان مطلق جاسوسان» لقب داشت. ريچارد هلمز در تمام دوراني كه در رياست سيا بود از حكومت ايران سخت پشتيباني مي‌كرد و شاه نيز متقابلاً با او احساس نزديكي فزاينده‌اي داشت. ريچارد هلمز طي سالهاي 1345 ـ 1351 ش/ 1966 ـ 1972 م. به مدت هفت سال رئيس سيا بود و طي اين سالها بارها به ايران مسافرت كرد. آگاهان به امور ريچارد هلمز را «يكي از دو مرد آگاه جهان» مي‌دانستند. نفر بعدي رئيس كا.گ.ب بود. ريچارد هلمز به دنبال رسوايي واترگيت از مقامش عزل شد(20 نوامبر 1972) و مدت كوتاهي بعد به عنوان سفير امريكا درتهران منصوب شد. 2 ورود ريچارد هلمز به تهران به عنوان سفير جديد امريكا اوج دوران قدرت محمد‌رضا شاه پهلوي محسوب مي‌شد. شاه به عنوان ژاندارم منطقه در دفاع و حمايت از اهداف و خواسته‌هاي غرب و امريكا در منطقه براي خود رسالتي قائل بود ودر همان حال فعاليتهاي مشترك سيا، ساواك، موساد و نيز اينتليجنت سرويس انگلستان در منطقه در يكي از حساس‌ ترين مقاطع خود قرار گرفته بود. يك سال پيش از ورود هلمز به تهران كانوي رئيس سابق سيا در تهران جاي خود را به نيكولاناتزيوس با نام مستعار ويليام برومل داده بود كه عضو كهنه‌كار سيا محسوب مي‌شد و از شاخص‌ترين اعضاي سيا در سراسر جهان به شمار مي‌رفت. او پيش از آن در ايستگاه‌هاي سيا در كره جنوبي، آرژانتين و هلند خدمات شاياني براي سيا انجام داده بود. با ورود ويليام برومل به ايران بودكه ايستگاه منطقه‌اي سيا از قبرس به تهران منتقل شد و از آن پس تهران به مركز فرماندهي دستگاه جاسوسي ـ اطلاعاتي امريكا در منطقه خاورميانه تا مشرق دور ارتقاء مقام يافت. وجود ريچارد هلمز در تهران در همين مقطع اهميت و حساسيت قابل توجه ايران را براي مراجع اطلاعاتي ـ جاسوسي و وزارت امور خارجه امريكا آشكار مي‌كند. 3 ريچارد هلمز تا ژوئن 1977 / 1355 ش. مقام سفارتش را درتهران حفظ كرد. 4 در دوران وي بود كه علاوه بر گسترش فعاليتهاي سيا در شئون مختلف سفارت امريكا در تهران نيز نقش بسيار برجسته‌اي در گسترش روابط ايران و امريكا بر عهده گرفت. پژوهشگران و آگاهان به امور براي سفارت امريكا در تهران در پيشبرد اهداف اطلاعاتي‌ـ جاسوسي آن كشور در ايران و منطقه خاورميانه نقش قابل توجهي قائل شده‌اند. حضور و فعاليت گستردة مأموران سيا در پوششهاي مختلف سياسي‌ـ ديپلماتيك در سفارت و نيز حضور چهره‌هاي برجسته سيا به عنوان سفير و كاردار و نظاير آن در ايران اين فرضيه را سخت قوت مي بخشد كه مسائل اطلاعاتي‌ـ امنيتي و جاسوسي در روابط ايران و امريكا جايگاه بي‌بديلي داشت. منصور رفيع‌زاده آخرين نماينده ساواك در امريكا تأكيد دارد كه سفارت امريكا در تهران در درجه اول به عنوان پايگاهي براي انجام فعاليتهاي جاسوسي ـ اطلاعاتي سيا در ايران انجام وظيفه مي‌كرده است.5 اين مهم البته از ديد ساواك و حكومت ايران پنهان نبود و چه بسا جهت پيشبرد اهداف فوق مساعدتهاي قابل اعتنايي هم در اختيار آن قرار مي‌گرفت. 6 علاوه بر سفارت امريكا در تهران حداقل سه نمايندگي سياسي ديگر آن كشور در شهرهاي مختلف ايران فعاليتهاي سياسي، اطلاعاتي ـ جاسوسي پرشماري در راستاي اهداف سيا به انجام مي‌رسانيدند و در هر يك از اين نمايندگيها مأموراني از سيا حضور داشتند و فعاليت اطلاعاتي ـ جاسوسي اين مراكز تحت هدايت سفارت امريكا در تهران قرار داشت. اين نمايندگيها در شهرهاي تبريز، اصفهان و شيراز واقع بود. طي سالهاي پاياني حكومت در شهرهاي ديگر هم فعاليتهاي سياسي ـ اطلاعاتي امريكاييان گسترش يافت. 7 سفارت امريكا درتهران داراي شش بخش مجزا بود كه عبارت بودند از: «1ـ بخش امور سياسي 2ـ بخش نظامي 3ـ بخش اقتصادي و بازرگاني 4ـ كميسيون مشترك ايران و امريكا 5ـ بخش كنسولي و 6ـ بخش امور اداري. 8 ديگر نمايندگيهاي مهم و مراكز سياسي و ديپلماتيك امريكا در تهران و ساير نقاط ايران عبارت بود از: 1ـ كنسولگري امريكا در تبريز 2ـ كنسولگري امريكا در اصفهان 3ـ كنسولگري امريكا در شيراز 4ـ كنسولگري امريكا در مشهد 5ـ انجمن كارمندان امريكايي 6ـ سازمان ارتباطات بين‌المللي 7ـ سازمان مبارزه با مواد مخدر 8ـ دفتر وابسته كشاورزي امريكا در تهران.» 9 در اين مراكز و نمايندگي‌ها كه افراد پرشماري در پوششهاي مختلف خدمت مي‌كردند سيا مأموران متعددي داشت كه در پوششهاي سياسي، اقتصادي، ديپلماتيك و ... وظايف محوله در امور اطلاعاتي ـ جاسوسي را به انجام مي‌رسانيدند. از منابع اطلاعاتي و كسب خبر سفارت امريكا در تهران و نيز سيا در بخشهاي مختلف كشور، عوامل و عناصر ايراني مرتبط با سفارت بود. در اسناد و مدارك بر جاي مانده از سفارت امريكا در تهران اسامي و مشخصات افراد پرشماري ذكر شده است كه با سفارت در تماس دائمي و منظمي بودند و اخبار و اطلاعات ارزشمندي را از حوزه فعاليت خود در اختيار آنان قرار مي‌دادند. برخي از مهم‌ترين فعالان سياسي مخالف، روشنفكران، اساتيد و مديران دانشگاهها، رجال و كارگزاران دولتي وحكومتي در زمره اين افراد بودند. سفارت امريكا در تهران و نيز سيا در موارد متعدد با كمترين مشكل اطلاعات ذي‌قيمت قابل توجهي از اين منابع و رابطين خود به دست مي‌آوردند. بسياري از كساني كه در امريكا تحصيلات عاليه خود را پشت سر گذارده بودند، روابط نزديكتري با سفارت و نمايندگان پيدا و پنهان سيا در تهران و ساير نقاط كشور داشتند اطلاعات ارائه شده از سوي رابطين و دوستان ايراني سفارت و سيا در تغذيه اطلاعاتي‌ـ جاسوسي سيا اهميتي انكار ناپذير داشت. 10 در يك مورد سفارت امريكا در تهران از مهدي هروي نام مي‌برد كه «مأموران گوناگون سفارت با او آشنايي» تامي داشتند. او كه تحصيلات دانشگاهي‌اش را در ا مريكا انجام داده بود «در اوايل سال 1975 به عنوان مشاور با نمايندگان امريكا در سومين كنگره حزب ايران نوين كار مي‌كرد.» و بعدها پس از تأسيس حزب رستاخيز اين مهم را در حزب جديد بر عهده گرفت و روابط اطلاعاتي‌اش را با سفارت كماكان حفظ نمود. 11 سفارت امريكا و سيا در ايران از اين دوستان ايراني وفادار بسيار داشتند. سفارت امريكا در تهران تا پايان دوران سلطنت محمد‌رضا شاه كماكان از حضور و وجود فعال اين رابطين و خبررسانان سود مي‌برد و حكومت ايران و نيز ساواك هم هيچ‌گاه مانعي بر سر راه اين ارتباطات كه چندان پنهان هم نبود ايجادنكردند. بدين ترتيب اولياي سفارت و نيز نمايندگان و مأموران سيا در ايران تا واپسين روزهاي عمر رژيم پهلوي از مزيت اين منابع اطلاعاتي ارزشمند كه عمدتاً حساس‌‌ترين و كليدي‌ترين پستهاي سياسي، اقتصادي، فرهنگي و نظامي را در اختيار داشتند كماكان بهره بردند. ضمن سياسي و بويژه مخالفين ميانه‌رو حكومت هم ارتباطات بسياري با سفارت امريكا در تهران داشتند و اين تماسها تا آخرين روزهاي عمر رژيم پهلوي ادامه داشت. پانوشت‌ها: 1ـ ظهور و سقوط سلطنت پهلوي، جلد دوم، صص 210ـ 216. 2ـ سينتيا هلمز، خطارات همسر سفير، صص 3ـ 6. 3ـ همان، ص 217. 4ـ مجموعه اسناد لانه جاسوسي امريكا، جلد 8، صص 94ـ 95. 5ـ اسكندر دلدم، پيشين، صص 24ـ 29. 6ـ يوسف ترابي، صص 91ـ 93. 7ـ همان، صص 95ـ 102. 8ـ همان، صص 102ـ 108. 9ـ مجموعه اسناد لانه جاسوسي امريكا، جلد 17، صص 107ـ 108. 10ـ همان، صص 108ـ‌109. 11ـ همان، ص 109. منبع: ماهنامه الکترونیکی دوران - شماره 15

نقد كتاب «نخست‌وزير سه‌ دقيقه قبل درگذشت»

نقد كتاب «نخست‌وزير سه‌ دقيقه قبل درگذشت» كتاب «نخست‌وزير سه دقيق قبل درگذشت...» گردآوري مطالب رسانه‌هاي داخلي و فارسي‌زبان خارجي در مورد هويدا است، كه برخي مصاحبه‌هاي اختصاصي آقاي محمود تربتي‌سنجابي نيز به آن اضافه شده است. اين اثر در نوروز 1383 در چاپ اول با شمارگان دو هزار و دويست نسخه توسط انتشارات عطايي وارد بازار نشر كشور شد. آقاي احمد سميعي يكي از نويسندگان دائمي مجله «نشر دانش» در مقدمه‌اي بر كتاب به تجليل از آقاي محمود تربتي‌سنجابي پرداخته و وي را يكي از روزنامه‌نگاران قديمي روزنامه اطلاعات معرفي كرده است. در بخشي از مقدمه آمده است: «كتاب حاضر كه مجموعه اطلاعاتي است در مورد اميرعباس هويدا نخست‌وزير رژيم پهلوي، با كوشش اين نويسندة پركار و با سابقه ممتد در امر خبرنگاري، تهيه و تنظيم شده كه در خلال مطالب آن بسياري از ناگفته‌ها از زبان كساني است كه در گذشته امكان بازگو كردن آن را نداشتند.» مقاله حاضر، نقد كتاب مذكور است كه توسط دفتر مطالعات و تدوين تاريخ ايران تهيه شده است: كتاب «نخست‌وزير سه دقيقه قبل درگذشت» را به اين دليل كه عمده اطلاعاتش گردآوري مطالب انعكاس يافته در جرايد مختلف در مورد اميرعباس هويداست نمي‌توان يك اثر تحقيقي و تأليفي دانست، بلكه در يك ارزيابي كلي بايد گفت آقاي محمود تربتي‌سنجابي با افزودن چند مصاحبه اختصاصي‌ خود در اين مورد،‌ به مطالب گردآوري شده جهت مطلوب خويش را داده است. البته صاحب اثر همچون بسياري از كساني كه طي سالهاي اخير به انتشار كتاب در مورد نخست‌وزيري 13 ساله هويدا در دوران پهلوي دوم پرداخته‌اند در مقدمه كتاب مدعي است كه درصدد برآمده تا قضاوت و نگاه جامعه را در مورد نقش آفرينان آن دوران به واقعيت نزديك سازد؛ زيرا تصور موجود، بر حقيقت استوار نيست. آقاي تربتي اولين فردي نيست كه با اين ادعا كتابي را در مورد اميرعباس هويدا عرضه داشته است بلكه ساير همفكران ايشان نيز كه در اين وادي گام نهاده‌اند چنين وعده‌اي را به خوانندگان خود داده‌اند. براي نمونه آقاي عباس ميلاني در ابتداي كتاب «معماي هويدا» مي‌نويسد: «به تدريج به اين نتيجه رسيدم كه نه تنها او، بلكه همه شخصيتهاي مهم سياسي روزگارمان را از زوايايي گاه مخدوش و محدود و اغلب مغرض و مغلوط شناخته‌ايم... به اين نتيجه رسيدم كه بايد تاريخ‌مان را از نو بخوانيم و بسنجيم... به نظرم رسيد فرضيات و گمان‌ها و جزميات پيش را وا بايد گذاشت... بايد اين فرض را بپذيريم كه دانسته‌ها و شنيده‌هاي پيشين‌مان شايد به قصد گمراهي‌مان بوده و تنها با ذهني پالوده از رسوبات گذشته مي‌توان به گرته‌اي از حقيقت دست يافت.»1 مقايسه چگونگي ورود به بحث شناخت بهتر! هويدا در اين كتاب با آنچه در كتاب «نخست‌وزير سه دقيقه قبل درگذشت» آمده است تا حدودي مي‌تواند جوانب رويكردي حسابگرانه به تاريخ معاصر را مشخص سازد: «قضاوت اكثر وقايع‌نگاران اين دوره از حوادث گذشته و نقش آفرينان تاريخ بر حقيقت استوار نيست. بلكه نيت آنان بيشتر انتقام گرفتن است تا تاريخ‌نگاري، حال آنكه سيماي راستين شخصيتهاي تاريخي و تاريخ‌سازان و نقش‌آفرينان آن دير زماني در پرده ابهام باقي نخواهد ماند و سرانجام تاريخ خود، درباره آنان به داوري خواهد نشست.»2 دعوت به پالودن رسوبات ذهني جامعه نسبت به تاريخ‌سازان عصر پهلوي در شرايطي صورت مي‌گيرد كه دستكم نيمي از جمعيت كنوني كشور، آن دوران را درك كرده‌اند و يافته‌هايشان منتج از رخدادهايي است كه يا از نزديك مشاهده كرده يا مستقيماً متأثر از آن‌ها بوده‌اند، به همين دليل نيز براي رهايي كشور از نقش مخرب آنان در دوران خفقان و شكنجه، از هيچ‌گونه خطر پذيري دريغ نورزيدند. بنابراين شناختي كه اين قبيل نويسندگان درصدد تغيير آن برآمده‌اند، شناختي غيرمستقيم و ناشي از مطالعه كتب تاريخي جهت‌دار نيست. اصولاً براي دو نسل از جامعه كه در دوران پهلوي دوم زيسته‌اند مسائل آن دوران، تاريخ نبوده است و در اين واقعيت نيز نمي‌توان ترديد كرد كه خيزش عمومي عليه هيئت حاكمه آن دوران موجب شد كه حكومتي برخوردار از حمايت همه‌ جانبه آمريكا ساقط شود. اين خيزش كه تا رسيدن به نقطه پيروزي خود هر روز قربانيان بيشتري تقديم مي‌داشت قطعاً براساس شناختي چندين ساله بود؛ به عبارت ديگر ارزيابي مردم از افرادي چون هويدا يك شبه شكل نگرفت بلكه جامعه‌ سالها به آنان فرصت داده بود تا چهره خود را نشان دهند؛ لذا در اين واقعيت شكي نيست كه باور عمومي نسبت به آنان مبتني بر ارزيابي عملكرد چندين ساله آنان بود، اما بايد اذعان داشت كه نويسندگان كتابهايي چون «نخست‌وزير سه دقيقه قبل درگذشت» با استفاده از فرصت و خلأ‌ به وجود آمده بين دو مقطع زماني از تاريخ كشورمان، تلاش دارند كه يك باور عمومي را براي نسل سوم با علامت سؤال مواجه سازند. هرچند چنانكه اشاره شد، باور نسل اول و دوم كشور نسبت به مسائل و رخدادها و دست‌اندركاران امور در دوران حاكميت پهلوي‌ها اصولاً متأثر از تبليغات نبود، زيرا همه ابزارهاي تبليغاتي در حكومت استبدادي به طور مطلق در اختيار افرادي چون هويدا قرار داشت، با اين وجود ورود به بحثهاي علمي و منطقي در اين زمينه‌ها نه تنها خالي از لطف نيست، بلكه مي‌تواند ضمن روشن‌تر كردن مباحث تاريخي، نسل سوم را به صورتي كاملاً مستدل با واقعيتهاي كشور آشنا سازد، اما برخي قرائن اين خوشبيني را در خواننده كتاب با ترديد مواجه مي‌سازد. اولين مبحثي كه زمينه اين‌گونه ترديدها را بيشتر فراهم مي‌سازد، كتمان برخي واقعيتهاي مسلم تاريخي براي تطهير برخي چهره‌هاست. براي نمونه اگر بحث بهايي بودن يا نبودن اميرعباس هويدا مطرح است نبايد بسياري از واقعيتها از نظر خواننده پنهان نگاه داشته شود تا وابستگي وي به اين فرقه مورد ترديد قرار گيرد. آقاي تربتي‌سنجابي در اين كتاب كوشيده است تا باور عمومي را در اين زمينه بدون ارائه سندي قابل توجه ملكوك و مخدوش سازد. البته ايشان از اين واقعيت غافل نيست كه با توجه به مستندات غيرقابل كتمان، چنين تلاشي چندان نيز سهل نخواهد بود. بنابراين بحث در اين زمينه را اين‌گونه آغاز مي‌كند: «حقيقت اين است كه پدر اميرعباس (عين‌الملك) بهايي‌زاده و از نزديكان رهبران فرقه بهايي بوده است، ولي مادر هويدا، افسر الملوك برخلاف پدرش زني مسلمان و مؤمن بوده... از نوشتاري در سرمقاله اولين شماره مجله كاوش به صاحب امتيازي او ـ هويدا ـ استنباط مي‌شود هويدا مسلمان و معتقد به كتاب آسماني قرآن مجيد بوده است.» 3 به اين ادعاي تربتي- كه هيچ سندي براي اثبات آن ارائه نشده است- از دو زاويه متفاوت تاريخي و ديني مي‌توان نگريست. به لحاظ اعتقادي و ديني، نويسنده محترم قبل از طرح اين ادعا بايد به اين موضوع توجه مي‌داشت كه شرع مقدس ازدواج مسلمان با وابستگان به فرقه بهائيت را مجاز نمي‌شمارد. بنابراين يك زن مؤمنه و مقيد به باورهاي اسلامي اصولاً نمي‌تواند به عقد يك بهايي درآيد. در ثاني به فرض مسلمان اسمي بودن مادر هويدا اين موضوع به چه ميزان در هويت و جهت‌گيريهاي سياسي وي تعيين كننده خواهد بود؛ زيرا اميرعباس هويدا دستكم به همان ميزان تأثيرپذيري از مادرش، مي‌توانسته از پدر نيز تأثير بگيرد، به ويژه اين كه وي از نزديكان به رهبران بهايي بوده است. اما به لحاظ تاريخي، حتي آقاي تربتي در فرازي از كتاب به باور عمومي مردم در اين زمينه اشاره دارد: «دكتر احمد دانشور معاون جمعيت شيروخورشيد سرخ كه نديم ملكه مادر بود از قول او حكايت زير را درباره علت خشم شاه بر مسعودي براي نگارنده چنين نقل مي‌كرد: پس از حادثه 17 آذر 1321 كه مسعودي عليه قوام‌السلطنه قيام كرد او در زمره مشاوران شاه درآمد و روابط نزديكي با دربار پيدا كرد و از آن زمان به بعد با همسرش ـ قدسيه اميرارجمند ـ به ميهماني‌هاي دربار دعوت مي‌شدند و پسرم اغلب نظر مسعودي را در مسائل اجتماعي جويا مي‌شد. پس از اين كه هويدا نخست‌وزير شد شبي شاه در كاخ من ـ شاهدخت ـ از مسعودي سئوال كرد كه مردم درباره هويدا چه مي‌گويند و مسعودي جواب داد من شناختي روي هويدا ندارم ولي در افواه شايع است هويدا بهايي است و جامعه روحانيت با انتصاب او مخالف. اين حرف بعد به گوش هويدا رسيد و از همان زمان عناد و دشمني مسعودي را به دل گرفت.» 4 قطعاً طرح چنين موضوعي از سوي صاحب يك رسانه همچون روزنامه اطلاعات نزد شاه صرفاً براي انعكاس يك شايعه نيست، بلكه به نوعي بيانگر حساسيت مردم درباره يك موضوع است. البته در اين زمينه، كتاب «معماي هويدا» پايبندي بيشتري به يك بحث مستدل تاريخي از خود نشان داده است: «چوبك او را خداناشناسي قطعي مي‌دانست. بسياري از دوستان و اقوام هويدا از او درباره چند و چون علائق مذهبي‌اش پرسيده بودند. به همه جوابي بيش و كم يكسان مي‌داد. مي‌گفت از مذاهب رسمي نفرت دارد.» 5 با اطلاع از نفرت هويدا از مذهب رسمي، زماني كه وي در انتقال مهاجران به فلسطين براي ايجاد رژيمي صهيونيستي تلاش چشمگيري از خود نشان مي‌دهد در واقع نه از روي علقه وي به يهوديت است بلكه به نوعي پيوندش را با صهيونيست‌ها به نمايش مي‌گذارد: «بحث امكان ايجاد يك دولت يهودي در بخشي از سرزمين فلسطين هم در آن زمان سخت رايج بود. هويدا از جمله اقليت كوچكي بود كه از ايجاد چنين دولتي طرفداري مي‌كرد. مي‌گفت اين تنها پادزهر سامي ستيزي تاريخي است.» 6 بنابراين وابستگي اميرعباس هويدا به صهيونيستها مقوله‌اي به مراتب بالاتر از بهايي بودن يا نبودن وي به حساب مي‌آيد؛ زيرا بهائيت يكي از زيرمجموعه‌هاي صهيونيسم است كه با هدف تضعيف جوامع اسلامي ايجاد شده است. كارنامه هويدا در ضديت با اديان الهي به ويژه اسلام و همراهي وي با صهيونيسم به عنوان يك انديشه نژادپرستانه كه با روح اديان الهي در تعارض آشكار است مي‌تواند پيوند و ارتباط ارگانيك وي را با بهائيت در ايران مشخص سازد: «حتي حلقه‌ي دوستان نزديك هويدا در مدرسه هم براي خود نامي گزيده بودند كه طنين رمانتيسم تاريخي در آن موج مي‌زد. آنها خود را نخبگان روشنفكري مدرسه مي‌دانستند و نام «تمپلرها» را برگزيده بودند. انتخابشان سخت غريب بود چون تامپلرهاي سده‌ي دوازدهم، سلحشوراني پرآوازه بودند كه در جنگهاي صليبي، عليه مسلمين مي‌جنگيدند. به گمان برخي از محققان، همين تامپلرها را بايد هسته‌ي اوليه فراماسونري دانست.» 7 بنابراين از چنين گرايشهايي مي‌توان به ميزان ضديت اميرعباس هويدا با اسلام پي برد و دريافت طرح بحثهايي در مورد مسلمان بودن هويدا دستكم براساس مستندات كتابهايي كه براي تطهير وي به رشته تحرير درآمده، بسيار به دور از واقعيت است. اما اين كه با وجود چنين سوابق مشخصي، همچنان نويسندگاني در پي آنند تا باور جامعه را در مورد مسلمان نبودن هويدا تغيير دهند بحث مبسوطي را مي‌طلبد كه در ادامه به آن خواهيم پرداخت. تنها نكته‌اي كه در تكميل اين بحث نبايد از آن غافل شد اينكه ارتباط هويدا با صهيونيستها منحصر به دوران اقامت وي در بيروت و اروپا به ويژه در ايامي كه در ژنو نقش رابط كميسيون عالي پناهندگان سازمان ملل را به عهده داشت نبوده بلكه در دوران نخست‌وزيري نيز همچنان اين ارتباط ويژه حفظ مي‌شود، در حالي كه حتي شاه داراي چنين روابط وسيعي با صهيونيستها نبوده است: «از اوائل دهه‌ي پنجاه، رياست دفتر اسرائيل را لوبراني به عهده داشت و او روابط ويژه و نزديكي با هويدا پيدا كرده بود. نه تنها به بسياري از مهماني‌هاي شام هويدا دعوت داشت، بلكه مرتب با او در دفتر نخست‌وزير هم ديدار و گفتگو مي‌كرد. از يك جنبه، لوبراني تنها استثناي قاعده‌اي بود كه هويدا خود در دوران صدارتش برقرار كرده بود. هر وقت سفيري از يكي از كشورهاي خارجي به ديدار هويدا مي‌آمد، او تأكيد داشت يكي از منشيانش در جلسه حضور داشته باشند. تنها استثنا لوبراني بود.» 8 صاحب اثر فصل مشبعي را به فضائل و ناراستيهاي خانواده منصور اختصاص داده است در حالي كه هويدا و منصور در يك شرائط و براساس خصوصيات مشابه برگزيده شدند؛ به عبارت ديگر، اين دو دوست مختصات كامل مديراني را دارا بودند كه آمريكاييان براي پيشبرد امورشان به آنان نياز داشتند. آمريكا بعد از كودتاي 28 مرداد 32 به عنوان قدرت سياسي تازه نفس پيروز در ايران در رقابت با انگليس، براي تحكيم مواضعش شتابزده بود. اين شتابزدگي موجب مي‌شد حتي برخي سياستمداران ايراني متمايل به آمريكا در برابر سياستهاي اين كشور مقاومت كنند. براي نمونه دكتر علي اميني در برابر فشار آمريكاييها براي اعطاي حقوق ديپلماتيك به همه مستشاران و خانواده‌هايشان ايستادگي مي‌نمود و معتقد بود پاسخ مثبت گفتن به چنين خواسته غيرمنطقي مقاومت اجتماعي شديدي در پي خواهد داشت و به نفع واشنگتن نخواهد بود. از اين رو حكمرانان كاخ سفيد براي جبران دور بودن چندين ساله از تسلط بر بخشهاي مختلف كشور فتح شده توسط كودتا، به تربيت مديراني احساس نياز مي‌نمودند كه كاملاً تابع باشند. همين نياز زمينه اصلي شكل‌گيري «كانون مترقي» را توسط حسنعلي منصور و هويدا در سالهاي پاياني دهه 30 فراهم آورد. در كتاب «معماي هويدا» در اين زمينه چنين مي‌خوانيم: «البته از سال 1342 به بعد، بخش اعظم اوقات هويدا صرف كار سازماندهي تشكيلات كانون مترقي مي‌شد. منصور در مهرماه 1342، در ديدار با جوليس هولمز، سفير آمريكا در ايران، ادعا كرد كه به گمانش ظرف سه يا چهار ماه آينده وظيفه‌ي تشكيل دولت جديد به او محول خواهد شد. يكي دو هفته بعد، منصور دوباره به سفارت آمريكا مراجعه كرد و گزارشي از برنامه‌هاي آتي خود را در اختيار سفير گذاشت. در يادداشت سفير، در حاشيه شرح اين مذاكرات آمده كه اميرعباس هويدا كه از مقامات عالي‌رتبه شركت نفت است يار اصلي منصور در كار تشكيل كانون مترقي بوده است... هولمز يادداشت خود را با ذكر اين نكته به پايان مي‌رساند كه به گمان من بعيد به نظر مي‌آيد كه منصور بتواند از عهده‌ي رهبري سياسي ]اين كار[ برآيد چون به نظر من، او از درايت كافي برخوردار نيست.» 9 اين‌ كه چرا عملكرد منصور هم از نظر آمريكاييها و هم از نظر شاه آنچنان مطلوب نبود بحث قابل تأملي است. به طور قطع منصور به لحاظ فردي از شخصيتي استوارتر از هويدا برخوردار بود، به همين دليل نيز محوريت را در كانون او برعهده داشت: «در سوم آبان 1342، شاه دوباره با سفير آمريكا درباره منصور و آينده‌اش گفتگو كرد. اين بار به هولمز گفت كه به توانايي‌هاي منصور به عنوان يك رهبر سياسي، اميد چنداني ندارد. با اين حال، به گمانش در شرايط كنوني، بهتر از او كسي در صحنه نيست»10 اعدام انقلابي منصور به دليل اقداماتي چون به تصويب رسانيدن اعطاي مصونيت سياسي به همه مستشاران آمريكايي (بيش از پنجاه هزار نفر) و خانواده‌هاي آنها در ايران و تبعيد امام و ساير عملكردهاي تحقير كننده ملت ايران در اين ايام مي‌تواند يك روي سكه اين رويداد باشد. بدون شك اطلاعاتي كه به صورت حساب شده از سوي مظفر بقايي به نيروهاي عمل كننده در اين زمينه داده مي‌شد نيز روي ديگر اين سكه بايد تلقي شود. نفوذ بقايي به عنوان عنصر تعيين كننده و مرتبط با سيا و ساواك در ميان نيروهاي مسلمان و انقلابي كه به مبارزه مسلحانه معتقد بودند به طور قطع كاربردهايي در اين‌گونه زمينه‌ها داشت. واكنش‌ شديد خانواده منصور در برابر دربار بعد از اين اعدام انقلابي بي‌ارتباط با نارضايتي مطلق شاه و آمريكا از شخصيت فردي منصور نبود. هرچند بسياري از واقعيتها در اين زمينه مكتوم مانده، اما قرائن و دلايلي اين مسئله را در هاله‌اي از ابهام قرار داده‌اند. آقاي دكتر هوشنگ شاهقلي (وزير بهداري و فرهنگ علوم دولت هويدا) واكنش خانواده منصور را بعد از اطلاع از جريان ترور اين‌گونه بيان مي‌كند: «در همين موقع فريده همسر منصور كه پيراهن حريري به رنگ آبي فيروزه‌اي و پالتوي اسپرتي برتن داشت با حالتي مشوش و خشمگين به بيمارستان آمد. چشمش به نصيري و پاكروان كه افتاد شروع كرد به ناسزا گفتن: پدرسوخته‌ها بالاخره كار خودتان را كرديد. شوهر مرا كشتيد! صداي فريده هر لحظه بلندتر مي‌شد. با اشاره هويدا، پرستارها فريده را به يكي از اتاق‌هاي بخش بردند و آمپول مسكني به او تزريق و به حالت رخوت روانه خانه كردند.»(ص30) و در بيان ادامه ماجرا بعد از مرگ منصور مي‌افزايد: «نيم ساعت بعد هويدا مجدداً به بيمارستان آمد و به جواد منصور گفت كه شاه او ـ هويدا ـ را به جاي برادرش انتخاب كرده و اضافه كرد شما وزير مشاور من هستيد. با شنيدن اين خبر ليلا برآشفته شد و با عصبانيت بر سر هويدا داد كشيد و گفت: متأسفم كه از واقعيت چيزي نمي‌داني و با آن فاصله داري. بعد در حالي كه زير لب جملات ناسزا گونه‌اي نثار هويدا مي‌كرد، همراه فريده بيمارستان را ترك گفت.» 11 موضعگيري تند وشديد منسوبان حسنعلي منصور نسبت به دربار و اينكه بعد از مدت كوتاهي برادر منصور توسط شخص شاه از كابينه هويدا كنار گذاشته شد بيانگر وجود تقابلهايي بين منصور و شاه بوده است. بايد توجه داشت كه محمدرضا پهلوي به چند موضوع در ارتباط با نخست‌وزيرانش بشدت حساس بود؛ اول آنكه به دليل فقر دانش و سواد، حاضر به تحمل نخست‌وزيري با شأن و منزلت علمي نبود (اين مطلب در مورد قوام و اميني كاملاً مشهود بود). همچنين از اينكه نخست‌وزير مستقيماً با آمريكا در ارتباط باشد بشدت خوف و هراس داشت و منصور مستقيماً با آمريكاييها نه تنها ارتباط داشت بلكه از آنجا كه آنان چندين ماه قبل از كنار گذاشته شدن علم وعده نخست‌وزيري به وي داده بودند در واقع خود را منتخب واشنگتن مي‌دانست تا دربار. از سوي ديگر شاه شخصيت و محبوبيت اجتماعي داشتن نخست‌وزيرانش را هرگز تحمل نمي‌كرد. براي نمونه با وجود اطلاع از پايبندي دكتر مصدق به سلطنت از آنجا كه محمدرضا نتوانست ارتقاي جايگاه مردمي وي را برتابد، انواع كارشكنيها را كرد تا وي نخست‌وزيري موفق جلوه‌گر نشود. همين امر بتدريج مصدق را در موضع تقابل با دربار قرار داد. گروه «كانون مترقي» گرچه فاقد همه ويژگيهايي بودند كه موجبات نگراني محمدرضا پهلوي را فراهم مي‌آورد، اما در ميان آنان تنها منصور براي خود هويتي مستقل از شاه قائل بود كه اين امر براي دربار درگير با نخست‌وزيران مختلف چندان خوشايند نبود. لذا از آنجا كه در اين ايام آمريكا محوريت سياستهاي خود را در ايران بر شخص محمدرضا بنا نهاده بود، عوامل ديگرش را در ايران در صورت تقابل با شاه قرباني اين استراتژي مي‌ساخت. چرايي برخورد منفي آقاي تربتي با منصور و خانواده‌اش شايد با اين توضيحات تا حدودي روشن شده باشد. اما هويدا داراي كليه خصوصياتي بود كه پهلوي دوم را از هر جهت مطمئن مي‌ساخت از جمله خفيف بودن شخصيت وي كه برخي آن را ناشي از گرايشهاي جنسي غيرمتعارِفش دانسته‌اند و برخي مورخان آن را بازتاب رسيدن يك فرد گمنام به قدرت برشمرده‌اند. آقاي عباس ميلاني در اين زمينه مي‌نويسد: «حتي سرسخت‌ترين مدافعان هويدا هم بر اين قول متفق‌اند كه او در اين دوران دوم شيفته و معتاد عوالم و لذات جنبي قدرت شده بود. براي حفظ مقامش به هر خفتي‌ تن در مي‌داد.» 12 البته نويسنده محترم اين كتاب خفت‌پذيري هويدا را مربوط به دوران دوم نخست‌وزيري وي مي‌داند، هرچند تفكيك دوران صدارت 13 ساله به دو مقطع نمي‌تواند مبناي اصولي داشته باشد، اما با اين وجود بايد ديد به چه دليل در دوران اول فرضي، اميرعباس هويدا فردي دمكرات و فرهيخته كه به دنبال برقراري دمكراسي در ايران است، ارزيابي مي‌شود. به طور قطع اين مسئله بي‌ارتباط با نقش‌آفريني آشكار آمريكا در روي كار آوردن تيم كانون مترقي نمي‌تواند باشد. مورخاني چون آقاي عباس ميلاني چندان تمايلي به اين واقعيت ندارند كه آمريكا به عنوان انتخاب‌گر ديكتاتوري جلوه‌گر شود؛ بنابراين در چينش پازلهاي تاريخي به گونه‌اي عمل مي‌كنند كه گويا واشنگتن كانون مترقي را براي برقراري دمكراسي در ايران به روي كار آورد، اما نخست‌وزير منتخب اين تيم عملاً در دور دوم صدارتش از اين تعهد خويش فاصله گرفت: «هويدا و كانون مترقي‌اش با اين وعده سركار آمدند كه براي ايران دمكراسي بيشتر به ارمغان خواهند آورد، اما او بعد از پذيرفتن دبير اولي حزبي كه سرشتي يكسره شبه‌توتاليتريستي داشت در واقع به خادم و عامل استبداد بدل شد».13 اين ادعا در حالي در چند فراز اين كتاب تكرار شده كه اصولاً روي كار آمدن تيم كانون مترقي با نابودي همه نهادهاي دمكراتيك در كشور همراه شد و اين واقعيتي است كه آقاي ميلاني نيز كم و پيش به آن معترف است: «در همان سال (42) منصور با همكاري هويدا و گروهي كوچك از اعضاي اوليه «كانون مترقي» سياهه‌اي از كانديداهاي حزب را براي انتخابات آتي مجلس تدارك كردند. سپس كميته‌اي متشكل از علم و منصور و نماينده‌اي از ساواك تركيب مجلس آينده را به بحث گذاشتند... سرانجام سياهه‌ي نمايندگان مجلس آتي تهيه شد و براي تاييد نهايي به «شرف عرض» رسيد. پس از تاييد شاه، تمامي اين كانديداها در انتخابات آزاد بعدي به نمايندگي مجلس برگزيده شدند.» 14 چگونه مي‌توان مدعي شد اين تيم با چنين مختصاتي كه براي اولين بار مجلسي كاملاً فرمايشي بعد از سقوط دولت مصدق شكل دادند از سوي آمريكاييها براي ايجاد «دمكراسي» در كشور برگزيده شده باشد. در اين زمينه بايد گفت بر همه تاريخ‌پژوهان مسلم است كه آمريكا با به راه انداختن كودتاي بيست و هشتم مرداد انتخاب خود را آشكارا بيان داشت. در اين واقعيت نمي‌توان ترديد داشت كه دولت مصدق نه تنها تعارضي با دولت آمريكا نداشت بلكه تمايل به واشنگتن در عملكرد نخست‌وزير يا در انتخاب برخي مشاوران كاملاً مشهود بود. بنابراين زماني كه آمريكا با اين كودتا در كنار انگليسيها قرار مي‌گيرد مشخص است كه كدام مشي را براي اداره ايران برگزيده است. اگر واشنگتن كمترين تمايلي حتي به برقراري دمكراسي ظاهري در ايران داشت مي‌توانست با دولت مصدقي كه بارها پايبندي خود را به سلطنت در عمل به اثبات رسانده بود همراهي كند. بنابراين زماني كه رفرمهاي جبهه ملي در چارچوب رژيم وابسته سلطنتي نيز نه تنها تحمل نمي‌شود بلكه با تشكيل ساواك توسط آمريكائيها هرگونه آزاديهاي ابتدايي نفي و به شدت سركوب مي‌گردد، آيا مي‌توان ادعا كرد كانون مترقي از سوي آمريكاييها براي برقراري دمكراسي در ايران برگزيده شده است؟ جواب اين پرسش آشكارتر از آن‌ است كه بتوان واشنگتن را در گزينش ديكتاتور تبرئه كرد. لذا زماني كه استراتژي آمريكا بر استقرار يك حكومت خودكامه سلطنتي بنا گذاشته شد، تنها بحثي كه باقي مي‌ماند انتخاب مديراني بود كه هم بتوانند خواسته‌هاي آمريكا را بسرعت تأمين كنند و هم از هويتي برخوردار باشند كه در برابر خودمحوري شاه اراده‌اي از خود بروز ندهند. چنانكه اشاره شد، جميع اين جهات در نيروهاي كانون مترقي وجود داشت. افرادي كاملاً بي‌هويت به لحاظ ملي و فرهنگ خودي در اين كانون گرد آمدند و براي اداره كشور آماده شدند. نگراني بابت آنكه كه براي اولين بار افرادي زمام امور را در دست مي‌گرفتند كه هيچ‌گونه سنخيتي با جامعه ايران نداشتند در همان زمان بسيار فراگير بود. براي نمونه مي‌توان به مقاله خواندنيها اشاره كرد: «خداوندا چه پيش آمده كه اكثر خواص ما را چنين پريشان فكر و نامطمئن و لاابالي كرده است كه از آن چه بايد بهراسند هيچ نمي‌ترسند و جز تقليد، آن هم تقليد ناتمام از بيگانه كاري نمي‌كنند. با اين گروه غافل كه در دريايي از فسق و فجور غوطه‌ورند، براي ساختن ايران نو هيچ اميدي نيست.» 15 در واقع طي يك دهه، بعد از كودتا و تجربه كردن دولتهاي مختلف كه عمر متوسط بسيار كوتاهي داشتند شاه و آمريكا به اين جمع‌بندي رسيدند كه به نسل‌ نويي از مديران نيازمندند. مديران گذشته عموماً از خانواده‌هاي اعيان و اشرف بودند. زبان و فرهنگ ايران را عموماً به خوبي مي‌شناختند. علي‌رغم غرب باوري بعضاً افراطي از آنجا كه براي خود اصالت و شخصيتي قائل بودند بندرت حاضر مي‌شدند شأن خود را در حد آلت فعل منويات كودكانه و جاهلانه شاه تنزل بخشند. آنان همچنين به دليل شناخت جامعه ايران كمتر زير بار زياده‌خواهي‌هاي قدرتمدارانه آمريكا مي‌رفتند و بر نتايج زيانبار تحقير سياسي و فرهنگي ملت تأكيد مي‌ورزيدند، حال آنكه نسل مديران مطلوب آمريكا و شاه نه به زبان مردم آشنا بودند نه با آنان حشر ونشري داشتند. به زبان بيگانه در بحث‌هاي رسمي و حتي در جلسات و محافل خصوصي سخن مي‌گفتند. بي‌هويتي در برابر فرهنگ غرب را تا بدان جا كشانده بودند كه همه عادات و سلائق و سنت‌هاي ايراني را حقير مي‌پنداشتند و در همه زمينه‌ها خود را همانند بيگانگان مي‌آراستند. آقاي عباس ميلاني در اين زمينه معترف است: «هويدا معمولاً چندين بار در طول روز با شاه تلفني صحبت مي‌كرد... شايد استفاده از زبان‌هاي خارجي بيشتر نتيجه اين واقعيت بود كه هر دو نفر به اين زبان‌ها راحت‌تر از فارسي سخن مي‌گفتند... انقلاب اسلامي را دست‌كم از سر مجاز، بايد نوعي طغيان زبان شناختي دانست: طغيان زبان و فرهنگ بومي عليه حكومت جهان وطنان بيگانه با زبان فارسي، مي‌توان حتي گامي پيش‌تر گذاشت و ادعا كرد كه هرگاه حكام ملكي زبان و فرهنگ آن ديار را نشناسند، آن‌گاه از انقلاب هم اجتنابي نيست.» 16 همچنين در فرازي از اين كتاب آمده است: «ديگر عادت هويدا شده بود كه بسياري از گفتگوهاي محرمانه و مهم‌اش را به زبان فرانسه يا انگليسي انجام دهد. گاه حتي هنگام گفتگوي عادي با همكارانش هم از زبان فرانسه استفاده مي‌كرد... گويي هر دو (شاه و هويدا) در موطن خود مهاجري پيش نبودند. مأمن واقعي هر دو اروپايي بود كه در عالم خيال پرورانده بودند. هويدا نخستين شخصيت به راستي جهان- وطني بود كه در ايران به قدرت رسيد.» 17 عبارت «جهان وطني» كه نويسنده كتاب «معماي هويدا» در مورد نخست‌وزير 13 ساله به كار مي‌گيرد در واقع پوشش مناسبي بود كه تشكيلات جهاني فراماسونري براي بي‌هويت ساختن وابستگان خود در كشورهاي تحت سلطه غرب، از آن استفاده مي‌كرد. هرچند هويدا فراماسون نيز بود، اما قطعاً اولين نخست‌وزير فراماسون‌ در تاريخ حكومتهاي وابسته به حساب نمي‌آمد. صرفاً از يك جهت هويدا را مي‌توان نخستين به حساب آورد و آن باورهاي جهان وطنانه وي در ارتباط با صهيونيسم است كه موجب شد براي اولين بار ايران به عنوان پايگاه اصلي تقويت‌كننده اين رژيم نژاد پرست درآيد: «در نيويورك هويدا در عين حال با نيكسون و ديويد راكفلر هم ملاقات كرد و به علاوه با رؤساي شركت‌هاي نفتي آمريكا كه عضو كنسرسيوم بودند مذاكراتي به عمل آورد. او تأكيد داشت كه در ايران بر آن است كه روزانه پنج ميليون بشكه نفت توليد كند. در عين حال يادآور شد كه چنين افزايش توليدي... در آينده دست اعراب را در رويارويي با غرب و محدودكردن صادرات نفتي خواهد بست. تذكار و پيش‌بيني هويدا درست از آب درآمد. وقتي در اكتبر 1973، كشورهاي عرب در نتيجه جنگ اعراب و اسرائيل، از فروش نفت به غرب امتناع كردند، ايران به اين تحريم نفتي نپيوست و كماكان نه تنها به غرب كه به اسرائيل هم نفت فروخت.» (همان، ص 311) افزايش شديد توليد نفت كه رقم حقيقي آن شش و نيم ميليون بشكه در روز برآورد مي‌شود، اقدامي بود كه به اعتقاد جميع كارشناسان نفتي خيانتي آشكار به منابع نفتي به حساب مي‌آمد، زيرا در آن شرائط اثرات تخريبي فراواني بر اين منابع داشت، اما احساسات جهان وطني! هويدا موجب شده بود كه روزانه صرفاً سيصد هزار بشكه نفت از لاوان براي رژيم نژادپرست اسرائيل بارگيري شود. البته از يك جهت هويدا را مي‌توان در زمره جهان وطناني به شمار آورد كه در هر نقطه‌اي از جهان اقامت داشته باشند پيوندشان با صهيونيستها به لحاظ اقتصادي، سياسي و ... در اولويت قرار دارد. در اين زمينه ظرافت كار هويدا به نوعي بود كه شاه هرگز احساس نمي‌كرد اراده ديگري در كنار اراده وي امور را به جهات دلخواه جهان وطنانه خويش سوق مي‌دهد. البته بايد اذعان داشت بدين منظور هويدا به هر خفتي تن درمي‌داد كه به نوعي نامه لرنس عربستان به لندن براي كسب تكليف در مورد ميزان و حد و مرز فداكاري در راه اهداف وطنش، و پاسخ لندن مبني بر مجاز بودن هر كاري در راه ايجاد امپراتوري انگليس را مي‌توان يادآور شد. آقاي عباس ميلاني در اين زمينه مي‌نويسد: «برخي از كساني كه ساخت قدرت را در ايران دوران شاه نيك مي‌شناختند معتقدند كه هويدا برخلاف تصور رايج، آلت فعل صرف شاه نبود، مي‌گويند او برعكس در بسياري از موارد هدف‌ها و سياستهاي خود را دنبال مي‌كرد و در عين حال چنان رفتار مي‌كرد كه گويي مجري صرف فرامين ملوكانه است. مي‌گويند ظرافت كار هويدا در اين بود كه حتي شاه را هم متقاعد كرده بود كه كارها همه در دستش است و هويدا چيزي جز آلت فعل او نيست.» 18 البته خدماتي كه هويدا به صهيونيستها و عوامل بهايي آنها در ايران ارائه مي‌داد از جمله مسائلي نبود كه در تعارض با خواسته‌هاي مقطعي شاه باشد بلكه صرفاً براساس يك نگاه كلان، سلطنت را روز به روز در ميان ملتي كه داراي عرق ملي و مذهبي قوي بود منفورتر مي‌ساخت. به طور قطع اين واقعيت براي افرادي چون هويدا كه با ابتدايي‌ترين سلائق حتي با غذاهاي مورد علاقه ملت ايران بيگانه بودند چندان ملموس نبود: «هويدا هم پذيرفته بود و از آنجا كه به غذاي فرانسوي دلبستگي خاصي داشت، ناچار آشپز ويژه‌ي نخست‌وزيري را براي گذاراندن يك دوره آشپزي غذاهاي گياهي رژيمي فرانسوي به پاريس گسيل كردند»19 هويدا مي‌پنداشت همان طور كه فريبكاري و تملق در محمدرضا مؤثر واقع مي‌شود، مي‌توان با همان شيوه ملت را نيز از واقعيتها دور نگه داشت. براي نمونه او در نطقش در مجلس شوراي ملي چندماه بعد از انتخاب شدن به نخست‌وزيري گفت: «من مخالف سانسور مطبوعاتم... حاضرم جانم را بدهم تا ديگران آزادانه صحبت كنند، بايد بگذاريم هركس آزادانه حرفش را بزند.» 20 اين حرف از نظر كساني كه هويدا را دستكم در دوران وزارت دارايي شناخته بودند، فريبي بيش نبود. پس از انتصاب هويدا (كه فردي گمنام و فاقد تجربه مديريتي بود) به عنوان وزير در كابينه منصور، بلافاصله كارمندان باتجربه و عاليرتبه وزارت دارايي با وي درگير شدند و جزواتي در انتقاد از او منتشر ساختند. واكنش‌ هويدا به اين انتقادات ماهيت وي را در زمينه چگونگي برخورد با منتقدان روشن ساخت. وي ضمن «خرابكار» خواندن اين كارمندان و تشكيل كميته ويژه براي بركناري آنان، پاي ساواك را نيز به اين مسئله كشيد و يك مسئله كارشناسي را كاملاً امنيتي ساخت. البته هويدا در دوران نخست‌وزيري بسيار زيركانه‌تر به تحديد آزاديها و ارتباطات جهان وطني‌اش پرداخت. از جمله دعوت از اقوام خويش براي مسافرت از اسرائيل به ايران و اشتغال پسرعموهايش چون جميل هويدا در نخست‌وزيري، اقداماتي بودند كه هرگز افشاء نشدند. همچنين طرح وي براي دولتي كردن همه مطبوعات حتي روزنامه‌هاي كيهان و اطلاعات كه توسط معتمدين دربار اداره مي‌شدند نمونه ديگري از اين دست تمهيدات به حساب مي‌آيد. هرچند هويدا موفق نشد مدل انتشار روزنامه آيندگان را به ساير روزنامه‌ها تعميم دهد، اما در واقع با منفعل كردن مسعودي در روزنامه اطلاعات و گماشتن اميرطاهري به سردبيري روزنامه كيهان ابزارهاي كنترلي لازم را به دست آورد. تنها پديده مطبوعاتي كشور كه انتقادات صريحش از هويدا را برخي به حساب سعه‌صدر جناب نخست‌وزير مي‌گذاردند، مجله «توفيق» بود كه در نيمي از دوران صدارت وي منتشر شد. هرچند در نهايت هويدا موفق شد نظر شاه را براي توقيف اين مجله كسب كند، اما آيا واقعاً شش سال تحمل اين نشريه كاريكاتور در دوران صدارت او ارتباطي با اعتقاد هويدا به آزادي داشت؟ آقاي تربتي به نقل از آقاي احمد عطايي ـ مؤسس انتشارات عطايي ـ خاطره‌اي را نقل مي‌كند كه طي آن براي هويدا مظلوم نمايي شده است:‌ «من معاون اتحاديه (ناشران) بودم، موضوع را با مقامات نخست‌وزيري... در ميان گذاشتم و تقاضاي ملاقات با هويدا را نموديم... بعد از حال و احوال و اطلاع از چگونگي مسئله و خواسته ما و دستور لغو تصويب نامه مربوط به افزايش نرخ پست، از جوف پوشه‌اي كه روي ميزش بود، يك شماره روزنامه توفيق بيرون كشيد و نشان ما داد. در صفحه اول كاريكاتوري از او و همسرش ليلا به چاپ رسيده بود. بعد گفت: من به اين زشتي‌ام؟ - همگي گفتيم: كي مي‌گه، خدا نكنه... بعد اضافه كرد... اما از شما يك سئوال دارم، در كجاي دنيا يك نشريه مثل توفيق به خود حق مي‌دهد هر هفته زندگي خصوصي نخست‌وزير و همسرش را زير ذره‌بين ببرد و با به كارگيري واژه‌هاي ناپسند برمن بتازد...» 21 اما در واقع آزادي قائل شدن براي مجله توفيق كه طي آن بتواند هويدا را هجو كند، به نگراني شاه از احتمال قدرت‌گيري نخست‌وزير باز مي‌گشت. تجربه تلخ شاه از نخست‌وزيراني كه بتدريج قدرت گرفتند و در برابر وي كه از هيچ گونه دانشي بهره‌مند نبود مقاومت و ايستادگي كردند، موجب شده بود كه در مورد هويدا همه جوانب امر رعايت شود. در اوج خفقان و سركوب ابتدايي‌ترين آزاديها و جزئي‌ترين انتقادات، هجو هويدا در مجله توفيق مجاز بود. البته سوژه طنز شدن نخست‌وزير و كابينه‌اش منحصر به اين مجله نبود بلكه حتي در جلسات تفريحي خواص دربار، به سخره گرفتن هويدا توسط يك هنرمند! در حضور شخص وي يك سرگرمي رايج بود. بدين وسيله شاه مي‌كوشيد شخصيت و جايگاه نخست‌وزير را بسيار نازل سازد تا وي هرگز جرئت برقراري ارتباط مستقيم با آمريكا را نيابد. ضمن اين كه وزرا نيز براي او اعتبار چنداني قائل نشوند و محوريت كابينه با دربار باشد. البته زيركي هويدا در به كنترل درآوردن مطبوعات به صورت غير مستقيم، در مورد مجله توفيق مؤثر واقع نشد، لذا با ترفندهاي مختلف، عاقبت شاه به بسته شدن بساط مؤسسه توفيق كه خود به مدير مسئول آن نشان همايوني اعطاء كرده بود رضايت داد. آقاي تربتي همچنين در كتاب «نخست‌وزير سه دقيقه قبل درگذشت» به كمك نقل قولهايي تلاش كرده است تا اميرعباس هويدا را فردي به لحاظ اقتصادي سالم و منزه جلوه‌گر سازد، خطي كه آقاي عباس ميلاني نيز در پيمودن آن به اغراق رفته است. قبل از پرداختن به روايتهاي منعكس شده در اين كتاب، ذكر اين نكته ضروري است كه براي ارزيابي ميزان سلامت اقتصادي هويدا نمي‌توان از همان دريچه‌اي نگريست كه به خانواده پهلوي و به طور كلي به دربار مي‌نگريم. افرادي چون اشرف در واقع دايره اقدامات و فعاليتهايشان فردي است؛ بنابراين فساد اقتصادي آنان عمدتاً حول محور شخص خودشان متمركز است و حتي به كار جمعي با ساير اعضاي دربار نيز معتقد نيستند. بنابراين تخلفات اقتصادي آنها همچون پورسانت گرفتن، ‌قاچاق مواد مخدر يا اشياي عتيقه و... در واقع علاوه بر فردي بودن، فعاليتهاي پست و نازلي است، در حالي‌ كه هويدا با وصل بودن به حلقه‌هاي جهاني و به اصطلاح جهان وطني بودن؟! فساد اقتصادي‌اش براي ملت ايران بسيار زيانبارتر بود. براي نمونه اعطاي نفت به رژيم صهيونيستي و همچنين باز گذاشتن دست آنان براي چپاول ثروتهاي ملي، به طوري كه در دوران نخست‌وزيري وي بهائيها و صهيونيستهاي ايراني متصل به صهيونيسم جهاني عملاً اقتصاد ايران را در كنترل خويش داشتند، بخشي از مفاسد اقتصادي بود كه بعضاً با محوريت هويدا صورت مي‌گرفت. به عبارت ديگر هويدا به جاي سؤاستفاده‌هاي نازل شخصي به چپاولهاي كلان سازمان يافته به ويژه در ارتباط با صهيونيستها كمك مي‌كرد. آقاي تربتي به نقل از مجله «ره‌آورد» روايتي را از آقاي احمد مهدوي دامغاني تجديد چاپ كرده كه طي آن مسائل حاشيه‌اي يكي از سفرهاي هويدا به اسپانيا مطرح شده است. آقاي دامغاني كه ماجراهاي وي در دوران سردفتري‌اش در تهران، خود حديث مفصلي است خاطره‌اي را در مورد سلامت اقتصادي هويدا نقل مي‌كند كه دستكم ساختار آن چندان منطقي به نظر نمي‌رسد. آقاي دامغاني در نقل اين ماجرا كه مربوط به شرح جريان يكي از خريدهاي شخصي هويدا در سفر به اسپانيا است سعي كرده انضباط مالي وي را در بالاترين سطح قابل تصور ترسيم كند. روايت اين‌گونه است كه هويدا در جريان خريد از يك فروشگاه پس از اعلام مبلغ توسط صندوقدار متوجه مي‌شود مقدار پول لازم را همراه ندارد. در اين موقع فردي كه از جانب سفارت وي را همراهي مي‌كند اعلام مي‌دارد مبلغي توسط سفير به عنوان تنخواه در اختيارش قرار دارد. اما نخست‌وزير از برداشتن وجه مورد نياز از تنخواه استنكاف نموده و دستور مي‌دهد تا يكي از همراهانش كيف وي را از ماشيني كه در يكي از خيابانهاي اطراف پارك شده بياورد. در مدتي كه كيف شخصي نخست‌وزير به فروشگاه آورده مي‌شود اجناس در مقابل صندوقدار فروشگاه مي‌ماند و هويدا به وقت‌گذراني و گفت‌وگو مشغول مي‌شود. در نهايت بعد از حاضر شدن كيف، هويدا متني را به آقاي دامغاني انشاء مي‌كند تا به عنوان رسيد پول به كارمند سفارت بدهد و آن گاه حاضر مي‌شود از وجه تنخواه برداشت كند. اين در حالي است كه ارائه رسيد مي‌توانست در همان ابتدا روي يك كاغذ معمولي نيز انجام گيرد تا نخست‌وزير و همراهان زمان قابل توجهي را در مقابل صندوقدار فروشگاه، منتظر انتقال كيف ايشان براي صدور رسيد، عاطل و باطل نمانند. حال، داستاني كه بسيار به ذهن غريب مي‌آيد، از چه رو براي تطهير هويدا مطرح مي‌شود؟ از طرفي داستانپرداز حتي توجه ندارد كه با چنين حكاياتي قبل از آنكه هويدا را عنصري منضبط به لحاظ اقتصادي ترسيم كند وي را فاقد درايت معرفي مي‌كند. جالب اينكه همين نويسندگان از كنار اقدامات هويدا عليه مصالح ملي همچون واگذاري بحرين به بيگانگان به سهولت عبور مي‌كنند و حتي به نقل از زاهدي آن را «شگرد ديپلماسي ايران و نتيجه هوشياري شاه در ارتباط با ممالك عربي به ويژه ممالك همسايه» مي‌خوانند. روايت آقاي ناصر اميني تا حدودي نقش هويدا را در زمينه جداسازي بخشي از خاك ايران روشن مي‌سازد: «در اغلب جلسات اميرعباس هويدا نخست‌وزير نيز با هلي‌كوپتر به وزارت خارجه مي‌آمد و در آن شركت مي‌كرد و نحوه حل موضوع از جهت حقوقي و پارلماني بررسي مي‌شد. يكي از روزها دكتر جعفر نديم رئيس اداره سازمانهاي بين‌المللي وزارت خارجه كه مردي بسيار خوش‌مشرب و بذله‌گو بود به رئيس يكي از ادارات كه به هيئت اجتماع براي تشكيل جلسه به اتاق وزير مي‌رفتند گفت: مي‌داني با اين اجتماع پرشكوه به كجا مي‌رويم؟!! آن شخص در جواب گفت: البته به جلسه روزانه كميسيون مي‌رويم. جعفر نديم با خنده گفت: خير آقا به تشييع جنازه بحرين مي‌رويم.» 22 جالب آنكه شاه و هويدا حتي با چشم‌پوشي از حق حاكميت ايران بر بحرين نتوانستند اعاده حاكميت ايران بر جزاير سه‌گانه را به درستي محقق سازند، زيرا پذيرفتند پليس شارجه همچنان در ابوموسي استقرار داشته باشد و كليه امور ساكنان جزيره از قبيل مايحتاج عمومي، آموزش، بهداشت و ... توسط دولت امارات تامين شود. در واقع اداره جزاير با امارات بود و ايران نيز مي‌توانست ارتش خود را در آنجا مستقر سازد. در حالي‌كه حتي امارات بدون هماهنگي و مستقلاً معلم مصري استخدام مي‌نمود و به ابوموسي براي آموزش ساكنان آن كه همگي تبعه اين كشور بودند گسيل مي‌داشت‌، نمي‌توانستيم صرفاً امكان استقرار ارتش ايران در جزاير را اعاده حاكميت ايران بر جزاير بناميم. به عبارت ديگر، رژيم پهلوي با وجود اعطاي بحرين به انگليسي‌ها نتوانست حق حاكميت ايران را بر جزاير سه‌گانه به درستي اعاده كند. از جمله موارد ديگري كه در كتابهاي منتشر شده اخير در مورد هويدا به وضوح مشهود است تطهير وي از جريان ايجاد سيستم تك حزبي است. به طور كلي ديكتاتوري پهلوي دوم زماني به اوج خود رسيد كه دو حزب شه‌ساخته كه رهبري يكي را هويدا (حزب ايران نوين) و ديگري را علم (حزب مردم) به عهده داشت منحل و حزب رستاخيز تشكيل شد. بعد از اعلام تشكيل حزب واحد همه مردم يا مي‌بايست به عضويت آن درآيند يا كشور را ترك كنند. تطهير كنندگان هويدا به استناد اينكه اعلام تاسيس حزب واحد توسط شاه صورت گرفت و هم او بود كه رسما در نطق خود مردم را مخير به پذيرش عضويت آن يا ترك كشور كرد، انديشه تاسيس آن را نيز مربوط به محمدرضا عنوان مي‌كنند. آقاي عباس ميلاني در اين رابطه مي‌نويسد: «برخي از صاحب نظران و نيز سفارت آمريكا در ايران بر اين قول بودند كه ايجاد حزب جديد در واقع بخشي از تلاش شاه براي محدود كردن قدرت روزافزون نخست‌وزير بود. با اين حال در همان كنفرانس مطبوعاتي كذايي، شاه هويدا را به دبير اولي حزب جديد گمارد. 23 اين ادعا كه در چند جاي ديگر اين كتاب نيز آمده و همچنين توسط آقاي تربتي در نقل مدافعات هويدا در دادگاه منعكس شده از چند جهت قابل خدشه است. اول اينكه شاه به فاصله كوتاهي قبل از آن در كتاب «مأموريت براي وطنم» به صراحت نظام تك‌حزبي را تخطئه كرده بود. در ثاني براساس روايتهاي مختلف وي چندين بار ضمن پرخاش به پيشنهاد كنندگان تشكيل حزب واحد چنين امري را ناممكن اعلام داشته بود. ثالثاً شاه از طريق علم به عنوان دبيركل حزب مردم بهتر مي‌توانست هويدا را كنترل كند؛ زيرا همواره تز شاه به عنوان يك عنصر ضعيف به لحاظ دانش و شخصيت ايجاد اختلاف در اطرافيان خويش بود. رابعاً اين هويدا بود كه از انتقادات و فعاليتهاي حزب رقيب شه‌ساخته به شدت ناراحت مي‌گشت و به طرق مختلف مي‌كوشيد حتي اين رقابت فرمايشي را نيز از سر راه خود بردارد. البته هويدا به خوبي مي‌دانست كه تنها راه براي اين كار ايجاد نگراني در شاه است و مسئله شهسوار اين فرصت را براي دبيركل حزب اكثريت (ايران نوين) به صورت تمام و كمال فراهم ساخت تا بتواند بساط رقابت را از ميان بردارد. رئيس سازمان برنامه و بودجه شاه در سالهاي 6-51 در اين باره در مصاحبه با طرح تاريخ شفاهي هاروارد مي‌گويد: «در شرحي كه اعليحضرت دادند من حس كردم كه صحبت از حزب واحد مي‌خواهند بكنند چون قبلاً روي اين مسئله خيلي بحث شده بود و صحبت كرده بوديم و آشنا بوديم به اين فكر... - ض ص: كجا، آقا؟ كجا اين مسئله پيش آمده بود، مسئله تشكيل حزب واحد كجا مطرح شده بود كه شما راجع به آن بحث كرده بوديد؟ - ع م: قبلاً، خوب، در دفتر سياسي حزب ايران نوين كه من در آن عضويت داشتم اين مسئله مطرح مي‌شد. مرحوم هويدا هميشه وقتي به اشكالاتي برمي‌خورديم اين اشاره را مي‌كرد كه «مثل اين كه راه‌حلي جز حزب واحد نيست براي اينكه با اين ترتيب كه نمي‌شود.» به خصوص بعد از انتخاباتي كه در شهسوار شد... (هويدا) گفت (حزب مردم) هم به دنبال سياست اعليحضرت هست. همه در واقع دنبال يك چيز هستيم. اين دعواهاي ظاهري كه در صحنه انتخاباتي يك شهر يا يك حوزه مي‌شود اينها يك خورده بي‌معني است. بايست ما يك حزب داشته باشيم...» (خاطرات عبدالمجيد مجيدي- طرح تاريخ شفاهي هاروارد- انتشارات گام نو، چاپ سوم، ص 54) در واقع هويدا با مستمسك قرار دادن درگيريها در شهرستان شهسوار توانست شاه را مجاب كند و از طريق وي حزب رقيب را از ميدان خارج سازد. واقعيت آن است كه عملاً نيز حزب رستاخيز در كنترل حزب ايران نوين قرار گرفت و علاوه بر اينكه هويدا دبير كل آن شد افرادي چون مجيدي مسئوليتهاي كليدي آن را به عهده گرفتند. آقاي تربتي همچنين فصل ماقبل آخر كتاب را به روزشمار گونه‌اي در مورد ايام پرالتهاب انقلاب اسلامي اختصاص داده است كه مستقيماً با موضوع بحث كتاب يعني زندگينامه هويدا ارتباط ندارد، امّا از آنجا كه پايان‌بخش اين فصل سندي جعلي است اين اقدام بسيار قابل تأمل مي‌نمايد. انعكاس يك سند جعلي كه موضوع آن ملاقات آقايان قره‌باغي و فردوست با امام است به نوعي با جمله‌اي از آقاي ساليوان (آخرين سفير آمريكا در ايران) در يك كادر قرار گرفته تا پيام مشخصي را به خواننده منتقل سازد. اولاً برهيچ تاريخ‌پژوهي پوشيده نيست كه اصولاً امام چنين ملاقاتي با آقايان نامبرده نداشته‌اند. در ثاني با كمترين اطلاعات از تاريخ معاصر و شناخت اقشار مختلف جامعه مي‌توان فهميد كه عبارات به كار گرفته شده در سند مربوط به يك روحاني نيست و ريشه در فرهنگ متملقانه درباري دارد (ادعا شده كاتب سند حجت‌الاسلام اشراقي است) ضمن اينكه يك روحاني در امضاي يك متن براي خود القاب و عناوين ذكر نمي‌كند. ثالثاً شتابزدگي تدوين كننده كتاب براي بهره‌مندي از اين اقدام به منظور القاي يك پيام خاص با اضافه كردن جمله ساليوان در داخل كادر سند بروز كرده است. هرچند مؤسسه حفظ و نشر آثار حضرت امام رسماً از نويسنده كتاب به خاطر جعل اين سند در محاكم قضايي طرح شكايت كرده است تا اهداف چنين جعليات ناشيانه‌اي مشخص شود، اما اطلاع صرف از توسل اين قبيل نويسندگان به فريب، اين واقعيت را بر خواننده پنهان نمي‌گذارد كه ادعاي اوليه آقاي تربتي براي روشن كردن واقعيتها در مورد شخصيتهاي گذشته به چه معني بوده است. در آخرين فراز از اين نوشتار لازم است به اين نكته اشاره شود كه مسائل بيشماري در عملكرد هويدا وجود دارد كه پرداختن به آنها مي‌تواند بخشهايي از تاريخ كشورمان را روشن سازد، اما به دليل پرهيز از مطول شدن اين بحث صرفاً به يك موضوع مهم ديگر مي‌پردازيم و آن طرح ادعاي فرار نكردن هويدا از كشور قبل از پيروزي انقلاب به دليل بي‌گناه دانستن خود است. قبل از پرداختن به اين ادعا كه آيا اصولاً هويدا مي‌توانست فرار كند يا خير، بايد به اين نكته توجه كرد كه چرا در ماههاي پاياني حيات نظام شاهنشاهي در ايران هويدا به همراه جمعي از مسئولان وقت دستگير و روانه زندان شدند؟ قطعاً پاسخ اين سئوال روشن است: آرام كردن مردم. بنابراين دست‌اندركاران طرح دستگيري برخي عناصر تعيين كننده در رژيم پهلوي براي افزايش ميزان موفقيت خود در آرام كردن طغيان اقشار مختلف جامعه مي‌بايست هرچه بيشتر به چهره‌هاي منفور و متخلف نزديك مي‌شدند. خصوصاً اينكه در اين چارچوب حتي دولت واشنگتن براي اولين بار اجازه داده بود تعدادي از آمريكائيهاي مقيم ايران كه در مفاسد اقتصادي كلان نقش داشتند نيز دستگير شوند. با امعان نظر در اهداف طرح دستگيري برخي از عناصر متخلف، علي‌القاعده افراد خوشنام و خدوم! نمي‌توانستند مدنظر باشند. بلكه براي التيام بخشي آلام مردم دستكم مي‌بايست مفسدين دسته دوم دستگير مي‌شدند. (بعد از حلقه اول كه خاندان سلطنتي بود). البته در اين ترديدي نيست كه خانواده پهلوي عاملان اصلي ترويج فساد اقتصادي و وابستگي كشور به بيگانه بودند و دستگيري هويدا، نصيري، مجيدي و... به نوعي تلاش براي انحراف افكار عمومي از مجرمان رده‌هاي بالاتر بود، اما به هر ترتيب مي‌بايست افرادي دستگير مي‌شدند كه بعد از درباريان منفورترينها به حساب مي‌آمدند... روايتهاي مختلف از نظاميان و سياسيون آن دوران بيانگر آن است كه همه به اتفاق معتقد بودند دستگيري هويدا مي‌تواند در ترميم چهره رژيم پهلوي تأثيرگذار باشد. بنابراين هرگز هويدا نمي‌توانست نزد دست‌اندركاران آن دوران عنصر مثبتي قلمداد گردد. دستكم براساس مطالب منعكس شده در كتاب «توقيف هويدا» همگان در جلسات مشاوره با شاه به ضرورت دستگيري وي با تعبير از «نان شب واجب تر است» تأكيد مي‌كردند. بنابراين نمي‌توان تصور كرد چون نخست‌وزير 13 ساله شاه، خود را بي‌گناه نمي‌دانسته اقدام به فرار از كشور نكرده است. از سوي ديگر در ميان بازداشت شدگان اين تنها هويدا نبود كه نتوانست در جريان پيروزي انقلاب از زندان بگريزد. افرادي چون نصيري، خشن‌ترين رئيس ساواك، نيز در جريان فتح بازداشتگاهها و پادگانها توسط مردم به دست نيروهاي انقلاب افتادند و امكان فرار نيافتند، خصوصاً اين‌ كه چنين افرادي به لحاظ جسمي فاقد تحرك لازم براي كارهاي ماجراجويانه بودند، ضمن اينكه چهره آنها را همه مي‌شناختند و از خوف مصون بودن از انتقام مردم در آن شرائط ترجيح مي‌دادند با آنان مواجه نشوند. شايد گفته شود قبل از دستگيري، هويدا مي‌توانست به نوعي از كشور بگريزد، اما شواهد و قرائن نشان مي‌دهد كه در فاصله عزل از وزارت دربار تا زمان دستگيري، از وي به شدت مراقبت مي‌شده و امكان فرار در آن ايام نيز برايش فراهم نبوده است. كتاب «نخست‌وزير سه دقيقه قبل در گذشت» اين ادعا را كه هويدا پيشنهاد سفارت را از سوي شاه رد كرده است اصولاً منتفي مي‌داند و مي‌نويسد: «عجبا شاه براي شريف‌امامي‌ها، ازهاري‌ها، اويسي‌ها، گردن‌كلفت‌هاي اقتصادي، رؤساي لژهاي فراماسونري، غارتگران بيت‌المال و حتي سگهاي نگهبان كاخهاي سلطنتي مجوز خروج از مملكت صادر مي‌كند ولي به هويدا اذن خروج نمي‌دهد و بعد در كتاب «پاسخ به تاريخ» به دروغ مدعي مي‌شود كه خواستم هويدا را به سفارت بلژيك اعزام كنم كه قبول نكرد.» 24 همچنين اظهارات هويدا خطاب به پرويز ثابتي كه قبل از ترك تهران به ديدار وي آمده بود بيانگر اين واقعيت است كه انتظار داشت شاه به وي اجازه بدهد ايران را ترك كند: «شاه اجازه داد تو از ايران بروي چون مي‌دانست جلوي دهان تو را نمي‌توانند بگيرند. اما او از من و نصيري مطمئن است و به همين خاطر ما را براي روز مبادا نگاه داشته»25 همچنين در فراز ديگري آمده است: «از چند هفته پيش از اين گفتگو، هويدا عملاً در منزل محبوس بود. محافظانش دستور داشتند او را از فرودگاه مهرآباد دور نگه دارند.» 26 البته واقعيت آن است كه هويدا به حمايت قدرتهاي خارجي از خويش بشدت اميدوار بود و باور نداشت كه چه قبل از انقلاب و چه بعد از آن بتوانند وي را مجازات كنند؛ بنابراين همواره كوشيد نظر قدرتهاي خارجي را تأمين كند. به همين دليل وي در دوران محاكمه كمترين نشاني از خود بروز نداد كه حاضر است با انقلاب ملت ايران همراهي كند و اطلاعات خود را در اختيار مردم قرار دهد. بعكس پيامهايي را براي خارج مي‌فرستاد تا براي رهايي وي اقدامات عاجل صورت دهند. حتي در مصاحبه با خبرنگار فرانسوي در زندان با استفاده از علائم فراماسونها پيامهايي منعكس ساخت، اما به دليل درهم ريختگي شبكه‌هاي عوامل بيگانه به سبب انقلاب و سرعت عمل دادگاه، شبكه‌هاي غربي نتوانستند براي كسي كه سالها در خدمت آنان بود كار چنداني صورت دهند. در پايان بحث، ذكر اين نكته ضروري است كه در يك ارزيابي كلي از كتاب «نخست‌وزير سه دقيقه قبل در گذشت» بايد گفت برخلاف كتاب «معماي هويدا» اين اثر را بايد يك اقدام تبليغاتي به منظور مخدوش نمودن اذهان و باور عمومي دانست كه متأسفانه نويسنده آن براي نيل به اين هدف از هيچ كاري حتي «جعل سند» فروگذار نكرده است. لذا بر خلاف آنچه آقاي احمد سميعي در مقدمه كتاب عنوان داشته‌اند، «نخست‌وزير سه دقيقه قبل درگذشت» مطالب محققانه و جديد قابل توجهي براي تاريخ‌پژوهان و محققان در بر ندارد و نمي‌تواند چندان براي اقشار اهل نظر و مطالعه مفيد واقع شود. پي‌نوشتها: 1. معماي هويدا، نشر اختران، چاپ چهارم، ص10. 2. همان، ص 3. 3. همان، ص 5. 4. همان، ص 91. 5. معماي هويدا، نشر اختران، چاپ چهارم، ص109. 6. همان، ص 65. 7. همان، ص 69. 8. همان، ص 407. 9. معماي هويدا، نشر اختران، چاپ چهارم، ص 191. 10. همان، ص 195. 11. همان، ص 32. 12. معماي هويدا، نشر اختران، چاپ چهارم، ص 275. 13. همان، ص 371. 14. همان، ص 195. 15. سيدفخرالدين شادمان «سياستنامه ايران» خواندنيها، 26 تير 1344. 16. معماي هويدا، نشر اختران، چاپ چهارم، ص 287. 17. همان، ص 219. 18. همان، ص 296. 19. همان، ص 270. 20. نشريه بامشاد، 21 اسفند 1345. 21. همان، صص 81-80 22. همان، ص 96. 23. معماي هويدا، نشر اختران، چاپ چهارم، ص 369. 24. همان، ص 42. 25. معماي هويدا، نشر اختران، چاپ چهارم، ص 392. 26. همان، ص 404. منبع: ماهنامه الکترونیکی دوران - شماره 15

كند و كاو در زندگي سيد حسن مدرس

كند و كاو در زندگي سيد حسن مدرس آيت‌الله سيد حسن مدرس از نامدارترين و وطن‌پرست‌ترين رجال سياسي و مذهبي ايران زمين، در قريه سرابه كچو از توابع شهرستان اردستان (در استان اصفهان) و در سال 1287 ق / 1249 ش پاي به عرصه وجود نهاد. در آن هنگام حدود 20 سال از آغاز سلطنت ناصرالدين شاه قاجار در ايران سپري مي‌شد. پدر و جد او كه از سادات طباطبايي و اصلاً زواره‌اي بودند، هنگامي كه سيد‌حسن مدرس شش ساله بود به قمشه در جنوب اصفهان مهاجرت كردند. مدرس بالاخص تا سن 14 سالگي از محضر درس و تعليم جدش ميرعبدالباقي كه خود از علماي آن روزگار بود بهره فراوان برد و پس از درگذشت ايشان بر حسب وصيتي كه كرده بود سيد حسن مدرس در 16 سالگي جهت ادامه تحصيل در علوم ديني و حوزوي به اصفهان مراجعت كرد. زمان توقف و تحصيل او در اصفهان حدود 13 سال به طول انجاميد. مدرس در 21 سالگي پدر خود را نيز از دست داد. (پدر بزرگ فاضل و زاهدش ميرعبدالباقي در 14 سالگي مدرس مرحوم شده بود.) مدرس در طول دوران تحصيل علوم ديني در اصفهان در محضر درس بيش از سي‌تن از اساتيد و علماي برجسته آن روزگار حضور داشت كه از جمله مهمترين و برجسته‌ترين آن اساتيد مي‌توان از آقا ميرزا عبدالعلي مرندي نحوي، جهانگيرخان قشقايي وآخوند ملا‌محمد كاشاني نام برد. مدرس به دنبال واقعه تحريم تنباكو (1890 ـ 1892 م / 1308 ـ 1310 ق) جهت ادامه تحصيل و بهره‌مندي از محضر آيت‌ الله حاج‌ميرزا حسن شيرازي (صاحب فتواي مشهور تحريم تنباكو) راهي نجف شد و حدود هفت سال نزد علما و اساتيد علوم ديني و حوزوي آن ديار تلمذ اختيار كرد. چنانكه خود ايشان تقرير كرده، ‌آيات عظام آخوند خراساني، شيخ محمد كافي، و آيت‌الله سيد‌محمد كاظم طباطبايي يزدي از بزرگترين و تأثيرگذارترين اساتيد او بوده‌ اند. هر دو اين حضرات از علماي مهم دوران شكل‌گيري نهضت مشروطه در آغازين سالهاي دهه نخست قرن بيستم ميلادي و پس از آن بوده‌اند. مدرس سپس به اصفهان بازگشت و در مدرسه «جده كوچك» در رشته فقه و اصول به تدريس پرداخت. اين روند تا سالهاي اوج‌‌گيري و پيروزي نهايي انقلاب مشروطيت تداوم پيدا كرد. مدرس چنانكه منابع موجود نشان مي‌دهد به لحاظ مالي و اقتصادي زندگي پرمشقت و فقيرانه‌اي داشت. با اين احوال از همان آغاز دوران جواني به مسائل سياسي و اجتماعي علاقمندي نشان داد و همين امر موجب شد در زندگي و فعاليت خود با برخي صاحبان قدرت و نفوذ كه راه ناصواب مي‌پيمودند درگير شود. چنانكه پس از بازگشت به اصفهان و به خاطر اعتراض و مبارزه با موقوفه خواران و حيف و ميل كنندگان اموال عمومي كه به درگيري او با بعضي از حكام مستبد شهر انجاميد در مدرسه «جد بزرگ» مورد سوء قصدي نافرجام قرار گرفت. پس از پايان دوره استبداد صغير كه مقرر شد پنج تن از علماي طراز اول در مجلس دوم مشروطيت حضور پيدا كنند، سيد حسن مدرس با تأييد و تأكيد علما و روحانيون نجف اشرف و اصفهان به عنوان نماينده مجلس برگزيده شد و پس از واگذاري منزل مسكوني‌اش در اصفهان براي امور عام‌المنفعه راهي تهران شد. بدين ترتيب دوران حضور سودمند او در پنج دوره پياپي مجلس شوراي ملي (دوره دوم تا ششم) آغاز شد. مدرس كه در دوران مشروطيت همراه با علماي بزرگ اصفهان در انجمن ولايتي اين شهر عضويت يافته و در دوران موسوم به استبداد صغير با محمد‌عليشاه آشكارا به مخالفت برخاسته بود، فقط از جلسه 195 دوره دوم مجلس كه در 28 ذي‌الحجه 1328 منعقد شده بود، به عنوان نماينده در مجلس حضور پيدا كرد. او براي اولين بار در جلسه 19 محرم1329 مجلس به ايراد سخن پرداخت و به دنبال آن طي جلسات آتي مجلس، نطق‌هاي كارشناسانه را پي گرفت و خيلي زود حضور سودمند او در مجلس و نقش قاطعي كه مي‌توانست در ارتقاء جايگاه مجلس شوراي ملي بر عهده بگيرد، مورد توجه نمايندگان، مجموعه حكومت و دولت و مردم قرار گرفت. از جمله مهمترين موضع‌گيري‌هاي سيد‌حسن مدرس در مجلس دوم مخالفت صريح با اولتيماتوم روسيه در واپسين روزهاي عمر اين دوره از مجلس و در ذي‌حجه 1329 بود كه نهايتاً تحت فشار روسيه تزاري و برغم مخالفت نمايندگاني از مجلس اولتيماتوم روسيه مبني بر اخراج هيأت مستشاري مالي امريكايي تحت سرپرستي مورگان شوستر از سوي دولت وقت ايران پذيرفته شد و به دنبال آن مجلس دوره دوم هم در 3 دي 1290 / 14 دسامبر 1911 منحل شد. مدرس در دوره فترت ميان مجلس دوم و سوم سخت با ديكتاتوري ناصرالملك نايب‌السلطنه وقت به مخالفت برخاسته خواستار برگزاري هر چه سريعتر انتخابات دوره سوم مجلس شوراي ملي شد و نهايتاً هم با رأي مردم تهران نماينده دوره سوم مجلس شوراي ملي شد. با اين احوال و به دنبال آغاز و تداوم جنگ جهاني اول و اشغال ايران توسط نيروهاي متخاصم، مجلس دوره سوم به نيمه نرسيده به تعطيلي گراييد بدين ترتيب تا برگزاري مجدد انتخابات دوره چهارم حدود هفت سال فاصله افتاد. در شرايطي كه برغم اعلام بيطرفي ايران در جنگ جهاني اول، روس و انگليس بخش‌هاي وسيعي از خاك ايران را اشغال كرده بودند، گروهي از رجال كشوري و لشكري و نيز نمايندگان مجلس از جمله سيد‌حسن مدرس در همگامي و توافق ضمني با ميرزاحسن‌خان مستوفي‌الممالك نخست‌وزير وقت در اعتراض به اوضاع بحراني به قصد مهاجرت و تشكيل دولت موقت، تهران را به سوي مناطق غربي ايران ترك كردند. در اين ميان گروههاي وسيعي از مردم نيز مهاجرين را به سوي غرب كشور همراهي ‌كردند. به طوري كه در اندك زماني نيروي نظامي قابل توجهي به طرفداري از موضع مهاجرين در قبال اشغالگران انگليسي و روسي در كرمانشاه و غرب كشور تشكيل شد. رهبران مهاجرين مدت كوتاهي پس از ورود به كرمانشاه، دولتي موقتي به رياست نظام‌السلطنه مافي (حسينقلي‌خان) تشكيل دادند كه در اين كابينه موقتي و به اصطلاح دولت در سايه سيد‌حسن مدرس وزير عدليه و نيز اوقاف بود. گفته مي‌شد هدف از اين اقدام جلوگيري از فشار مضاعف روس و انگليس به دولت مركزي ايران در تهران بود تا هرگاه تحت فشار اشغالگران بالاجبار تحميل خلاف قاعده‌اي را متقبل شد، حكومت و دولت موقت مهاجرين با غير قانوني خواندن دولت مركزي در تهران، قرارداد‌ها و تصميمات تحميلي فوق را غير‌قانوني و فاقد وجاهت اعلام كند. در طول اين دوران سيد‌حسن مدرس چند بار از سوي افراد و گروههاي ناشناس مورد سوء قصد نافرجام قرار گرفت. گفته مي‌شد كه تروريست‌ها و سوءقصد‌كنندگان از عوامل دولت بريتانيا و روسيه تزاري بودند. پس از اشغال مناطق غربي ايران توسط نيروهاي روسيه تزاري دولت موقت مهاجرين خاك ايران را ترك گفته و حكومت خود را به اسلامبول منتقل كرد و طي دوران حضور دولت موقت در اسلامبول سيد‌حسن مدرس با سلطان عثماني و رجال آن كشور ملاقات و گفت و گوهايي انجام داد. اين دولت بالاخص جهت حفظ استقلال سياسي و ارضي ايران از سوي كشورهاي متخاصم در جنگ هم اقدامات ديپلماتيك و سياسي قابل اعتنايي انجام داد و در همان حال به انحاء گوناگون ستمكاري كشورهاي روس و انگليس را در ايران و نيز تحميل شرايط سخت سياسي و اقتصادي و نظامي به دولتهاي وقت ايران در تهران را محكوم كرد. فقط پس از پايان جنگ اول بود كه دولت موقت مهاجرين علت وجودي خود را از دست داد و سيد‌حسن مدرس به ايران بازگشت و در شرايط فقدان مجلس شوراي ملي به مخالفت با دولتهاي طرفدار بريتانيا پرداخت. به ويژه به دنبال آشكار شدن طرح عقد قرارداد 1919 ميان وثوق‌ الدوله و انگليسي‌ها مدرس به شدت به مخالفت با آن برخاست «مدرس براي اين كه مخالفت خود را با قرارداد 1919 تشديد كرده باشد ملاقات‌هايي با مقامات روحاني به عمل آورد و شمشير مخالفت را از رو بر كمر بست و وارد كارزار شد.» 1 هر چند برخي بر اين باور هستند كه سيد‌ حسن مدرس پيشاپيش در جريان وقوع كودتاي سوم اسفند 1299 قرار داشت، با اين حال به دنبال كودتا و به دستور سيدضياءالدين طباطبايي مدرس دستگير و تا پايان دوران سه ماهه نخست‌وزيري سيد‌ضياء در قزوين به حالت تبعيد به سر برد مجلس دوره چهارم شوراي ملي كه انتخابات آن قبل از كودتا و در دوران نخست‌وزيري وثوق‌الدوله برگزار شده بود، پس از سقوط سيد‌ضياء و در دوران نخست‌وزيري قوام‌السلطنه افتتاح شد و سيد‌حسن مدرس در مقام نماينده مردم تهران وارد مجلس چهارم شد. ايشان در اين دوره از مجلس رهبر جناح اكثريت مجلس بود و مكرراً در غياب رياست مجلس به عنوان نماينده اول رئيس، مجلس را اداره مي‌كرد. با آغاز تحركات خلاف قاعده سردار سپه در شئون مختلف و اقدامات و دست‌اندازي‌هاي غير قانوني وي، سيد‌حسن مدرس كه در آغاز امر با او رفتار محتاطانه‌اي در پيش گرفته بود، به تدريج در صدر مخالفان او قرار گرفت. او به ويژه رضاخان را هشدار داد كه در مقام وزير جنگ و رياست عملي‌‌اش بر قشون و نيروهاي نظامي از شأن و جايگاهي كه در اختيارش نهاده شده است، سوء استفاده نكند. بدين ترتيب رضاخان از همان نخستين ماههاي پس از كودتا با مخالف سرسختانه و غير قابل انعطاف سيد‌حسن مدرس مواجه شد. مدرس در همان حال دولت‌هاي وقت را به دليل عدم توجه جدي به مشكلات مبتلا به كشور و بي‌كفايتي مورد پرسش و اعتراض قرار داده و آنان را به كم‌كاري و اهمال در انجام وظايف قانوني متهم مي‌ساخت. با اين احوال رضاخان كه به تدريج ولي دائماً در حال تثبيت موقعيت خود در مجموعه حاكميت بود، و در حالي كه در ميان نمايندگان مجلس طرفداراني براي خود دست و پا كرده بود، موجبات سقوط كابينه مستوفي‌الممالك را فراهم آورد. سيد‌حسن مدرس نيز دولت مستوفي را به دلايل ضعفي كه در آن راه يافته بود، مورد انتقاد قرار داده و با ‌آن مخالفت كرد، اما طرفداران سردارسپه با صحنه گرداني ماهرانه درصدد بودند بازي را به نفع رضاخان خاتمه دهند. اما هنوز تا اشغال پست نخست‌وزيري از سوي رضاخان مدتي زمان لازم بود. بدين ترتيب با ابراز تمايل مجلس ميرزا حسن‌خان مشيرالدوله نخست‌وزير شد و فقط در سوم آبان 1302 بود كه رضاخان پست نخست‌وزيري را با وزارت جنگش توأم ساخت. در حالي كه در واپسين ماههاي عمر مجلس چهارم رضاخان غائله جمهوري‌خواهي را براه انداخته بود، مدرس در مقام نماينده مجلس سخت به مخالفت با اين ترفند برخاست. عليرغم اعمال فشار و مداخلات شديد رضاخان و طرفدارانش سيد‌حسن مدرس و اقليت كوچكي از مخالفان وي به مجلس شوراي ملي دوره پنجم راه يافته و در حاليكه غائله جمهوري‌خواهي به شدت ادامه داشت، مدرس مخالفت خود با آن را كماكان تداوم داد. مدرس بالاخص از همان نخستين جلسات دوره پنجم مجلس تلاش كرد از تصويب اعتبارنامه نمايندگان طرفدار رضاخان جلوگيري كرده و با ايراد نطق‌هايي مفصل و در عين حال مخالفت‌آميز با رضاخان موضوع جمهوري‌خواهي بدون پايه و اساس او را با شكست و ناكامي روبرو كند. مدرس به ويژه نمايندگان دوره پنجم را برگزيدگان رضاخان و محصول دخالت عوامل او ارزيابي كرده و آنان را فاقد شأن نمايندگي مردم در مجلس دانست. در حالي كه رضاخان به نمايندگان هوادارش در مجلس فشار مي‌آورد هر چه سريعتر موجبات تأييد و تصويب طرح جمهوري‌خواهي او را فراهم آورده وي را به فتح قله‌هاي قدرت و حكومت نزديك كنند، مدرس تقريباًً يك تنه و سرسختانه در راه عقيم گذاردن اين طرح توطئه آميز مي‌كوشيد. تا جايي كه تا واپسين روزهاي سال 1302 و اوايل فروردين 1303 اساساً با پايمردي و مخالفت جانانه سيد‌حسن مدرس طرفداران رضاخان در مجلس پنجم امكاني براي طرح موفقيت‌آميز موضوع جمهوري‌خواهي او پيدا نكردند. اما در اين ميان يكي از طرفداران رضاخان در مجلس، دكتر حسين بهرامي (احياءالسلطنه) خبطي بسيار مؤثر (و گويا با تحريك سيد‌‌محمد تدين) انجام داد و با پايان جلسه روز 27 اسفند 1302 مجلس سيلي محكمي بر گوش سيد‌حسن مدرس نواخت به طوري كه عمامه مدرس از سرش افتاد اما صداي اين سيلي نه تنها مانند رعد در تهران و اطراف منعكس وپراكنده شد، بلكه مانند كبريتي كه به انبار باروت برسد چنان انفجاري در افكار و احساسات مردم پايتخت به وجود آورد كه پيام آن شكست قطعي غائله جمهوري‌‌خواهي قلابي رضاخاني و ناكامي قطعي در اردوي طرفداران رضاخان در داخل و خارج از مجلس بود. ملك الشعراي بهار در سروده‌اي كه به همين مناسبت و تحت عنوان «جمهوري‌نامه» تنظيم كرده، به نقش قاطع سيلي خوردن مدرس در از ميان برداشته شدن غائله جمهوري‌خواهي رضاخان چنين اشاره كرد: از آن سيلي ولايت پر صدا شد دكاكين بسته و غوغا به پا شد به روز شنبه مجلس كربلا شد به دولت روي اهل شهر وا شد چو آمد در ميان خلق سردار براي ضرب و شتم و زجر و كشتار دريغ از راه دور و رنج بسيار قشوني خلق را با نيزه راندند ولي مردم به جاي خود بماندند رضاخان را به جاي خود نشاندند بجاي گل بر او آجر پراندند نشايد كرد با افكار پيكار ببايد خواست از مخلوق زنهار دريغ از راه دور و رنج بسيار و كوهي كرماني شاعر و منتقد ديگر غائله جمهوري‌خواهي هم درباره تأثير قاطع سيلي خوردن مدرس در ناكامي طرح قلابي جمهوري‌خواهي رضاخان چنين سرود: شد مسخره جمهوري از آقاي تدين شد مملكت آشفته ز غوغاي تدين آواز جماعت هله آواز خداداد آن سيلي بي‌پير عجب خوب صدا داد آن سلطنت نيمه رمق را چه دوا داد يك هاتفي از غيب مرا دوش ندا داد شد مسخره جمهوري از آقاي تدين شد مملكت آشفته زغوغاي تدين هر چند سيلي دكتر حسين بهرامي بلافاصله جبران شد و سيد‌محي‌الدين مزارعي نماينده شيراز و از طرفداران مدرس بلافاصله كشيده‌اي به مراتب سنگين‌تر و گوش‌نوازتري را نثار بهرامي كرد اما موضوع سيلي خوردن مدرس از طرف حاميان رضاخان با واكنش شديد و سريع مردم تهران و شهرهاي بزرگ ديگر مواجه شد و مخالفت با رضاخان و جمهوري‌خواهي قلابي او گسترش فزاينده‌اي پيدا كرد تا جايي كه كمتر از يك روز بعد و در 28 اسفند 1302 هزاران تن از مردم در مخالفت با اين غائله در مسجد شاه و اطراف آن گرد‌ آمدند و خيلي زود آشكار شد كه برغم تمهيدات گسترده‌ رضاخان و عوامل او در گوشه و كنار كشور مخالفان جمهوري‌خواهي و شخص رضاخان اكثريتي قابل توجه از مردم كشور را تشكيل مي‌دهند. بدين ترتيب و به دنبال سيلي خوردن مدرس در مجلس حتي در تركيب نمايندگان مجلس در برابر موضوع جمهوري‌خواهي هم اختلاف افتاد و بسياري از طرفداران رضاخان به خيل مخالفان او پيوسته به حمايت از مدرس برخاستند. در همان حالي كه مخالفت با جمهوري‌خواهي رضاخاني در بيرون از مجلس در حال گسترش بود، مدرس به انحاء گوناگون مي‌كوشيد موافقان جمهوري‌خواهي را در مجلس از اكثريت بياندازد و همزمان با ايراد سخنان تند و قاطع در مخالفت با اين پديده تلاش مي‌كرد گروهي از نمايندگان را به بهانه‌هاي مختلف از صحن علني مجلس دور ساخته و مانع از رسيدن تعداد نمايندگان به حد نصاب رأي گيري شود. اين طرح در آغازين روزهاي سال 1303 با موفقيت بيشتري به كار گرفته شد. بر خلاف انتظار و خواسته رضاخان و با پايمردي مدرس سال 1302 ش در حالي به پايان رسيد كه طرح جمهوري‌خواهي قلابي او ديگر شانسي براي موفقيت نداشت و نهايتاً هم پس از بي‌نتيجه ماندن اقدامات خلاف قاعده سردارسپه و طرفدارانش در داخل و خارج از مجلس غائله جمهوري‌خواهي در 12 فروردين 1303 با اعلام تسليم رضاخان به پايان راه خود رسيد. در اين ميان رضاخان كه اعتبار و جايگاهش سخت آسيب ديده بود، در 18 فروردين از نخست‌وزيري كناره‌گيري كرد و اين در حالي بود كه مدرس مخالف سرسخت رضاخان در ميان افكار عمومي جايگاهي بس رفيع پيدا كرده بود. در چنين شرايطي بود كه طرفداران رضاخان جهت بازگشت دوباره او به مقام نخست‌وزيري و خلاصي از مخالفت در مجلس، وي را به بهانه اينكه رضاخان درصدد است با او آشتي كند، به نقطه‌اي دور از صحن علني مجلس بردند. در حالي كه مدرس منتظر ورود رضاخان بود، نمايندگان طرفدار رضاخان بدون مواجهه با حضور و مخالفت مدرس بار ديگر به او رأي اعتماد دادند. ضياءالملك فرهمند از نمايندگان وقت مجلس نقل مي‌كند كه مدرس به او گفته بود: «آقاي ضياءالملك فهميديد رفقا چه بلايي بر سر من درآوردند؟ گفتم خير گفت: «ديروز فلان فلان شده‌ها مرا دزديدند كه در جلسه خصوصي حاضر نشوم تا مجلس بدون مخالفت من به سردارسپه اظهار تمايل نمايند.» 2با پايان غائله جمهوري‌‌خواهي فراكسيون اقليت مجلس پنجم رسماً با رهبري سيد‌حسن مدرس اعلام موجوديت كرد. در همين زمان رضاخان و عوامل او تلاش‌هاي ناموفقي صورت مي‌دادند تا مدرس را فردي وابسته به انگليسي‌ها قلمداد كنند و حتي در اين راستا به سند‌سازي‌هاي جعلي هم متوسل شدند. اما صداقت، درستكاري و وطن‌پرستي مدرس بسيار فراتر از آن بود كه اين گونه اقدامات سوء مشكلي قابل اعتنا براي او بوجود بياورد. پس از پايان غائله جمهوري‌خواهي رضاخان مخالفتش با مدرس را كمتر رو در رو و بيشتر خدعه‌آميز دنبال كرد. او در اين راستا عمداً به بهره‌گيري از سياست فريب افكار عمومي روي آورده و چنين وانمود ‌ساخت كه نسبت به باورهاي ديني و مذهبي مردم كشور پايبندي نشان مي‌دهد اما در همان حال مأموران او در شهرباني وغيره به سياست رعب و وحشت افكني و سركوب مخالفان ادامه مي‌دادند. به دنبال ترور ميرزاده عشقي، سيد‌حسن مدرس به شدت اين عمل سخيف را محكوم كرد، وي نطق‌هاي مفصلي بر ضد محركين و تروركنندگان ايراد كرد و اين در حالي بود كه بسياري از نشريات و روزنامه‌هاي طرفدار اقليت مجلس و مدرس به دستور رضاخان توقيف شده بودند. به دنبال اعمال روش‌هاي غير قانوني و خلاف قاعده رضاخان بود كه سيد‌حسن مدرس و اقليت مجلس در 7 مرداد 1303 دولت او را استيضاح كردند. رضاخان هم كه سخت از استيضاح وحشت داشت تلاش كرد با اقدامات و جار و جنجال‌هاي خلاف رويه عوامل خود در داخل و خارج مجلس استيضاح را بهم بزند. در روز ورود رضاخان به مجلس طرفداران او شعار مرده باد مدرس ـ زنده باد سردارسپه را سردادند. در واكنش به اين شعار بلافاصله طرفداران پرشمار مدرس هم بدون محابا با شعار «زنده باد مدرس» از او استقبال كردند. در اين هنگام «مدرس متهور و شجاع روي خود را به طرف جمعيت برگردانيده و به آن دسته‌اي كه مي‌گفتند: مرده‌ باد مدرس، آن جمله تاريخي را مي‌گويد: اگر مدرس بميرد ديگر كسي به شمال پول نخواهد داد.» مدرس در واكنش به شعارهاي مخالفان چنانكه خود سردارسپه هم شنيد شعار زنده باد مدرس و مرده باد سردارسپه را با صداي بلند سرداد. تا جايي كه رضاخان به شدت عصباني شد و با مشت گره كرده به سوي مدرس حمله كرد و چنانكه نقل ‌شده: «سردار سپه قوي هيكل به طرف مدرس رفت و با دست راست خود گلوي مدرس را گرفته به ديوار فشار مي‌داد. سيدحسن زعيم (از نمايندگان مجلس) ديد كه نزديك است پيرمرد ضعيف را خفه كند، از عقب سر سردارسپه دو انگشت راست خود را در دهان سردارسپه گذارده به طوري كشيد كه نزديك بود دهان سردار سپه پاره شود. ناچار دست از گريبان مدرس برداشت ولي به طوري انگشتان زعيم را گاز گرفت كه خون جاري شد والا سردارسپه مدرس را خفه كرده بود. به همين جهت هم سردارسپه به عوامل خود دستور داد كه هنگام خروج از مجلس نمايندگان اقليت را كه استيضاح كرده بودند مصدوم و مضروب نمايند.» 3 اما رضاخان كه با اشاره يكي از وزرايش از ادامه ضرب و شتم مدرس اجتناب كرده بود «با دست به مدرس اشاره كرد و با صداي خشن خود گفت: شما محكوم به اعدام هستيد. شما را از بين خواهم برد» به مجرد خروج مدرس از مجلس هم بار ديگر عوامل رضاخان او و همراهانش را به شدت مورد ضرب و شتم قرار دادند تا مانع از استيضاح دولت او شوند و بدين ترتيب با اعمال فشار و رعب‌افكني رضاخان و عوامل او در مجلس از ادامه استيضاح رضاخان اجتناب مي‌كرد. اما مدرس كماكان شجاعانه مخالفتش را با رضاخان ادامه داد و طي نطقي مبسوط اوضاع كشور را سخت ناگوار خواند و به طور ضمني نمايندگان مجلس را مورد انتقاد قرار داد كه در برابر زورگويي‌ها و اقدامات خلاف قاعده رضاخان مماشات مي‌كنند. رضاخان در مرحله بعد جهت متقاعد كردن مدرس براي موافقت با فرماندهي او بر كل قواي نظامي كه گام مهمي جهت تثبيت موقعيتش در مجموعه حكومت و قدرت بود، دست به حيله زد و با مدرس از در دوستي وچاپلوسي وارد شد و با رفتن به منزل مدرس و اداي احترام و تملق تلاش كرد تا نظر موافق مدرس را با اعطاي فرماندهي كل قوا از سوي مجلس به خود جلب كند. گام ديگر سردارسپه و طرفدارانش تلاش براي گذرانيدن لايحه انقراض قاجاريه از مجلس در آبان 1304 بود كه البته همزمان با گسترش رعب و وحشت و ترور و قتل و بازداشت مخالفان سردارسپه صورت عملي به خود گرفت. برغم مخالفت‌هاي سرسختانه مدرس نمايندگان طرفدار وي در مجلس به اين لايحه رأي مثبت دادند. مدرس درحالي كه صحن علني مجلس را در انتقاد به رأي مثبت نمايندگان به اين ماده واحده ترك مي‌كرد اضافه نمود كه: «صد هزار رأي هم بدهيد خلاف قانون است»4 بدين ترتيب و با آغاز انتخابات دوره ششم مجلس شوراي ملي تقلبات رضاخان و عوامل او در شهرباني، شهرداري و فرمانداري و غيرو در جريان انتخابات گسترش چشمگيرتري پيدا كرد و فقط اقليت بسيار كوچكي توانستند با رأي طبيعي مردم به كرسي نمايندگي دوره ششم تكيه بزنند. سيد‌حسن مدرس در رأس اين اقليت قرار داشت. اما نظير دوره سابق از همان نخستين جلسات مجلس مخالفت خود را با اعتبارنامه نمايندگاني كه به دستور رضاشاه و مداخله عوامل او پيروز از انتخابات اعلام شده بودند، آغاز كرد و اين در حالي بود كه رعب و وحشتي مثال زدني در عرصه سياسي، اجتماعي كشور حاكم شده و مخالفان رضاشاه با شدت و سرعت هر چه تمامتري سركوب مي‌شدند. مدرس طي جلسات نخست مجلس صراحتاًً از دخالت نظاميان وعوامل رضاشاه در انتخابات سخن به ميان آورده و تداوم مخالفتهاي بدون پرواي او سبب شد تا روز هفتم ‌آبان 1305 گروهي از عوامل رضاشاه ايشان را در جلو مسجد سپهسالار هدف چند گلوله قرار دهند. اما چنانكه در منابع تاريخي جريان آن به طور مفصل ذكر شده است عمدتاً به خاطر مهارت و تيزهوشي مدرس تيرهاي تروريست‌ها نتوانست به عمر ايشان خاتمه دهد. با پخش خبر ترور مدرس جمعيت زيادي از مردم پايتخت به سوي بيمارستان شهرباني هجوم بردند كه بيم ‌آن مي‌رفت مأمورين شهرباني و ديگر عوامل رضاشاه موجبات قتل مدرس را فراهم آوردند. نهايتاً با همت مردم مدرس مجروح ولي سخت پرتوان و باروحيه قوي از بيمارستان تحت كنترل شهرباني به بيمارستان احمدي در خيابان سپه انتقال داده شد. رضاشاه در اقدامي عوامفريبانه از محل حضورش در مازندران پيام احوالپرسي براي مدرس ارسال كرد و پاسخش داد كه :«به كوري چشم دشمنان مدرس نمرده است».5 گفته مي‌شد: «نقشه ترور كه طرح شد رضاخان تعمداً به مازندران مسافرت نموده بود تا گفته شود ترور مدرس در غيبت و مسافرت شاه بوده و ترور طبيعي و بدون دخالت شهرباني بوده است.» بدنبال ترور مدرس نمايندگاني اندك به حمايت از مدرس برخاستند. ولي اكثر نمايندگان طرفدار رضاشاه در اين باره به ايراد سخناني عبث و انحرافي پرداختند. اما از آنجايي كه رعب و وحشت قابل توجهي در عرصه كشور حاكم شده بود اين واقعه و مسببين اصلي آن در نشريات و مجامع رسمي انعكاس روشني و آشكاري پيدا نكرد. مدرس حدود 64 روز دوره معالجه ناشي از اصابت گلوله تروريست‌ها را در بيمارستان گذرانيد. او از جلسه 47 مجلس در يكشنبه 11 دي 1305 بار ديگر در جمع نمايندگان حضور پيدا كرد. نطق‌ها و اظهار نظرهاي مدرس در مجلس ششم پيرامون مسائل مختلف مبتلا به كشور از مهمترين مباحث مطروحه در اين دوره از مجلس به شمار مي‌رود و نشان مي‌دهد كه او در مقام ايفاي نمايندگي مجلس وظايف محوله را با جديت تمام دنبال مي‌كرده است. در جريان قيام حاج‌آقا نورالله اصفهاني در آبان 1306 هم سيد‌حسن مدرس با او همراهي كرد. شواهد و مدارك موجود نشان مي‌داد كه رضاشاه براي مدتي طولاني نخواهد توانست وجود مخالف بي‌پروايي نظير سيد‌حسن مدرس را تحمل كند. او كه سالها طعم تلخ مخالفت‌هاي مدرس را چشيده و بارها توسط او تحقير شده بود، مايل بود در اولين فرصت او را از سر راهش بردارد. مجلس ششم به آخرين عرصه مخالفت اقليت بسيار كوچك تحت رهبري آيت‌الله مدرس با اقدامات رضاشاه تبديل شد وبا پايان اين دوره آشكار شد كه ديگر هيچگاه مخالفان رضاشاه امكاني براي ورود دوباره به مجلس شوراي ملي را پيدا نخواهند كرد. در حالي كه رعب و وحشت بر كشور حاكم شده بود، مأموران شهرباني با درايت و مباشرت سرتيپ محمد درگاهي (معروف به محمد چاقوكش) رئيس كل شهرباني در روز دوشنبه 16 مهر 1307 مدرس را شب هنگام و به طرز بسيار زننده‌اي دستگير كرده و چنانكه مطلوب رضاخان بود به شهرستان دور افتاده خواف در جنوب شرقي استان خراسان تبعيد كردند. ايشان حدود 9 سال در اين منطقه بدون اين كه امكاني براي مراوده و ملاقات با بستگان و اطرافيانش را داشته باشد زندگي محقر و پر درد و رنجي را پشت سر نهاد و نهايتاً به دستور رضاخان به كاشمر انتقال يافت. در شب دهم آذر 1316 در پايان يك روز از ماه رمضان و در حالي كه به انتظار افطار نشسته بود، مأموراني از شهرباني او را در محل اقامتش با چاي مسموم كرده و سپس با عمامه‌اش وي را خفه نموده و ناجوانمردانه به شهادت رسانيدند. مدرس كه در طول دوران طولاني تبعيدش در شهر خواف يك آب‌ انباري براي استفاده عموم مردم ساخته بود، «دارايي‌اش در هنگام شهادت عبارت بود از: 30 ريال وجه نقد (كه 12 ريال آن خرج تكفين و تدفين وي شد) يك جلد قرآن، يك عينك، يك عصاي چوبي، يك حوله حمام، يك سجاده نماز و يك پيراهن كرباس».6 فقط پس از عزل و تبعيد رضاشاه از ايران و در سال 1321 بود كه دادگاهي براي شناسايي و محاكمه جنايتكاران دوره حكومت خشن و غير انساني رضاشاه و از جمله قاتلين سيد‌حسن مدرس تشكيل شد و تعدادي از مأموران شهرباني به اتهام قتل مدرس و دهها تن ديگر از رجال و مردم كشور دستگير و محاكمه شدند. سپس آشكار شد كه به دستور مستقيم رضاشاه افراد زير در شهادت سيد‌حسن مدرس دست داشته‌اند: سرپاس مختاري (ركن‌الدين مختار) رئيس وقت شهرباني كل كشور؛ رسدبان دوم محمود مستوفيان؛ حبيب‌الله خلج، ياور محمد‌كاظم جهانسوزي؛ پاسيار منصور وقار. گفته شده است كه قبل از آن دوبار به پاسيار نوايي رئيس شهرباني خراسان دستور داده شده بود تا سيد‌حسن مدرس را به قتل برساند. اما او هر دو بار استنكاف كرده بود. به همين دليل او را در 30 آبان 1316 به تهران احضار و پاسيار منصور وقار را به رياست شهرباني خراسان منصوب كرده تا مأموريت محوله را به انجام برساند. مظفر شاهدي پانوشت‌ها: 1. حسين مكي، تاريخ بيست ساله ايران، ج 3، ص 154. 2. حسين مكي، مدرس قهرمان آزادي، ج1، ص 328. 3. همان، ص 485. 4. همان، ص 716. 5. همان،‌ص 725. 6. صدرالدين طاهري زندگي سياسي مدرسي، ص 29. منابع و مآخذ ـ حسين مكي، مدرس قهرمان آزادي، تهران، بنگاه ترجمه و نشر كتاب، 1358. ـ صدرالدين طاهري، زندگي سياسي مدرس، چاپ اول، تهران، رسا، 1373. ـ حسين مكي، تاريخ بيست ساله ايران، جلد اول، تا چهارم، تهران، اميركبير، 1357. ـ محمد‌تقي ملك‌الشعراي بهار، تاريخ مختصر احزاب سياسي ايران، انقراض قاجاريه، 2 جلد ، تهران، اميركبير، 1363. ـ محسن صدر، خاطرات محسن صدر (صدرالاشراف)، چاپ اول، تهران، وحيد، 1364. ـ غلامرضا گلي زواره، شهيد مدرس: ماه مجلس، تهران، سازمان تبليغات اسلامي، 1375. ـ مدرس و مجلس، تهران، مؤسسه پژوهش و مطالعات فرهنگي، 1373. ـ محمد تركمان،‌ مدرس در پنج دوره تقنينيه، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامي، 1376. ـ محمد تركمان، آراء، انديشه‌ها و فلسفه سياسي مدرس، تهران، هزاران، 1374. ـ ابراهيم خواجه‌نوري، بازيگران عصر طلايي (سيد‌حسن مدرس)، تهران، جاويدان، 1358. ـ محمد گلبن، مدرس در تاريخ و تصوير، تهران، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي، 1367. ـ غلامرضا گلي زواره، داستانهاي مدرس، قم، زواره، 1373. ـ علي مدرسي، مدرس، تهران، بنياد تاريخ انقلاب اسلامي ايران، 1366. ـ علي مدرسي، مرد روزگاران، تهران، هزاران، 1374. ـ نطق‌ها و مكتوبات و يادداشتهايي پيرامون زندگي مجاهد شهيد سيد‌حسن مدرس، بي‌جا، ابوذر، 1375. ـ مسعود نوري، زندگي و مبارزات شهيد آيت‌الله سيد‌حسن مدرس، تهران، پرستو، 1361. ـ حسن نوري، حكايت‌هايي از زبان سرخ، تهران، نور، 1361. ـ نادعلي همداني مدرس؛ سي‌سال شهادت،‌ بي‌جا، غزالي، 1360. ـ محمد گلبن، محاكمه محاكمه‌گران، تهران،‌نقره،‌1363. ـ حسين مختاري، نمايشنامه مدرس، تهران، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي، 1362. ـ قربانعلي دري نجف‌آبادي، ديدگاههاي اقتصادي شهيد مدرس، تهران، ضريح، 1376. ـ غلامرضا گلي‌زواره، ناصح صالح، قم، حضور، 1378. ـ شهيد آيت‌ الله سيد‌حسن مدرس به روايت اسناد، تهران، مركز بررسي اسناد تاريخي، 1378. ـ رضا عيسي‌نيا، انديشه سياسي شهيد مدرس، تهران، دانش و انديشه معاصر، 1380. ـ عبدالعلي باقي، مدرس مجاهدي شكست‌ناپذير، بي‌جا، تفكر و گواه، 1370. ـ حميد‌رضا شاه‌آبادي، حكايت مرد تنها، تهران، سازمان تبليغات اسلامي، 1383. ـ محبوبه معراجي‌پور، برق غيرت، زندگي شهيد مدرس، تهران، مركز اسناد انقلاب اسلامي، 1382. ـ حميد‌رضا ملك‌محمدي، مدرس و سياستگذاري عمومي، تهران، مركز اسناد انقلاب اسلامي، 1383. منبع: ماهنامه الکترونیکی دوران - شماره 14

اهميت اسناد در تاريخ‌نگاري

اهميت اسناد در تاريخ‌نگاري با توجه به اهميتي كه اسناد تاريخي در هر تحقيق و پژوهش دارند و استناد به آنها اعتبار بيشتري به پژوهشهاي تاريخي مي‌بخشد در اين مقاله سعي شده با شناساندن موقعيت و جايگاه اسناد، نقش بسيار مؤثر آنها در تاريخ‌نگاري ذكر شود. به اين منظور تأثير مثبت اسناد در پژوهشهاي تاريخي به عنوان مهمترين منابع مكتوب شده مورد بررسي قرار گرفته و پس از آن به بحث درباره مفهوم آرشيو و مدارك آرشيوي خواهيم پرداخت. اهميت و اعتبار سند، اصالت اسناد به ويژه اسناد آرشيوي را براي استفاده مورخ بيان مي‌كند و اينكه نسبت به ‌آثار باستاني و آثار مكتوب ديگر كمتر مورد سوء استفاده و جعل قرار گرفته‌ اند. از دوران اختراع خط و سهولت در نگارش و ثبت و ضبط حوادث و وقايع تا دوران اختراع صنعت چاپ و پديدار شدن اسناد در متون تحقيقي و بايگاني آنها، اسناد مهمترين منبع تاريخي محسوب شده كه مورخان با استناد به آنها به صحت و سقم مطالب خود پي برده‌، با مدارك مستدل و براهين مستحكم‌تر به بررسي حوادث و رويداد‌هاي تاريخي پرداخته‌اند. اگر چه در ابتدا بي‌‌توجهي به جمع‌آوري اسناد و استناد به آنها موجب از بين رفتن بسياري از اسناد مربوط به تاريخ ايران شده و مسامحه در اين امر مهم باعث شده فقط راجع به بعضي از دورانهاي تاريخي سند موجود باشد. اسناد براي پژوهشهاي تاريخي، همچون مصالحي هستند كه مورخ با استفاده از آنها به بازسازي تاريخ مي‌پردازد و در نتيجه «روابط اجتماعي» انسانها به وجود مي‌آيد. اسناد با توجه به استفاده‌‌اي كه در هر زمان از آنها مي‌شود داراي دو ارزش اداري و تحقيقي هستند. تا زماني كه مطالب آنها مربوط به مسائل روزمره جاري است، اداري يا شخصي محسوب مي‌شوند. پس از آن كه ارزش جاري و روزمره خود را از دست دادند ارزش تحقيقي و استنادي پيدا مي‌كنند. بنابراين پژوهشها و تحليلهاي مورخ بدون مراجعه به اسناد كامل نخواهد شد. اسناد تاريخي از مهمترين منابع مكتوب در پژوهشهاي تاريخي به شمار مي‌آيند كه شامل: مكاتبات حكومتي، فرمانها، معاملات سياسي، گزارشهاي اقتصادي، فرهنگي، نظامي، اسناد قضايي، مالي، حقوقي و برخي مكاتبات خصوصي و خانوادگي مي‌باشند. بي‌توجهي به حفظ و نگهداري اسناد، موجب از ميان رفتن بسياري از آنها در طول تاريخ شده است. مورخ بيش از هر چيز بايد از اصالت سندي كه به ‌آن استناد مي‌كند و جعلي نبودن آن مطمئن باشد. براي تعيين اصالت سند مي‌توان شواهدي را در آنها در نظر گرفت. سندي كه بتوان به آن اطمينان كرد، نبايد مخدوش، خط خورده، تراشيده، شكسته، ترميم شده و نونويس باشد. اگر سند رونوشت يا به اصطلاح قديم «سواد» است بايد از روي اصل استنساخ شده و خلاصه نشده باشد. براي شناسايي سند، توجه مهر و حاشيه نوشته‌هاي آن ضروري است از طريق كاغذ، مركب و تزيينات يك سند نيز مي‌توان اصالت آن را تعيين كرد. 1 مدارك آرشيوي آرشيو (Archives) مجموعه نوشته‌ها و اوراقي هستند كه خود حاصل فعاليتهاي روزمره و مستمر ديوانهاي سابق و ادارات كنوني مي‌باشند و مندرجات آنها از نظر نحوه بهره‌برداري داراي دو گونه ارزش اداري و ارزش تحقيقي است، به اين معني كه مادامي كه مطالب آنها مربوط به امور جاري و روزمره اداري است داراي ارزش اداري هستند پس از آنكه از گردش فعاليتهاي روزمره اداري خارج شدند ارزش تحقيقي و استنادي پيدا مي‌كنند. در اين حالت به آنها «اسناد تاريخي» اطلاق مي‌شود. بدين ترتيب اسناد تاريخي شامل كليه فرمانهاي سلطنتي، مكاتبات و اسناد سياسي، معاهدات، نوشته‌هاي اداري، اسناد قضايي، مالي و حقوقي، گزارشهاي اقتصادي، اجتماعي و فرهنگي و نظامي و برخي مكاتبات خصوصي دوستانه و خانوادگي مي‌باشند كه در قديم به آنها: سلطانيات، ديوانيات و اخوانيات مي‌گفتند. 2 اهميت و اعتبار سند از ميان گروههاي پنجگانه منابع و مآخذ تحقيقي 1ـ منابع ذهني يا نقلي 2ـ منابع باستانشناسي 3ـ منابع تصويري و ترسيمي 4ـ منابع كتبي 5ـ مدارك آرشيوي. مدارك آرشيوي داراي اصالت و اعتبار بيشتري است زيرا هر سند اداري و ديواني و هر فرمان و نامه رسمي كه امروز به دست مي‌آيد به زمان و رويدادي خاص و حقيقي بستگي داشته و در نتيجه رابطه مستقيم و طبيعي بين اثر و مؤثر موجود است. به علاوه قضاوتها و داوريهايي كه درباره آنها مي‌شود و آنچه از محتواي آنها استباط مي‌گردد برخلاف متون قديمي كه دستخوش تغيير و تبديل و شك و اصلاح بوده‌‌اند و يا مدارك باستانشناسي كه مبناي قضاوت و استنباط در مورد آنها غالباً مبتني به حدس و گمان و تقريب است، بر پايه اعتبار و يقين و اصالت آنها استوار است. ضمناً چون براي حفظ روابط جامعه با دستگاههاي اداري و حاكمه تهيه و تنظيم شده و مي‌شوند خالي از شايعه، دروغ، تظاهر، اغراض خصوصي و ملاحظه‌كاريهاست. همين نقش اساسي و قابل اعتماد كه اين منبع، در اصالت ضبط وقايع ايفا مي‌نمايد از قديم‌ترين ايام در جوامع باستاني شناخته و اهميت آن آشكار بوده است. بنابراين با استفاده از اين نوع مدارك به اشتباهات، پرده‌پوشي، مجهولات، گزافه‌گويي‌‌ها و بالاخره ملاحظه‌كاريهاي برخي از تاريخ‌نويسان گذشته مي‌‌توان پي‌برد و حقايق امور را درك و كشف كرد. 3 به نقل از: مجموعه مقالات همايش اسناد و تاريخ معاصر مركز بررسي اسناد تاريخي پانوشت‌ها: 1ـ تاريخ‌شناسي، دوره پيش‌دانشگاهي. 2ـ قائم‌مقامي، جهانگير؛ مقدمه‌اي بر شناخت اسناد تاريخي. 3ـ همان. منبع: ماهنامه الکترونیکی دوران - شماره 14

در زير زمين قصر رضاخان

در زير زمين قصر رضاخان كودتاي سوم اسفند 1299، كه با حمايت دولت بريتانيا عملي شد، نهايتاً زوال سلسله قاجا‌رها را در ايران رقم زد. اين معني در تحولات سياسي پس از كودتا و رخدادهايي كه قدرت‌يابي تدريجي ولي مداوم رضاخان را در پي‌آورد، بيشتر آشكار گرديد.گفته مي‌شد كه از هنگام عقد قرارداد 1919 و پس از آن ديگر انگليسيان از تداوم سلسله قاجاريه قطع اميد كرده به ويژه احمد‌شاه قاجار روابط خوبي با دولت بريتانيا نداشت. در آ‌ن زمان انگليسي‌ها به قاجارها بدبين شده‌ بودند و آنان را به روسيه متمايل مي‌‌دانستند. احمد شاه از همان ماههاي متعاقب كودتا نسبت به سردارسپه و خيالاتي كه وي در سر مي‌پرورانيد به ديده سوءظن مي‌نگريست و مهمتر از آن صريحاً بر زبان مي‌آورد كه از سردارسپه مي‌ترسد. با اين احوال و برغم سوءظن انگليسي‌ها پيرامون ارتباط نزديك قاجارها و شخص احمد‌شاه با دولت جديد روسيه شوروي، شاه ايران هيچ‌گاه درصدد برنيامد به طور جدي از آن كشور كمك بخواهد. در اين ميان شخص رضاخان هم مكرراً با اقدامات خلاف قاعده و ناهنجارش نشان داده بود كه نسبت به قاجارها كينه‌اي جدي در دل دارد و البته در شرايطي كه به حمايت دولت بريتانيا دلگرم بود، در راه تضعيف موقعيت قاجارها و احمدشاه و از ميان برداشتن آخرين موانع جهت كسب قدرت وحكومت از هيچ تلاشي فروگذار نمي‌كرد. آگاهان به امور مكرراً از سوء رفتار و بدگويي‌هاي او نسبت به احمد‌شاه در هنگام حضور در ايران و سپس مسافرتش به اروپا سخن به ميان‌‌آورده‌اند و البته خود او نيز چند بار طي جلسات و گفت‌و گوهاي خصوصي از حمايت بريتانيايي‌ها از خود تا به سقوط كشاندن نهايي قاجارها سخن به ميان آورده بود. بدين ترتيب و در شرايط غيبت تقريباً فرارگونه احمد‌شاه از ايران و توقف طولاني‌اش در خارج از كشور رضاخان فرصت بيشتر و تعيين كننده‌‌تري براي تداوم طرح‌هاي جاه‌طلبانه خود به دست آورد و برغم مخالفت‌هاي گسترده داخلي، عمدتاً با توسل به حربه تزوير و بهره‌گيري از نيروهاي نظامي و ايجاد رعب و وحشت و تحت تعقيب قرار دادن مخالفان كه در موارد متعدد با ترور و قتل آنان نيز همراه بود، توانست موقعيت خود را در مجموعه دولت و حكومت تثبيت و تحكيم كند. عقيم ماندن طرح‌هايي نظير غائله جمهوري خواهي هم به تلاش‌هاي رضاخان براي از ميان برداشتن قطعي سلطنت قاجارها پايان نداد. به ويژه اين كه در اين ميان حامي او دولت بريتانيا هم سخت از طرح به سقوط كشانيدن قاجارها پشتيباني كرده و در اين راستا وعده و وعيدهاي بسياري به سردارسپه داده بود. انگليسيان اميدوار بودند با سقوط قاجارها و صعود رضاخان به سرير قدرت و سلطنت موقعيت سياسي، اقتصادي و ژئوپوليتيكي او در ايران بيش از پيش تحكيم و تثبيت يافته و نيز رقيب ديرينه‌اش روسيه شوروي ديگر امكاني براي حضور در عرصه ايران پيدا نكند و نيز مؤسسات قدرتمند اقتصادي و مالي بريتانيا در ايران (به ويژه شركت نفت انگليس و ايران و نيز بانك شاهنشاهي) قدرتمند‌تر از گذشته به فعاليت خود در ايران ادامه دهند و البته رضاخان جهت تحقق تمام اين خواست‌ها و آرزوهاي بريتانيايي‌ها در ايران قول مساعد داده بود. به همين دليل رضاخان جري‌‌‌تر از سابق و پس از پايان غائله جمهوري‌خواهي به تداوم مخالفتهاي عمومي چندان وقعي ننهاده و با در پيش گرفتن سياست تطميع و تزوير و رياكاري درصدد برآمد نظر مساعد مردم و رجال و نمايندگان مجلس را به سوي خود جلب كند و با دادن وعده‌هاي دروغين كماكان در تداوم به كرسي نشاندن توطئه‌ هاي خود مي‌كوشيد. چنانكه به دنبال واقعه جمهوري‌خواهي و برغم فرمان احمد‌شاه مبني بر عزل او از نخست‌وزيري با لطايف‌ الحيل توانست مخالفانش در مجلس را به ضرورت دادن رأي اعتماد به دولت او متقاعد كرده و البته به دروغ وعده دهد كه از هيچ تلاشي جهت مراجعت احمد‌شاه به كشور فروگذارنخواهد كرد. اين در حالي بود كه او هيچ‌گاه به اين وعده‌ وفاداري نشان نداده و كماكان درصدد بود موجبات توقف شاه را در اروپا فراهم آورد. در اين راستا رضاخان با كمك عوامل خود و نيز صرف پول به حملات خود بر ضد احمد‌شاه شدت بخشيد و جهت بدنام ساختن او سفارش چاپ و انتشار مقالاتي بر ضد او در نشريات و روزنامه‌هاي خارجي داد و افرادي از عوامل او جهت از اعتبار انداختن احمد‌شاه راهي اروپا شدند. ضمن اين كه نشريات و روزنامه‌‌هاي ايران هم كه عمدتاً تحت كنترل و فشار سردار سپه بودند، بر دامنه حملات و انتقادات خود بر ضد قاجارها وشخص احمد‌شاه افزودند. در اين ميان احمد‌شاه هم كه كماكان از رضاخان خوف در دل داشته و در همان حال از سوء سياست بريتانيايي‌ها نسبت به خود آگاهي داشت جرأت بازگشت دوباره به كشور را در خود نمي‌ديد. در اين هنگام مسافرت رضاخان به عتبات عاليات و تبليغات گسترده‌اي كه متعاقب آن به نفع او در نشريات و محافل سياسي ـ اجتماعي كشور به راه افتاد و نيز پايان كار شيخ خزعل در خوزستان كه با همراهي و همكاري رضاخان با انگليسي‌ها صورت گرفته بود، سردارسپه را يك گام ديگر به سوي تحقق آرزوهايش نزديك‌تر ساخت. ضمن اين كه قشون و شهرباني ستمكار رضاخان جهت تحكيم موقعيت او در مجموعه حاكميت از هيچ جنايتي فروگذار نمي‌كردند. در همان حال مخالفان سردارسپه در مجلس بشدت تحت فشار بوده و جرايد و نشريات وابسته، مخالفان در جامعه و همچنين اقليت مخالف رضاخان در مجلس توقيف شده و با قتل برخي مخالفان سرسخت‌تر رضاخان نظير ميرزاده عشقي و تهديد و ترور نمايندگان و رجال مخالف، فضاي رعب ‌آلود و نظم قبرستاني و خفقان آلودي در عرصه سياسي ـ اجتماعي كشور حاكم شده و بدين ترتيب رضاخان اميدوار بود در آينده‌اي نه چندان دور بر مقاصدش دست يابد. سانسور با شدت و حدت تمام ادامه داشت و صداي مخالفان البته به ندرت شنيده مي‌شد و سردارسپه اميدوار بود طرفداران او در مجلس و نيز بيرون از مجلس چنانكه مطلوب او بود باتغيير دادن موادي از قانون اساسي به حيات سياسي قاجار پايان داده او را به تخت سلطنت و حكومت نزديكتر سازند. اقليت كوچك مجلس تحت رهبري سيد‌حسن مدرس هم سخت از سوي طرفداران رضاخان تحت فشار قرار داشته و به ويژه نصرت‌الدوله فيروز، علي‌اكبر داور و عبدالحسين تيمورتاش با همكاري ديگر نمايندگان ذي‌نفوذ و طرفدار سردارسپه در مجلس با شتاب در حال عملي ساختن برنامه‌هاي او بوده تلاش مي‌كردند نطق‌ها، سخنراني‌ها و موضع‌گيري‌هاي افرادي نظير مدرس را بي‌اثر سازند و چنان وانمود سازند كه عمر حكومت قاجارها در ايران پايان پذيرفته و جهت رهايي كشور از بحران سياسي چاره‌اي جز تغيير موادي از قانون اساسي و نهايتاً به سلطنت رسانيدن رضاخان وجود ندارد. در اين زمان واقعه قتل ماژور ايمبري در تهران دستاويزي براي برقراري حكومت نظامي از سوي رضاخان شد تا باز هم بيشتر مخالفانش را از سر راه بردارد و با اعمال فشار سياسي و نظامي و توقيف آخرين نشريات منتقد و اعمال سانسور شديد فضاي سياسي اجتماعي كشور را با اطمينان بيشتري به سوي اهداف و طرح‌هاي خود سوق دهد. رضاخان جهت پيشبرد مطلوب‌ترطرح‌هاي خود تا پايان سال 1303ش. دكتر ميلسپو مستشار امريكايي ماليه را نيز تحت كنترل دولت خود قرار داد تا جهت هزينه‌هاي جاري و اجراي طرح‌هاي خود در شئون مختلف كمتر با مشكلات مالي مواجه شود. ضمن اين كه بانك شاهنشاهي مهمترين مؤسسه مالي انگليسي‌ها در ايران نيز آماده بود تقاضاهاي مالي سردارسپه را در چارچوب طرح‌هاي انگليسي‌ها برآورده سازد. در اين ميان تلاش‌هاي پايان ناپذير اقليت مجلس و مخالفان رضاخان جهت بازگشت احمد‌شاه به كشور هم با شكست روبرو شد. قانون 25 بهمن 1303 مجلس پيرامون اعطاي فرماندهي كل قوا به رضاخان هم گام ديگري بود كه قاجارها و احمد‌شاه را از نقشي كه در رياست و فرماندهي قشون اعمال مي‌كردند، دور ساخت و در همان حال موقعيت رضاخان را تقويت كرد. ضمن اين كه تلاش مدرس و اقليت كوچك طرفدار او جهت جلوگيري از تصويب اين قانون هم البته به جايي نرسيد. پيش از آن رضاخان به مجلس رفته و با تقاضاي دريافت فرماندهي كل قوا اضافه كرده بود كه: «شاه و وليعهد نمي‌گذارند من كار كنم و من اطمينان به حضرات ندارم و مي‌ترسم كه خدمات و اصلاحاتي كه كرده‌ام به باد رود. مجلس بايد به اين كار رسيدگي كند و تكليف مرا با اين دو برادر معين كند.» 1 بدين ترتيب قدرت و موقعيت رضاخان از آغاز سال 1304 در سطوح مختلف سياسي، اقتصادي و نظامي افزايش چشمگيري پيدا كرد و طرفداران او در مجلس، مجموعه حكومت، و به ويژه قشون و شهرباني تحركات خود را براي تحقق آخرين آرزوي سردارسپه كه همانا فتح قله سلطنت و حكومت بود، شدت بخشيدند. شواهد و قراين موجود هم نشان مي‌داد كه در شرايط فقدان رقيب خارجي قابل اعتنايي در عرصه ايران، انگليسي‌ها هم بلامنازع‌تر از هر وقت ديگر به مقصود مشترك خود با سردارسپه ياري مي‌رسانند. همزمان با بدگويي و تبليغات سوء رضاخان و عوامل او در گوشه و كنار كشور بر ضد قاجارها و احمد‌شاه، سردارسپه به تلاش خود جهت مقهور ساختن متنفذان، خوانين و حكمرانان محلي و نظاير آن ادامه داد و برخي از مهمترين اين افراد نظير سردار معزز بجنوردي به امر رضاخان اعدام شدند تا در آينده مخالفت‌هاي احتمالي با جاه‌طلبي‌هاي رضاخان به حداقل برسد. رضاخان در داخل و خارج از كشور شبكه‌اي اطلاعاتي و جاسوسي ايجاد كرده بودكه تحركات، ارتباطات، رفت و آمدها و اقدامات احتمالي مخالفان و منتقدان او و نيز روابطشان با قاجارها و شخص احمد‌شاه را تحت كنترل داشتند تادر اسرع وقت نسبت به جلوگيري از شكل‌گيري هرگونه تلاش مخالفت‌آميزي اقدامات لازم را به عمل آورند. ملك‌الشعراي بهار از رجال منتقد رضاخان در آن روزگار كه در اقليت مجلس هم عضويت داشت، در خاطرات خود مي‌نويسد: «تابستان 1304 در حال گذشتن است، سردارسپه در اين سال كاملاً در ايران جابجا مي‌شود و جا گرم مي‌كند. فرماندهان لشكرها در ايالات دست به فعاليت و پركردن جيب‌ها گذاشته‌اند، برق چشم از همه مردم گرفته و مي‌گيرند به اصطلاح تسمه از گرده همه كشيده‌اند و دمار از روزگار همه برآورده‌اند... مركزيت [طرفدار رضاخان] شروع شد. فعاليت و هوش و عقل و دسيسه با همه اسباب و ابزاري كه در سياست ضروري است در شخص رئيس دولت [رضاخان] جمع شد. جمعي معتقد، برخي مرعوب و لرزان، گروهي طامع و اميدوار به جاه و منصب،‌عده‌اي درصدد انتقام از حريف به وسيله اين دولت و عده‌اي ديگر آرزومند عالم جديد.... و از بين بردن طبقات روحاني و‌آيين قديم. باري هر كس به عنواني خود را وابسته و مربوط به رئيس دولت مي‌دانست... مركزيت شروع شد. تيمور [تاش] و فيروز در هيأت دولت و رفقاي آنها در مجلس كار را به دست گرفتند. درگاهي [محمد درگاهي رئيس كل وقت شهرباني] هم به هر سو تاخت و تاز مي‌كرد. مخالفان و منتقدان سردارسپه هم از هر سو تحت فشار قرار گرفته از شما چه پنهان ديگر نه اعصاب سالم در ما [منتقدان] مانده و نه قوه و بنيه كار. استخوان‌هاي ما را درگاهي [رئيس شهرباني] و پليس خرد كرده بودند. بدتر از همه والاحضرت وليعهد نيز ظاهراً از شاه نا اميد شده و فريب خورده بود شاه درآمدن خيلي ترديد داشت و مي‌ترسيد، وليعهد هم اين معني را حس كرده بود...» 2 در حالي كه گمان مي‌رفت احمد‌شاه قصد دارد به كشور بازگردد رضاخان و عوامل او و مهمتر از آنان انگليسيان به انحاء گوناگون او را تحت فشار قرار مي‌دادند از بازگشت به ايران اجتناب كند و در همان حال مخالفت‌هاي مردم تهران با رضاخان در اواخر شهريور و مهر 1304 كه با موضوع كمبود و بحران نان توأم شده بود، توسط شهرباني و قشون تحت امر رضاشاه سركوب شده تعداد قابل توجهي مقتول و مجروح شدند. انتقاد شديداللحن و شجاعانه مدرس از اين اقدام شنيع دولت سردارسپه در مجلس هم ناديده گرفته شد و به علت رعب و وحشت موجود، نشريات كشور هم تقريباً اين واقعه را منعكس نكردند. در چنين شرايطي بود كه ماشين تبليغات ضد قاجاري رضاخان در تهران و ساير شهرهاي كشور با حمايت و مداخلات قشون و شهرباني و استاندارها به راه افتاد و جمعيت‌ها و افراد مشخصي اين بار صريح‌تر از گذشته موضوع ضرورت پايان دادن به حكومت قاجارها در ايران و نقشي كه مجلس شوراي ملي مي‌توانست در اين باره انجام دهد، مطرح كردند. ضمن اين كه اعلاميه‌ها و شبنامه‌هاي حساب شده و تحت كنترلي از سوي عوامل رضاخان در گوشه و كنار كشور پخش شد كه علناً بر ضرورت خلع قاجاريه از سلطنت تأكيد مي‌كرد و به طور پيدا و پنهان به تقويت موضع و موقعيت رضاخان مي‌پرداخت. دستجاتي از طرفداران و عوامل رضاخان در گوشه و كنار كشور و به ويژه نقاط حساس تهران با برپايي مجالس و گردهمايي از ضرورت انقراض قاجارها و تغيير موادي از قانون اساسي توسط مجلس سخن به ميان مي‌آوردند و طومارها، نامه‌ها و اخبار و گزارشات عمدتاً بدون اسامي چاپ و منتشر مي‌شد كه گويي اكثري از مردم ايران در اقصي نقاط كشور سقوط قاجارها را طلب كرده، و رضاخان را مي‌ستايند. با اين احوال «با اجتماع مشتي رند و عده‌اي منفعت طلب و مردم كُشاني چند در باغ مدرسه نظام و سر و صداي دروغين محمد حسين آيرم [رئيس جديد شهرباني] كه مردم را به زور وادار به تلگرافات [بر ضد قاجارها و به نفع سردارسپه] كرده بودند، در مردم و ساكنان مركز اثري نبخشيد تا عاقبت حضرات مجبور به ترور و قتل نفس شدند.» در چنين موقعيتي بود كه فشارها بر مردم مخالف در گوشه و كنار كشور شدت گرفت و با سكوت و محافظه‌كاري رجال و شخصيت‌هاي تأثيرگذار كشور و ناتواني احمد‌شاه و بسياري علل ودلايل ديگر كه با اعمال فشار بر نمايندگان و اقليت مجلس همراه بود، به تدريج مقدمات لازم براي مطرح شدن ماده واحده انقراض قاجاريه در صحن علني مجلس فراهم آمد. چنين به نظر مي‌رسيد كه يأس و نوميدي بسياري از مخالفان و منتقدان رضاخان را فراگرفته و طرفداران و عوامل او در مجلس در نهم آبان 1304 فرصت و امكان لازم را براي عملي ساختن آرزوي ديرين وي بدست آورده‌اند. ماده واحده مذكور مقرر مي‌داشت: «مجلس شوراي ملي بنام سعادت ملت، انقراض سلطنت قاجاريه را اعلام نموده و حكومت موقتي را در حدود قانون اساسي و قوانين موضوعه مملكتي به شخص آقاي رضاخان پهلوي واگذار مي‌كند. تعيين تكليف قطعي حكومت موكول به نظر مجلس مؤسسان است كه براي تغيير مواد 36ـ 37ـ 38ـ 40 متمم قانون اساسي تشكيل مي‌شود.» جالب توجه‌تر خواهد بود بدانيم كه «اين ماده واحده از طرف همان آقايان [عمدتاً تيمورتاش، تدين و ديگران] و [علي‌اكبر] داور تهيه و در زيرزمين قصر رئيس‌الوزرا [رضاخان] روي ميز گسترده شد و بناي ‌آوردن وكيل و تقاضاي امضاء به ميل و خواهش و عنف و تهديد آغاز گرديد و تا روز ششم و هفتم ‌آبان [دو روز قبل از مطرح شدن آن در صحن علني مجلس] موفق شدند كه هشتاد و چهار نفر از اعضاي فراكسيون‌ها را كه زورشان رسيده بود به پاي آن ميز تاريخي بكشانند! .... عصر روز پنجشنبه هفتم آبان به ميل خود [راوي و نويسنده مطلب ملك‌الشعراي بهار و نماينده وقت مجلس پنجم از فراكسيون اقليت] به قصر رئيس‌الوزرا، شتافتم صحن قصر پر بود از افرادي كه طبعاً در اين قبيل موارد پي طعمه و شكار مي‌گردند و آن روزها ابواب قصر ديكتاتور بر روي آن بيچارگان باز مي‌شد. و آن ديكتاتور [رضاخان] به چهره بي‌نور اينها تبسم مي‌زد و به هر يك لطف خاصي ابراز مي‌داشت! عده‌اي از رجال سياسي نيز اينجا و آنجا در تكاپو بودند، مدخل زير زمين طرف راست مثل راه مورچه از آينده و رونده مملو بود. متوليان اكثريت [مجلس شوراي ملي] با ماشين‌ها در رفت و آمد بودند و هر كس كه بيرون مي‌رفت پس از چندي با شكاري تازه بر مي‌گشت و او را يك راست به كنار ميز برده، قلم تاريخي را به دستش مي‌دادند! ... تا آن ساعت از قضيه ماده واحده و ميز و زيرزمين اطلاعي كامل نداشتم. ديدن آن منظره پشتم را به لرزه درآورد، خاصه كه دو نفر از بهترين دوستانم را ـ از اعضاي اقليت ـ ديدم كه يكي از ايشان كه از ميز گردان ها شده، ديگري را داور شكار كرده داخل زيرزمين كرده، و رفقاي ديگر هم به نوبت آمدند و امضاء كردند...» 3 همزمان با اين اقدامات و در حالي كه طرفداران رضاخان آماده مي‌شدند تا در بعد‌از ظهر روز هشتم و صبح روز نهم آبان ماده واحده مذكور را مطرح و بدون برخورد با اشكالي جدي به تصويب برسانند، با اين احوال هنوز خطر مخالفت اقليت با اين لايحه غير قانوني از ميان نرفته بود و سيد‌حسن مدرس، ملك‌الشعراي بهار، دكتر محمد مصدق و چند تن ديگر هنوز مي‌ توانستند با سخنراني در مجلس مشكلاتي پيش روي توطئه‌كنندگان قرار دهند. به همين دليل در آستانه تشكيل جلسه موعود قرار شد كه مخالفين با اين لايحه در مجلس ترور شده و به قتل برسند «و مي‌خواستند به هر وسيله كه هست آن‌ها را خفه و خاموش سازند. جلسه‌اي بود. تصميمي مهيب و جانيانه اتخاذ كردند و قرار بر اين شد كه شب هشتم آبان [1304] اگر كسي از طرف اقليت حرف زد، كشته شود.» بر همين اساس هم بود كه طرح قتل ملك‌الشعراي بهار مورد تأييد قرار گرفت و پس از نطق مخالفت‌آميز او در مجلس مأموران شهرباني او را تحت تعقيب قرار دادند. اما برخلاف آنچه مطلوب آنان و به ويژه رضاخان (كه همزمان از سفارت فرانسه در تهران در انتظار شنيدن خبر قتل بهار بود) بود فرد ديگري (واعظ قزويني) علي‌الظاهر به خطا به جاي بهار هدف گلوله و ضربه چاقوي تروريست‌ها قرار گرفته و كشته شد. در همان حال به طور همزمان گروه قابل توجهي از تجار و معاريف شهر تهران به بهانه مطالعه برخي مسائل اقتصادي به كاخ رئيس الوزراء فراخوانده شده و سپس چنين شايع ساختند كه اين افراد در حمايت از سقوط قاجارها و به سلطنت رسيدن رضاخان متحصن شده‌اند و اين در حالي بود كه نيروهاي شهرباني تا پايان نمايش از خروج اين افراد جلوگيري به عمل مي‌آوردند. برغم مخالفت صريح و شجاعانه تعدادي از نمايندگان مجلس، كه در رأس همه ‌آنان سيد‌حسن مدرس و دكتر محمد مصدق قرار داشتند و رأي منفي حدود 5 تن از نمايندگان، لايحه انقراض قاجاريه در جلسه دوشنبه 9 آبان 1304 از تصويب و تأييد اكثريت نمايندگان طرفدار رضاخان گذشت و به فاصله‌اي كوتاه محمد‌حسن ميرزا وليعهد و خانواده‌اش از كاخ‌هاي سلطنتي اخراج و به خارج از كشور تبعيد شدند و بدين ترتيب رضاخان پهلوي به سرعت تمهيدات برگزاري انتخاباتي دلخواه و كاملاً فرمايشي از طرفداران و هواخواهانش در اقصي نقاط كشور را فراهم آورد تا تحت عنوان مجلس مؤسسان رأي نمايندگان مجلس شوراي ملي (در 9 آبان 1304) را به اصطلاح تأييد و تصويب كنند و نهايتاً در 21 آذر همان سال و با كارگرداني علي‌اكبر داور، تيمورتاش و چند تن ديگر اين مهم مطابق ميل رضاخان انجام پذيرفت و مجلس به اصطلاح مؤسسان به انقراض سلسله قاجار و تأسيس سلسله پهلوي رأي مثبت داد. طي چند ماه آتي مقدمات برگزاري مراسم تاجگذاري براي رضاخان فراهم شد و نهايتاً در روز يكشنبه چهارم ارديبهشت 1305 قزاق بي‌سواد ديروز با حمايت انگليسيان و طي پروسه‌اي چند ساله از اقدامات غير انساني تاج سلطنت بر سر نهاد و طي حدود 16 سال سلطنت توأم با ديكتاتوري خود در راه مشروطيت زدايي و نقض صريح و آشكار حقوق اساسي ملت ايران از هيچ تلاشي فروگذار نكرد. قهرمان ميرزا سالور عين‌السلطنه در خاطرات خود پيرامون نقش انگليسي‌ها در انقراض قاجاريه و به سلطنت رساندن رضاخان مطالب جالب توجهي دارد. مي‌نويسد: «بسياري از مخالفان قاجاريه مزدورهاي سفارت انگليس هستند كه پول مي‌گيرند فرياد مي‌كنند قاجاريه بايد برود. اينها تا پول مي‌گيرند، فرياد مي‌كنند. پول كه نمي‌دهند ساكت مي‌شوند. ديگر التهابي ندارند...» 4 عين‌السلطنه در جايي ديگر از نوكري بلا اراده رضاخان براي بريتانيايي‌ها سخن به ميان مي‌آورد كه به وعده رسانيدنش به سرير سلطنت هر آنچه مي‌خواهند در حق او تحقير روا مي‌دارند: «...آنچه در ميان خواص مشهور است تهيه طرح جلوس به تخت سلطنت بود كه در تهران تهيه شده بود. حتي پانصد نفر را هم حاضر كرده بودند كه از ميدان توپخانه اتومبيل حضرت اشرف را با دست به سمت تخت مرمر ببرند و در آنجا با حضور آنها و نظاميان جلوس كند.[به دنبال وقايع بازگشت رضاخان از عتبات عاليات] تا همدان هم حضرت اشرف [!] بشاش و خرم و به همين خيال بود. آنجا يك مرتبه ورق برگشت. اين بود كه روز ورود بسيار ملول به نظرها آمد. انگليسي‌ها براي قدرت‌نمايي و اين كه تو [رضاخان] داخل آدم نيستي و هر چه هست بدست ما خواهد بود، دو مرتبه او را فريب دادند. يك مرتبه در جمهوري، يك مرتبه در سلطنت. درست زماني كه يقين كرد رئيس‌جمهور يا شاه مي‌‌شود سرازيرش كردند كه باز آدم خودشان باشد.» 5 هم او تأكيد مي‌كند كه كودتاي 1299 سخت مورد نفرت عموم مردم كشور بود و به همين دليل در چهارمين سالروز اين واقعه تأسفبار در مدرسه نظام «جز نظامي‌ها كسي نبود». عين‌السلطنه همچنين از نفرت مردم كشور از رضاخان و خانواده او سخن به ميان آورده و مي‌نويسد: «اين چند روزه پسر سردارسپه [محمد‌رضا] را بازار برده بودند. همه گفتند بچه خوب بازار آمده، بچه خرس آمده. احساسات عامه ولو به غلط هم باشد مؤثر است و خاموشي آن مشكل. آنچه مردم را از اين آدم رَم داده و هر قدر مي‌خواهد خود را به آنها نزديك كند ممكن نشد دو چيز است: يكي قضيه جمهوري، ديگري تقرب جماعت بهائيه در دربار او»6 عين‌السلطنه در جايي ديگر باز هم از عامليت رضاخان براي انگليسي‌ها سخن گفته مي‌نويسد: «انگليسي‌ها خيالاتي دارند، به توسط سيد‌ضياء و ديگران ـ يعني اختيارات به دست اين آدم [رضاخان] دادند. بسيار بسيار خوب انجام داد.» 7 او در جايي ديگر باز هم از عدم اقبال مردم كشور نسبت به رضاخان سخن به ميان مي‌آورد مي‌گويد: «در مسجد شاه سردارسپه را دعا گفته بودند، احدي آمين نگفته بود. از اين رو طاقت نياورده [رضاخان] و برخاست ورفت. هر وقت چنين اتفاقي بيافتد رئيس نظميه فحش نوش جان مي‌كند.» 8 هم او در آستانه رأي مجلس به انقراض قاجاريه در آبان 1304 با اشاره به تبليغات سوء رضاخان و انگليسي‌ها بر ضد قاجاريه، به نقش آن كشور در اين تحولات چنين اشاره مي‌كند: «نقشه انگليسي‌ها مدتي است تغيير كرده تا آن روز پروگرام كمال پاشا بود و جمهوريت، اينك سلطنت است و اينكه آن پروگرام را تا هر جا بشود اجرا كند.» 9 عين‌السلطنه درباره عدم تمايل انگليسي‌ها جهت بازگشت احمد‌شاه به كشور و همراهي آنان در اين مقصود با رضاخان چنين مي‌نويسد:«...انگليسي‌ها مايل نيستند احمد‌شاه به كشور بازگردد، رئيس‌الوزراء هم ميل ندارد. احمد‌شاه خواست بيايد مانع شدند. باز مي‌گويند هفت سال است با وجود آنچه انگليسي‌ها بر سر اين آدم [احمد‌شاه] آوردند و حتي تخت و تاج او را در مخاطره انداختند به آنها بله نگفت، اما سردارسپه در اين مدت كم پانصد بله به انگليسي‌ها گفت.»10 و هنگامي كه مجلس شوراي ملي ماده واحده انقراض قاجاريه را تأييد و تصويب كرد، هم او در دفترچه خاطراتش نوشت: «به سرعت برق و باد اين مسئله مهم گذشت. اينجا هم يكي از ممالك سلطنت نشين دولت انگليس شد مثل مصر، عراق، فلسطين و هندوستان. سردارسپه هم مثل فيصل و ابن سعود و غيره شد. باز اگر تا اين درجه هم دست از ما بردارند خوب است... اين شد نتيجه قشون متحد‌الشكل كه از آرزوهاي انگليسي‌ها بود. اين شد نتيجه اعتماد و بزرگ كردن يك آدم پست و نانجيب. چه عيب دارد ايران، شاه و سلاطين عجيب [و] غريب خيلي به خود ديده، از مسگر، رامشگر، عرب، ترك، تاجيك، افغان و غيره و غيره. اينك هم يك افيوني را تماشا و تعظيم كنند... انگليسي‌ها با ما كار دارند...» 11 عين‌ السلطنه در جايي ديگر از خاطراتش به ناراحتي مردم از نصب رضاخان، به سرير سلطنت سخن به ميان آورده و مي‌نويسد: «... شخصي در جلوي بلديه [شهرداري] بالاي كرسي رفت و پس از نطق تبريك و تهنيت، مردم را امر به گفتن زنده باد پهلوي كرد، احدي جواب نداده بود. شاهنشاه اسلام پناه! [رضاخان] را دعا كرد، احدي آمين نگفت. خجل شده پايين آمد. باطناً مردم غمگين هستند. اظهار بشاشيت را از احدي نمي‌شود فهميد. مگر همان علاقمندان اما قدرت دم زدن ندارند. فوراً آژان جلب نظميه مي‌كند. چنانچه جماعتي از زن و مرد را امشب به همين جرم دستگير كردند.» 12 هم او با اشاره به سخنان محمد‌حسن ميرزا وليعهد مخلوع كه خدا را شكر گفته بود كه در دوران سلطنت قاجارها، انگليسي‌ها با تمام دسايس و فشاري كه وارد مي‌آوردند، نتوانستند بر كشور مسلط شوند و اينك با آوردن رضاخان بر اين مقصود ديرينه خود رسيده‌اند، اضافه مي‌كند كه: «اولين دولتي كه تلگراف تهنيت فرستاد و اين دولت موقتي [رضاخان پهلوي] را شناخت همان انگليس بود.»13 عين‌السلطنه در جايي ديگر هم يادآور مي‌شود كه: «كلنل فريزر آتاشه ميليتر سفارت انگليس كه سابقاً رئيس پليس جنوب (S.P.R) بود و فارسي را بهتر از ما حرف مي‌زند روزي سه مرتبه خانه سردارسپه مي‌رود و به او درس مي‌دهد.» 14 عين‌السلطنه با اشاره به رأي مجلس در تغيير قانون اساسي و انقراض قاجاريه و نقش انگليس در اين داستان مي‌نويسد: «روزنامه مجلس كه تفصيل اخبار مجلس و مذاكرات آن را درج كرده است الحاق كتاب شد تا قارئين بدانند به چه نيرنگ و شعبده‌بازي دولت انگليس يك سلطنت پوشالي [پهلوي] براي اين مملكت انتخاب نموده و او را هم دلخوش كرده كه نسل به نسل برقرار نگاه خواهد داشت. حقيقتاًَ بايد در مقابل همچو پلتيكي تعظيم كرد. يك كدخداي دهي را بخواهند بيرون كنند و كدخداي ديگر به جاي او بگذارند به اين سهولت، به اين آرامي نمي‌شود.»15 عين‌السلطنه باز هم در اين‌باره مي‌نويسد: «بنازم به قدرت پروردگار... تهنيت بگويم ملت مقتدر انگليس را. آدمي كه [مقصود رضاخان است] تا پانزده سال قبل سر يك فنجان عرق و صد دينار سيرابي سر قبر آقا يا حوالي قزاقخانه نزاع و قمه‌كشي مي‌كرد، توي سرش مي‌زدند، توي سر مردم مي‌زد و تا چهار سال قبل اسمش را هم كسي نمي‌دانست امروز بدين مقام و مرتبه [سلطنت و حكومت] مي‌رسد كه همه كس حيران است...». 16... «فردا شب هم چراغان و آتش بازي است. زور و زر و بيم و اميد در يك جا تمركز يافت. تدابير انگليس‌ هم از عقب آن. ديگر ممكن نبود اين كار [سقوط قاجاريه و صعود رضاخان، سلطنت] نشود... مردم از بس كه تبعيد و حبس و اعدام شدند، تنبيه شدند، خسته بودند و در حقيقت مثل آهويي در مقابل اسب عربي تندرو صياد تسليم شدند... اين بود نيت انگليسي‌ها. امر كردند كه به سرعت باد و برق اين كار صورت بگيرد و گرفت.» 17 عين‌السلطنه تيمور تاش وزير دربار رضاشاه را جاسوس انگليسي‌ها ارزيابي مي‌كند كه همراه با مديرالملك حركات و سكنات او را به سرعت به سفارت بريتانيا گزارش مي‌دهند: «در حالي كه اين آدم [تيمورتاش] و مديرالملك (داماد نواب نايب سفارت) بپّاي شاه [مراقب رفتار رضاشاه] هستند. نفس بكشد راپرت به سفارت [بريتانيا] مي‌دهند. پليس‌هاي مخفي ديگر را ما درست نمي‌شناسيم. البته چندين نفر هستند كه هم پليس مديرالملك و تيمور تاش هستند، هم پليس مخفي [رضا] شاه.»18 و هم او اضافه مي‌كند كه: «به هر حال روزگار سگي داريم از هر جهت. نه من، تمام مردم گرفتارند. اين است كه انگليسي‌ها هر كاري مي‌خواهند مي‌كنند و نفس كش نيست. باز هم مشغولند ما را گداتر، فقيرتر و مبتلاتر كنند تا به كلي ناچيز شويم.» 19 عين‌السلطنه در تحليل جريان برگزاري مراسم تاجگذاري رضاشاه در روز چهارم ارديبهشت 1305 چنين در دفترچه خاطراتش ثبت كرد: «هيچ فرق براي ايراني نمي‌كند قاجاري سرسخت باشد يا قزاقي. بنازم به قدرت و تدابير دولت بريتانيا ... كسي كه نه صاحب ايل و قبيله بود، نه صاحب مقام و رتبه، نه داراي سابقه خدمات بزرگي... چيزي كه هست اين آدم هويت و ايام زندگي خود را نمي‌تواند نسبت به مردم تهران پوشيده دارد. همين طول دادن تاجگذاري هم پلتيك انگلستان است. درجه به درجه او را بالا برده‌اند.» 20 بدين ترتيب رضاخان پس از كودتاي سوم اسفند 1299 تا صعود نهايي به تخت سلطنت و تاجگذاري در روز چهارم ارديبهشت 1305 دقيقاً پنج سال و دو ماه انتظار كشيده و با بهره‌گيري از حمايت‌هاي پيدا و پنهان بريتانيا اقدامات خلاف قاعده و غير انساني پرشمار و زايدالوصفي انجام داد. منابع و مآخذ ـ حسين مكي، تاريخ بيست ساله ايران، جلد 1 و 2 و 3، تهران، انتشارات اميركبير، 1357. ـ سليمان بهبودي، رضاشاه، خاطرات سليمان بهبودي، به كوشش غلامحسين ميرزا صالح، تهران، طرح نو، 1372. ـ قهرمان‌ميرزا سالور (عين‌‌السلطنه)، خاطرات عين‌السلطنه (قهرمان‌ميرزا سالور)، جلد نهم به كوشش مسعود سالور و ايرج افشار، تهران، اساطير، 1379. ـ محسن صدر، خاطرات محسن صدر (صدرالاشراف)، تهران، وحيد‌،1364. ـ محمد‌تقي ملك‌الشعراء بهار، تاريخ مختصر احزاب سياسي ايران، انقراض قاجاريه، 2 جلد، چاپ اول، تهران، اميركبير، 1363. ـ حسين مكي، مدرس قهرمان آزادي‌، 2 جلد، تهران، بنگاه ترجمه و نشر كتاب، 1358. ـ علي‌اصغر زرگر، تاريخ روابط سياسي ايران و انگليس در دوره رضاشاه، ترجمه كاوه بيات، تهران، پروين و معين، 1372. ـ محمد‌رضا خليلي خو، توسعه و نوسازي در ايران دوره رضا شاه، تهران، جهاد دانشگاهي، 1373. ـ ريدر بولارد، شترها بايد بروند، ترجمه حسين ابوترابيان، تهران، نشر نو، 1362. ـ محمود حكيمي، داستان‌هايي از عصر رضا شاه، تهران، قلم، 1371. ـ اسكندر دلدم، زندگي پرماجراي رضاشاه، 3 جلد، تهران، گلفام، 1370. ـ عبدالله طهماسبي، تاريخ شاهنشاهي اعليحضرت رضاشاه پهلوي، تهران، دانشگاه تهران، 1355. ـ سعيد نفيسي، تاريخ شهريار شاهنشاه رضاشاه پهلوي از 3 اسفند 1299 تا 24 شهريور 1320، تهران، شوراي جشنها...، 1344. ـ رضا نيازمند، رضاشاه از تولد تا سلطنت، لندن، بنياد مطالعات ايران، 1375. ـ مرتضي صادقكار، روانشناسي رضاشاه، تهران، ناوك، 1376. ـ حسين فردوست، ظهور و سقوط سلطنت پهلوي: خاطرات ارتشبد سابق حسين فردوست، جلد اول و دوم، تهران، اطلاعات، 1367. ـ محمد‌علي همايون (كاتوزيان)، انقراض قاجار و استقرار پهلوي، ترجمه حسن افشار، تهران، نشر مركز، 1380. ـ احسان طبري، پنجاه سال تبه‌كاري و خيانت سلسله پهلوي، بي‌جا، بي‌نا، بي‌تا. ـ عبدالامير فولادزاده، شاهنشاهي پهلوي در ايران، 3 جلد، قم، كانون نشر انديشه‌هاي اسلامي، 1369. ـ مصطفي الموتي، ايران در عصر پهلوي، جلد اول و دوم و سوم، لندن، انتشارات پكا، 1369ش / 1990 م. ـ استفاني كرونين، ارتش و تشكيل حكومت پهلوي در ايران، تهران، خجسته، 1377. ـ عبدالله شهبازي، نظريه توطئه، تهران، مؤسسه مطالعات و پژوهشهاي سياسي، 1377. ـ علي‌محمد بشارتي، پنجاه و هفت سال اسارت، تهران، سازمان تبليغات اسلامي، 1382. ـ عبدالله متولي، تيمورتاش و بازي قدرت، تهران، انتشارات مدرسه، 1382. ـ قاسم ياحسيني، قشون پهلوي، تهران، مدرسه،‌1383. ـ محمد ارجمند، خاطرات محمد ارجمند، شش سال در دربار پهلوي، تهران، پليكان، 1385. ـ ابراهيم صفايي،‌كودتاي 1299 و آثار آن، بي‌جا، بي‌نا، بي‌تا. ـ اميل لوسوئر، زمينه چيني‌هاي انگليس براي كودتاي 1299، ترجمه ولي‌الله شادان، تهران، اساطير، 1373. ـ حسن مرسلوند، اسناد كودتاي سوم اسفند 1299، تهران، نشر تاريخ ايران، 1374. ـ ناصر نجمي، از سيد ضياءتا بازرگان، تهران، مؤلف، 1370. ـ حسين آباديان، ايران از سقوط مشروطه تا كودتاي سوم اسفند،‌ تهران، مؤسسه مطالعات و پژوهشهاي سياسي، 1385. ـ ابراهيم خواجه نوري، بازيگران عصر پهلوي، تهران، جاويدان، 1358. ـ حسين مكي، مختصري از زندگاني سياسي سلطان احمد‌شاه قاجار، تهران، اميركبير،‌1357. ـ محمد تميمي طالقاني، دكتر حشمت كه بوده، بي‌جا، بي‌نا، 1324. ـ علي‌اكبر ولايتي، سير و تفحص در مشروطيت و پس از آن، تهران، حزب جمهوري اسلامي، 1361. ـ غلامحسين ميرزا صالح، جنبش ميرزا كوچك‌خان بنابر گزارشهاي سفارت انگليس در تهران، تهران، نشر تاريخ ايران، 1369. ـ تاريخ معاصر ايران، مجموعه مقالات، ج 3 و 9، تهران، مؤسسه پژوهش و مطالعات فرهنگي، 1368 و 1374. ـ هدايت‌الله حكيم الهي، اسرار سياسي كودتا و ....، تهران، بي‌نا، 1322. ـ ابوالقاسم كحال‌زاده،‌ ديده‌ها و شنيده‌ها، تهران، نشر فرهنگ، 1363. ـ ليث فوربز و فرانسيس آرتور كورنليوس، كيش و مات، ترجمه حسين ابوترابيان، تهران، اطلاعات، 1366. ـ م . س. ايوانف، تاريخ نوين ايران، ترجمه هوشنگ تيزابي، تهران، طوفان، 1356. ـ فتح‌الله نوري اسفندياري، رستاخيز ايران، تهران، ابن سينا، 1335. ـ مصطفي الموتي، بازيگران سياسي ازمشروطيت تا سال 1357، لندن، پكا، 1374. ـ پهلوي‌ها، 3 جلد، تهران، مؤسسه مطالعات تاريخ معاصر ايران، 1378. [ج1] ـ نصرالله سيف پور فاطمي، آيينه عبرت، تهران، سخن، 1378. ـ عليرضا ملايي تواني، مشروطه و جمهوري، تهران، نشر گستره، 1381. ـ هوشنگ صباحي، سياست انگليس و پادشاهي رضاخان، تهران، نشر گفتار، 1379. ـ حسين بلا، هفتاد سال خاطره، تهران، مركز اسناد انقلاب اسلامي، 1378. پانوشت‌ها: 1ـ محمد‌تقي ملك‌الشعراي بهار، انقراض قاجاريه، ج 2، ص 205. 2ـ همان، ج 2، ص 259 ـ 261. 3ـ همان، ج 2، ص 282 ـ 283. 4ـ خاطرات عين‌السلطنه، ج9، صص 7144 ـ7145. 5ـ همان، ص 7217. 6ـ همان، ص 7261. 7ـ همان، ص 7282. 8ـ همان، ص 7317. 9ـ همان، ص 7354. 10ـ همان، ص 7368. 11ـ همان، صص 7379ـ 7380. 12ـ همان، 7358. 13ـ همان، ص 7291 14ـ همان، ص 7394. 15ـ همان، ص 7400. 16ـ همان، ص 4702. 17ـ همان، ص 7405. 18ـ همان، ص 7415. 19ـ همان، ص 7440. 20ـ همان، صص 7476ـ 7477. منبع: ماهنامه الکترونیکی دوران - شماره 14

گرايشهاي صهيونيستي پهلوي

گرايشهاي صهيونيستي پهلوي مقدمه رژيم صهيونيستي كه از بدو تأسيس در سال 1948 بر مبناي دكترين پيراموني بن‌گوريون، درصدد برقرار رابطه و ايجاد اتحاد استراتژيك با ايران بود، در برهه‌هاي گوناگون زماني تلاش نموده خود را به رژيم شاهنشاهي نزديك نمايد و البته دراين راه موفق به برقراري روابط مستحكم با شاه نيز شد. اين روابط كه تا سقوط حكومت پهلوي در سال 1357 ادامه داشت، ايران را به عنوان نخستين كشور مسلماني كه با اسرائيل روابط ديپلماتيك و اقتصادي برقرار كرده بود، معرفي مي‌كرد. در حد فاصل كودتاي 28 مرداد 1332 تا انقلاب اسلامي، سران رژيم پهلوي و رژيم صهيونيستي بارها يكديگر را ملاقات كردند و به توافقات مهمي نيز دست يافتند. بن‌گوريون، لوي اشكول، گلداماير، اسحق رابين و مناخيم بگين از جمله رؤساي دولت اسرائيل بودند كه با سفر به ايران درصدد گسترش روابط خود با رژيم پهلوي برآمدند. از سوي ديگر شاه نيز به سبب وابستگي به ايالات متحده، تحت توصيه‌هاي واشنگتن قرار داشت و از گسترش روابط با اسرائيل استقبال مي‌كرد. با توجه به اينكه روابط شاه و رژيم صهيونيستي يكي از علل مخالفت عمومي مردم با رژيم پهلوي بود، در نوشتارحاضر ضمن مرور اجمالي بر روابط رژيم پهلوي و رژيم صهيونيستي از بدو تأسيس دولت اسرائيل، به بررسي همكاري‌‌هاي امنيتي ـ نظامي و اقتصادي ـ نفتي طرفين خواهيم پرداخت و در نهايت با تأثير انقلاب اسلامي و نهضت امام خميني (ره) بر روابط فوق، بحث حاضر را خاتمه خواهيم بخشيد. ايران و اسرائيل: شناسايي دو فاكتو از هنگام تأسيس دولت صهيونيستي در سرزمين‌هاي اشغالي فلسطين در سال 1327 تا سال 1357 كه انقلاب اسلامي در ايران روي داد، همواره مسئله‌ي شناسايي اسرائيل از سوي ايران محل مناقشه بود. چگونگي شناسايي و بحث‌هاي مربوط به دوفاكتو1 بودن شناسايي، از جمله مسائلي بودند كه هم روابط منطقه‌اي ايران با اعراب و هم تحولات سياسي ـ اجتماعي ايران را تحت‌الشعاع خود قرار داده بود. نخستين كوشش‌هاي رژيم پهلوي براي ايجاد روابط با صهيونيست‌ها، دو سال پس از تشكيل رژيم صهيونيستي در تاريخ 6 مارس 1950 (13 اسفند 1328) آغاز شد. در بدو امر رژيم پهلوي اقدام به شناسايي دو فاكتو رژيم صهيونيستي نمود و آن را به رسميت شناخت. اين اقدام كه در دولت محمد ساعد مراغه‌اي به وقوع پيوسته بود، با داير نمودن سركنسول‌گري ايران در بيت‌ المقدس اشغالي به سردي روابط ايران با جهان عرب انجاميد. استدلال ساعد مراغه‌اي در به رسميت شناختن رژيم صهيونيستي به وجود تعداد بسياري از بازرگانان يهودي ايراني تبار در فلسطين و الزام دولت جهت حفظ حقوق آنان باز مي‌گشت. اين استدلال كه به هيچ وجه اعراب را قانع نمي‌ساخت، با آغاز به كار دولت مصدق در 16 تير 1330 به كلي منتفي گرديد و دولت مصدق تصميم به تعطيلي كنسولگري ايران در بيت‌المقدس گرفت. در جلسه 16 تير 1330 مجلس شوراي ملي، دكتر حسين فاطمي كه در آن هنگام به عنوان معاون نخست‌وزير فعاليت مي‌كرد، در پاسخ به سؤال يكي از نمايندگان كه در خصوص شناسايي اسرائيل از وي خواستار توضيحاتي شده بود، اعلام كرد كه «دولت ايران ديروز تصميم خودش را اجرا كرد و كنسولگري كه در بيت‌المقدس بود را منحل كرد و رسيدگي به كار آنجا را به عمان محول نمود. از طرفي دولت مصمم نيست كه راجع به شناسايي رسمي دولت اسرائيل اقدام ديگري بكندو نماينده‌اي هم از اسرائيل قبول نكرده و نخواهد كرد.» 2 بر اين مبنا دكتر مصدق هنگام سفر به قاهره در سال 1951 (1330) شناسايي ايران از اسرائيل را پس گرفت. اين اقدام كه با استقبال اعراب رو به رو گرديد، با سقوط دولت ملي دكتر مصدق و وقوع كودتاي انگليسي ـ امريكايي 28 مرداد 1332 به فراموشي سپرده شد. چرا كه شاه در 23 ژوئيه 1960 (مرداد 1339) طي يك مصاحبه مطبوعاتي اعلام كرد كه دولت ايران از 15 مارس 1950 (24 اسفند 1328)، رژيم اسرائيل را به صورت دوفاكتو به رسميت شناخته و در دوره نخست‌وزيري مصدق اقدامي رسمي و ديپلماتيك براي قطع روابط طرفين صورت نگرفته است. بنابراين از آن زمان تاكنون هيچ تحولي در روابط دو كشور پديد نيامده است. عليرغم آنكه شاه از عدم تحول در روابط دو جانبه تهران و تل‌آويو خبر مي‌داد، ملاقاتهاي پنهاني ميان مقامات سياسي، امنيتي و اقتصادي دو كشور در تهران و تل‌آويو جريان داشت و به بازگشايي سفارت‌خانه‌هاي دو كشور منجر گرديد. در سال 1958 (1337) سفارت ايران در اسرائيل تحت پوشش سفارت سوئيس گشايش يافت و اسرائيل نيز در تهران سفارتخانه خود را دائر نمود. از اين پس مناسبات دو جانبه‌ي شاه و صهيونيست‌ها در عرصه‌هاي امنيتي و اقتصادي گسترش يافت. بدين ترتيب رژيم پهلوي نه تنها به شناسايي مجدد اسرائيل مبادرت نمود، ‌بلكه روابط خود با رژيم صهيونيستي را تا حد همكاري‌هاي استراتژيك نيز ارتقاء بخشيد. روابط استراتژيك ايران و اسرائيل به دنبال دكترين آيزنهاور آغاز شد كه طي آن رئيس جمهور ايالات متحده آمريكا خواستار فعال شدن سياست امريكا در مناطق گوناگون جهان به ويژه خاورميانه به منظور جلوگيري از گسترش كمونيسم شده بود. آيزنهاور كه بر نقش استراتژيك ايران در حفظ ثبات منطقه و ضرورت همكاري و همزيستي دو كشور تأكيد كرده بود، جلوگيري از گسترش و نفوذ شوروي، دست‌يابي به ذخاير نفت منطقه و امنيت رژيم صهيونيستي را به عنوان سه هدف عمده واشنگتن از توسعه روابط با ايران قرار داده بود. در اين راستا ايالات متحده از يك سو به تأسيس سازمان اطلاعات و امنيت ايران مبادرت ورزيد و خواستار همكاري‌هاي امنيتي ميان ايران و اسرائيل شد و از سوي ديگر نياز روز‌افزون اسرائيل به نفت را رفع نمود. اين اقدام در شرايطي صورت گرفت كه قطع ارسال نفت شوروي به اسرائيل در پي حمله رژيم صهيونيستي به مصر، ايران را به عنوان تنها كشور جايگزين نفت شوروي درآورده بود. 3 از اين رو الزامات بين‌المللي و منطقه‌اي نقش مهمي را در گسترش روابط دو جانبه رژيم پهلوي و رژيم صهيونيستي ايفا نمودند. بر اين مبنا مهمترين بخش همكاري‌هاي دو جانبه شاه و صهيونيست‌ها در مسائل نظامي ـ امنيتي از يك سو و مسائل اقتصادي ـ نفتي از سوي ديگر تبلور يافت. همكاري‌هاي امنيتي ـ نظامي در محور همكاري‌هاي امنيتي، دو رژيم با ايجاد نوعي اتحاد به ترسيم دشمنان مشترك پرداختند و در اين بين اعراب و اتحاد جماهير شوروي را به عنوان دشمنان مشترك مشخص نمودند، تا مقابله با آنها به نقطه‌ي اشتراكي جهت گسترش همكاري‌هاي دو جانبه مبدل گردد. رژيم صهيونيستي از يك سو درصدد خروج از محاصره سياسي منطقه‌اي و برقراري رابطه با ديگر كشورها بود، از سوي ديگر تلاش مي‌كرد براساس دكترين پيراموني بن‌گوريون، كشورهاي عربي را در محاصره كشورهاي غير عربي نظير ايران و تركيه قرار دهد و در اين بين روابط با تهران به جهت وجود منابع غني نفتي در ايران از اهميت ويژه‌اي برخوردار بود. در طرف مقابل، رژيم پهلوي نيز به سبب دشمني اعراب، به ويژه تنش‌هايي كه با مصر در دوران جمال عبدالناصر و عراق پس از كودتاي 1958 بوجود آمده بود، درصددبود با برقراري رابطه با دشمن اصلي كشورهاي عربي، امنيت خويش را تضمين نمايد. از اين رو در اواسط دهه 50 و اوايل دهه 60 ميلادي در سايه بروز اختلاف ميان شاه و جمال عبدالناصر، مناسبات ايران و اسرائيل بيش از پيش تقويت گرديد. در اين اثنا شاه از هيچ كوششي براي در تنگنا قرار دادن ناصر فروگذار نكرد. رژيم پهلوي به منظور ايجاد مانع بر سر راه ناصر به ارسال اسلحه براي نيروهاي يمن از طريق عربستان سعودي پرداخت. اين تسليحات كه از سوي صهيونيست‌ها به شاه داده مي‌شد، باعث شد كه برخي چنين تصور نمايند كه ايران به شكل قطعي، اسرائيل را به رسميت شناخته است. 4 همكاري‌هاي گسترده ميان موساد و ساواك مقوله‌ي ديگري بود كه هم مي‌توانست امنيت داخلي ايران را براي رژيم پهلوي تضمين نمايد و هم در راستاي سياست‌هاي ضدكمونيسم امريكا و اسرائيل گام بردارد. علاوه بر اين ساواك به عنوان دست آويزي براي امريكا و اسرائيل درآمده بود تا از اين طريق دامنه نفوذ خود را در ايران گسترش بخشند. امريكايي‌ها كه براي تثبيت و تحكيم موقعيت خود در منطقه، ناگزير به ايجاد و سازماندهي نظام اطلاعاتي و امنيتي كشورهاي هم پيمان خود بودند، در وهله‌ي نخست در ايران به ايجاد دستگاه ضد اطلاعات ارتش و سپس به تأسيس سازمان اطلاعات و امنيت كشور پرداختند تا بدين ترتيب ساواك هم به كنترل فعاليت‌هاي مخرب ضد شاهي بپردازدو هم به ابزاري دردست امريكا جهت تسلط كامل بر ايران مبدل گردد. بنابر اهداف فوق، مجلس شوراي ملي در اسفند 1335 به تصويب طرح و قانون تأسيس سازمان اطلاعات و امنيت كشور (ساواك)پرداخت. ارتشبد حسين فردوست ضمن تقسيم تاريخ فعاليت‌هاي ساواك به چهار دوره، همكاري‌هاي ساواك و موساد را به دوره دوم نسبت مي‌دهد. اين دوره كه با رياست پاكروان و حضور خود فردوست در ساواك آغاز مي‌شود، ‌شاهد مرخصي محترمانه هيئت مستشاري سازمان امنيت امريكا (سيا) ـ كه بلافاصله پس از تشكيل ساواك، تعليم نيروهاي اطلاعاتي ايران را آغاز كرده بودند ـ و حضور مربيان و اساتيد اسرائيلي است. به اين ترتيب، در واپسين سال‌هاي دهه 1330 و اوايل دهه 1340، ساواك و موساد ارتباط بسيار نزديك و دوستانه‌اي با يكديگر برقرار كردند و همكاري مشترك طرفين در امور امنيتي ـ اطلاعاتي و جاسوسي روندي شتابان و فراگير يافت. به طوري كه پس از روابط امنيتي با امريكا‌، روابط ايران و اسرائيل مهمترين بخش رابطه‌ي شاه با بيگانگان را تشكيل مي‌‌داد. 5 بدين ترتيب از سال 1960 (1339) رابطه نزديك و مستقيم بين ساواك و موساد برقرار گرديد و دستگاه اطلاعاتي اسرائيل جايگزين سيا و اينتليجنس سرويس انگلستان در ايران شد. از اين پس تأمين نيازهاي اطلاعاتي و امنيتي ايران بر عهده‌ي اسرائيل گذاشته شد و ساواك ناگزير شد براي استفاده و بهره‌برداري از تجهيزات مورد نظر، ميزان حضور و نفوذ متخصصان اسرائيلي در ايران را افزايش دهد. مسائل فوق باعث وابستگي ابزاري ساواك به موساد و حضور گسترده‌تر صهيونيست‌ها در ايران مي‌شد. 6 در اين اثنا ميزان مبادلات و معاملات نظامي ـ تسليحاتي نيز روز به روز افزايش مي‌يافت و اسرائيل به تسليح شاه ايران مبادرت ورزيد. در 10 آذر 1345 قراردادي بالغ بر 3 ميليون دلار ميان ايران و اسرائيل در مورد تعمير 35 فروند هواپيماي جت جنگنده اف 86 ايران منعقد شد. در قرارداد ديگري به مبلغ 3 ميليون دلار كه ارتشبد حسن طوفانيان به نمايندگي از ايران امضا كرد، طرفين درباره فروش خمپاره اندازهاي سنگين 120 و 160 ميلي‌متري به توافقات مهمي دست يافتند كه موجبات ارتقاء همكاري‌‌هاي نظامي را بيش از پيش فراهم ساخت. 7 همكاري‌هاي اقتصادي ـ نفتي در محور همكاري‌هاي اقتصادي نيز روابط دو كشور حائز اهميت بوده و حوزه‌هاي گسترده‌اي نظير صادرات نفت، كشاورزي و معاملات گوناگون ديگر را در برابر مي‌گرفت و سرمايه‌داران اسرائيلي در تعدادي از بانك‌هاي مختلط و شركت‌هاي توليدي و خدماتي ايران سرمايه‌گذاري كرده بودند. 8 در نظر صهيونيست‌ها، ايران به عنوان يكي از غني‌ترين كشورهاي نفت خيز جهان، در شمار حاميان بلوك غرب قرار داشت و مي‌توانست منبع اصلي صادرات نفت به اسرائيل به شمار آيد. از اين رو در شرايطي كه رژيم صهيونيستي از سوي كشورهاي نفت خيز عربي در تحريم كامل قرار داشت، صادرات نفت ايران به اسرائيل به صورت امري حياتي براي تل‌آويو درآمده بود؛ به طوري كه طي دو جنگ 1967 و 1973، شاه به عنوان عمده‌ترين تأمين كننده نفت اسرائيل به ياري صهيونيست‌ها شتافت و اگر شاه حمايت نفتي خود را از صهيونيست‌ها قطع مي‌كرد، به احتمال فراوان نتيجه‌ي ديگري در جنگ‌ها رقم مي‌خورد. به هر روي آمار و ارقام نشان مي‌دهد كه حكومت پهلوي طي دو جنگ 1967 و 1973 بيش از 90 درصد احتياجات نفتي اسرائيلي را تأمين كرده است. معاملات نفتي شاه و صهيونيست‌ها در تابستان 1957 با امضاي قراردادي ميان ايران و اسرائيل آغاز شد كه به موجب آن نفت ايران به بهاي بشكه‌اي 30/1 دلار به اسرائيل فروخته مي‌شد. در همين سال لوله‌ي نفتي 8 اينچي ميان بندر ايلات و بئرشبع احداث شد تا از اين طريق نفت ايران به وسيله‌ي كاميون‌هاي نفت‌كش به پالايشگاه حيفا حمل گردد. لوله‌ي مزبور كه ظرف يكصد روز ساخته شده بود در سال 1960 با هزينه‌اي بالغ بر 18 ميليون دلار تكميل شد و ميزان صادرات نفت ايران به اسرائيل را دو برابر كرد. 9 در سال 1344 نيز طبق توافق طرفين، خط لوله‌ي ديگري با هزينه‌ي 110 ميليون دلار احداث شد كه نفت ايران را از ايلات به اشكلون و از آنجا به اروپا مي‌فرستاد. اين خط لوله‌ي 32 اينچي در 1969 (آذر 1348) تكميل شد و در فوريه 1970 (بهمن 1348)، به انتقال 10 ميليون تن نفت ايران پرداخت. بدين ترتيب شاه كه در 13 خرداد 1348 به طور علني و رسمي، حق موجوديت اسرائيل را به رسميت شناخته بود، خبر بهبود روابط خود با دولت يهود را با تأمين نفت اسرائيل عملي ساخت. 10 در شرايطي كه در دهه 1970 ميلادي، كشورهاي عرب مرتب به شاه فشار مي‌آوردند كه از فروش نفت به اسرائيل خودداري كند و از نفوذ خود در واشنگتن براي تعديل موضع اسرائيل در قبال جهان عرب استفاده نمايد، شاه همچنان به سياست‌هاي پيشين خود ادامه مي‌داد و تمايلي به استفاده از نفت به عنوان وسيله فشار به اسرائيل نداشت. در تابستان 1355 توافق ديگري بالغ بر 2/1 ميليارد دلار صورت گرفت كه براساس مبادله‌ي نفت با اسلحه قرار داشت. در اين معاملات كه شامل طرح‌هايي نظير توليد موشك‌هاي زمين به زمين داراي برد 450 كيلومتر حامل كلاهك‌هاي غير اتمي 350 پوندي نيز بود، ايران معادل 250 ميليون دلار نفت به عنوان پيش پرداخت به اسرائيل داد.11 شاه همچنين درصدد بود كه در طرح‌هاي كشاورزي و صنعتي خويش از تجارب صهيونيست‌ها استفاده نمايد. سرزمين‌هاي اشغالي فلسطين كه از نظر آب و هوا و پستي و بلندي متفاوت و متنوع مي‌باشد، علاوه بر تپه‌ها و كوه‌هاي متعدد در نواحي شمالي، داراي بيابانهاي خشكي نيز در جنوب است. از اين رو كارشناسان كشاورزي اسرائيل به علت كمبود آب، تلاش‌هاي گسترده‌اي جهت سرسبز ساختن نواحي باير و بيابان‌زدائي كردند و به دستاوردهاي بزرگي نيز نائل گرديدند. اين فعاليت‌ها كه شامل شيوه‌هاي جديد ‌آبياري قطره‌اي و كشاورزي با آب شور مي‌شد، مورد توجه شاه قرار گرفت .و شاه اعتقاد پيدا كرد كه كاميابي اسرائيل در تبديل سرزمين لم يزرع انباشته از شن به زمين حاصلخيز كشاورزي، موفقيت بزرگي است كه براي حل مشكلات كشاورزي ايران نيز مثمر ثمر خواهد بود. از اين رو اسرائيلي‌ها به اجراي طرح‌هاي گوناگون كشاورزي در ايران پرداختند. يكي از بزرگ‌ترين نمونه‌هاي اين قبيل همكاري‌ها را مي‌توان در طرح كشت و صنعت قزوين مشاهده نمود كه صهيونيست‌ها نقش فعالي در راه‌اندازي و اداره آن بر عهده داشتند. در ميان همكاري‌هاي نظامي، امنيتي و اقتصادي، دولت پهلوي اجازه فعاليت به آژانس يهود كه سازمان جهاني يهودي‌ها به شمار مي‌آيد را نيز صادر نمود تا اين آژانس كه مهاجرت يهوديان به اسرائيل را سرعت مي‌بخشيد، در تهران نيز دفتر نمايندگي داشته باشد. «مير عزري» كه از مسئولان كار تسهيل مهاجرت و گذار يهوديان از ايران بود و بعد از تأسيس رژيم صهيونيستي، سال‌ها به عنوان سفير اسرائيل در تهران خدمت مي‌كرد، گرايش‌هاي صهيونيستي شاه و فعاليت‌هاي صهيونيست‌ها در ايران را چنين شرح مي‌دهد: «از آنجا كه شاه مردم دوست ايران به يهوديان مهري فراوان داشت، دستگاه لشكري و كشوري از هيچ گونه ياري به پناهندگان براي رسيدن به سرزمين اسرائيل خودداري نمي‌‌كرد. دستگاه‌هاي اداري، گذرنامه، پليس و گمرك نيز در دادن گواهي‌‌ها، رواديدها و پروانه‌ها دست و دل باز بودند.» 12 در واقع خاطرات معير عزري، بيانگر اعترافات مقامات اسرائيلي در مورد گرايش‌هاي صهيونيستي شاه و سهولت فعاليت صهيونيست‌ها در ايران مي باشد. طي اين سال‌ها روابط شاه و صهيونيست‌ها چنان گرم بود كه هنگام وقوع انقلاب، بيش از 1500 خانواده اسرائيلي در ايران زندگي مي‌كردند. انقلاب اسلامي و نهضت امام خميني (ره) وقوع انقلاب اسلامي، مناسبات آشكار و پنهان شاه و صهيونيست‌ها را دگرگون كرد. صهيونيست‌ها كه در جريان انقلاب اسلامي، خود را بزرگترين بازنده مي‌ديدند، علناً خواستار اعمال خشونت و كشتار مردم از سوي رژيم پهلوي شدندو به تكرار وقايعي نظير كشتار 17 شهريور مي‌انديشيدند. در واقع دليل اصلي حمايت‌هاي بي‌دريغ رژيم صهيونيستي از رژيم پهلوي به وابستگي‌هاي متقابل اين دو رژيم باز مي‌گشت. همين امر سبب مي‌شد كه رژيم صهيونيستي منافع عاليه خود را در ايران و به تبع آن در سراسر منطقه در خطر ببيند و براي مقابله با آن به هر عملي دست يازد. اسرائيلي‌ها كه براي حفظ تاج و تخت شاه از هيچ تلاشي فروگذار نمي‌كردند، در عرصه‌ي نظامي، سياسي و تبليغاتي به جنگ رواني دامن زدند و با به كار گماشتن كارشناسان و متخصصان رسانه‌هاي وابسته، به تبليغ عليه انقلابيون و حمايت علني از رژيم پهلوي پرداختند. آنها تلاش‌هاي گسترده‌اي جهت معرفي انقلاب اسلامي به عنوان تحركات عناصر چپ‌گرا و نيروهاي افراطي مذهبي كردند؛ با اين حال آنها غافل از آن بودند كه طوفان انقلاب را با سركوب و تبليغ نمي‌توان مهار كرد. در اين بين امام خميني (ره) با آگاهي و بينش منحصر به فرد خويش،‌ به كرات وابستگي‌هاي شاه به صهيونيست‌ها و خطرات ناشي از اين رابطه را گوشزد نموده بود. امام خميني (ره) از هنگام تصويب لايحه انجمن‌هاي ايالتي و ولايتي در 16 مهر 1341 كه به طرح شروطي نظير حذف قيد اسلام از شرايط انتخاب‌كنندگان و انتخاب شوندگان و انجام مراسم تحليف با هر كتاب آسماني به جاي قرآن پرداخته بود؛ اين لايحه را رويارويي علني و جسورانه نظام حاكم با اسلام و قانون اساسي و عامل جدي تهديد استقلال مملكت و قرار دادن آن در معرض قبضه صهيونيست‌ها13 تعبير كردو از اينر و به آگاه ساختن مردم از محتواي لايحه و مخالفت با آن پرداخت. امام خميني (ره) كه پيام رهايي عاشورا و مكتب شهادت امام حسين (ع) را الگوي حركتي خويش قرار داده بود، ماه محرم را بهترين فرصت براي افشاي دشمن و دفاع از كيان اسلام تشخيص داد و پيش از قيام پانزده خرداد طي اطلاعيه‌اي خطاب به عموم مبلغان، خطبا و هيئت‌هاي عزاداري اعلام كرد كه «به تذكرات ضد ديني رژيم وقعي ننهاده و .... خطر اسرائيل و عمال آن را به مردم تذكر دهيد.» «امروز به من خبر دادند كه عده‌اي از وعاظ و خطباي تهران را برده‌اند سازمان امنيت و تهديد كرده‌اند از سه موضوع حرف نزنند؛ از شاه بدگويي نكنند؛ به اسرائيل حمله نكنند و نگويند اسلام در خطر است... تمام گرفتاريها و اختلافات ما در همين سه موضوع نهفته است. اگر ما نگوييم اسلام در خطر است،‌ آيا در معرض خطر نيست؟ اگر ما نگوييم شاه چنين و چنان است، آيا اين طور نيست و اصولاً چه ارتباطي و تناسبي بين شاه و اسرائيل است كه سازمان امنيت مي‌گويد از شاه صحبت نكنيد. آيا به نظر سازمان امنيت شاه اسرائيلي است؟»14 امام خميني (ره) كه از همان سال‌هاي آغازين مبارزه خود بر عليه رژيم پهلوي به توصيف خطري كه از سوي اسرائيل در منطقه مشاهده مي‌شد، پرداخته بود، با روشنگري خويش خواهان ايستادگي در برابر اسرائيل نيز شده بود. «آقايان بايد توجه فرمايند كه بسياري از پست‌هاي حساس به دست اين فرقه (بهايي‌ها) است كه حقيقتاً عمال اسرائيل هستند. خطر اسرائيل براي اسلام و ايران بسيار نزديك است و پيمان با اسرائيل در مقابل دول اسلامي يا بسته شده يا مي‌شود. لازم است علماي اعلام و خطباي محترم، ساير طبقات را آگاه فرمايند كه در موقعش بتوانيم جلوگيري كنيم. امروز روزي نيست كه به سيره سلف صالح بتوان رفتار كرد، با سكوت و كناره‌گيري همه چيز را از دست خواهيم داد.» 15 مخالفت صريح امام خميني (ره) با اسرائيل به حدي قدرتمندانه بود كه شاه حتي پس از سركوب قيام 15 خرداد نيز از گسترش مناسبات رسمي و علني ميان ايران و اسرائيل سر باز زد و طي نامه‌اي به بن‌گوريون نخست‌وزير اسرائيل، علت اصلي عمل خود را مخالفت جدي روحانيون ذكر كرد. امام خميني (ره) كه در دهه 1940 هيچ واقعه‌اي را به اندازه مبارزه مستقيم عليه كاپيتولاسيون و توسعه نقش اسرائيل با اهميت تلقي نمي‌كرد، آنچنان پيوند ميان شاه و صهيونيست‌ها را قوي مي‌پنداشت كه سقوط يكي را زمينه‌ساز اضمحلال ديگري مي‌دانست. به عنوان نمونه امام خميني (ره) در نكوهش جشن‌هاي دو هزار و پانصدساله شاهنشاهي، پيامي با همين مضمون صادر نموده است: «اينجانب كراراً خطر اسرائيل و عمال آن را كه در رأس آنها شاه ايران است گوشزد كرده‌ام، ملت اسلام تا اين جرثومه فساد را از بن نكنند روي خوش نمي‌بينند و ايران تا گرفتار اين دودمان ننگين (پهلوي) است روي آزادي نخواهد ديد.» نكوهش‌هاي امام خميني (ره) نسبت به رژيم صهيونيستي تنها به پيوندهاي عميق رژيم پهلوي با صهيونيست‌ها ختم نمي‌شد و امام (ره) حمايت از فلسطيني‌ها را نيز در زمره اهداف والاي خود قرار داده بود. «من از سالهاي بسيار طولاني شايد بيست سال قبل، نسبت به فلسطين و نسبت به اسرائيل نظرهاي خود را كراراً گفته‌ام و حالا هم مي‌گويم، ما اسرائيل را محكوم مي‌كنيم، اسرائيل غاصب و در محلي كه آمده است به طور غصب آمده است و قدس بايد نجات پيدا كند و اسرائيل را براند.» 16 از اين رو آزادي قدس و تشكيل حكومت فلسطيني به مركزيت بيت‌‌المقدس نيز از جمله آرمانهاي حكومت اسلامي بود كه توسط امام خميني (ره) طراحي گرديد. به همين جهت امام خميني (ره) در اغلب پيام‌ها و سخنراني‌هاي خويش، لفظ نابودي اسرائيل و تذكر «خطر اين جرثومه فساد» را براي جهان اسلام خاطر نشان مي‌ساختند. امام خميني (ره) با غده سرطاني خواندن اسرائيل، همواره بر لزوم ايستادگي و مقابله مسلمانان جهان با اسرائيل تأكيد مي‌ورزيدند و ضمن بر حذر دادن مسلمانان از سياست‌هاي شيطاني و تفرقه افكنانه‌ي صهيونيست‌ها معتقد بودند كه «اگر مسلمين مجتمع بودند و هر كدام يك سطل آب به اسرائيل مي‌ريختند، او را سيل مي‌برد.» 17 با توجه به جهت‌گيري‌هاي فوق از سوي رهبر انقلاب اسلامي، پس از پيروزي انقلاب، جهت‌گيري سياست خارجي ايران نيز در مورد اسرائيل به طور كامل دگرگون گرديد. به طوري كه بلافاصله روابط ايران و رژيم صهيونيستي قطع شد و سفارت اين رژيم در اختيار فلسطيني‌ها (سازمان آزاديبخش فلسطين) قرار گرفت. به هر روي بديهي بود كه انقلاب اسلامي كه يكي از آرمان‌هاي اصلي خود را حمايت از مسلمانان جهان اعلام كرده بود، مسئله فلسطين را در صدر اهداف خود قرار دهد. از اين رو سياست خارجي منطقه‌اي ايران براساس مخالفت‌هاي جدي عليه اسرائيل قرار گرفت. نتيجه‌گيري رژيم پهلوي كه نوعي استبداد شاهي را در خود مي‌پروراند، به برقراري روابطي نامتناسب با ايالات متحده و رژيم صهيونيستي نيز پرداخته بود. روابط فوق كه كردارهاي غيرت سازانه‌اي با تشيع و سنت‌هاي فرهنگي و ديني مردم بنا كرده بود، به عنوان يكي از مهمترين عوامل خروش جمعي مردم ايران بر عليه شاه شناخته مي‌شوند. در اين بين اگر چه روابط ايران و امريكا به طور علني بر تمام اركان جامعه، سياست،‌ اقتصاد و فرهنگ ايران سايه انداخته بود، روابط ايران و اسرائيل بعضاً به صورت پنهاني و غير محسوس برقرار مي‌شد. عليرغم آنكه طي تمام سال‌هاي پس از كودتاي 28 مرداد 1332 تا هنگام وقوع انقلاب اسلامي، روابط گرمي ميان شاه و صهيونيست‌ها برقرار بود، با اين حال همواره اين روابط محرمانه نگاه داشته مي‌شد. دليل اين امر از يك سو به تنش‌هايي كه روابط ايران و اسرائيل در منطقه و در رابطه با اعراب بوجود مي‌آورد و از سوي ديگر به مبارزه‌طلبي روحانيت و در صدر آنها امام خميني (ره) كه اين روابط را همواره به معناي فروش ايران به اسرائيل و امريكا تعبير مي‌كردند، باز مي‌گشت. امام خميني (ره) كه به دليل خصلت ديني و ماهيت مكتبي، انديشه سياسي خود را در تشكيل حكومت اسلامي متبلور ساخت، همواره از پيوند عميق و ناگسستني با نهضت اسلامي در جهان برخوردار بود. از اين رو ضمن تقبيح روابط شاه و صهيونيست‌ها به دفاع از مردم مظلوم فلسطين نيز مي‌پرداخت. به همين سبب انقلاب اسلامي نقطه‌ي پاياني در روابط گرم ايران و اسرائيل محسوب گرديد. در واقع انقلاب اسلامي مهمترين متحد منطقه‌ اي اسرائيل را به بزرگترين چالش صهيونيست‌ها مبدل ساخت. بنابراين تجربيات عيني و استراتژي مبارزاتي امام خميني (ره) به عنوان بزرگ‌ترين دستاورد موفق در تاريخ نهضت‌هاي ديني و جنبش‌هاي اسلامي، شايان توجه است. پي‌نويس‌ها: 1. شناسائي دوفاكتو به منظور حفظ حقوق و اموال دولت شناسنده در قلمرو دولت مورد شناسائي صورت مي‌گيرد. 2. عليرضا اميني، تحولات سياسي و اجتماعي ايران در دوران پهلوي، تهران: صداي معاصر، 1381، ص 324. 3. عبدالرضا هوشنگ مهدوي، سياست خارجي ايران در دوران پهلوي، تهران، نشر پيكان، 1380، صص 283 ـ 285. 4. سعد البزاز العقرب، اسرائيل حزب الخليج[فارسي]، التفقيت و الطويق، لندن: العالم للدراسات و النشر، 1987، صص 60 ـ 45. 5. مارك ج گازيورسكي، سياست خارجي امريكا و شاه، ترجمه: جمشيد زنگنه، تهران: مؤسسه خدمات فرهنگي رسا، 1373، صص 268 ـ269. 6. خاطرات ارتشبدحسين فردوست، ظهور و سقوط پهلوي، تهران: انتشارات اطلاعات، 1370، ج 2، صص 130ـ 124. 7. پيشين، سياست خارجي ايران در دوران پهلوي، ص 387. 8. عليرضا ازغندي، تاريخ روابط خارجي ايران، تهران: نشر قومس، 1376، ص 418. 9. پيشين، سياست خارجي ايران در دوران پهلوي، ص 284. 10. همان، صص 390ـ 392. 11. همان، ص 451. 12. معيرعزري، يادنامه، اورشليم، 2000، ج1، ص 52. 13. امام خميني (ره) ، صحيفه‌نور، ج1، ص 41. 14. همان،‌ج 1، صص 93ـ 91. 15. همان، ج1، ص 244. 16. همان، ج5، ص 242. 17. همان، ج8، صص 236ـ 235. منبع: ماهنامه الکترونیکی دوران - شماره

هر 200 روز، يك دولت!

هر 200 روز، يك دولت! مقطع كوتاه مدت حكومت احمد‌شاه آخرين پادشاه سلسله قاجار به عنوان يكي از بي‌ثبات‌ترين مقاطع در تاريخ سياسي ايران شناخته شده است. احمد شاه در 26 تير 1288پيرو خلع پدرش محمد‌علي شاه از پادشاهي در نوجواني جانشين وي شد و در نهم آبان 1304 كه با تصويب ماده واحده‌اي در مجلس شواري ملي، سلسله 146 ساله قاجار منقرض شد، از قدرت خلع شد. وي در 5 سال آغازين اين 16 سال نوجوان بوده و هنوز به سن قانوني نرسيده بود و اداره كشور بر عهده ريش سفيدان قاجار قرار داشت و 5 سال پاياني آن نيز مصادف باتحولات پس از كودتاي رضاخان بود و طبعاً تأثيرگذاري احمد‌شاه بر تحولات كشور به حداقل رسيده بود. اولين نخست‌وزيري كه در دوران حكومت احمد‌شاه به قدرت رسيد، محمد‌ولي‌خان سپهدار تنكابني بود كه در اول مهر 1288 يعني حدود 2 ماه پس از فرار محمد‌علي شاه و جانشين شدن فرزندش احمد‌شاه كابينه خود را تشكيل داد. آخرين نخست‌وزير اين دوره نيز رضاخان پهلوي بود كه در سوم ‌آبان 1302 به اين سمت برگزيده شد. در فاصله 14 سال ميان اين دو مقطع 26 دولت ظهور و سقوط كردند كه عبارتند از: كابينه محمد‌ولي خان تنكابني (سه نوبت) كابينه ميرزاحسن مستوفي‌الممالك (5 نوبت) كابينه نجفقلي خان صمصام‌السلطنه بختياري (دو نوبت) كابينه ميرزا محمد‌ولي خان علاءالسلطنه (دو نوبت) كابينه ميرزا حسين‌خان مشيرالدوله پيرنيا (چهارنوبت) كابينه عبدالمجيد ميرزا عين‌الدوله (دو نوبت) كابينه عبدالحسين ميرزا فرمانفرما كابينه ميرزا حسين‌خان وثوق‌الدوله ( دو نوبت) كابينه فتح‌الله خان اكبر، سپهدار اعظم رشتي كابينه سيد ضياءالدين طباطبايي كابينه احمد قوام ـ قوام‌السلطنه (دو نوبت) كابينه رضاخان بدين ترتيب عمر متوسط هر كابينه در عصر حكومت آخرين پادشاه سلسله قاجار 5/6 ماه مي‌باشد. دوران حكومت احمد شاه از بي‌ثبات‌ترين و تلخ‌ترين ايام تاريخ ايران به شمار مي‌رود. به دار آويختن شيخ‌فضل‌الله نوري (مرداد 1288)، ترور سيد عبدالله بهبهاني ( تير 1289)، تعطيل شدن مجل دوم در پي اولتيماتوم روسيه (‌دي 1290) و سپس اشغال چند شهر ايران توسط قواي روسيه، به دار آويختن ميرزا علي آقا ثقة‌الاسلام مجتهد بزرگ تبريز در روز عاشوراي 1329 هجري قمري ( دي 1290) توسط نظاميان روس، به توپ بستن بارگاه امام هشتم (ع) توسط روس‌ها، وقوع جنگ جهاني اول و اعلام بي‌طرفي ايران و بي‌اعتنائي نيروهاي روس، انگليس و عثماني به اين اعلام (4ـ 1293)، تشكيل «پليس جنوب» توسط نظاميان انگليس در ايران (اسفند 1294) تشكيل گروه تروريستي كميته مجازات و ايجاد رعب و وحشت در كشور (شهريور 1295) امضاي پيمان 1919 (مرداد 1298) و قيام ميرزا كوچك خان جنگلي عليه اين پيمان، قيام شيخ محمد خياباني (1299) و سپس كودتاي رضاخان (سوم اسفند 1299) واگذاري امتياز كليه معادن نفت شمال به آمريكائيها (آبان 1300) از مهمترين رويدادهاي دوران حكومت بي‌ثبات احمد‌شاه قاجار بود. منبع: ماهنامه الکترونیکی دوران - شماره 14

ترور اشتباهي!

ترور اشتباهي! دوران حكومت رضاخان پهلوي شاهد ترورهاي بسياري بود. يكي از دردناكترين اين ترورها، كشتن محمد كيوان قزويني مدير روزنامه «نصيحت» قزوين بود. ترور وي تنها به خاطر شباهت چهره او با ملك‌الشعراي بهار رخ داد. «بهار» محكوم به مرگ شده بود و «قزويني» به جاي وي توسط آدمكشان رضاخان كشته شد. اين حادثه يك روز قبل از تصويب طرح انقراض سلسله قاجار در مجلس شوراي ملي (8 آبان 1304) به وقوع پيوست. در آن زمان رضاخان كه خود را براي تاجگذاري آماده مي‌كرد غير مستقيم نمايندگان مخالف انقراض حكومت قاجار را به مرگ تهديد كرده بود. در روز رأي‌گيري مأموران محافظ مجلس موظف شده بودند از خروج نمايندگان جلوگيري كنند تا مجلس از اكثريت نيفتد. حتي در بخش تماشاچيان نيز مأموران مسلحي مستقر شده بودند تا مراقب اوضاع بوده و از هرپيشامد غير مترقبه‌اي جلوگيري كنند. ملك‌الشعراي بهار كه در 1302 ازسوي مردم «ترشيز» و «كاشمر» به مجلس پنجم راه يافته بود، در مخالفت با رضاخان در كنار سيد‌حسن مدرس قرار گرفته بود. او در غروب روز هشتم آبان 1304 نطق تندي عليه رضاخان كه در آن زمان نخست‌وزير بود، ايراد كرد و تلاشهائي را كه در جهت تحكيم اقتدار وي در مجلس صورت مي‌گرفت، مورد انتقاد شديد قرار داد. در پي اين نطق، ملك‌الشعراي بهار كه از بهار 1301 همواره تحت نظر بوده ودر مهر 1303 مصونيت سياسي‌اش لغو شده بود، مورد غضب رضاخان قرار گرفت و دستور اعدام وي صادر شد. بهار مي‌گويد: «قبل از آنكه نطق كنم، يكي از پادوهاي اكثريت به من نزديك شد و گفت: پس از نطق، نايست و زود برو!» بهار ادامه مي‌دهد: ‌«من نيز پس از نطق نايستادم زيرا معلوم بود طرفداران رضاخان چه برنامه‌اي داشتند. من رفتم. اما نه از مجلس بيرون، بلكه در اتاقي تنها نشسته و سيگاري آتش زده بودم و به اوضاع كشور و آتيه مملكت و آتيه خود فكر مي‌كردم. آنها (آدمكشان) فكر كردند من بيرون رفتم تا بگريزم.» در همين موقع واعظ قزويني مدير روزنامه نصيحت قزوين كه از قزوين براي اقدام در رفع توقيف روزنامه‌اش به تهران آمده بود و اتفاقاً در آن شب به مجلس آمده و يك برگ ورود به پارلمان را تحصيل كرده بود، پس از اخذ بليط ورودي به آبدارخانة مجلس رفته و مشغول خوردن چاي بود، پس از صرف چاي از آبدارخانه خارج شد كه به طرف پارلمان برود. قيافة واعظ قزويني بي‌شباهت به ملك‌الشعراء نبود، طرز لباس و عبا و عمامه و قد نسبتاً بلند او از دور به ملك‌الشعراء شباهت داشت و چون قبلاً دستور داده شده بود كه كلك ملك‌الشعراء را بكنند همين كه واعظ نزديك در بهارستان رسيد كه از مجلس خارج شده و به طرف در سرسراي پارلمان برود و داخل جلسه شود تروريست‌ها دست به كار شده چند تير به طرف وي شليك كردند. يكي از تيرها به گردن واعظ اصابت كرد. بيچاره واعظ كه از همه جا بي‌خبر و نمي‌دانست اين ماجرا چيست در حالي كه خون از گردنش جاري بود به طرف مدرسة سپهسالار پاي به فرار گذاشت. تروريست‌ها در تعقيب او شروع به دويدن كردند. جلو در مدرسه سپهسالار پله‌اي بود كه بيچاره واعظ در آن حال نتوانست تشخيص دهد ناچار به زمين خورد، تروريست‌ها رسيدند، پهلوان زادة يزدي با چاقو مشغول بريدن سر واعظ شد، هنوز سر او را جدا نكرده بودند كه به اشتباه خود واقف شدند. در همين موقع سردارسپه در سفارت فرانسه مهماني بود فوراً به او تلفن مي‌كنند كه ملك‌الشعراء كشته شد. سردارسپه هم نتوانست اين قضيه را مكتوم دارد تا بعداًً خبر كامل چگونگي قتل ملك‌الشعراء به او برسد فوراً به اطرافيان خود مي‌گويد كه: ملت جلو بهارستان ملك‌الشعراء را كشتند ولي بعداً كه جلسه به هم مي‌خورد و عده‌اي از نمايندگان به سفارت فرانسه مي‌روند تا در جلسه ميهماني حضور به هم رسانند يكي دو نفر از آنها ابتدا ملك‌الشعراء را در درشكة خود گذاشتند و تا در منزلش او را مشايعت كردند كه از خطر احتمالي وي را نجات دهند. سپس به سفارت فرانسه رفتند. سردارسپه از تازه واردين كه از مجلس آمده بودند سئوال مي‌كند كه ملك‌الشعراء را چگونه كشتند؟ آنها جواب ‌دادند كه ملك‌الشعراء را نكشته‌اند بلكه شيخ ديگري را كشته‌اند و ما خودمان ملك‌الشعراء را تا در منزلش مشايعت كرده و اينجا آمديم. سردارسپه با نگراني مي‌‌گويد «معلوم مي‌شود اشتباهي كشته‌اند.» وي سپس سراسيمه سفارت را ترك كرد. ملك‌‌الشعراي بهار نيز در كتاب «تاريخ مختصر احزاب سياسي»، حادثه ترور كسي كه به جاي وي كشته شد را اين‌ گونه توضيح مي‌دهد: «... نمي‌دانم كيست كه بعضي تدابير را با تقادير خود به هم مي‌زند؟ من در اتاق اقليت سيگار در دست داشتم. در همان حال، حاج واعظ قزوين، مُدير دو جريدة نصيحت و رعد كه از قزوين براي رفع توقيف جريده‌اش به تهران آمده بود با يكي از رفقايش براي تماشاي جلسة تاريخي و ديدن هنرنمايي رفقا و هم مسلكانش به بهارستان آمد... حاج واعظ،‌با «اجل مُعلّق» داخل صحن مجلس بهارستان شد، از جلو سرسرا رد شد، با عبا و عمامة كوچك و ريش مختصر و قد بلند و قدري لاغر، با همان گامهاي فراخ و بلند به عين مثل ملك‌الشعراء بهار. از در بيرون رفت كه ازآنجا به طرف راست پيچيده از در تماشاچيان وارد گردد. حضرات آدمكشان رضاخان در زير درختها و پشت ديوار دو طرف در، به كمين نشسته بودند، استاد آنها هم مترصد ايستاده بود، كه ديدند بهار از در بيرون آمد، اينجا بود كه شليك يكمرتبه شروع شد! گلوله به گردن واعظ خورد. واعظ به طرف مسجد سپهسالار مي‌دود، خونيان از پيش دويده، در جلو خان مسجد به او مي‌رسند. واعظ آنجا به زمين مي‌خورد، پهلوانان ملي! بر سرش مي‌ريزند و چند چاقو به قلب واعظ مي‌زنند و سرش را با كارد مي‌بُرند!... رئيس دولت (رضاخان) در سفارت فرانسه ميهمان بود. به ايشان راپورت فوري داده مي‌شود «ملت»! ملك‌الشعراء بهار را كشته‌اند! ايشان هم به يكي دو نفر از وزارء اين خبر مهم را مي‌دهند و مي‌فرمايند كه ملت، فلاني [بهار] را به قتل آوردند!» به اين ترتيب بيچاره واعظ قزويني به جاي ملك‌الشعراء مقتول گرديد بعداً قرار شد مبلغ پانصدتومان به عنوان خون‌بها به ورثة واعظ قزويني بپردازند ولي گويا ورثه‌اش هر چه اين طرف و آن طرف زدند و اقدام كردند وجه مزبور را نتوانستند دريافت نمايند و خون واعظ بيچاره پايمال شد. منابع ـ ترور دربهارستان، مهدي نورمحمدي، انتشارات حديث امروز. ـ تاريخ معاصر ايران، مؤسسه پژوهشي و مطالعات فرهنگي، 1369، كتاب دوم. ـ شاه كشي در ايران و جهان، انتشارات پژمان، 1381. منبع: ماهنامه الکترونیکی دوران - شماره 14

انتخاب صدراعظم با استخاره!

انتخاب صدراعظم با استخاره! نقل مي‌كنند ميرزا علي اصغر خان اتابك موسوم به «امين السلطان» كه هم در دوران ناصرالدين شاه،‌ هم در دوران مظفرالدين شاه و هم در دوره محمدعليشاه منصب صدراعظمي يا نخست وزيري كشور را داشت دست كم دوبار اين سمت را با استخاره‌هاي شاه به دست آورد. ميرزا علي‌اصغر در 1274 ﻫ.ق در تهران متولد شد. پدرش آقا ابراهيم امين‌السلطان در ابتدا آّبدارچي و رئيس قاطرخانه و شترخانه ناصرالدين شاه بود ولي به مرور مشاغل وي افزايش يافت و مورد توجه شاه قرار گرفت. به طوري كه شاه او را در سفر اول به فرنگ با خود همراه برد. وقتي آقا ابراهيم در سال 1300 ﻫ.ق به هنگام سفر شاه به مشهد در سن 50 سالگي فوت كرد، ناصرالدين شاه تمام مسئوليت و مشاغل وي و بيوتات سلطنتي،‌ انبار غله مركزي، ضرابخانه،‌ وزارت گمرك و خزانه وزارت دربار و لقب امين‌السلطاني را به پسرش ميرزا علي‌اصغر خان كه در آن هنگام جواني 26 ساله بود، منتقل كرد. وقتي ميرزا يوسف مستوفي‌الممالك صدراعظم وقت در 1303 فوت كرد، ميرزاعلي‌اصغرخان قدرت اصلي در كشور و گرداننده چرخ مملكت بود و رجال دولت براي رسيدن به جاه و مقام به او متوسل مي‌شدند. پس از مرگ مستوفي‌الممالك اداره كشور به مدت دو سال بر عهده ميرزاعلي‌اصغر خان بود تا اينكه در 1305 ناصرالدين شاه رسماً امور كشور را زير نظر وي درآورد و وي را «وزير اعظم» نمود. گفته مي‌شود يكي از علل تأخير شاه در معرفي صدراعظم، مردد بودن وي در انتخاب يكي از سه نفر زير بود: ـ قوام‌الدوله (ميرزاعباس خان تفرشي) ـ عضدالملك (عليرضا خان قاجار) ـ امين‌السلطان (ميرزاعلي‌اصغر خان) شاه قلباً مايل به انتخاب امين‌السلطان بود و حمايت روسيه و انگلستان از وي را يك امتياز براي بقاي دولت وي مي‌دانست ولي نهايتاً براي انتخاب صدراعظم، بين اين سه نفر به استخاره متوسل شد. جواب استخاره راجع به دو نفر اول خوب بود ولي راجع به امين‌السلطان بد آمد. مع‌الوصف شاه بي‌اعتنا به نتيجه استخاره،‌حكم وزارت اعظم را رسماً به نام امين‌السلطان صادر كرد. امين‌السلطان در اوج حمايت روس و انگليس از وي،‌ مقدمات سفر جديد ناصرالدين شاه به فرنگ را صادر كرد. در همين سفر بود كه موج واگذاري امتيازات اقتصادي و تجاري و نفتي به بيگانگان آغاز شد. اتابك در اين سفر كه در 1306 ﻫ.ق انجام شد، عضو هيأت شاه بود. در جريان اين سفر امتياز انحصار خريد و فروش توتون و تنباكوي ايران به شركت انگليسي تالبوت واگذار شد كه منجر به اعتراضات شديد مردمي و صدور فتواي تحريم تنباكو از جانب مرحوم ميرزاي شيرازي شد. شاه در 1313 در اوج نفرت مردمي، به دست ميرزا رضاي كرماني ترور شد و فرزندش مظفرالدين شاه به سلطنت رسيد. شاه جديد نيز امين‌السلطان را از بقاي صدراعظمي‌اش مطمئن ساخت و از تبريز عازم تهران شد اما اين بار مخالفت انگليسي‌ها با امين‌السلطان كار وي را دشوار ساخت. لندن به درخواست امين‌السلطان براي دريافت وام جهت سفر مظفرالدين شاه به فرنگ پاسخ منفي داد و در نتيجه شاه ناچار شد وي را كنار گذارد و ميرزاعلي خان امين‌الدوله را كه نزد انگليسي‌ها محبوب بود، جانشين وي سازد. امين‌السلطان پس از بركناري به حالت تبعيد و تحت‌الحفظ رهسپار قم شد. اما شاه يكسال و نيم پس از بركناري امين‌السلطان، امين‌الدوله ‌را بي‌كفايت و نالايق تشخيص داد و در تعيين صدراعظم جديد مستاصل گرديد. او ميان حاج محسن خان مشيرالدوله سفير سابق ايران در عثماني كه مدتي رياست شوراي وزيران را بر عهده داشت،‌ ميرزا عبدالوهاب نظام الملك والي فارس و وزير عدليه بعدي و همچنين ميرزاعلي‌اصغر خان امين‌السلطان صدراعظم بركنار شده و تبعيدي در شك و ترديد بود كه كدام يك لايق‌ترند. در اين ميان طرفداران امين‌السلطان كه بسياري از درباريان نيز از آن جمله بودند به تلاش افتادند تا شاه را به گزينش نامبرده و بازگرداندن وي از قم متقاعد سازند. شاه پذيرفت كه ميان نظام‌الملك،‌ مشيرالدوله و امين‌السلطان يكي گزينش شوند. او تاكيد كرد كه طبق رفتارش پدرش (ناصرالدين شاه) بايد به استخاره متوسل شود و هيچ كس را براي انجام اين مسئوليت ديني لايق‌تر از «سيدعلي اكبر بحريني» نمي‌دانست. اطرافيان شاه به سرعت با بحريني تماس گرفته و موضوع درخواست شاه را به اطلاع وي رساندند. آنان سپس در يك تباني با بحريني از يكسو و همچنين با تشريفاتچي‌هائي كه همواره پشت سر شاه مي‌ايستادند از جانب ديگر، تلاش كردند تا نقشه خود را در جريان استخاره به پيش ببرند. ترتيب استخاره چنين داده شد كه «حكيم‌الملك» پشت صندلي شاه بايستد، تا اسمي را كه شاه داخل قرآن مي‌گذارد، ببيند. سيّد بحريني هم حين انجام تشريفات استخاره،‌ به بالا بنگرد و از اشارة‌ مثبت و يا منفي حكيم‌الملك تكليف را بداند. روز موعود فرا رسيد و مجلس استخاره در نارنجستان بلور كه بنايي مستقّل و زيبا و در جنوب غربي ديوانخانه واقع بود، منعقد گرديد. ...شاه بالاي صندلي قرار گرفت و گفت تا آقاي بحريني را به حضور بخوانند. او مردي كوتاه قد و سمين (چاق) بود و چشماني ريز و درخشان و چهره‌اي سبزة متمايل به زرد داشت. او بسم‌الله گويان و ذكركنان با ترتيبي خاصّ به حضور آمد. شاه به او گفت: آقا، بياييد روبروي من بنشينيد كه امر مهمّي در پيش است و از خداوند راه مي‌خواهيم. سيّد بحريني برابر شاه روي قاليچه به زمين نشست. شاه نام يكي از افراد مورد نظر را كه بر ورقهاي جداگانه نوشته و به پشت روي ميز گذاشته شده بود برداشته،‌ ميان اوراق قرآن قرار داد و به دست آقا سپرد. سيّدبحريني با آداب تمام قرآن را بوسيده،‌ به خواندن دعاي لازم پرداخت و در پايان ذكر، سر را به آسمان بلند كرد،‌ سوي حكيم‌الملك نگريست و او سر را با علامت منفي بالا برد. آقا قرآن را گشود و پس از مطالعه سربرآورده،‌ عرض كرد: آية‌ نهي است و راه نمي‌دهد. شاه ورقة دوّم را لاي كلام‌الله نهاد و باز اشارة‌ حكيم‌الملك كار خود را كرده، آية نهي آمد. بار سوّم كه نام امين‌السلطان ميان اوراق مقدّس رفت، سر حكيم‌الملك به علامت اثبات به زير آمد و سيّدبحريني گفت: قربان،‌ آية‌امر است و بهتر از اين نمي‌شود. شاه بدون اينكه سخن گويد اوراق را درهم ريخت و بار ديگر نام امين‌السلطان را از ميان آنها برداشته،‌ لاي قرآن نهاد. اين مرتبه نيز اشارة‌حكيم‌الملك فهماند كه بايد آية امير بيايد و چنين شد. شاه نفسي برآورده خيالش راحت شد و گفت: معلوم مي‌شود كه خداوند اين‌طور خواسته كه باز او بيايد. في‌المجلس امر كرد تا صدراعظم معزول را از گوشة عزلت قم بار ديگر به صدارت بخوانند. امين‌السلطان در دور جديد صدارت خود همه مخالفين و رقباي خود را قلع و قمع كرد و شاه را با وام 22 ميليون مناتي كه از روسيه قرض گرفت راهي فرنگ كرد. او براي بدست آوردن دل انگليسي‌ها نيز امتياز نفت ايران را به «ويليام دارسي» واگذار كرد و براي جلب رضايت روسها نيز امتياز گمركات شمال را به آنان سپرد. او پس از پايان اين سفر به دليل امتيازاتي كه به بيگانگان واگذار كرد، مورد خشم مردم واقع شد و علماي مذهبي حكم بر ارتداد او دادند. شاه نيز بار ديگر مجبور به بركنار كردن وي شد. امين‌السلطان كه شاه او را اتابك اعظم خوانده بود پس از بركناري از صدارت عازم چين، ژاپن، آمريكا، مصر، عربستان،‌ سوريه، لبنان، تونس،‌ مراكش و فرانسه شد و عاقبت در سوئيس اقامت گزيد. او پس از 4 سال مسافرت از سوي محمدعلي‌شاه قاجار كه متعاقب مرگ پدرش به سلطنت رسيده بود، به تهران فراخوانده شد. او عليرغم مخالفت افكار عمومي عليه وي در اوج بحران مشروطيت به ايران آمد و در 1325 ﻫ.ق (13 ارديبهشت 1286) براي سومين بار به طور رسمي به عنوان نخست‌وزير برگزيده شد. در دوره حكومت وي قرارداد تجزيه ايران موسوم به پيمان 1907 ميان روسيه و انگلستان به امضا رسيد. ترور ميرزاعلي‌اصغر خان امين‌السلطان يا اتابك اعظم در روز انعقاد قرارداد به وقوع پيوست. وي در مقابل مجلس شوراي ملي ترور شد و به هلاكت رسيد. در بين صدراعظم‌هاي سلسله قاجار، اتابك تنها كسي است كه دوبار به صدراعظمي و يك بار به نخست‌وزيري انتخاب شد و در خدمت سه تن از پادشاهان قاجار (ناصرالدين‌شاه، مظفرالدين‌شاه و محمدعلي شاه) مشغول انجام وظيفه بود. او نيز جزو صدراعظم‌هايي است كه به قتل رسيد. با اين تفاوت كه حاج ابراهيم خان شيرازي معروف به حاج ابراهيم كلانتر اولين صدراعظم قاجار و قائم‌مقام فراهاني و ميرزا‌تقي‌خان اميركبير به دستور پادشاهان ولي امين‌السلطان اتابك به دست مردم به قتل رسيد. منابع: ـ نخست‌وزيران سلسله قاجاريه، پرويز افشاري،‌ مركز اسناد و خدمات پژوهشي وزارت امور خارجه. ـ هزار و يك حكايت تاريخي، محمود حكيمي، انتشارات قلم، ج 2. منبع: ماهنامه الکترونیکی دوران - شماره 14

شهرام و سرقت ناكام!

شهرام و سرقت ناكام! گزارش زير از خاطرات «فضل‌الله نورالدين كيا» سفير سابق ايران در ژاپن است كه مي‌خوانيم: در سال 1351 كه به عنوان سفير ايران در ژاپن مشغول به كار بودم روزي شخصي كه خود را نماينده شهرام پهلوي‌نيا فرزند والاحضرت اشرف معرفي مي‌كرد در دفتر سفارت ايران در توكيو حضور يافته و درخواست ملاقات با اينجانب را كرده بود. پس از اينكه وي را پذيرفتم اظهار داشت شهرام در توكيو است و تقاضا دارد براي ترخيص برخي از كالاهاي متعلق به او كه در گمرك فرودگاه است نامه‌اي از طرف سفارت به گمرك فرودگاه توكيو نوشته شود. سئوال كردم چطور خود ايشان به سفارت نيامده‌اند؟ گفت شهرام هم اكنون در يكي از معروفترين هتلهاي توكيو به سر مي‌برد، فوراً دستور دادم ترتيب مكالمه تلفني من با او داده شود. به ايشان اظهار داشتم چطور سفارت از مسافرت شما بي‌اطلاع است و چرا شما شخصاً به ملاقات من نيامده‌ايد و يكنفر دلال يهودي را به ديدار من فرستاده‌ايد؟ پاسخ داد كه گرفتار آنفولانزا هستم و به همين دليل درخواستم را توسط يكي از دوستانم مطرح نموده‌ام. از ايشان خواستم كه شخصاً به سفارت مراجعه نمايد. ماشين سفارت را به دنبال او فرستادم و همان روز وي را براي ناهار به دفترم دعوت نمودم. هنگامي كه در سفارت حضور يافت نشاني از بيماري در او وجود نداشت بلكه تبختر و خود بزرگ‌بيني بي‌جا باعث شده بود كه به خود اجازه دهد كه حتي چنين درخواستي را توسط واسطه به سفير ايران ابلاغ نمايد. بهر حال پس از صرف ناهار از شهرام سئوال كردم موضوع چيست و چه مشكلي پيش آمده و سفارت چه كمكي مي‌تواند بكند؟ اظهار داشت مقاديري كالا از ايران آورده‌ام كه گمرك ترخيص آنها را منوط به دريافت نامه‌اي از سفارت دانسته كه طي آن بايد كتباً و رسماً اعلام شود كه اين اشياء متعلق به سفارت ايران و بخش فرهنگي آن است. به ايشان گفتم اين كالا چيست؟ پاسخ داد در حقيقت مي‌توان گفت مقاديري لوازم و وسائل شخصي است! با تعجب پاسخ دادم، ‌مرسوم نيست براي اشياء و لوازم شخصي اشكال‌ تراشي كنند، خصوصاً اينكه به يقين شما با پاسپورت سياسي مسافرت مي‌كنيد و از تسهيلات مخصوص هم مي‌توانيد بهره‌مند شويد، گفت همينطور است كه مي‌گوئيد ولي نمي‌دانم چرا مشكل ايجاد مي‌كنند! به او پيشنهاد كردم يكي دوروز صبر كند تا تحقيقي انجام شود و سپس نتيجه را به وي اطلاع دهم. پس از اينكه شهرام سفارت را ترك كرد يكي از كاركنان سفارت را مأمور كردم به فرودگاه توكيو مراجعه كند و موضوع را از نزديك بررسي نموده، خصوصاً نوع كالا و ارزش آن را مشخص نمايد و مراتب را گزارش دهد. گزارش كارمند سفارت حكايت از آن داشت كه كالاي مورد نظر شهرام نه تنها لوازم و اشياء شخصي نيست بلكه تعداد دو صندوق بزرگ حاوي عتيقه و اشياء زير خاكي و بسيار قديمي به ارزش تقريبي 20 ميليون دلار است و مسئولان گمرك فرودگاه توكيو هم ترخيص آنها را مشروط به اين كرده‌اند كه سفارت طي نامه‌اي كتباً اعلام نمايد كه اين اشياء متعلق به بخش فرهنگي سفارت ايران مي‌باشد. پس از ملاحظه گزارش مورد بحث و هنگامي كه شهرام مجدداً با دفتر من تماس گرفته بود از او خواستم به سفارت مراجعه كند. بعد از اينكه در سفارت حاضر شد به وي گفتم چون به سفارت اطلاعي از ورود شما به توكيو و هم چنين جريان كالاي مورد نظر شما داده نشده همين الان و در حضور خود شما يا با اردشير زاهدي كه در آن زمان وزيرامور خارجه بود و يا با معينيان رئيس دفتر شاه تلفني تماس مي‌گيرم و كسب تكليف مي‌كنم، چنانچه اجازه داده شود، نامه مورد نظر شما را تهيه خواهم كرد. سخنان من به پايان نرسيده بود كه شهرام با عصبانيت برخاست و تقريباً بدون خداحافظي دفتر سفارت را ترك كرد. طبعاً با عدم اجابت درخواست غير اخلاقي و خلاف مقررات و قانون شهرام، مي‌بايد خود را براي دشمني و كارشكني‌هاي اشرف آماده مي‌كردم كه اولين بازتاب آن هم بازنشستگي زود هنگام اينجانب بود! منبع: ماهنامه الکترونیکی دوران - شماره 14 به نقل از:خاطرات پراكنده رجال پهلوي، به كوشش: حسن طباطبائي، انتشارات «نشرآبي»

روز واقعه

روز واقعه حمله مأموران رژيم ستم‌شاهي به مدرسه فيضيه در سالروز شهادت امام صادق(ع) در سال 1342 هر چند تصوير تلخي بر خاطره انقلاب باقي گذاشت،‌اما سرمنشاء بسياري از رخدادهاي سياسي شد. از اين رو در سالگرد اين واقعه به بررسي زمينه‌هاي بروز آن و خاطرات باقي مانده و تأثير اين واقعه بر نهضت امام خميني(ره) مي‌پردازيم. زمينه‌هاي حمله به مدرسه فيضيه در ماه‌هاي پاياني سال، 1341، محمد‌رضا شاه كه سالگرد ناكامي طرح انجمن‌‌هاي ايالتي و ولايتي را به تلخي پشت سر مي‌گذاشت، تصميم گرفت اصول ششگانه‌اي را با حذف و اضافاتي در قالب «انقلاب سفيد» به رفراندوم بگذارد. اين اصول ششگانه در واقع همان انقلاب از بالايي بود كه امريكا به كشورهاي توسعه نيافته اعلام كرده بود. مخالفت با اصول ششگانه، برخي تبعات را براي روحانيت در پي داشت. چرا كه «مسأله اصلاحات ارضي، سهيم كردن كارگران در كارخانه‌ها، سپاه دانش كه به نوعي به زن‌ها بر مي‌گشت و قانون ملي كردن جنگلها، جزو اصول لوايح ششگانه شاه بود. اينها مسائلي بود كه به ظاهر يك مقداري وجهه عمومي شاه را در مقابل اقشاري از مردم بالا مي‌برد. اين اصول، ظاهري فريبنده وعوام پسندانه داشت و مخالفت با آنها اعتراض افراد ناآگاه را در پي داشت.» 1 بر اين اساس امام خميني(ره)تدبير خاصي در نظر گرفتند و در مشاوره با ساير مراجع و علما، علاوه بر تبيين علل مخالفت با اين رفراندوم، جوانب امر را سنجيدند. در نهايت قرار بر اين شد از رژيم بخواهند تا نماينده‌اي به قم بفرستد و انگيزه شاه را از طرح اين لوايح بيان كند. يكي از مقامات دولتي به نام بهبودي بنا به درخواست علماي قم روانه اين شهر شد و بي‌درنگ با مقامات روحاني و علماي قم از جمله امام خميني(ره) به گفت و گو نشست. همچنين علماي قم آيت‌الله كمالوند را به نزد شاه فرستادند تا نظارت آنها را ابلاغ كند. اين مذاكرات بي‌ننتيجه بود، چرا كه شاه بر همان مواضع خود پافشاري مي‌كرد . تا جايي كه به ‌آيت‌الله كمالوند گفت: «اگر آسمان به زمين بيايد و زمين به آسمان برود من بايد اين برنامه را اجرا كنم. زيرا اگر اجرا نكنم از بين خواهم رفت. در پايان نيز از علماي ايران گلايه كرد كه چرا مانند علماي اهل سنت او را اولوالامر خطاب نمي‌كنند، و براي او به دعاگويي نمي‌پردازند.» 2 به طور خلاصه مي‌توان گفت كه علت مخالفت امام با اين طرح آن بودكه «اين رفراندوم اجباري مقدمه‌اي براي از بين بردن مواد مربوط به مذهب است. علماي اسلام از عمل سابق دولت راجع به انتخابات انجمن‌هاي ايالتي و ولايتي براي اسلام و قرآن و مملكت احساس خطر كردند و به نظر مي‌رسد كه همان معاني را دشمنان اسلام مي‌خواهند به دست جمعي مردم ساده‌دل و اغفال شده اجرا كنند.» 3 حجت‌الاسلام فاكر درباره روش مخالفت امام خميني(ره) مي‌گويد: «امام به جاي آن كه مواضع خود را روي اصول ششگانه متمركز كند، به اصطلاح آنها را دور مي‌زد و پشت اين لوايح را مي‌كوبيد. ايشان مي‌فرمود اجراي اين لوايح اسارت است، وابستگي به امريكاست. مي‌خواهند اقتصاد ما را ويران كنند. اين موضع‌گيري‌ها به جاي آن كه زنان و كشاورزان را در مقابل امام قرار دهد با او همراه مي‌كرد.» 4 با تمام مخالفتها، اعتصابات و تظاهراتي كه در شهرهاي مختلف ايران، بويژه مراكز مذهبي صورت گرفت، رفراندوم در ششم بهمن 1341 با حضور كم‌رنگ مردم برگزار گرديد و عليرغم تحريم انتخابات، رسانه‌هاي گروهي مدعي شدند كه اصول پيشنهادي شاه با پنج ميليون و ششصد هزار رأي در مقابل چهار هزار و صد و پنجاه رأي مخالفت به تصويب ملت ايران رسيد، اسناد زيادي دال بر تشريفاتي و غير واقعي بودن اين انتخابات وجود دارد. شاه در 23 اسفند ماه طي سخناني در پايگاه وحدتي دزفول، از مراجع و روحانيون به زشتي ياد كرد و نسبت به يك سركوب قريب‌الوقوع هشدار داد. 5 امام نيز به منظور آگاه‌تر شدن مردم نسبت به اهداف رژيم شاه، با صدور اعلاميه‌اي نوروز سال 1342 را عزاي عمومي اعلام كرد: «اعظم‌الله تعالي اجوركم. چنانچه اطلاع داريد دستگاه حاكمه مي‌خواهد با تمام كوشش به هدم احكام ضروريه اسلام قيام كند و به دنبال آن مطالبي است كه اسلام را به خطر مي‌اندازد. لذا اينجانب عيد نوروز را به عنوان عزا و تسليت به امام عصر (عج) جلوس مي‌كنم و به مردم اعلام خطر مي‌نمايم. مقتضي است حضرات آقايان نيز همين رويه را اتخاذ فرمايند تا ملت مسلمان از مصيبتهاي وارده بر اسلام و مسلمين اطلاع حاصل نمايند.» 6 ساير علما از جمله چهل و شش نفر از علماي تهران نيز با صدور اعلاميه‌اي عيد نوروز را عزاي عمومي اعلام كردند. 7 در برهه‌اي كه نگاه همه به مرجعيت بود، امام خميني صلابت خود را به عنوان يك رهبر سياسي و شجاع به رخ همگان كشيد. ايشان در پاسخ به نامه تسليت آيت‌الله سيد‌علي‌اصغر خويي، آن چنان به افشاگري سياسي پرداخت كه برگ جديدي در مبارزات ورق خورد. متن اين نامه به «شاه دوستي يعني غارتگري» معروف شد. تصميم نابخردانه رژيم حكومت، عصبانيت از حوزه علميه به ويژه از امام خميني(ره) را نتوانست كنترل كند و با حركتي نابخردانه، طلاب را به خاك و خون كشيد، ‌اما فرياد قيام را در همه جا منعكس كرد. كارگزاران رژيم در آستانه عيد نوروز به اين نتنيجه رسيدند كه براي سركوب عوامل و بنيان اصلي قيام يعني مرجعيت، به اخلال در برنامه‌ها، هتك حرمت آنها و ضرب و شتم هواداران برآيند. از معدود خاطرات به جا مانده از عوامل رژيم نيز تمام تصميم‌هاي فوق تأييد مي‌شود. از جمله در يادمانده‌هاي سپهبد مبصر ـ معاون شهرباني كل كشور در آن زمان ـ آمده است‌: «روزهاي پاياني سال 1341 به سازمانهاي اطلاعاتي خبر رسيد كه طلبه‌‌هاي قم با صدور اعلاميه‌اي از مسلمانان خواسته‌اند تا روز دوم فروردين 1342 مطابق با شهادت امام صادق(ع) در مدرسه فيضيه قم گرد هم آيند و در تظاهرات با اصلاحات مخالفت كنند. در برابر اين تصميم و براي جلوگيري از آن كميسيونهايي تشكيل و مسأله را مورد بررسي قرار مي‌دهند و سرانجام طرح بسيار نابخردانه‌اي و مي‌شود گفت كودكانه‌اي كه اصلاً به صلاح مملكت نبود را به تصويب رساندند. طرح مذكور اين بود كه عده‌اي از سربازان گارد با لباس غير‌نظامي به آنجا ريخته و با طلبه‌هاي تحريك شده درگير شوند و با آنها كتك‌‌كاري كنند.» 8 مبصر طراح اين پيشنهاد را نصيري ـ رئيس ساواك ـ معرفي و اضافه مي‌كند اسدالله علم ـ نخست‌وزير ـ آن را پسنديد و شاه نيز آن را مورد تأييد قرار داد. روز واقعه در روز جمعه دوم فروردين 1342 مطابق با بيست و پنج شوال، سالروز شهادت امام جعفر صادق(ع) مجالس در قم بويژه بيوت مراجع و علما در حال برگزاري بود. در اين بين سه مجلس در كانون توجه مردم و به تبع آن كارگزاران رژيم پهلوي بود. اول مجلس عزا از سوي آيت‌الله شريعتمداري در مدرسه حجتيه. دوم مجلس عزا در بيت امام خميني و سوم كه اهميت زيادي داشت، مجلس عزا در مدرسه فيضيه از سوي آيت‌الله گلپايگاني بود. مأموران ويژه گارد پهلوي به طور هماهنگ و با لباس مبدل قصد داشتنند در هر سه مجلس اخلال ايجاد كرده و آنها را به خاك و خون بكشند. استاد علي دواني اوضاع مدرسه حجتيه را بدين صورت توصيف مي‌كند: «در مدرسه حجتيه علاوه بر چند روضه‌خوان، آيت‌الله مشكيني قرار سخنراني داشت. در بين سخنراني وي، ناگهان به شكل هماهنگ چند نفر صلوات مي‌فرستند و اين كار را هر چند دقيقه يك بار تكرار مي‌كنند. وحشت مجلس را فراگرفت. در اين زمان يكي از پهلوانان قم به نام «ميري» كه در مجلس حاضر بود به طرف منبر آمد و گفت: هر حرامزاده‌اي كه بخواهد مجلس را به هم بزند با مشت من مواجه خواهد شد. اخلالگران با اين تهديد جا خوردند و در اجراي مأموريت خود ناكام ماندند.» 9 با عنايت به مواضع صريح و قاطع امام نسبت به رفتار هيأت حاكمه و افشاگري‌هاي ايشان، مأموران امنيتي، اخلالگري در منزل امام را نيز به عنوان يكي از مأموريتهاي اصلي انتخاب كردند تا از اين طريق ايشان را به عقب نشيني وادارند. چگونگي اين مأموريت و علت ناكامي اخلالگران در خاطرات برخي از شاهدان و حاضران آن مجلس آمده است. براساس اين خاطرات بايد گفت درك شرايط و انتقال وضعيت موجود توسط اطرافيان حضرت امام و متقابلاً تصميمات ايشان تأثير مهمي در كنترل اوضاع داشت. حضور افراد مشكوك در بين جمعيت، قبل از شروع رسمي مجلس به امام گزارش مي‌شود. در بين سخنراني حجت‌الاسلام حجتي‌كرماني و بعداز ايشان صلواتهاي نابجا به همراه برخي مسائل به گوش مي‌رسد. واكنش حضرت امام جالب است، ايشان ابتدا پيام دادند: «هر كس غير از گوينده اگر شعار دهد، كنار دستي‌اش دهان او را بگيرد.» 10 سپس از طريق شيخ صادق خلخالي به حضار هشدار دادند: «اگر اخلالگران بخواهند كاري كنند، من به طرف صحن حركت مي‌كنم و تكليف خود را با اين دستگاه روشن مي‌كنم.» 11 بعدها امام دليل اتخاذ اين تصميم را بيان كردند: «اينها دستور داشتند بيايند منزل من شلوغ كنند لذا يك تكليف ديگري جلوي پايشان انداختم و گفتم اين كار را مي‌كنم. تا اينها بروند و بپرسند كه ايشان مي‌خواهد برود فيضيه و كسب تكليف كنند، ما كارمان را كرده‌ايم.» 12 به اين ترتيب اخلالگران نتوانستند در دو مجلس عزا كه قبل از ظهر منعقد شده بود اخلالي ايجاد كنند. اما اين، همه ماجرا نبود، آنها بنابر دستور مقامات،‌ به گروه مأموران مستقر در نزديكي مدرسه فيضيه كه در برخي اسناد كماندوهاي با لباس نظامي را بيش از 16 كاميون ذكر كرده‌اند، ملحق شدند. چرا كه عمليات بزرگ، در پيش بود. حمله به فيضيه براساس رسمي كه از زمان مرحوم آيت‌الله العظمي حاج شيخ‌عبدالكريم حائري ـ مؤسسه حوزه علميه قم ـ به جا مانده بود، آيت‌الله گلپايگاني بعد از ظهر روز شهادت امام جعفر صادق(ع)، مجلس عزايي در مدرسه فيضيه منعقد مي‌كردند. به علت همزماني اين روز با تعطيلات نوروز و از سويي ديگر تحريم اين عيد از سوي مراجع تقليد، عده زيادي از مردم ساير شهرها به قم آمده بودند. مردمي كه براي حضور در اين مجلس به طرف مدرسه فيضيه در حال حركت بودند ، شاهد حضور غير عادي تعداد زيادي از نظاميان در بيرون مدرسه فيضيه مي‌شوند. از سويي ديگر بسياري از روحانيون و طلاب حاضر درمدرسه به برخي از افرادي كه به شكل گروهي و با لباسي تقريباً متحد‌الشكل نزديك منبر نشسته بودند مشكوك مي‌شوند. «جو پر التهاب اين مجلس را به استحضار آيت‌الله گلپايگاني رسانده و از ايشان درخواست كردند در اين مجلس حاضر نشوند. ايشان گفتند: بنده صاحب اين مجلس هستم و هر اتفاقي كه بيفتد بايد در رأس جلسه باشم و ايشان در مكاني مشخص مي‌نشينند.» 13 سخنران اول مجلس حجت‌الاسلام آل‌طه به ايراد سخنراني پرداخت.اگر چه در بالاي سر سخنران، اعلاميه معروف امام خميني كه «ما امسال عيد ندارم» از سوي شاگردان ايشان نصب شده بود، اما انتقاد صريح آل‌طه از طرح انجمن‌هاي ايالتي و ولايتي، جو جلسه را سنگين‌تر كرد. در بين سخنان وي بود كه نقشه ايادي شاه كليد خورد. در خاطرات آل‌طه آمده است: «وقتي نوبت سخنراني من رسيد، به محض ايراد چند جمله، شخصي گفت صلوات و به دنبال آن جمعي صلوات فرستادند. اين واقعه چند بار تكرار شد تا آنجاكه مجبور شدم اعلام كنم فرستادن صلوات به عهده من است...» 14 آل‌طه به سختي توانست جلسه را كنترل و سخنراني خود را به پايان برساند. اما پس از او سخنراني اصلي جلسه به عهده مرحوم حاج انصاري قمي بود. «حاج انصاري تا حدودي در بياناتش صراحت لهجه داشت و در منبرهاي قبلي‌اش هم‌گاهي با صراحت به دولت حمله مي‌كرد. ايشان كه به منبر رفتند در ابتدا داستان آن شتر را از مولوي نقل كردند كه: آن يكي پرسيد اشتر را كه هي از كجا مي‌آيي اي اقبال پي گفت از حمام گرم كوي تو گفت خود پيداست از زانوي تو بعد از خواندن اين شعر گفت: دولت مي‌‌گويد ما طرفدار دين هستيم.در حاليكه ما نمي‌دانيم دم خروس را بايد قبول كنيم يا قسم حضرت عباس را؟ با گفتن اين جمله عده‌اي صلوات فرستادند و نظم جلسه به هم خورد..» 15 ايادي شاه با شعار جاويد شاه نظم جلسه را به هم زدند و پس از چند درگيري ظاهري، شروع به ضرب و شتم طلاب نمودند.و خاطرات بسياري در بيان جزئيات اين هجوم بجا مانده است. بسياري از اين خاطرات متعلق به طلاب و روحانيوني است كه در مدرسه فيضيه از نزديك شاهد ماجرا بودندو برخي از آنها نيز مورد ضرب و شتم قرار گرفتند. با مرور گوشه‌اي از اين خاطرات، جزئيات اين فاجعه را به نظاره مي‌نشينيم: «وقتي كه شعارهاي جاويد شاه شروع شد، طلاب واكنشي از خود نشان ندادند و هنوز درگيري فيزيكي شروع نشده بود. گروهي كه براي ضرب و شتم آمده بودند وقتي كه ديدند طلاب واكنشي از خود نشان نمي‌دهند، سنگ‌هاي درون باغچه فيضيه را به سوي طلاب پرتاب كردند . آنها در حين پرتاب سنگ‌ها شعار جاويد شاه و مرگ بر مرتجع سر مي‌‌دادند. در اين زمان ما به طبقه فوقاني رفته و با آ‌جر وسنگ‌هاي ديواره بالا، به آنها حمله كرديم. جالب اين بود كه بعد از مدت كوتاهي آن عده مغلوب شدند و مدرسه فيضيه را ترك كردند و ما احساس كرديم كه پيروز شده‌ايم. اما ناگهان كماندوهاي تعليم ديده مسلح خارج از فيضيه وارد شدند.» 16 با ورود كماندوهاي مسلح، اوضاع تغيير يافت و گروهي از كماندوها با استقرار در پشت بام فيضيه، اين مدرسه را تحت كنترل خود گرفتند و گروهي ديگر به ويرانگري پرداخته و با سلاح‌هاي خود طلاب را مورد ضرب و شتم قرار دادند. كتاب‌ها را به هم ريخته، درب همه حجره‌ها را يك به يك شكستند و طلاب را با ضرب و شتم به حياط مدرسه روانه كردند. «بعضي از كماندوها فحاشي مي‌كردند و مي‌گفتند كجاست امام زمان شما كه به دادتان برسد. خيلي دشنام مي‌دادند و به مقدسات ما جسارت مي‌كردند. به مراجع تقليد توهين كرده و مي‌گفتند علما كجا هستند؟ آنها شما را واداشتند اين طور مظلوم واقع شويد و خودشان خوشگذراني مي‌كنند.» 17 به نظر مي‌رسيد نوع توهين‌ها و ضرب و شتم مهاجمين از قبل هماهنگ شده بود، چرا كه در تمامي خاطرات به شكلي واحد از آن هتك حرمت‌ها ياد مي‌شد. «عمامه‌هاي سياه و سفيد طلبه‌ها را با فندك آتش مي‌زدند و مانند توپ آتش گرفته به سمت درختان فيضيه پرت مي‌كر‌دند.» 18 اين اعمال وحشيانه تا غروب ادامه داشت و آمار دقيقي از كشته‌‌ها و مجروحان در دست نبود. «شيخ اسماعيل حبيبي را از طبقه دوم به پايين پرت كردند كه چشمان و بدنش به شدت ضرب ديد. ‌آقاي گلساني را نيز پرت كردند كه دست و پايش شكست. علاوه بر اينها بسياري نيز مانند مرحوم قريشي در ضرب و شتم مأمورين مصدوم شدند... عده‌اي از طلاب با چوب و سنگ به مقابله پرداختند كه ايادي رژيم اين عده را بيشتر كتك مي‌زدند. مثلاً آقاي قائمي را وقتي به بيمارستان بردند، آنقدر زده بودند كه بدنش سياه شده بود..» 19 هر كس مشاهدات خود را بيان مي‌كرد و از احوال مجروحان مي‌پرسيد. تا آنجا كه خبر رسيد شيخ يونس رودباري به شهادت رسيده است. در اين بين نگراني عمده بسياري از طلاب، سلامتي آيت‌الله گلپايگاني بود. در ابتداي وقوع اين حادثه، آيت‌الله گلپايگاني را به داخل يكي از حجرات مي‌برند، اما با كمال تأسف ايشان و همراهان هم از اين توهين‌ها مصون نماندند. بارها كماندوها به حجره استقرار ايشان حمله ‌كردند و توهين‌هايي صورت ‌گرفت. حجت‌الاسلام علي حجتي كرماني در اين باره مي‌گويد: «با پايان يافتن ماجرا از حجره بيرون آمديم. هوا هم تاريك شده بود. به طبقه اول كه رسيديم فهميديم كه آيت‌الله گلپايگاني در يكي از حجرات هستند،‌لذا به آنجا رفتيم، عمامه آيت‌الله گلپايگاني افتاده و لباس‌هايش نيز خاكي شده بود و حتي داماد ايشان را هم كتك زيادي زده بودند. وقتي اين منظره رقت‌انگيز را ديدم، بي‌اختيار گريه كردم و به دامان ايشان افتادم كه ‌آقاي صافي مرا بلند كرد و گفت آقا را ناراحت نكنيد!» 20 پس از تاريكي هوا، اوضاع فروكش كرد و طلاب توانستند مصدومان را به خارج از مدرسه منتقل كنند. اما در مكاني ديگر از قم، دل بزرگ مردي كه طلاب او را پدر خود مي‌دانستند، غم بار بود. تعداد زيادي از ياران امام خميني به منظور حفاظت، به منزل ايشان آمدند. مجروحان مدرسه فيضيه نيز با سر و وضعي تأسف‌بار به اين منزل آمده و ماوقع را توضيح مي‌دادند. «نزديك غروب بود كه زخمي‌ها را آوردند به خانه امام، حتي بيرون منزل پر از زخمي شد. امام هم متأثر بودند. فرمودند اينها را به بيمارستان بفرستيد! گفتند بيمارستانها قبول نمي‌كنند، بعضي‌ها را هم كه بستري كرده ‌بوديم، آمدند و بيرون ريختند...! امام فرمودند به دكتر واعظي بگوييد براي اينها فكري بكنند آيت‌الله دكتر واعظي رئيس بيمارستان فاطمي قم و پزشك مخصوص امام بود. آيت‌الله دكتر واعظي گفت همه را بياوريد بيمارستان و هر چه تهديد كردند كه نكن! آنها را بيرون كن و ... نپذيرفته بود. البته وي بر اثر همين كار از رياست معزول شد.» 21 شايعه هجوم به منزل امام باعث گرديد كه تدابيري از سوي شاگردان ايشان اتخاذ شود. «در آن شبي كه اين شايعه بود، تعداد زيادي از مردم و طلاب در منزل امام اجتماع كرده بودند. بيروني و اندروني پر از جمعيت بود. امام معمولاً ساعت 11 شام مي‌خوردند. ايشان آن وقت تنها بودند، چون محروم حاج آقا مصطفي و والده ايشان براي زيارت به كربلا رفته بودند. امام فرمودند چه خبر است؟ سر و صداها زياد است. چرا مردم امشب به خانه‌هايشان نمي‌روند؟ عرض شد شايعه‌اي است كه امشب نسبت به شما سوء قصد دارند. اين مردم مي‌گويند بايد از روي جنازه‌هاي ما عبور كنند تا به آقا برسند! امام فرمودند از قول من بگوييد بروند استراحت كنند. من احتياج به حفاظت ندارم. من آمدم به كوچه و پيام آقا را به جمعيت ابلاغ كردم. آنها با صداي بلند گفتند: نمي‌رويم! آمدم خدمت آقا و عرض كردم خودتان كه شنيديد. مردم حاضر نيستند برند. اين جا ديگر خود امام از اندروني آمدند بيرون و به جمعيتي كه داخل اتاق‌ها و حياط بودند گفتند: بفرماييد! برويد منزل استراحت كنيد. برويد منزل. من محافظ نمي‌خواهم.» 22 امام كه از بستن درب منزل خود در شب حادثه جلوگيري نمودند، با ايراد سخناني در آن شب التهاب زده، ضمن افشاي ماهيت شاه، به مردم حاضر اعتماد به نفس دادند و فرمودند: «... ناراحت و نگران نشويد. مضطرب نگرديد، ترس و هراس را از خود دور كنيد. شما پيرو پيشواياني هستيد كه در برابر مصائب و فجايع صبر و استقامت كردند، كه آنچه ما امروز مي‌بينيم نسبت به آن چيزي نيست. پيشوايان بزرگ ما حوادثي چون روز عاشورا، شب يازدهم محرم را پشت سر گذاشته‌اند و در راه دين خدا ديدن چنين مصائبي را تحمل كرده‌اند. شما امروز چه مي‌گوييد؟ از چه مي‌ترسيد؟ براي چه مضطربيد؟ عيب است براي كساني كه ادعاي پيروي از حضرت امير(ع) و امام حسين(ع) را دارند، در برابر اين نوع اعمال رسوا و فضاحت آميز دستگاه حاكمه خود را ببازند. دستگاه حاكمه با ارتكاب اين جنايت،‌خود را مفتضح و رسوا ساخت و ماهيت چنگيزي خود را به خوبي نشان داد. دستگاه جبار با دست زدن به اين فاجعه، شكست و نابودي خود را حتمي ساخت. ما پيروز شديم. ما از خدا مي‌خواستيم كه اين دستگاه ماهيت خود را بروز دهد و خود را رسوا كند...»23 شام غريبان شهادت امام صادق(ع) به واقع يكي از تلخ‌ترين شب‌هاي قم است. براساس دستور دولت، هيچ يك از بيمارستانها مجاز به پذيرش مجروحان نبودند. از اين رو« حركتي در قم به وقوع پيوست كه جالب بود و آن اين بود كه خيلي از اهل قم مجروحين را مي‌بردند به خانه‌هايشان و اين برخورد عاطفي جالبي بود. در هر محلي، افرادي طلبه‌هاي مجروح فيضيه را آورده بودند در خانه‌‌شان پذيرايي مي‌كردند و آن خانه‌ها فضاي خاصي پيدا كرده بود.» 24 فرداي روز غم‌بار فيضيه، خبر اين هجوم در همه‌جاي قم پيچيد. مردم براي ديدن آثار بجامانده فجايع،‌به مدرسه فيضيه مي‌آمدند. «بر روي ديوارهاي فيضيه نوشته شده بود: اي دل بيا به كعبه مقصود روكنيم ـ از كشتگان حوزه قم جستجو كنيم ـ فكر ويران شدن خانه صياد كنيم».25 «پس از اين واقعه، سركوب و وحشت قم را فراگرفت. مأموران رژيم در هر معبري كه طلبه‌اي را مي‌يافتند، به باد كتك مي‌گرفتند. حتي منازل مراجع مورد محاصره نسبي قرار گرفت و افرادي كه به منزل امام مي‌رفتند تفتيش بدني مي‌شدند.»26 اما حوزه و مراجع نيز واكنش خود را نشان دادند. در گام اول به مدت بيست روز كلاس‌‌هاي حوزه را تعطيل كردند. مراجع نجف نيز در حمايت از علماي قم دست به اقدام مشابهي زدند. هر چند اسدالله علم پس از حادثه فيضيه طي مصاحبه‌اي اعلام كرد، روحانيوني كه با اصلاحات ارضي مخالفند، با دهقاناني كه به قصد زيارت حضرت معصومه به قم رفته بودند نزاع نمودند كه منجر به قتل يك دهقان شد، لكن عمق فاجعه و علني بودن آن، مانع از تبليغاتي گرديد كه دستگاههاي تبليغاتي رژيم سعي در سانسور كردن حادثه داشتند. شاه تصور مي‌كرد با دست زدن به چنين جنايتي، مراجع و روحانيت قم ترسيده و صحنه سياست را ترك خواهند كرد و يا خواهد توانست دست كم گروه بزرگي از آنها را به انزوا كشانده و در ميانشان دو دستگي بوجود آورد. همچنين براي ايجاد وحشت و اتمام حجت، رئيس شهرباني را نزد مراجع قم فرستاده و به آنها اخطار نمود كه در صورت اظهار هرگونه مخالفتي كشته خواهد شد و منازلشان را ويران و به نواميشان تجاوز خواهند كرد. ولي امام او را نپذيرفت و از اين تهديدات نهراسيد. «پس از حادثه مدرسه فيضيه، عده‌اي از سوي شاه آمده بودند تا با امام ملاقات كنند. اينان به امام گفته بودند ما از طرف اعليحضرت آمده‌ايم و براي شما پيغامي داريم. امام نيز گفته بود: به همين دليل كه از سوي اعليحضرت آمده‌اي شما را نمي‌پذيرم.» 27 با نگاهي دقيق به حركت سياسي و اجتماعي امام در ‌آن برهه، مي‌توان به ميزان ذكات و شجاعت امام خميني در تصميم‌گيري‌هاي مختلف پي‌برد. در واقع طبيعي بود كه حوزه علميه داراي شوك شديدي شود و تا مدت زيادي نتواند از حيرت آن واقعه به درآيد؛ اما تصميمات خميني كبير منشأ الهي داشت. در خاطرات مرحوم شهيد عراقي آمده است: «دستور داده بودند تاكسي‌ها، طلبه‌ها و روحانيون را سوار نكنند. رئيس شهرباني راننده‌هاي تاكسي را جمع كرده و برايشان گفته بود: اگر اينها را سوار كنيد با شما چه‌ها خواهم كرد! هنوز صحبتش تمام نشده بودكه به او مي‌گويند آقاي خميني شما را خواسته است. از آنجا مي‌آيد خدمت امام، ايشان مي‌گويند كه چنين چيزي شنيده‌ام تو اين دستور را داده‌اي؟ اگر اينجور باشد الان تلفن مي‌كنم از تهران صد تا سواري بيايد افتخاراً طلبه‌ها را سوار كنند و اين طرف و آن طرف ببرند. او آشفته مي‌‌شود و مي‌گويند: خلاف به عرضتان رسانده‌اند. آقا مي‌گويد: خلاصه، اگر تا ظهر به من گزارش دهند كه چنين چيزي وجود دارد، من اين كار را مي‌كنم. رئيس شهرباني بلند مي‌شود و دوباره راننده‌هاي تاكسي را جمع مي‌كند، حرفهاي صبحش را پس مي‌گيرد و مي‌گويد: من تغيير عقيده‌ دادم، طلبه‌ها را سوار كنيد!!!»28 بازتاب فاجعه فيضيه اين حادثه كه تداعي كننده واقعه مسجد گوهرشاد در اذهان عمومي بود، انعكاس گسترده‌اي يافت و تأثير مهمي در شكل‌گيري نهضت اسلامي از خود بر جاي گذاشت. پس از وقوع حادثه، رژيم تلاش كرد تا با ترميم مدرسه فيضيه و جلوگيري از اعتصابات مختلف، از عمق فاجعه بكاهد و بر آن سرپوش نهد. اما طلاب با روحيه خاصي تمام وقايع رخ داده، حتي محل دقيق شهادت يا زخمي شدن افراد را براي مردم تشريح مي‌كردند؛ مردمي كه براي گذران تعطيلات به قم آمده بودند، شرح ماوقع را به شهرهاي خود برده و در واقع موجي از مظلوميت فيضيه را به جاي جاي ايران منتقل مي‌كردند. در كنار صدور اعلاميه جمعي از طلاب با عنوان «حكومت وحشت و ترور با روحانيت قم چه كرد» سيل تلگراف‌هاي تسليت از نقاط مختلف كشور سرازير شد. انتشار اين پيام‌ها و پاسخ‌هاي آنها بهترين آزار تبليغي براي تشريح فجايع آن روز بود. وعاظ و مداحان به سرعت صحنه‌هاي دلخراش مدرسه فيضيه را در قالب روضه‌ اي تدوين و ‌آن را بر منابر و مجالس مي‌‌خواندند. واعظ شهير مرحوم فلسفي نقل مي‌كند: «عمق فاجعه فيضيه تا آنجا بود كه وقتي در مجالس نام فيضيه برده مي‌شد،‌صداي شيون و گريه مستمعين بلند مي‌شد.» 29 شاه دوستي يعني غارتگري در برهه‌اي كه نگاه همه به مرجعيت بود،‌اما خميني صلابت خود را به عنوان يك رهبر سياسي و شجاع به رخ همگان كشيد. ايشان در پاسخ به نامه تسليت آيت‌الله سيد‌ علي اصغر خويي،‌آن چنان به افشاگري سياسي پرداخت كه برگ جديدي در مبارزات ورق خود. متن اين نامه كه به «شاه‌دوستي يعني غارتگري» معروف شد. چنين است: «حمله كماندوها و مأمورين انتظامي دولت با لباس مبدل و معيت و پشتيباني پاسبانها به مركز روحانيت خاطره مغول را تجديد كرد... با شعار جاويد شاه به مركز امام صادق(ع) و به اولاد جسماني و روحاني آن بزرگوار حمله ناگهاني كردند و در ظرف يكي دو ساعت، ‌تمام مدرسه فيضيه، دانشگاه امام زمان (عج) را با وضع فجيعي در محضر بيست هزار مسلمان غارت نمودند و درب‌هاي تمام حجرات و شيشه‌ها را شكستند، طلاب از ترس جان، خود را از پشت بام‌ها به زمين افكندند، دستها و سرها شكسته شد. عمامه طلاب و سادات زريه پيامبر را جمع نموده،‌ آتش زدند، بچه‌هاي شانزده هفده ساله را از پشت بام پرت كردند. كتاب ها و قرآن‌ها را چنان كه گفته شد پاره پاره كردند. اكنون روحانيون و طلاب در اين شهر مذهبي تأمين جاني ندارند... مأمورين تهديد مي‌كنند ساير مدارس را به صورت فيضيه در مي‌آوريم، اينان با شعار شاه دوستي به مقدسات مذهبي توهين مي‌‌كنند، شاه‌دوستي يعني غارتگري، هتك اسلام، تجاوز به حقوق مسلمين، تجاوز به مراكز علم و دانش.شاه‌دوستي يعني ضربه زدن به پيكر قرآن و اسلام، سوزاندن نشانه‌هاي اسلام ... حضرت آقايان توجه دارند اصول اسلام در خطر است، قرآن و مذهب در خطر است. با اين احتمال تقيه حرام است و اظهار حقايق واجب.» 30 امام در فرجام اعلاميه خود ضمن استيضاح نمودن اسدالله علم و ترسيم اقدامات غير قانوني رژيم از زمان رفراندوم شاه تا فاجعه مدرسه فيضيه، فرمودند: «من اكنون قلب خود را براي سرنيزه‌هاي مأمورين شما حاضر كرده‌ام، ولي براي قبول زورگويي‌ها و خضوع در برابر جباري‌هاي شما حاضر نخواهم كرد. من به خواست خدا احكام خدا را در هر موقع مناسبي بيان خواهم كرد و تا قلم در دست دارم كارهاي مخالف مصالح مملكت را بر ملا مي‌كنم.» 31 اگر چه ساير علما و مراجع با ادبيات مختلفي اين فاجعه را محكوم كرده بودند، اما اعلاميه امام از اهميت خاصي برخوردار بود و نفسي مسيحايي در جان انقلابيون بهت زده دميد. آيت‌الله گرامي مي‌گويد: امام با صدور اين اعلاميه به جو پرالتهاب آن روز خاتمه داد. وقتي ما اعلاميه امام را بر در و ديوار قم ديديم، مبهوت اين همه شجاعت و عظمت روحي ايشان شديم. انگار كه جان مي‌گرفتيم.» 32 خاطره حجت‌‌الاسلام علي حجتي كرماني نيز در اين باره جالب است: «وقتي فاجعه فيضيه واضع شد، در تمام اذهان اين فكر به وجود آمد كه ديگر نمي‌شود با دستگاه در افتاد، مي‌زنند و مي‌كشند. در چنين شرايطي بود كه ناگهان اعلاميه تاريخي امام منتشر شد. وقتي اين اعلاميه به دستمان رسيد و آن را خواندم، هنوز تمام نكرده بودم كه گريه‌‌ام گرفت و اين، گريه شوق بود. احساس كرديم كه كه ديگر دوران ذلت روحانيت تمام شده است و دوران عزت و آقايي فرا رسيده است.» 33 نقش‌آفريني امام خميني به عنوان رهبري هوشمند، شجاع و مدبر باعث گرديد كه به عنوان يكي از مراجع در بين مردم و رهبري انقلابي ميان خواص مطرح شوند. مي‌توان نتيجه گرفت كه فاجعه حمله به مدرسه فيضيه بر خلاف شاه كه تصور مي‌كرد باعث سركوبي روحانيت و قيام مردم مي‌شود، عامل تثبيت تفكر سياسي امام درجامعه شد. حجت‌الاسلام و المسلمين هاشمي رفسنجاني معتقد است: «امام از حادثه حمله به فيضيه خيلي خوب استفاده كردند. آن چيزي كه رژيم مي‌خواست، درست برعكس شد. رژيم پيش خود فكر مي‌كرد كه مردم از روحانيت دست مي‌كشند و كسي جرأت حرف زدن ندارد. همين جا بود كه امام قدم پيش گذاشت و شاه را مورد حمله قرار دادند.» 34 در تقويم سياسي سال، 1342 جريان دعوت علماي نجف از مراجع قم، حوادث پيرامون چهلم فاجعه مدرسه فيضيه، سربازگيري طلاب، تبعيد امام و ... وجود دارد كه بايد در جاي خود به تفصيل بدانها پرداخت. ... و اما بيش از چهل سال از فاجعه مدرسه فيضيه مي‌گذرد و اين مدرسه اينك با تمام افتخار در روز شهادت رئيس مذهب جعفري امام صادق(ع)، ميزبان سربازان آن حضرت است. منابع: 1. خاطرات ‌آيت‌الله طاهري خرم‌آبادي. 2. زندگي‌نامه سياسي امام خميني، ص 3. 3. صحيفه نور،‌ج1، ص 137. 4. خاطرات حجت‌‌الاسلام فاكر. 5. صحيفه نور،‌ج1، ص 156. 6. بررسي و تحليلي از نهضت امام خميني(ره)، ج1، ص 58. 7. اسناد انقلاب اسلامي، ج2، ص 56. 8. تاريخ قيام 15 خرداد به روايت اسناد،‌ج1، ص 557. 9. نهضت روحانيون ايران/ علي دواني. 10. خاطرات 15 خرداد، دفتر پنجم 11. خاطرات آيت‌الله گرامي. 12. تاريخ شفاهي انقلاب اسلامي، ج2، ص 175. 13. گفت و گوي نگارنده با فرزند آيت‌الله گلپايگاني. 14. خاطرات 12 خرداد، دفتر پنجم، ص 26. 15. سايت مؤسسه تاريخ معاصر، گفت و گو با محمد‌جعفر هرندي. 16. همان 17. خاطرات آيت‌الله گرامي. 18. تاريخ شفاهي انقلاب اسلامي، ص 82. 19. همان. 20. تاريخ شفاهي انقلاب اسلامي، ص 187. 21. تاريخ شفاهي انقلاب اسلامي، ص 201. 22. تاريخ شفاهي انقلاب اسلامي، ج 2، ص 202. 23. بررسي تحليلي از نهضت امام خميني،ج1، ص 358. 24. خاطرات حجت‌الاسلام معاديخواه. 25. خاطرات ‌آيت‌الله صالحي مازندراني. 26. تاريخ 15خرداد، ص 199. 27. خاطرات حجت‌الاسلام مؤيدي. 28. تاريخ شفاهي انقلاب اسلامي، ص 201. 29. خاطرات و مبارزات حجت‌الاسلام فلسفي، ص 254. 30. صحيفه نور،‌ج1، ص 177. 31. همان. 32. خاطرات آيت‌الله گرامي. 33. خاطرات حجت‌‌الاسلام حجتي كرماني 34. تاريخ شفاهي انقلاب اسلامي، ص 198. منبع: ماهنامه الکترونیکی دوران - شماره 13

آيت‌الله سيد‌ محمد‌صادق لواساني در اسناد ساواك

آيت‌الله سيد‌ محمد‌صادق لواساني در اسناد ساواك «نامبرده در بازجويي‌هاي معموله اظهار مي‌دارد قريب پنجاه سال است با خميني دوست و اصولاً در يك‌جا تحصيل كرده‌اند و از وقتي كه نامبرده به عراق عزيمت نموده يكي از نماينده‌هاي ايشان در تهران بوده و اغلب مردم و بازاريان ضمن مراجعه به منزلش مبالغي نقدي يا به صورت چك و سفته تحت عنوان سهم امام و زكوة به نامبرده تحويل مي‌دهند.» جملات فوق بخشي از اسناد ساواك به نقل از اظهارات آيت‌الله سيد‌ محمد صادق لواساني است وي اين اظهارات را در مقابل بازجويان كميته مشترك ضد خرابكاري بيان نموده است. آيت‌الله لواساني بنا به ‌آنچه در شناسنامه‌اش آمده در سال 1280 در تهران متولد شده ولي در واقع متولد نجف اشرف است. پدرش سيد‌ابوالقاسم لواساني از علماي تهران بود. او مقدمات را در نجف فرا گرفت پس از آن راهي ايران شد و در اراك نزد آيت‌الله حاج شيخ عبدالكريم حائري يزدي به تلمذ پرداخت. با تأسيس حوزه علميه قم به همراه استادش به قم آمد و در مدرسه دارالشفاء با امام خميني(ره) هم حجره شد. بيش از دو دهه از محضر بزرگان حوزه قم بهره‌مند گرديد. پس از نيل به درجه اجتهاد و با كوله‌باري از علم و معرفت به تهران آمد و در مسجد شيخ جواد مقدس در بازارچه نائب‌السلطنه به اقامه جماعت و نشر معارف ديني پرداخت. همزمان با آغاز نهضت امام خميني در سال 1341 شمسي او نيز مانند بسياري از روحانيون و به تبعيت از امام به مخالفت با رژيم پرداخت. اولين سند در پرونده انفرادي وي در ساواك مربوط به نيمه اسفند 1341 است: «در ساعت 5/3 عصر پنجشنبه آقاي حاج سيد‌محمد صادق لواساني كه از علماي تهران است و منزل او در كوچه تقوي خيابان سيروس مي‌باشد به چند نفر كه به ملاقات او آمده بودند و از وضع علما در مقابل دولت سؤال مي‌كردند گفت: دولت مفتضح شد و شاه ماهيت خود را نشان داد چون همه مردم فهميدند كه علما به وظيفه ديني خود عمل كرده‌اند...» آيت‌الله لواساني در كنار ساير روحانيون وعلماي تهران با صدور وحتي توزيع اعلاميه‌هاي مختلف در مخالفت با اقدامات ناصواب رژيم در ماجراي انجمن‌هاي ايالتي و ولايتي، حمله به مدرسه فيضيه و ... وفاداري خود را به نهضت امام خميني (ره) اعلام داشت: «ساعت 2130 روز چهارشنبه 11/2/42 سيد‌محمد‌صادق لواساني ساكن كوچه تقوي كه پيشنماز يكي از مساجد است و از طرفداران آيت‌الله خميني است نزد حاج احمد كه در بازار كار مي‌كند آمده و مقداري اعلاميه بدون امضا (ملت اعتماد ندارد و علما با اعلام عدم اعتماد عدم رضايت خود را از دولت علم اعلام كرده‌‌آند و بايد گفت علم هر چه زودتر برود) به او داد و نامبرده هم در بازار و كوچه‌هاي مشرف به آن به ديوار و معابر عمومي الصاق و پخش مي‌نمود...» آيت‌الله لواساني به عنوان نماينده و وكيل تام‌الاختيار امام خميني(ره) در اخذ وجوهات شرعيه و صرف آن در امور مربوط به حوزه‌هاي علميه و برخي موارد ديگر همواره مورد توجه مأموران امنيتي رژيم قرار داشت. پس از تبعيد امام (ره) به تركيه و متعاقب آن به عراق حساسيت ساواك نسبت به اين امر بيشتر گشت چه اينكه بخشي از اين وجوه به طرق مختلف براي امام (ره) ارسال مي‌گرديد. در همين زمينه ساواك تهران طي نامه‌اي به اداره كل سوم اعلام داشت: «... به طور كلي وجوهي كه در ايران جمع‌آوري و حواله آقاي خميني مي‌گردد وسيله آقاي سيد‌‌محمد صادق لواساني ساكن امامزاده يحيي و پيش‌نماز مسجد شيخ جواد مقدسي (بازارچه نائب‌السلطنه) صورت مي‌گيرد...» عليرغم مراقبت جدي و پيوسته ساواك نسبت به ‌آيت‌الله لواساني و استفاده از عناصر نفوذي در جهت اطلاع از چگونگي جمع‌آوري وجوهات و طريق ارسال آنها براي امام، اداره كل سوم ساواك كه به اصطلاح عهده‌دار امنيت داخلي كشور بود در تاريخ 25/8/49 طي نامه‌اي به ساواك تهران اعلام نمود: «طبق سوابق موجود و گزارشات واصله از آن ساواك از زماني كه خميني به عراق منتقل گرديده نامبرده بالا نماينده تام‌الاختيار وي در جمع‌آوري وجوه شرعيه و ارسال آن به عراق معرفي گرديده است ليكن از آن تاريخ تاكنون كه بيش از شش سال مي‌گذرد هنوز نحوه ارسال و چگونگي جمع‌آوري اين وجوه روشن نگرديده است. عليهذا با اعلام اينكه در نمايندگي لواساني ترديدي نيست و از طرفي ادامه ارسال اين وجوهات به عراق جهت خميني به مصلحت نمي‌باشد. خواهشمند است دستور فرمائيد ضمن نفوذ كامل در منزل لواساني و حتي با استفاده از وسائل فني و مراقبت دقيق در اين زمينه در جريان كليه فعل و انفعالات انجام شده از ناحيه ياد شده بوده و نتايج حاصله و پيشرفت عمليات را مستمراً به اين اداره كل اعلام دارند.» به دستور اداره كل سوم ساواك مأموران كميته مشترك ضد خرابكاري در تاريخ 26/10/51 به منزل آيت‌الله لواساني يورش برده و ضمن بازرسي منزل اقدام به دستگيري ايشان نمودند، اتهام ايشان كمك مالي به سازمان مجاهدين خلق عنوان گشت ولي طي مدت بازجويي در زندان كميته مشترك بازجويان درصدد دستيابي به موارد ديگري نظير چگونگي جمع‌آوري وجوهات و ارسال آن براي امام خميني (ره) به عراق نيز بودند: «برابر اعلام كميته مشترك ضد خرابكاري نامبرده بالا در تحقيقات معموله دوستي و آشنايي با خميني و جمع‌آوري وجوهات شرعي جهت وي را تائيد ليكن پرداخت هرگونه وجهي را به عنوان كمك به گروه به اصطلاح مجاهدين خلق تكذيب نموده است. لذا با توجه به اينكه دلائل كافي مبني بر ارتباط ياد شده با عناصر خرابكار به دست نيامده و از طرفي مشاراليه دچار كهولت و بيماري بوده در تاريخ 16/11/51 با تبديل قرار از زندان آزاد گرديده است.» آيت‌الله لواساني پس از آزادي از زندان دست از فعاليتهاي خود برنداشته و همچون گذشته ضمن ارتباط با امام خميني (ره) عهده‌دار جمع‌آوري وجوه شرعيه و ارسال آن براي ايشان بود. سرانجام ساواك در 16/3/53 ضمن مكاتبه با وزارت كشور خواهان تشكيل كميسيون امنيت اجتماعي و تبعيد ايشان گرديد: «نامبرده بالا از وعاظ ناراحت و اخلال‌گر مقيم تهران است كه تحريكات و اقداماتي در زمينه ضديت مردم با يكديگر به عمل آورده و همچنين فعاليتهايي در خلاف مصالح مملكتي و اخلال در نظم عمومي انجام داده و رويه نامطلوب و ناصواب خود را همچنان دنبال مي‌نمايد به نحوي كه وجود مشاراليه در تهران موجبات بر هم خورد نظم و آرامش عمومي را فراهم مي‌سازد. با ارسال خلاصه‌اي از سوابق وي به پيوست خواهشمند است دستور فرمائيد نسبت به تشكيل كميسيون امنيت اجتماعي و طرح موضوع پيشينه ياد شده نسبت به طرد وي اقدام قانوني معمول داشته و نتيجه را به اين سازمان اعلام نمائيد.» نتيجه تشكيل اين كميسيون تصويب تبعيد آيت‌الله لواساني به مدت سه سال به هشتپر طوالش در استان گيلان بود. در راستاي اجراي اين تصميم مأموران كميته مشترك ضد خرابكاري بار ديگر در تاريخ 7/4/53 اقدام به دستگيري آيت‌الله لواساني كرده و پس از تحويل به اداره اطلاعات شهرباني راهي هشتپر نمودند. آيت‌الله لواساني پس از تحمل نزديك به سي‌ماه از دوران تبعيد دچار بيماري شده و شدت بيماري به حدي بود كه ساواك با اعزام وي به تهران براي معالجه موافقت نمود. پايان دوره بيماري ايشان با اتمام دوران تبعيد مقارن گشته لذا ايشان را مجدداً به محل تبعيد مراجعت ندادند. با شهادت حا‌ج‌ آقا مصطفي خميني در آبان 1356 موج تازه‌اي در روند مبارزه با رژيم آغاز گرديد. آيت‌الله لواساني در اين مقطع با امضاي اعلاميه‌هاي صادر شده در مخالفت با اقدامات رژيم و همدلي و همگامي با فعاليتهاي روحانيون مبارز نقش به سزايي در پيروزي انقلاب اسلامي داشت. پس از پيروزي انقلاب اسلامي ارتباط صميمانه ودوستي ديرينه‌اش با امام خميني (ره) همچنان ادامه داشت. اين عالم رباني در هشتم مهر 1369 به رحمت الهي پيوست و پس از تشييعي باشكوه در حرم مطهر حضرت معصومه (س) در قم به خاك سپرده شد. منبع: ماهنامه الکترونیکی دوران - شماره 13 به نقل از:اسناد ساواك موجود در مؤسسه مطالعات و پژوهشهاي سياسي

اسناد تحولات ايران در آرشيو ملي بريتانيا

اسناد تحولات ايران در آرشيو ملي بريتانيا خودكامگي مطلق شاه، بي‌اراده بودن نهادهائي مانند مجلس و حزب رستاخيز در برابر اراده شاه، عدم امنيت شغلي در رژيم گذشته، وجود سانسور و اختناق مطبوعاتي، فرار ايرانيان تحصيلكرده، سركوب آزاديهاي سياسي و بسياري ديگر از نابسامانيهاي ايران عصر پهلوي دوم، از جمله موضوعاتي هستند كه به صورت گزارشي مستند به نقل از «آنتوني پارسونز» آخرين سفير انگليس در حكومت شاه در آرشيو ملي بريتانيا به معرض قضاوت افكار عموم گذارده شده‌اند.    آرشيو ملي بريتانيا در آخرين روزهاي سال 2006 نيز همانند سال‌هاي گذشته پرونده‌هاي محرمانه در آستانه بازگشايي خود را در اختيار شمار بسيار محدودي از محققان و روزنامه‌نگاران داخلي و خارجي قرار داد. نگارنده (دكتر مجيد تفرشي) امسال نيز موفق شد تا براي هفتمين سال متوالي به عنوان تنها ايراني در اين مراسم حضور داشته باشد. امسال برخلاف سال‌هاي قبل امكان تهيه فتوكپي به شيوه معمول در اختيار محققان قرار نداشت و در عوض به آنان اجازه داده شده بود كه با دوربين از اسناد عكس‌برداري كنند. امري كه تا سه سال پيش در آرشيو ملي بريتانيا به كلي ممنوع بود و اخيراً در پرتو نوگرايي آرشيوي در اين كشور مجاز شمرده شده است. در مجموع حدود 40 پرونده و در حدود 16000 صفحه طي دو روز مورد بررسي سريع نگارنده قرار گرفتند و حدود 2 هزار صفحه از آنها براي تصويربرداري برگزيده شدند. بخش مهمي از اين اسناد توسط تصويربردار همراه هنرمند و دوست گرامي جناب آقاي «رضا مسعودي‌نژاد» در قالب 1700 فريم عكس برداري و سپس پرينت شد و بقيه كه شامل حدود 3000 صفحه بودند به صورت ديجيتالي توسط مسئولان آرشيو اسكن و روي سي. دي ضبط شدند. دوره اسناد مورد مطالعه عمدتاً از اول ژانويه تا 31 دسامبر 1976 مطابق با 11 دي 1354 تا 10 دي 1355 هستند، ولي موارد خاصي اسناد قبل و بعد از اين تاريخ نيز مورد بررسي قرار گرفته‌اند. براساس اين اسناد مهمترين رويداد خارجي ايران از منظر روابط با آمريكا تغيير رييس جمهوري آن كشور و روي كار آمدن «جيمي كارتر» به جاي «جرالد فورد» بود كه اين تغيير و شكست جمهوري‌خواهان و پيروزي دمكراتها براي ايران نيز سرنوشت ساز شد. علاوه بر اين روابط ايران با كشورهاي بريتانيا، افغانستان، مصر، اتحاد جماهير شوروي و عراق از جمله موضوعاتي بودند كه اسناد مربوط به آنها در آرشيو ملي بريتانيا به نمايش گذارده شد. اسناد مربوط به روابط با بريتانيا شامل گزارش «آنتوني پارسونز» آخرين سفير آن كشور در رژيم شاه، اقتصاد و برنامه پنجم توسعه در ايران، حزب رستاخيز، و دو موضوع تأمين اجتماعي و حقوق ناشران و مؤلفان در ايران مي‌باشد. «آنتوني پارسونز» روز 15 آذر 1354 گزارش محرمانه‌اي را با عنوان «صحنه سياسي ايران» به لندن ارسال كرد و طي آن وضعيت حكومت پهلوي و سياستهاي شاه را تشريح نمود. توجه خوانندگان گرامي را به قسمتهائي از اين گزارش كه به صورت اسناد مكتوب در آرشيو ملي بريتانيا به نمايش درآمده است، جلب مي‌كنيم. پارسونز درباره شاه مي‌گويد: «وضعيت وي شبيه به يك مدير عامل است. … مدير عاملي وي از نوع رؤساي قديمي و خودكامه شركت‌ها است. او از بسياري كانال‌هاي رسمي و غير رسمي راهنمايي و مشورت مي‌گيرد، ولي به تنهايي تصميم گرفته و اوضاع را كنترل مي كند. او مردم را همانند سهام‌داران كمپاني خود تلقي مي‌كند، از اين نظر همه اقدامات وي توجيه‌پذير تلقي مي‌شوند و او تحت تأثير ديدگاه‌ها و علايق هيچ واسطه‌اي قرار نمي‌گيرد.» پارسونز مي‌افزايد: «وي به گروه‌هاي واسطه ارتباطش با مردم [مسؤولان كشور] نيز همانند مجريان حقوق بگيري نگاه مي‌كند كه در هر زمان كه لازم دانسته شود،‌توسط وي استخدام، يا عزل مي‌شوند. هيچ كس اجازه اتكا به هيچ منبع قدرت ديگري را ندارد. نقش نهادهايي مانند مجلس و حزب رستاخيز، محدود و منحصر به برگردان تصميمات وي به ابزارهاي قانوني و اداري و ارائه آنها به عموم است. … براي مردم وي يك حاكم دوران اوليه استعمار است. شاه خودرا بهترين داور منافع مردم مي‌داند و توقع دارد كه آنان همه تصميم‌گيري‌هاي او را در قالب آزادي و دموكراسي بپذيرند. … از نظر وي كساني كه در پذيرش اين امر ترديد داشته باشند لايق آن هستند كه به زور، تن به اين مسأله بدهند.» سفير بريتانيا در مورد وضع كارمندان و تحصيل‌كردگان ايراني كه اعتقاد و وفاداري به حكومت پهلوي ندارند ولي مجبور به كار با ‌آن هستند، مي‌نويسد: «با وجود نظام گسترده ديوان‌سالاري كه مردان زيادي با قابليت‌هاي حرفه‌اي بالا در آن به كار مشغول‌اند، تصميم‌گيري‌ها در همه مقاطع، مستبدانه وغير قابل پيش‌بيني است. همه كساني كه در ادارات دولتي هستند، كاملاً دچار نا امني هستند. آن‌ها ممكن است همين فردا بدون هيچ دليل كافي تنها به خاطر يك تصميم غلط، يا گام كوچكي كه به غلط بردارند كارشان به ديگري داده شود و منتقل يا بركنار شوند.» آنتوني پارسونز درباره وضعيت رسانه‌ها و آزادي در ايران چنين گفته است: «رسانه‌ها نوعي سيستم خود سانسوري همه جانبه را اجرا مي‌كنند. آن‌هايي كه [با حكومت] همكاري نكنند، تعطيل خواهند شد. بيشترين مطالب رسانه‌ها به شيوه‌اي تكراري و متملقانه در جهت تحكيم رشته بين شاه و مردم است. … كساني كه شجاعت آن را دارند كه مستقيماً با مباني رژيم مخالفت كنند توسط ساواك شناسايي مي‌شوند و بدون محاكمه به زندان مي‌افتند و احتمالاً به سرنوشتي بدتر از آن دچار مي‌‌شوند.» در ادامه اين گزارش آمده است: «شاه در تنگناي انتخاب بين استراتژي سياسي كه احتمال رسيدن به اهداف اجتماعي و اقتصادي وي را به حداكثر برساند از يك سو و راهي ديگر قرار دارد. احتمال اينكه او سياست راهبردي خود را تغيير دهد و با درجه واقعاً بيشتري اجازه مشاركت در تصميم‌گيري‌هاي سياسي و اداري بدهد، وجود ندارد. هنوز تضميني براي اين كه مشوق لازم براي ايجاد تغييرات واقعي در شيوه برخوردها فراهم كند وجود نخواهد داشت.» پارسونز در ادامه‌ي نوشته‌‌ي خود به مشكل ديگر شاه در ادامه همكاري نخبگان و تحصيل‌كردگان ايراني توجه مي‌كند: «بسياري از ايرانيان بسيار تحصيل كرده و نيروهاي با ارزش به عنوان حس اولويت‌بخشي به منافع شخصي و حفاظت از خود، راه فرار را از طريق انتقال سرمايه‌هاي خود و سرمايه‌گذاري، و مهم‌تر از همه خريد املاك، در اروپا و امريكا باز گذارده و يا آن را عملي مي‌كنند. اين بدان معنا است كه گروه قابل توجهي از افراد متمول اين آلترناتيو را دارند كه به مخالفت فعال رژيم تبديل شوند.» با توجه به همه جنبه‌ها كه سفير بريتانيا در گزارش مفصل خود به آن‌ها اشاره كرده، وي نيز همانند بسياري ديگر از جمله خود شاه در پايان سال 1976 هنوز صداي پاي دگرگوني در ايران را نشنيده بود: « من در كوتاه مدت پيش‌بيني يك وضعيت انقلابي و به دنبال آن سرنگوني ثبات كنوني [در ايران] ولو با معيارهاي جهان سومي را نمي‌كنم.» اين نگاه خوش‌بينانه در مصاحبه شاه با «ديويد ديمبلبي» (David Dimbelby) گزارشگر مشهور بريتانيايي كه در روز 13 دسامبر 1976 (22 آذر 1354) در برنامه پربيننده و جنجالي پانوراما از شبكه تلويزيوني بي‌بي‌سي پخش شد و متن گفتار آن در مجموعه اسناد وزارت خارجه بريتانيا وجود دارد نيز به چشم مي‌خورد. ديمبلبي از شاه در مورد نگراني از خطر تغيير رژيم و سرنگوني سلطنت سؤال كرد. شاه در پاسخ گفت: «سرنگوني؟ نه. شما نمي‌توانيد يك سلسله سلطنتي را سرنگون كنيد، مگر آن كه سلسله ديگري را جايگزين آن كنيد. پدر من تلاش كرد تا جمهوري برقرار كند، ولي موفق نشد.» شاه همچنين در واكنش به اظهار ديمبلبي درباره وجود بيست تا سي هزار زنداني سياسي به استناد گزارش‌هاي سازمان‌هاي بين‌المللي حقوق بشر از قبيل عفو بين‌المللي اظهار داشت كه در ايران تنها 3300 زنداني سياسي وجود دارد كه همه آن‌ها هم ماركسيست هستند. يكي از نكات جالب توجه در مصاحبه شاه با بي‌بي‌سي كه مورد توجه ديپلمات‌هاي لندن نيز واقع شده بود، تأكيد وي بر فعاليت مأموران ساواك در بريتانيا در جهت شناسايي و سركوب افراد و گروه‌هاي مخالف حكومت ايران بود. اطلاع از فعاليت گسترده مأموران ساواك در بريتانيا از طريق افشاگري‌هاي دانشجويان ايراني براساس اسناد به دست آمده از سفارت ايران در لندن حاصل شده بود. شاه در اين مصاحبه اعلام كرد كه اين فعاليت‌هاي مخفي عملياتي به صورت جداگانه از سرويس‌هاي امنيتي بريتانيا در حال انجام بوده و تبادل اطلاعات امنيتي با بريتانيا تنها در لايه‌هاي بالاتري صورت مي‌گيرد. در بخش ديگري از اسناد موجود در آرشيو ملي بريتانيا به سندي تحت عنوان «سركوب در ايران» بر مي‌خوريم. اين عنواني است كه رسماً به دو پرونده متعلق به وزارت خارجه بريتانيا منتقل شده و به آ‌رشيو ملي آن كشور داده شده است. براساس اين اسناد،‌سركوب آزادي‌هاي سياسي در ايران در سال 1976 نيز همانند سال‌هاي قبل در ابعاد گسترده‌اي در جريان بود. وجود روابط گسترده اقتصادي، سياسي و راهبردي بين ايران و بريتانيا موجب شده بود تا لندن در مجموع روشي توجيه‌گرانه نسبت به سياست «سركوب در ايران» اتخاذ كند. در يك سند محرمانه به تاريخ هشتم فوريه 1976 (19 بهمن 1354) راهكارهاي توجيهي سياست‌هاي داخلي حكومت ايران مورد بررسي قرار گرفته است. اين گزارش براي آماده ساختن مسؤولان وزارت خارجه بريتانيا براي پاسخ‌گويي به «استنلي نيونز» Stanley Newens يكي از نمايندگان مجلس عوام از حزب كارگر بود كه سال‌ها «مخالف حكومت شاه و پيگير يك كارزار بين‌المللي در دفاع از زندانيان سياسي در ايران» بود. در اين نامه خصوصي در توجيه ضرورت خويشتن‌داري درباره وضعيت زندانيان سياسي در ايران تأكيد شده بود: «هيچ اطلاعات رسمي درباره زندانيان سياسي در ايران وجود ندارد. با وجود گزارش هاي مطبوعات [خارجي] درباره بدرفتاري با زندانيان سياسي، مسؤولان ايراني حساسيت زيادي در مورد هرگونه اظهار نظر و دخالت‌هاي ديگران در اين باره دارند.» تلاش‌هاي نيونز در بريتانيا عليه حكومت تهران همگام با كوشش‌هاي تعدادي ديگر از سياستمداران و افكار عمومي آن كشور و همچنين دانشجويان و ديگر فعالان سياسي چپ، مذهبي و ملي‌گراي ايراني خارج از كشور بود. در اين ارتباط، فعالان سياسي و حقوق بشري در بريتانيا هر از چند گاه به وسايل مختلف از دولت كشورشان درباره علت حمايت از سياست‌هاي شاه پرسش مي‌كردند. يكي از اين موارد،‌ نامه 6 صفحه‌اي «كنت مكينتاير» (Kenneth Macinyre) از ادينبورو اسكاتلند خطاب به «هارولد ويلسون» نخست‌وزير بريتانيا بود كه اين گونه آغاز مي‌شد: «آقاي ويلسون عزيز، من اين نامه را به شما مي‌نويسم تا بپرسم چرا حكومت كارگري به شدت درگير حمايت فعالانه از يكي از وحشي‌ترين ديكتاتوري‌‌هاي جهان است؟ اشاره من به ايرانِ تحت حكومت شاه است كه اخيراً از سوي سازمان معتبر جهاني عفو بين‌الملل به دليل بدترين سابقه شكنجه‌گري در جهان، به عنوان «ديكتاتوري به شيوه موسوليني» توصيف شده است. در رژيم شاه هرگونه مخالفت سياسي ممنوع و اتحاديه‌هاي كارگري، غير قانوني اعلام شده‌اند. فعالان سياسي و مسؤولان اتحاديه‌هاي كارگري، زنداني و تحت شكنجه قرار داشته يا به قتل مي‌رسند.» نويسنده اين نامه اعتراض‌آميز ضمن اعتراض به فعاليت آزادانه جاسوسي مأموران ساواك در بريتانيا و همچنين محاكمه دانشجويان ايراني در لندن به اتهام ورود غير قانوني به سفارت ايران در منطقه كنزينگتون لندن، به مناسبات نزديك و دوستانه بريتانيا با ايران و همچنين امضاي قراردادهاي مختلف اقتصادي دو كشور اعتراض كرده،‌از اين گونه اقدامات به خصوص دريافت وام توسط حكومت بريتانيا از دولت ايران به عنوان عوامل تحكيم و استمرار ديكتاتوري ايران ياد نموده و خواستار اعمال فشار به ايران جهت برقراري آزادي‌هاي سياسي شده بود. پاسخ كوتاه به نامه مفصل آقاي مكينتاير يك ماه و اندك بعد، در روز 16 مارس (25 اسفند) نه توسط دفتر نخست‌وزير كه توسط بخش خاورميانه وزارت خارجه بريتانيا ارسال شد. براساس اين نامه، با وجود آن كه ايران و ديگر كشورها از مواضع لندن در مخالفت با اعمال شكنجه و ديگر مسائل مربوط به حقوق بشر آگاه‌اند، دولت بريتانيا امكان مداخله در امور داخلي ايران را ندارد. در اين نامه همه اتهامات مطرح شده از سوي مكينتاير عليه حكومت سلطنتي ايران از جمله دستگيري، شكنجه و اعدام مخالفان سياسي مردود و فاقد مدارك تأييدكننده شناخته شده و ضمناً اعلام كرده كه دانشجويان ايراني حمله كننده به سفارت ايران در لندن، اخيراً در دادگاهي در پايتخت بريتانيا تبرئه شده‌اند. موارد بيش و كم شبيه چنين مكاتباتي در موارد ديگر نيز وجود داشته‌اند كه در اكثر موارد پاسخ دولت بريتانيا به معترضان سياست‌هاي مخالف حقوق بشر حكومت شاه و همگامي لندن با آن، همين موارد بوده كه از آن ميان مي‌توان به مكاتبات «آرتور ليتام» (Arthur Latham) نماينده منطقه پدينگتون لندن از حزب كارگر در پارلمان و پاسخ آن اشاره كرد. در مارس 1976 يك گزارش مبسوط هشتاد صفحه‌اي توسط «كميسون بين‌المللي قضات» (International Commission of Jurists)، ‌كه مقر آن در شهر ژنو در سوئيس است،‌با عنوان «حقوق بشر و نظام حقوقي در ايران» منتشر شد و تأثير نسبتاًً گسترده و عميقي در محافل بين‌المللي در توجه بيشتر به مسائل سياسي وحقوق بشر در ايران گذارد. در اين گزارش كه نوشته دو قاضي مشهور آمريكايي و فرانسوي به نام‌هاي «ويليام باتلر» (William J. Butler) و «جورج لواسور» (Georges Levasseur) بود. اين موارد كلي طي چند فصل مورد بررسي قرار گرفته شده بود: «مقدمه تاريخي»، «سركوب مخالفان سياسي» و «حقوق بشر و آزادي‌ هاي بنيادين.» در اين گزارش كه فهرست مبسوطي از موارد نقض حقوق بشر در ايران در آن ذكر شده، ‌سياهه نسبتاً طولاني از افراددستگير شده، محكوم شده،‌اعدام شده و يا كشته شده در درگيري، تحت بازجويي و شكنجه در سال‌هاي بين كودتاي 1332 تا 1975 ارائه شده است. منبع: ماهنامه الکترونیکی دوران - شماره 13 به نقل از:همشهري آنلاين

جمهوري رضاخاني

جمهوري رضاخاني اصرار رضاخان به برقراري "جمهوري" در ايران و حمايت حكومت سلطنتي انگليس و اكثر مستبدين فعال در كشور از اين اصرار، تنها گامي براي پايان بخشيدن به حكومت قاجار و نظام مشروطه و از ميان برداشتن قانون اساسي بود. رضاخان صرفاً به ديكتاتوري خود مي‌انديشيد در حالي كه اين انديشه با مفهوم واقعي جمهوري‌خواهي در تضاد كامل بود. * * * * امروزه و به مدد اسناد و مدارك و شواهد بسياري كه در دسترس علاقمندان به مطالعات و بررسي‌هاي تاريخي قرار گرفته است، ترديدي وجود ندارد كه كودتاي سوم اسفند 1299 اساساً به دنبال يأس بريتانيا از تداوم عملكرد سلسله قاجار و ضرورت بنيان‌گذاري حكومتي نوين برپايه اولويت‌ها و درخواست‌هاي آن كشور در ايران صورت گرفته بود. به عبارت ديگر انگليسي‌ها كه در طول دوران جنگ جهاني اول و گاه در توافق با دولت روسيه تزاري از ضرورت روي كار آوردن دولتي به اصطلاح مقتدر در ايران سخن به ميان مي‌آوردند،‌ هنگامي كه در آخرين سال جنگ جهاني اول و به دنبال بروز انقلاب اكتبر 1917، دولت روسيه شوروي به سرعت از عرصه سياسي ـ‌ نظامي ايران عقب‌نشيني كرد، بيش از هر زمان ديگري حكومتگران بريتانيايي فوريت فراهم آوردن تغييراتي ساختاري در نظام حكومتي ايران را مورد توجه جدي قرار دادند و در واقع با تصويب موضوع به راه انداختن كودتا و اجراي آن در واپسين روزهاي سال 1299 نخستين گام مهم براي پياده كردن سياست جديد خود را در ايران برداشتند. اين در حالي بود كه بسياري از دست‌اندركاران و آگاهان به امور در آن روزگار دريافته بودند كه دولت بريتانيا در برآوردن كودتا نقشي غير قابل انكار بر عهده داشته است. ضمن اين كه رهبران ايراني كودتا و بالاخص رضاخان هم از همان زمان در ملاقات با برخي رجال و نزديكانش بدون محابا از نقش بريتانيا در حمايت از كودتا و شخص او سخن به ميان مي‌آورد. از همان آغاز بريتانيايي‌ها پيرامون طرح كلي و دراز مدتي كه از به راه‌انداختن كودتا داشته و درصدد بوده‌اند طي سالهاي آتي نقش مهمتر و كليدي‌تري براي رضاخان تعريف كنند، وعده‌هايي به او داده و پيرامون ضرورت حمايت‌ از او وعده‌هاي روشن و آشكاري هم داده بودند. تحولات آتي هم نشان داد كه طي چند ماه پس از كودتا موقعيت رضاخان و طرفداران او در ميان نيروهاي نظامي وغير نظامي و نيز مجلس و غيره به انحاء گوناگون تقويت مي‌شد. در اين ميان به مدد كمك‌هاي مالي بريتانيا و بانك شاهنشاهي نيروهاي نظامي تحت فرمان رضاخان به سرعت گستره فعاليت‌ها و عمليات خود در اقصي نقاط كشور را تقويت كرده افزايش مي‌دادند و دولت وقت هم، چندي پس از آنكه شخص رضاخان در مقام وزير جنگ وارد كابينه شده بود، از هر راه ممكن در تقويت موقعيت رضاخان و نيروهاي نظامي تحت فرمان او مي‌كوشيد. آشكارا چنين وانمود مي‌شد كه نه دولت‌هاي وقت و نه حكومت قاجار، بلكه شخص رضاخان سردارسپه است كه در راستاي تأمين امنيت در اقصي نقاط كشور دست به عمليات دامنه‌داري زده است. و چنين تلاش مي‌شد تا موقعيت و جايگاه رضاخان در ميان مردم كشور از اقشار و گروههاي مختلف تقويت شده و به عنوان شخصي وطن‌پرست و در عين حال پرقدرت و داراي جاذبه معرفي شود. اين در حالي بود كه آگاهان به امور از طرح‌ها و نيز قدرت‌نمايي‌هاي زورمدارانه رضاخان و هواداران و طرفدارانش در نيروهاي نظامي، شهرباني، مجلس و غير و آگاهي داشتند. بدين ترتيب فشار رضاخان و حاميان داخلي و خارجي او بر مجموعه حاكميت، ‌دولت‌هاي وقت، مجلس و بخشهايي از روشنفكران، علما و روحانيون، روزنامه‌نگاران و ارباب مطبوعات تداوم يافت و در همان حال گروه قابل توجهي از رجال و متنفذان براي حمايت از رضاخان تطميع، تهديد و يا وعده و وعيدهايي‌ها به آنان داده شد. شواهد و قراين موجود هم نشان مي‌داد كه طرفداران سردارسپه جهت تقويت موقعيت او به هر راه خلاف قاعده‌اي نيز متوسل مي‌شدند. آنان با حمايت و زمينه‌سازي‌هاي انگليسي‌ها نهايتاً در سوم آبان 1302 احمد شاه را به قبول نخست‌وزيري رضاخان متقاعد كردند و با خروج احمد شاه از كشور رضاخان يك گام ديگر خود را به فتح قله‌هاي قدرت و سلطه نزديكتر احساس كرد.‌آگاهان به امور و نشريات ‌آن روزگار نيز به درستي پيش‌بيني كرده بودند كه با انتصاب رضاخان به مقام نخست‌وزيري كابينه آتي كانون اصلي قدرت خواهد بود. به دنبال كناره‌گيري مشيرالدوله از پست نخست‌وزير: "سلطان احمد شاه [كه] مشغول مطالعه در اطراف سقوط كابينه بوده و درصدد بود يكي از رجال طرف اعتماد را حاضر براي قبول رياست وزرايي بنمايد، ناگهان عده‌اي از جرايد موافق و مزدور سردارسپه نغمه و زمزمه حكومت سردارسپه را بلند كرده حكومت او را سرلوحه جرايد خويش قرار داده در اوصاف سردارسپه شاهنامه‌ها مي‌گفتند و با اين نغمات رياست وزرايي او را به رخ مردم مي‌كشيدند." 1 اما چنانكه منابع و مآخذ موجود نشان مي‌دهد رضاخان هيچ‌گاه درصد نبود قدرت و حيطه نفوذ و سلطه‌اش را در پست نخست‌وزيري متوقف كند و همان زمان به برخي رجال و دست‌اندركاران به امور كه روابط نزديكتري با وي داشتند گوشزد كرده بود كه تحت حمايت‌هاي بريتانيا تلاش مي‌كند موجبات سقوط نهايي سلسله قاجار و تأسيس سلسله حكومتي جديدي تحت رياست خودش را فراهم آورد. اما در اين ميان برخي رجال مرتبط با او ولي آگاه به مواد قانون اساسي مشروطيت به او هشدار داده بودند، كه او بدون دستبرد زدن در موادي از متمم قانون اساسي كه تداوم حكومت در سلسله قاجار و فرزندان و عقبه خانوادگي محمد‌عليشاه، قاجار را تضمين كرده است و بدون فراهم آوردن تمهيدات و الزامات قانوني و يا شبه قانوني نمي‌شود به آساني به آمال خود جامه عمل بپوشاند. در اين ميان رضاخان و طرفداران او البته جهت تضعيف موقعيت قاجار و شخص احمد شاه كه اينك در خارج از كشور به سر مي‌برد، از هيچ تلاشي فروگذار نمي‌كردند و چنين وانمود مي‌شد كه تداوم حكومت سلسله قاجار جز نكبت و فراهم ‌آوردن مشكلات باز هم بيشتر براي مردم ثمر ديگري در برندارد. در اين تبليغات گفته مي‌شد كه احمد‌شاه بدون علاقه به مسائل كشور و اصول مملكت‌داري در خارج كشور به لهو و لعب عمر سپري مي‌كند. رضاخان همچنين در بي‌اعتنايي به محمد‌حسن ميرزا وليعهد احمد‌شاه در تهران هم از هيچ تلاشي فروگذار نمي‌كرد و در اين راستا بارها تعدادي از رجال سرشناس را جهت وادار ساختن محمد‌حسن ميرزا به استعفا از مقام ولايتعهدي به نزد او فرستاد. اما برغم اينگونه فشارها، وليعهد احمد‌شاه حاضر به قبول خواسته رضاخان كه ديگر علناً در بدگويي و تضعيف موقعيت سلسله قاجار مي‌كوشيد نشد. يحيي دولت‌آبادي كه از مشاوران حلقه خصوصي سردارسپه نخست‌وزير وقت بود، در اين باره چنين مي‌نويسد: "محمد‌حسن ميرزاي وليعهد كه به ظاهر جانشين شاه [احمد‌شاه] است، نهايت كدورت باطني با سردارسپه دارد... در صورتي كه سردارسپه [هم] براي سازش كردن با وليعهد حاضر نيست و وليعهد به كلي از او نااميد است... وليعهد از بدرفتاري سردارسپه با او اظهار دلتنگي مي‌كند و باز او را نصيحت مي‌كنم به هر طور بشود با او راه برويد و رضايت خاطرش را به دست آوريد، ‌مي‌گويد تصور مي‌كنم به هيچ راه ممكن نباشد زيرا طعم صاحب‌اختياري كلي در زير دندانش مزه كرده است و مي‌كوشد خود را به آن مقام برساند... [از آن سو] سردارسپه وليعهد را بسيار كم ملاقات مي‌كند و در ملاقات‌ها كه بيشتر در مجالس رسمي است با وي به طور بي‌اعتنايي رفتار مي‌نمايد..." 2 گام ديگررضاخان جهت تثبيت موقعيت خود از ميان برداشتن حضور و سلطه آرتور ميلسپو و همكاران امريكايي او بر امور ماليه ايران بود كه از چندي قبل و با تصويب مجلس شوراي ملي به استخدام دولت ايران درآمده بودند. با وجود فعاليت و حضور ميلسپو در رأس ماليه ايران، رضاخان چنانكه دلخواهش بود، نمي‌توانست (حتي در مقام نخست‌وزيري) در مصرف منابع مالي كشور آزاد باشد. به ويژه اين كه آشكار شده بود: "انگليسيان هم با بودن مستخدمين امريكايي در ايران موافقت ندارند [در آن هنگام هنوز امريكايي‌ها در عرصه‌هاي سياسي، اجتماعي و اقتصادي ايران منفور نبوده و پيشينه‌اي استعماري و مداخله جويانه در ايران نداشتند] و در واقع استخدام آن‌ها را نتيجه مخالفت ايرانيان با قرارداد وثوق‌الدوله مي‌دانند و تصور مي‌كنند شايد آنها بتوانند وسيله استقراض از امريكا براي اصلاحات ماليه ما را فراهم كنند. اين كار به ضرر سياست و اقتصاد انگليسي‌ در ايران تمام مي‌شود. خصوصاً در كار نفت جنوب كه امريكايي‌ها در آن خالي از رقابت با انگليسيان نمي‌باشند..." 3 بدين ترتيب و با توجه به مشكلات ايجاد شده، هيأت مستشاري مالي امريكايي به تدريج از عرصه ماليه ايران حذف شدند. گام ديگر رضاخان جهت فراهم آوردن مقدمات لازم براي تثبيت قدرت و جايگاهش در عرصه كشور و تضعيف موقعيت قاجارها، مداخله در جريان برگزاري انتخابات دوره پنجم مجلس شوراي ملي بود. مجلس بالاخص به خاطر نقشي كه مي‌توانست در تأييد قانوني موقعيت رضاخان و نهايتاً خلع قاجارها از سلطنت ايفا كند، ‌سخت مورد توجه و عنايت رضاخان و طرفداران داخلي و خارجي او بود. بدين ترتيب با مداخلات بدون پرواي رضاخان و عوامل او به ويژه در شهرباني، وزارت داخله، استانداري‌ها وغيره و اكثريتي از طرفداران وهواداران رضاخان از شهرهاي مختلف به مجلس دوره پنجم راه يافتند. هر چند پروسه انتخابات مجلس شوراي ملي مدت زماني چند ماه به طول انجاميد، اما با مداخلات صورت گرفته،‌ از همان آغاز بسياري از آگاهان به امور ترديدي نداشتنند كه مجلس پنجم را عمداً طرفداران رضاخان اشغال خواهند كرد و با رعب و وحشتي كه شهرباني تحت فرمان رضاخان ايجاد خواهد كرد، مخالفان او در مجلس هم كمتر جسارت ابراز عقيده، پيدا خواهند كرد به ويژه اين كه رضاخان در همان سال 1302 توانست رياست نظميه (شهرباني) را از كنترل هيأت نظامي سوئدي (به رياست وستداهل) خارج ساخته ويكي از وفاداران به خود، سرهنگ محمد درگاهي معروف به محمد چاقو‌كش را در رأس شهرباني قرار دهد. در اين ميان اعلام حكومت جمهوري در تركيه توسط آتاتورك كه تقريباً در آستانه، خروج احمد‌شاه از ايران و اوايل نخست‌وزيري رضاخان روي داد، بيش از پيش رضاخان را براي در دست گرفتن قدرت مطلق و براندازي سلسله قاجارها اميدار ساخت. با اين احوال رضاخان براي آن كه خود را فردي مستقل، وطن‌پرست و عاري از وابستگي به كشورهاي خارجي (بريتانيا) قلمداد كند، طي بيانيه‌اي مبسوط و با اشاره به تلاش براي توسعه كشور در شوؤن مختلف،‌ هرگونه امكان مداخله كشورهاي خارجي در سياست‌هاي ريز و كلان كشور را منتفي دانست، به ويژه اين كه "از بدو ظهور سردارسپه در صحنه سياست ايران يعني از همان اواني كه كودتاي سوم حوت (اسفند) 1299 انجام گرفت در نزد كساني كه به اوضاع و احوال سياست آشنا بوده و در زواياي قضايا مطالعه مي‌كنند و با كمال دقت به اوضاع آينده و گذشته مي‌نگريستند يك سلسله انتشارات و يك سوء ظن شديد و بدبيني نسبت به سردارسپه ايجاد شده بود. از جمله در اذهان مطلعين و سياسيون زمزمه‌هايي آغاز شده بود كه سردارسپه با دست اجانب روي كار آمده و بدون اجازه آنها كوچكترين كاري انجام نمي‌دهد. رفته رفته اين موضوع از خواص به عوام هم سرايت كرده و در افكار و اذهان عده‌اي جايگير شده بود كه سردار‌سپه بدون اجازه هاوارد مستشار سفارت انگليسي‌ آب هم نمي‌‌خورد. بنابراين لازم بود كه سردار‌سپه بر ضد اين انتشارات تظاهراتي بنمايد و به مردم وانمود كند كه انتشارات و شايعات مزبور خالي از حقيقت بوده است. 4 بدين ترتيب رضاخان بر آن بود چنين وانمود سازد كه اقدامات او در سطوح مختلف جز در راستاي توسعه و تعالي كشور انجام نمي‌پذيرد. به ويژه اين كه شهرباني تحت كنترل او كه به سرعت حيطه مداخلاتش را در اقصي نقاط كشور گسترانيده بود در راستاي تحقق اهداف و خواست‌هاي سردارسپه از هيچ اقدام غير‌انساني فروگذار نمي‌كرد. از جمله مهم‌ترين اين اقدامات ايجاد رعب و وحشت در عرصه سياسي ـ اجتماعي كشور و تحت تعقيب قراردادن ارباب جرايد و مطبوعات و شدت عمل زايد‌الوصف در برابر نشريات و روزنامه‌هاي مخالف رضاخان و ترور و ضرب و شتم، تهديد و از ميان برداشتن معارضان و منتقدان حكومت رضاخان در داخل و خارج از مجلس بود. رضاخان كه البته با جلب موافقت و همراهي انگليسي‌ها نهايتاً قصد براندازي قاجاريه و صعود بر سرير سلطنت داشت، اين طرح خود را به دلايل متعددي مجبور بود، گام به گام و با دستاويز‌هاي مختلف اجرا كند. از ديگر اقدامات رضاخان در اين راستا و در آستانه مطرح شدن موضوع جمهوري‌خواهي قلابي او (كه آن هم البته گام ديگري براي قبضه كردن نهايي قدرت و حكومت و سلطنت بود) بدست آوردن مقام فرماندهي كل قوا بود، كه تا ‌آن هنگام و طبق قانون اساسي مشروطيت بر عهده شخص پادشاه قرار داشت. در آن مقطع و در شرايط عدم حضور احمد‌شاه در كشور، برادر و وليعهد او محمد‌حسن ميرزا برغم تمام فشارها، رعب‌افكني‌ها و واسطه‌تراشي‌هاي رضاخان حاضر نشده بود، مقام فرماندهي كل قوا را به او بدهد. زيرا "وليعهد دشمني شديد سردارسپه را با خود احساس نموده خيالات بلند او را كه در هواي سلطنت پرواز مي‌كند، نيكو مي داند [و آگاهي دارد] كه او مي‌خواهد اين كار را به صورت قانوني انجام دهد [و بدين ترتيب و در حاليكه] شاه در فرنگستان مشغول انجام خيالات شخصي است، محمد‌حسن ميرزاي وليعهد درتهران مانند مرغي است كه در چنگال شهبازي گرفتار شده باشد." 5 در اين ميان رضاخان براي پيشبرد مقاصد خود و حل مشكلات پيش رو از طريق قانوني و شبه‌قانوني مجلس مشاوره خصوصي‌اي از ميان افراد مشروحه زير انتخاب ‌كرد تا راه را به اصطلاح از چاه تشخيص داده و او را در عملي ساختن كمتر هزينه بر اهدافش ياري دهند. ميرزا حسن‌خان مستوفي‌الممالك، ميرزا‌حسن خان مشيرالدوله دكتر محمد‌‌خان مصدق‌السلطنه، سيد‌حسن ‌تقي‌زاده، ميرزا حسين‌خان علاء، يحيي دولت‌آبادي، مهدي‌ قلي‌خان هدايت (مخبرالسلطنه) و ميرزا محمد‌‌علي خان فروغي ذكاءالملك. در حالي كه رضاخان هر از چند روز با اين هيأت به مشاوره خصوصي و راي‌زني مي‌پردازد "انگليسيان چند مطلب از دولت ايران مي‌خواهند از جمله تمديد مدت امتياز نفت جنوب معروف به امتياز دارسي و تمديد مدت امتياز بانك ايران و انگليسي‌ معروف به بانك شاهي و پرداخت مبلغ چندميليون تومان مخارجي كه آنها در ايام جنگ در تأسيس پليس جنوب كرده‌اند براي حفظ مؤسسات اقتصادي و منافع سياسي [خودشان]" و در حالي كه در آن مقطع جز رضاخان فرد ديگري حاضر نبود اين خواست‌هاي اساساً استعماري انگليسي‌ها را بپذيرد، رضاخان به آنان شرط مي‌كند كه هرگاه صعود نهايي او به سرير سلطنت و عزل قاجارها را تضمين كنند، او اين خواسته‌ها را برآورده خواهد ساخت و "انگليسيان [هم] به او وعده همراهي مي‌دهند با شرط اين كه مقاصد آنها را انجام بدهد. او هم از آنها تقاضا مي‌كند او را در رسيدن به اريكه سلطنت همراهي نمايند. زيرا با شاه او وليعهد نمي‌تواند كاري بكند و اوقات او بايد صرف دفاع از خود بوده باشد. انگليسيان تقاضاي و را مي‌پذيرند به شرط آن كه خلع احمد‌شاه از سلطنت و نصب وي بي‌خونريزي صورت گيرد و هر چه مي‌شود به توسط مجلس شوراي ملي و به صورت قانوني باشد." 6 با اين احوال افكار عمومي مردم كشور نسبت به قدرت طلبي‌ها و تلاش‌ گسترده‌اي كه جهت ايجاد محيطي رعب‌ آور و نهايتاًَ از ميان برداشتن حكومت قاجارها و تضعيف موقعيت مجلس انجام مي‌داد، سخت نگران بوده و مخالفت‌هاي گوناگوني در قالب برگزاري گردهمايي‌ها و تظاهرات در تهران بر ضد او صورت مي‌گرفت. در اين ميان رضاخان جهت اعمال فشار بر مجلس در راستاي تحقق اهداف خلاف قاعده خود از هيچ تلاشي فروگذار نمي‌كرد. پس از پايان كار خزعل در خوزستان اعمال فشار رضاخان بر مجلس و حكومت قاجار افزايش يافت و در حالي كه در حضور اعضاي مجلس مشاور‌اش هم يكبار و بدون ملاحظه تصريح كرد كه "مرا انگليسيان سركار آوردند"، يكي از اعضاي همين مجلس مشاوره، دكتر محمد‌‌خان مصدق‌السلطنه ماده‌اي از قانون اساسي را بيرون كشيده و تفسير كرد كه براساس آن و حتي بدون موافقت شخص پادشاه و وليعهد او درتهران ـ رضاخان مي‌توانست به مقام مهم و كليدي فرماندهي كل قوا نايل شود. بدين ترتيب بود كه رضاخان نخست‌وزير و فرمانده كل قوا شد. موضوع صعود نهايي رضاخان به سرير سلطنت و انقراض قاجاريه هنوز با موانع قانون اساسي مواجه بود. در اين شرايط بود كه موضوع پيش كشيدن جمهوري‌خواهي و تغيير نظام حكومتي ايران از مشروطه سلطنتي به جمهوري از سوي رضاخان و طرفداران او بر سر زبان‌ها افتاد. در آن زمان تصور اين بود كه با تصويب موضوع جمهوري‌‌خواهي و تغيير نظام حكومتي ايران به جمهوري از سوي مجلس شوراي ملي، نظام مشروطه سلطنتي، عملاً و قانوناً در ايران حذف و شخص رضاخان با صعود به مقام اولين رئيس جمهوري، نهايتاً در راه ديكتاتوري گام خواهد نهاد "انگليسيان تهران هم بدون ملاحظه اين نقشه را تصويب مي‌كنند. يكي آنكه با اين نقشه سلطنت احمدشاه به خودي خود منحل مي‌شود بي‌آنكه كشمكشي را در برداشته باشد، دوم آنكه به اين ترتيب از زحمت آينده قانون اساسي ما كه نمونه‌اش را در گذشته ديده‌اند و نظر مرحمتي به آن ندارند در كارهاي سياسي و اقتصادي كه با اين مملكت خواهند داشت آسوده مي‌شوند و در قانون اساسي كه بعد نوشته شود انگشت خواهند رسانيد كه اختيارات وسيع كنوني به ملت داده نشود و در مقابل منافع فرض شده آنها سدي نبوده باشد. به علاوه اين كه تصور مي‌كنند اين عنوان جمهوري بي‌اساس اغفالي خواهد بود براي روس بلشويك، در صورتي كه روس‌ها از اين موضوع غافل نيستند. 7 بدين ترتيب رضاخان كه احساس مي‌كرد از قبل به راه‌انداختن غائله جمهوري‌خواهي تقلبي خود خواهد توانست طومار حكومت قاجارها و اساس نظام مشروطه حكومت را در هم بپچيد، بدون محابا از اين فكر استقبال كرده و طرفداران و هواداران نيروهاي نظامي و انتظامي تحت فرمانش در قشون و شهرباني و مجلس‌نشينان هواخواهش را براي تبليغ انديشه برپايي نظام جمهوري حكومت در ايران بسيج كرد. بالاخص اين كه انگليسيان هم جهت حمايت از غائله جمهوري‌خواهي قلابي رضاخان، وعده و وعيدهاي صريحي به او داده بودند و بدين ترتيب "زمزمه جمهوري‌طلبي يكمرتبه به گوش‌ها مي‌رسد و سردار‌سپه عاشق مقام سلطنت، فعال جمهوري‌خواهي مي‌گردد و مستبدين شاه پرست بيش از مليون جمهوري‌خواه حقيقي، سنگ جمهوري‌طلبي را به سينه مي‌زنند و علني ديده مي‌شود از سفارت انگليس‌ كه تبليغات جمهوري تراوش مي‌كند." اما در مقابل اين غائله جمهوري‌خواهي، مخالفان سردارسپه در مجلس بيرون از مجلس، در مطبوعات و در ميان علما و روحانيون از اين توطئه جديد كه به راه افتاده بود، سخت دچار نگراني شده مخالفت‌ها و تظاهرات بالاخص در تهران و برخي ديگر از شهرهاي بزرگ كشور گسترش پيدا مي‌كند. رضاخان ضمن تلاش براي همراه ساختن گروه‌هايي از روشنفكران، اهالي مطبوعات و رجال كشوري با طرح جمهو‌ري‌خواهي خود، مبالغ قابل توجهي پول در اختيار طرفدارانش قرار مي‌دهد تا در راستاي تحقق اين هدف هزينه كنند. بدين ترتيب از اوايل دي‌ماه سال 1302 غائله جمهوري‌خواهي رضاخاني در ميان موج گسترده مخالفت‌ها در گوشه و كنار كشور، آغاز شد و نشريات و روزنامه‌هاي طرفدار رضاخان در حمايت از طرح جمهوري‌خواهي او به مداهنه از سردارسپه و نيز قلمفرسايي پيرامون نظام جمهوري حكومت و مزاياي آن پرداخته و در بدگويي از سلطنت قاجاريه از هيچ تلاشي فروگذار نكردند. اين در حالي بود كه آگاهان به امور در آن روزگار به وضوح مي‌دانستند رضاخان به سوداي از ميان برداشتن قانون اساسي و سپس صعود به سرير سلطنت و ايجاد حكومت ديكتاتوري است كه به يكباره جمهوري‌خواه شده است و اساساً فرد بي‌سواد و قدرت‌طلبي نظير رضاخان نمي‌توانست از نظام راستين جمهوري‌خواهي تبعيت و پشتيباني كند. در چنين فضايي هر از چند گاه افرادي از طرفداران رضاخان طي سلسله سخنراني‌هايي از طرح جمهوري‌خواهي او حمايت كرده و رجال و شخصيت‌هاي سياسي و اجتماعي، ارباب مطبوعات جهت پشتيباني از غائله جمهوري‌خواهي رضاخان به انحاء گوناگون مورد تطميع قرار ‌گرفتند و نمايندگاني از مجلس شوراي ملي در حمايت از اين طرح نطق‌هايي سر‌دادند. با اين احوال گستره مخالفت‌ها در ميان اقشار مختلف مردم كشور (به ويژه در تهران) با غائله جمهوري‌‌خواهي قلابي رضاخان روز به روز گسترش مي‌يافت و حتي‌ اكثريتي از نمايندگان مجلس هم كه با تمهيدات و اعمال نفوذ رضاخان و نيروي شهرباني او به مجلس راه يافته بودند، به خاطر فضاي حاكم بر كشور، جسارت لازم را براي مخالفت علني با قانون اساسي مشروطيت و اظهار رأي تمايل رسمي به نظام جمهوري حكومت را در خود احساس نمي‌كردند. با اين احوال برخي از نمايندگان در داخل مجلس با نوعي بيم و نگراني از غائله جمهوري‌خواهي رضاخان حمايت مي‌كردند و گروهي تقريباً 200 تا 300 نفره از داخل ميدان بهارستان پرچم جمهوري‌خواهي را برافراشته و با حمايت‌هاي شهرباني "بر له جمهوريت سخن‌هايي مي‌گويند بي آنكه تأثيري در دل‌ها داشته باشد [و] پيداست كه همه بي‌روح و ساختگي است." طرفداران رضاخان به ويژه جهت گرم نگاه داشتن بازار جمهوري‌‌خواهي قلابي او، و به مدد پول‌هاي هنگفتي كه در اختيارشان نهاده شده بود، به برپايي مراسم جشن و پايكوبي مبادرت كرده و ديگران را به حمايت از اين طرح قلابي فرا مي‌خواندند. با اين احوال شواهد و قراين موجود نشان مي‌داد كه رضاخان و طرح جمهوري‌خواهي او نه در مجلس و نه در ميان مردم كشور پشتيبان قابل اعتنايي نداشت و "مخالفين سردارسپه از درباريان، رجال دولت قديم، روحانيان، تجار و كسبه و حتي عوام‌الناس كه نه معني مشروطه را به درستي مي‌فهمند و نه معني جمهوري را با عده‌اي از متنفذين از نمايندگان مجلس همصدا شده روز به روز بر قدرت آن‌ها افزوده مي‌شد." 8 چنانكه پيشتر هم ذكر شد رضاخان در شرايط مخالفت عمومي با طرح جمهوري‌خواهي، عمده تلاش خود را جهت همراه ساختن نمايندگان مجلس با اين نقشه به كار بسته و با اعمال نفوذ عاملان او در شهرباني اكثريت قابل توجهي از نمايندگان دوره پنجم، در سلك وفاداران به او درآمده بودند (فراكسيون 40 نفره تجدد تحت رهبري سيد‌محمد تدين و فراكسيون سوسياليست‌ با حدود 14 عضو و تحت رهبري سليمان ميرزا از هواداران رضاخان در مجلس پنجم بودند). موافقان رضاخان كه ترديدي نداشتند مجلس پنجم قبل از نوروز سال 1303 طرح جمهوري رضاخاني را از تصويب خواهد گذرانيد "حتي براي عيدي دادن روز عيد نوروز رئيس‌جمهور [رضاخان] هم پيش‌بيني كرده مقداري سكه‌هاي طلا و نقره به نام جمهوري كه قبلاً ضرب شده بود تهيه و تدارك ديده بودند." اما پيش‌بيني و خواسته رضاخان و طرفدارانش به ويژه به خاطر راه يافتن اقليتي مستقل و وطن‌پرست از مخالفان رضاخان، كه آيت‌الله سيد‌حسن مدرس آنان را رهبري مي‌كرد، با مشكلاتي جدي مواجه شد. سيد‌حسن مدرس تقريباً از جلسه سوم مجلس و در حالي كه از طرح جمهوري‌خواهي رضاخان و سوداهايي كه در سر مي‌پروانيد، اطلاع داشت، به مخالفت با نقشه‌هاي وي پرداخت. در بخش‌هايي از نطق‌هاي مدرس در اين راستا چنين مي‌خوانيم: ".. مجلس از اول بايد خود را معرفي بكند وعقيده من اين است كه اين انتخابات از روي فشار بوده ... و از روي فشار شده و از روي اختيار نشده است... و آن شخص كه روي اين كرسي نشيند غصب است، اما مدرك هر كس شبهه‌اي دارد تشريف ببرد به شعبه و اين دوسيه‌ها را ببيند ... مثلاً در قمشه‌ ما سي نفر را تبعيد كردند كسي به دادشان نرسيد. اين انتخابات، انتخابات ملي نيست، اين عقيده من است.." مدرس به ويژه تلاش مي‌كرد از تأييد و تصويب نمايندگاني كه با اعمال فشار و دخالت‌هاي رضاخان به مجلس راه يافته بودند، جلوگيري كرده و نهايتاً مانع از رأي‌گيري و تصويب طرح جمهوري‌خواهي قلابي رضاخان شود. اما در حالي كه مخالفت مدرس با نمايندگان طرفدار رضاخان ادامه داشت، واقعه‌اي پيش آمد كه جو عمومي داخل و خارج مجلس را باز هم به نفع مخالفان جمهوري‌خواهي تغيير داد و آن سيلي خوردن سيد‌حسن مدرس به تحريك سيد‌محمد‌ تدين و توسط دكتر حسين بهرامي (احياءالسلطنه) در صحن علني مجلس بود كه خبر آن به سرعت نقل محافل سياسي و اجتماعي تهران و ديگر شهرهاي كشور شد و "همين كشيده [سيلي] هم باعث شد كه مردم به مجلس ريخته بر عليه جمهوري قيام نمايند." در روز 28 اسفند 1302 با زمينه‌سازي و تمهيدات رضاخان و شهرباني دستجاتي از به اصطلاح طرفداران جمهوري وارد ميدان بهارستان شده و با برپايي تظاهرات در صدد برآمدند نمايندگان مجلس را براي تصويب خلع قاجار و برقراري حكومت جمهوري در ايران تحت فشار قرار دهند و رؤسا و مديران بسياري از وزارت‌خانه و دواير دولتي و حكومتي را به اجبار به حضور رضاخان برده و چنين وانمود كردند كه اين گروه همراه با كاركنان داويرشان طرفداران جمهوري هستند "به علاوه دفتري در هر وزارت خانه باز شد كه كليه اعضاء مجبور بودند به نام جمهوري‌خواهان نام خود را در آن دفتر ثبت نمايند" در همان روز 28 اسفند كليه مؤسسات دولتي را تعطيل كرده و به كاركنانشان دستور دادند در تظاهرات به اصطلاح جمهوري‌خواهي شركت كنند. اما در همان زمان تظاهرات بزرگي از سوي اقشار گسترده مردم عمدتاً در داخل و اطراف مسجد شاه تهران برقرار بود كه جمعيتي بيش از هشت هزار نفر در آن شركت داشتند. در اين حركت بالاخص علما و روحانيون مخالف جمهوري‌خواهي رضاخاني نقش قابل توجه و درجه اولي بر عهده داشتند "رفته رفته صداي سيلي هم كه به صورت مدرس خورده بود طنين انداز شد و مانند رعد در تمام فضاي تهران پيچيد و در تمام محافل و مجالس اظهار تنفر نسبت به جمهوري مي‌شد. مردم نسبت به اين حركت قبيح كه به مدرس اعمال شده بود صحبت‌ها مي‌كردند و همين امر هم زمينه را براي انقلاب عمومي حاضر مي‌ساخت." 9 در اين ميان رضاخان به فشار براي وادار ساختن محمد‌حسن ميرزا وليعهد به استعفا ادامه داد و به صراحت اظهار كرد كه وليعهد از قصر گلستان اخراج شود. اما محمد‌حسن ميرزا پيام داد به سردارسپه بگوييد كه تو بايستي از روي نعش من به تخت جمهوري‌بنشيني." در حالي كه در مجلس شوراي ملي هم نطق‌هايي در انتقاد از سلسله قاجار ايراد مي‌شد، سيد‌حسن مدرس خطاب به طرفداران رضاخان گفت: " به چه مناسبت وليعهد زن و بچه خود را بردارد و از قصر سلطنتي خارج شود." ضمن اين كه به دنبال سيلي‌ خوردن مدرس، فضاي عمومي مجلس هم به تدريج به سوي مخالفان جمهوري‌خواهي و رضاخان تغيير پيدا كرده و برخي از نمايندگان به حمايت از مدرس و فراكسيون اقليت او پرداختند. در اين ميان تلاش طرفداران جمهوري رضاخاني جهت تعطيل بازارهاي تهران هم نتايجي معكوس به بار آورد و با ابتكار برخي از علما و روحانيون نظير شيخ حسين لنكراني موج گسترده‌‌اي از مخالفان جمهوري‌ با شهرباني رضاخان و ديگر طرفداران او درگير شده و موج گسترده‌اي از مردم كشور به سوي مجلس بهارستان به راه افتادند. بدين ترتيب تلاش رضاخان و هوادارانش جهت تصويب موضوع نظام جمهوري و تغيير نظام مشروطه كه نهايتاً خلع قاجاريه را به دنبال داشت، تا پايان سال 1303 با هوشياري و مخالفت گسترده مردم و پايمردي و شجاعت سيد‌حسن مدرس و ياران اندكش در مجلس شوراي ملي ناكام ماند. به ويژه مدرس جهت از اكثريت انداختن مجلس شوراي ملي تلاش گسترده و در عين حال موفقي انجام داد. وي با خارج كردن تعدادي از نمايندگان از تهران، (كه مجلس را از اكثريت مي‌انداخت) خود در صحن علني مجلس به مخالفت صريح و شديد با موضوع جمهوري‌خواهي پرداخت. بدين ترتيب و در حالي كه شواهد و قراين موجود نشان مي‌داد كه طرح جمهوري‌خواهي رضاخان با مخالفت‌هاي گسترده مواجهه شده و مجلس شوراي ملي هم عمدتاً به ابتكار مدرس و كم‌كاري تعداد قابل توجهي از نمايندگان بي‌طرف در راستاي اهداف و خواسته رضاخان گام برنمي‌دارد. اطراف و اكناف ميدان بهارستان نيز همه روزه مملو از جمعيتي بود كه يكصدا بر ضد نظام جمهوري شعار مي‌دادند. رضاخان جهت تهديد نمايندگان مجلس و به دنبال تلفني كه از سوي سيد‌محمد تدين شده بود، با خشم و تكبر وارد مجلس شوراي ملي شد. وقتي كه "سردارسپه خود را تانزديك پله‌ها رسانيد روي پله شيخ‌مهدي سلطان واعظ، مشغول خطابه بر عليه جمهوري بود. سردارسپه خود را به او رسانيد و باشلاقي كه در دست داشت به او زده و گفت او را پايين بياوريد. در اين موقع يكنفر از ميان جمعيت پاره آجري به طرف سردارسپه پرتاب كرد كه به پشت او اصابت كرد و سردارسپه دستور داد مردم را با سرنيزه بزنند و برانند" اما ورود رضاخان به مجلس هم جز پيچيده‌تر كردن اوضاع ثمر ديگري براي او نداشت و بدين ترتيب چاره‌اي جز اعتراف به شكست و نوميد شدن از پاگرفتن فكر جمهوري‌خواهي قلابي‌اش نداشت. وي پس از چند روز در 12 فروردين 1303 و به دنبال سفري كه به شهر قم انجام داده بود، طي بيانيه‌اي اعلام كرد كه از انديشه جمهوري‌خواهي صرفنظر كرده است. با اين احوال در روز 18 فروردين 1303 از كار كناره گرفت و به صورت قهر از تهران خارج شد. ضمن اين كه احمد‌شاه هم دستور عزل او را صادر كرد. در اين فاصله طرفداران و عوامل او به انحاء گوناگون كوشيدند از اهميت او و نقشي كه مدعي بودند وي در تأمين امنيت كشور داشت و خطراتي كه در شرايط غيبت او مي‌‌توانست به قول آنان امنيت كشور را تهديد كند، سخن به ميان آوردند. هنگامي كه رضاخان متقاعد شد طرح او خواهد توانست ورق را به سود او بازگرداند، به تهران بازگشت و در حالي كه به نظر مي‌رسيد در شرايط حضور سيد‌حسن مدرس در مجلس شوراي ملي نمايندگان جرأت رأي اعتماد مجدد به كابينه او را پيدا نخواهند كرد. لذا گروهي از حاميان رضاخان در مجلس "نقشه‌اي طرح كردند كه هر طوري هست براي جلسه مزبور [رأي اعتماد به رضاخان] با يك مهارت و تردستي عجيبي مدرس را بدزدند." سپس به مدرس چنين وانمود ساختند كه رضاخان برآن شده است با او آشتي كند و بدين ترتيب مدرس را به منزل قوام‌الدوله كشانيدند. اما مدرس هر چه منتظر ماند. خبري از رضاخان نبود. در اين فاصله چند ساعته و "از دو ساعت بعد ازظهر الي ساعت 9 شب وقت مدرس را به اين كيفيت گرفتند و او را به اين مهارت توقيف كردند كه مدرس به مجلس نرود و در جلسه خصوصي حضور نداشته باشد تا مجلس بدون مخالفت او به سردارسپه اظهار تمايل نمايد. همين كه جلسه خصوصي تمام شد و با نود رأي به سردارسپه اظهار تمايل شد به مدرس گفتند كه سردارسپه به علت گرفتاري زياد عذر آورده و موقع شرفيابي را به روز ديگري موكول كرده است..." 10 بدين ترتيب و برغم رأي تمايل مجدد مجلس به رضاخان غائله جمهوري‌خواهي بدست فراموشي سپرده شد و نشريات و روزنامه‌هاي مخالف جمهوري‌‌خواهي رضاخان مطالب فراواني در انتقاد از رضاخان و جمهوريش چاپ و منتشر ‌كردند. اين در حالي بود كه شواهد و قراين موجود نشان مي‌داد كه رضاخان و حاميان خارجي او برغم پايان غائله جمهوري‌خواهي (دي 1302 ـ فروردين 1303) كماكان طرح انقراض قاجاريه و بركشيدن وي به سرير سلطنت را دنبال مي‌كنند. اما براي پيشبرد و عملي ساختن اين هدف، با توجه به تجربيات تلخ گذشته خود را نيازمند به كار گرفتن راهكارها و ترفندهاي جدي‌تر و حساب شده‌تري مي‌ديدند، هر چند موفقيت نهايي طرح زمان بيشتري طلب كند. در اين ميان و در بحبوحه پايان غائله جمهوري‌خواهي سروده مفصلي تحت عنوان "جمهوري‌نامه" بر روي كاغذ آمونياك چاپ و در صدها نسخه به طور مخفيانه منتشر شد و به دهها برابر قيمت در ميان مردم دست به دست گشت، اين سروده معرف روند شكل‌گيري غائله جمهوري‌خواهي و اهداف و مقاصد شومي بود كه در پس پرده توطئه نهفته بود. اين اشعار بسيار نغز، زيبا و صريح كه در 15 فروردين 1303 در تهران منتشر شد، در آغاز امر سراينده آن آشكارا نبود، اما بعدها و پس از ترور و قتل ميرزاده عشقي شاعر، نويسنده و روزنامه‌نگار وطن‌پرست و نام‌آور كشور توسط عوامل رضاخان، معلوم گرديد، كه اين اشعار توسط اين شاعر بلندمرتبه كه نهايتاً جانش را بر سر آزاديخواهي و مخالفت با رضاخان و مداخله‌گران خارجي (و عمدتاً بريتانيا) از دست داد، سروده شده است. در اين سروده پرنغز كه در واقع داستاني منظوم از فراز و فرود غائله جمهوري‌خواهي رضاخاني و موفقيت نهايي مردم كشور در جلوگيري از پاگرفتن فكر جمهوري‌خواهي بدون اساس و پايه رضاخان است، چنين مي‌خوانيم: 11 چه ذلت‌ها كشيد اين ملت زار دريغ از راه دور و رنج بسيار ترقي اندرين كشور محال است كه در اين مملكت قحط‌الرجالست خرابي از جنوبست و شمالست بر اين مخلوق آزادي وبالست نبايد پرده بگرفتن ز اسرار كه گردد شرح بدبختي پديدار دريغ از راه دور و رنج بسيار اگر پيدا شود در ملك يك فرد بمانند رضاخان جوان مرد كنندش دوره فوراً چند ولگرد بفكر اينكه بايد ضايعش كرد بگويند از سر شه تاج بردار بفرق خويشتن اين تاج بگذار دريغ از راه دور و رنج بسيار نخستين بار سازيم آفتابي علامت‌هاي سرخ انقلابي كه جمهوري بود حرف حسابي چوگشتي تو رئيس انتخابي ببايد گفت كاين مرد فداكار بود خود پادشاهي را سزاوار دريغ از راه دور و رنج بسيار حقيقت بارك الله چشم بد دور مبارك باد اين جمهوري زور از اين پس گوشها كر چشمها كور چنين جمهوري بر ضد جمهور ندارد ياد كس در هيچ اعصار نباشد هيچ در قوطي عطّار دريغ از راه دور و رنج بسيار چه جمهوري شود آقاي دشتي علمدارش بود شيطان رشتي تدين آن سفيه كهنه مشتي نشيند عصرها در توي هشتي كند كور و كچل‌ها را خبردار ز حلاج و ز رواس و ز سمسار دريغ از راه دور و رنج بسيار صبا آن بي‌شعور بدقيافه نمايد...جمهوري كلافه زند صد لاف در زير ملافه كه جمهوري شود دارالخلافه وليكن بي‌خبر از لحن بازار ز علاف و زبقال و ز نجار دريغ از راه دور و رنج بسيار ز عدل‌الملك بشنو يك حكايت كه آن بالابلند بي‌كفايت ميانجي گشت بين بول و غايط كند گاهي سليمان را هدايت شود گاهي تدين را مدد كار كه سازد اين دو را با يكدگر يار دريغ از راه دور و رنج بسيار تدين كهنه الدنگ قلندر نموده نوحة جمهوري از بر عجب جنسي است اين الله اكبر گهي عرعر نمايد چون خر نر زماني پاچه‌گيرد چون سگ هار ولي غافل زگردن بند و افسار دريغ از راه دور و رنج بسيار از ايران رهنما گشته روانه براي كارهاي محرمانه گرفته پول‌هاي بي‌نشانه زده در بصره و بغداد چانه كه جمهوري شود اينملك ادبار نه من گويم خودش كرده ‌است اقرار دريغ از راه دور و رنج بسيار تقلاها نمايد اندرين بين جلنبرزاده شيخ‌العراقين كند فرياد ها با شور و باشين كه جمهوري بود بر گردنم دين ادا بايست كرد اين دين ناچار ببايد جست از دست طلبكار دريغ از راه دور و رنج بسيار ضياءالواعظين لوس ... كند از بهر جمهوري هياهو چه جمهوري عجب دارم من از او مگر غافل بود از قصد يارو كه مي‌خواهد نشيند جاي قاجار همانطوري كه كرد آن مرد افشار دريغ از راه دور و رنج بسيار دبير اعظم آن رند سياسي ز كمپاني نمايد حق‌شناسي زند تيپا به قانون اساسي بافسون‌هاي نرم ديپلماسي به سردارسپه گويد باسرار كه جمهوري نباشد كار دشوار دريغ از راه دور و رنج بسيار نمايش مي‌دهد اين هفته عارف بهمراهي اعضاي معارف شود معلوم با جزئي مصارف كه جمهوري ندارد يك مخالف مدلل مي‌شود با ضرب و با تار كه مشروطه ندارد يك طرفدار دريغ از راه دور و رنج بسيار نمودم من جرايد را اداره شفق كوشش وطن گلشن ستاره قيامت مي‌شود با يك اشاره دگر معني ندارد استخاره همين فردا شود غوغا پديدار متينگ و كنفرانس و نطق اشعار دريغ از راه دور و رنج بسيار بعالم پيش رفته بالاصاله تمام كارها با قاله قاله بزور شعر و نطق و سرمقاله ببايد كرد جمهوري اماله بر اين مخلوق بي‌عقل ولنگار بدون وحشت از اعيان و تجار دريغ از راه دور و رنج بسيار كه مستوفي است شخص لاابالي مشيرالدوله مرعوب و خيالي وثوق‌الدوله جايش هست خالي بود فيروز هم در فارس والي قوام‌السلطنه مطرود سركار بغير از ذات اشرف ليس في‌الدار دريغ از راه دور و رنج بسيار بود حاجي معين محتاط و معقول امين‌‌الضرب در عدليه مشغول علي صراف هم مستغرق پول فقيه‌التاجرين هم ميخورد گول اهميت ندارد صنف بازار زخراز و ز بزاز و بنكدار دريغ از راه دور و رنج بسيار تدين گفته مجلس هست با من نمايد اكثريت را معين شود اين كار پيش از عيد روشن به جمهوري بگيرد رأي قطعاً نه قانون مي‌شود مانع نه افكار بزور مشت فيصل مي‌دهم كار دريغ از راه دور و رنج بسيار به تعليم قشون اندر ولايت مهيا تلگرافات و شكايات ز جمهوري اشارات و كنايات ز ظلم شاه و دربارش روايات مسلسل مي‌رسد با سيم و چاپار ز بلدان و ز اقطار و ز انظار دريغ از راه دور و رنج بسيار ز تبريز و ز قزوين و ز زنجان ز كردستان و كرمان‌شاه و گيلان بروجرد و عراق و يزد و كرمان ز شيراز و صفاهان و خراسان ز بجنورد و ز كاشان و قم و لار تقاضاها رسد خروار خروار دريغ از راه دور و رنج بسيار به طهران نيست يك تن انقلابي بجز مشروطه‌‌خواهان حسابي كه از وحشت نگردند آفتابي اگر كردند قدري بدلعابي بياويزيمشان بر چوبة دار بنام ارتجاعيون و اشرار دريغ از راه دور و رنج بسيار موافق گشته لندن اين سخن را كه فوري خواست سرپرسي لرن را برد گر شومياتسكي سوء ظن را فرستيم پيش‌شان استاد فن را همان مهتر نسيم رند عيار كريم رشتي آن شياد طرار دريغ از راه دور و رنج بسيار نبايد كرد ديگر هيچ مس مس ببايد رفت فوري توي مجلس اگر حرفي شنيديم از مدرس جوابش گفت بايد رطب و يابس اگر مقصود خود را كرد تكرار بپيچيمش بدور حلق دستار دريغ از راه دور و رنج بسيار بقدري اين سخن‌ها كارگر شد كه سردارسپه عقلش ز سر شد به جمهوري علاقه‌مندتر شد بناي انتشار سيم و زر شد به مبعوثان و مطبوعات و احرار ز آقاي صبا تا شيخ معمار دريغ از راه دور و رنج بسيار نمايان شد تجمع‌هاي فردي علم در دست گرم دوره گردي علم‌ها سبز و زرد و لاجوردي عيان سرخي و پنهان رنگ زردي بجمهوريت ايران هوادار ولو گشته ميان كوچه بازار دريغ از راه دور و رنج بسيار از اين افكار ماخوليائي به مجلس اكثريت شد هوائي تدين كرد خيلي بي‌حيائي بيك دم بين افرادش جدائي فتاد از يك هجوم نابهنجار از آن سيلي كه خورد آن مرد دين‌دار دريغ از راه دور و رنج بسيار از اين سيلي ولايت پُر صدا شد دكاكين بسته و غوغا بپا شد بروز شنبه مجلس كربلا شد بدولت روي اهل شهر واشد كه آمد در ميان خلق سردار براي ضرب و شتم و زجر و كشتار دريغ از راه دور و رنج بسيار ز جمهوري به ما يك كام ره بود خدا داند كه اين سيلي گنه بود كه اين سيلي زدن خدمت بشه بود تدين خصم سردارسپه بود رفاقت بد بود با عقرب و مار خطر دارد چو نادان افتد يار دريغ از راه دور و رنج بسيار قشوني خلق را با نيزه راندند ولي مردم بجاي خويش ماندند رضاخان را به جاي خود نشاندند بجاي گل بر او آجر پراندند نشايد كرد با افكار پيكار ببايد خواست از مخلوق زنهار دريغ از راه دور و رنج بسيار بپا شد در جماعت شور و شرها شكست از خلق مسكين دست‌ و سرها رضاخان در قبال اين هنرها شنيد از مؤتمن توپ و تشرها كه اين كارت چه بود اي مرد غدار چرا كردي به مجلس اين چنين كار؟ دريغ از راه دور و رنج بسيار بسي پير و جوان سرنيزه خوردند گروهي را سوي نظميه بردند چهل تن اندرين هنگامه مُردند براي حفظ قانون جان سپردند دو صد تن تاكنون هستند بيمار بضرب ته تفنگ و زير آور دريغ از راه دور و رنج بسيار رضاخان شد از اين حركت پشيمان بسعد‌آباد رفت از شهر تهران از آنجا شد به سوي قُم شتابان حجج بستند با او عهد و پيمان كه باشد بعد از اين بر خلق غمخوار ز جمهوري نگويد هيچ گفتار دريغ از راه دور و رنج بسيار ز قُم برگشت و عاقل شد ولي حيف كه كردش باز اغوا ناصر سيف به مجلس كرد توهين از سر كيف وليكن بي‌خبر از لحن بازار كه ملت نيست با ايشان وفادار بجز شش هفت تن بيكار و بيعار دريغ از راه دور و رنج بسيار از او بالمره مجلس بدگمان شد عقايد جملگي از او رمان شد بسوي رودهن آخر چمان شد همان چيزيكه ميديديم آن شد كشيده شد ميان مملكت جار كه از ميدان بدر رفته است سردار دريغ از راه دور و رنج بسيار به مجلس قاصدي از راه آمد كه اكنون تلگراف از شا ه آمد رضاخان عزل بي‌اكراه آمد شه از مجلس عقيدت خواه آمد كه قانون اساسي چون شده خوار دگر كس ملك را بايد پرستار دريغ از راه دور و رنج بسيار به تعليمات مركز در ولايات رسيد از احمد‌آقا تلگرافات كه سرباز لرستان و مضافات نمايد از رضاخان دفع آفات قشون غرب گردد زود سيار سوي مركز پي تنبيه احرار دريغ از راه دور و رنج بسيار وكيلان اين تشرها چون شنيدند ز جاي خويش از وحشت پريدند به تنبانهاي خود از ترس ... نود رأي موافق آفريدند بر اين جمعيت مرعوب گُه‌كار سليمان بن محسن شد علمدار دريغ از راه دور و رنج بسيار وليكن چهارده مرد مسلم نترسيدند از توپ دمادم به آزادي به بستند عهد محكم اقليت از ايشان شد فراهم وطنخواهي از ايشان گشت پادار ... كردند از اين كار دريغ از راه دور و رنج بسيار قهرمان ميرزا سالور (عين‌السلطنه) هم در خاطرات خود غائله جمهوري رضاخاني راناشي از حمايت و خواسته‌ انگليسي‌ها ارزيابي مي‌كند " كه به توسط رضاخان كه آكتور [هنرپيشه] بسيار خوبي برايشان بود شروع به عمليات كردند. نرم نرم و بي‌صدا ... و خوب كه كارهاي درخشنده [در جهت خواسته انگليسي‌ها] از وي سرزد و شاه [احمد‌شاه] را طرد كردند شروع به نغمه جمهوري شد. اين كارها را دست قوي پنجه و توانا [ي انگلستان] مي‌كند نه سردارسپه..."12 عين‌‌السلطنه در جايي ديگر از خاطراتش در اين باره چنين مي‌نويسد: "مي‌گويند عن‌قريب تلگرافات ولايات مي‌رسد و در جلسه دوم و سوم مجلس مقارن عيد جمهوريت علم مي‌شود. انگليسي‌ها عثماني را جمهوري كردند اين را متعاقب آن، بعد مي‌روند سراغ افغانستان. فقط و فقط براي آن كه پادشاه و مملكت مستقل مسلماني در عالم نباشد كه مسلمانهاي اتباع او يك روزي به آنها تأسي كنند... پنجه قوي و معامل بزرگي در ايران كار مي‌كند كه از عاقبت آن بايد ترسيد. همان قسم كه مشروطه را برپا كرد، امروز جمهوري را برپا مي‌كند. منتهي در مشروط چون مردم خيلي دور از اوضاع بودند به سفارت خود برد و حمايت علني كرد. اما امروز وضعيت طور ديگر اقتضا مي‌كند كه محرمانه و با دست خود ايراني باشد." 13 عين‌السلطنه اضافه مي‌كند كه: "انگليسي‌ها مدتهاست وزراء شاه و رجال ايران را سنجيده‌اند و هيچ يك را مثل پهلوان حاضر [رضاخان] بازيگر قابل نديده‌اند. سردارسپه به رياست جمهوري موقتي ابداً مايل نيست جز آن كه دائمي باشد و پس از چندي روي تخت مرمر جلوس، سكه و خطبه به نامش زده و گفته شود." 14 هم او درباره نقش بابي‌ها در گرم كردن تنور جمهوري‌خواهي قلابي رضاخان چنين مي‌نويسد: "در اين نغمه جمهوريت بابي‌ها براي آزادي خود كه البته در جمهوري بيش از مشروطه مي‌شود و براي انتقام از قاجاريه جد و جهد وافي دارند،‌ چنانچه از بذل جان و مال مضايقه ندارند. بيشتر اين هنگامه به توسط آنهاست. جهودها هم مسرورند... آنچه هست اين فرقه [بابي‌ها] در اين هنگامه دخالت تام دارند كه احدي نمي‌تواند منكر شود و براي آنكه در تغيير رژيم [به جمهوري] منافع صوري و معنوي آنها بيش از ايام مشروطه است." 15 و در بخش ديگري از خاطرات عين‌السلطنه چنين آمده است: "بعد از اداي نماز جماعت گفتند هنوز جمهوري نشده درب مسجدهاي مسلمين را بستند. واي به آن وقتي كه جمهوري انگليزي [انگليسي‌] شود." 16 و هم او زماني كه غائله جمهوري قلابي رضاخاني و حاميان انگليسي‌ او با ناكامي روبرو شد،‌ضمن تمجيد از مردم كشور كه موجبات عقيم‌ماندن اين طرح‌ ايذائي را فراهم آوردند، و با تصريح اين موضوع انگليسي‌ها كماكان تصميم گيرندگان اصلي كشور بوده و رضاخان هم جهت نيل به مقاصد خود همچنان حرف‌شنوي بلاانكاري از آنان دارد، پيرامون اين جمهوري‌خواهي كذايي مي‌نويسد: "اين وقايعي را كه من تا اينجا از اين نهضت دروغي جمهوري نوشتم اگر در يك كتابي كه از صد سال قبل تحرير مي‌شد بود، و ما امروز مي‌خوانديم چه مي‌گفتيم، جز آن كه به همچو مملكتي، به همچو ملتي،‌ به همچو بزرگ و كوچكي طعن و لعن نمائيم. چيز ديگري شايسته آن مملكت و آن قوم بود؟ حالا هم اي كساني كه بعدها اين وقايع را مي‌خوانيد (قرائت مي‌كنيد) به شما اجازه مي‌دهيم و حلال مي‌كنيم كه هر چه دشنام و فحش و سقط و بداهت درباره ما بگوئيد ما سزاوار آن هستيم".17 پانوشت‌ها: 1. حسين مكي، تاريخ بيست سا له ايران، ج 2، صص 279 ـ 280. 2. يحيي دولت‌آبادي، حيات يحيي، ج4، صص 306ـ 307. 3. يحيي دولت‌آبادي، حيات يحيي، ج4، ص 309. 4. حسين مكي، تاريخ بيست ساله ايران، ج2، ص 296. 5. يحيي دولت‌آبادي، حيات يحيي، ج4، ص 319. 6. يحيي دولت‌آبادي، حيات يحيي،ج4، ص 329. 7. يحيي دولت‌آبادي، حيات يحيي، ج4، صص 345ـ 346. 8. حيات يحيي، ج4، ص 351. 9. حسين مكي، تاريخ بيست ساله ايران، ج2، صص 319 ـ 321. 10. حسين مكي، تاريخ بيست‌ساله ايران، ج2، ص 353. 11. حسين مكي، تاريخ بيست ساله ايران، ج2، صص 376 ـ‌365. 12. قهرمان ميرزا سالور، خاطرات عين‌السلطنه، ج8، ص 6688. 13. همان، ج8، صص 6723 ـ 6724. 14. همان، ج9، صص 6800 ـ 6801. 15. همان،‌ج9، ص 6806. 16. همان، ج9، ص 6817. 17. همان، ج9، صص 6950ـ 6951. منابع و مآخذ - حسين مكي، تاريخ بيست ساله ايران، جمهوري اسلامي 1و2و3، تهران، اميركبير، 1357. - سليمان بهبودي، خاطرات سليمان بهبودي، رضاشاه، به كوش غلامحسين ميرزا صالح، چاپ اول، تهران، طرح نو، 1372. - كيوان پهلوان، رضا شاه از الشتر تا آلاشت، چاپ دوم، تهران،‌ آرون، 1381. - كيوان پهلوان، رضاشاه و ديدگاهها (خاطرات)، چاپ اول، تهران، خاورزمين،1384. - اسكندر دلدم، زندگي پرماجراي رضاشاه، جلد اول، چاپ اول، تهران، گلفام، 1370. - محمد‌تقي بهار، (ملك‌الشعرا)، انقراض قاجاريه، تاريخ مختصر احزاب سياسي، 2 جلد، تهران، اميركبير، 1363. - محسن صدر، خاطرات صدرالاشراف (محسن صدر)، چاپ اول، تهران، وحيد، 1364. - حسين مكي، مدرس قهرمان آزادي، 2 جلد، تهران، بنگاه ترجمه و نشر كتاب، 1359. - صنعتي‌زاده كرماني، روزگاري كه گذشت، تهران، چاپخانه گيلان، 1346. - محمد‌علي ميرزا فرمانفرمائيان، از روزگار رفته حكايت، جلد دوم، به كوشش منصوره اتحاديه و بهمن فرمان، تهران، كتاب سيامك، 1382. - قهرمان ميرزا سالور، خاطرات عين‌السلطنه (قهرمان‌ميرزا سالور)، جلد 8 و9، به كوشش ايرج افشار و مسعود سالور، تهران، اساطير، 1379. - احمد اميراحمدي، خاطرات نخستين سپهدار ايران، احمد اميراحمدي، 2جلد، تهران، مؤسسه مطالعات تاريخ معاصر ايران، 1373. - محمد‌ابراهيم باستاني پاريزي، محيط سياسي و زندگاني مشيرالدوله، تهران، ابن سينا، 1341. - حسين كوهي كرماني، غوغاي جمهوري، تهران، بي‌نا، 1331. - غلامرضا گلي زواره، داستانهاي مدرس، قم، هجرت، 1373. - علي مدرسي، شهيد مدرس نابغه ملي ايران، اصفهان، بدر، 1358. - ابراهيم صفايي، كودتاي 1299 و آثار آن، بي‌جا، بي‌نا، بي‌تا. - حسين مكي،‌ مختصري از زندگاني سياسي سلطان‌احمد شاه قاجار، تهران، ‌اميركبير، 1357. - فتح‌ الله نوري اسفندياري، رستاخيز ايران، تهران، ابن سينا، 1355 - مهدي‌قلي هدايت، خاطرات و خطرات، تهران، زوار، 1344. - نصرالله سيف‌پور فاطمي، آيينه عبرت، لندن، جبهه مليون ايران، 1370. - محمد كمره‌اي، روزنامه خاطرات سيد‌‌محمد كمره‌اي، 2 جلد، تهران، شيرازه، 1382. - شهيد آيت‌الله سيد‌حسن مدرس به روايت اسناد، تهران،‌ مركز بررسي اسناد تاريخي، 1378. - عليرضا ملايي تواني، مشروطه و جمهوري، تهران، گستره، 1381. - علي‌محمد بشارتي، پنجاه و هفت سال اسارت، ج1، تهران، حوزه هنري و سوره مهر، 1382. - مهرداد جوانبخت، اگرهاي تاريخ ايران، اصفهان، آموزه، 1380. - محسن بهشتي سرشت، نقش علما در سياست، تهران، پژوهشكده امام خميني، 1380. - محمد‌علي كاتوزيان، دولت و جامعه در ايران، ترجمه حسن افشار، تهران، نشر مركز، 1380. - داود علي‌بابايي، بريده‌هاي تاريخي، تهران، اميد فردا، 1380. - استفاني كرونين،‌رضاشاه و شكل‌گيري ايران نوين، تهران، جامي، 1383. - رضا نيازمند، رضاشاه از تولد تا سلطنت،‌ لندن، بنياد مطالعات ايران، 1375. - حسين فردوست، ظهور و سقوط سلطنت پهلوي، ج1، تهران، اطلاعات، 1369. - جهانگير آموزگار، فراز و فرود دودمان پهلوي، تهران، مركز ترجمه و نشر كتاب، 1375. - مصطفي الموتي، ايران در عصر پهلوي، جلد اول و دوم، لندن، پكا، از 1369 تا 1373. - سعيد نفيسي، تاريخ معاصر ايران، تهران، كتابفروشي فروغي، 1345. - عبدالله شهبازي، نظريه توطئه: صعود سلطنت پهلوي و تاريخنگاري جديد در ايران، تهران، مؤسسه مطالعات و پژوهشهاي سياسي، 1377. - عليرضا كمره‌اي همداني، حكم مي‌كنم! نگاهي به اخلاق و رفتار رضاشاه، تهران، مدرسه، 1384. - علي‌اصغر شميم، از نادر تا كودتاي رضاخان ميرپنج، تهران، مدبر، 1368. - امين لوسوئور، زمينه چيني‌هاي انگليسي‌ براي كودتاي 1299، تهران، اساطير، 1373. - علي‌محمد بشارتي، از انقلاب مشروطه تا كودتاي رضاخان، تهران، حوزه هنري، 1380. - حسين آباديان، از سقوط مشروطه تا كودتاي سوم اسفند ]1299]، تهران، مؤسسه مطالعات و پژوهشهاي سياسي، 1385. - هدايت‌الله حكيم‌الهي، اسرار سياسي كودتا و زندگاني آقاي سيد ضياءالدين، تهران، بي‌نا، 1322. - انورخامه‌اي، خاطرات سياسي، تهران، علم و گفتار، 1372. - عبدالله بهرامي، خاطرات عبدالله بهرامي، تهران، علمي، 1363. - گذشته چراغ راه آينده است، تهران، ققنوس، 1361. علي شعباني، طراح كودتا، تهران، مركز تحقيقات وزارت دربار، 1355. منبع: ماهنامه الکترونیکی دوران - شماره 13

اولين سانسورها

اولين سانسورها اولين شوكي كه در تاريخ بر مطبوعات ايران وارد شد، توقيف نشريه‌اي بود كه تنها يك روز از انتشار آن مي‌گذشت. روز 9 محرم سال 1293 نشريه «ميهن» در اولين و آخرين شماره‌اش به دليل آنكه منافي خواست و ديدگاه ناصرالدين شاه بود، توقيف و نسخه‌هاي آن جمع‌آوري شد. اولين مقررات رسمي براي سانسور در مطبوعات ايران نيز در دوران حكومت ناصرالدين شاه قاجار وضع شد. در ربيع‌الثاني 1302 (1884 ميلادي) به دستور ناصرالدين شاه، «اداره سانسور» با هدف نظارت مستقيم بر كتابهاي فارسي چاپ داخل و منابع فارسي منتشر شده در خارج از كشور كه به ايران ارسال مي‌شد، زير نظر وزارت انطباعات تأسيس شد. فكر ايجاد اداره سانسور زماني قوت گرفت كه كتابي فارسي در بمبئي نزد شاه بردند و ناصرالدين شاه از مشاهده اهانتهائي كه در آن نسبت به رجال، مقامات و علماي ايراني شده بود، برآشفت. سپس با رهنمودهاي محمد‌باقر صنيع‌الدوله (اعتماد‌السلطنه) وزير انطباعات و موافقت توأم با تأكيد ناصرالدين شاه اداره سانسور با هدف زير نظر گرفتن آثار مطبوعه به صورت اداره‌اي زير مجموعه وزارت انطباعات تشكيل گرديد. در اجراي شرح وظايف اداره سانسور، وزارت پستخانه نقش بسزائي داشت. اين وزارتخانه كليه مرسوله‌هاي مطبوعاتي را به محض ورود به كشور در اختيار اداره سانسور قرار مي‌داد و اين اداره نيز روزنامه‌هاي ارسالي را يك روز پس از دريافت و كتابهاي ارسالي را 4 روز پس از دريافت، به صورت مطالعه شده به پستخانه باز مي‌گرداند. كتابها يا روزنامه‌هاي داراي مطالب «خلاف مصالح دولت عليه» بلافاصله مرجوع مي‌شدند و ساير مطبوعات به مقصدهاي مربوطه در داخل كشور ارسال مي‌گرديد. اين وضعيت تا نهضت مشروطيت كم و بيش ادامه داشت و طي آن وزارت انطباعات نهايت سانسور،‌تفتيش و اختناق را در عرصه قلم و بيان عليه صاحبان وسائل ارتباط جمعي به كار مي‌برد. پس از صدور فرمان مشروطيت توسط مظفرالدين شاه (14 مرداد 1285) قانون نويسان مشروطه كه خود بعضاً از اصحاب مطبوعات بودند، اصل سيزدهم قانون اساسي را به مطبوعات و آزادي قلم و بيان اختصاص دادند. اين اصل با تأكيد بر اينكه «هيچ امري از امور در پرده و بر هيچكس مستور نماند» سانسور و مميزي مطبوعات را رد كرد. درنتيجه ماده سيزدهم قانون اساسي به عنوان سند آزادي روزنامه‌نگاران تلقي گرديد. از اين رو نهضت مشروطيت، بهار مطبوعات را رقم زد و دهها نشريه مثل قارچ از بستر اين نهضت روييدند. برخي از آنها تنها يك شماره چاپ شدند، برخي در حد نام باقي ماندند و البته بسياري نيز در تهران، رشت، مشهد،‌تبريز و اصفهان منتشر شدند. اين نشريات عامل اصلي اطلاعات عمومي مردم از نهضت مشروطه و ابزار پيشبرد نهضت شدند. علاوه بر اين رشد آگاهيهاي اجتماعي و سياسي مردم كه زمينه‌ساز نهضت مشروطه گرديد نيز تا حدودي نتيجه فعاليت روزنامه‌هائي است كه در بيرون از مرزهاي ايران منتشر مي‌شدند و به صورت قاچاق و به دور از چشم مأموران «اداره انطباعات» به دست مردم مي‌رسيدند. روزنامه‌هايي چون اختر، قانون، حبل‌ المتين و ثريا كه در ابتدا در استانبول، مصر، بمبئي و لندن چاپ مي‌شدند و از روزنه‌هاي فراوان مرز ايران به داخل كشور مي‌آمدند از جمله مطبوعاتي هستند كه زمينه‌ساز بسياري از تحولات سياسي و اجتماعي شدند. پس از تدوين قانون اساسي و اختصاص اصل سيزدهم آن به موضوع آزادي قلم و بيان اولين قانون مطبوعات نيز كه به «قانون انطباعات» مشهور شد، در 6 فصل و 52 ماده بر لزوم آزادي كامل مطبوعات تأكيد كرد. (5 محرم 1326 ـ 18 اسفند 1286) با اين همه عمر آزادي قلم در عرصه مشروطه كم دوام و كوتاه بود. به قدرت رسيدن محمد‌عليشاه قاجار و به توپ بستن مجلس و سپس قتل روزنامه‌ نگاران آغازگر مجدد روزهاي سخت مطبوعات بود. علاوه بر اين نفوذ روسها در شمال و نفوذ انگليس‌ها در جنوب عامل ديگري بر اعمال فشار بر مطبوعات درشمال و جنوب كشور شد. قانون مطبوعات هم در كابينه علاءالسلطنه دچار تغييراتي شد و از آن پس عواملي چون هتك سلطنت، افشاء طرح‌هاي نظامي، اختلال آسايش عمومي و دستاويزهائي براي تعطيل شدن مطبوعات و يا اعمال سانسور بر آنها گرديدند. كابينه‌‌هاي دوران محمد‌عليشاه به خاطر اعمال فشار بر مطبوعات و قلع و قمع نويسندگان به شدت مورد نفرت افكار عمومي قرار داشتند به همين دليل بخش بزرگي از تلاش آنها صرف يافتن راههاي توجيه مقابله با ‌آزادي قلم در جامعه شده بود. چند ماه پس از تصويب اولين قانون مطبوعات، واقعه‌اي رخ داد كه محمد‌علي شاه حداكثر استفاده از آن را براي موجه جلوه داده تصميم خود در مبارزه با آزادي مطبوعات به كار بست. انتشار يك مقاله ضد اسلامي در روزنامه‌اي به نام حبل‌المتين و سپس توقيف آن و محاكمه پر سر و صداي مدير مسئول اين روزنامه كه درتابستان 1287 خورشيدي به وقوع پيوست رويدادي بود كه محمد‌علي شاه با بهره‌برداريهاي گسترده تبليغاتي راجع به آن توانست علاقه خود به قلع و قمع مطبوعات مخالفت را در جامعه توجيه كند. روزنامه حبل‌المتين به مدير مسئولي سيدحسن كاشاني روز 13 رجب 1327 در سالروز ولادت حضرت علي(ع) و در ششمين شماره خود مقاله‌اي تحت عنوان «از افسد العالم فسدالعالم» به چاپ رساند و در آن پيشينه تاريخي ايران قبل از اسلام را دوران افتخار و شكوه ناميد و از شكست ساساني كه مقدمه‌اي بر ورود و نفوذ اسلام به داخل كشور شد به عنوان «هجوم باديه نشين‌ها و عرب‌هاي وحشي سوسمار خوار جزيره‌العرب به ايران» ياد كرد و دوران پس از اسلام را دوران بدبختي ايران ناميد و ... چاپ اين مقاله وهن‌‌انگيز و ضد اسلامي سبب شد كابينه سعدالدوله مبادرت به توقيف حبل‌المتين و محاكمه و مجازات مدير مسئول آن كرده به دفاع از محدوديتهاي وضع شده از سوي حكومت عليه مطبوعات بپردازد. اين محدوديتها كم و بيش تا پايان عصر قاجار ادامه يافت. با به قدرت رسيدن رضاخان پهلوي، مقررات سانسور به طور جدي‌تر از گذشته در كشور برقرار شد. مشهورترين عامل سانسور در عهد رضاشاه، فردي به نام «محرمعلي خان» بود. او تا سقوط رضاشاه در خدمت او بود ولي از شهريور 1320 تا كودتاي 28 مرداد كه فضاي مطبوعاتي كشور نسبتاً باز و آزاد شده بود، منزوي و بيكار شده بود. پس از 28 مرداد نيز سانسور و اختناق تا پايان عصر پهلوي با شدت ادامه يافت. با استفاده از: نقش قلم در تاريخ مطبوعات ايران، ويژه‌نامه ياد، نشريه بنياد تاريخ انقلاب اسلامي، شماره 81، پائيز 1385. منبع: ماهنامه الکترونیکی دوران - شماره 13

بازكاوي نقش پاكروان در فاجعه «گوهرشاد»

بازكاوي نقش پاكروان در فاجعه «گوهرشاد» سرلشكر پاكروان كه در ابتداي ماجراي كشف حجاب حامي متانت و مخالف كاربرد زور براي بي‌حجاب كردن زنان بود، به تدريج چنان خشن و سركوبگر شد كه حتي افرادي كه زنان خود را براي در امان ماندن از گزند مأموران رضاشاه در خانه نگاه مي‌داشتند، را نيز تهديد كرد.    يكي از نظاميان عصر رضا شاه كه به دليل نقش سركوبگرانه‌اش در واقعه موسوم به «كشف حجاب» و به ويژه در كشتار مردم در مسجد گوهر شاد از او به نفرت ياد مي‌شود فتح‌الله پاكروان است. فتح‌الله پاكروان پدر سرلشكر حسن پاكروان (رئيس ساواك از سال 1339 تا 1343) فعاليتهاي مؤثر اجتماعيش را همزمان با ورود رسمي رضاخان بر عرصه قدرت در سال 1304 آغاز كرد و سمتهاي گوناگوني را بر عهده گرفت، از كفالت وزارت خارجه در دولت مخبرالسلطنه هدايت تا سفارت ايران در مسكو. وي در جريان واقعه مسجد گوهرشاد استاندار خراسان بود. پاكروان معروف به «مشير حضور» در 1297 ه‍. ق در تبريز تولد يافت. پدرش حاج ميرزا كاظم‌خان، مشيرلشكر و جدش خان مؤتمن بود. مادرش دختر ميرزا تقي‌خان اميركبير بود. پاكروان پس از انجام تحصيلات مقدماتي و مطابق معمول زمان براي ادامه‌ي تحصيل به فرانسه رفت و مدرسه‌ي نظامي سن سير پاريس را به اتمام رسانيد و به ايران بازگشت. در 1280 ش به خدمت وزارت امور خارجه درآمد. پس از چندي ژنرال قنسول ازمير شد. در انتخابات دوره‌ي دوم مجلس شوراي ملي از طرف مجلس به جاي وثوق‌الدوله كه مقام وزارت گرفته بود، به نمايندگي مجلس شوراي ملي انتخاب گرديد. پس از اتمام دور‌ه‌ي مجلس، وابسته‌ي نظامي ايران در آنكارا و بعد روسيه‌ي تزاري شد. پس از آن ژنرال قنسول استانبول گرديد. مدتي هم در مصر و بعد در جده شارژدافر ـ كاردار ـ بود. در 1301 وزير مختار در مصر بود. بعد از مأموريت مصر به تهران آمد و به ترتيب مدير كل و معاون و كفيل وزارت امور خارجه شد. در بهمن 1307 وزير مختار ايران در رم شد و همزمان سفارت ايران در اتريش را نيز اداره مي‌كرد. در 14 فروردين 1310 سفير كبير ايران در اتحاد جماهير شوروي شد و علاوه بر آن امور مربوط به مجارستان و چك‌اسلواكي نيز توسط او اداره مي‌شد. در اواسط سال 1313 به تهران احضار شد و به سمت استانداري خراسان تعيين گرديد. در 1314 كه موضوع تغيير كلاه پيش آمد، در مشهد بين پاكروان استاندار و اسدي نايب‌التوليه اختلاف نظر ايجاد شد و اسدي معتقد به اين نكته بود كه در مشهد موضوع كلاه فرنگي در بوته اجمال باقي بماند. ولي پاكروان اعتقاد داشت اجراي آن مشكلاتي ايجاد نخواهد كرد. اسدي به علت نزديكي به رضاشاه در عقيده‌ي خود پافشاري كرد غافل از اينكه پاكروان هم مورد علاقه‌ي شاه بود. سرانجام در اثر اجراي طرح كلاه وقايعي در مشهد رخ داد و قيام مسجد گوهر شاد به وجود آمد كه عده‌ زيادي از مردم مشهد و زوار شهيد شدند. پس از رسيدگي، اسدي را محرك واقعه تشخيص دادند. اسدي به همين اتهام در چهارم آذر 1314 دستگير و روانه زندان شد . سپس در مرحله بعد محاكمه و اعدام گرديد. پس از آن امور نيابت توليت نيز به عهده‌ي پاكروان قرار گرفت و در حقيقت ذوالرياستين شد. پاكروان تا مهر 1320 در سمتهاي مزبور بلامنازع بود، تا اينكه پس از بركناري و اخراج رضاخان توسط متفقين به تهران احضار شد و پس از چندي به علت قتل اسدي و به شهادت رساندن سيد‌حسن مدرس تحت تعقيب ديوان كيفر قرار گرفت و به زندان رفت. پس از رسيدگي به پرونده‌هاي مربوطه با اعمال نفوذ، اتهامي متوجه او نشد و از زندان خلاصي يافت. چندي بدون شغل در تهران گذرانيد تا به همت رجال آذربايجاني به سفارت كبراي ايران در ايتاليا منصوب شد. در دوره‌ي پانزدهم مجلس شوراي ملي عده‌اي از نمايندگان طالب نخست‌وزيري او بودند ولي صدارت او انجام نگرفت تا در 1330 درگذشت. از ميان نقشهاي رنگارنگي كه فتح‌الله پاكروان پذيرفته، نقش او در ماجراي «كشف حجاب» و «نهضت نسوان» در خور تأمل است. از دوران صدارت او در سمت استانداري خراسان در واقعه كشف حجاب نامه‌هاي فراواني در دست است. در ابتدا خوي «دمكرات منشانه» اين تحصيكرده «سن سير» فرانسه مانع از آن بود كه بر «اجرا»ي كشف حجاب دست به دامن «زور» شود: «اين اقدامات بايد خيلي عاقلانه و با متانت و بدون اينكه كسي را عنفاً مجبور به كشف حجاب نماييد مجري گردد». اين عبارت در زماني بود كه هنوز صبح دولتش ندميده بود. دو سال بعد در مقام استاندار خراسان بخشنامه‌اي صادر كرد بدين شرح: «... لازم است به تمام مأمورين محلي اخطار نماييد كه عموم آنها موظفند در پيشرفت نهضت بانوان تشريك مساعي نموده و خود آنها در اين امر پيشقدم باشند و در جشنها نيز عموماً بايد با بانوان خود حضور به هم رسانند و همچنين بايد بدانند اندك قصور در اين بابت موجب مسئوليت شديد و ممكن است منجر به انفصال و تعقيب آنها بشود. دوم ساير اهالي نيز بايددر نهضت بانوان شركت نموده و آنهايي كه در اين قسمت ساعي هستند بايد تشويق و كسان ديگر توبيخ و مورد مؤاخذه واقع شوند ومخصوصاً به اشخاصي كه بانوان خود را در خانه نگاه مي‌دارند بايد اخطار شود كه اين امر ناپسنديده عاقبت خوبي براي آنها نخواهد داشت، زيرا اشخاص مخل نهضت نسوان بدون هيچ‌‌گونه ملاحظه تبعيد خواهند شد. وصول اين بخشنامه و نتيجه‌ي اقدامات و عمليات خودرا مرتباً گزارش دهيد. استاندار نهم: فتح‌الله پاكروان مدتي بعد به رئيس‌الوزرا اطلاع داد: «تا چند روز ديگر هيچ صنفي در مشهد باقي نخواهد ماند كه جشن [كشف حجاب] نگرفته باشد. در نظر است پس از خاتمه جشنها ورود به صحن و حرم مطهر و بيوتات شريفه براي زنهاي با چادر قدغن شود.» حسن پاكروان فرزند فتح‌الله پاكروان نيز در مقام رئيس ساواك در واقعه حمله به مدرسه فيضيه قم در 1343 نقش فعالي داشت. حسن پاكروان در 22 فروردين 1358 به همراه جمعي از بلند پايگان رژيم پهلوي دوم اعدام شد. منبع: ماهنامه الکترونیکی دوران - شماره 13 به نقل از:ايام شماره 1، ويژه تاريخ معاصر ايران

فرهنگستان رضاشاهي!

فرهنگستان رضاشاهي! در زمان رضاشاه مؤسسه‌اي به نام فرهنگستان جهت وضع واژه‌هاي جديد و رايج ساختن آنها ميان مردم بوجود آمد. ـ‌چهارم ارديبهشت 1314 ـ ترديدي نيست كه به علت پيشرفتهاي سريع انسان در زمينه‌هاي علوم و تكنولوژي، وجود چنين مؤسسه‌اي براي هر كشوري ضروري است. اما متأسفانه فضل‌فروشان كم مايه در اين مؤسسه جاي گرفتند و قبل از هرچيز به دشمني با زبان عربي پرداختند و سعي كردند كه واژه‌هاي نامأنوس را جايگزين واژه‌هاي عربي سازند. يكي از كساني كه به مخالفت با اين شيوة واژه‌سازي پرداخت علامه محمد قزويني بود. دكتر عباس اقبال پس از مرگ وي در اين باره نوشت: «درجه حساسيت و تعصب او نسبت به سلامت املاء و انشاي فارسي تا آن اندازه بود كه گاهي واقعاً براي يك املاي غلط يا يك نوشتة نادرست كه از يكي از معاشرين يا دوستان خود مي‌ديد يا به كلي از او مي‌بريدو يا به او اولتيماتومي در اين باب مي‌داد و اصلاح املاء و انشاء غلط و ترك اين روش ناپسند را جدّاً از او خواستار مي‌شد. به همين نظر، نسبت به فرهنگستان ايران هيچگونه ارادتي نداشت و كار لغت‌تراشي و تبديل كلمات مأنوس و مفهوم را به لغات ساختگي يا مهجور از جانب اعضاي آن سخت زشت مي‌شمرد و بسيار تعجب مي‌كرد كه چگونه جمعي كه خود اهل فضل و كمالند، راضي به ارتكاب چنين عمل ناصوابي مي‌شوند و غالب اوقات رعايت مصالح روز، ايشان را از دفاع حق و حقيقت باز مي‌دارد. آن مرحوم اختيار اين روش را ناشي از دو چيز مي‌دانست: يكي آنكه غالب اعضاي فرهنگستان ما از دنيا و وضع كار اين قبيل انجمنها در ممالك متمدنه بي‌خبرند؛ ديگر آنكه با وجود مهارت در رشته‌هاي مختلف، غالباً به زبان و ادبيات فارسي وعربي چنانكه بايد آشنايي ندارند و اين جمله را هم جاهلانه از قياس لغات و ادبيات السنة اروپايي مي‌دانند.» عباس اقبال آنگاه حكايتي در اين مورد از علامه قزويني نقل مي‌كند: «به خاطر دارم كه روزي در حضور آن مرحوم (محمد قزويني) در فرهنگستان بودم. مرحوم فروغي از يكي از فضلا املاي لغتي را پرسيد كه به «صاد» صحيح است يا به «سين»؟ او گفت: هر طور كه حضرت اشرف بفرمايند! مرحوم قزويني بقدري از اين مجامله عصباني شد كه مافوق نداشت و هميشه با كمال استعجاب مي‌گفت: آيا ممكن است انسان براي خاطر مصلحت وقت و خوش آمد حضرت اشرف، املاي لغتي را هر وقت به شكلي بنويسد؟»1 پانوشت‌ها: 1ـ عباس اقبال، به ياد علامه قزويني، اطلاعات ماهانه،‌تيرماه 1328. منبع: ماهنامه الکترونیکی دوران - شماره به نقل از:هزار و يك حكايت، محمود حكيمي، انتشارات قلم، جلد 1

رجال عصر پهلوي «ارتشبد نعمت‌ الله نصيري»

رجال عصر پهلوي «ارتشبد نعمت‌ الله نصيري» نصيري رئيس ساواك و مسئول مستقيم شكنجه هزاران زنداني، و ايجاد رعب و وحشت در جامعه در بخش اعظم سالهاي حكومت شاه بود. او عامل كشتار متهمان بسياري در بازداشتگاهها بوده ولي پس از دستگيري از وجود هرگونه آزار و شكنجه در زندانها اظهار بي‌اطلاعي كرد و فقط گفت «در دو روزي كه در بازداشت هستم متوجه شدم در زندانهاي شاه شكنجه هم وجود داشته است!» * * * * ارتشبد نعمت‌الله نصيري (كه از بهمن 1343 تا خرداد 1357 بر ساواك رياست مي‌كرد) فرزند محمد نصيري در مرداد 1289 در بخش سنگسر از توابع سمنان به دنيا آمد. تحصيلات ابتدايي را در سمنان سپري كرد و دوره‌ي متوسطه را در مدرسه نظام در تهران گذرانيد و در سال 1311 ش در رسته پياده نظام وارد دانشكده افسري شد. در 1313 با درجه ستوان دومي فارغ‌التحصيل گرديد و خدمات نظامي خود را در لشكر يك مركز آغاز كرد. نصيري كه در دوران تحصيل در دانشكده افسري هم دوره محمد‌رضا پهلوي بود در آغاز به فرماندهي گروهاني منصوب شد كه محمد‌رضا در آن خدمت مي‌كرد. نصيري طي سال‌هاي آتي حضورش در ارتش به عنوان فرمانده دسته مسلسل سنگين، فرمانده دسته و گروهان دانشكده افسري، معاون دانشكده تكميلي، فرمانده گروهان 2 هنگ 18 كرمان، فرمانده گردان مستقل سيرجان، فرمانده گردان پياده دانشكده افسري، فرمانده دوره تكميلي و معاون رسته پياده نظام دانشكده افسري، رئيس ستاد دژبان مركز و فرمانده دانشكده پياده خدمت مي‌كرد. بنابر نوشته‌هاي عيسي پژمان، نصيري با درجه ستوان يكمي به دانشكده افسري منتقل شده و به سمت فرمانده رسته يكم گروهان دوم كه سروان فولادوند آن را فرماندهي مي‌كرد منصوب شد. سپس فرماندهي گروهان اول تهيه در دانشكده افسري را به دست گرفت و پس از مدت كوتاهي به شعبه دروس منتقل و در دايره امتحانات خدماتش را ادامه داد. سپس با ارتقاء به درجه سرگردي به كرمان رفت و با درجه سرهنگ دومي فرمانده هنگ پياده كرمان شد. سرهنگ نعمت‌الله نصيري در سال 1328 ش به فرماندهي هنگ آموزشي منصوب شد. اين هنگ جمعي لشكر يك به فرماندهي سرتيپ حسيني منوچهري بختياري معتمد گرجي (آرياناي بعدي) بود و رياست ستاد آن را سرهنگ تيمور بختيار بر عهده داشت. نصيري تا سال 1330 در اين سمت باقي بود. در اين زمان شاه كه از عملكرد و رفتار سرهنگ اميرقلي ضرغام فرمانده گارد سلطنتي رضايتي نداشت، علي‌الظاهر از سرهنگ دوم حسين فردوست كه از دوستان دوران كودكي‌‌اش بود و بر گارد جاويدان فرماندهي مي‌كرد خواست تا فرد مناسبي را براي فرماندهي گارد سلطنتي معرفي كند و چنانكه از خاطرات فردوست بر مي‌آيد او نيز پس از مشورت با سرهنگ حسن اخوي رئيس وقت ركن 2 ارتش سرهنگ نصيري را كه مهمترين وجه مميزه او وفاداري به شخص شاه بود. براي اين سمت پيشنهاد كرد و بدين ترتيب سرهنگ نعمت‌ الله نصيري در سال 1330 در رأس گارد سلطنتي قرار گرفت. (گارد سلطنتي بعدها به گارد شاهنشاهي تغيير نام داد). نصيري كه از نقش فردوست در انتصابش به فرماندهي گارد سلطنتي اطلاع داشت مراتب قدرداني خود را به وي اعلام كرده و تصريح كرد كه تا پايان عمر اين نيك ‌رفتاري فردوست را فراموش نخواهد كرد. بدين ترتيب ميان نصيري و فردوست دوستي پايداري شكل گرفت. هنگامي كه نصيري به فرماندهي گارد سلطنتي منصوب شد، دكتر محمد مصدق بر دولت رياست مي‌كرد و ميان او و دربار اختلافاتي حل ناشدني در حال شكل‌گيري بود كه در تمام سال‌هاي 1330 ـ 1332 روندي رو به گسترش پيدا كرد. در اين ميان سرهنگ نصيري البته وفاداري و حمايت بدون چون و چرايي از شاه و دربار داشت و در اختلاف فيمابين دولت و دربار اساساًَ از دربار و شخص شاه حمايت مي‌كرد. با اين احوال فقط از 25 مرداد 1332 كه سرهنگ نصيري از طرف شاه مأمور ابلاغ فرمان عزل مصدق از نخست‌وزيري و انتصاب فضل‌الله زاهدي به اين مقام شد، نام او در محافل سياسي، اجتماعي و رسانه‌ها بر سر زبان‌ها افتاد. در حالي كه كشورهاي امريكا و انگليسي‌ با كمك‌ عناصر داخلي واپسين مراحل به اجرا گذاردن طرح كودتا بر ضد دولت مصدق را پشت سر مي‌گذاشتند، سرهنگ نصيري فرمانده گارد سلطنتي در شامگاه 24 مرداد و سحرگاه 25مرداد چنانكه طراحي شده بود ابتدا فرمان انتصاب زاهدي به نخست‌وزيري را كه از سوي شاه امضا شده بود در مخفي گاهش در اختياريه به او رسانيد و سپس در رأس گروهي از واحدهاي نظامي تحت امرش روانه خانه دكتر مصدق نخست‌وزير شد تا فرمان شاه مبني بر عزل او از نخست‌وزيري را به او ابلاغ كند. در همان حال واحدهاي ديگري از وفاداران به دربار و عوامل كودتا برخي وزراي دولت را دستگير كرده و خود را مهياي اقدامات آتي بر ضد دولت مصدق مي‌كردند. در اين ميان درخواست نصيري براي ملاقات خصوصي با دكتر مصدق (در نخستين ساعات بامداد روز 25 مرداد) از سوي نخست‌وزير رد شد و سرهنگ ممتاز رئيس گارد محافظت از منزل مصدق، پاكت ممهور حاوي فرمان شاه را از نصيري گرفته و تسليم نخست‌وزير كرد. مصدق پس از اطلاع از محتواي پاكت به سرهنگ ممتاز دستور داد نصيري و همراهان نظامي او را دستگير بازداشت كند. دستور مصدق به سرعت توسط ممتاز اجرا شد و نصيري و نيروهاي تحت امرش روانه زندان شدند. در همان حال آشكار شد كه كودتاي بي سر و صدايي بر ضد دولت در حال شكل‌گيري است و در حالي كه كودتاگران در تهران و نيز شاه در كلاردشت با نگراني به نتيجه مأموريت نصيري چشم دوخته بودند، در ساعت 7 صبح روز 25 مرداد راديو بيانيه‌اي را از طرف هيأت دولت مصدق قرائت كرد كه نشان مي‌داد نصيري دستگير و روانه زندان شده و كودتاي در دست اقدام نيز خنثي شده است. شاه كه از شنيدن اين خبر به شدت نگران شده و از بي‌لياقتي نصيري سخت، عصباني گشته بود، به سرعت كلاردشت را به طرف رامسر و سپس بغداد و رم پايتخت ايتاليا ترك كرد و چنانكه مي‌خوانيم نهايتاً كودتاي موفق 28 مرداد 1332 به عمر دولت دكتر مصدق خاتمه داد و شاه در آخرين روز مرداد 32 وارد تهران شد و به دنبال آن بازداشت شدگان روزهاي 25 تا 28 مرداد 32 و از جمله نصيري فرمانده گارد سلطنتي آزاد شدند. نصيري پس از كودتا بار ديگر مورد تفقد شاه قرار گرفته و به عنوان نشاني آشكار از وفاداري نسبت به شاه و رژيم پهلوي با ارتقاء درجه سرتيپي كماكان در فرماندهي گارد شاهنشاهي ابقا شد. نصيري كه فردي بي‌سواد، بي‌رحم و در عين حال فاسد ولي سخت وفادار به شاه بود، پس از كودتاي 28 مرداد 1332 نظير بسياري ديگر از افسران و نظاميان حامي شاه به سرعت پلكان ترقي و پيشرفت را در مديريت‌هاي نظامي، انتظامي و امنيتي پشت سر گذاشت. او دو بار ازدواج كرد. نخستين بار دردوره‌ي فرماندهي ارتش بر گارد شاهنشاهي بود. در اين دوره با پروين خواجوي كه مادري آلماني داشت ازدواج كرد و پس از چند سال او را طلاق داد و در حالي كه گفته مي‌شد شاه و فرح قصد داشته‌اند فريده ديبا مادر فرح را نامزد نصيري كنند، او كه تمايلي به اين زناشويي نداشت به سرعت با دختر جوان و كم سن و سال سرهنگ خلوتي (زليخا خلوتي) ازدواج كرد و از او دو فرزند ذكور يافت برغم اختلاف سني و اخلاقي فيمابين، اين ازدواج تا پايان عمر نصيري دوام يافت و از ثروت و مكنت هنگفتي كه نصيري عمدتاً به خارج از كشور منتقل كرده بود زن و فرزندانش زندگي متمولانه‌اي را در اروپا (پاريس) از سرگرفتند. زليخا خلوتي پس از اعدام نصيري بار ديگر ازدواج كرد. از قِبل حضور نصيري در رأس مديريت‌هاي مهم نظامي، امنيتي و انتظامي خانواده و بستگان او نيز از مواهب سياسي و مادي قابل توجهي برخوردار شدند. به خاطر نفوذ نصيري بود كه سمنان از شهرهاي دور افتاده به عنوان مركز استان جديدي به همين نام به سرعت توسعه پيدا كرد و پيشرفت نمود. برخي آشنايان، دوستان و بستگان او در سنگسر و سمنان موقعيت‌هاي مطلوب‌تري براي زندگي پيدا كردند، تا جايي كه گفته مي‌شد هژبر يزداني، ‌سرمايه‌دار معروف سنگسري تحت‌ حمايت‌هاي نصيري كه خود نيز از سرمايه‌گذاري‌ها و ثروت‌‌اندوزي‌هاي او سود مي‌برد، در عرصه اقتصادي و تجارتي كشور به موقعيت بلامنازعي دست يافت. نصيري به پاس خدمات و وفاداري بدون شائبه‌اش به شاه و رژيم پهلوي در سال 1337 به درجه سرلشگري ارتقاء يافت و در مهر 1339 علاوه بر فرماندهي بر گارد شاهنشاهي كه از ساليان طولاني گذشته ادامه يافت به سمت معاونت آجوداني شاه و در آذر 1339 به رياست شهرباني كل كشور منصوب گرديد و تا بهمن 1343 كه به رياست ساواك رسيد در اين مقام باقي بود. نصيري در سال 1341 به درجه سپهبدي ارتقاء يافت و از خرداد 1342 كه مقارن با اوج‌گيري قيام «15 خرداد» بود، علاوه بر رياست شهرباني كل كشور به سمت فرماندار نظامي تهران و حومه نيز منصوب شد. نصيري در طول دوران خدمات نظامي و امنيتي‌ بارها به دريافت نشان افتخار مفتخر گرديد. وي در دوران رياست بر شهرباني با برخي تغيير و تحولات مديريتي و اداري و گماردن افراد ناشايست در رأس برخي دواير مهم كه به اقدامات فسادآور نيز مبادرت مي‌كردند، موجبات نارضايتي بسياري از افسران و نظاميان شاغل در شهرباني را فراهم آورد. رياست نصيري بر شهرباني مقارن با گسترش ناآرامي‌هاي سياسي، اجتماعي در اقصي نقاط كشور بود. نصيري در مقام فرماندهي شهرباني بالاخص در سركوب قهر‌آميز مخالفت‌هاي سياسي، اجتماعي جامعه نقش درجه اولي ايفا كرد و در حالي كه عملكرد ساواك تحت رياست سرلشكر پاكروان چنانكه بايد، رضايت خاطر شاه را فراهم نمي‌كرد، نصيري در رياست شهرباني كل كشور مهره دلخواه و مطلوب شاه در سركوب مخالفان بود. به ويژه با شدت گرفتن مخالفت‌هاي روحانيون و علما با رژيم پهلوي كه از نيمه دوم سال 1341 شدت بيشتري به خود گرفته بود عملكرد نصيري بيش از ساواك و ديگر نيروهاي نظامي مورد توجه شاه و نخست‌وزير وقت اسدالله علم قرار گرفت. در تمام درگيري‌هاي ماههاي پاياني سال 1341 شهرباني تحت مديريت وي بيش از ديگر نيروهاي نظامي و امنيتي نقش‌آفريني مي‌كرد و شاه از عملكرد نصيري رضايت تامي داشت. بر همين اساس هم بود كه در آستانه قيام 15 خرداد 42 نصيري علاوه بر رياست شهرباني كل كشور، فرمانده انتظامي تهران و حومه شد تا سركوب مخالفت‌ها را با فراغ بال و ابتكار عمل بيشتري دنبال كند. بدين ترتيب در تمام دوران رياست نصيري بر شهرباني كه در عين حال با ساواك و ژاندارمري نيز رقابت پيدا و پنهاني داشت، نقش شهرباني در سركوب مخالفت‌هاي سياسي، اجتماعي چشمگير بود. براساس رضايت‌مندي‌هاي شاه از عملكرد نصيري بود كه پس از ترور حسنعلي منصور نخست‌وزير وقت، شاه پاكروان را از رياست ساواك بركنار و او را به عنوان معاون نخست‌وزير و رئيس سازمان اطلاعات و امنيت كشور به كابينه‌ي اميرعباس هويدا تحميل كرد. شهرت ساواك به عنوان سازمان جاني و تبه‌كار ناشي از دوران رياست نصيري بر اين سازمان بود كه از بهمن 1343 آغاز و تا نيمه خرداد 1357 قريب به 5/13 سال به طول انجاميد. هنگامي كه نصيري در رياست ساواك قرار گرفت اين سازمان به سرعت گسترش كمي و كيفي پيدا كرده و به ويژه با توسعه همكاري و ارتباط با موساد سرويس اطلاعاتي اسرائيل، با شدت هر چه بيشتري به سركوب و قلع و قمع مخالفان پهلوي پرداخت. در همان حال دامنه نفوذ و فعاليت خود را در تمام وزارت‌خانه‌ها و دواير حكومتي ودولتي و در جامعه گسترش داد. در طول دوران رياست نصيري بر ساواك بود كه اين سازمان در شكنجه، بازجويي، ترور، قتل، پرونده سازي و محاكمه مخالفان و متهمان سياسي مشهور شد و تبعات سوء بسياري را متوجه مجموعه حكومت و رژيم پهلوي ساخت. در دوران نصيري ساواك هيچگونه ارتباطي با دولت‌هاي وقت نداشت. عملكرد اين سازمان صرفاً از سوي شاه ترسيم و تعيين مي‌شد و نصيري جز شاه از هيچ مقام ديگري حرف‌شنوي نداشت. در طول دهه 1340 ارتشبد حسين فردوست كماكان قائم‌مقام تحميلي ساواك بود كه به ندرت با نصيري دچار مشكل و اختلاف مي‌شد. ناصر مقدم هم كه در واپسين ماههاي عمر رژيم پهلوي در رأس ساواك قرار گرفت، مدير كل اداره كل سوم ساواك (امنيت داخلي) بود. با اين احوال برخي آگاهان به امور بر اين باور بودند كه نصيري جز وفاداري مطلق نسبت به شاه نقش قابل اعتناي ديگري در مديريت و سازماندهي و تصميم‌سازي‌هاي مهم ساواك نداشت و اعتقاد ترديد ناپذير او در برخورد خشونت‌آميز و سركوبگرانه با مخالفان حكومت از ديگر دلايل حضور طولاني اودر رأس ساواك بود. ساواك در دوران رياست نصيري سخت منفور شد و شخص او نيز كه در برخورد با مخالفان هيچگونه مدارائي را تجويز نمي‌كرد و حتي برپايه خواسته او شاه قبول كرده بود كه هيچگونه ابراز ندامت و پشيماني از متهمان و مخالفان حكومت پذيرفته نشود، بيش از سازمان تحت مديريتش مورد نفرت بود. كميته مشترك ضد خرابكاري در دوران رياست او بود كه ساواك تأسيس شد در همان حال پرويز ثابتي مدير كل اداره سوم ساواك كه همانند نصيري از اهالي سنگسر سمنان بود و در ضمن بهايي نيز بود، به دنبال تصميم براي در پيش گرفتن سياست‌هاي باز هم سركوبگرانه تر در ساواك در آغاز دهه 1350 جايگزين ناصر مقدم شد و در طول هفت سال مديرتش بر اداره كل سوم ساواك در سركوب و دهشت‌آفريني در عرصه سياسي و اجتماعي كشور شهرتش بر نصيري پيشي گرفت. از جمله رخدادهاي دوران رياست نصيري بر ساواك ترور منجر به قتل بختيار نخستين رئيس ساواك در عراق بود كه نصيري اين اقدام را به نام خود ثبت كرده و به پاداش آن به درجه ارتشبدي ارتقاء پيدا كرد. سپهبد محسن مبصر كه شناخت خوبي از نصيري داشت او رافردي بسيار ساده، كوته‌فكر، نادان و دهن بين ارزيابي مي‌كند و دانش نظامي و نيز معلومات و آگاهي عمومي او را سخت نازل مي‌داند. بر همين اساس انتصاب او به مقامات مهمي نظير رياست شهرباني كل كشور و سپس رياستش بر ساواك را بسيار شكست‌آور توصيف مي‌‌كند و بر اين باور است كه وفاداري بدون چون و چراي او به شاه از مهمترين علل بقاي او در اين مقامها است. برخي ديگر نصيري را فردي فوق‌العاده بدزبان و هتاك مي‌دانند كه در ميان كلام و گفتارش به ويژه به هنگام عصبانيت كلمات ركيك و فحش‌هاي شنيع به آساني از دهانش خارج مي‌شد. فاطمه پاكروان هم از قول همسرش سرلشكر پاكروان نقل مي‌كند كه انتصاب فرد بي‌‌سواد و ناداني نظير نصيري به رياست ساواك او را سخت متعجب و دچار حيرت كرده است. به گفته‌ي فاطمه پاكروان، نصيري از ميان رجال كشوري و لشكري و كارگزاران حكومت، داراي شأن و اعتباري نبود و در شئون مختلف مديريتي، اجتماعي، اقتصادي و اخلاقي به فساد شهره بود. ابوالحسن ابتهاج نيز در خاطرات خود نصيري را فردي بي‌سواد و عامي توصيف مي‌كند كه حتي قادر به نوشتن و انشاي چند سطر ساده متن اداري نبود. از جمله مهم‌ترين ويژگي‌هاي نصيري در رياست ساواك شهرت او به فساد مالي و اقتصادي در سطحي بسياري گسترده بود. تا جايي كه گفته مي‌شد نصيري در تمام دوران طولاني رياستش بر ساواك جز كسب مال و ثروت اندوزي عمدتاً نامشروع و خلاف قاعده دل مشغولي قابل توجه ديگري نداشت و در حالي كه معاونين و مديران ارشد ديگر ساواك نيز در كنار وظايف محوله در آن سازمان به تبعيت از نصيري به انحاء گوناگون به فساد مالي و اقتصادي گرايش پيدا كرده و در زد و بند با صاحبان نفوذ و ثروت پيوسته بر اموال و دارايي‌هاي منقول و غير منقول خود مي‌افزودند، نصيري دفتر كارش در ساواك را آشكارا به مركزي براي انجام معاملات بزرگ اقتصادي در زمينه‌هاي مختلف تبديل كرده بود و دارايي‌هاي نقدي و غير نقدي او از صدها ميليون تومان فراتر مي‌رفت. او با سوء استفاده از مقام و موقعيتي كه در رأس ساواك داشت علناً از صاحبان ثروت و سرمايه و نيز مقامات سياسي رجال و غيره اخاذي مي‌كرد و در بسياري از معاملات كلان اقتصادي، تجاري و نيز ساختمان‌سازي‌‌ها و بورس معاملات زمين و مسكن وغيره مشاركتي فعال داشت. گفته مي‌شد كه نصيري بالاخص طي سالهاي پاياني عمر رژيم پهلوي بخشي اعظمي از دارايي‌هاي نقدي خود را به خارج از كشور منتقل كرده بود. با اين احوال وفاداري‌اش به شخص شاه و اعتماد كاملي كه شاه بدو داشت و نيز قدرت و موقعيت سخت حساس و قابل توجهي كه در رأس ساواك داشت مانع از شكل‌گيري مخالفت‌هاي احتمالي با اقدامات غير قانوني و نامشروع او در عرصه فعاليت‌هاي اقتصادي و مالي مي‌شد. اشرف پهلوي خواهر شاه ازدوران جواني با اودر ارتباط بود و گويا در برهه‌هايي روابط جنسي نيز با او داشت، وي تا واپسين دوران رياست نصيري بر ساواك از او حمايت مي‌كرد و در همان حال اقدامات غير قانوني او در شئوون مختلف از سوي ساواك و نصيري ناديده گرفته مي‌شد و چه بسا تحت حمايت‌هاي ساواك اشرف با فراغ بال بيشتري فعاليت‌هاي غير قانوني خود را سر و سامان مي‌داد. با اين احوال برخي اقدامات و فعاليت‌هاي ساواك به ويژه در خارج از كشور گاه براي ساواك و شخص نصيري دردسر ساز مي‌شد. به همين دليل نصيري همواره نگران رويگرداني اشرف‌ پهلوي از او و بركناري‌اش از رياست ساواك بود. نصيري با برخي ديگر از رجال و كارگزاران درجه اول حكومت نظير اسدالله علم و نيز دربار نيز روابط نزديك و دوستانه‌اي داشت. با اين احوال چنانكه از منابع موجود بر مي‌آيد نصيري برغم وفاداري مثال زدني‌اش به شخص شاه همواره نگران موقعيت و جايگاهش در نزد شاه بود و از اينكه همكارانش در ساواك و ديگر مراجع حكومتي گزارشات سؤيي از عملكردش در اختيار شاه قرار دهند، در نگراني و دلهره‌اي دائمي به سر مي‌برد. در همان حال نصيري نسبت به نگرش و قضاوتي كه سازمان سيا از او داشت همواره در نگراني به سر مي‌برد. نصيري تا واپسين سالهاي عمر رژيم در رياست ساواك باقي ماند و شاه هيچگاه اعتمادش را از او سلب نكرد، اما هنگامي كه به دنبال گسترش روز افزون ناآرمي‌هاي سياسي، سياست و مشي خشونت‌آميز و سركوبگرانه نصيري در برخورد با مخالفان حكومت نتوانست بحران كشور را تا فرو نشاند و از سوي ديگر آشكار شد كه عملكردخلاف قاعده و سياست‌‌هاي غير‌انساني نصيري در رأس ساواك نفرتي زايدالوصف پيدا كرده‌اند شاه به ناچار در نيمه خرداد 1357 ارتشبد نصيري رئيس بدنام، منفور و بي‌رحم ساواك را از مقامش عزل و سپهبد ناصر مقدم را جايگزين او ساخت. نصيري مدت كوتاهي پس از عزل از رياست ساواك به عنوان سفير ايران در اسلام‌آباد تعيين شده و راهي پاكستان شد، با اين احوال دولت پاكستان برغم پذيرش درخواست سفارت نصيري در اسلام‌آباد، كانديداتوري نصيري براي اشغال پست سفارت ايران در پاكستان را نشانه‌اي از سردي روابط دو كشور تلقي كرد و به گونه‌اي هر چند غير مستقيم و تلويحي اين موضوع را با برخي از مقامات وزارت خارجه ايران درميان نهاد. فريدون زندي فرد از كارگزاران وزارت امور خارجه كه از نزديك در جريان انتصابات نصيري قرار داشت، در خاطرات خود در اين باره چنين نوشته است: « در تيرماه سال 1357 صداي انقلابي كه در شرف وقوع بود شنيده مي‌شد و به تدريج بر تصميمات وزارت خارجه اثر مي‌گذاشت؛ شايد اولين طنين آن در دستگاه ديپلماسي، در سفارت اسلام‌آباد منعكس گرديد. در اوايل تيرماه وزارت خارجه ابلاغ نمود براي نعمت‌ الله نصيري به عنوان سفير در اسلام‌آباد پذيرش بخواهيم. انتصاب يك فرد نظامي در سمتِ سفير در اسلام آباد پديده‌اي تازه نبود. به اعتبار ارتباطات گسترده نظامي كه با پاكستان وعمدتاً در محدوده همكاري در سنتو داشتيم، بودند سفرايي كه در پاكستان خدمت مي‌نمودند كه مقام و منصب نظامي داشتند. سفارت آنكارا از اين لحاظ داعيه رقابت با اسلام‌آباد را داشت. ولي اين بار انتصاب نصيري در سمت سفير توجيه سياسي داشت تا نظامي. اعزام وي به پاكستان در زمره تلاش‌هايي بود كه در آن ايام به اميد ايجاد آرامش و سكون در كشور صورت مي‌گرفت. با شهنواز خان، قائم مقام وزارت خارجه ملاقات كردم و درخواست پذيرش را تسليم وي نمودم. از وصول درخواست متعجب گرديد. چند روز بعد هم كه با ضياءالحق وعده ملاقات داشتم وي هم تعجب خود را پنهان نكرد و در كلماتي كه هم شوخي و هم جدي مي‌نمودگفت پس از اطلاع از اين امر (در اينجا زمزمه‌هايي به راه افتاده است.» تصميم تهران نوعي لاقيدي به احساسات پاكستاني‌ها تلقي شد و بعدها شنيدم كه گفته بودند «شما همان رفتاري را با ما كرديد كه امريكايي‌ها با شما كردند» كه منظور همان اعزام ريچارد هولمز به عنوان سفير به تهران بود. گرچه قبول تقاضاي پذيرش نصيري با اكراهِ توأم با تعجب انجام گرفت؛ ولي روابط به گونه‌اي بود كه جواب مثبت مقامات پاكستان در فاصله زماني كوتاه وصول و تسليم تهران گرديد. اشاره شد كه واكنش ايران در باب دو مسأله كه مربوط به امور داخلي پاكستان مي‌گرديد مايه نقار و نارضايتي پاكستاني‌ها گرديده بود و درسايه اين نارضايي احساس مي‌‌شد توصيه ايران به پاكستان كه دست از تلاش براي دستيابي به انرژي هسته‌اي بردارد و همدردي با بوتو در زندان و در پشت ميز محاكمه آرامش روابط را تا حدودي مختل كرده بود. انتصاب اخير نصيري هم به عنوان سفير در اسلام آباد دلسردي‌ها را افزايش داد. اگر تا آن زمان نارضايي پاكستاني‌ها زير نقاب الفاظ ديپلماتيك پنهان شده بود، در روزهاي واپسين اقامت در اسلام‌آباد پرده ترديد به كلي كنار زده شد.»1 هر چند در آغاز انتظار مي‌رفت با عزل نصيري از رياست ساواك و دور كردن او از كشور در روند رو به گسترش مخالفت ها تخفيفي حاصل خواهد شد، با اين احوال اقداماتي از اين دست تغييري در تحولات جاري سياسي ـ اجتماعي كشور بر جاي نگذاشت و انقلابيون و از همه مهم‌تر امام خميني اقدام شاه در عزل نصيري از رياست ساواك را عملي فريبكارانه ارزيابي كرده، بر تداوم مخالفت‌ها عليه حكومت تأكيد كردند. در همان حال به تدريج در محافل دولت و حكومت پيرامون عملكرد سوء افرادي نظير نصيري در رأس ساواك و ديگر اركان حاكميت كه طي ساليان طولاني موجبات گسترش نارضايتي‌ها و مخالفت‌ها را فراهم آورده بودند، مباحث و گفت‌ و گوهاي پيدا و پنهاني در گرفت و به تدريج گروهي در دولت و حكومت به اين باور رسيدند كه جهت جلوگيري از گسترش نارضايتي‌ها چاره‌اي جز دستگيري، بازداشت، محاكمه و مجازات رجال و دولتمردان پهلوي وجود ندارد. بدين ترتيب تصور اين بود كه با اين طرح شاه و حكومت او از گناهاني كه به آنان نسبت داده مي‌شد تبرئه خواهند شد و مجازات گروهي از دولتمردان از دامنه مخالفت‌ها خواهد كاست، در اجراي اين طرح نعمت‌الله نصيري از جمله مهمترين سوژه‌هايي بود كه دستگيري، بازداشت، مجازات و محاكمه او به سرعت مورد توجه دولتمردان و حكومت قرار گرفت. طرح دستگيري رجال فاسد و بدنام به ويژه از آغاز نخست‌وزيري شريف‌امامي طرفداران بسياري در دولت و حكومت پيدا كرده بود و اينك شاه نيز تحت تأثير مشاورينش آماده بود با قرباني كردن كارگزاران و رجال حكومتي و دولتي براي تداوم حكومتش تضمين‌هايي را به دست ‌آورد. بر همين اساس هم بود كه سپهبد نعمت‌الله نصيري فقط چند ماه پس از انتصابش به سفارت ايران در پاكستان در 16 مهر 1357 به كشور فراخوانده شد و در نخستين روز آغاز نخست‌وزيري ارتشبد ازهاري به همراه 14 تن ديگر دستگير و زنداني شد. برخي از آگاهان به امور بر اين باور بودند كه فراخواني و دستگيري نصيري تبعات سوء مضاعف‌تري را براي رژيم پهلوي رقم خواهد زد و تصريح مي‌كردند نتيجه تلاش شاه براي محكوم كردن كارگزارانش مستقيماً دامنگير حكومت او خواهد شد. نصيري هم در آستانه بازگشت از پاكستان تصريح كرده بود كه محاكمه او به مثابه محاكمه شخص شاه و رژيم پهلوي خواهد بود و بدين ترتيب تصور نمي‌كرد پس از ورود به ايران بازداشت و زنداني شود. او شاه را عاقل‌تر از آن مي‌دانست كه دستور دستگيري او را صادر كند. با دستگيري نصيري و برخي ديگر از رجال و كارگزاران حكومت بسياري از افسران و امراي ارتش و نيز رجال و شخصيت‌هاي طرفدار حكومت دچار يأس و نااميدي شده و نسبت به تبعات سويي كه اين روند مي‌توانست براي آنان به بار بياورد دچار بيم و نگراني شدند. آنان شاه را مورد سرزنش و شماتت قرار مي‌دادند كه رجال و شخصيت‌هاي وفادار خود را قرباني كرده است . اين نوميدي و نگراني به حدي گسترش پيدا كرد كه حتي فردي نظير سپهبد خاتمي مدير عامل شركت هواپيمايي ملي ايران كه به دنبال دستگيري نصيري و سرنوشت مشابهي كه در انتظارش بود خودكشي كرد. با اين احوال دولت و حكومت گمان مي‌كردند دستگيري و زنداني ساختن رجال و شخصيت‌هاي درجه اول لشكري و كشوري فضاي بحراني كشور را تخفيف خواهد داد. از دستگيري هويدا كه بگذريم فراخواني و دستگيري و بازداشت نصيري رئيس سابق ساواك در محافل سياسي، اجتماعي و مطبوعاتي داخل و خارج از كشور انعكاس وسيعي پيدا كرده و با واكنش‌هاي مختلفي روبرو شد. در آستانه دستگيري نصيري و در 8 آبان 1357 هم اعلام جرمي در 13 مورد بر ضد نصيري تنظيم و در اختيار دادسراي تهران و دادسراي ديوان كيفي قرار گرفت تا براساس آن وي را مورد بازخواست و محاكمه قرار دهد. ولي اين 13 مورد عمدتاً به موارد زمين‌خواري و سوءاستفاده‌هاي مالي و اداري مربوط مي‌شد و از جنايات ولي عليه مردم در سالهاي رياست بر ساواك خبري نبود. بدين ترتيب نصيري و بسياري ديگر از رجال لشكري و كشوري به اتهام جرايمي كه مستقيماً دامنگير شخص شاه و مجموعه حكومت او بود، به دستور وي دستگير و تا سقوط نهايي رژيم پهلوي كه چند ماهي بيش با آن فاصله نداشت در زندان باقي ماندند. در روز 22 بهمن 1357 همزمان با پيروزي انقلاب در جريان حمله مردم به زندان‌ها و پادگان‌ها، ارتشبد نصيري كه به همراه گروه ديگري از رجال و كارگزاران رژيم پهلوي در پادگان جمشيديه زنداني بود همراه ديگر زندانيان آزاد و بيهوده تلاش مي‌كرد خود را در ميان جمعيت انبوهي كه اطراف پادگان درآمد و شد و فعاليت بودند گم كرده و از دستگيري مجدد توسط انقلابيون جان سالم به در ببرد، اما به سرعت مورد شناسايي قرار گرفته و دستگير و پس از ضرب و شتم و جراحاتي كه بر او وارد شده بود در مدرسه رفاه تحويل نيروهاي انقلاب شد. نصيري به همراه چند تن ديگر از فرماندهان نظامي به سرعت تحت محاكمه قرار گرفته و در شامگاه روز 26 بهمن 1357 در پشت بام مدرسه رفاه به جوخه اعدام سپرده شدند. پس از دستگيري مجدد نصيري در روز 22 بهمن 1357 مصاحبه‌اي با او انجام گرفت، كه مدت كوتاهي قبل از اعدامش از تلويزيون پخش شد. در بخش‌هاي مهمي از اين مصاحبه تلويزيوني پرسش و پاسخ‌هايي به شرح زير صورت گرفت:  از ثابتي چه خبر داريد؟  نمي‌دانم، شنيدم در تهران نيستند.  خرج ماهانه ساواك چه قدر بود؟  پرونده‌هايش هست، فعلاً به خاطرم نيست.  آقاي نصيري، پس شما كه همه چيز را انكار مي‌كنيد، در اين سازمان منحل شده ساواك چكاره بوديد؟  من سرپرست كل سازمان بودم و بيشتر كارهاي اداري، فني و تأمين احتياجات اداري با من بود.  هرچند وقت يكبار با شاه ملاقات مي‌كرديد؟  در هفته دوبار  مافوق شما چه كسي بود، آيا غير از شاه از كس يا كسان ديگر هم به شما دستور داده مي‌شد.  نه من يك سري وظايف قانوني داشتم.  در حال حاضر از گذشته خود پشيمان نيستيد؟  نه من طبق قانوني كه تصويب شده بود و وظيفه‌اي كه هيئت دولت آن را تصويب كرده بود عمل مي‌كردم.  نظرتان راجع به شكنجه زندانيان چيست؟  كسي شكنجه نمي‌شد.  آيا رئيس زندان، بازرس‌ها و مأموران بازجو گزارش كارهايشان را به شما نمي‌دادند كه شما از چگونگي شكنجه‌ها اظهار بي‌اطلاعي مي‌كنيد؟  مي‌دادند ولي در آن چيزي ازشكنجه نمي‌نوشتند. يعني مي‌خواهيد بگوئيد هيچ شكنجه‌اي در كار نبود؟ چرا نمي‌خواهيد حداقل حالا ديگر صادقانه حرف بزنيد؟  من صادقانه حرف مي‌زنم. حقوق ماهانه شما چقدر بود؟  12 هزار تومان. چقدر مزايا مي‌گرفتيد؟  حدود 12 هزارتومان  درآمد ديگري نداشتيد؟  چرا چند قطعه ملك داشتم كه بنياد پهلوي به من دادند.  در مورد پول‌هايي كه از ايران خارج كرده‌ايد چه مي‌گوئيد؟  من پولي خارج نكرده‌ام.  شما همسر و فرزند داريد؟  بله، يك همسر و دو فرزند دارم.  اين كلمه ماركسيست اسلامي را در سازمان شما چه كسي اختراع كرده بود؟  من نمي‌دانم، خودم هم فكر مي‌كنم اين دو در كنار هم جور در نمي‌آيد.  شما اسلام را مي‌شناسيد؟  بله من يك مسلمان معتقد هستم.  ساواك چقدر مأمور داشت؟  2000 مأمور رسمي.  و چقدر مأمور غير رسمي؟  خاطرم نيست.  شما درباره درياچه نمك قم چه مي‌دانيد؟  فقط مي‌دانم درياچه‌اي است در نزديكي قم و هيچ چيز ديگر. 2 اطلاعات» دكترمصطفي الموتي هم در كتاب خود «ايران در عصر پهلوي» اشاراتي راجع به بازداشت نصيري دارد: «روز 22 بهمن وقتي تمام مراكز مملكتي مورد حمله قرار گرفت و پادگان جمشيديه اشغال شد همه سراغ (نصيري) را مي‌گرفتند. روزنامة اطلاعات نوشت وقتي مردم ارتشبد نصيري را دستگير كردند او و چند تن ديگر از سران نظامي به تلويزيون آورده شدند كه نوار آن را در لندن ديدم. نصيري در حالي كه سرش با نوار سفيدي بسته شده بود و صدايش به سختي در مي‌آمد مورد مصاحبه و گفتگو قرار گرفته بود. (در اين جلسه علاوه بر روزنامه‌نگاران داخلي و خارجي افرادي نظير دكتر يزدي ـ احمد صدر حاج سيد‌جوادي ـ لاهوتي ـ پدررضائيها ـ احمد‌زاده شركت داشتند كه از نصيري و سايرين سئوالاتي مي‌كردند.) سئوالات از ارتشبد نصيري چنين بود:  چگونه گرفتار شديد؟  من چهار ماه است زنداني هستم. وقتي جمشيديه به دست نيروهاي انقلاب افتاد مرا هم به اينجا آوردند.  نظرتان راجع به وضع موجود چيست؟  درست در حال عادي نيستم كه بتوانم حرف بزنم.  دربارة شكنجه‌هاي مستقيم و غير مستقيم ساواك چه فكر مي‌كنيد؟  مستقيم را تكذيب مي‌كنم، اگر ديگران كاري كرده‌اند من بي‌اطلاع هستم. من آدمي هستم در اختيار شما. من كاري نكرده‌‌ام. مي‌توانستم اينجا نيايم. من خودم آمدم.  خير مردم شما را آورده‌اند اينجا.  مي‌توانستم فرار كنم. در اين موقع پدر رضائيها كه چهار فرزندش كشته شده‌اند از نصيري پرسيد: مگر بچه‌هاي من به تو چه كرده بودند كه آنها را كشتي؟ چرا آنها را شكنجه كردي؟ چرا ناخنهاي آنها را با گازانبر كشيدي؟  من از همة اين چيزها كه مي‌گوئيد بي‌اطلاعم. لاهوتي از نصيري پرسيد: مگر خودت نبودي كه در زندان ساواك مرا كتك زدي و چند بار محكم بگوشم كوبيدي؟  من نبودم.  از كميته ساواك و پرويز ثابتي كه از شما دستور مي‌گرفت بگوئيد؟  كميته به من مربوط نبود.يك گروه مستقل از ساواك ـ شهرباني ـ ارتش ـ ژاندارمري تشكيل مي‌شد. ثابتي مسئولي امنيت داخلي كشور بود و معاون من نبود. شنيدم ثابتي در تهران است.  خرج ماهانة ساواك چقدر بود؟  خاطرم نيست پرونده‌هايش هست.  شما كه همه چيز را انكار مي‌كنيد پس در اين سازمان چكاره بوديد؟  من سرپرست كل سازمان بودم و بيشتر كارهاي اداري و فني و تأمين احتياجات با من بود.  از مرگ دكتر شريعتي و تختي چه مي‌دانيد.  هيچ چيز. 3 آيت‌الله صادق خلخالي كه نعمت‌الله نصيري را محاكمه و به اعدام محكوم كرده بود بعدها در خاطرات خود به دلائل و براهيني اشاره كرد كه براساس آن نصيري را مستوجب مرگ و اعدام مي‌ساخت. در بخش‌هايي از اين خاطرات خلخالي كه عمدتاً به سوابق و فعاليتهاي امنيتي ـ اطلاعاتي نصيري در رأس ساواك و نقش او در آزار و اذيت مخالفان سياسي رژيم پهلوي اختصاص دارد، چنين مي‌خوانيم: «ارتشبد نصيري كه به مدت پانزده سال در رأس كارهاي حساس كشور، از جمله سازمان اطلاعات و امنيت كشور قرار داشت، به كلي منكر شكنجه در زندان‌هاي رژيم شد. او گفت: من در يكي دو روز كه در زندان شما هستم، پي برده‌ام كه قبل از انقلاب زندانيان سياسي را شكنجه مي‌كردند. او به اين طريق مي‌خواست خود را تبرئه كند؛ ولي چه كسي بود كه باور كند، او از همة جريان‌ها بي خبر است. او ام‌الفساد و ام‌الخبائث بود. تمام توقيف‌ها و شكنجه‌ها و اعدام‌ها و سر به نيست كردن‌ها به دستور مستقيم ساواك و در رأس آن، نصيري ملعون صورت مي‌گرفت. جعفر‌قلي‌صدري، رئيس شهرباني كل كشور،‌ هنگامي كه او را رو در روي نصيري قرار داديم، تصريح كرد و گفت: من به مقتضاي شغلم كه در رأس شهرباني قرار داشتم، تلفن‌هاي نصيري را گوش مي‌كردم. در واقع، يك سيم تلفن او بدون اين كه معلوم شود، در دفتر كار من بود و من همة جريان‌ها و گفت و گوهاي تلفني را گوش مي‌كردم. ايشان بودند كه فرمان مي‌دادند تا مردم را بگيرند و به زندان ببرند و زير شكنجه قرار دهند. اگر كسي در اثر شكنجه به قتل مي‌رسيد، جنازة مقتول را يا به پزشكي قانوني مي‌دادند و التزام مي‌گرفتند به عنوان مجهول‌الهويه به سالن تشريح بيمارستان‌ها مي فرستادند و يا دفن مي‌كردند. اين‌ها مطالبي بود كه سپهبد جعفر‌قلي صدري در مقابل نصيري به آن اذعان كرد. با توجه به اين موضوع، آيا مي‌شد فلان ساواكي جزء را مورد تعقيب و يا حبس و يا ا عدام قرار دهيم؛ ولي رئيس ساواك را كه از زمان سقوط مصدق به بعد، مصدر حساس‌ترين پست‌هاي اين مملكت بود و از زير و بم سياست‌ها و جنايت‌هاي رژيم، اطلاع عميق داشت، تبرئه كنيم؟ نصيري را زماني كه قصد فرار داشت، بازداشت كرده بودند. وقتي كه درهاي زندان دژبان جمشيديه شكسته شد، تعدادي از اين‌ها كه به صورت ظاهر در آن زندان بودند، بيرون آمده و قصد فرار داشتند كه مردم آن‌ها را بازداشت كردند. نصيري هم در حال فرار بود كه دستگير شد و در حين دستگيري، كتك مفصلي هم از دست مردم نوش جان كرد. البته، مردم مي‌خواستند، همان جا او را به درك واصل كنند؛ ولي بعد تصميم گرفتند كه بهتر است او محاكمه شود. نصيري را با پيكر زخمي و سر و صورت خون‌آلود و لت‌ و پار شده، به دادگاه آوردند. البته، روزهاي اول، دادگاه به ‌آن صورت منظمي كه تصور مي‌شود، نبود. همين امر موجب مي‌شد كه گاهي اوقات، متهمين و مجرمين واقعي،‌ از زندان فرار كنند. از جمله كساني كه در همة كارها دخالت مي‌كرد و بازپرس شده بود،‌ابراهيم يزدي بود كه در دولت موقت اول، معاون نخست‌وزير و سپس، وزير امور خارجه شد. او در واقع، همه كاره بود و در هر كاري دخالت مي‌نمود. مردم هم از ماهيت او و همفكرانش اطلاع نداشتند. اميرانتظام هم يكي از مهره‌هايي بود كه در كارها دخالت مي‌كرد؛ البته، نه مثل ابراهيم يزدي. ابراهيم يزدي در طبقة سوم مدرسة رفاه كه من هم در آنجا بودم، نصيري و رحيمي را به محاكمه كشيد. آن‌ها با وجود اين كه مي‌دانستند من از طرف امام به عنوان قاضي و حاكم شرع تعيين شده‌ام، به اين امر توجه نمي‌كردند،‌خودشان مي‌بريدند و مي‌دوختند و در باغ سبز نشان مي‌دادند. تلويزيون هم جريان را ضبط مي‌‌كرد و ما هم نظاره مي‌كرديم. سرانجام، كاسة صبرم لبريز شد و مستقيماً خدمت امام رفتم وعرض كردم: ابراهيم يزدي مي‌گويد كه جزء شوراي انقلاب است و نمي‌گذارد من به كارها رسيدگي كنم. او در همة كارها دخالت مي‌كند و مانع كار ما مي‌شود. امام فرمود: او جزء شوراي انقلاب نيست و زورش هم به تو نمي‌رسد،‌اگر آمد آنجا، يقة او را بگير! (سپس امام يقة مرا گرفت و گفت: اين جوري) و از پله‌ها به پايين پرت كن، تا بيايد پيش من و من جواب او را مي‌دهم. پس از بيانات امام، من با قدرت تمام به مدرسة رفاه برگشتم و زمام امور را به دست گرفتم و ديگر مجال ندادم كه ابراهيم يزدي در كارها دخالت كند. فرداي آن شب نصيري و ناجي و رحيمي و خسروداد اعدام شدند، مهندس بازرگان مصاحبة مطبوعاتي تشكيل داد و با كمال تعجب، اعلام نمود: ما از وضع دادگاه‌هاي انقلاب، كوچك‌ترين اطلاعي نداريم. اين اولين ضربه‌اي بود كه از طرف دولت موقت بر پيكر دادگاه‌هاي انقلاب وارد مي‌شد. اين در حالي بود كه هم سخنگوي دولت، امير انتظام و هم صباغيان در مدرسة رفاه حضور داشتند و ابراهيم يزدي در كارها مداخله مي‌كرد. آن‌ها از اوضاع با خبر بودند. حتي در آن شبي كه اين چهار نفر به اعدام محكوم شدند، ابراهيم يزدي تا آخر در مدرسة رفاه بود. البته همان طور كه گفتم، من مي‌خواستم در آن شب تعداد 24 نفر را اعدام كنم. چشم همة آن‌ها را بسته بوديم؛ اما اين آقايان، دائماً اين پا و آن پا كردند و مي‌رفتند و مي‌آمدند و من هم خون دل مي‌خوردم. اين آقايان حتي براي وقت‌گذراني و ايجاد فرصت براي جلوگيري از اعدام آن‌ها، كاغذهايي تهيه كرده و گفتند كه مي‌خواهيم نام متهمين را با خط درشت روي آن بنويسيم و به سينة آن‌ها بچسبانيم، من وضع را ناجور ديدم و متوجه شدم كه ابراهيم يزدي در آنجا حضور ندارد. حس كردم كه ممكن است خدمت امام رفته باشد. در همين موقع، از مقر امام مرا خواستند. دويدم و خودم را به مدرسة علوي شمارة يك كه محل اقامت امام بود، رساندم. نفس‌ زنان از پله‌ها بالا رفتم و نفسم تنگ شده بود. با كمال تعجب ديدم كه آقايان: ابراهيم يزدي و مطهري و دكتر بهشتي و احمد آقا خميني در خدمت امام هستند. عرض كردم: اي امام! ما حاضر نيستيم به جهنم برويم. امام فرمود: مگر جهنمي در كار است؟ عرض كردم: بلي، اگر اين 24 نفر را اعدام نكنيم، همة ما به جهنم مي‌رويم و خلاصه، خيانت به انقلاب است. امام ما را به بردباري دعوت كرد و فرمودند: تعداد اعدام‌ها امشب چهار يا پنج نفر بيشتر نباشد، بحث شد كه نفر پنجم چه كسي باشد. عده‌اي گفتند: سالار جاف و من گفتم: ربيعي، فرماندة نيروي هوايي. سرانجام، ساعت دو بعد از نيمه شب، آن چهار نفر را به پشت بام برديم و اعدام كرديم. نعمت‌الله نصيري، اهل سمنان، ارتشبد شاه و رئيس سازمان جهنمي اطلاعات و امنيت كشور، از سال 1331 تا قبل از انقلاب، آتش افروز همة معركه‌ها و همه كارة شاه در تمام زمينه‌ها و مأمور رسمي سازمان سيا در خاورميانه بود. او از اين رهگذر، ثروت هنگفتي براي خود و اعضاي فاميلش تهيه كرده بود. خانة او درنيس فرانسه، معروف بود. او خانه‌ها و كاخ‌هاي متعدد ديگري در تهران و اطراف آن ومازندران و سمنان داشت. او توانسته بود با هژبر يزداني،‌يكي ديگر از مهره‌هاي كثيف شاه و همچنين، با خانوادة «روشن» كه بهايي بود، و در سراسر ايران در دامداري و خريد و فروش گوشت، شركت فعال داشتند، شريك شود. اين خانواده‌ها بهايي و از اهالي «مهدي‌شهر» فعلي يا «سنگسر» سابق سمنان بودند. هژبر سنگسري و روشن‌ها با نصيري شريك شده بودند تا در همة زمينه‌هاي دامداري و كشاورزي و وارد كردن كارخانه‌هاي پارچه بافي و كفش و غيره، به طور انحصاري عمل نمايند. آن‌ها از طريق وارد كردن گوشت گوسفند از خارج، ثروت سرسام‌آوري به دست آورده بودند، نصيري در چندين شركت، در تهران سهيم بود و چون نفوذ داشت، با تمام ثروتمندان معاملات نامشروع انجام مي‌داد. او بسيار كثيف و زن‌باز و قمار باز ومشروب‌ خوار و زمين‌خوار بود. همة اين‌ مطالب را جعفر قلي صدري، با دليل و مدرك بيان مي‌داشت. پروندة آن‌ها در دادرسي دادگاه انقلاب و در ادارات مربوط موجود است و مي‌توان همة آن‌ها را تدوين و سپس به چاپ رساند. نصيري براي خشنودي شاه و خانوادة او، دست به هر كاري مي‌زد. شاه براي سرپوش گذاشتن به جنايات خود و ساواك، يك سال قبل از انقلاب او را از كار بركنار كرده و به عنوان سفير، به اسلام‌آباد پاكستان فرستاده بود؛ ولي چه كسي باور مي‌كرد كه شاه در اين كارها خلوص دارد. همه مي‌دانستند كه اين كارها را براي رد گم كردن و گول زدن مردم مي‌كند. او در واقع، يك جاني معروف را موقتاً ‌از كار بركنار كرده و جنايتكار ديگري را بر سر كار آورد، شاه با كنار گذاشتن نصيري، سپهبد ناصر مقدم را كه جنايتكاري درجه يك بود به جاي او گذاشت تا ماهرانه، به اصطلاح، با پنبه سر ببرد. او هم از خانوادة مقدم و از هزار فاميل و يكي از پولدارترين افراد كشور بود. نصيري مسئول مستقيم شكنجه‌ها و كشتارها و قتل عام‌ها بود و دستور يورش به خانه‌هاي مردم و شكار جوانان در خيابان‌ها را مي‌داد. رعب و وحشتي كه او در مدت رياست خود بر ساواك در ميان مردم ايجاد كرده بود، بي‌سابقه بود. او رياست كميتة‌مشترك را نيز بر عهده داشت. اين كميتة مشترك، متشكل از اكيپ‌هاي مخصوص ژاندارمري و پليس و ارتش و ساواك بود. آن‌ها ابتدا، مدارك لازم را براي شكار مسلمانان متعهد جمع آوري و سپس در فرصت‌هاي مناسب با اكيپ‌هاي مخصوص ستون‌هاي منظم، حمله را آغاز مي‌كردند. بعضي از مواقع، آنان مي‌توانستند به شكار خود دست يابند و برخي مواقع هم ناكام شده و با دادن تلفات و تحمل خسارات سنگين بر مي‌ گشتند. عامل مستقيم كشتار در سياهكل و كشتار گروه بيژن جزني و آن همه شكنجه و كشتار در زندان قزل قلعه و زندان اوين و باغ مهران وجمشيديه و پادگان عشرت‌آباد و ساير مراكز ساواك در سراسر ايران، شخص نصيري بود. او در ارتباط با سيا و ساير مراكز براندازي و جاسوسي در سراسر دنيا، توانسته بود پول كلان و بودجة عظيمي به اين كار اختصاص دهد. او در جريان كشتار سران سازمان آزادي‌بخش فلسطين در بيروت دست داشت. او توانسته بود با همكاري سفارت امريكا و در رأس آن، ريچارد هلمز، رئيس سيا و سفير ايالات متحده امريكا در ايران، به اسرار و اطلاعات دولت‌هاي همسايه ايران دست يافته و در تمام شئون اين كشورها دخالت مستقيم داشته باشد. نصيري حتي، چند بار مسافرت‌هاي محرمانه به اسرائيل و امريكا كرد تا بتواند از طريق موساد در خاورميانه دخالت كرده و مهره‌هاي شناخته شده را در رأس كارهاي حساس منطقه قرار دهد. نصيري و ناصر مقدم، از مهره‌هاي بزرگ سيا در جهان بودندكه سيا به وسيلة آن‌ها و قبل‌ از آنها به وسيلة پاكروان و قبل از او هم به وسيلة تيمور بختيار، تمام اغتشاشات را در خاورميانه رهبري و كنترل مي‌كرد و به نفع موساد و سيا و ساواك از آن‌ها بهره‌برداري مي‌نمود. نصيري مي‌گفت: من از وجود شكنجه تا به حال اطلاع نداشتم و در اين دو روز كه در اينجا (مدرسه رفاه) هستم، متوجه شدم كه شكنجه در كار بوده است. در حالي كه در دوران رياست نصيري، چيزي كه ارزش نداشت، جان مردم بوده، چنان كه امثال شيخ نصرالله انصاري قزويني و موسوي زنجاني در زير شكنجه كشته شدند. نصيري با مستشاران نظامي امريكا نيز ارتباط مستقيم داشت. او به مقتضاي شغلي خود نمي‌توانست در جريان سركوبي مبارزين بي‌نقش باشد. او در گرفتار كردن و به زندان و تبعيد فرستادن علماي اسلام، از جمله، امام خميني، چه قبل از جريان كاپيتولاسيون و چه بعد از آن، نقش اساسي ايفا مي‌كرد. نابود كردن كانون‌هاي فعال اسلامي و سوزاندن كتاب‌ها و آتش زدن مدارس ديني و خراب كردن مدرسة فيضيه و كشتاردسته جمعي طلاب علوم ديني در قم و نيز كشتار بيرحمانة پانزدهم خرداد، در سراسر ايران‌، به دستور مستقيم شاه و ايادي او؛ نصيري و پاكروان و ناصر مقدم وجعفرقلي صدري و رحيمي و ربيعي و خسروداد صورت مي‌گرفت. آن‌‌ها درصدد بودند كه به نفع غربي‌ها، آثار دين و ديانت را در ايران، به كلي از بين ببرند و به جاي آن فرهنگ مصرفي غربي و بي‌بندباري و هرزگي و فحشا را جانشين اسلام و ايمان نمايند. تمامي مظاهر منحط فرهنگ غربي از قبيل: نمايش فيلم‌هاي سكسي و كاباره‌ها و قمارخانه‌ها و انواع اماكن فحشا و بي‌بند و باري در زمان نصيري و هويدا و امثال اين‌ها در ايران رونق گرفت و موجب شده بود كه مردم نسبت به سرنوشت خود بي‌علاقه شوند؛ امّا اين رهبري امام امّت بود كه تمامي نقشه‌هاي دستگاه تبهكار را نقش بر آب كرد. و تمام بافته‌هاي علم و هويدا و نصيري و سايرين را نقش بر آب كرد.» پانوشت‌ها: 1. فريدون زندفرد، ايران و جهاني پرتلاطم، صص، 161ـ 162. 2. ح. پاكباز، در آينه 37 روز، صص 221 ـ 224. 3. مصطفي الموتي، ايران در عصر پهلوي، جمهوري اسلامي 10، ص 277 ـ 280. 4. صادق خلخالي، خاطرات آيت‌الله خلخالي،‌ جداول،‌ چاپ اول،‌ تهران، نشريه سايه 1370، صص 359-367 منابع و مآخذ  مركز اسناد (آرشيو) مؤسسه مطالعات و پژوهش‌هاي سياسي (اسناد ساواك)  مصطفي الموتي ايران در عصر پهلوي، جلد 10، لندن، پكا، مهر 1370/ اكتبر 1991.  روزشمار انقلاب اسلامي، جلد 7، چاپ اول، تهران، حوزه هنري تبليغات اسلامي، 1379.  فريدون زندفرد، ايران و جهاني پرتلاطم، خاطراتي از دوران خدمت در وزارت امور خارجه (1326 ـ 1359)،‌ چاپ اول،‌ تهران، نشر شيرازه، 1379.  ح‌. پاكباز، در آينه 37 روز، مروري بر روزنامه‌هاي اطلاعات و كيهان (از 16 دي تا 22 بهمن 1357)، تهران، نهضت مقاومت ملي ايران، بي‌تا.  صادق خلخالي گيوي، خاطرات آيت‌الله خلخالي، جلد اول،‌ چاپ اول،‌ تهران،‌ نشر سايه، 1379.  مجموعه اسناد لانه جاسوسي آمريكا، ج: 12، چاپ اول، تهران، مركز نشر اسناد لانه جاسوسي (دانشجويان پيروان خط امام)، 1363.  محمود طلوعي،‌ بازيگران عصر پهلوي، ج 1، تهران، نشر علم، 1372.  مايكل لدين، شاه و كارتر،‌ ترجمه مهدي افشار، تهران، انتشارات دنياي كتاب و دبير،‌1371.  عمادالدين باقي، تحرير تاريخ‌ شفاهي انقلاب اسلامي ايران: مجموعه برنامه داستان انقلاب از راديو بي‌بي‌سي، قم، نشر تفكر، 1373.  پرويز راجي، خاطرات پرويز راجي، خدمتگزار تخت طاووس، ترجمه ح.ا.مهران، تهران، انتشارات اطلاعات، 1364.  مينو صميمي، پشت پرده تخت طاووس، ترجمه حسين ابوترابيان، تهران، انتشارت اطلاعات، 1368.  محمود طلوعي، داستان انقلاب، چاپ اول، تهران، نشر علم، 1370.  ويليام شوكراس، آخرين سفر شاه: سرنوشت يك متحد آمريكا، ترجمه عبدالرضا هوشنگ مهدوي، تهران، نشر البرز، 1369.  احمد سميعي، طلوع و غروب دولت موقت تهران، انتشارات شباويز، 1371.  انقلاب اسلامي به روايت اسناد ساواك، ج 5، چاپ اول، تهران، مركز بررسي اسناد تاريخي 1378.  دزموند هارني، روحاني و شاه، گزارش يك شاهد عيني از انقلاب ايران،‌ ترجمه كاوه و كاووس باسمنجي، تهران، كتابسرا،‌ 1377.  روزشمار انقلاب اسلامي، ج 3، چاپ اول، تهران، دفتر ادبيات انقلاب اسلامي، 1378.  عبدالمجيد مجيدي، خاطرات عبدالمجيد مجيدي، ويراستار: حبيب‌ لاجوردي،‌ هاروارد،‌ دانشگاه هاروارد، 1377 ش/ 1998 م.  مسعود بهنود، از سيد‌ضياء تا بختيار، تهران، انتشارات جاويدان، 1369.  روزشمار انقلاب اسلامي، ج 6، چاپ اول،‌ تهران،‌ دفتر ادبيات انقلاب اسلامي، 1378.  محمود طلوعي، صد روز آخر (13 آبان ـ 22 بهمن 1357)، تهران، نشر علم،‌ 1378.  امان‌الله اردلان، خاطرات حاج عزالممالك اردلان، به كوشش باقر عاقلي، چاپ اول، تهران، نشر نامك، 1372.  احمد سميعي، معماران تمدن بزرگ، چاپ اول، تهران، نشر روايت، 1372.  جلال عبده، خاطرات جلال عبده،‌ جلد اول، تهران، مؤسسه خدمات فرهنگي رسا، 1368.  ابراهيم صفايي، زندگينامه سپهبد زاهدي، چاپ اول،‌ تهران، انتشارات علمي، 1373.  ماروين زونيس، شكست شاهانه: روانشناسي شاه، ترجمه عباس مخبر، تهران، طرح نو، 1370.  جمشيد لاريجاني، دوقلوي ميرپنج، چاپ اول، تهران، نشر علم، 1376.  محمود طلوعي،‌چهره‌ها و يادها: خاطراتي از گذشته، تهران، نشر علم، 1381.  ظهور و سقوط سلطنت پهلوي: جستارهايي از تاريخ‌ معاصر ايران، جلد دوم، تهران، انتشارات اطلاعات، 1367.  عيسي پژمان،‌ اثر انگشت ساواك، چاپ اول، فرانسه (پاريس)، انتشارات ژان، 1372 ش / 1994 م.  يحيي افتخارزاده،‌ نظميه در دوره پهلوي،‌ تهران،‌ انتشارات اشكان و هيرمند، 1377و  محمدعلي سفري، قلم و سياست،‌ [4 جلد] جلد سوم، چاپ اول، تهران،‌ نشر نامك، [از 1371 تا 1380]  محسن مبصر، پژوهش: نقدي بر كتاب خاطرات ارتشبد سابق حسين فردوست، آمريكا، كتابفروشي ايران، 1357ش / 1996 م.  شعبان جعفري، خطرات شعبان جعفري، به كوشش هما سرشار، تهران،‌ نشر ثالث،‌1381/  فاطمه پاكروان، خاطرات فاطمه پاكروان، چاپ اول‌، تهران، انتشارات مهرانديش،‌ 1378.  ابوالحسن ابتهاج،‌ خاطرات ابوالحسن ابتهاج،‌ جلد دوم،‌ به كوشش عليرضا عروضي، تهران،‌ انتشارات علمي، 1371.  مسعود بهنود،‌ 275 روز بازرگان، تهران، انتشارات علم،‌ 1377.  فصلنامه تخصصي تاريخ‌ معاصر ايران، سال 6، ش 24، زمستان 1381.  مجموعه اسناد لانه جاسوسي آمريكا، جلد اول، چاپ اول، تهران،‌ مركز نشر اسناد لانه جاسوسي (دانشجويان مسلمان پيرو خط امام)، 1363.  عبدالامير فولادزاده، شاهنشاهي پهلوي در ايران، 3 جلد، قم، كانون نشر انديشه‌هاي اسلامي، 1369.  منصور رفيع‌زاده،‌ شاهد: خاطرات منصور رفيع‌زاده، ترجمه اصغر گرشاسبي، چاپ اول،‌ تهران، اهل قلم، 1376.  منوچهر فرمانفرمائيان،‌ خون ونفت: خاطرات يك شاهزاده ايراني، ترجمه مهدي حقيقت‌خواه، تهران، انتشارات ققنوس، 1377.  ستاره فرمانفرمائيان، دختر پارس، ترجمه اردشير روشنگر اصغر اندرودي، تهران، نشر البرز، 1377.  مازيار بهروز،‌ شورشيان آرمانخواه، ناكامي چپ در ايران، ترجمه مهدي پرتوي، تهران،‌ انتشارات ققنوس، 1380. منبع: ماهنامه الکترونیکی دوران - شماره 13

رضاخان باني جوك‌سازي عليه شماليهاa

رضاخان باني جوك‌سازي عليه شماليها بسياري از محققان بر اين اعتقادند كه ايجاد اختلاف ميان مردم از سياستهاي برنامه‌ريزي شده حكومت پهلوي اول و دوم با هدف تحكيم سلطه بر جامعه بوده است. ترسيم تصويري موهن از شخصيت شمالي‌ها، قزويني‌ها، تركها، اصفهاني‌ها و ... تبليغ مستمر بر اين گونه اهانتها از طريق ساختن جوك و لطيفه، در فرهنگ ملي و تاريخي مردم ايران جائي نداشته است. در اين رابطه مطلبي را برگزيده‌ايم كه خواندن آن خالي از لطف نيست. ساختن جوك‌هاي مستهجن و توهين‌آميز درباره شماليها تاريخچه چندان طولاني نداشته و به دوره رضا شا ه بر مي‌گردد. زماني كه رضاشاه در مقام سردار سپه بود و مقدمات به قدرت رسيدن خود را فراهم مي‌كرد جهت بهره‌برداري از احساسات مذهبي مردم در مراسم سينه‌زني تاسوعا و عاشورا شركت مي‌كرد. در اين مراسم قزاقها و تعدادي از طرفداران سردار سپه شعار مي‌دادند: اگر در كربلا قزاق بودي / حسين بي‌ياور و تنها نبودي مردم گيلان كه هنوز خاطره دمكراسي و فضاي آزادي را كه در منطقه وجودداشت از ياد نبرده بودند، نمي‌خواستند باقيمانده دستاوردهاي مبارزات‌شان زير چكمه قزاقها لگدكوب شود. گيلانيها كه تجارب شركت فعال در جنبش مشروطيت (نيروي اصلي تسخير تهران به سركردگي سپهدار اعظم تنكابني را گيلانيها تشكيل مي‌دادند) و همچنين تلاشهاي استقلال‌طلبانه و آزاديخواهانه شان در جنبش جنگل به رهبري ميرزا كوچك خان و سپس تشكيل اولين دولت جمهوري در گيلان، را پشت سر گذاشته بودند فريب تبليغات آزاديخواهي و ميهن‌پرستي دروغين قزاقها كه عموماً تحت كنترل افسران روسيه تزاري و سپس انگليسيها بودند را نخورده و در دوره‌اي كه همه جاي ايران شعار: اگر در كربلا قزاق بودي/ حسين بي‌ياور و تنها نبودي سرداده مي‌شد در رشت مردم طي تظاهرات مي‌خواندند: اگر در كربلا قزاق بودي/ عبا و كفش، از حسين ربودي كه بعدها اين بيت در جريان «كشف حجاب» به شكل زير هم خوانده مي‌شد: اگر در كربلا قزاق بود/ حجاب را از سر زينب ربودي مي‌گويند رضا شاه از آن موقع كينه رشتي‌‌ها را به دل گرفته و همه جا با توهين از ‌آنها ياد مي‌كرد و زمينه ساز ساختن جوك‌هاي مستهجن، مبتذل و توهين‌آميز عليه ‌آنها شد. او كه خود شمالي مازندراني بود هيچ فكر نمي‌كرد روزي اين جوك‌ها يا فحشها متوجه نه تنها رشتيها بلكه همه شماليها ازجمله مازندرانيها هم خواهد شد. چون اغلب در اين جوكها منظور از رشتي تمام اهالي ساكن بين شهرهاي آستارا تا گنبد است. توهين و فحاشي به شماليها معمولاٌ با دو گونه تهمت صورت مي‌گيرد: اول هرزگي زنان و بي‌غيرتي مردان شمالي، دوم ترسو بودن شماليها. كساني كه جوك عليه شمالي‌‌‌ها را انتشار مي‌دهند، آنقدر از نظر فكري ضعيف هستند كه شركت فعال زنان شمالي در فعاليت‌هاي توليدي، اجتماعي و سياسي و در نتيجه توقع‌شان در مشاركت در تصميم‌گيريها را هرزگي و سليطگي تعبير مي‌كنند. طبيعت كار و زندگي درشمال بسيار متفاوت با ديگر نقاط ايران است. زن مسلمان شمالي موقع كار در شاليزارها ممكن است جامه خود را تا زانو بالا بزند. اگر اين كار عيب است، بدحجابي در مراكز شهرهاي بزرگ به ويژه تهران، رواج مفاسد اخلاقي، موضوع فرار دختران كه بسياري‌شان به دام تجار زن در ايران و يا شيخ نشين‌هاي عربي مي‌افتند يقيناً جرمش بيشتر است. در حالي كه در تمامي اين موارد شمالي‌ها در ته ليست قرار دارند و از بقيه پاك‌ترند. مرد شمالي عموماً مرد سالار نيست زيرا وي به اهميت نقش زن هم در امر كار و توليد و هم درفعاليت‌هاي اجتماعي واقف است. بر بستر چنين شرايطي است كه زنان بزرگ و نامداري كه نامشان در تاريخ ايران ثبت شده است از شمالي ايران برخاستند. زناني چون سيده ملك خاتون ديلمي و يا بي‌بي‌خانم استرآبادي كه حدود بيش از صد سال پيش، در آن دوره‌اي كه زنان از كمترين حقوق اجتماعي محروم بودند، مانيفست دفاع از حقوق زنان، كتاب معايب الرجال را مي‌نويسد و اولين مدرسه زنان را در خانه خودش داير مي‌كند. و يا روشنك نوع‌دوست از زنان فعال دوران مشروطيت كه پيش از انقلاب مشروطه مدرسه 3 كلاسه‌اي را در شهر رشت براي بانوان باز مي‌گشايد و اولين انجمن زنان به نام پيك سعادت نسوان را تشكيل داده و اولين نشريه ويژه زنان يعني ماهنامه پيك سعادت نسوان را منتشر مي‌كند. و براي اولين بار در ايران در سال 1301، روز 8 مارس را بعنوان روز جهاني زنان در انزلي جشن مي‌گيرد. اما درباره ترسو بودن شماليها. همانطور كه اشاره كرديم توهين و فحاشي به شمالي‌ها در قالب جوك سابقه چنداني نداشته و از اواخر دوره رضا شاه شروع شد. اين در حالي است كه تمام مشاهير و بزرگاني كه درباره شماليها نوشته‌اند، چه ايراني و چه خارجي، در وصف دليري و شجاعت مردم گيلان و مازندران مي‌باشد. بزرگاني چون فردوسي، فخرالدين اسعد گرگاني، خاقاني شيرواني، ناصر خسرو، حافظ ابرو، كسروي، صادق هدايت، سيريل الگود، پطروشفسكي، ابن الفقيه، برنارد لوئيس و ارنولد توين‌بي هر كدام مطالبي درباره شمالي‌ها نوشتند كه خلاصه آنها را مي‌توانيد در پيوند زير مطالعه كنيد. http://www.shhomaliha.com/mashahir.html براي آشنايي با سرگذشت دليري شمالي‌ها علاقمندان را به سرگذشت مازيار، ماكان كاكي، مردآويج، اسپهبدان مازندران ديلميان آل زيار و آل بويه كه در تارنماي شماليها موجود است رجوع مي‌دهيم. استقلال جويي، سركشي و دليري گيلانيان در دوره اشغال ايران در زمان سلوكيان در داستان‌ويس و رامين كه در اصل به زبان پهلوي بوده و فخرالدين گرگاني به فارسي برگردانده بسيار زيبا توصيف شده است، دوره‌‌اي كه از تمام مناطق ايران به اصطلاح امروزي «ازاله بكارت» شده بود، گيلان همچنان بخاطر شجاعت مردمانش در برابر كساني كه قصد تجاوز به او را داشتند دوشيزه‌‌اي باكره ماند و آرزوي وصال وي را بسياري از جهانخواران و متجاوزان به گور بردند. كلام آخر اينكه مگر مدعي نيستيم كه ملت خوش ذوق و با استعدادي هستيم؟ چگونه است كه از پس ساختن جوكي كه عاري از توهين و فحاشي بوده و در عين حال به همان اندازه جالب و مفرخ باشد بر نمي‌آييم؟ وگرنه جوك و طنز به خودي خود چيز بدي نيست و كسي هم بدان معترض نيست. اما مغز بيمار و عليل بعضي‌‌ها، شايد هم براي رد گم كردن ديگران از ناتواني‌ها‌ي احتمالي خود و يا ارضاي تمايلات حيواني و اميال بيمارگونه خود توهين ديگران را علاج كار مي‌بينند. درتاريخ عضدي آمده است كه ‌آغامحمد‌خان قاجار كه خواجه بود 17 زن در حرامسراي خود داشت و چون قادر به كام‌گيري نبود با مشت و لگد و شلاق به جان آنها مي‌افتاد. باري اگر احترام متقابل بين انسانها وجود نداشته باشد از ياري و مساعدت متقابل در روزهاي سخت و بدبختي هم خبري نخواهد بود و اين همان چيزي است كه دشمنان مردم و مرز و بوم ما بيشترين بهره را از آن خواهند برد. منبع: ماهنامه الکترونیکی دوران - شماره 13 به نقل از:شماليها

ايران در آستانه كودتا

ايران در آستانه كودتا پس از انعقاد قرارداد 1919 ميان دولت وثوق‌الدوله با انگليسي‌ها كه طي آن اداره امور مالي و نظامي ايران به عهده مستشاران انگليسي واگذار شد، مقامات بريتانيائي عليرغم امتناع مجلس شوراي ملي از تصويب اين قرارداد شديداً بر لزوم اجراي آن پافشاري مي‌كردند. دولت بريتانيا مستشاران نظامي و مالي خود به نامهاي ديكسن و آرميتاژ اسميت را بدون در نظر گرفتن غير‌قانوني بودن قرارداد از نظر قانون اساسي ايران به تهران فرستاد. ديكسن در اجراي مأموريت خود با دو مانع عمده روبرو بود: از يكسو مخالفت افسران وطن‌پرست كه در ژاندارمري مشغول خدمت بودند و خودكشي «سرتيپ فضل‌الله آق اولي» اوج اين مخالفت بود، از ديگر سو مخالفت صاحب منصبان قزاق كه در رأس آنها استاروسلسكي فرماندة نيروي قزاق بود كه در طي كودتايي داخلي قدرت را از كف كلنل «كلرژه» نمايندة دولت كرنسكي در روسيه خارج ساخته بود. انقلاب روسيه با اثر عظيمي كه در ايران داشت، روحية ضد انگليسي و انقلابي را در شهرهاي شمالي گسترش داده بود. به دليل حضور سربازان روسي در ايران و تبليغ افكار انقلابي توسط شوراهاي نمايندگان سربازان روسي، از دل انقلاب روسيه به مانند دوران مشروطه و استبداد صغير، شوراهاي محلي و انجمن‌هايي در شهرهاي تبريز، كرمانشاه، انزلي و ... به وجود آمد. 1 اين انجمن‌ها محل مناسبي براي ترويج افكار چپ‌گرا بودند و به نظر مي‌رسد وسعت دامنة آنها سبب اتحاد و نزديكي كوچك جنگلي به آنها شده باشد. ضديت با قرارداد باعث مشروعيت بيشتر جنبشهاي ضد مركز شد،‌علاوه بر كوچك جنگلي، در تبريز شيخ‌محمد خياباني از اعضاي سابق حزب دموكرات عليه حكومت مركزي علم مخالفت برافراشته بود. در نتيجه سياست لرد كرزن وزير خارجه بريتانيا در تصاحب ايران و جلوگيري از نفوذ بلشويسم به بن بست رسيده بود. فرماندة نيروهاي انگليس در ايران اين وضعيت رو به وخامت را چنين توصيف مي‌كند: «پنهانكاري در انعقاد قرارداد 1919 و اين واقعيت كه مجلس نيز حضوري نداشت و به كار بردن نادرست‌ترين روشها براي انعقاد قرارداد...، همگي اين باور را تقويت كرد كه بريتانياي كبير در واقع از دشمن ديرين، روسيه بهتر نيست.اين احساس به وجود آمده بود كه بريتانيا به هر نحوي بايد از كشور بيرون برود. شورش‌هاي آذربايجان و ايالات سواحل خزر و گسترش تبليغات بلشويك‌ها نتيجة اين احساسات بود. چون اين تصور وجود داشت كه بلشويسم نمي‌تواند بدتر از انگليسي‌‌ها، باشد و شايد، اگر ادعاهاي بلشويك‌ها مبني بر تأمين عدالت براي ستمديدگان راست باشد، بهتر هم باشد.» 2 در پيچ و خم اين حوادث، كاكس وزير مختار بريتانيا به سرزمين غنيمتي انگلستان يعني عراق رهسپار شد و نورمن جايگزين وي شد. نورمن كه بعدها توسط كرزن از عوامل شكست قرارداد برشمرده شد3، مأموريت خود را در شرايطي وخيم آغاز كرد؛ وثوق‌الدوله كه در آغاز صدارت خود توانسته بود اقدامات مثبتي در جهت تثبيت قدرت حكومتي مركزي در ايالات و ولايات انجام دهد، در اين زمان در پايتخت با مشكلات دست و پنجه نرم مي‌كرد. شاه نيز عليرم بهره‌منديهاي مالي از انگلستان براي همراهي با قرارداد4،پس از بازگشت از اروپا نغمة مخالفت با رئيس الوزراء را ساز كرد. وثوق‌الدوله ديگر از صلاحيت و توانايي اجراي قرارداد برخوردار نبود، بنابراين بايد مقام خود را به شخص ديگري واگذار مي‌‌كرد. با كناره‌گيري وثوق‌الدوله از رئيس‌الوزرايي، مشيرالدوله از رجال وجيه‌المله جايگزين وي شد. مشيرالدوله اجراي قرارداد را تا تصويب مجلس به حالت تعليق درآورد، همچنين مذاكراتي را با دولت شوروي كه پشتيبان جنگلي‌‌ها بود آغاز كرد و با اعزام مخبرالسلطنه هدايت به آذربايجان، غائلة خياباني را فرو نشاند. مشيرالدوله عليرغم موفقيت نسبي در عرصة داخلي از لحاظ سياست خارجي با مشكلاتي مواجه بود، براي نمونه كرزن مخالف مذاكره ايران با دولت شوروي و معلق نگاه‌داشتن قرارداد 1919 بود. عاقبت اختلافات كرزن با مشيرالدوله منجر به سقوط كابينة رئيس‌الوزراي ايران شد. يكي از اهداف قرارداد ايجاد قشون متحد‌الشكل و نهايتاً انحلال نيروي قزاق بود، استاروسلسكي فرمانده اين نيرو در برابر اين طرح مقاومت مي‌كرد و از موانع اجراي قرارداد محسوب مي‌شد. دولت بريتانيا خواهان بركناري اين فرمانده روسي از مقامش بود، ولي مشيرالدوله حاضر به قبول خواستة آنها نبود، تا اينكه عمليات قزاقها عليه نيروهاي جنبش جنگل آغاز شد، عمليات نيروي قزاق بر ضد جنگليها هر چند آغازي موفقيت‌آميز داشت، اما ناكامي استاروسلسكي در تسخير انزلي و عقب‌نشيني از مناطق تسخير شده، موقعيت وي را به خطر انداخت. اين امر فرصت مناسبي پديد آورد تا بار ديگر دولت بريتانيا، براي بركناري استاروسلسكي دولت ايران را تحت فشار قرار دهد، اما مشيرالدوله كناره‌گيري را بر تسليم شدن در برابر خواست انگليسي‌ها ترجيح داد و در آبان 1299 مقام خود را به سپهدار اعظم رشتي واگذار كرد. انتخاب سپهدار به عنوان رئيس‌الوزراء نشان از بن‌بست در صحنة سياسي ايران داشت، وزراء و سياستمداران برجسته يا به مزدوري اجانب متهم بودند و يا در عرصة سياست خارجي با مشكلات و سنگ‌اندازيها روبرو بودند، علاوه بر اين رجال ايراني ناكارآمدي خود در حل مشكلات كشور را به اثبات رسانده بودند. با كنار رفتن مشيرالدوله، مأموريت استاروسلسكي نيز در ايران خاتمه يافت و دولت بريتانيا توانست يكي از مخالفان قرارداد را از سر راه بردارد. عزل استاروسلسكي به قيمت كنار رفتن مشيرالدوله تمام شد، رئيس‌الوزرايي كه مي‌توانست اوضاع را به طرز نسبتاً قابل قبولي سر و سامان دهد. سپهدار در حالي سكان كشتي طوفانزدة ايران را در اختيار گرفت كه اوضاع متشنج و بحراني بود. «بهار» روزنامه‌نگار و سياستمدار در توصيف آن روزها مي‌نويسد: «مازندران به دست قواي دولت بود، ميرزا كوچك خان قهر كرده و از احسان‌الله خان خالو قربان و بلشويك‌ها جدا شده بود، حملات روسها كه به حمايت بلشويك‌ها بر گيلان تاخته بودند قواي قزاق را عقب رانده بود، انگليسي‌ها از مقاومت خود در برابر مهاجمين و حتي از پول دادن به قزاقخانه خودداري مي‌كردند، قزاق‌ها در فاصلة بين منجيل تا قزوين با ساز و برگي بي‌اندازه مندرس و خراب درمانده، دولت در حال بحران، شاه در خيال فرار، رجال سياسي در صدد كسب مقام وزارت، سياسيون درصدد وكالت و هنگامه طلبان با حربة قرارداد مشغول قتل عام وكلاي دورة چهارم شده بودند. اين بود روح اوضاع آن عصر... .» 5 سپهدار با وجود اين مشكلات و نابساماني‌‌ها متعهد به گشايش مجلس و تصويب قرارداد بود، تعهدي كه نه تنها براي سپهدار بلكه براي هر سياستمدار ديگري سنگين بود. نورمن سفير انگليس در تهران در گزارشي به كرزن وزير خارجة انگليس به اين امر اشاره كرده و مي‌نويسد: «... در شرايط فعلي هيچ نخست‌وزير محبوبي قدرت گشايش مجلس را ندارد، سپهدار حتي اگر هم بخواهد نمي‌تواند چنين كاري را بكند. دشمنان ما در درون و بيرون مجلس به صداي بلند خواستار به تعويق افتادن و رد شدن عهدنامه‌اند. » اگر حكومت اعليحضرت داوطلبانه اين معاهدة منفور را ملغي اعلام كند، مهم‌ترين مانع بر سر گشايش مجلس از ميان برداشته خواهد شد. در شرايط فعلي، شاه كه مثل هميشه ترسيده است، ممكن است به اين نتيجه برسد كه تنها از راه از ميان برداشتن اين بن بست كه روز به روز نيز براي نظم عمومي خطرناك‌تر مي‌شود بر سر كارآوردن حكومتي است كه قدرت ملغي‌كردن معاهده را داشته باشد.» 6 قرارداد 1919 در ميانة راه متوقف شده بود، لرد كرزن طراح و مدافع اصل آن تنها با موانع در داخل ايران روبرو نبود بلكه در خود لندن زمزمه‌هايي در مخالفت با سياست خود مي‌شنيد، عده‌اي از نمايندگان مجلس عوام انگلستان به علت بحران شديد اقتصادي كشور پس از جنگ معتقد بودند براي جلوگيري از ورشكستگي دولت بايد از هزينه‌هاي گزاف نظامي كه براي نگهداري نيروهاي نظامي در كشورهاي ديگر صرف مي‌شود، كاست. 7 از سوي ديگر كارگزاران بريتانيايي هندوستان نيز بر اين اعتقاد بودند كه بايد ايران را به حال خود رها كرد و در نهايت به مشاورت‌ها و راهنمائي‌‌هائي در امور اقتصادي به ‌آن كشور اكتفا شود. مطابق اين سياست، ژنرال آيرونسايد مأموريت يافت تا تخلية نيروهاي انگليسي مستقر در شمال ايران را به انجام برساند. آيرونسايد همكار خوبي براي نورمن محسوب مي‌شد، او نيز بر بي‌فايده بودن تلاش كرزن براي تصويب قرارداد تأكيد داشت. آيرونسايد پس از خلاصي از استاروسلسكي، به سازماندهي نيروهاي قزاق پرداخت و اسمايس را براي اين منظور برگزيد. در ضمن آيرونسايد وظيفه‌اش را كه خارج كردن نيروهاي انگليسي از شمال ايران بود، از نظر دور نمي‌داشت، از اين رو يافتن فرماندهي مورد اعتماد براي قزاق‌ها از دل مشغولي‌هاي او در اين برهه بود. در اين زمان لرد كرزن از ايجاد يك نيروي زير نظر افسران انگليسي و واگذاري تجهيزات نظامي به ايران مأيوس بود و از بيم حملة بلشويك‌ها، تخلية اتباع انگليسي را توصيه مي‌كرد، ‌همچنين براي حفظ جنوب و مركز به توافق با بختياري‌ها و استفاده از تفنگداران جنوب مي‌انديشيد. 8 آيرونسايد به همراه كلنل اسمايس رضاخان را به فرماندهي قزاق‌هاي مستقر در آق‌بابا منصوب كرد. رضاخان از نظرگاه آيرونسايد مي‌توانست حتي رهبري كشور را بر عهده گيرد: «آنچه ايران به آن احتياج داشت، يك رهبر بود. شاه جوان،‌ تنبل و بزدل بود و هميشه ترس جان خود را داشت. برخورد كوتاه من با او مرا واداشت كه فكر كنم او هميشه در آستانة اتخاذ اين تصميم است كه به اروپا برگردد و ملتش را به حال خود رها كند. در آن سرزمين من تنها يك مرد را ديدم كه توانايي رهبري آن ملت را داشت. او رضاخان بود مردي كه عنان اختيار تنها نيروي مؤثر نظامي كشور را در دست داشت. آيا شاه آنقدر عاقل بود كه به اين مرد اعتماد كند.» 9 آيرونسايد در حالي ايران را به قصد بغداد ترك مي‌كرد كه نطفة يك كودتا را منعقد ساخته بود. رضا مختاري اصفهاني پي‌نوشتها: 1. ا. س. مليكف: استقرار ديكتاتوري رضاخان در ايران، ترجمة سيروس ايزدي، شركت سهامي كتابهاي جيبي با همكاري اميركبير، تهران، 1358، ص 15. 2. به نقل از يرواند آبراهاميان: ايران بين دو انقلاب، ص 146. 3. سرپرسي نورمن: ماجراي شيخ خزعل و پادشاهي رضاخان، ترجمه محمد‌ رفيعي مهرآبادي، انتشارات فلسفه، تهران 1363، ص 37. 4. حسين مكي: زندگاني سياسي سلطان احمد شاه، ص 41ـ 40 و نيز نك ايرج ذوقي: تاريخ روابط سياسي ايران و قدرتهاي بزرگ، صص 432 ـ 431. 5. ملك‌الشعراء بهار: تاريخ مختصر احزاب سياسي ايران، ج 1، ص 57. 6. سر ادموند آيرونسايد: خاطرات و سفرنامة ژنرال آيرونسايد، صص 199 ـ 198. 7. ايرج ذوقي، پيشين، ص 408. 8. آيرونسايد پيشين، صص 148 ـ 144. 9. آيرونسايد: پيشين، ص 79. منبع: ماهنامه الکترونیکی دوران - شماره 12

تأملی در سهم علمای عتبات در انقلاب مشروطیت

تأملی در سهم علمای عتبات در انقلاب مشروطیت درباره نقش عتبات در انقلاب مشروطیت، به ویژه در خصوص تأثیر سه مجتهد بزرگ ساکن عتبات در این نهضت، یعنی آیت‌الله ملامحمد‌کاظم خراسانی، شیخ عبدالله مازندرانی و حاجی میرزا حسین تهرانی، در خلال پژوهش‌های انجام گرفته در خصوص مشروطیت مطالب اندکی نوشته شده است. نگاهی از نزدیک به تحولات مشروطیت، نشان می‌دهد که این سه عالم نجف در رهبری تحولات مذکور از جایگاهی تعیین کننده و اساس برخوردار بوده‌اند. صدور دهها حکم و فتوای جمعی و یا فردی از سوی آنان ـ که هم اکنون متن کثیری از آنها در روزنامه‌های آن عصر قابل جستجو است ـ نشان می‌دهد که میان علمای عتبات و جامعه ایران ارتباطی محکم و مستمر برقرار بوده است و آنان در تمامی تحولات چند ساله نخست انقلاب مشروطیت نقش رهبر گونه و هدایتگر داشته‌اند. 1 در زمانی که مرجعیت تامه شیعه و نیز بزرگترین مدارس علمی جهان تشیع در عتبات عالیات ـ به ویژه در شهرهای سامره و نجف ـ برقرار بود، پل ارتباطی محکمی میان مردم ایران و مراجع ساکن آن دیار وجود داشت؛ چنان که مقلدان ایرانی، بنابر سنت شیعه، با سؤالات شرعی خود و نیز فرستاد وجوهات شرعیه، بزرگان دینی آنجا را مرجع ومنبع ارشاد خود می‌دانستند. کمی پیش از حوادث مشروطیت، واقعه تنباکو نقش برجسته علمای عتبات در بسیج مردم و تأثیرگذاری بر صحنه سیاست را نمایان ساخته بود. با این حال سلسله وقایع منتهی به امضای فرمان مشروطیت، چندان از حکم علمای آن دیار متأثر نبود؛ بلکه آغاز دخالت‌ علمای عتبات در رویدادهایا مشروطیت به پس از تشکیل مجلس اول بر می‌گردد که آخوندخراسانی در تلگراف مفصلی به مجلس شورای ملی، انعقاد آن را به مثابه «نخستین مرحله ترقی» تبریک گفت و با عنوان «مفتاح سربلندی دین و دولت و پایه قوت و شوکت و استغناء از اجانب و آبادانی مملکت» از آن یاد کرد. وی در این تلگراف از مجلسیان می‌خواهد «ابواب استبدادات و تعدیات» را مسدود کنند. 2 چندی بعد نیز علمای سه گانه طی نامه‌ای به محمد‌علی شاه، که تازه بر تخت جلوس کرده بود، از او می‌خواهند چنان که وعده کرده است تمام قوا را در استحکام مشروطیت به کار بندد. 3 نمایندگان مجلس از همراهی علمای مذکور شگفت‌زده و ممنون بودند؛ چنان که سید عبدالله بهبهانی پس از قرائت تلگراف مذکور در مجلس، گفت: «همراهی ایشان غیر از همراهی حجج اسلامی است که اینجا حضور دارندو از کم و کیف مسبوقند و آقایان حجج عراق عرب با وجود این که اینجا حضور ندارند، طوری اظهار مساعدت و همراهی می‌فرمایند که گویا اینجا تشریف داشته و از تمام کیفیات مطلب، خاطر مبارکشان مستحضر است.» 4 حاج امام جمعه نیز در ادامه عنوان کرد: «در حقیقت می‌توان گفت تأسیس این مجلس به همت و مساعدت این سه بزرگوار حجج اسلام نجف اشرف شده است و حق بزرگی به گردن ملت دارند.» نزاع میان مشروعه و مشروطه و نقش علمای عتبات آنچه مشروطه‌خواهان را به اهمیت واقعی علمای عتبات واقف کرد، اشکالاتی بود که از منظر دین بر کار مجلس وارد آمد. از این رو، مجلس برای پاسخگویی به آنها به یک پشتوانه و حمایت قاطع و قوی دینی نیاز داشت. از نکات بسیار جالب توجه در خصوص نقش علمای عتبات در فرایند سیاسی آن دوره، این بود که مشروعه‌خواهان، بنا به اعتبار و جایگاه بی‌بدیل عتبات، در اوایل کار تلاش می‌کردند عتبات را پشتیبان خود سازند. شیخ فضل‌الله نوری مخالفتهایش با مجلس را زمانی آغاز کرد که مجلس در حال تدوین متممم قانون اساسی بود. شیخ فضل‌الله پیشنهاد کرده بود اصل هیأت نظار در متمم مذکور گنجانده شود اما مجلس در برابر این پیشنهاد مقاومت می‌کرد. سرانجام اصل مذکور در مجلس پذیرفته شد و به عنوان دومین اصل در متمم قانون اساسی گنجانیده شد. چند روز بعد، شیخ فضل‌الله در اعتراض به روند جاری، راهی حرم شاه عبدالعظیم گردید و به مدت سه ماه او و یارانش در آنجا تحصن اختیار کردند. آنان به نشر لوایحی اقدام نمودند که در یکی از آنها متن تفگرافی منتسب به علمای عتبات درج شده بود که به موجب آن، آخوند خراسانی و عبداله مازندرانی، مجلس را به خاطر تصویب اصل دوم متمم قانون اساسی ـ یعنی «ماده شریفه ابدیه» ـ و قلمداد کردن آن به مثابه یکی «از اهم مواد لازمه و حافظ اسلامیت این اساس»، مورد تحسین قرار داده بودند. 5 متحصنین علاوه بر درج این تلگراف، از مآل اندیشی علمای عتبات سپاسگزاری کردند و حتی علیرغم آن که پس از چندی علمای عتبات صراحتاً نوشتند «مجلسی که تأسیس آن برای رفع ظلم و اغاثه مظلوم و اعانت ملهوف [ستمدیده] و امر به معروف و نهی از منکر و تقویت ملت و دولت و ترفیه حال رعیت و حفظ بیضه اسلام است، قطعا، عقلاً، شرعاً و عرفاً راجح بلکه واجب است و مخالف و معاند او مخالف شرع انور و مجادل با صاحب شریعت است»،6 مشروعه‌خواهان باز هم دست از تحصن برنداشته و اعلام کردند: اتفاقاً ما نیز با آقایان (علمای عتبات هم نظر هستیم و همین مجلس مورد نظر ایشان را خواستاریم شیخ نوری حتی به نجف تلگراف کرد که «فرمایشی تلگرافی، عین مقصود داعیان [است] و کمال اطاعت [را] از آن داریم.»7 با این وجود به نظر نمی‌رسد در این دوره همراهی چندانی بین مشروعه‌خواهان و علمای نجف به وجود آمده باشد. در مراحل بعد وقتی که علمای عتبات به حمایت صریحتر از مجلس پرداختند. مجلس متوجه شد که می‌تواند عتبات را حامی و پشتیبان قوی خود قلمداد کند. یکی از نمایندگان مجلس گفته بود: «آقایان نجف کما اطلاع را از حرکات و منظورات اینها دارند و مکتوبات زیاد در رد و طرد ایشان نوشته‌ [اند]. از این مطلب خاطر جمع باشید.» 8 اما متحصنین همچنان در خصوص متمم قانون اساسی اعتراض داشتند به همین دلیل سید محمد‌ طباطبایی از مجلسیان درخواست نمود: نظام‌نامه اساسی را « به عتبات نزد حجج اسلام بفرستید و بنویسید. که نظام‌نامه اساسی ما این است، که رفع این مغالطه‌کاری‌ها که بعضی کرده‌اند بشود.» 9 منازعه مشروطه و مشروطعه در واقعه میدان توپخانه، از حوزه اندیشه گذشت و به خشونت کشیده شد. به همین قرار، جبهه‌گیری علمای عتبات علیه شیخ فضل‌الله نوری نیز به تدریج شدیدتر شد، تا جایی که پس از تجمع میدان توپخانه، این علما حکم بر تبعید شیخ نوری دادند. 10 علمای عتبات در استبداد صغیر تا اینجا مخالفان علنی مجلس، بنا به دلایلی بیشتر مشروعه‌خواهان بودند، اما تحمل مجلس و مشروطه برای محمد‌علی شاه نیز دشوار می‌نمود. وی سرانجام در چهارم جمادی‌الاول 1326 ق با آرایش جنگی و سر و صدای زیاد، راهی باغشاه گردید. وقتی ماجرای به علمای عتبات اطلاع داده شد، آنان طی تلگرافاتی به «عموم صاحب منصبان و امراء قزاق و نوکرهای نظامی و عشایر و سرحدداران»، مخالف با مشروطه را «محاربه با امام عصر (عج)» اعلام کردند. 11 محمدعلی شاه از قصدی که در سر پرورانده بود. صرف نظر نکرد و در بیست و سوم همان ماه، پس از به توپ بستن مجلس، بساط مشروعه را برچید. جالب آن که شاه پس از این اقدام، درصدد برآمده بود حمایت علمای عتبات را به سوی خود جلب کند و با تزور و استفاده از ادبیاتی به زعم خود مؤثر، به آن بزرگان چنین نوشت: «تا چندی عامه از ذکر مصیبت و پاره‌ای اعمال خیریه که بنای شرع مقدس بر آنها استقرار دارد، بازداشته و انجمن تشکیل داده [اند] ... دیدم نزدیک است در اساس شرع مقدس نبوی رخنه انداخته ... اولاً برای حفظ دین مبین و دیگر بار برای نگهداری سلطنت» آنها را طرد و منع کردم. 12 اما علمای عتبات، مغفول این تزویر قرار نگرفتند و در پاسخی تند به شاه، اعلام کردند: «هزاران افسوس که مفسدین نمک‌نشناس، ‌محض پیشرفت مقصود خودشان، ساحت ملوکانه را به چنین اقدامات ... آلوده ... دچار چنین بدنامی ابدی نمودند»؛ و در نهایت از شاه خواستند هر چه سریعتر جبران مافات نموده و مشروطه را بازگرداند. 13 در دوره یکساله استبداد صغیر، رهبری مشروطیت ایران به طور کامل به عتبات منتقل شد؛ زیرا در همان زمان، سید عبدالله بهبهانی رهسپار عتبات و سید‌محمد طباطبایی به خراسان تبعید شده بود و تقریباً تمامی گویندگان و بزرگان مشروطه به عقوبت محمد‌علی شاهی دچار شده و خاموش گشته بودند. 14 علمای عتبات توانستند در طی مدت یکسال، با مدیریت از راه دور، در چند جهت به بسیج نیروهای مشروطه‌خواه پرداخته و گام به گام مشروطیت را باز گردانند. نخستین استراتژی علمای عتبات در پیشبرد این هدف، تهییج و به میدان آوردن تنها نیروی منسجم و مسلح آ‌ن روز، یعنی ایلات و عشایر بود؛ نیرویی که محمد‌علی شاه نیز به حمایت آنها چشم داشت. علمای مذکور به عشایر، ایلات و سرحد داران آذربایجان نوشتند: «صریحاً می‌گوییم که اهتمام در تشیید مشروطیت، چون موجب حفظ دین است، در حکم جهاد در رکاب امام زمان (عج) است و سر مویی همراهی با مخالفین و اطاعت حکمشان در تعرض به مجلس خواهان. به منزله اطاعت یزید بن معاویه و با مسلمانی منافی است.» 15 آنها توسط شیخ محمد‌تقی آقانجفی، تلگرافی نیز به رؤسا و خوانین ایل بختیاری فرستادند؛ زیرا محمد‌علی شاه توانسته بود عده‌ای از آنها را با خود همراه سازد و به قلع و قمع مردم تبریز بپردازد. علما، با خطاب قرار دادن رؤسای بختیاری با عناوینی چون «حافظ و حارس و به منزله روح مملکت»، به آنان نوشتند که ما «تمامی دلگرمی را به غیرت دینی آن برادران گرامی داشته و داریم.» 16 آنان همچنین چندی بعد توسط آقا میرزا ابراهیم در شیراز تلگرافی با مضمون مشابه برای ایل قشقایی فرستادند. 17 و تلگرافی نیز توسط حاجی رضا قلی ـ تاجر خراسانی ـ برای عموم ایلات ارسال کردند که در آن سعی شده بود ا یلات مذکور به هر نحو ممکن از اطراف محمد‌علی شاه دور شوند: «گمان ما این بود در زمان دولت حقه و ظهور حضرت صاحب‌الزمان (عج)، عشایر ایران، خصوص آن جناب، جان فشانی‌ها در رکاب آن حضرت نموده [خواهید نمود]... حالا نقل می‌شود که خدای نخواسته در اعانت ظلم، سوق سوار و پیاده برای کشتن برادران دینی خود ... نموده‌اید ... تا زود است تدارک این جرم نموده، جراحتی که بر قلم امام زمان (عج) از معاونت ظلم زده‌اند، مرهم گذارید.» 18 از جمله نقاط دیگری که مورد توجه علمای عتبات قرار گرفت، تنها چراغ روشن کشور یعنی شهر تبریز بود که علما سعی داشتند به مردم محاصره شده آن دیار کمک کنند و لذا تمام عشایر آذربایجان را چنین مورد خطاب قرار دادند:‌«از غیرت دینی آن برادران امید جان‌فشانی در نصرت دین داشتیم. این دفعه برادران غیور تبریز را چنین تنها گذاشته [اید]... لهذا صریحاً به شما می‌گوییم که اهتمام در مشروطیت دولت ایران موجب حفظ اسلام و به منزله جهاد در رکاب معصومین ... است.» 19 اما مدتی بعد، پس از آن که کار بر مردم تبریز سخت‌تر شد، علمای عتبات حتی تصمیم گرفتند خودشان نیز شخصاً به تبریز بروند: «الیوم دفع این سفاک ظالم و دفاع زا بقیه مسلمین از اهم واجبات است. عجالتاً جناب حجت‌السلام تبریز را با جماعتی از علما روانه [می‌کنیم] و با همیت غیورانه عموم ملت و اقتضای تکلیف، خودمان هم در حرکت حاضر [خواهیم شد] و خونمان از سایر شهداء رنگین‌تر نیست.» 20 پس از آن که شاه تصمیم گرفت با بستن راه آذوقه، شهر تبریز را به تسلیم وادار کند، علمای عتبات اعلام کردند که «بستن آذوقه بر روی اهل تبریز. مثل آب بستن در کربلا برای اهلی بیست رسالت [می‌باشد] و آذوقه رساندن به ایشان، آب رساندن به اهل بیت است.» 21 در همین زمان در شهر مشهد جنب و جوشی شکل گرفت و علمای عتبات بلافاصله ضمن تأیید این حرکت، این چنین به تشویق آنان پرداختند: « با تمام ثبات قلب، قلع و قمع مواد ظلم و استبداد را از اهم فرایض شمردند.» 22 در گیر و دار همین اوضاع بود که علمای عتبات با صدور مهمترین و تأثیرگذارترین حکمشان مبنی بر تحریم پرداخت مالیات از سوی مردم، بزرگترین ضربه را بر دولت محمد‌علی شاه وارد آوردند: «الیوم ... دادن مالیات به گماشتگان او از اعظم محرمات [است].» 23 سرانجام تلاش علمای عتبات کم کم به بار نشست و در نهم ذی‌حجه 1326 شهر اصفهان به وسیله ایل بختیاری از دست حاکم محمد‌علی شاه، اقبالالدوله، خلاص شد. آخوند خراسانی خوشحالی خود را از این ماجرا این چنین به صمصام‌‌السلطنه تلگراف کرد: «وصول بشارت اقدامات خالصانه و مجدانه جنابان اجل عالی در طرد حکومت غاصبه ظالمه از اصفهان و تشیید اساس مشروطیت و تشکیل انجمن ایالتی آن سواد اعظم موجب کمال مسرت گردید.» 24 وی همچنین به صمصام توصیه کرد با تبریز در تماس باشد، تا از «مقصد و حال همدیگر مستحضر و در تمام مطالب و اظهارات و اعلانات رسمیه به دول اجنبیه، متفق» گردند. یک ماه بعد در شانزدهم محرم 1327 شهر رشت نیز به وسیله نیروهای سپهدار اعظم از دست محمد‌علی شاه خارج شد و آخوند خراسانی ضمن ابراز خشنودی، آنان را به پایداری برای استخلاص مملکت اسلامی از مهالک استبداد تشویق نمود. 25 در همان زمان عده‌ای از آزادی‌خواهان تهران، در سفارتعثمانی متحصن شده بودند.آیت‌الله خراسانی به مسأله آنان نیز توجه کرد و متحصنان را از افتادن به دام خدعه محمدعلی شاه برحذر داشت: «مبادا به مغالطه و تمویه، تغییر و تبدیل در آن اساس داده شود.» 26 محمد‌علی شاه پس از آنکه به تبع قطع مالیات، با بحران مالی مواجه گردید، درصدد استقراض از دول خارجی برآمد. علمای عتبات متوجه شدند در صورت تحقق این مسأله، دولت استبداد تقویت خواهد شد و لذا آخوند خراسانی طی تلگرافی، به سفرای دول خارجی اعلام کرد: به موجب قانون اساسی «جواهراتی که در خزائن تهران موجود است، متعلق به شاه نیست، مال ملت ایران است و هرگونه رهن راجع به آنها و مقاوله و امتیاز دیگر که با هر دولت و بانک اجنبی صورت وقوع یافته باشد... همه را کان لم یکن خواهیم شناخت.» 27 محمد‌علی شاه درصدد برآمد با تحت فشار گذاشتن برخی از مردم، از آنها در رد مشروطیت سند گرفته و به کشورهای خارجی ارائه دهد، مبنی بر آنکه ملت ایران دیگر مشروطه نمی‌خواهند. علمای عتبات در مقابل این عمل شاه، ایرانیان مقیم اسلامبول را برانگیختند که «لازم است مبجوریت و مظلومیت ایران را به جمیع دولمعظمه و پارلمنتهای محترمه، تظلما اعلام و احقاق حقوق آن ملت مظلومه را از تمام اعضای عالم تمدن و انسانیت بخواهیم.» 28 تمامی این اقدامات و تلاشها سرانجام محمد‌علی شاه را از هر سو در محاصره قرار داد و او ناچار شد به بازگشت مشروطه رضایت دهد، اما به شکلی که خود می‌پسندید؛ و شاید هم از این طریق دصدد بود، با اطاله زمان، ملت را از خروش بیندازد. به هر حال وی در تلگرافی به عتبات اعلام نمود که مشروطیت را اعاده کرده است. اما دو عالم عتبات ـ بهبهانی و آخوند خراسانی ـ از وی خواستند مدعای خود را در عمل نیز ثابت کند: «گذشته از این که مکر و نقض عهود، ابواب اطمینان ملت را به کلی مسدود نموده است، علاوه بر آن ابقای مفسدین تهران و اردوی تبریز کماکان [بر جای می‌باشد] و عدم اخراج قشون روس و انگلیس از بلاد و حدود ... نقض عملی این تلگراف است.» علاوه بر این علما زا شاه خواستند وکلای سابق مجلس را برای برپایی دوباره مجلس دعوت کند تا انتخابات جدید انجام پذیرد. 29 همان طور که علما دریافته بودند، طولی نکشید که بر همگان مسلم شد محمد‌علی شاه، جز خدعه، هدف دیگری نداشته است. از این پس بود که علمای عتبات حکم قاطع خود را مبنی بر «خلع محمد‌علی میرزا و نصب ولیعهد و قبضه تهران و جهاد با مستبدن [به مثابه یک] واجب عینی»30 صادر کردند. به تبع این حکم، نیروهای اصفهان و رشت، با تصرف تهران بساط سلطنت استبدادی را برچیدند و مشروطیت و مجلس دوباره احیا گردید. تأثیر تلگرافات و احکام علمای عتبات بر سران نظامی انجمن ایالتی آذربایجان، که به مرکز فرماندهی مقاومت علیه نیروهای محمد‌علی شاه تبدیل شده بود، در اوج حملات سربازان عین‌الدوله، طی نامه‌ای به عتبات نوشت: «واقعاً در مقابل این مصائب فوق‌الطاقه و صدمات جانفرسا، اتکال اعضای انجمن ایالتی و استظهار قاطبه اسلام پرستان به ‌آن ذوات مقدسه است لاغیر.» 31 صمصام‌السلطنه پس از فتح اصهان، در پاسخ به تلگراف عتبات به آنها نوشت: علم‌الله که همه وقت قلاده تقلید آن یگانه عالم ربانی ... را بر گردان جان داشته ... پس از زیارت تلگرافات حقیقت آیات ... بدون توانی و درنگ به طرف اصفهان حرکت نمود.» 32 وی در پاسخ به خبرنگار روزنامه حبل‌المتین کلکته نیز گفت: «احکام رؤسای مذهب، ما را مجبور به این اقدام نموده است.» خبرنگار مذکور می‌افزاید: «در این موقع [صمصام‌ السلطنه] اوراق احکام و فتاوای علما را که تخمین متجاوز از صد ورقه بود، از کیف کاغذ خود بیرون آورده به من ارائه دادند.» 33 علی‌قلی‌خان سردار اسعد، از نظر جایگاها یلی در مقام بلاتری نسبت به برادرش صمصام‌السلطنه قرار داشت. از آنجا که سردار اسعد در زمان فتح اصفهان در اروپا به سر می‌برد، صمصام‌السلطنه تا زمان بازگشتش هیچ اقدامی نکرد. اما سردار اسعد، پس از بازگشت از ا روپا. لایحه‌ای به انجمن ولایتی اصفهان ارسال نمود و در آن هدف خود را از این نهضت چنین اعلام کرد: «تا اینکه احکام مطاعه متواتره از حجج اسلامیه ـ‌که امروز پیشوایان دین مبین ومرجع مسملین هستند ـ زیارت شد... لهذا به حکم اسلامیت و وظیفه انسانیت این بنده مصمم شدم که حقوق مغصوبه ملت مظلومه را از چنگال غاصبین استرداد نمایم.» 34 در ماجرای تصرف شهر رشت، یکی از فرماندهان آنجا، حسین کسمایی، به انجمن تبریز نوشت: «جان نثاران به حکم محکم و فرمان واجب الاذعان پیشوایان دین مبین جعفری، جان ناقابل خود را به کف دست گرفته ... از تمام گیلان ریشه استبداد را از بیخ و بن برآورده [اند].» 35 نقش علمای عتبات در وقایع آن زمان، به اندازه‌ای اهمیت یافته بود که محمد‌علی شاه به ناچار «توسط سفیر به باب عالی شکایت برد که سه نفر از علمای عراق مایه هیجان ایرانیان شده و جلوگیری از ایشان لازم است.» اما دولت عثمانی به رد درخواست وی، به او پاسخ داد:‌آنها «رؤسای روحانی مذهب و قائ ملت شمایند.» 36 استبداد صغیر، به واسطه مجاهدت و رهبری علمای عتبات به سرآمد و مجلس دوم، در همان جلسات نخست، از علمای عتبات چنین تشکر کرد: «مجلس شورای ملی ... از پیشوایان دین مبین، آیات‌الله الارضین مرحوم حاجی میرزا حسین تهران ( قدس الله روح الشریف) و آقای ملا محمد کاظم خراسانی و آقای شیخ عبدالله مازندرانی (متع‌الله المسلمین بطول بقائهما) برای مجاهدات عظیمه و کرامات معجزنمای آنها در اعلای کلمه حقه مشروطه ... و نیز از مساعی جمیله‌ای که در رفع شبهات مغرضین و مفقرین بر اسلام ... مبذول فرمودند، تشکر صمیمی خود را به نام ملت ایران تقدیم می‌نماید.» 37 واکنش علما به دخالت نظامی بیگانگان پایان استبداد صغیر برای مشروطیت ایران آغاز رهایی و ترقی نبود؛ چرا که نطقه بلایی عظیم برای کشورمان در این زمان بسته شد. چنان که گفته شد، نیروهای محمد‌علی شاه برای کشستن مقاومت تبریز، آن شهر را محاصره کرده، آب و غذا را بر این شهر بستند. همین مسأله بهانه‌ای شد تا کنسولهای روس و انگلیس برای نجات اتباعشان به تکاپو افتادندو سرانجام به این بهانه عده‌ای از نیروهای نظامی روس در هشتم ربیع‌الثانی 1327 پس از ورود به خاک کشورمان، در تبریز مستقر شدند. 38 آنان گرچه در ابتدا با ادعای رسانیدن آب و غذا به اتباع خارجی، وارد کشور شده بودند، اما پس از مدتی هر بار بهانه‌ای می‌جستند و از جمله امنیت را بهانه قرار می‌دادند تا در کشور ما باقی بمانند و این چنین تا سالها نیمه شمالی کشور را در تسخیر خود داشتند. 39 از سویی، دولت بریتانیا نیز که به موجب امضای پیمان 1907 م با روسیه تزاری، عملاً کشور ما را میان خود و روسیه تقسیم کرده بود، سربازانش را به بهانه عدم امنیت به جنوب ایران گسیل داشت. نخستین واکنشن علمای عتبات به حضور بیگانگان، قبل از سقوط تهران اتفاق افتاد. علمای عتبات تصمیم گرفتند به همراه سپاه عظیمی از طلاب و عشایر آن دیار، راهی ایران شوند. طلایه‌ سپاه به کاظمین وارد شده بود که خبر سقوط محمد‌علی شاه به آنان رسید. علما که می‌پنداشتند با عزل محمد‌علی شاه پای روسیه نیز از کشور قطع خواهد شد، دوباره به عتبات بازگشتند. اما روطها اهداف دیگری در سر داشتند. حقیقت آن است که حضور نظامی و رو به گسترش روس، همچون خاری در چشم مشروطیت ایران بود و آنان در ایام این حضور ننگینشان، بر دل و جان ملت ایران، خصوصاً در صفحات شمالی، خاطره تلخی از خون دل خوردن و صبر کردن بر جای نهادند. دولت و ملت ایران نمی‌توانستند با نیروی بیگانه به مقابله نظامی بپردازند؛ زیرا هر نوع درگیری نظامی به تصرف ایالات شمالی کشورمان و منضم شدن آن به خاک تزارها می‌انجامید. بنابراین آیات نجف، بهترین راه را در تحریک و به کمک طلبیدن وجدان و افکار عمومی جهانی می‌دانستند. آیت‌الله خراسانی در نامه‌ای به «طرفداران حقوق بشریت و آزادی پروران عدالت پرست» یادآور شد که گمان می‌کردیم وقتی دولتی قوی پنجه، ملتی ضعیف را پایمال کنند. «حکومتهای متمدنه دنیا با او طرفیت و دفعش خواهند نمود»، اما دولت روس که توسط لیاخوف مجلس ما را به توپ بست، «اولاً به اسم فتح باب ارزاق برای تبریز ـ در صورتی که قبل از آن مفتوح شده بود ـ و بهانه حفظ قنسولات ـ در حالتی که کاملاً محفوظ بود ـ قوه نظامی خود را به تبریز وارد [کرد]... [اما] چون خود رادر هر تجاوز و مداخله بلامانع و دولت انگلیس را هم مساعد خود ددید، به قزوین و جاهای دیگر هم، به اسم حفظ تجارت ـ با اینکه پیوسته محفوظ بوده و هست ـ عساکر خود را سوق داده [است]... ملت تازه بیدار ایران، تا جان در بدن دارد، به رقیت اجانب تمکین نخواهد کرد و مقام ریاست روحانیه اسلامیه هم در دفاع از حوزه مسلمین به هر اقدامی حاضر خواهد بود»؛ و لذا از تمام «عدالت پروران» عالم می‌خواهند «بیش از این سکونت و اغماض درباره ملت مظلومه ایران» روا ندارند. 40 یک ماه بعد، علمای عتبات راه دیگری را نیز در پیش گرفتند. آنان طی تلگرافی به امپراتور روس و برشمردن مفاسد حضور سپاه روس در ایران، از قبیل «پیوسته به مداخلات غیر قانونی و مزاحمات استقلال شکنانه و جری ساختن مفسدین و پناه دادن به یاغیان مملکت و برخلاف قوانین مسلمه عالم و حقوق بین‌المللی تذکره تبعیت و حمایت به دست آنها دادن،‌الی غیر ذالک»، از تزار روس درخواست کردند سپاه خود را از ایران خارج سازد تا «ریاست روحانیه اسلامیه و قاطبه مسلمین را از تکالیف دینیه ... آسوده و دولت فخیمه انگلیس را هم از این مداخلاتی که محض هم عنان شدن با دولت بهیه درصدد برآمده، بالطبع منصرف خواهند فرمود.» 41 علاوه بر این، علمای عتبات، هیأتی را نیز به سرپرستی فرزند آیت‌الله خراسانی، نزد کنسول انگلیس در بغداد فرستادند و او را برای اعمال نفوذ از جانب دولت انگلیس برای عقب راندن روسها تشویق و تحریک نمودند. 42 حرکتهای آخوند خراسانی، تنها علیه روس نبود بلکه ایشان پس از تجاوز سربازان انگلیسی به خاک ایران، نامه‌ای نیز با مضمون زیر در خطاب به دولت بریتانیا نوشت: «هرگز گمان بود از دولت [بریتانیا] ... مسلک قدیم قویم خود را از دست داده، در محو آزادی و استقلال ایران با دولت روس همدست شوند.» وی از دولت انگلیس خواستار شد: «اگر مساعدت و اداء حق جوار را نمی‌فرمایند. لااقل ملت ایران را از مقاصد ملیه خود عایق و شاغل نباشند و دولت بهیه روس را از این اقدامت و مداخلات ناحق ... منصرف نمایند.» 43 بالاخره وقتی معلوم شد روسها به جای تخلیه کشور، هر روز بیش از پیش بر حوزه تصرفات خود می‌افزایند و این گمان می‌رفت که ایالات شمالی نیز مانند نواحی قفقاز ضمیمه خاک دشمن شود، علمای عتبات به رهبری آخوندخراسانی دوباره تصمیم گرفتند راهی ایران شوند. آخوند، با عزمی مردانه به شهرهای مختلف ایران تلگراف کرد: «گویا موقع آن رسیده باشد که عاقبت استیلاء روس و کنیسه شدن مساجد و پایمال شدن روضه منوره امام ثامن (ع) و ذهاب بیضه اسلام را همگی نصب‌العین خود فرموده، کلمه واحده شهادت در راه دین را بر چنین زندگانی ترجیح داده، عملاً به تمام عالم بفهمانیم که تا یک تن زنده است، به اسارت در چنگال روس تن در نخواهد داد.» 34 او به همراه جمعیت بزرگی از علما و مردم عتبات، برای اعزام به سوی ایران آماده شد، اما در شبی که قرار بود فردای آن روز عازم ایران شوند، در بیستم ذی‌حجه 1329 ق دار فانی را وداع گفت و با فوت آن عالم گرانقدر، نهضت حرکت از عتبات به ایران برای بیرون راندن اجانب روس نیز از تکاپو افتاد. علمای عتبات و مشکلات پس از فتح تهران پس از فتح تهران، مهمترین نکته‌ای که علمای عتبات بر آن انگشت می‌نهادند، حفظ امنیت بود. آیات خراسانی و بهبهانی، پس از فتح تهران بلافاصله خطاب به ملت اعلام کردند: «بر عموم لازم و واجب است که ممالک را از هرج و مرج، امن و منظم داشته، نگذارند مفسدین اخلال آسایش نمایند.» 45 و ماه بعد خطاب به مجاهدین این چنین حکم کردند: «از قوانین سرموئی تخلف نکنند. ابداً متعرض احدی نشوند»؛ و نیز خواستار شدند که «کمیته‌هایا مجاهدین» منحل شده و زیر نظر وزارت جنگ قرار گیرند. 46 حفظ آرامش و امنیت در آن ایام از ضرورت و اهمیت زیادی برخوردار بود؛ زیرا دولتین روس و انگلیس، عدم امنیت را برای حضور در خاک کشورمان بهانه می‌کردند. علمای عتبات همچنین به صولت‌ الدوله ـ رئیس ایل قشقایی ـ تلگراف کرده و از او خواستند «بلاد و طرق آنجا را تأمین فرمایند.» 47 و نیز از هر کدام از خوانین ایل شاهسون به طور جداگانه خواستند که از طغیان و خودسری دست بردانردو و «تمکین از اولیای دولت و اهتمام در استحکام اساس مشروطیت و انتظامات مملکت و قطع بهانه اجانب را از وظایف مسلمانی خود بشناسند.» 48 علاوه بر این، آنها در نامه‌ای بسیار مهمتر به سردار معزز ـ حکمران بجنورد و رئیس ایل شادلو ـ نوشتند: «باید تمام امرا و رؤسا و سرداران مملکت، به وسیله مخابرات و مکاتبات، اگر ممکن شود به اجتماع در یک نقطه در حفظ اساس دیانت و استقلال مملکت با همدیگر متحد و هم عهد و هم قسم شوند و هر کدام امنیت و انتظام نقطه قلمرو و اقتدار خود را تعهد کنند [تا] بهانه ناامنی و اغتشاش را که دست‌آویز اجانب شده، با لمره از میان بردارند.» 49 این که علمای اعلام، وظیفه یک ارتش ملی را به دوش ایلات و عشایر می‌نهادند، جای تعجب نیست؛ چرا که در آن روزها اصولاً مملکت ما قشونی نداشت تا بتواند از تعدیها و ناامنیها جلوگیری کند. در مشروطه نخست نیز علمای عتبات از رؤسای عشایر خواسته بودند که نفاق و اختلاف را کنار گذاشته، «تعلیم و تعلم قوانین حرب را به طرز جدید فریضه ذمه خود دارید.» 50 وجود خرابی و اختلاف تنها به ایلات و عشایر منحصر نبود بلکه متأسفانه اندکی پس از فتح تهران، نیروهای سیاسی نیز به جبهه‌بندی و اختلاف روی آوردند، چنانکه هر کس در فکر منابع شخصی و جناحی خویش بود. اما علمای عتبات با اهتمام خاصی که به اوضاع ایران داشتند، وقتی که به تبع بالا گرفتن اختلافات سیاسی، سپهدار اعظم از نخست‌وزیری و سردار اسعد از وزارت داخله استعفا دادند، به عضدالملک ـ نایب‌السلطنه ـ تلگرافی با این مضمون ارسال کردند: «استعفای جنابان مستطابان سپهدار اعظم و سردار اسعد، که موجب تزلزل مملکت است، غیر مقبول و قیام ایشان به وظایف حفظ ممکلت حکماً لازم [است].» 51 همچنین علمای مذکور حکم دادند که هرکس در راستای بر هم زدن امنیت اقدام کند، محارب با پیامبر (ص) تلقی خواهد شد: «در این موقع خطرناک که دشمنان دین اسلام اغتشاشات داخله مملکت را بهانه نموده از جنوب و شمال به محو استقلال ایران و هدم اساس مسلمانی حمله‌ور شدند... و ابقای این اغتشاشات علاوه بر تمام مفاسد دینیه و دنیویه آن، چون موجب استیلای کفر و ذهاب تنفیذ اسلام است، لهذا محاربه و معانده صاحب شریعت مطهره ... است.» 52 علمای عتبات پس از نایب‌السلطنه شدن ناصرالملک سعی کردند با حمایت و برجسته نمودن او، نوعی ستون وحدت میان جناحهای سیاسی ایجاد کنند؛ چنان که پس از ورود وی به کشور، به او تلگراف کرده و «بشارت تشریف‌فرمایی» او را «موجب تبدیل یأس کلی به کمال امیدواری» خوانده و برایش آرزو کردند در «اصلاحات اساسیه و رفع پیچیدگی‌ کارهایی که از کثرت اختلافات و نمایش اغراض شخصی» ایجاد شده است، موفق گردد. 53 آنان در نامه‌ای به اتحادیه علمای اصفهان، از نایب‌السلطنه، توأم با تمجید یاد کردند: «در این موقع که نعمت الیه (عز اسمه) بر ایران به وجود مسعود والاحضرت اقدس آقای نایب‌السلطنه (دامت شوکته) می‌باشد... .» 54 پس از ورود نایب‌السلطنه و برقراری کابینه‌ای موافق رأی اکثریت مجلس، تا مدتی فضای سیاسی کشور کم و بیش از آرامش برخوردار بود. اما با وقوع تزلزل در کابینه، دوباره همه چیز به هم ریخت و مخالفتها و دسته‌بندیها در مجلس دوم نیز همچنان تداوم یافت، تا اینکه علمای عتبات به ناچار هشدار دادند: «البته بر هر عاقلی ظاهر و هویدا است که منشاء تما خرابیها و بلاهای وارده به ایران ... همان نفاق و شقاق و خصومات و اختلافات داخلی و جنگهای خانگی است... بدین جهت این خادمان شریعت مطهره ... این حکم الهی (عز اسمه) را به توسط آقایان علماءِ اعلامِ بلادِ محروسه، به عموم برادران دینی خودمان ابلاغ می‌داریم. امروز ترک خصومات و اختلافات و جنگهای خانگی و تمام اهتمام در امنیتکامله در تمام نقاط مملکت، متوقف علیه حفظ اسلام [بوده] و بر هر مسلمانی از اهم فرایض اسلامیه است.» 55 علمای عتبات برای جلوگیری از تشتت و مقابله میان نهادهای سیاسی (مجلس و کابینه) بر دو موضوع دیگر نیز انگشت نهادند:‌1ـ تشکیل هیأت علمای نظار در مجلس 2ـ تشکیل مجلس سنا . البته هر دو نهاد مذکور، از پیش در قانون اساسی پیش‌بینی شده بودند. روزنامه مجلس، در خصوص لزوم تشکیل مجلس سنا نوشت: «مدت دو سال قوه مقننه و مجریه دائماً با هم در مجادله بودند و قوه‌ای نبود که واسطه میان این دو گردیده ... لهذا امروز تأسیس مجلس سنا ... کمال وجوب و لزوم را دارد.» 56 دو نفر از علمای عتبات، در تلگراف تبریکشان به مناسبت افتتاح مجلس دوم، اعلام کردند که مترصددریافت بشرات افتتاح مجلس سنا ـ «که جزء متمم و تالی ملجس شورا است» ـ نیز هستند و همچنین درباره «هیأت مجتهدین عظام» در حال تحقیق می‌باشند. 57 علمای عتبات، سرانجام فهرست بیست نفره خود را برای انتخاب پنج نفر عضو هیأت نظار، در تاریخ سوم جمادی‌ الاول 1328 به مجلس اعلام کردند. 58 لازم به ذکر است، هیأت پنج نفره مذکور، به دلایل زیادی، از جمله به خاطر بی‌رغبتی یکی از جناجهای مجلس و نیز استعفای برخی علمای انتخاب شده، هرگز تشکیل نگردید. 59 با نزدیک شدن انتخابات دوره سوم مجلس، آیات نجف، با ملاحظات منازعات و جنجالهای مجلس قبلی، به ملت هشدار می‌دادند در انتخاب وکلا دقت کافی به عمل آورند. حمله محمد‌علی شاه و نظر علمای عتبات در اوج آشفتگی‌های داخلی و فشار خارجی، محمد‌علی میرزای مخلوع، به همراهی برادرانش، حمله‌ای نظامی و سختی را به پایتخت آغاز کرد. بیم آن بود که دشمنان ملت غلبه یابند، اما حکم عتبات تند و صریح بود: «برای برانداختن سلطنت قدیمی ایران و محو آثار اسلام، محمد‌علی میرزا به ایران فرستاده شده است. در این موقع خطرناک که در حقیقت مقابله کفر با اسلام است، اگر خدای نخواسته تعللی شود، کفر در ایران هویدا وآثار سنیه اسلامیه به کلی مخروبه خواهد شد.» علمای عتبات در ادامه حکمشان، مقابله با محمدعلی میرزا و اعوان او را بر آحاد مردم واجب اعلام کردند. 60 و مشروطیت ایران این بار نیز به واسطه تیزهوشی عتبات و جنبش مردم از سقوط حتمی نجات یافت. واکنش علمای عتبات نسبت به کجروی‌ها و انحرافات نظر به آن که انقلاب مشروطه اولین تجربه‌ ملی مردم ایران در رها شدن از قیود حاکمیت استبدادی پادشاهان بود. سوء استفاده برخی افراد و گروهها از مفهوم آزادی موجب شد به لحاظ فرهنگی و اخلاقی، نوعی افسارگسیختگی در جامعه رخ دهد و به واسطه سوء مدیریت و آشفتگی‌های اداراتِ تازه تأسیس یافته، مشکلات عدیده‌ای دامنگیر مردم شود. مجتهدان عتبات، به ویژه آیت‌الله خراسانی‌، که خود را موجد مشروطیت می‌پنداشتند، نمی‌توانستند نظاره‌گر سوء استفاده از فضای به وجود آمده باشند. آخوندخراسانی یک بار نسبت به پرده‌دری روزنامه‌ها به ناصرالملک شکایت کرده، خواستار برخورد با آنها شد: «در بعضی جراید معتبره مملکت، به جای آن که قوانین موضوعه برای منع از ارتکاب منکرات اسلامیه را اشاعه و این اساس سعادت را استوار نمایند، افتتاح قمارخانه‌ها و بیع و شرای و مالیات بستن بر مسکرات و نحو ذلک را اعلام [می‌کنند]... لهذا لازم است به دفع این مفاسد مبادرت [گردد]...» 61 این نامه در مجلس خوانده شد و موجب تحریک نمایندگان مردم و استیضاح آنان از وزیر داخله گردید و چند روز بعد، اعلانی با مضمون زیر به وسیله نظمیه تهران منتشر گردید: «قمار و شرب مسکرات و خرید و فروش لاتاری علناً ممنوع و مرتکبین به مجازات قانونی جداً محکوم خواهند شد.» 62 نظر به همه جانبه بودن فساد، آخوند خراسانی چند ماه بعد نامه مفصل دیگری برای نایب‌السلطنه ارسال کرد و در آن خاطرنشان ساخت که مشروطیت با هدف «حفظ دین و احیای وطین اسلامی» صورت گرفته است، نه به خاطر آن که «به جای اشخاص آن اداره استبدادیه ... یک اداره استبدادیه دیگری از مواد فاسده مملکت به اسم مشروطیت» ایجاد شود و «به جای تشکیل قوای حربیه نظامیه، که اهم تکالیف فوریه و مایه نجات مملکت از مهالک و قطع تشبثات اجانب است، به تکثیر ادارات مضره و توسیع دوایر مفسده و صرف مالیه مملکت در این ماصرف بپردازند.» آیت‌ا لله خراسانی به وضع مالیاتهای تازه معترض بود؛ چرا که این تحمیلات «طبقات ملت را به ضدیت با اساس مشروطیت» می‌کشاند. وی در این نامه مفصل، مستفرنگان (دلباختگان فرنگ) را این چنین تهدید کرد: «عشاق آزادی پاریس، قبل از آن که تکلیف الهی (عز اسمه) درباره آنها طور دیگر اقتضا کند، به سمت معشوق خود رهسپار و خود و ملتی را آسوده [کنند].» آخوند خراسانی سپس از نایب‌السلطنه تقاضا کرد قوانین مملکتی را با نظارت هیأت مجتهدین ترتیب داده و مجلس سنا را تشکیل دهند. 63 اما از آنجا که اوضاع کشور سامان درستی نداشت، کابینه‌ها و حکام هر چند ماه یکبار عوض می‌شدند و دعوای میان فرق و احزاب به شدت ادامه داشت. از نایب‌السلطنه نیز هیچ کاری ساخته نبود، جز آنکه بگوید: «در هر موقع عمل بر مواعظ حسنه و نیات مستحسنه آن وجود شریف به عموم ملت فرض و متحتم است» و بیفزاید که «اجرای مدلول تلگراف» را به سازمانها و نهادههای مربوطه گوشزد کرده‌ام. 64 سال بعد نیز آخوند خراسانی نامه گله‌آمیزی به نایب‌السلطنه نوشت: «تمام مجاهدات و زحمات چند ساله [که] در استحکام اساس مشروطیت تحمل شد، برای حفظ استقرار مملکت اسلامی و ترویج شریعت [بود]... لیکن به واسطه سوء استعمال و داخل شدن اشخاص مفسد در امور مملکت و اعمال اغراض مانده، تاکنون نتیجه بدی داده، موجبات تنفر عموم را فراهم و مشروطیت را بدنام و تا به حال مکرر کتباً و تلگرافاً جمیع این مفاسد را خاطر نشان اولیای دولت و وکلای ملت نموده‌اند، همه را به مسامحه گذرانیده، در مقام اصلاح مفاسد و تدارک مافات بر نیامدید... عاقبت وخیم خواهد بود.» 65 پایان کلام در این مقاله گوشه‌ای از فعالیتها و مجاهدات علمای عتبات ـ‌خصوصاً آخوند خراسانی ـ در انقلاب مشروطیت به تصویر کشیده شد. در زمان استبداد صغیر، مدیر روزنامه حبل‌المتین کلکته نیز برای رفع این شبهه که روحانیت شیعه مخالف پیشرفت و ترقی است، مجموعه‌ای از فتاوا، احکام و نامه‌های علمای عتبات را در مقاله‌ای گردآورد که براساس آن تا زمان 1326 ق از سوی آنان حدود سی نوشته صادر شده بوده است. 66 توجه به این فتاوا، نشان می‌دهد که اگر بازیگران عرصه سیاست آن روز، کمی بیشتر به نظرات و راه روشن علمای عتبات توجه می‌کردند و به مجاهدات آنان ارج بیشتری می‌نهادند، بی‌تردید انقلاب مشروطیت به بسیاری از بلایای داخلی و خارجی مهلک گرفتار نمی‌شد. چنانکه در آغاز این نوشتار نیز گفته شد، در میان پژوهش‌های مربوط به مشروطیت به نقش علمای عتبات در این تحولات بسیار کم پرداخته شده است. از این رو، مسلماً جمع‌آوری مجموعه کامل سخنان، فتاوا و نامه‌های این علما، بسیار مثمر ثمر و راهگشا خواهد بود و مسلماً به صورت متنی متقن و آیینه‌ای روشن از تاریخ مشروطیت ایران درخواهد آمد. پانوشت‌ها: 1. تنها کتابی که به خوبی نقش عتبات خصوصاً آخوند خراسانی را به تصویر کشیده، اثری است که یکی از شاگردان آن مرحوم، آقانجفی قوچانی، به رشته تحریر درآورده است. این کتاب که در اصل «حیات الاسلام فی احوال آیت‌ الملک العلام» می‌باشد. تحت عنوان «برگی از تاریخ معاصر» به چاپ رسیده است و تعدادی از فتاوای آخوند خراسانی را در بردارد. ر. ک: آیت‌الله آقانجفی قوچانی، برگی از تاریخ معاصر، به تصحیح ر. ع شاکری، تهران، نشر هفت، چاپ اول، 1378. 2. آقا نجفی قوچانی، همان، ص 24. 3. روزنامه مجلس، مدیر، سید صادق طباطبایی، تهران، سال دوم، ش 52، 16 محرم 1326. 4. همان، ش 53، 17 محرم 1326. 5. هما رضوانی، لوایح آقا شیخ فضل‌الله نوری، تهران، نشر تاریخ ایران، چاپ اول، 1362، ص 47. 6. همان، ص 54؛ روزنامه مجلس، سال اول، ش 137، 4 جمادی‌الثانی 1325. 7. آقا نجفی قوچانی، همان، ص 27. 8. روزنامه مجلس، سال اول، ش 156، 3 رجب 1325. 9. همان، ش 167، 17 رجب 1325. 10. همان، سال دوم، ش 19، 3 ذی حجه 1325. 11. محسن بهشتی سرشت. نقش علما در سیاست (از مشروطه تا انقراض قاجار)، تهران، پژوهشکده امام خمینی، چاپ اول، 1380، ص 199. 12. آقا نجفی قوچانی، همان، ص 33. 13. همان، ص 36. 14. لازم به ذکر است در اواخر همین دوره یکی از علمای سه گانه، یعنی حاجی‌میرزا حسینی تهرانی، دار فانی را وداع گفت و تمامی امور به آخوندخراسانی و عبدالله مازندرانی موکول گردید. 15. آقا نجفی قوچانی، همان، ص 36. 16. روزنامه حبل‌المتین، مدیر: مؤید‌الاسلام، کلکته، سال 16، ش 9، 17 شعبان 1326. 17. همان، ش 11، 2 رمضان 1326. 18. همان،‌ش 16، 7 شوال 1326. 19. روزنامه انجمن تبریز، مدیر: میرزا علی‌اکبر، تبریز، سال سوم‌، ش 9. 20. همان، ش 17، 7 شوال 1326. 21. همان، ش 21، 21 شوال 1326. 22. همان، ش 34، 18 ذی‌حجه 1326. 23. همان، ش 36. 30 ذی‌حجه 1326 و آقا نجفی قوچانی، همان، ص 40. 24. روزنامه جهاد اکبر، مدیر: سید‌علی خراسانی، اصفهان، سال دوم، ش 5، 15 صفر 1327. 25. آقا نجفی قوچانی، همان، ص 42. 26. همان، ص 43. 27. همان، ص 41. 28. روزنامه حبل‌المتین، سال شانزدهم، ش 14، 23 رمضان 1326. 29. همان، ش 47، 2 جمادی‌الثانی 1327. 30. جمشید کیان‌فر، تاریخ بختیاری: علی‌قلی‌خان سردار اسعد و لسان‌السلطنه سپهر، تهران، اساطیر، چاپ اول، 1378، ص 460. 31. روزنامه انجمن تبریز، سال سوم، ش 21، 21 شوال 1326. 32. روزنامه جهاد اکبر، همان. 33. روزنامه حبل‌المتین، سال شانزدهم، ش 30، 1 صفر 1327. 34. روزنامه جهاد اکبر، سال دوم، ش 15، 10 ربیع‌الثانی 1327. 35. روزنامه انجمن تبریز، سال سوم، ش 40، 6 صفر 1327. 36. آقا نجفی قوچانی، همان، ص 38. 37. روزنامه مجلس، سال سوم، ش 39، 14 ذی‌قعده 1327. 38. روزنامه انجمن تبریز، سال سوم، ش 45، 26 ربیع‌الاخر 1327. 39. این حضور نامیمون تا جنگ جهانی اول و وقوع انقلاب بلشویکی در روسیه ادامه داشت. 40. روزنامه مجلس، سال چهارم، ش 33، 24 ذی‌قعده 1328. 41. همان، ش 44، 24 ذی‌حجه 1328. 42. عبدالهادی حائری، تشیع و مشروطیت در ایران، تهران، امیرکبیر، چاپ دوم، 1359، ص 117. 43. آقا نجفی قوچانی، همان، ص 88. 44. همان،‌ص 126. 45. روزنامه مجلس، سال سوم، ش 6، 16 رجب 1327. 46. روزنامه حبل‌المتین، سال هفدهم، ش 18، 24 شوال 1327. 47. روزنامه حبل‌المتین سال هفدهم، ش 42، 6 جمادی‌الاول 1328. 48. روزنامه تدوین، مدیر: فخر‌الاسلام، تهران، سال سوم، ش 20، 23 ذی‌قعده 1327. 49. روزنامه مجلس، سال چهارم، ش 110، 4 رجب 1329. 50. همان، سال شانزدهم،‌ش 14، 23 رمضان 1326. 51. روزنامه مجلس، سال سوم، ش 113، 4 جمادی‌الاول 1328. 52. روزنامه زاینده‌رود، مدیر: معین‌الاسلام، اصفهان، سال دوم، ش 40، 21 ذی‌قعده 1328. 53. روزنامه مجلس، سال چهارم، ش 75، 5 ربیع‌الثانی 1329. 54. همان،‌ ش 115، 9 رجب 1329. 55. همان،‌سال پنجم، ش 88، 12 جمادی‌‌الاول 1330 (این تلگراف امضای آخوند خراسانی را ندارد؛ چرا که پس از مرگ او صادر شد ه است). 56. همان، سال سوم، ش 23، 26 شعبان 1327. 57. همان،‌ ش 53، 12 ذی حجه 1327. 58. همان، ش 38، 11 رجب 1328. 59. درباره سرگذشت این هیأت ر. ک: محسن بهشتی سرشت، همان، ص 9ـ 234. 60. روزنامه زاینده‌رود، سال سوم، ش 28، 22 شعبان 1329، روزنامه مجلس سال چهارم، ش 138، 12 شعبان 1329. 61. روزنامه مجلس، سال سوم، ش 63، 6 محرم 1328. 62. روزنامه ایران نو، مدیر: ابوالضیاء، تهران، سال اول، ش 116، 13 محرم 1328. 63. روزنامه مجلس، سال سوم، ش 140، 16 رجب 1328، قوچانی، ص 75. 64. آقا نجفی قوچانی، همان، ص 78. 65. روزنامه مجلس، سال پنجم، ش 37، 28 شوال 1329. 66. روزنامه حبل‌المتین، سال شانزدهم ش 14، 23 رمضان 1326. منبع: ماهنامه الکترونیکی دوران - شماره 12 به نقل از:«زمانه» ماهنامه اندیشه و تاریخ سیاسی ایران معاصر ، سال چهارم، شماره 35، مرداد 1384

صعود رضاخان و سقوط قاجار

صعود رضاخان و سقوط قاجار چنین به نظر می‌رسد که با کودتای سوم اسفند 1299 و سپس صعود رضاخان بر سریر قدرت دستاوردهای سالیان طولانی تلاش و جانبازی مردم ایران جهت رهایی از فشارهای عدیده خارجی و به ویژه مقابله با حکومتهای مستبد داخلی به یکباره از میان رفت و آخرین کورسوی مشروطه‌خواهی و آزادی‌طلبی جامعه ایرانی که برغم تمام مشکلات پیش رو می‌توانست در آینده‌ای نه چندان دور بر بستری کم‌تنش‌تر به حرکت آرام خود ادامه دهد، به خاموشی گرایید. انقلاب مشروطیت ایران که با مشارکت اقشار وسیعی از مردم ایران و با رهبری و هدایت علما و روحانیون و بخش‌هایی از گروههای روشنفکری به پیروزی رسیده بود برغم تمام اختلافات فیمابین و تضادهای فکری و اندیشه‌ای، بر دو هدف کلی استوار بود. هر چند پیشاپیش باید تأکید شود که این نهضت در دستیابی مطلوب به اهداف خود با ناکامی‌هایی جدی روبرو شد، اما لاجرم دو هدف کلی: 1ـ در هم شکستن روش استبدادی و خلاف قاعده 2ـ کاهش فشارهای فزاینده خارجی (که اساساً از سوی دو کشور انگلستان و روسیه تزاری در شؤون مختلف سیاسی، اقتصادی و ... اعمال می‌شد) را مورد عنایت قرار داده بود. در این میان ستمکاری، زورگویی و بی‌عدالتی مضاعف موجود در اقصی نقاط کشور موجب شده بود، موضوع برقراری عدالت و نیز ضرورت تأسیس عدالتخانه به عنوان اساسی‌ترین خواسته‌های بخش گسترده‌ای از مردم کشور مطرح شود. با این احوال برغم پیروزی انقلاب مشروطیت و برقراری نظام پارلمانی حکومت، به دلایل عدیده داخلی و به ویژه اختلاف افکنی، فشارها، دخالت‌ها و کارشکنی‌های کشورهای خارجی (روس و انگلیس) نهضت مشروطیت ایران از همان آغاز دچار مشکلاتی جدی شده، و در روندی پر فراز و نشیب (که با حذف و منزوی ساختن بسیاری از رهبران سیاسی و مذهبی مصلحت‌اندیش، تعقل‌گرا و جامع‌نگر در سطوح و شوؤن مختلف همراه بود) در طول دهه 1280 و 1290 شمسی مولد بحران‌های عدیده سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و نظامی در جامعه ایرانی شد و به ویژه با ‌آغاز جنگ جهانی اول و اشغال ایران از سوی کشورهای متخاصم، حکومت و سیاست ایران تقریباً به طور کلی بازیچه قدرت‌های خارجی گردید. در این میان مردم ایران از اقشار و گروه‌‌های مختلف (در اقصی نقاط کشور) مشکلات عدیده‌‌ای را پذیرا شدند. به ویژه رقابت‌ها و در موارد متعددی سیاست‌های یکسان و متحد روس و انگلیس دولت‌های وقت ایران را مجری سیاست‌ها و فعالیت‌های اساساً نامشروع ‌آنان ساخت. در حالیکه در شرایط بحران فراگیر در کشور و ناتوانی مفرط حکومت مرکزی، به نظر می‌رسید برخی جنبشهای سیاسی در گوشه و کنار کشور می‌توانند از دامنه نفوذ و سلطه کشورهای اشغالگر بر اقصی نقاط ایران بکاهند، وقوع انقلاب کمونیستی شوروی در اکتبر 1917 و در واپسین ماههای جنگ جهانی اول با خروج تدریجی نیروهای روسیه از ایران همراه شد و موجب گردید کشور استعماری بریتانیا که به یکباره خلاء قدرت روسیه تزاری را در ایران احساس کرده بود، به سرعت در صدد برآمد جای خالی رقیب دیرین را در اقصی نقاط ایران پر کند و با از میان برداشتن جنبش‌ها، تحرکات و هرگونه حرکت مخالفت‌آمیز داخلی سلطه و نفوذ خود در اقصی نقاط کشور را تثبیت کند. به ویژه این که با وقوع انقلاب در روسیه شوروی، حکومت جدید این کشور شعارهای جدیدی در دفاع و حمایت از کشورهای کوچک مطرح ساخته و آشکارا اعلام کرده بود که تمام قرارداد‌های استعماری حکومت سابق تزاری را در بخش‌های مختلف جهان و از جمله ایران مردود دانسته و خواستار عقد قراردادهای سیاسی، تجاری و دوستی عادلانه و جدیدی با این کشورها و از جمله ایران است. بدین ترتیب انگلیسی‌ها خیلی زود از ناحیه حکومت انقلابی جدید شوروی احساس خطر کردند. هر چند هیچگونه قرینه و شاهدی وجود نداشت که مقرر دارد جامعه ایرانی به سوی رژیم جدید شوروی گرایش ایدئولوژیکی و فکری، و لو بسیار اندکی، نشان دهد، با این احوال انگلیسیها با بهره‌گیری از عوامل پیدا و پنهان خود همواره خطر نفوذ و حضور حکومت کمونیستی شوروی در ایران رادر گوشه و کنار شایع می‌ساختند تا چنین القاء کنندکه حضور بریتانیا در ایران خطر هر گونه حرکت تجزیه‌طلبانه و مداخله جویانه را مرتفع خواهد ساخت. این در حالی بود که انگلیسی‌ها به دلیل سالیان طولانی حضور استعماری و ستمکارانه خود در ایران، سخت منفور مردم ایران بودند و بنابراین سیاستگذاران این کشور به جد در صدد بودند در اوضاع و احوال سیاسی ایران تغییراتی ایجاد کرده موقعیت خود را بیش از پیش تثبیت کنند. به ویژه سیطره بریتانیا بر منابع عظیم و سرشار نفتی ایران و نقشی که ایران می‌توانست در تحکیم موقعیت بریتانیا از هندوستان تا عراق و خلیج فارس ایفا کند، و به عنوان حصاری در مقابل توسعه‌طلبی‌های احتمالی رژیم انقلابی شوروی به سوی مرزهای جنوبی خود ایفا نماید، بیش از پیش انگلیسی‌ها را به اتخاذ سیاستی جدید و البته کارآمد در عرصه سیاسی ـ نظامی و اجتماعی ایران ناگزیر می‌ساخت. بر همین اساس بود که در شرایط گسترش بحران‌های عدیده سیاسی اقتصادی و نظامی در ایران، و نقش قاطعی که کشورهای خارجی در تضعیف هر چه بیشتر حکومت و نهادهای سیاسی ، اجتماعی و سرپل‌ های اقتصادی، تجاری و غیره در ایران ایفا کرده بودند، موضوع تحت‌الحمایه قرار دادن کشور و سلطه تقریباً همه جانبه سیاسی، اقتصادی و نظامی ایران سخت مورد توجه محافل قدرت و حکومت بریتانیا قرار گرفت. بدین ترتیب بود که طرح قرارداد معروف 1919 به سرعت مورد قبول و موافقت اکثریتی از اعضای دولت و حکومت بریتانیا واقع شد و هنگامی که به دنبال اعتراضات و انتقادات گسترده مردم محافل بریتانیائی نیز دریافتند که عصر استعمار کهن و سلطه مستقیم تقریباً دیگر به سر آمده و از طریق اصرار بر عقد و اجرای قراداد 1919 نمی‌توان بر ایران تسلط یافت، موضوع به راه انداختن کودتایی نظامی از طریق عوامل ایرانی مورد توجه و عنایت قرار گرفت. در مرحله بعد چنین فضاسازی شد که در شرایط بحران دامنگیر کشور و ناتوانی رجال و دولتمردان وقت، رژیم کودتا بر نابسامانی‌ها پایان خواهد داد و با دستگیری و زندانی ساختن رجال پیشین (که پس از کودتا به سرعت از سوی سید ضیاء و رضاخان به مورد اجرا گذاشته شد) نظمی نوین و در عین حال کارآمد و پایدار بر عرصه کشور حاکم خواهد شد و چنین القا شد که روزگاری نو در عرصه استقلال و یکپارچگی سیاسی، اقتصادی و نظامی ایران آغاز خواهد شد. از این رو همچنانکه در همان روزگار هم بسیاری از آگاهان به امور و دست‌اندرکاران به درستی ارزیابی کرده و آگاهی داشتند، نقش بدون بدیل عوامل بریتانیا در ایران در فراهم ساختن مقدمات و به راه‌انداختن حرکت کودتا قابل کتمان نبود و همزمان با گرایش و حمایت پیدا و پنهان منورالفکران و سیاسیون ریز و درشت از حرکت کودتا، عوامل آشکار و نهان بریتانیا مدتها پیرامون افراد و رجالی که بالقوه می‌توانستند در رأس کودتا قرار بگیرند رایزنی‌هایی کرده و مذاکرات و مطالعات قابل توجهی به عمل آوردند و نهایتاً انتخاب و آماد‌سازی رضاخان میرپنج (قزاق کم سواد و در عین حال گمنام) و نیز سید ضیاءالدین طباطبایی (جوان جاه طلب و جویای نام که تقریباً هیچگونه پیشینه‌ای در امور جدی سیاسی و مدیریتی نداشت) حداقل در کوتاه مدت می‌توانست بر موفقیت طرح‌های بریتانیا در عرصه سیاسی و اجتماعی ایران مهر تأیید بزند. ضمن این که در تهران و حکومت مرکزی هم اساساً نیرویی در اختیار نداشت که بتواند در برابر کودتاگران مقاومتی احتمالی بکند. امروزه دیگر، با آشکار شدن اسناد و مدارک موجود، تردیدی در نقش عوامل بریتانیایی در راه‌اندازی و پیشبرد اهداف کودتا وجود ندارد. در این میان خاطرات ژنرال آیرونساید و نیز وصیت‌نامه محرمانه اردشیر جی ریپورتر آشکارا و به وضوح از نقش عوامل بریتانیا در تمهید کودتای سوم اسفند 1299 پرده بر می‌دارد. بر همین اساس هم بود که با فروکش کردن پاره‌ای احساسات و جوسازی‌های کودتاگران، محافل سیاسی ـ مطبوعاتی کشور به وضوح حمایت بریتانیا از کودتا و کودتاچیان را نظاره کردند و دریافتند که این بار استعمار نوین در قالبی جدید در عرصه سیاسی و اجتماعی کشور خود را عرضه کرده است. در چنین شرایطی بود که برغم فضای رعب و وحشت متعاقب کودتا، نشریات و روزنامه‌ها و نیز محافل سیاسی کشور آرام آرام به انتقاد از نظم جدید پرداختند و برخی از نشریات و روشنفکران و علمای دینی کودتا را حرکتی در راستای تحقق اهداف سلطه‌گرانه بریتانیا ارزیابی کردند. از جمله میرزاده عشقی طی اشعار و سروده‌هایی که بعضاً در نشریات آن روزگار هم به چاپ می‌رسید انتقادات صریحی را متوجه رضاخان و مجموعه کودتا و تحولات پس از آن ساخت و به ویژه در سروده معروف «جمهوری سوار» علناً رضاخان عامل نظامی کودتا را دست پنهان استعمار بریتانیا در ایران آنروزگار قلمداد کرد و تصریح نمود که رضاخان مأموریت دارد همان منافع نامشروع و سلطه‌گرانه بریتانیا در شؤون مختلف سیاسی، اقتصادی و نظامی را در قالب و نظمی جدید (استعمار نوین) تأمین کند. همین سروده نسبتاً بلند و در عین حال بسیار روشنگر و دقیق بود که بالاخره باعث شد رضاخان با کمک عوامل خود در شهربانی موجبات ترور و قتل میرزاده عشقی را فراهم آورد. بدین ترتیب حکومت کودتا و حامیان خارجی آن پیرو سیاست نوینی که در ایران اتخاذ شده بود به جد بر آن بودند که در تحکیم موقعیت جدید در کشور بکوشند و از هر راه ممکن بر مخالفت‌ها پایان دهند. انگلیسی‌ها منافع سیاسی ـ اقتصادی و نظامی در ایران داشتند که در آن شرایط بحرانی حاکم بر ایران، فقط سلطه و نفوذ بدون منازع آنان کشور می‌توانست تضمین کننده این منافع باشد. در این راستا راه‌اندازی کودتا و سپس تشکیل حکومت مرکزی منسجم و صاحب اقتداری که حیطه سلطه‌اش را تا اقصی نقاط ایران گسترش دهد، بیش از هر گزینه دیگری می‌توانست بر مقاصد انگلیسی‌ها جامه عمل بپوشاند. در این میان تضمین امنیت منابع عظیم نفت ایران در بخش‌های جنوب ـ جنوب غربی و غرب کشور، که بریتانیا سلطه بدون مانع و رادعی بر آن‌ها داشت، بیش از هر زمان دیگری موضوع روی کار‌آمدن حکومتی مقتدر را در تهران الزامی ساخت. بدین ترتیب تمام قراین، شواهد و اخبار حاکی از نقش بدون انکار انگلستان در طرح کودتا در ایران بود. به ویژه این که دولت‌ های وقت ایران عهدنامه مودت میان ایران وشوروی را که متضمن پایان روابط استعماری روسها کشور در ایران بود، با مقامات نظام انقلابی جدید به امضا می‌رسانیدند و این امر موقعیت بریتانیای استعمارگر و بدنام را در ایران باز هم تضعیف می‌کرد. بدین ترتیب: «انگلیسی‌ها همین که احساس کردند دارد زیر پایشان خالی می‌شود به فکر افتادند تا آخرین تلاش خود را هم بکنند و آن تدارک کودتایی بودکه در21 فوریه 1921 انجام گرفت... سید ضیاءالدین روح ملعون هیأت نمایندگی انگلیس قدرت را در دست گرفت و بدون قبول کمترین وارسی و اعمال نظر به اعمال قدرت پرداخت ... این دیکتاتور برای از میان برداشتن مقاومت مردم بیدرنگ حکومت نظامی اعلام کرد و همه آ‌زادی‌های عمومی را از میان برداشت...» (امیل اوسوئر، زمینه‌چینی‌های انگلیس برای کودتای 1299، ص 27.) در این راستا انگلیسی‌ها برای این که جو عمومی را برای پذیرش حرکت کودتا آماده کنند، شایع کردند که نیروها و اتباع آن کشور به زودی ایران را ترک کرده و به دنبال آن نیروی بلشویک (نیروهای انقلابی روسیه) وارد ایران خواهند شد. انگلیسی‌ها جهت ایجاد فضائی دلخواه برای راه‌اندازی کودتا پیشاپیش از هیأت‌های نمایندگی اروپایی مقیم در تهران خواستند (به بهانه پیشروی قریب الوقوع بلشویک‌ها به سوی ایران) خاک ایران را ترک کنند. امیل بوسوئر فرانسوی که در ‌آن روزگار در ایران به سر می‌برد در این باره چنین نوشته است: «انگلیسی‌ها با تشویق خارجیان به ترک تهران در ماههای دی و بهمن [1299] آشکارا هدفی دیگر منهای حفظ جان انسان‌ها و منافع مادی آنها را داشتند: آنان می‌خواستند که میدان در برابرشان خالی باشد و تمامی صاحب‌منصبان اروپایی را از صحنه دور کنند تا در هنگام وقوع حوادثی که در حال تدارک ‌آنها بودند از اقدام به کنترلی که ممکن بود اسباب زحمت بشود جلوگیری کنند. تصمیم ما [فرانسوی‌ها] مبنی بر عدم ترک تهران نقشه‌های آنان را بر هم ریخت اما برای آنان عقب‌نشینی وعقب انداختن زمان اجرای نقشه‌ها [راه‌اندازی کودتا] دیگر دیر شده بود . آنچه اجتناب ناپذیر بود سرانجام روی داد...» (امیل لوسوئر، پیشین، صص 134 ـ 135) . لوسوئیر در تأیید و اثبات نقش انگلیسی‌ها در راه‌اندازی کودتای 1299 می‌نویسد: «قزاق‌ها از قزوین که مهمترین پایگاه نیرهای نظامی انگلیس در شمال ایران است، به راه افتادند. در این شهر که همه چیز، حتی نام خیابان‌ها انگلیسی‌ است، به چه کسی می‌خواهند بقبولانند که مقامات ایرانی و صاحبان قدرت از حرکت بیش از 2500 نفر نظامی مسلح و مکمل بی‌خبر بوده‌اند.؟ و یا از نیات واقعی ایشان اطلاع نداشته‌اند؟ و یا این که نتوانسته‌اند جلوی اجرای نقشه‌‌های ایشان را بگیرند؟ از این مهمترو جالب‌تر این که چند روز پیش از حرکت شورشیان به سمت تهران سه هزار سرباز انگلیسی به قزوین فراخوانده شده بودند تا خلاء ایجاد شده از حرکت قزاق‌ها را پر کنند. دیکتاتور به گرفتن دستورالعمل از سفارت انگلیس ادامه می‌دهد. او هیچ چیز را پنهان نمی‌کند...» (امیل لوسوئر، پیشین، صص 141ـ 142). و بدین ترتیب کودتای سوم اسفند چنانکه دلخواه انگلیسی‌ها بود به مورد اجرا درآمد و دیری نپایید که همگان دریافتندکه الغای قرارداد 1919 اقدامی کمابیش ساده‌لوحانه برای تغییر افکار عمومی بوده است. اما هیچ یک از افراد ملت دیگر فریب این امر را نمی‌خورد، زیرا انگلیسی‌ها عملاً قدرت را در دست داشتنند و به زودی از آن برای تحمیل سلطه خود بر سراسر کشور و دور کردن رقبایشان بهره گرفتند. قشونی که در تحقق کودتا نقش عمده ایفا کرده بودند، به گونه‌ای متفق‌الرأی به اربابان تازه پیوستند و لذا از تمامی الطاف آنان برخوردار شدند و زمانی هم که موضوع تجدید سازمان آن مطرح گردید همان طرحی که وابسته نظامی انگلیس از قبل تهیه کرده بود، به اجرا درآمد...» (همان، صص 143 ـ 144) پس از کودتا رضاخان به سرعت موقعیت خود را در رأس نیروهای نظامی و سپس وزارت جنگ تثبیت کرد و با ایجاد رعب و وحشت در عرصه سیاسی و اجتماعی کشور، گام به گام موانع قدرت و سلطه را از پیش روی برداشت. مخالفان سیاسی خود در داخل و خارج از مجلس شورای ملی را به انحاء گوناگون مورد حمله قرار داد و تحت فشار گذاشت و با توسل به سلاح تزویر و ریا و نیز تطمیع و رعب‌افکنی و زور در راه پیشبرد اهداف خود کوشید. با در دست گرفتن پست نخست‌وزیری در سال 1302 ش و سپس به راه انداختن غائله جمهوری‌خواهی در اواخر سال 1302 و اوایل سال 1303 که مقاومت و مخالفت عمومی باعث عقب‌نشینی او شد، به تدریج طرح صعود وی به سریر سلطنت و عزل قاجار مورد توجه جدی قرار گرفت. در این راستا نقش قاطع رضاخان و عوامل او در شهربانی و غیره جهت گزینش نمایندگان دلخواه برای مجلس پنجم شورای ملی که قرار بود، طرح انقراض سلسله قاجار و نصب رضاخان بر سریر پادشاهی را قانونی کند، بر کسی از آگاهان به امور پوشیده نماند. آنچه بیشتر جلوه می‌کرد، نقشی بود که بریتانیا در راه‌اندازی کودتا و سپس برکشیدن رضاخان بر عهده داشت. این موضوع البته در همان زمان هم در محافل سیاسی، مطبوعاتی و اجتماعی کشور انعکاس قابل توجهی داشت. در پایان این مقاله سروده‌ای تقریباً مبسوط از میرزاده عشقی شاعر و نویسنده وطن‌خواه و آزاده آن روزگار را نقل می‌کنیم که به گونه‌ای بسیار زیبا، صریح و گویا موضوع وابستگی و حرف‌شنوی رضاخان از انگلیسی‌‌ها را به تصویر کشیده و در مقطع مطرح شدن موضوع جمهوری‌خواهی رضاخان در صفحه اول از آخرین شماره روزنامه قرن «بیستم» (که همین مطلب هم باعث توقیف و تعطیلی آن از سوی رضاخان شد) به چاپ رسیده بود. در این شعر جالب توجه و خواندنی، میرزاده عشقی رضاخان را به مثابه خری(الاغی) تصویر می‌کند که انگلیسی‌ها سوار بر او و بدون بر جای گذاشتن رد پا سلطه خود را بر ایران گسترانیده و منابع ملت ایران را غارت می‌کنند. در این سروده زیبا که تصویری دقیق از آغاز عصر استعمار نوین در ایران بود، چنین می‌خوانیم: (کلیات میرزاده عشقی، صص 550 ـ 556) هست در اطراف کردستان دهی خاندان چند کرد ابلهی قاسم آباد است آن ویرانه ده این حکایت،‌اندر آن واقع شده: کدخدائی بود کاکا عابدین سرپرست مردم آن سرزمین خمره‌ئی را پر زشیره داشته از برای خود ذخیره داشته مرد دزدی ناقلا «یاسی» به نام اهل ده در زحمت از او صبح و شام بود همسایه بر آن،‌کاکای زار وای از همسایة ناسازگار عابدین می‌رفت هر موقع برون می‌شد اندر خانه‌اش «یاسی» درون وین عمل تکرار چون می‌گشته‌ است شیره هم رو به کمی میهشته است تا که روزی،‌کدخدای دهکده دید از مقدار شیره کم شده لاجرم اطراف خم را، کرد سیر دید پای خمره، جای پای غیر پس به هر جا، جای پاها را بدید تا به درب خانة «یاسی» رسید بانگ زد ای یاسی! از خانه درآ اینقدر همسایه ‌آزاری چرا؟ دزد شیره، یاسی نیرنگ باز کرد گردن را ز لای در دراز گفت او را این چنین، کاکا، سخن: «تو چه حق داری خوری از رزق من!» شیره، من از بهر خود پرورده‌ام خواست تا گوید که من کی کرده‌ام: عابدین گفتش: «نظرکن بر زمین آشکارا جای پای خود ببین» دید یاسی، موقع انکار نیست چاره‌ ای جز عرض استغفار نیست «گفت: بد کردم ولی، کاکا ببخش، بنده را بر حضرت مولا ببخش بار دیگر، گر که کردم این چنین کن برونم یکسر، از این سرزمین» از ترحم، عابدین صاف دل جرم او بخشید و شد یاسی خجل چون که از این گفتگو چندی گذشت نفس‌اماره، به یاسی چیره گشت باز میل شیره کرد آن نابکار اشتها برد از کف‌اش، صبر و قرار دید بسته عهد، او با عابدین که ندزدد شیره‌اش را بعد ازین فکر بسیاری نمود آن مفتخوار تا درین بابت، برد حیله بکار بعد رفت و بر خری شد جاگزین راند خر را در سرای عابدین دست خود را در درون خم ببرد تا دلش می‌‌خواست از آن شیره خورد خورد، از آن شیره چون بر پشت خر با همان خر، آمد از خانه به در بار دیگر باز، کاکا در رسید تا نماید شیره‌اش را باز دید باز دید اوضاع خم، بر هم شده همچنین از شیرة خم کم شده پای خم را کرد با دقت نظر اندرون خمره هم،‌سر برد و دید دید پای خمره، جای پای خر! هست جای پنجة یاسی پدید سخت در حیرت، فرو شد عابدین هم ز خر بد دل، هم از یاسی ظنین پیش خود می‌گفت این و می‌گریست: ای خدا اینکار، آخر کار کیست؟ گر که خر کرد دست خرا را نیست دست! یاسی ار کرددست، یاسی بی سم است؟ زد دو دستی بر سر، آخر عابدین وز تعجُب بانگ بر زد این چنین! چنگ چنگ یاسی و پا، پای خر! منکه از این کار، سر نارم بدر!» این حکایت زین سبب کردم بیان تا شوند آگاه ابنای زمان گربخواهی آدمی، پی گم کند یاپهای خویشتن را سم کند هر که اندر خانه دارد مایه‌ئی همچو یاسی دارد، او همسایه‌ئی یاسی ما هست ای یار عزیز: حضرت جمبول یعنی انگلیز آنکه دائم، کار یاسی می‌کند وز طریق دیپلماسی می‌کند ملک ما را، خوردنی فهمیده است بر سر ما شیره‌ها، مالیده‌است! او گمان دارد که ایران بردنی است همچو شیره، سرزمینی خوردنی است با «وثوق‌الدوله» بست، اول قرار دید از آن حاصلی نامد به کار پول او خوردند و بر زیرش زدند پشت پا بر فکر و تدبیرش زدند چونکه او مأیوس گردید از وثوق کودتائی کرد و ایران شد شلوق همچنین زیر جلی «سید ضیاء» زد به فکر پست آنها پشت پا کودتا هم کام او شیرین نکرد این حنا هم دست او، رنگین نکرد دید هر چه مستقیماً می‌کند ملت آن را زود، بر هم می‌زند مردمان از نام او،‌رم می‌کنند مقصدش را زود، بر هم می‌زنند گفت آن به تا بر آید کام من از رهی کآنجا،‌نباشد نام من اندرین ره، مدتی اندیشه کرد تا که آخر، کار یاسی پیشه کرد گفت جمهوری، بیارم در میان هم از آن در دست خود گیرم عنان خلق جمهوری طلب را، خر کنم زانچه کردم، بعد ازین بدتر کنم پس بریزم در بر هر یک علیق جمله را افسار سازم، زین طریق گر نگردد مانع من روزگار می‌شوم بر گردة آنها سوار فرق جمعی، شیره مالی می‌کنم خمره را از شیره، خالی می‌کنم ظاهراً جمهوری پر زرق و برق وز تجدد هم، کله آن را به فرق باطناً یاسيِ ایران، انگلیس خر شود بدنام و یاسی شیره لیس کرد زین رو، پخت و پز با سوسیال گفت با آنها، روم در یک جوال شد سوار خر که دزدد شیره را پس بگیرد پنج میلیون لیره را نقش جمهوری، به پای خر ببست محرمانه زد به خمّ شیره دست ناگهان، ایرانیان هوشیار هم ز خر بدبین و هم از خر سوار، های و هو کردند کاین جمهوری است، در قواره گرچه او یعفوری است؟ پای جمهوری و دست انگلیس دزد آمد، دزد آمد، ای پلیس! این چه بیرق‌های سرخ و ‌آبی است مردم، این جمهوری قلابی است ناگهان ملت، بنای هو گذاشت کره خر رم کرد و پا بر دو گذاشت نه به زر قصدش ادا شد نه به زور شیره باقی ماند، یارو گشت بور ضمیمه 1 انگلیسی‌ها پس از کودتا و حوادث و رخدادهای عمدتاً تأسفبار متعاقب آن دیگر جهت حفظ و تحکیم موقعیت سیاسی ـ نظامی و منافع اقتصادی سرشار خود در ایران تضمین‌های لازم را بدست آورده بودند، از هیچ کمکی جهت موفقیت و تداوم حکومت کودتا که آشکارا به سوی استبداد سیر می‌کرد، فروگذار نکردند. در همان حال رضاخان با کمک عوامل خود در شهربانی و غیر و در داخل و خارج از مجلس زمینه‌های تثبیت و تحکیم موقعیت خود را فراهم می‌آورد. طی چند سال فاصله کودتا تا سلطنت رضاخان دهها تن از مخالفان و منتقدان سیاسی او به انحاء گوناگون ترور شده و به قتل رسیدند و گروه پرشمار دیگری دستگیر و زندانی شدند و به بهانه برقراری نظم و امنیت رعب و وحشتی مثال‌زدنی در بخشهای مختلف کشور حاکم شد. بسیاری از نمایندگان مجلس (به ویژه مخالفان) تحت فشار قرار گرفته تهدید به مرگ شدند و دهها تن دیگر از نمایندگان هم به مدد تطمیع و وعده و وعید به اردوگاه طرفداران سردار‌سپه پیوستند بدین ترتیب بود که به دنبال صعود نهایی رضاخان به سریر سلطنت مهمترین شعار و خواسته انقلاب مشروطیت ایران (مساوات و آزادیخواهی و نیز عدالت‌طلبی و پایان یافتن روش استبدادی و خودکامه حکومت) خیلی زود به دست فراموشی سپرده شد و نظام دیکتاتوری خشنی در عرصه سیاسی، اجتماعی کشور حاکم شد، که در طول تاریخ دیرپای ایران سابقه نداشت در طول دوران حکومت و سلطنت رضاشاه صدها تن از مخالفان سیاسی او بازداشت و سالها در سیاهچال‌های دهشتناک آن روزگار شکنجه شده و جان خود را از دست دادند. دهها تن از بهترین و سرشناس‌ترین رجال و شخصیت‌های سیاسی به انحاء گوناگون توسط مأموران مخفی شهربانی مخوف رضاشاه به قتل رسیدند و یا در زندان و به امر رضاشاه کشته شدند. در این میان کشورهای خارجی و بالاخص بریتانیا در طول دوران سلطنت رضاخان البته با امنیت و آسایش تام و تمامی به تاراج ثروت‌های ایران مشغول بودند. منابع و مآخذ - حسین مکی، رابطه تاریخ فراماسونری با صهیونیسم و امپریالیسم، جلد دوم، تهران، آینده، 1361. - محمد‌علی منشور گرگانی، سیاست شوروی در ایران از 1296 تا 1306، جلد اول، تهران، بی‌نا، 1326. - علی‌اصغر شمیم، ایران در دوره سلطنت قاجار، تهران، علمی، 1370. - حسین جودت، از صدر مشروطیت تا انقلاب سفید، تهران،‌بی‌نا، 1348. - محمد‌ابراهیم باستانی پاریزی، محیط سیاسی و زندگانی مشیرالدوله، تهران، ابن‌سینا، 1341. - احمد احرار، طوفان در ایران، 2 جلد، تهران، نوین، بی‌تا. - حسین مکی، تاریخ بیست ساله ایران، جلد اول تا ششم، تهران، بنگاه ترجمه و نشر کتاب و نشر ناشر، 1359 ـ 1366. - هدایت‌ الله حکیم‌الهی، اسرار سیاسی کودتا و زندگانی آقا سیدضیاءالدین تهران، بی‌نا، 1322. - گریگور، یقیکیان، شوروی و جنبش جنگل، یادداشتهای یک شاهد عینی، تهران، نوین، 1363. - علی‌اصغر زرگر، تاریخ روابط سیاسی ایران و انگلیس در دوره رضاشاه، ترجمه کاوه بیات، تهران، پروین و معین،1372. - رضا خلیلی، بازگشت، بی‌جا، بی‌نا، 1329. - یحیی دولت‌آبادی، حیات یحیی، جلد چهارم، تهران، فردوسی، 1361. - محسن صدر، خاطرات صدرالاشراف (محسن صدر)، تهران، وحید، 1364. - جعفری مهدی‌نیا، زندگی سیاسی سید ضیاءالدین طباطبایی، تهران، پانویس، 1369. - غلامرضا گلی‌زواره، داستانهای مدرس، قم، هجرت، 1373. - ابراهیم صفایی، کودتای 1299 و آثار آن، بی‌جا، بی‌نا، بی‌تا. - محمد‌تقی بهار (ملک‌الشعراء)، تاریخ مختصر احزاب سیاسی ایران از انقراض قاجاریه، 2جلد، تهران، حبیبی، 1357. - اسماعیل جمشیدی لاریجانیف دوقلوی میرپنج، تهران، علم، 1376. - حسین اعظام قدسی (اعظام‌الوزرا)، خاطرات من یا روشن شدن تاریخ. - علیرضا ملایی توانی، مشروطه و جمهوری، تهران، نشر گسترده، 1381. - شاپور رواسانی، نهضت جنگل، تهران، دفتر پژوهشهای فرهنگی، 1381. - محمد رادمنش، حیدرخان عمواوغلی، رشت، حرف نو، 1381. - دخالت‌های انگلیس و روسیه در ایران، تهران، جهان کتاب، 1379. - علی‌محمد بشارتی، پنجاه و هفت سال اسارت، جلد اول، تهران، سازمان تبلیغات اسلامی، 1382. - محسن میرزایی، قزاق‌ها، جلد اول، تهران،‌ نشر علم، 1383. - علی‌جان زاده، مناظره سید ضیاء ـ مصدق، تهران، جانزاده، 1383. - منصوره اتحادیه، عبدالحسین میرزا فرمانفرما، زمانه و کارنامه سیاسی و اجتماعی، 2 جلد، تهران، کتاب سیامک، 1383. - محمد‌علی کاتوزیان، دولت و جامعه در ایران، انقراض قاجار و استقرار پهلوی، ترجمه حسن افشار، تهران، نشر مرکز، 1380. - فرید قاسمی، مطبوعات ایران در قرن بیستم، تهران، نشر قصه، 1380. - علیرضا امینی، تحرکات سیاسی و اجتماعی ایران در دوران پهلوی، تهران، صدای معاصر، 1381. - محسن ذوالفقاری، تحلیل سیر نقد داستان در ایران از استقرار مشروطیت تا انقلاب اسلامی، تهران، نشر آتیه، 1379. - مصطفی الموتی، ایران در عصر پهلوی، جلد اول، چاپ اول، لندن، بکا، 1369. - نصرالله سیف پور فاطمی، آینه عبرت، خاطرات و رویدادهای تاریخ معاصر ایران، لندن، جبهه ملیون ایران، 1370. - جان فوران، مقاومت شکننده ترجمه احمد تدین، تهران، رسا، 1377. - پرویز ورجاوند، سیمای تاریخ و فرهنگ قزوین، جلد اول، تهران، نشر نی، 1377. - محمد کمره‌ای، روزنامه خاطرات سید محمد کمره‌ای، 2 جلد، تهران، شیرازه، 1382. - باقر پیرنیا، گذر عمر، تهران، کویر، 1382. - قهرمان میرزا سالور، روزنامه خاطرات عین‌السلطنه (قهرمان میرزا سالور)، به کوشش مسعود سالور و ایرج افشار،جلد 3 و 4 و 5 و 6 و 7و 8 و 9، تهران، اساطیر، 1377 ـ 1379. - تغییر لباس و کشف حجاب به روایت اسناد، تهران، مرکز بررسی اسنادتاریخی، 1378. - نصرالله سیف‌پورفاطمی، آیینه عبرت، تهران، سخن، 1378. - محمود طلوعی، صد سال، صد چهره، تهران، علم، 138. - علی‌اکبر قراگوزلو، جنگهای لرستان، تهران، اقبال، 1383. - کلیات میرزاده عشقی، به کوشش سید‌هادی حائری، تهران، جاویدان، 1373. منبع: ماهنامه الکترونیکی دوران - شماره 12

بریگاد قزاق نیروی بیگانه در ایران

بریگاد قزاق نیروی بیگانه در ایران ویژگی‌های جغرافیایی، ایران را در طول تاریخ مورد تهاجم قدرت‌های گوناگون قرار داده است. این مسئله به خصوص پس از تأسیس سلسله صفویه قوت و شدت بیشتری یافته است. زیرا از این زمان به بعد اروپایی‌ها حضور خود را درمنطقه گسترش داده‌‌اند. به شکلی که حضور آنان در تصمیم‌گیری‌ها و سیاست‌های کشور نقش به سزایی داشته است. با این حال علیرغم تعرضاتی که نسبت به خاک ایران می‌شد سلاطین ایرانی همواره در تشکیل ارتشی منظم و پایدار ناتوان بوده‌اند. سلاطین قاجار که در مقایسه سلسله‌های پیشین از ضعف‌های بیشتری رنج می‌بردند نه تنها خود از انجام اصلاحات سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و ایجاد ارتشی نوین و پیشرفته عاجز ماندندبلکه استبداد مطلق آنها به عنوان مهمترین مانع، تلاش‌های اصلاحات عباس میرزا و صدر اعظم‌‌هایی چون امیرکبیر و میرزا حسین‌خان سپهسالار را نیز در راه اصلاح امور ناکام گذاشت. 1 از این رو تنها نیروی نظامی جدیدی که از سلسله قاجار باقی ماند نیروی اندک موسوم به «بریگاد قزاق» تحت فرماندهی افسران روسی بود که در سال 1879 تحت لوای بیگانگان تأسیس شد. بحث حاضر مراحل شکل‌گیری عملکرد و فرجام نیروهای قزاق را ناشی از نفوذ عوامل خارجی می‌داند. به طوری که هم درشکل‌گیری این قشون و هم درنحوه اداره و رفتارهای قزاق‌های ایرانی بیگانگان نقش مهمی ایفا نموده‌اند. از این رو در ادامه پس از بررسی چگونگی تشکیل نیروهای قزاق به بررسی دو کودتایی خواهیم پرداخت که در آنها نیروهای قزاق نقش عمد‌ه‌ای ایفا نموده‌اند. شکل‌گیری بریگاد قزاق پیدایش بریگاد قزاق که در ظاهر پیامد دومین سفر ناصرالدین شاه به اروپا به شمار می‌رود در واقع استمرار اندیشه اصلاحات نظامی با توجه به وضعیت نابسامان قشون ایران از یک سو و فقدان یک نیروی کارآمد امنیتی به ویژه برای مقابله با ناآرامی‌ها و شورش‌های داخلی از سوی دیگر بوده است. روسها که جلوه‌های روانشناختی ناصرالدین شاه را به خوبی می‌شناختند، طی دومین سفر اروپایی شاه و به هنگام عبور وی از خاک روسیه نظر او را به یک مانور نظامی باشکوه جلب کردند. در واقع روس‌ها از این موقعیت استفاده نمودند و چون در صحنه سیاست ایران از رقیب سنتی خود (انگلستان) تا حدی عقب‌افتاده بودند با پذیرایی مجلل نظر شاه را جلب نمودند. در مانور نظامی که در سن پترز بورگ برای ناصرالدین شاه ترتیب دادند وضع لباس، اسلحه و انضباط قراق‌های روسی مورد توجه وی قرار گرفت. لذا شاه با تحریک مستقیم عوامل تزار و همچنین پیشنهاد مشیرالدوله سپهسالار که از ملازمان شاه در این سفر به حساب می‌آمد خواستار تأسیس نیروی مشابه آن در ایران گردید و درصدد تربیت یک قسمت از سواره نظام ارتش ایران به سبک قزاق‌های روس برآمد. محافل سیاسی روسیه که تشکیل نیروهای نظامی وابسته به خود را یک فرصت طلایی برای تحقق اهداف امپریالیستی خویش یافته بودند، بی‌درنگ در راه تشکیل آن اهتمام ورزیدند تا منافع آن کشور در ایران با پشتیبانی یک نیروی نظامی تضمین گردد. از این رو تزار روسیه آلکساندر دوم از این فکر استقبال کرد و چون تمایل به نفوذ در ارتش ایران داشت،‌در پی این توافق در ژانویه 1879 (1296 ه‍. ق) یک عده افسر قزاق به ریاست کلنل دومانتوویچ با هزار قبضه تفنگ و دو عراده توپ روانه ایران کرد تا با پشتیبانی مستقیم سفیر وقت روسیه به تأسیس قزاقخانه شاهنشاهی اقدام نمایند. 2 دولت ایران که از تشکیل بریگاد قزاق چه به عنوان پیشقراول ارتش نوین ایران و چه به عنوان یک گارد محافظ سلطنت حمایت جدی می‌کرد،‌ مساعی لازم را جهت تقویت‌ این نیرو انجام داد. از این رو قزاقخانه شاهنشاهی که ابتدا از یک هنگ تشکیل می‌شد پس از مدتی مبدل به بریگاد (تیپ) و سپس دیویزیون (لشکر) قزاق گردید تا افسران و سربازان ایرانی تحت نظر افسران روسی به انجام وظیفه بپردازند. 3 پس از کلنکل دومانتوویچ به ترتیب سرهنگ چورکوسکی، ژنرال کاساکوفسکی، سرهنگ چرنوزوبوف و کلنل لیاخوف به سمت فرماندهی بریگاد قزاق نائل آمدند. اگر چه رسماً فرمانده قزاقخانه تحت امر وزارت جنگ بود، اما عملاً در امور نظامی و سیاسی با وزیر مختار روسیه در تهران مشورت می‌کرد و گزارش کارهای خودرا به ستاد ارتش قفقاز می‌فرستاد. نیروهای روسی قزاقخانه که در زمان مظفرالدین شاه به سبب تمایل امین‌السلطان (اتابک اعظم) به روس‌ها از اختیارات بیشتری برخوردار شده بودند،‌ در مواقع قحطی اقدام به خرید و احتکار گندم و ارزاق عمومی می‌کردند و از این راه به چپاول مردم ایران و ثروت‌اندوزی خویش می‌پرداختند. همچنین در آستانه جنگ جهانی اول، دولت روسیه با استفاده از ضعف دولت ایران واحدهای قزاق را نخست درتبریز و استرآباد و سپس در رشت، اصفهان، کرمانشاه، همدان، ارومیه و مشهد گسترش داد تا قزاقخانه یکی از مهمترین عوامل نفوذ دولت روسیه تزاری در ایران به شمار آید. این وضعیت تا انقلاب 1917روسیه و قدرت‌یابی بلشویک‌ها ادامه یافت.در آن زمان دولت روسیه، فرماندهی دیویزیون قزاق را به کلرژه محول کرد،‌ اما فرماندهی او دیری نپائید، زیرا نیروهای بریتانیائی که در ایران مستقر شده بودند کلنل استاروزلسکی را که از هواداران حکومت تزاری بود، به جای او منصوب کردند. از این زمان به بعد است که انگلیسی‌ها جایگزین روس‌ها می‌گردند و نفوذ خود را باکودتای رضاخان به حد اعلا می‌رسانند. کودتای اول: به توپ بستن مجلس محمد‌علی شاه که با بی‌ اعتنایی خود به مجلس هیچگونه تمایلی به سازش و مماشات با رهبران نهضت مشروطه از خود نشان نمی‌داد، ‌با واکنش نمایندگان و تصویب قوانینی نظیر اصل تفکیک قوای سه گانه مملکت، تأسیس عدالتخانه،‌برافتادن تیول‌ها و اوضاع ملو‌ک طوایفی، اصلاح و تعدیل بودجه کشور، قطع شدن مستمری‌‌های گزاف شاهزادگان و تعیین مستمری برای خود مواجه شد. از این زمان شاه عملاً روبروی مردم، مشروطه‌خواهان و نمایندگان مجلس قرار گرفت و از این رو اقدام به کودتایی علیه مشروطه‌ نمود. نمایندگان مجلس در اجرای دستور محمد‌علی میرزا که ضمن صدور اعلامیه‌ای خواهان تعطیلی سه ما‌هه‌ مجلس شده بودند،‌ وقعی ننهادند از این رو نخست با محاصره مجلس و سپس به توپ بسته شدن آن مواجه شدند. سرهنگ لیاخوف فرمانده روسی واحد مرکزی قزاق که از سوی محمد‌علی شاه به حکومت نظامی تهران منصوب شده بود وعملاً تهران را به تصرف نظامیان قزاق تحت فرماندهی افسران روسی در آورده بود، در روز دوم تیر ماه 1287 هجری خورشیدی (23 ژوئن 1908) به همراه نیروهای قزاق نخست به محاصره‌ی مجلس و مدرسه سپهسالار پرداخت و سپس هنگامی که با مقاومت مجاهدان روبرو شد، مبادرت به گلوله باران ساختمان مجلس نمود. قزاقها پس از تصرف مجلس به پارک امین‌الدوله حمله بردند و نمایندگان را مضروب و دستگیر کردند و به باغ شاه منتقل ساختند. شواهد بسیاری وجود دارد که از دخالت مستقیم روس‌ها در کودتای محمد‌علی شاه پرده بر می‌دارند. در این زمینه می‌توان به چهار نامه‌ای که لیاخوف در آن دوران به فرماندهی کل قفقاز فرستاده است و رد درخواست وام جدید از روسیه و برنامه‌ریزی جهت ایجاد یک بانک ملی اشاره نمود که وطنخواهی و بیگانه گریزی نمایندگان مجلس را نشان می‌داد و از این رو با منافع روس‌ها در تضاد بود. 4 همچنین اعمال روس‌ها که ایران را به عنوان جزئی از خاک روسیه مورد ارزیابی قرار می‌دادند، حکایت از به خطر افتادن منافع آنان در انقلاب مشروطه داشت. از این رو روس‌ها به پشتیبانی از بازگشت محمد‌‌علی شاه، اعلان اولتیماتوم جهت اخراج مورگان شوستر، مخالفت آشکار با اصلاحات مشروطه‌خواهان، ایجاد اختلال، نا امنی و بی‌ثباتی سیاسی و در نهایت به توپ بستن مجلس اقدام نمودند. 5 تقاضای رسمی پناهندگی محمد‌علی شاه قاجار به سفارت روسیه در 25 تیر 1288 که یک سال پس از به توپ بستن ساختمان مجلس صورت گرفت و در نهایت با خروج محمد‌علی شاه از ایران در 18 شهریور 1288 با همراهی نیروهای قزاق خاتمه یافت نیز دلیل دیگری برای اثبات ادعای دخالت مستقیم روس‌ها در کودتا است. حدفاصل دو کودتا در جریان جنگ جهانی اول، در حالی که ایران به صحنه‌ی تاخت و تاز بیگانگان درآمده بود و کابینه‌ها در ایران یکی پس از دیگری به دلیل مخالفت انگلیس‌ها و روس‌ها سقوط می‌کردند،6 توافقی توسط سپهسالار در اوت 1916 م با دو دولت صورت گرفت که طی آن از یک سو می باید کمیسیونی مرکب از طرفین جهت نظارت بر پرداخت کمک مالی 200000 پوندی به دولت ایران تشکیل می‌گردید تا بدین ترتیب به توان قوای قزاق اضافه گردد. و از سوی دیگر یک نیرو از قوای انگلیس که بعدها به «پلیس جنوب» شهرت یافت در جنوب کشور استقرار می‌یافت. 7 روسها که در دوره حکومت تزارها با نگاهی استعماری و توسعه‌طلبانه موفق به کسب انحصارات مالی نظیر دریافت امتیازات راه‌سازی، ماهیگیری، تأسیس بانک استقراضی و همچنین کنترل نظامی تهران از طریق بریگاد قزاق شده بودند8 و نفوذ خود بر ایران را در برابر بریتانیا افزایش داده بودند، با وقوع انقلاب بلشویکی 1917م. پاره‌ای از امتیازات خود را لغو و تصمیم به فراخوانی مستشاران و نظامیان خود گرفتند. 9 اگر چه این مسئله از دغدغه‌های ایران تا حدی کاست اما دولت بریتانیا که هم اینک صحنه را بدون رقیب می‌دید، بلافاصله گام‌هایی بلند در صیانت از منافعش در ایران، از جمله تسلط انحصاری بر منابع اقتصادی، سیاسی و نظامی، برداشت10 و تمام تحولات ایران را تحت‌‌الشعاع اقدامات خود قرار داد. زیرا با توجه به دگرگونی در روسیه، ادامه وضعیت سابق در ایران برای انگلستان مطلوب نبود. در واقع انگلیسی‌ها که در وهله نخست کوشیده بودند با نقاب آزادیخواهی به حمایت از انقلاب مشروطه برخیزند، پس از آنکه صحنه را از رقیب روسی خود خالی دیدند، متوجه عواقب احتمالی انقلاب مشروطه در سراسر منطقه به ویژه هند و به خطر افتادن موقعیت و منافع بریتانیا گشتند. به همین علت تلاش‌های خود را جهت ایجاد ثبات با توسل به قدرت نظامی از طریق دولتی وابسته به کار بستند. از این رو به حمایت از رضاخان و طرح کودتایی دیگر پرداختند. کودتایی که باردیگر توسط نیروهای قزاق صورت گرفت، اما با این تفاوت که اگر کودتای پیشین تحت حمایت روس‌ها صورت گرفته بود، در این کودتا نقش اصلی را انگلیسی‌ها ایفا می‌کردند. از این رو می‌توان کودتای سوم اسفند 1299 را نقطه عطفی در روابط سیاسی ایران و انگلیس به شمار ‌آورد، زیرا کودتا سبب خلع روس‌ها از قدرت نظامی قزاق می‌گردید و بدین ترتیب انگلیس که با انقلاب اکتبر 1917 روسیه،‌خود را در صحنه‌ی سیاسی ایران یکه و تنها می‌دید، قصد خود مبنی بر سیطره بر نیروهای نظامی ایران را نیز برآورده می‌ساخت. کودتای دوم: رضاخان می‌آید دخالت آشکار و مستقیم انگلستان در امور ایران به اوایل دوره قاجار و تصرف هندوستان باز می‌گردد که ایران را از لحاظ جایگاه اقتصادی و موقعیت استراتژیک مورد توجه انگلیسی‌ها قرار داد. کشف نفت و ممانعت از حضور روسیه در خلیج فارس و هندوستان را نیز می‌توان از دیگر دلایل مهمی به شمار آورد که سرزمین ایران را نزد انگلیسی‌ها ارزشمند جلوه می‌داد به طوری که این کشور برای دستیابی به منافع بیشتر به خود اجازه نمی‌داد از رخدادهای ایران غافل بماند. 11 عدم تصویب قرارداد 1919 توسط مجلس! جلوگیری از نفوذ روسیه کمونیستی در ایران، حفظ منافع در هندوستان،‌ قیام شیخ محمد خیابان، جنبش میرزا کوچک خان جنگلی، قیام کلنل محمد‌تقی خان پسیان، قیام دلاوران دشتستانی،‌خیزشهای پراکنده در شهرهای مختلف و احساس خطر از حرکت‌های استقلال‌طلبانه مردم در نقاط مختلف ایران از جمله عواملی بودند که لندن را به وجود یک دولت نیرومند مرکزی در ایران مجاب می‌‌کرد. انگلیسیها که در عرصه بین‌المللی خواهان ادامه‌ی جنگ جهانی اول تا شکست نهایی آلمان بودند، از بیم آنکه لشکر قزاق ایران به فرماندهی افسران روسی دستخوش افکار انقلابی روسیه شده و دامنه انقلاب کمونیستی به ایران (که از اوضاع متفقین ناراضی بود) کشیده شود، تلاش خود را جهت برکناری سرهنگ کلرژه فرمانده لشکر قزاق که هواخواه حکومت روسیه بود به کار گرفتند. از این رو سرهنگ استاروزلسکی پس از استعفای سرهنگ کلرژه با حمایت انگلیسی‌ها جانشین او گردید، اما دیری نپائید که او نیز از سوی انگلیسی‌ها کنار گذاشته شد. 12 تا پس از خلع ید فرماند‌هان روسی نیروهای قزاق، سرهنگ اسمایس یکی از ا فسران ارشد انگلیسی برای آموزش ارتش جدید ایران که در قرارداد سرپرسی کاکس پیش‌بینی شده بود جایگزین آنها گردد. اگر چه در این بین مجلس شورای ملی، سردار همایونیکی از اعضای خانواده سلطنتی را به فرماندهی بریگاد قزاق منصوب کرده بود،13 با این حال ژنرال آیرونساید و سرهنگ اسمایس پیش از آن به منظور عملی کردن کودتا، رضاخان میرپنج را شناسایی و انتخاب کرده بودند. انگلیسی‌ها که او را قوی‌ترین فرد یافته بودند، ‌به فرماندهی قزاقهای ایرانی گمارده بودند تا مقدمات کودتا را فراهم آورد. 14 همچنین برای این اقدام،‌ نیروی قزاق تحت فرماندهی رضاخان از حمایت مالی بانک شاهنشاهی که مهم‌‌ترین ابزار تسلط سرمایه مالی انگلستان بر ایران بود، برخوردار گرید تا در اولین ساعات سپیده دم سوم اسفند 1299، رضاخان به عنوان فرمانده تیپ همدان به همراه قزاق‌های تحت فرمانش از قزوین به سمت تهران حرکت نمایند و پایتخت را بدون وقوع مشکلی جدی تحت تصرف خود درآورند. رضاخان در شرایطی با دو هزار قزاق گرسنه، برهنه و بی‌پول به دولت حمله کرد که از یک سو رؤسای سوئدی ژاندارم و دیگر محافظان شهر توسط انگلیسی‌ها تطمیع شده بودند و از سوی دیگر دولت تنها با ششصد ژاندارم به مقابله با او برخاسته بود و وزیر جنگ به قوای دولتی در باغشاه دستور داده بود که به قزاق‌ها تیراندازی نکنند. 15 اگر چه صدور اعلامیه‌ای 9 ماده‌ای رضاخان تحت عنوان «حکم می‌کنم»، در ظاهر بازگشت آرامش و ثبات به ایران را نمایش می‌داد،‌ اما در واقع آغازگر دوره‌ی استبدادی نوین در ایران بود. زیرا طی این کودتا رضاخان نخست به مقام سردار سپه، فرماندهی لشکر قزاق و وزارت جنگ ارتقا یافت و در نهایت در سال 1304 به مقام پادشاهی دست یافت و چتر حکومت مطلق‌‌العنان خود را بر سراسر ایران گشود. رضاخان میرپنج که در محیط قزاقخانه پرورش یافته بود، پس از دست‌یابی به قدرت درصدد تشکیل ارتشی نوین و نیرومند برآمد . از این رو سردار سپه با ادغام دیویزیون قزاق، ژاندارمری دولتی، بریگاد مرکزی و سایر قوای پراکنده‌ی نظامی، از یک سو به عمر قزاقخانه پایان بخشید و از سوی دیگر ارتش جدیدی را به وجود آورد. اما این نیروی نظامی که رضاخان همواره از آن با افتخار سخن می‌گفت، طی جنگ جهانی دوم هنگامی که قوای متفقین در شهریور 1320 به کشور هجوم آوردند، ظرف چند ساعت مضمحل گشت. به شکلی که سربازان با رها کردن سلاحهای خود در خیابان‌‌ها، جوی‌ها و میدان‌ها، پا به فرار گذاشتند و قوای متفقین بدون هیچ مقاومتی از سوی ارتش رضاشاه وارد ایران شدند. 16 نتیجه‌گیری نحوه شکل‌گیری، عملکرد و فرجام نیروهای قزاق، همگی نشان از آن دارد که این نیرو بیش از آن که برآمده از بطن جامعه ایران،‌ در خدمت مردم ایران و در حراست از مرزهای ایران کوشیده باشد، به عنوان ابزاری جهت تحقق منافع بیگانگان عمل کرده است. در بعد خارجی، تشکیل بریگاد قزاق یکی از امتیازات بزرگ ناصرالدین شاه به بیگانگان است که زائیده رقابتهای امپریالیستی میان روسیه و انگلستان محسوب می‌گردد. همچنین عملکرد این نیرو بیانگر این مطلب است که بریگاد قزاق به اهرم فشاری برای اعمال نفوذ بیگانگان و ابزاری جهت برآورده ساختن مقاصد و منافع روسیه و انگلستان در ایران درآمده بود. در مقاطعی این نیرو به عنوان پیشقراول ارتش تزاری و در مقاطعی به عنوان بازوی اجرایی و نظامی انگلیسی‌ها عمل نموده است. در بعد داخلی در کارنامه قزاق‌ها، علاوه بر سرکوبی قیام‌های کلنل محمد‌تقی خان پسیان، میرزا کوچک‌خان جنگلی و شیخ محمد‌خیابانی، دو کودتا نیز مشاهده می‌گردد. کودتاهایی که یکی با حمایت روس‌ها و دیگری با پشتیبانی انگلیسی‌ها صورت گرفتند ولی هر دو توسط قزاقها به وقوع پیوست تاریخ معاصر ایران و سرنوشت ایرانیان را تحت‌الشعاع خود قرار دادند. پی‌نویس‌ها: 1. صادق زیباکلام، سنت و مدرنیسم، ریشه‌یابی علل کوشش‌های اصلاح‌طلبانه و نوسازی در ایران عصر قاجار، تهران، انتشارات روزنه، 1377، صص 231 ـ 337. 2. عبدالرضا هوشنگ مهدوی، تاریخ روابط خارجی ایران از ابتدای دوران صفویه تا پایان جنگ دوم جهانی، تهران، انتشارات امیرکبیر، 1383، ص 300. 3. همان. 4. نیکی آرکدی، ریشه‌های انقلاب ایران، تهران، انتشارات قلم، 1377، ص 120. 5. فیزور کاظم‌‌زاده، روس و انگلیس در ایران (1864 ـ 1914) پژوهش درباره امپریالیسم، ترجمه، منوچهر امیری، تهران، آموزش انقلاب اسلامی، 1371، ص 648. 6. در همین زمینه سفیر انگلیس به وزیر مختار روسیه در ایران گفته بود: «مدتی است که سفیران روس و انگلیس تقریباً ایران را اداره می‌کنند زیرا وزیران بدون مشورت آنها به هیچ اقدامی دست نمی‌زنند.» برای آگاهی بیشتر رجوع کنید به: منصوره اتحادیه نظام مافی، احزاب سیاسی در مجلس سوم (1333 و 1334ق)، تهران، نشر تاریخ ایران، 1371، چاپ اول، ص 20. 7. در تابستان سال 1916 نمایندگان دولتهای انگلستان و روسیه توافق کردند که نیروهای خود را در شمال و جنوب ایران تقویت کنند. خطر آلمانی‌ها یا ترکهای عثمانی و همچنین بازگرداندن امنیت به جنوب ایران، بهانه‌هایی بود که در لندن برای توجیه تقویت نظامی انگلستان در جنوب ایران ذکر می‌شد. قرار بر این شد که روسها نیروی قزاق را تا 11 هزار نفر در شمال کشور افزایش دهند و انگلیسی‌ها نیز یک سازمان نظامی به نام «پلیس جنوب» تحت فرماندهی افسران انگلیسی و با مشارکت نظامیان هندی و ایرانی در جنوب کشور تشکیل دهند. 8. علیرضا ملائی، بریگاد قزاق ایران، صحنه‌ای از مداخلات لجام گسیخته روسیه در ایران، مجله تاریخ و فرهنگ معاصر، سال ششم، شماره 3 و 4 (پاییز و زمستان 1376)، صص 161 ـ 181. 9. پس از امضای قرارداد برست لیتوفسک، تروتسکی مفاد قرارداد را به اطلاع کاردار ایران در پطروگراد رسانید.در ژانویه‌ی همان سال تروتسکی برنامه‌ی پنج ماده‌ای حکومت شوروی برای تخلیه‌ی قشون روس از خاک ایران را در روزنامه‌ی «شورای کارگران و سربازان» انتشار داد. براساس این برنامه،‌بلشویک‌ها تصمیم گرفته بودند که افسران روس لشکر قزاق را نیز به روسیه احضار کنند. 10. انقلاب مشروطیت (از سر مقالات دانشنامه ایرانیکا) ترجمه، پیمان متین،‌ انتشاران امیرکبیر، 1382، ص 126. 11. دنیس رایت، انگلیسیان در ایران، ترجمه غلامحسین صدری افشار،‌ تهران، انتشارات دنیا،‌1357، صص 18ـ 17. 12. ملک‌الشعراء بهار، تاریخ مختصر احزاب سیاسی ایران، امیرکبیر، 1371، ج 1، صص 78» 74. 13. خاطرات سری آیرونساید،‌تهران، مؤسسه پژوهش و مطالعات فرهنگی و مؤسسه خدمات فرهنگی رسا، 1373، صص 200ـ 203. 14. همان، صص 356 ـ 359. 15. پیشین، ملک‌الشعراء بهار، ج 1، ص 67. 16. حسین فردوست، ظهور و سقوط سلطنت پهلوی (خاطرات ارتشبد حسین فردوست)، تهران، انتشارات اطلاعات، ج 1، ص 99. بریگاد قزاق نیروی بیگانه در ایران ویژگی‌های جغرافیایی، ایران را در طول تاریخ مورد تهاجم قدرت‌های گوناگون قرار داده است. این مسئله به خصوص پس از تأسیس سلسله صفویه قوت و شدت بیشتری یافته است. زیرا از این زمان به بعد اروپایی‌ها حضور خود را درمنطقه گسترش داده‌‌اند. به شکلی که حضور آنان در تصمیم‌گیری‌ها و سیاست‌های کشور نقش به سزایی داشته است. با این حال علیرغم تعرضاتی که نسبت به خاک ایران می‌شد سلاطین ایرانی همواره در تشکیل ارتشی منظم و پایدار ناتوان بوده‌اند. سلاطین قاجار که در مقایسه سلسله‌های پیشین از ضعف‌های بیشتری رنج می‌بردند نه تنها خود از انجام اصلاحات سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و ایجاد ارتشی نوین و پیشرفته عاجز ماندندبلکه استبداد مطلق آنها به عنوان مهمترین مانع، تلاش‌های اصلاحات عباس میرزا و صدر اعظم‌‌هایی چون امیرکبیر و میرزا حسین‌خان سپهسالار را نیز در راه اصلاح امور ناکام گذاشت. 1 از این رو تنها نیروی نظامی جدیدی که از سلسله قاجار باقی ماند نیروی اندک موسوم به «بریگاد قزاق» تحت فرماندهی افسران روسی بود که در سال 1879 تحت لوای بیگانگان تأسیس شد. بحث حاضر مراحل شکل‌گیری عملکرد و فرجام نیروهای قزاق را ناشی از نفوذ عوامل خارجی می‌داند. به طوری که هم درشکل‌گیری این قشون و هم درنحوه اداره و رفتارهای قزاق‌های ایرانی بیگانگان نقش مهمی ایفا نموده‌اند. از این رو در ادامه پس از بررسی چگونگی تشکیل نیروهای قزاق به بررسی دو کودتایی خواهیم پرداخت که در آنها نیروهای قزاق نقش عمد‌ه‌ای ایفا نموده‌اند. شکل‌گیری بریگاد قزاق پیدایش بریگاد قزاق که در ظاهر پیامد دومین سفر ناصرالدین شاه به اروپا به شمار می‌رود در واقع استمرار اندیشه اصلاحات نظامی با توجه به وضعیت نابسامان قشون ایران از یک سو و فقدان یک نیروی کارآمد امنیتی به ویژه برای مقابله با ناآرامی‌ها و شورش‌های داخلی از سوی دیگر بوده است. روسها که جلوه‌های روانشناختی ناصرالدین شاه را به خوبی می‌شناختند، طی دومین سفر اروپایی شاه و به هنگام عبور وی از خاک روسیه نظر او را به یک مانور نظامی باشکوه جلب کردند. در واقع روس‌ها از این موقعیت استفاده نمودند و چون در صحنه سیاست ایران از رقیب سنتی خود (انگلستان) تا حدی عقب‌افتاده بودند با پذیرایی مجلل نظر شاه را جلب نمودند. در مانور نظامی که در سن پترز بورگ برای ناصرالدین شاه ترتیب دادند وضع لباس، اسلحه و انضباط قراق‌های روسی مورد توجه وی قرار گرفت. لذا شاه با تحریک مستقیم عوامل تزار و همچنین پیشنهاد مشیرالدوله سپهسالار که از ملازمان شاه در این سفر به حساب می‌آمد خواستار تأسیس نیروی مشابه آن در ایران گردید و درصدد تربیت یک قسمت از سواره نظام ارتش ایران به سبک قزاق‌های روس برآمد. محافل سیاسی روسیه که تشکیل نیروهای نظامی وابسته به خود را یک فرصت طلایی برای تحقق اهداف امپریالیستی خویش یافته بودند، بی‌درنگ در راه تشکیل آن اهتمام ورزیدند تا منافع آن کشور در ایران با پشتیبانی یک نیروی نظامی تضمین گردد. از این رو تزار روسیه آلکساندر دوم از این فکر استقبال کرد و چون تمایل به نفوذ در ارتش ایران داشت،‌در پی این توافق در ژانویه 1879 (1296 ه‍. ق) یک عده افسر قزاق به ریاست کلنل دومانتوویچ با هزار قبضه تفنگ و دو عراده توپ روانه ایران کرد تا با پشتیبانی مستقیم سفیر وقت روسیه به تأسیس قزاقخانه شاهنشاهی اقدام نمایند. 2 دولت ایران که از تشکیل بریگاد قزاق چه به عنوان پیشقراول ارتش نوین ایران و چه به عنوان یک گارد محافظ سلطنت حمایت جدی می‌کرد،‌ مساعی لازم را جهت تقویت‌ این نیرو انجام داد. از این رو قزاقخانه شاهنشاهی که ابتدا از یک هنگ تشکیل می‌شد پس از مدتی مبدل به بریگاد (تیپ) و سپس دیویزیون (لشکر) قزاق گردید تا افسران و سربازان ایرانی تحت نظر افسران روسی به انجام وظیفه بپردازند. 3 پس از کلنکل دومانتوویچ به ترتیب سرهنگ چورکوسکی، ژنرال کاساکوفسکی، سرهنگ چرنوزوبوف و کلنل لیاخوف به سمت فرماندهی بریگاد قزاق نائل آمدند. اگر چه رسماً فرمانده قزاقخانه تحت امر وزارت جنگ بود، اما عملاً در امور نظامی و سیاسی با وزیر مختار روسیه در تهران مشورت می‌کرد و گزارش کارهای خودرا به ستاد ارتش قفقاز می‌فرستاد. نیروهای روسی قزاقخانه که در زمان مظفرالدین شاه به سبب تمایل امین‌السلطان (اتابک اعظم) به روس‌ها از اختیارات بیشتری برخوردار شده بودند،‌ در مواقع قحطی اقدام به خرید و احتکار گندم و ارزاق عمومی می‌کردند و از این راه به چپاول مردم ایران و ثروت‌اندوزی خویش می‌پرداختند. همچنین در آستانه جنگ جهانی اول، دولت روسیه با استفاده از ضعف دولت ایران واحدهای قزاق را نخست درتبریز و استرآباد و سپس در رشت، اصفهان، کرمانشاه، همدان، ارومیه و مشهد گسترش داد تا قزاقخانه یکی از مهمترین عوامل نفوذ دولت روسیه تزاری در ایران به شمار آید. این وضعیت تا انقلاب 1917روسیه و قدرت‌یابی بلشویک‌ها ادامه یافت.در آن زمان دولت روسیه، فرماندهی دیویزیون قزاق را به کلرژه محول کرد،‌ اما فرماندهی او دیری نپائید، زیرا نیروهای بریتانیائی که در ایران مستقر شده بودند کلنل استاروزلسکی را که از هواداران حکومت تزاری بود، به جای او منصوب کردند. از این زمان به بعد است که انگلیسی‌ها جایگزین روس‌ها می‌گردند و نفوذ خود را باکودتای رضاخان به حد اعلا می‌رسانند. کودتای اول: به توپ بستن مجلس محمد‌علی شاه که با بی‌ اعتنایی خود به مجلس هیچگونه تمایلی به سازش و مماشات با رهبران نهضت مشروطه از خود نشان نمی‌داد، ‌با واکنش نمایندگان و تصویب قوانینی نظیر اصل تفکیک قوای سه گانه مملکت، تأسیس عدالتخانه،‌برافتادن تیول‌ها و اوضاع ملو‌ک طوایفی، اصلاح و تعدیل بودجه کشور، قطع شدن مستمری‌‌های گزاف شاهزادگان و تعیین مستمری برای خود مواجه شد. از این زمان شاه عملاً روبروی مردم، مشروطه‌خواهان و نمایندگان مجلس قرار گرفت و از این رو اقدام به کودتایی علیه مشروطه‌ نمود. نمایندگان مجلس در اجرای دستور محمد‌علی میرزا که ضمن صدور اعلامیه‌ای خواهان تعطیلی سه ما‌هه‌ مجلس شده بودند،‌ وقعی ننهادند از این رو نخست با محاصره مجلس و سپس به توپ بسته شدن آن مواجه شدند. سرهنگ لیاخوف فرمانده روسی واحد مرکزی قزاق که از سوی محمد‌علی شاه به حکومت نظامی تهران منصوب شده بود وعملاً تهران را به تصرف نظامیان قزاق تحت فرماندهی افسران روسی در آورده بود، در روز دوم تیر ماه 1287 هجری خورشیدی (23 ژوئن 1908) به همراه نیروهای قزاق نخست به محاصره‌ی مجلس و مدرسه سپهسالار پرداخت و سپس هنگامی که با مقاومت مجاهدان روبرو شد، مبادرت به گلوله باران ساختمان مجلس نمود. قزاقها پس از تصرف مجلس به پارک امین‌الدوله حمله بردند و نمایندگان را مضروب و دستگیر کردند و به باغ شاه منتقل ساختند. شواهد بسیاری وجود دارد که از دخالت مستقیم روس‌ها در کودتای محمد‌علی شاه پرده بر می‌دارند. در این زمینه می‌توان به چهار نامه‌ای که لیاخوف در آن دوران به فرماندهی کل قفقاز فرستاده است و رد درخواست وام جدید از روسیه و برنامه‌ریزی جهت ایجاد یک بانک ملی اشاره نمود که وطنخواهی و بیگانه گریزی نمایندگان مجلس را نشان می‌داد و از این رو با منافع روس‌ها در تضاد بود. 4 همچنین اعمال روس‌ها که ایران را به عنوان جزئی از خاک روسیه مورد ارزیابی قرار می‌دادند، حکایت از به خطر افتادن منافع آنان در انقلاب مشروطه داشت. از این رو روس‌ها به پشتیبانی از بازگشت محمد‌‌علی شاه، اعلان اولتیماتوم جهت اخراج مورگان شوستر، مخالفت آشکار با اصلاحات مشروطه‌خواهان، ایجاد اختلال، نا امنی و بی‌ثباتی سیاسی و در نهایت به توپ بستن مجلس اقدام نمودند. 5 تقاضای رسمی پناهندگی محمد‌علی شاه قاجار به سفارت روسیه در 25 تیر 1288 که یک سال پس از به توپ بستن ساختمان مجلس صورت گرفت و در نهایت با خروج محمد‌علی شاه از ایران در 18 شهریور 1288 با همراهی نیروهای قزاق خاتمه یافت نیز دلیل دیگری برای اثبات ادعای دخالت مستقیم روس‌ها در کودتا است. حدفاصل دو کودتا در جریان جنگ جهانی اول، در حالی که ایران به صحنه‌ی تاخت و تاز بیگانگان درآمده بود و کابینه‌ها در ایران یکی پس از دیگری به دلیل مخالفت انگلیس‌ها و روس‌ها سقوط می‌کردند،6 توافقی توسط سپهسالار در اوت 1916 م با دو دولت صورت گرفت که طی آن از یک سو می باید کمیسیونی مرکب از طرفین جهت نظارت بر پرداخت کمک مالی 200000 پوندی به دولت ایران تشکیل می‌گردید تا بدین ترتیب به توان قوای قزاق اضافه گردد. و از سوی دیگر یک نیرو از قوای انگلیس که بعدها به «پلیس جنوب» شهرت یافت در جنوب کشور استقرار می‌یافت. 7 روسها که در دوره حکومت تزارها با نگاهی استعماری و توسعه‌طلبانه موفق به کسب انحصارات مالی نظیر دریافت امتیازات راه‌سازی، ماهیگیری، تأسیس بانک استقراضی و همچنین کنترل نظامی تهران از طریق بریگاد قزاق شده بودند8 و نفوذ خود بر ایران را در برابر بریتانیا افزایش داده بودند، با وقوع انقلاب بلشویکی 1917م. پاره‌ای از امتیازات خود را لغو و تصمیم به فراخوانی مستشاران و نظامیان خود گرفتند. 9 اگر چه این مسئله از دغدغه‌های ایران تا حدی کاست اما دولت بریتانیا که هم اینک صحنه را بدون رقیب می‌دید، بلافاصله گام‌هایی بلند در صیانت از منافعش در ایران، از جمله تسلط انحصاری بر منابع اقتصادی، سیاسی و نظامی، برداشت10 و تمام تحولات ایران را تحت‌‌الشعاع اقدامات خود قرار داد. زیرا با توجه به دگرگونی در روسیه، ادامه وضعیت سابق در ایران برای انگلستان مطلوب نبود. در واقع انگلیسی‌ها که در وهله نخست کوشیده بودند با نقاب آزادیخواهی به حمایت از انقلاب مشروطه برخیزند، پس از آنکه صحنه را از رقیب روسی خود خالی دیدند، متوجه عواقب احتمالی انقلاب مشروطه در سراسر منطقه به ویژه هند و به خطر افتادن موقعیت و منافع بریتانیا گشتند. به همین علت تلاش‌های خود را جهت ایجاد ثبات با توسل به قدرت نظامی از طریق دولتی وابسته به کار بستند. از این رو به حمایت از رضاخان و طرح کودتایی دیگر پرداختند. کودتایی که باردیگر توسط نیروهای قزاق صورت گرفت، اما با این تفاوت که اگر کودتای پیشین تحت حمایت روس‌ها صورت گرفته بود، در این کودتا نقش اصلی را انگلیسی‌ها ایفا می‌کردند. از این رو می‌توان کودتای سوم اسفند 1299 را نقطه عطفی در روابط سیاسی ایران و انگلیس به شمار ‌آورد، زیرا کودتا سبب خلع روس‌ها از قدرت نظامی قزاق می‌گردید و بدین ترتیب انگلیس که با انقلاب اکتبر 1917 روسیه،‌خود را در صحنه‌ی سیاسی ایران یکه و تنها می‌دید، قصد خود مبنی بر سیطره بر نیروهای نظامی ایران را نیز برآورده می‌ساخت. کودتای دوم: رضاخان می‌آید دخالت آشکار و مستقیم انگلستان در امور ایران به اوایل دوره قاجار و تصرف هندوستان باز می‌گردد که ایران را از لحاظ جایگاه اقتصادی و موقعیت استراتژیک مورد توجه انگلیسی‌ها قرار داد. کشف نفت و ممانعت از حضور روسیه در خلیج فارس و هندوستان را نیز می‌توان از دیگر دلایل مهمی به شمار آورد که سرزمین ایران را نزد انگلیسی‌ها ارزشمند جلوه می‌داد به طوری که این کشور برای دستیابی به منافع بیشتر به خود اجازه نمی‌داد از رخدادهای ایران غافل بماند. 11 عدم تصویب قرارداد 1919 توسط مجلس! جلوگیری از نفوذ روسیه کمونیستی در ایران، حفظ منافع در هندوستان،‌ قیام شیخ محمد خیابان، جنبش میرزا کوچک خان جنگلی، قیام کلنل محمد‌تقی خان پسیان، قیام دلاوران دشتستانی،‌خیزشهای پراکنده در شهرهای مختلف و احساس خطر از حرکت‌های استقلال‌طلبانه مردم در نقاط مختلف ایران از جمله عواملی بودند که لندن را به وجود یک دولت نیرومند مرکزی در ایران مجاب می‌‌کرد. انگلیسیها که در عرصه بین‌المللی خواهان ادامه‌ی جنگ جهانی اول تا شکست نهایی آلمان بودند، از بیم آنکه لشکر قزاق ایران به فرماندهی افسران روسی دستخوش افکار انقلابی روسیه شده و دامنه انقلاب کمونیستی به ایران (که از اوضاع متفقین ناراضی بود) کشیده شود، تلاش خود را جهت برکناری سرهنگ کلرژه فرمانده لشکر قزاق که هواخواه حکومت روسیه بود به کار گرفتند. از این رو سرهنگ استاروزلسکی پس از استعفای سرهنگ کلرژه با حمایت انگلیسی‌ها جانشین او گردید، اما دیری نپائید که او نیز از سوی انگلیسی‌ها کنار گذاشته شد. 12 تا پس از خلع ید فرماند‌هان روسی نیروهای قزاق، سرهنگ اسمایس یکی از ا فسران ارشد انگلیسی برای آموزش ارتش جدید ایران که در قرارداد سرپرسی کاکس پیش‌بینی شده بود جایگزین آنها گردد. اگر چه در این بین مجلس شورای ملی، سردار همایونیکی از اعضای خانواده سلطنتی را به فرماندهی بریگاد قزاق منصوب کرده بود،13 با این حال ژنرال آیرونساید و سرهنگ اسمایس پیش از آن به منظور عملی کردن کودتا، رضاخان میرپنج را شناسایی و انتخاب کرده بودند. انگلیسی‌ها که او را قوی‌ترین فرد یافته بودند، ‌به فرماندهی قزاقهای ایرانی گمارده بودند تا مقدمات کودتا را فراهم آورد. 14 همچنین برای این اقدام،‌ نیروی قزاق تحت فرماندهی رضاخان از حمایت مالی بانک شاهنشاهی که مهم‌‌ترین ابزار تسلط سرمایه مالی انگلستان بر ایران بود، برخوردار گرید تا در اولین ساعات سپیده دم سوم اسفند 1299، رضاخان به عنوان فرمانده تیپ همدان به همراه قزاق‌های تحت فرمانش از قزوین به سمت تهران حرکت نمایند و پایتخت را بدون وقوع مشکلی جدی تحت تصرف خود درآورند. رضاخان در شرایطی با دو هزار قزاق گرسنه، برهنه و بی‌پول به دولت حمله کرد که از یک سو رؤسای سوئدی ژاندارم و دیگر محافظان شهر توسط انگلیسی‌ها تطمیع شده بودند و از سوی دیگر دولت تنها با ششصد ژاندارم به مقابله با او برخاسته بود و وزیر جنگ به قوای دولتی در باغشاه دستور داده بود که به قزاق‌ها تیراندازی نکنند. 15 اگر چه صدور اعلامیه‌ای 9 ماده‌ای رضاخان تحت عنوان «حکم می‌کنم»، در ظاهر بازگشت آرامش و ثبات به ایران را نمایش می‌داد،‌ اما در واقع آغازگر دوره‌ی استبدادی نوین در ایران بود. زیرا طی این کودتا رضاخان نخست به مقام سردار سپه، فرماندهی لشکر قزاق و وزارت جنگ ارتقا یافت و در نهایت در سال 1304 به مقام پادشاهی دست یافت و چتر حکومت مطلق‌‌العنان خود را بر سراسر ایران گشود. رضاخان میرپنج که در محیط قزاقخانه پرورش یافته بود، پس از دست‌یابی به قدرت درصدد تشکیل ارتشی نوین و نیرومند برآمد . از این رو سردار سپه با ادغام دیویزیون قزاق، ژاندارمری دولتی، بریگاد مرکزی و سایر قوای پراکنده‌ی نظامی، از یک سو به عمر قزاقخانه پایان بخشید و از سوی دیگر ارتش جدیدی را به وجود آورد. اما این نیروی نظامی که رضاخان همواره از آن با افتخار سخن می‌گفت، طی جنگ جهانی دوم هنگامی که قوای متفقین در شهریور 1320 به کشور هجوم آوردند، ظرف چند ساعت مضمحل گشت. به شکلی که سربازان با رها کردن سلاحهای خود در خیابان‌‌ها، جوی‌ها و میدان‌ها، پا به فرار گذاشتند و قوای متفقین بدون هیچ مقاومتی از سوی ارتش رضاشاه وارد ایران شدند. 16 نتیجه‌گیری نحوه شکل‌گیری، عملکرد و فرجام نیروهای قزاق، همگی نشان از آن دارد که این نیرو بیش از آن که برآمده از بطن جامعه ایران،‌ در خدمت مردم ایران و در حراست از مرزهای ایران کوشیده باشد، به عنوان ابزاری جهت تحقق منافع بیگانگان عمل کرده است. در بعد خارجی، تشکیل بریگاد قزاق یکی از امتیازات بزرگ ناصرالدین شاه به بیگانگان است که زائیده رقابتهای امپریالیستی میان روسیه و انگلستان محسوب می‌گردد. همچنین عملکرد این نیرو بیانگر این مطلب است که بریگاد قزاق به اهرم فشاری برای اعمال نفوذ بیگانگان و ابزاری جهت برآورده ساختن مقاصد و منافع روسیه و انگلستان در ایران درآمده بود. در مقاطعی این نیرو به عنوان پیشقراول ارتش تزاری و در مقاطعی به عنوان بازوی اجرایی و نظامی انگلیسی‌ها عمل نموده است. در بعد داخلی در کارنامه قزاق‌ها، علاوه بر سرکوبی قیام‌های کلنل محمد‌تقی خان پسیان، میرزا کوچک‌خان جنگلی و شیخ محمد‌خیابانی، دو کودتا نیز مشاهده می‌گردد. کودتاهایی که یکی با حمایت روس‌ها و دیگری با پشتیبانی انگلیسی‌ها صورت گرفتند ولی هر دو توسط قزاقها به وقوع پیوست تاریخ معاصر ایران و سرنوشت ایرانیان را تحت‌الشعاع خود قرار دادند. پی‌نویس‌ها: 1. صادق زیباکلام، سنت و مدرنیسم، ریشه‌یابی علل کوشش‌های اصلاح‌طلبانه و نوسازی در ایران عصر قاجار، تهران، انتشارات روزنه، 1377، صص 231 ـ 337. 2. عبدالرضا هوشنگ مهدوی، تاریخ روابط خارجی ایران از ابتدای دوران صفویه تا پایان جنگ دوم جهانی، تهران، انتشارات امیرکبیر، 1383، ص 300. 3. همان. 4. نیکی آرکدی، ریشه‌های انقلاب ایران، تهران، انتشارات قلم، 1377، ص 120. 5. فیزور کاظم‌‌زاده، روس و انگلیس در ایران (1864 ـ 1914) پژوهش درباره امپریالیسم، ترجمه، منوچهر امیری، تهران، آموزش انقلاب اسلامی، 1371، ص 648. 6. در همین زمینه سفیر انگلیس به وزیر مختار روسیه در ایران گفته بود: «مدتی است که سفیران روس و انگلیس تقریباً ایران را اداره می‌کنند زیرا وزیران بدون مشورت آنها به هیچ اقدامی دست نمی‌زنند.» برای آگاهی بیشتر رجوع کنید به: منصوره اتحادیه نظام مافی، احزاب سیاسی در مجلس سوم (1333 و 1334ق)، تهران، نشر تاریخ ایران، 1371، چاپ اول، ص 20. 7. در تابستان سال 1916 نمایندگان دولتهای انگلستان و روسیه توافق کردند که نیروهای خود را در شمال و جنوب ایران تقویت کنند. خطر آلمانی‌ها یا ترکهای عثمانی و همچنین بازگرداندن امنیت به جنوب ایران، بهانه‌هایی بود که در لندن برای توجیه تقویت نظامی انگلستان در جنوب ایران ذکر می‌شد. قرار بر این شد که روسها نیروی قزاق را تا 11 هزار نفر در شمال کشور افزایش دهند و انگلیسی‌ها نیز یک سازمان نظامی به نام «پلیس جنوب» تحت فرماندهی افسران انگلیسی و با مشارکت نظامیان هندی و ایرانی در جنوب کشور تشکیل دهند. 8. علیرضا ملائی، بریگاد قزاق ایران، صحنه‌ای از مداخلات لجام گسیخته روسیه در ایران، مجله تاریخ و فرهنگ معاصر، سال ششم، شماره 3 و 4 (پاییز و زمستان 1376)، صص 161 ـ 181. 9. پس از امضای قرارداد برست لیتوفسک، تروتسکی مفاد قرارداد را به اطلاع کاردار ایران در پطروگراد رسانید.در ژانویه‌ی همان سال تروتسکی برنامه‌ی پنج ماده‌ای حکومت شوروی برای تخلیه‌ی قشون روس از خاک ایران را در روزنامه‌ی «شورای کارگران و سربازان» انتشار داد. براساس این برنامه،‌بلشویک‌ها تصمیم گرفته بودند که افسران روس لشکر قزاق را نیز به روسیه احضار کنند. 10. انقلاب مشروطیت (از سر مقالات دانشنامه ایرانیکا) ترجمه، پیمان متین،‌ انتشاران امیرکبیر، 1382، ص 126. 11. دنیس رایت، انگلیسیان در ایران، ترجمه غلامحسین صدری افشار،‌ تهران، انتشارات دنیا،‌1357، صص 18ـ 17. 12. ملک‌الشعراء بهار، تاریخ مختصر احزاب سیاسی ایران، امیرکبیر، 1371، ج 1، صص 78» 74. 13. خاطرات سری آیرونساید،‌تهران، مؤسسه پژوهش و مطالعات فرهنگی و مؤسسه خدمات فرهنگی رسا، 1373، صص 200ـ 203. 14. همان، صص 356 ـ 359. 15. پیشین، ملک‌الشعراء بهار، ج 1، ص 67. 16. حسین فردوست، ظهور و سقوط سلطنت پهلوی (خاطرات ارتشبد حسین فردوست)، تهران، انتشارات اطلاعات، ج 1، ص 99. منبع: ماهنامه الکترونیکی دوران - شماره 12

...
110