انقلاب اسلامی :: در جستجوی ثبات در میانه آشوب:

در جستجوی ثبات در میانه آشوب:

سیاست آمریکا در قبال ایران، ۱۳۴۰ تا 1342

24 مهر 1402

ویکتور و. نِمچنوک

مترجم: روح‌الله گلمرادی

بخش اول

 

*توضیح گروه ‌ترجمه و پژوهش منابع خارجی دفتر ادبیات انقلاب اسلامی: دوره ریاست جمهوری جان اف کندی یکی از فرازهای مهم روابط ایران و آمریکا است. تاکنون کتابها و مقاله‌هایی به‌منظور بررسی و تبیین این دوره تاریخی به نگارش درآمده‌اند. مقاله زیر نیز با هدف بررسی و تحلیل سیاست دولت کندی نسبت به ایران تألیف شده است. نویسنده مدعی است که بر خلاف نظر برخی از محققین، موضوع «ثبات سیاسی» مهم‌ترین دغدغه سیاست دولت کندی نسبت به ایران بود و مقامات آمریکا در سخن و با لفاظی از اصلاحات سیاسی حمایت می‌کردند؛ اما هرگز برای اصلاح نهادهای سیاسی ایران تلاش نکردند. حتی مقامات سفارت آمریکا در تهران معتقد بودند انتخابات آزاد موجب تحریک به بی‌طرفی و خروج ایران از پیمان سنتو می‌شود و این اتفاق برخلاف منافع آمریکا در منطقه است. نویسنده[1] که از اسناد دولتی آمریکا بهره فراوان برده است، به این نتیجه می‌رسد که دولتمردان کندی با توجه به فضای جنگ سرد و رقابت با شوروی، بیشتر به ایجاد و حفظ ثبات در ایران توجه می‌کردند تا فضای باز سیاسی. از این‌رو به شاه و دولت علی امینی فشار می‌آوردند که از طریق اجرای برنامه‌های اقتصادی، ثبات سیاسی در کشور ایجاد کنند. در آخر هنگامی‌که امینی نتوانست برنامه‌های خود را به پیش ببرد، مقامات دولت کندی به قدرت‌گیری شاه و دخالت وی در اجرای برنامه‌های اصلاحی اقتصادی رضایت دادند تا ثبات در ایران برقرار شود.

 

****

چکیده

موضوع اصلاحات سیاسی بر آثار مربوط به روابط ایران و آمریکا در دوران ریاستجمهوری جان اف کندی سایه انداخته است. این مقاله بر این نظر است که توجه نابه‌جا به اصلاحات سیاسی، فهم اندیشه مقامات آمریکایی را دشوار کرده، ماهیت تلاشهای اصلاحی آنها را غلط توصیف نموده ارتباطاتی را بین انقلاب اسلامی ایران و سیاست خارجی دولت کندی جعل کرده که از نظر تاریخی چندان قابل‌اتکا نیستند. بنابراین، مقاله حاضر از طریق برجسته‌کردن جستجوی واشنگتن برای ثبات به‌عنوان هدف اصلیِ سیاست آمریکا در قبال ایران به دنبال تدارکِ اصلاحیه‌ای برای این آثار است.

 

در ۱۷ ژوئیه ۱۹۶۲/ ۲۶ تیر ۱۳۴۱، علی امینی، نخست‌وزیر ایرانیِ مورد حمایت آمریکا، در بحبوحه سلسله‌ای از بحرانهای مالی استعفا کرد. کناره‌گیریِ او تغییر اندکی به وجود آورد. در بهار سال بعد، دانشجویان تهران به خیابانها ریختند و خواستار برگزاری انتخابات آزاد و پایان دادن به سلطه بیگانگان بر ایران شدند. در ماه مارس/ اسفند (یا فروردین)، گروهی از افسران نظامیِ ناراضی از این آشوب برای انجام کودتا استفاده کردند. آنها به نخست‌وزیر شلیک کردند، جمهوری موقت ایران را تأسیس و فرمان سیاست خارجیِ عدم‌تعهد را صادر کردند. برخی از این انقلابیون که گرایشهای کمونیستی داشتند، از ترس واکنش متقابل، فوراً با شوروی ارتباط برقرار نمودند و از آن درخواست حمایت کردند. شوروی با اعزام پنج لشکر تفنگدار موتوریزه[2] از ترکستان به تهران، انتقال هوایی دو لشکر به آبادان و تصرف کلیه فرودگاه‌ها، تقاطعهای جاده‌ای و خطوط ریلی در جنوب ایران به این درخواست جواب داد. آمریکا به‌سرعت پاسخ داد: ناوگان ششم به دریای مدیترانه و دسته‌های ناوگان هفتم به دریای عرب مأمور شدند. واشنگتن دستور دو پرواز لجستیکی، یکی از اروپا به ترکیه و دیگری از آمریکا به اروپا را صادر کرد؛ همچنین مقامات آمریکایی از توکیو درخواست اجازه استقرار سلاحهای هسته‌ای را در ژاپن داشتند. در حالی که مسکو به جهان هشدار داد که درگیری را گسترش ندهد، ۳۰ فروند زیردریایی شوروی به سمت خلیج‌فارس حرکت کردند و مانورهای پیمان ورشو در آلمان شرقی و چکسلواکی آغاز شد. ابرقدرتها برای جنگ آماده شدند.[3]

اگر این سلسله [حوادث] به جای «المپیاد دوم» ـ شبیه‌سازی نظامی‌ای که وزارت دفاع آمریکا در دسامبر ۱۹۶۲ انجام داد[4]‌ ـ در صحنه بین‌المللی آشکار می‌شد، ممکن بود این جنگ رخ دهد. اگرچه نبردی جهانی بر سرِ ایران هرگز به وقوع نپیوست، اما این مانور اهمیت دارد زیرا موضوعات بی‌ثباتی سیاسی، توسعه‌نیافتگی اقتصادی و ترس از نفوذ بیشتر شوروی در خاورمیانه را روشن می‌کند که بر روابط ایران و آمریکا در دوران ریاست جمهوری جان اف کندی حاکم بود. مانند برلین و به‌طور کل آلمان، تصور می‌شد که ایران نقطه اشتعالی بود که می‌توانست جنگ سرد را به جنگ ویرانگر جهانی سوم تبدیل کند و با توجه به بحران ایران در ریشه تقابل شرق و غرب، در مانورهای محرمانه به همان اندازه فیلمهای تخیلی (مانند فیلم Threads، انگلستان ۱۹۸۴) سناریوهای فراوان وجود داشت.

آثار پراکنده در مورد روابط ایران و آمریکا در اوایل دهه ۱۹۶۰/1340، اولویت این موضوعات را منعکس کرده است، بدون این‌که  مانع از دستیابی نویسندگان به نتایج متفاوت شود. بَری روبین و جیمز بیل تحلیلهایی از سیاست آمریکا در قبال ایران پس از انقلاب اسلامی ارائه کردند که سیاست خارجی کندی را در چارچوب روایت بزرگ‌ترِ روابط ایران و آمریکای پس از جنگ جهانی دوم قرار می‌دادند.[5] مطابق نظر روبین، مقامات کندی واقعاً به دنبال مهار اشتهای شاه برای تسلیحات نظامی غیرضرور و ارائه برنامه‌ریزی بلندمدت اقتصادی در تهران بودند، اما معلوم شد اجرای سیاست آمریکا دشوار است و شکست آن در آمریکاستیزیِ انقلاب اسلامی آشکار شد. بیل همچنین انقلاب اسلامی را پیش‌بینی می‌کند، اگرچه تفسیر او به میزان زیادی منفی‌تر است. به نظر او دولت کندی که به دنبال حفظ وضعیت سیاسی موجود بود، شاه را تحت فشار قرار داد تا اصلاحاتی گزینشی انجام دهد، اما واشنگتن با این‌که بیش از پیش درگیر امور ایران شد، آرزوهایی سیاسی در سر می‌پروراند که نتوانست برآورده‌شان کند. تلاشهای اصلاحی آمریکا به دلیل پایبندیِ نادرست به وضعیت موجود، با کنترل پلیسی و اقدامات ضدشورش خنثی می‌شد و هم‌ذات‌پنداری روزافزون واشنگتن با رژیم شاه منجر به تجلی نهاییِ «تراژدی روابط ایران و آمریکا» یعنی وقایع ۱۳۵۷ شد. جیمز گود، که پس از روبین و بیل دست به قلم برده است، بر شکافها در تشکیلات سیاست‌گذاری بین «سنت‌گرایان» و «پیشتازان جدیدِ[6]» کندی تمرکز کرده است.[7] او معتقد است سنت‌گرایان در وزارت امور خارجه  و (دفتر) خدمات خارجی، به‌خاطر ترجیح‌شان بر این‌که   در چارچوب بوروکراسیِ سیاست‌گذاری کار کنند و ترس از گرایش ایران به سمت شوروی، به دنبال حفظ وضعیت موجود در ایران بودند، در حالی که کسانی که در حلقه کندی بودند دقیقاً به دلیل ترس از بی‌ثباتی و سلطه شوروی، طرفدار اقدامات چشمگیر و تغییرات گسترده بودند.[8] این رویکردهای متناقض، دولت را به این‌سو‌ سوق داد که شاه را به اصلاحات ترغیب کند و کورکورانه تلاشهای اصلاحی‌اش را به‌عنوان تلاشهایی اصیل بپذیرد. در این فرآیند، مقامات دولت کندی «زنجیره‌ای از رویدادها را به راه انداختند که در نهایت انقلاب ایران در سال ۱۳۵۷ را به وجود آورد.»[9]

این تفاسیر با وجود نتایج قابل‌توجه‌شان، نقطه‌ضعفهای متعددی دارند. نخست این‌که همه آنها بین سیاست خارجی کندی و انقلاب اسلامی ارتباط برقرار می‌کنند. اما چنین ارتباطی بیش از آن‌که روشنگر باشد، ابهام‌زاست زیرا نمی‌تواند سیاست آمریکا در آن دوره زمانی را متناسب با شرایط خودش تحلیل کند. انقلاب اسلامی رویدادی پیچیده با علل متعدد بود. مشاوران کندی کاملاً از احتمالات خیزش انقلابی در ایران آگاه بودند، اما نتوانستند رنگ‌و‌بوی اسلامی قویِ قیام ۱۳۵۷ را پیش‌بینی کنند. تشکیلات مذهبی ایران دیرزمانی بود در امور سیاسی نفوذ داشتند، اما بیشتر روحانیان هرگز مشارکت سیاسیِ مستقیمی نداشتند. قرن بیستم شاهد تغییری تدریجی در فرهنگ سیاسی ایران بود که بدون آن محبوبیت [آیت‌الله] خمینی غیرممکن بود. در حالی که این تغییر فرهنگی برای درک انقلاب اسلامی ضروری است، اما در بیشتر دوران حضور کندی در مسند ریاست‌جمهوری، این امر مشهود نبود. دوران ریاست‌جمهوری او در دوره‌ای اتفاق افتاد که بسیاری از روشنفکران ایرانی نگاه خصمانه‌ای به مظاهر اسلام در زندگی عمومی داشتند.[10] تا سپتامبر ۱۹۷۸/ شهریور ۱۳۵۷، کسی در تهران به فراخوانهای رادیکال برای جمهوری اسلامی توجهی نمی‌کرد.[11]

مهم‌تر از آن، مشغولیتهای ذهنی نسبت به رویدادهای سال ۱۹۷۸/۱۳۵۷، محققان را بر آن داشته تا مفروضات نادرست و درک ناقصِ سیاست‌گذاران را بدون تأکید کافی بر انگیزه‌های سیاست‌گذاری، برجسته کنند. این غفلتی ناخوشایند است زیرا مورخین با اولویت‌دادن به اقدام بر انگیزه، منطق پشت اقدام آمریکا در ایران را نادیده گرفته‌اند. گود به‌شدت از شکست واشنگتن در دستیابی به اصلاحات سیاسی، اجتماعی و اقتصادیِ معنادار در ایران انتقاد می‌کند، اما اظهارنظر او به‌طورکلی اهداف و ابزارها را با هم قاطی می‌کند. هدف سیاستِ آمریکا، ثباتِ طرفدار غرب بود. اصلاحات وسیله‌ای برای دستیابی به این هدف بود و هرگز به‌خودیِ خود هدف نبود. انتقادات از این‌که  چرا اقدامات سیاست‌گذاری ناقص بودند، انتقاداتی به‌جا هستند، اما وقتی از انگیزه‌ها جدا می‌شوند، درک این موضوع که سیاست‌گذاران، جهان را چگونه می‌پنداشتند و تا چه حد خود را در تحقق اهداف‌شان موفق می‌دانستند، مبهم می‌کند.

اگرچه آثار مربوط به دوران ریاست‌جمهوریِ کندی، تمایلات متضاد سیاست‌گذاران برای رقابت و سازش با شوروی را زیر سؤال برده است، اما مشخص نیست آیا اقدامات آمریکا در ایران در پی پیروزی بود یا تلاشی برای همزیستی.[12] دولت کندی، همانند دولتهای پیشین، همچنان از تمایل شوروی برای سلطه بر منطقه هراس داشت. مادامی که ایران غرب‌گرا باقی می‌ماند، آنها تغییری در عزم خود برای حفظ ثبات در ایران انجام نمی‌دادند. آنچه جدید بود، تأکیدشان بر نوسازی بود که به گفته مایکل لِیتم[13] ابزاری برای «ترویج جهانی لیبرال بود که در آن توسعه کشورهای «نوظهور» از امنیت آمریکا محافظت می‌کردند.»[14] لیتم پس از تمرکز بر تلاشهای نوسازی در آمریکای لاتین و ویتنام، نتیجه می‌گیرد که سیاست‌گذاران «مسیری را برای گسترش مستمر قدرت آمریکا ترسیم می‌کنند.»[15] در ارتباط با ایران، مقامات آمریکایی تلاشهای نوسازی‌شان را به جستجوی ثبات هدایت کردند. آن‌طور که سیاست‌گذاران تصور می‌کردند، ایران به‌شدت به منافع امنیتی آمریکا وابسته بود. ترس از بی‌ثباتی ایران که از دولتهای قبلی به ارث رسیده بود، در خلال سالهای ۱۹۶۱/۱۳۴۰ تا ۱۹۶۳/۱۳۴۲ از اصلی‌ترین ترسهای واشنگتن بود. با وجود ابهام در نیات واشنگتن، اهداف آمریکا همیشه به‌وضوح تعریف شده بود. ثبات، هدفی بود که مقامات آمریکایی سیاست‌شان را نسبت به ایران حول آن بنا کردند و معیاری بود که موفقیت سیاست‌شان را با آن می‌سنجیدند. محققان بهتر است دوباره بر اهمیت آن تأکید نمایند.

 

انگیزه‌های سیاستگذاری: نوامبر ۱۹۵۸/آبان ۱۳۳۷ ـ می ۱۹۶۱/اردیبهشت ۱۳۴۰

بسیاری از آنچه را که دربارة روابط ایران و آمریکا در زمان کندی بدیهی شد را می‌توان در سیاستهای دولت آیزنهاور ردیابی کرد.[16] در بیانیه خط‌مشی شورای امنیت ملی NSC 5821/1 بیان شد: «موقعیت استراتژیک ایران بین شوروی و خلیج فارس و ذخایر نفتی بزرگ آن باعث می‌شود حفظ دوستی، استقلال و تمامیت ارضی ایران برای آمریکا اهمیتی حیاتی پیدا کند.»، اما این کار به دلیل آشفتگی داخلی ایران که ناشی از تزلزل شاه در اصلاحات اجتماعی، اقتصادی و سیاسی بود، دشوار شد. طبقه متوسط «مدرن»، مشتاق چنین اصلاحاتی بود و شکست شاه در عمل به وعده‌های قبلی منجر به جنبش اپوزیسیون نیرومندی در میان ایرانیانی شد که رفاه بیشتری داشتند.[17] اگرچه تشویق شاه به نفع آمریکا بود، اما با انجام این کار باید خطر دورکردن او و بازگشتش به موضع بی‌طرفیِ قرن نوزدهمی ایران و پذیرش احتمالیِ کمکهای شوروی را می‌پذیرفت. این دوراهی دشوار وجود داشت: اگر دولت آمریکا کاری انجام نمی‌داد، اپوزیسیون طبقه متوسط به زیان منافع آمریکا غالب می‌شد؛ اگر آمریکا خواستار اصلاحات می‌شد، ممکن بود شاه برخلاف منافع آمریکا عمل کند. در هر صورت، جهت‌گیری غربگرایانة ایران احتمالاً به خطر می‌افتاد.

ناآرامیهای سیاسی ایران عمدتاً از مشکلات اقتصادی ناشی می‌شد. فساد گسترده بود و امتناع شاه از اصلاح نظام اقتصادی در اواخر دهه ۱۹۵۰/۱۳۳۰ با وجود این واقعیت که از سال ۱۹۵۴/۱۳۳۳ تا ۱۹۶۰/۱۳۳۹ درآمد نفتی ایران از 7/36 میلیون دلار به 7/26 میلیون دلار رسیده بود، رکود به وجود آورد.[18] چون درآمد نفتی برای پوشش هزینه‌های کشور کافی نبود، تهران به تامین مالی از راه کسر بودجه و کمکهای بودجه‌ای آمریکا روی آورد که در این فرآیند ذخایر خارجی ایران را کاهش داد. شاخص هزینه زندگی به‌سرعت افزایش یافت و در سال ۱۹۶۰/۱۳۳۹ با افزایش ۳۵ درصدی نسبت به سطح سال ۱۹۵۴/۱۳۳۳ به اوج خود رسید. نتیجه، بی‌ثباتیِ رژیم شاه بود: وقوع اعتصابات بزرگ از سه اعتصاب در سالهای ۱۹۵۵-۱۹۵۷/۱۳۳۴-۱۳۳۶ به بیست مورد در سالهای ۱۹۵۷-۱۹۶۱/۱۳۳۶-۱۳۴۰ افزایش یافت.[19] فقط بخشی از این تحولات برای مقامات آیزنهاور آشکار بود، اما آنها عمیقاً نگران بودند.

سیاست‌گذاران با هدف ایجاد ثبات در ایران، سه هدف سیاسی را مشخص کردند. یکی حفظ «ایرانی عاری از سلطه شوروی» بود که به امنیت غرب کمک نماید. علاوه بر این، آمریکا به دنبال «توسعه سیاسی، اجتماعی و اقتصادی» بود که از دولتی باثبات و مردمی حمایت می‌کرد تا بتواند در برابر پیشرفتهای کمونیستی مقاومت کند. در نهایت، سیاست آمریکا دسترسی جهان آزاد به نفت ایران را تضمین می‌کرد.[20] برای دستیابی به این اهداف، مقامات چندین استراتژی ترسیم کردند. واشنگتن بر هماهنگی پروژه‌ها و برنامه‌ریزی ملیِ بهتر برای تحریک اقتصاد ایران تأکید می‌کرد، البته نه لزوماً برنامه‌ریزی بلندمدت، زیرا این طرحها از نظر سیاسی به اندازه پروژه‌های کوتاه‌مدت‌تر به چشم نمی‌آمدند.[21] برای اصلاح ساختار اجتماعی، از اصلاحات ارضی و بازنگری در رابطه مالک و زارع حمایت کرد. از نظر سیاسی، از شاه خواسته شد که مسئولیت اداری را به زیردستان محول کند و «رویه‌های قانونی و قضایی» را آزاد بگذارد تا نگرانیهای مخالفان را رفع کند.[22] سرانجام، در ارتباط با ارتش، سیاست‌گذارانْ شاه را متقاعد کنند که بی‌ثباتی داخلی تهدید بیشتری به دنبال دارد تا تهاجم خارجی و این‌که تمرکز باید بر کارآمدکردن نیروهای مسلح ایران باشد نه تقویت آن.[23] به عبارت دیگر، شکست سیاست آمریکا یعنی «بازگشت ایران به بی‌طرفی یا تحت کنترلِ شوروی بودن، نشان‌دهنده شکستهای روانی بزرگ با عواقبی برای اعتبار آمریکا در سراسر خاورمیانه و آسیا بود.»[24]

مقامات با وجود صدق نیت، در پیاده‌سازیِ کامل این برنامه در سیاست آمریکا در پایان دوره ریاست‌جمهوری آیزنهاور شکست خوردند. دولت کندی باید با عنصری دیگر مبارزه می‌کرد که تهدیدی برای بی‌ثباتی ایران بود و آن رگبار پروپاگاندای شوروی با هدف تحریک شورش علیه شاه بود.[25] مسکو به‌شدت از تصمیم ایران برای پیوستن به پیمان بغداد در سال ۱۹۵۵ انتقاد می‌کردند. رهبران شوروی از ترس این‌که آمریکا یا بریتانیا به دنبال ایجاد پایگاه‌هایی در ایران برای حمله به اهداف شوروی باشند، در دسامبر ۱۹۵۸ معاهده عدم‌تجاوز پنجاه ساله‌ای را پیشنهاد کردند که در عین حال به ایران علیه پیمانی نظامی با آمریکا هشدار می‌داد.[26] محمدرضا شاه که نگرانی عمیقی نسبت به امنیت ایران داشت، به اهداف شوروی بدبین بود: او شاهد تلاش زورگویانه استالین برای ایجاد کشور اقماری شوروی در استان آذربایجان ایران پس از جنگ جهانی دوم بود و حتی نگران انقلابی بود که در آن تابستان، پادشاهی محافظه‌کار را در عراق سرنگون کرد. او در مواجهه با انتخاب بین دوستیِ متضادِ آمریکا و شوروی، ترجیح داد از طریق بستنِ قراردادی دوجانبه با آمریکا، روابط خود را با غرب تقویت کند. در پاسخ، شوروی عملیات رادیویی‌ محرمانه‌ای را از ایروان آغاز کرد که از شاه به‌عنوان دست‌نشانده غرب انتقاد می‌کرد و به دنبال ایجاد کودتا بود.[27]

اندکی پس از تحلیف کندی، به نظر می‌رسید سیاست آمریکا نیاز فوری به بازنگری داشت. دور تازه‌ای از انتخاباتهای تقلبی در ایران باعث افزایش فعالیت ضدرژیم شده بود. بولتن اطلاعات مرکزی[28] گزارش داد که تظاهرات دانشجویی، جمعیت زیادی را در تهران به خود جلب کرد و در نهایت موفق به تعطیلی بازار شد. شاه که از این مشکلات و همچنین از تداوم تبلیغات شوروی روحیه‌اش تضعیف شده بود، شروع به بازاندیشی در موضع «کاملاً متخاصم» ایران در قبال شوروی کرد و به نخست‌وزیر، شریف امامی، دستور داد «بررسی کند که شوروی مایل به انجام چه کاری برای ایران است.»[29]

در واکنش به این تحولات، جان بولینگ[30] ـ کارمند وزارت امور خارجه  و ر‌ئیس میز ایران در دفتر امور یونان، ترکیه و ایران ـ مقاله‌ای نوشت که در آن دوباره شرایط سیاسی ایران را ارزیابی کرد.[31] بولینگ به‌دقت روی اپوزیسیون ضدشاه تمرکز کرد. او متذکر شد که پویاترین منبع این اپوزیسیون عبارت بود از «آن عناصر شهری که بین فرهنگی سنتی که آن را رد کرده‌اند و سنت غربی که نمی‌توانند به‌طور کامل آن را بپذیرند، گرفتار شده‌اند.» او اعضای این گروه را «مصدقی‌ها» نامید زیرا در سنت محمد مصدق، که تجلی آن جبهة ملی بود، آنها به انگلیس و به شوروی بی‌اعتماد بودند و روزبه‌روز به آمریکا بدگمان می‌شدند. از نظر بولینگ، اعضای جبهة ملی بسیار عوام‌فریب به نظر می‌رسیدند و او از نفوذ آنها بر «توده‌های شهریِ» کمترتحصیل‌کرده ایران می‌ترسید.[32] این نفوذ به دلیل ویژگیهای متغیر رهبریِ جبهه اهمیت داشت. رهبران قدیمی‌تر که وارث انقلاب مشروطه ۱۲۸۵ بودند، از ارزشهای سلطنت مشروطه، مجلسی با انتخاب آزادانه و ایرانی خودمختار و عاری از فشار امپریالیستی حمایت می‌کردند. به نظر بولینگ، اما رهبران ملی‌گرای جوان‌، در حالی که ارزشهای مشابهی داشتند، «رادیکال‌تر»، «بیشتر مستعد خشونت»، «ضدآمریکایی‌‌تر»، «تحت‌تأثیر امواج تبلیغات قدرتمندِ شوروی» و از همه مهم‌تر آسیب‌پذیر در برابر نفوذ کمونیستها بودند. به این دلایل، افتادن قدرت به‌دست جبهة ملی ضربه سختی به منافع آمریکا بود.

بولینگ که جبهة ملی را قدرتمندترین گروه اپوزیسیون می‌دانست، به‌طور ویژه به این جبهه توجه کرد. اپوزیسیون «راست» متشکل از زمین‌داران فئودال، رهبران ایلات و برخی روحانیون بود، اما تهدیدی جدّی برای رژیم به شمار نمی‌رفتند، زیرا این اپوزیسیون از طبقه متوسط شهری بیش از شاه می‌ترسید. «(سازمان) نگهبانان آزادی»، گروهی که نمایندة طبقه پایین کارگر بود، گروه کوچکی بود. بولینگ همچنین دهقانان ایران را نیروی سیاسی برجسته‌ای به حساب نمی‌آورد. در حالی که آنها «احترامی ناخودآگاه و نیمه‌مذهبی» برای شاه قائل بودند، اما سنتِ کنش سیاسی، اطلاعی از مشکلات سیاسی کشور نداشتند. به همین ترتیب، از آن‌جایی که شاه بیشتر قدرتش متکی بر نخبگان زمین‌داری بود که بر رعایای[33] خود اربابی می‌کردند، مالکان سدی بین دهقان و پادشاه به‌وجود آوردند که به‌راحتی نمی‌شد بر آن غلبه کرد. بولینگ، مانند پیشینیان خود، به این نتیجه رسید که سیاست آمریکا برای کاهش بی‌ثباتی ایران طبیعتاً بر طبقه متوسط شهری متمرکز خواهد بود.

بخش آخر این تحلیل به بررسی اقدامات احتمالی آمریکا در ایران پرداخت. بولینگ با پیشنهادهایی مبنی بر این‌که واشنگتن به شاه فشار بیاورد تا از برنامه‌اش حمایت کند، به‌شدت مخالفت کرد. هرگونه فشار برای پایان دادن به فساد، دمکراتیزه‌کردن نظام سیاسی و انجام اصلاحات ارضی بیشتر، نتیجه عکس داشت زیرا به اشتباه متضمن این بود که پهلوی «دست‌نشاندة آمریکا» است: «هر اولتیماتوم یا حتی توصیه‌های بی‌ملاحظه آمریکا ممکن بود از سوی شاه مداخله تحمل‌ناپذیر در امور او تلقی شود و احتمالاً منجر به اقدامات متناظر از جانب او به سمت شوروی و بی‌طرفی می‌شد.» این مشکلی بزرگ بود: آمریکا نتوانست جبهة ملی را بپذیرد، از طرفی هم نتوانست شاه را نادیده بگیرد. تلاشهای بسیار مشتاقانه برای اصلاحات و توسعه ممکن بود بی‌ثباتی ایران را بهبود بخشد، اما صرفاً به بهای جهت‌گیری غرب‌گرای آن. در نتیجه، بولینگ طرفدار تداوم حمایت آمریکا از شاه بود به‌نحوی که با «نتیجه‌گیریهای مستمر و البته دقیق» از جانب سفیر آمریکا همراه باشد مبنی بر این‌که  شاه باید به مشکلات داخلی رسیدگی کند.[34]

جان گود مورخ، بولینگ را یکی از خیل محافظه‌کاران وزارت امور خارجه  معرفی کرده که روابط ایران و آمریکا را از چشم‌اندازی سنت‌گرا بررسی می‌کند. بولینگ به جمعِ دین راسک، وزیر امور خارجه، ادوارد ویلز سفیر که در حال رفتن بود و جان هولمز، سفیر تعیین‌شده، به‌عنوان مقاماتی سیاستگذار پیوست که «مخالف مداخله در امور داخلی ایران بودند از ترس این‌که  ایران ممکن بود در نتیجه بی‌ثبات شود و بی‌ثباتی بتواند مزیتی برای شوروی‌ ایجاد کند.» این افراد با این نظر که ایران به‌طور خطرناکی بی‌ثبات بود، موافق بودند، اما رویکرد محتاطانه‌تری از جانب آمریکا را ترجیح می‌دادند که شاه را آرام کند و وفاداری او به غرب را در فشارهای اصلاح‌طلبانه بر مقامات ایرانی حفظ نماید.[35]

از فوریه/بهمن 1339 تا می/اردیبهشت 1340، روابط ایران و آمریکا بازتاب این تحولات سنتی بین اضطراب سلطنتی و هم‌دردی آمریکا بود. هنگامی که شاه، سپهبد تیمور بختیار، رئیس ساواک را با نامه‌ای برای کندی به واشنگتن فرستاد، راسک، رئیس‌جمهور را قانع کرد تا از او استقبال کند. راسک هشدار داد که «روحیه شاه پایین است» و «او به احتمال زیاد دیدار نکردن شما با سپهبد را مؤید شدیدترین ترسهای خود از کاهش علاقه آمریکا به ایران و حمایت از آن تفسیر خواهد کرد.»[36] اطلاعات آمریکا اذعان داشت اگر شاه متقاعد شود که دوستی آمریکا رو به افول است، احتمال سازش ایران با شوروی افزایش خواهد یافت.[37] کندی تصمیم گرفت نه فقط شخصاً از بختیار استقبال کند بلکه و. آوریل هریمن[38] را که قبلاً محمدرضاشاه با او نوعی دوستی برقرار کرده بود، عازم [تهران] کند تا شاه را خوشحال کند و در عین حال فهمی دست ‌اول و بی‌واسطه از اوضاع داخلی کشور پیدا کند.[39] شاه از این نمایشِ حمایت خرسند شد. او از این فرصت بهره گرفت، بر نقش ایران به‌عنوان «شریک قدرتمند غرب» تأکید و از واشنگتن طلب کمک نظامی، اقتصادی و فنی کرد.[40]

هریمن با مشاهده پیشرفت در ایران از زمان آخرین سفرش در یک دهه پیش، تحت‌تأثیر قرار گرفت: او به مقامات وزارت امور خارجه  گفت: «مردم بهتر به نظر می‌رسند» و مقامات ایرانی «در حال برنامه‌ریزی بهتری هستند.»[41] علاوه بر این، شاه ظاهراً معتقد بود که اگر تهدید به‌قدرت رسیدن کمونیستها نباشد، ایرانِ غیرمتعهد نمی‌تواند وجود داشته باشد. هریمن نیاز به «اصلاحات سیاسی، اجتماعی و اقتصادی» را راه‌حلی برای مشکلات ایران ذکر کرد، اما بلافاصله خاطرنشان کرد که واشنگتن نمی‌تواند شاه را به اکراه به کاری وادارد.[42] پیشنهاد او مبنی بر این‌که  آمریکا «با جدیت و البته نه پرخاشجویانه» به اصلاحات تشویق کند، بازتاب دعوت جان بولینگ به «نتیجه‌گیریهای مداوم و البته دقیق» بود و او را به‌عنوان کسی که به اندازه بولینگ سنت‌گراست، نشان می‌دهد.

اما از یک جنبه، توصیه‌های هریمن از توصیه‌های بولینگ فراتر می‌رفت. بولینگ بر اهمیت ارتش ایران برای شاه تأکید می‌کرد زیرا ارتش به‌سانِ ابزارِ قدرت شخصی او عمل می‌کرد.[43] بولینگ نوشت «این‌که  از شاه بخواهیم از اهمیت عنصر نظامی در حکومت ایران بکاهد، حمله به حساس‌ترین ویژگی شخصی او خواهد بود و او را کاملاً دلسرد خواهد کرد.»[44] اما هریمن مایل بود وضعیت نظامی موجود در ایران را تغییر دهد: «اگر ما بتوانیم در ارتباط با پشتیبانی هسته‌ای‌مان و برخی تجهیزات مدرن حتی با وجود کاهش نیروها، اطمینانی معقول به [شاه] بدهیم» او با کمال میل کاهش سطح نیرو را خواهد پذیرفت و درگیر توسعه اقتصادی و اجتماعی می‌شود.[45] سیاست آمریکا در دوران آیزنهاور به دنبال ثابت نگه‌داشتن سطح نیروهای ایران و افزایش کارایی آنها بود، اما هریمن اکنون مایل بود کاهشهایی را در نظر بگیرد تا بودجه بیشتری را به سمت توسعه هدایت کند. اندیشه او تأییدی دوباره بر این موضوع بود که تهدید اصلی برای ثبات ایران و به تبع آن منافع آمریکا، ناآرامی داخلی است و نه تهاجم خارجی.

در حالی که سنت‌گرایان وزارت امور خارجه از رویکردی میانه‌رو برای جلوگیری از دورشدنِ شاه حمایت می‌کردند، جریان فکریِ متفاوتی در میان دیگر مقامات دولت ظاهر شد. پیش از دیدار هریمن با کارکنان وزارت امور خارجه، کنت هانسن، معاون دفتر بودجه، تحلیل خود را از مشکل ایران منتشر کرد. هانسن پیش از این مدتی را در ایران گذرانده بود و بر مشکلات اقتصادی آن تمرکز کرده بود. تجربه‌اش او را متقاعد کرد که سیاست آمریکا در ایران به‌شدت گمراه است. دیدگاه‌های هانسن با دیدگاه‌های گروهی از سیاست‌گذارانی هم‌سو بود که برای تغییر رویکرد آمریکا در قبال ایران فشار می‌آوردند.

هانسن گله می‌کرد که مقامات ایرانی تمایلی به مشارکتِ فعالانه در توسعه و اصلاحات ندارند. از آن‌جایی که سیاست آمریکا هرگز به‌نحوی مؤثر تعهد واشنگتن به توسعه اقتصادیِ پایدار را نشان نداده بود، تصویر تردید و بی‌تصمیمی، مشخصه برنامه آمریکا بود.[46] همانند شرایط اقتصادی، جوّ سیاسی ایران نیز آشفته بود:

ناآرامیهای ناشی از شکست انتخاباتی و تغییرات اخیر کابینه ... تنشهایی را به‌وجود آورده و عدم‌قطعیت را تشدید کرده است. در محافل حاکم، نگرانی از نگرش احتمالی دولت جدید نسبت به ایران مشهود است. انتظارات گروه‌های اپوزیسیون برانگیخته شده است.

هانسن معتقد بود راه‌حلی برای این مشکل در دست نبود زیرا مأموریت آمریکا قادر به «انعکاس تصوری از صلاحیت و رویکرد کارآمد ایالات متحده» برای ایرانیان نبود و به این خاطر که برنامه کمکیِ آمریکا «عادت تکراریِ باقیمانده از گذشته » بود.

هانسن از این حمایت می‌کرد که ایران باید درباره این سه موضوع، سیاست جدیدی را پی‌بگیرد: برنامه تثبیت[47]، برنامه سوم عمرانی و ناآرامیهای سیاسی اخیر در شهرهای ایران. برنامه تثبیت و برنامه عمرانی بر تلاشها برای بهبود اقتصاد بحران‌زده ایران متمرکز بودند؛ به میزانی که «توسعه اقتصادی سالم» از لحاظ نظریْ ویژگیِ سیاست آیزنهاور بوده، این تلاشها جدید نبودند. آنچه تازه بود، تصور هانسن از این بود که آمریکا چگونه می‌توانست موقعیتی سیاسی را به‌وجود آورد که اصلاحات به دنبال داشته باشد. ناآرامیهای سیاسی «شاهدی از نیاز و خواستِ بهبود گسترده مدیریت و رهبری سیاسی و برخی تلاشهای ملموس برای اصلاحات بود.» رویکرد هانسن بر مقاماتی غیر از شاه متمرکز بود. سیاست قبلی آمریکا، واشنگتن را به محبوبیت شاه به‌شدت گره زده بود، اما آماده کردنِ نخست‌وزیر و کابینه‌ای مستقل به دیپلماتهای آمریکایی این امکان را می‌داد تا رویکرد کارآمدتری داشته باشند و از افزایش آمریکاستیزی بکاهند که جان بولینگ بسیار هوشمندانه در رهبران جوان‌تر جبهة ملی مشاهده کرده بود. پیشنهاد هانسن از مواضع قبلی فاصله داشت که فرض می‌کردند شاه تنها ضامنِ ماندگارِ منافع آمریکا در ایران است و هر حرکتی که از او فاصله گیرد فروپاشی او را سرعت می‌بخشد. او همکاری با سیاستمداری مستقل و کابینه‌اش را در عین قراردادنِ شاه در معرض نقشی که بیشتر مبتنی بر قانون اساسی باشد، به‌طور قابل‌توجهی ممکن می‌دانست، به‌ویژه که انتقال از دولتی به دولت دیگر فرصتی ایده‌آل را برای بیان دوبارة اهداف سیاست آمریکا فراهم می‌کرد.

بسیاری از پیشتازان جدید که می‌خواستند پیشرفت سریع در ایران را ببینند با هانسن هم‌نظر بودند؛ برجسته‌ترین آنها، مک جورج باندی، مشاور امنیت ملی و معاونش، والت دبلیو. روستو، و پرسروصداترینِ آنها رابرت کومر، از اعضای ارشد کارکنان شورای امنیت ملی بودند. برخلاف بولینگ، این افراد معتقد بودند آمریکا می‌تواند با اتخاذ رویکردی عملی و تحت فشار قرار دادن شاه برای پیروی از پیشنهادات آنها از طریق کمکهای احتمالی آمریکا، نوسازی اقتصادی در ایران را هدایت کند.[48]

اگرچه به‌نظر می‌رسید پیشتازان جدید و سنت‌گرایان به سمت نوعی تضاد پیش می‌رفتند، اما رویدادها در گنجاندنِ دیدگاه‌های هر گروه در سیاستی منسجم نقش داشتند. در ۲ می ۱۹۶۱/۱۲ اردیبهشت ۱۳۴۰، معلمان در ایران دست به اعتصاب سراسری زدند و خواستار دستمزدهای بهتر شدند و وقتی دانش‌آموزان به این مبارزات پیوستند، اعتراضات آنها به سرعت به تظاهرات مردمی علیه رژیم تبدیل شد. جمعیت زیادی خواهان استعفای نخست‌وزیر، شریف امامی، شدند و در این کار موفق شدند. بولتن اطلاعات مرکزی گزارش داد: «کارمندان سایر وزارتخانه‌های دولتی در حال بررسی پیوستن به تظاهرات هستند» و «سمپاتهای کمونیست... از این مناسبت برای ضربه‌زدن به دولت استقبال خواهند کرد.»[49] تلگرافی از سفارت آمریکا در تهران حتی ترسناک‌تر از این بود: جمعیت در عرض چند روز ده برابر شده و به پنجاه‌هزار نفر رسیده بود. نیروهای ارتش و پلیس ضدشورش در سرکوب اعتراضات بی‌تاثیر بوده‌اند؛ همچنین تمردهای پلیس تهدیدی بود بر نابودی ثباتی که باقی بود.[50] بدترین کابوس واشنگتن داشت به واقعیت می‌پیوست.

سیاست‌گذاران قاطعانه عمل کردند. رئیس‌جمهور کندی گروه اقدام ویژه‌ای را برای تهیه گزارشی درباره ایران تحت نظارت فیلیپس تالبوت[51] دستیار وزیر امور خارجه  در امور خاور نزدیک، منصوب کرد.[52] اظهارنظرِ اِیپریل سامیتِ[53] مورخ مبنی بر این‌که کندی، مک جورج باندی و والت روستو، دو پیشتاز جدیدِ برجسته را برای نظارت بر این اقدام منصوب کرد، خط بطلانی است بر این واقعیت که گروه اقدام ویژه از ترکیبِ متنوعی برخوردار بود که نظر هیچ‌کس در آن غالب نبود.[54] بولینگ به‌عنوان یکی از ده نماینده وزارت امور خارجه  خدمت می‌کرد و با اضافه‌شدن تالبوت و سفیر هولمز، این تعداد به دوازده نفر افزایش یافت. نمایندگانی از دفاتر و آژانسهای دیگر به هانسن و کومر پیوستند.[55] این گروهی با دیدگاه‌های مختلف بود و هیچ‌چیزی تعیین نمی‌کرد که عملکرد آن به‌ناگزیر انعکاس حمایتها از پیشگامان جدید باشد.

گروه اقدام ویژه کار خود را با مجموعه پرسشهایی از مأموریت آمریکا در ایران در مورد رویکردهای سیاسیِ احتمالی آغاز کرد. پاسخ ویلز، سفیرِ در شرف کناره‌گیری، برخی تمایلات سنت‌گرایانه را آشکار کرد.[56] ویلز نوشت که واشنگتن باید از علی امینی، نخست‌وزیر جدید حمایت کند. امینی که زمین‌داری مرتجع و ملی‌گرای رادیکالی نبود، راه میانه‌ای را در پیش گرفت و این موضع او را به مناسب‌ترین سیاستمداری تبدیل کرد که می‌شد با او در جهت ثبات همکاری نمود. او که عضوی از نخبگان زمین‌دار بود، در داشتنِ دیدگاهی کاملاً طرفدار غرب و وفادار به آن، با شاه هم‌نظر بود، اما تمایل او به اصلاحات اجتماعی ـ اقتصادی و مشروطه‌خواهی با جهان‌بینی جناح میانه‌رو و طبقه متوسط شهریِ جبهة ملی مطابقت داشت. با وجود این، ویلز هشدار داد که نخست‌وزیر جدید نباید به قیمت دورکردنِ شاه حمایت شود زیرا اگرچه موقعیت پادشاه بدتر شده بود و امینی را از روی ناچاری برگماشت، اما پادشاه نقطه‌اتکای قدرت سیاسی باقی می‌ماند.[57]

ویلز هدف سیاسی در ایران را توسعه سیاسی، اجتماعی و اقتصادی می‌دانست که «حکومت باثباتِ قدرتمندی با حمایت مردمیِ کافی و مقاومت مستمر در برابر نفوذ و براندازی کمونیستها را ترتیب دهد»؛ هدفی که اساساً مشابه سیاست آیزنهاور بود، اما سفیر شرطی را اضافه و تأکید کرد که آمریکا باید فقط آن اصلاحاتی را انجام دهد که «هم دست‌یافتنی باشند هم در جهت منافع ایران و آمریکا باشد» [تأکید از نویسنده است]. انتخابات آزاد این منظور را تأمین نمی‌کرد. نمی‌شد از آنها انتظار داشت در آینده‌ای نزدیک «نمایندگانی مسئول تولید کنند» که آمریکا بتواند با آنها کار کند.[58] از آن‌جایی که انتخابات یکی از مهره‌های اصلی برنامه جبهة ملی بود، ویلز به‌طور غیرمستقیم ادعای بولینگ را تأیید نمود مبنی بر این‌که  واشنگتن نمی‌توانست با این سازمان همکاری کند.

در نهایت، ویلز به وضعیت نظامی ایران پرداخت. توانایی نظامی باید با این اهداف توسعه یابد: حفظ امنیت داخلی، جلوگیری از تجاوز عراق یا افغانستان و متقاعدکردن شوروی‌ها به این‌که  نمی‌توانند مراکز قدرت و ارتباطات ایران را با آن سرعتی به تصرف خود درآورند که آمریکا را با عمل انجام‌شده مواجه نمایند. به گفته ویلز، می‌شد به این اهداف دست یافت و در عین حال سطح نیروهای ایران را کاهش داد. سفیر اذعان داشت که کاهشها می‌تواند پرهزینه باشد زیرا باید با تجهیزات نظامی پیشرفته جبران شود، اما معتقد بود هیچ مسیر دیگری «[شاه] را قانع نمی‌کند [که] کاهش تعداد نیروها، ایران را بی‌دفاع نخواهد کرد.»[59] موضع ویلز، همانند هریمن، جایی بین سنت‌گرایان و پیشتازان جدید قرار می‌گرفت.

در گزارش نهایی گروه اقدام ویژه، وضعیت سیاسی، اقتصادی و نظامی ایران بررسی شد.[60] این گزارش بر دیدگاه جان بولینگ صحه گذاشته است که مسئله ایران در اصل مسئله‌ای سیاسی است. این مسئله شامل ناتوانی شاه حتی با حمایت نخبگان محافظه‌کار خود در جلب حمایت طبقه متوسط شهری است که حامی جبهة ملی هستند. مقامات دیدی مثبت به علی امینی داشتند. دقیقاً به این دلیل که برنامه اصلاحات معتدلی را تدوین کرده بود و به قول رابرت کومر «آخرین فرصت خوب برای جلوگیری از سراشیب خطرناک ایران به‌سوی هرج‌ومرج» بود.[61] شاه از روی ضرورتِ آرام‌کردنِ مخالفان و پایان دادن به تظاهرات اواسط اردیبهشت او را برگماشته بود، و او (امینی) به جای برنامه جامعِ تغییرات رویه‌ای یا نهادی، معرّف تلاشهای اصلاحات سیاسی آمریکا بود.[62]

گروه اقدام ویژه به واشنگتن توصیه کرد «برای حمایت از دولت جدید در ایران به‌عنوان بهترین ابزارِ قابل‌رؤیت برای انجام تحولات منظم سیاسی، اقتصادی و اجتماعی در ایران و برای جلوگیری از تحولات جدّی و مخرّب سیاسی، تلاشی عمده به عمل آورد.» این تلاش مستلزم تشویق «مثبت، اما محتاطانه» امینی برای مقابله با مشکلات سیاسی و اقتصادی کشور و «ایجاد تلفیق[63] سیاسیِ گسترده» بود.[64] «تلفیق سیاسی» حسن‌تعبیری بود که به استفاده از جبهة ملی به‌عنوان پایگاهی حمایتی برای امینی و شاه از طریق تشکیل احزاب سیاسی اشاره داشت. در این میان، مقامات به حمایت از سلطنت به‌عنوان «قدرتی ثبات‌بخش» ادامه ‌داده و در عین حال، «به‌نحوی جدّی‌تر» شاه را به سمت نقشی مبتنی بر قانون اساسی سوق می‌دادند. این رویکرد کلی به وضعیت سیاسی، تلفیقی از دو انگیزه متضاد بود: میل شدید پیشگامان جدید برای حمایت از اصلاحات بدون نگرانی از خشم شاه یا ملی‌گرایان؛ و بیزاری سنت‌گرایان از ایجاد خطرات اضافی برای موقعیت آمریکا در ایران به‌واسطه اِعمال فشار.

گزارش گروه اقدام ویژه تبدیل به طرح کلیِ اقدامات آمریکا در ایران تا زمان استعفای علی امینی در تیر ۱۳۴۱ شد، بنابراین بایسته است دقیقاً به آنچه سیاست‌گذاران امیدوار بودند از طریق اجرای این طرح به آن دست یابند، اشاره کرد. این گزارش ارزیابی بولینگ را مبنی بر این‌که  بی‌ثباتی سیاسی ناشی از نارضایتی طبقه متوسط شهری بود، تأیید می‌کرد، اما وفاداری طبقه متوسط شهری را به جنبش مشروطه‌خواهی که چندین دهه قدمت داشت و به دنبال دمکراسی بود، کم‌اهمیت جلوه می‌داد. در عوض، تمرکز گزارش بر تثبیت وضعیت سیاسی کشور با ارتقای استاندارد زندگی از طریق حمایت از امینی و اقدامات اصلاحیِ اقتصادی و اجتماعی او بود.[65] تلاشهای اصلاحی قبلی به پیشرفتی محسوس، اما «ناهماهنگ و از نظر سیاسی بی‌ثمر» منجر شده بود.[66] مقامات آمریکا می‌خواستند با ترغیب حرفه‌ایهای طبقه متوسط به مشارکت در برنامه‌ریزی اقتصادی و توسعه، این پیشرفت را تغییر دهند. آنها امیدوار بودند که با افزایش سطح مشارکت اپوزیسیون در رژیم، اپوزیسیون را در پایگاه حمایتیِ شاه به‌کار گیرند، اما به گونه‌ای که فعالیت سیاسی‌اش را افزایش ندهد. آن‌طور که سیاست‌گذاران آمریکا در نظر داشتند، اصلاحات سیاسی تا زمانی که با دمکراتیک‌سازی یکسان نمی‌شد به نفع آمریکا بود.

تجربه و منطق حکم به ضرورت چنین تفکری می‌داد. در دوران مصدق، جبهة ملی «جنبشی ناهمگون و تقریباً خودجوش» را ساخت که به جای این‌که  حزبی سیاسی با سازماندهی خوب باشد، به فعالیت اپوزیسیونی پرداخت و به دلایل نهادی و ایدئولوژیکی، سیاستش ذاتاً بی‌ثبات بود. جبهه از برخی سازمانهای سیاسی حمایت کرد که در دو سوی طیف دیدگاه «مدرن»، شهری و سکولار در مقابل دیدگاه «سنتی» و مذهبی ایران قرار می‌گرفتند. با وجود میراث مشترک مشروطه‌خواهی، این سازمانها اهداف متفاوتی برای وضعیت ایران داشتند. مصدق سکولاری بود که بیشتر با طبقة متوسط شهری همدل بود. اگرچه زمانی که در اواخر دهة ۱۹۴۰/۱۳۲۰ و اوایل دهة ۱۹۵۰/۱۳۳۰ مجموعه اقداماتی را علیه قدرت شاه انجام داد، از حمایت هر دو طبقة مدرن و سنتی برخوردار بود، اما با سیاستهایی که در پیش گرفت گروه‌های سنتی مانند «مجمع مسلمانان مجاهد» را از خود دور کرد. این گروه به رهبری آیت‌الله ابوالقاسم کاشانی از دستور کار سکولار مصدق و همچنین از اینکه اجازه نداشت به اندازة سایر بخشهای سیاسی جبهه یعنی حزب «ایرانِ» سکولار، در انتخابات مجلس نامزد معرفی کند، رنجیده بودند. نخست‌وزیری مصدق شاهد تلاشهایی برای از بین بردن درگیریهای درون جناحی از طریق تبدیل جبهه به یک سازمان سیاسی منسجم و متحد بود.، اما این تلاشها شکست خوردند و تداوم بی‌ثباتی سیاسی تا حدی دلیل تصمیم آمریکا برای اقدام به کودتا علیه مصدق در سال ۱۳۳۲ بود.[67]

تصویر بی‌ثباتی ایران در زمان مصدق، دائماً فکر سیاست‌گذاران کندی را مشغول کرده بود؛ سیاست‌گذارانی که تصورشان از «مصدقی‌ها» به‌عنوان اراذل‌‌و‌اوباش عوام‌فریب، مانع از گزینه همکاری با جبهة ملی برای اجرای برنامه مشروطه‌خواهانه‌اش می‌شد. منطق حکایت از آن داشت که آزادسازی سیاسی، هیجان جبهة ملی را ترغیب می‌کرد که گرایش به هرج‌و‌مرج داشت. در نتیجه، مقامات آمریکا تصمیم گرفتند تا با ترغیب به محدودیتهای نمادین در قدرت شاه و پرورش نخست‌وزیری مستقل، این گروه مخالف را آرام کنند. اینکه درک محدودی از «اصلاحات سیاسیِ» این‌چنینی وجود داشت، در انتخاب واژگان مقامات سیاست‌گذار مستتر است. وقتی هریمن، ویلز، بولینگ و هانسن از نیاز به اصلاحات سیاسی صحبت می‌کردند، هرگز به‌صراحت این عبارت را تعریف نمی‌کردند و هانسن تنها تا آن‌جا  پیش رفته بود که «نیاز و تقاضا برای مدیریت سیاسیِ بسیار بهبودیافته‌ای» را شناسایی کرد که به‌سختی با فرآیند دمکراتیکِ قوی مطابقت داشت. این افراد فقط زمانی که از اصلاحات اقتصادی و اجتماعی صحبت می‌کردند صفتهایی مانند «قوی» و «فعال» را ترجیح می‌دادند، اما وقتی تحلیل به سمت سیاست می‌رفت، «نظم»، «تکامل» و «تلفیق» به‌جای آن استفاده می‌شد. این درک تنگ‌نظرانه از اصلاحات سیاسی، ویژگی ثابت اندیشه رسمی طی سالهای ریاست جمهوری کِندی بود.

 

پی‌نوشت‌ها:

 

[1]. این متن ترجمة مقاله زیر است:

Nemchenock, Victor V. (2010). “In search of stability amid chaos: US policy toward Iran, 1961–63”, Cold War History, Vol. 10, No. 3, August 2010, 341–369.

[2]. لشکر موتوریزه منظور لشکری است که با خودروهای نظامی معمولی و سبک مثل جیپ جابه‌جا می‌شوند. در مقابل آن لشکر مکانیزه قرار دارد که نیروها با خودروها و نفربرهای سنگین جابه‌جا می‌شوند.م.

[3] . خوانندگان محترم به این نکته توجه دارند مطلبی که در این بخش از مقاله مطالعه کردند، طرحهای احتمالی وزارت دفاع امریکا برای آمادگی دولت این کشور هنگام رخ‌دادن حوادثی مشابه در ایران و منطقه جنوب غرب آسیا شبیه‌سازی شده و واقعیت خارجی نداشته است.(ویراستار)

 

[4]. ‘Final Report of Politico-Military Game – Olympiad I-62: Mid-East’, 3 December 1962 (Declassified Documents Reference System, 1b).

[5]. Rubin, Paved With Good Intentions, 90–123; Bill, The Eagle and the Lion, 131–53.

برای بحثی مفصّل از توانایی محدود امریکا برای اِعمال فشار روی شاه ن.ک

 Gasiorowski, U.S. Foreign Policy and the Shah

[6]. New Frontiersmen؛ این اصطلاح را کندی در سخنرانی پذیرش به‌عنوان کاندیدای انتخاباتی دمکراتها در انتخابات ریاست‌جمهوری ۱۹۶۰ به کار برد. در دوران گذشته در ایالات متحده Frontiersman به کسانی اشاره داشت که در مرز بین زمینهای زیرکشت (زمینهای به‌کاررفته برای رشد محصولات) و زمینهای بایر زندگی می‌کردند.م

[7]. Goode, ‘Reforming Iran during the Kennedy Years’.

مقالة گود بعدها به‌عنوان فصلی در این کتاب منتشر شد: Goode, The United States and Iran, 161–81.. برای بحث دربارة سیاست کندی در ایران منبع زیر را ببینید که در عین اینکه منابع دست اول بیشتری را استفاده می‌کند از خط‌سیر کلیِ مقالة گود پیروی می‌نماید:

Summitt, ‘For a White Revolution’

[8]. برای دیدگاه‌های آرتور م. شِلِزینگر از چهره‌های برجستة پیشتازان جدید دربارة سنت‌گرایان در وزارت امور خارجه  و دفتر خدمات خارجی ن.ک

Schlesinger, A Thousand Days, 376-89.

[9]. Goode, ‘Reforming Iran’, 13, 28.

[10]. این تغییر فرهنگی در نگرشها نسبت به روحانیت ایران مضمون ثابت آبراهامیان در کتاب ایران بین دو انقلاب است. نیکی کدی در کتاب ایران مدرن (صص ۱۷۰-۲۱۳) جریانات گوناگون اندیشة سیاسی ایران پس از ۱۹۶۰/۱۳۳۹ را مورد بحث قرار می‌دهد. برای ارزیابی این جریانات آن‌گونه که در نگاه علی شریعتی ـ که مدتها پدر ایدئولوژیکیِ انقلاب اسلامی تلقی می‌شد ـ انعکاس یافته، ن.ک رهنما، مسلمانی در جستجوی ناکجا آباد. رهنما معتقد است شریعتی با وجود تناقضهای درونی در اندیشه‌اش، «روشنفکر اسلام‌گرای نوگرایی» بود که افکارش را مکتب اسلام میانه شکل داد. مکتب میانه بر این نظر بود که اسلام نه کمونیست بود نه سرمایه‌داری بلکه ایدئولوژیِ خودبنیادی بود که حائلی میان شرق و غرب را شکل می‌داد. این مکتب، مکتب اسلام شیعة سنتی نبود. ن.ک صص ۶۱-۶۶.

[11]. Abrahamian, Iran Between Two Revolutions, 515.

[12]. ارزیابیهای اولیه از سالهای کندی بر گسست از سیاست خارجیِ اولیة جنگ سرد تأکید می‌کنند که از جملة آنها این آثار است:

Schlesinger, A Thousand Days; Sorensen, Kennedy.

توماس پترسون تفسیری انتقادی‌تر را به‌دست داده است و معتقد است مقامات کندی «به هسته‌های اندیشة جنگ سرد وابسته ماندند از جمله دکترین مهار، نظریة دومینو، بازی با حاصل جمع صفر، ضدکمونیسم.» ن.ک Kennedy’s Quest for Victory, 22.. اما موضوع تمایل به همزیستی مسالمت‌آمیز اخیراً دوباره سروکله‌اش پیدا شده است. برای نمونه ن.ک

Freedman, Kennedy’s Wars, 419; Dallek, An Unfinished Life, 336–37, 243; Trachtenberg, A Constructed Peace, 255, 283.

[13]. Michael Latham

[14]. Latham, Modernization as Ideology, 209.

[15]. Ibid.

[16]. NSC 5821/1, ‘Statement of U.S. Policy toward Iran’, 15 November 1958, FRUS, 1958–1960, 12: 604–15.

در ۶ ژوئیة ۱۹۶۰/۱۵ تیر ۱۳۳۹، NSC 5821/1 در NSC 6010— بیان مجدد سیاست امریکا نسبت به ایران با تغییراتی جزئی برای انعکاس‌دادنِ رویدادهای بعدی— گنجانده شد. ن.ک

NSC 6010, ‘U.S. Policy toward Iran’, 6 July 1960, FRUS, 1958–1960, 12: 680–88.

بیانیة خط‌مشی اخیر (NSC 6010) تا زمان شکل‌گیری گروه اقدام ویژة کندی برای ایران در بهار ۱۹۶۱/۱۳۴۰، سیاستِ اظهارشدة امریکا نسبت به ایران بود.

[17]. غالباً به طبقه متوسط تحصیل‌کرده با عنوان طبقه متوسط «مدرن» ارجاع داده می‌شود که متشکل است از «کارمندان، مدیران دولتی و خصوصی، معلمان و متخصصان دیگر» که در مقابل طبقه متوسط «سنتی» قرار می‌گیرد که ترکیبی از روحانیت و تجار بازار است. ن.ک

Gasiorowski, U.S. Foreign Policy and the Shah, 147.

[18]. Ibid., 102, 104.

[19]. Abrahamian, Iran Between Two Revolutions, 421–22.

[20]. NSC 5821/1, ‘Statement of U.S. Policy toward Iran’, 15 November 1958, FRUS, 1958–1960, 12: 611–12.

[21]. Ibid., 609.

[22]. Ibid., 612.

[23]. Ibid., 613.

[24]. Ibid., 605.

[25]. Gasiorowski, U.S. Foreign Policy and the Shah, 97.

[26]. Ramazani, Iran’s Foreign Policy, 1941–1973, 282.

[27]. Rubinstein, Soviet Policy Toward Turkey, Iran, and Afghanistan, 66-68.

[28]. Central Intelligence Bulletin

[29]. ‘Central Intelligence Bulletin’, 7 February 1961, CIA Records Search Tool (CREST).

[30]. John Bowling

[31]. ‘The Current Political Situation in Iran’, 11 February 1961 (Declassified Documents, 1a).

[32]. بولینگ در مقاله‌ای که او پیش‌نویس اولیة آن را در ۲۰ مارس ۱۹۶۱/ 29 اسفند1339 تهیه کرد، طبقة متوسط شهری را به سه دسته تقسیم کرد: «طبقة متوسط بالا»، «طبقة متوسط میانه» و «طبقة متوسط پایین.» طبقة متوسط «بالا» همان گروه افراد حاکم در جبهة ملی بودند در حالی که طبقة متوسط پایین «نوعاً کارمندان، کارگران ماهر، رانندگان تاکسی و بخشی از پرولتاریای شهری بودند که به‌واسطة اقامت طولانی‌مدت در شهر از الگوهای فکریِ جامعة سنتی رها شده بودند... این طبقة باسواد است اما با این حال تحصیلات پایینی دارند.» ن.ک FRUS, 1961–1963, 17: 66.

[33]. workers

[34]. ‘The Current Political Situation in Iran’, 11 February 1961, (Declassified Documents, 1a).

[35]. Goode, ‘Reforming Iran’, 16.

[36]. ‘Memorandum for the President – Desire of the Iranian Ambassador and the Special Emissary of the Shah to Call Upon You to Deliver a Letter to You from the Shah’, 16 February 1961, (Declassified Documents, 4).

[37]. ‘National Intelligence Estimate 34–61 – Prospects for Iran’, 28 February 1961, FRUS, 1961– 1963, 17: 38.

[38]. W. Averill Harriman

[39]. ‘Memorandum of Conversation – Conversation Between President Kennedy and Lieutenant General Teimur Bakhtiar’, 1 March 1961, Ibid., 40.

[40]. ‘Telegram from the Embassy in Iran to the State Department’, 14 March 1961, Ibid., 44–45.

[41]. ‘Memorandum of Conversation – Meeting on Iran with Ambassador Harriman’, March 27, 1961, Ibid., 54.

[42]. Ibid., 55.

[43]. بحثهای مربوط به این‌که چه کسی باید نیروهای مسلح ایران را تحت کنترل داشته باشد سرمنشأ تنشی همیشگی از زمان جنگ جهانی دوم تا سرنگونی نخست‌وزیر محمد مصدق در ۱۳۳۲ بوده است. ن.ک

Abrahamian, Iran Between Two Revolutions, 176–83, 189, 203–05, 260–73.

[44]. ‘The Current Political Situation in Iran’, 11 February 1961 (Declassified Documents, 1a).

[45]. ‘Memorandum of Conversation – Meeting on Iran with Ambassador Harriman’, 27 March 1961, FRUS, 1961–1963, 17: 55.

[46]. ‘Some Notes on the Situation in Iran’, 20 March 1961 (Declassified Documents, 7a).

[47]. Stabilization Program

[48]. Goode, ‘Reforming Iran’, 15, 19; Summit, ‘For a White Revolution’, 574.

[49]. ‘Central Intelligence Bulletin’, 5 May 1961, CREST.

[50]. ‘Teachers Strike in Iran Described’, 5 May 1961 (Declassified Documents, 1a).

[51]. Phillips Talbot

[52]. ‘Teachers Strike in Iran Described’, 5 May 1961 (Declassified Documents, 1a).

[53]. April Summitt

[54]. Summitt, ‘For a White Revolution’, 563.

[55]. See Editorial Note No. 41 in FRUS, 1961–1963, 17: 99.

[56]. ‘Telegram from the Embassy in Iran to the State Department’, 10 May 1961, Ibid., 105–10.

[57]. Ibid., 106.

[58]. Ibid., 107.

[59]. Ibid., 108–09.

[60]. ‘Record of Action No. 2427 – Taken at the 484th Meeting of the National Security Council’, 19 May 1961, Ibid., 120.

[61]. ‘Memorandum from Robert Komer to President Kennedy’, 18 May 1961, Ibid., 118.

[62]. ‘Central Intelligence Bulletin’, 6 May 1961, CREST.

[63]. synthesis

[64]. ‘Record of Action No. 2427 – Taken at the 484th Meeting of the National Security Council’, 19 May 1961, FRUS, 1961–1963, 17: 120.

[65]. مصداق این نوع تفکر را می‌توان در یادداشتی از والت روستو به جورج مک‌گی رئیس شورای برنامه‌ریزیِ سیاست‌گذاری یافت. روستو معتقد بود روشی درست برای «ترغیب شاه به جلب اعتماد طبقه متوسط شهری، به‌کارگرفتنِ بعضی از بهترین عناصر طبقه متوسط جدید به‌عنوان مدیر پروژه» در تشکیلات توسعة اقتصادی بود. این رویکردی مشخصاً متفاوت از رویکردی بود که مورد حمایت خود ایرانیان طبقة متوسط بود و به معنی آزادسازی فضای سیاسی نبود. ن.ک

‘Memo from W.W. Rostow to George C. McGhee’, 28 March 1961 (Declassified Documents, 123B).

[66]. ‘A Review of Problems in Iran and Recommendations for the National Security Council’, 15 May 1961 (Declassified Documents, 1a).

[67]. بخشی از آنچه مصدق را برای سنت‌گراها غیرقابل‌دفاع کرده بود این واقعیت بود که او مشروطیتی را که جبهة ملی برای آن مبارزه کرده بود به‌واسطة گرفتن دو دورة شش‌ماهه اختیارات ویژه از مجلس برای اجرای طرحهای خود، به‌طور آشکار نادیده گرفت. چون طبقه متوسط مدرن با طرحهای مصدق موافق بود، روشهای فراقانونیِ مصدق را لازم می‌دانست. ن.ک

Abrahamian, Iran Between Two Revolutions, 272–78, and Azimi, ‘Unseating Mossadeq’, 90, 92–93.



 
تعداد بازدید: 191


.نظر شما.

 
نام:
ایمیل:
نظر:
تصویر امنیتی: