انقلاب اسلامی :: ایران و آمریکا: ناتوانی در فهم

ایران و آمریکا: ناتوانی در فهم

07 تیر 1402

نیکولاس وِید

مترجم: روح‌الله گلمرادی

 

*توضیح گروه ‌ترجمه و پژوهش منابع خارجی دفتر ادبیات انقلاب اسلامی: وقوع انقلاب اسلامی در ایران و سقوط یکی از مهم‌ترین متحدین آمریکا در خاورمیانه، بسیاری از کارشناسان و پژوهشگران آمریکایی را شگفت‌زده کرد. بسیاری در پی پاسخ به این پرسش بودند که چرا دستگاه اطلاعاتی و دیپلماسی آمریکا نتوانستند به‌موقع در خطر بودن حکومت پهلوی را پیش‌بینی کنند؟ مقاله زیر[1] جزو اولین نوشته‌هایی است که در پی پاسخ به این سؤال به نگارش در آمده است. نویسنده که سردبیری نشریه «ساینس» را بر عهده دارد، بر این نظر است که محققان، دیپلمات‌ها و مأموران اطلاعاتی آمریکا نتوانستند در دو دهه پایانی حکومت پهلوی به تحولات لایه‌های زیرین جامعه ایران توجه کنند و بنابراین وقوع انقلاب اسلامی بیشتر این افراد را غافلگیر کرد. نویسنده معتقد است تنها حامد الگار، مورخ تاریخ دوره قاجاریه و استاد دانشگاه کالیفرنیا در مقاله‌ای که شش سال پیش از انقلاب منتشر کرد، به اهمیت اپوزیسیون مذهبی به رهبری آیت‌الله خمینی در تحولات آینده ایران پی برد؛ در حالی‌که کارشناسان آمریکایی تحت تأثیر تحولات مدرنیزاسیون حکومت پهلوی، برای نیروهای مذهبی در ایران اعتباری قائل نبودند.

 

یکی از مورخان تاریخ قرن نوزده اسلام دقیق‌تر از تحلیل‌های سیا یا وزارت خارجه آمریکا، انقلاب [آیت‌الله] خمینی را پیش‌بینی کرد.

حدود ۶۰۰۰ دکترای علوم سیاسی در ایالات متحده کار می‌کنند. کمتر از ده نفر از آنها و با برخی محاسبات، فقط سه نفر در سیاست داخلی معاصرِ ایران تخصص دارند.

یکی از این سه نفر، جیمز بیل از دانشگاه تگزاس در آستین می‌نویسد «آمریکا به ‌طرز تعجب‌برانگیزی درباره ایران کم می‌داند.» به نظر کارشناس دیگر، ریچارد کاتم از دانشگاه پیتسبرگ[2]، «به نظر می‌رسد دیپلماسی آمریکا از تاریخ ایران غافل بوده است.»

اینکه این معدود متخصصان دانشگاهی چه چیزی برای گفتن درباره سیاست ایران در چنته دارند، اهمیت ویژه‌ای دارد چون مجراهای اطلاعاتیِ مرسوم ـ سفارت آمریکا در تهران، سیا و بیشتر مطبوعات آمریکا ـ به‌ وضوح در عملکردشان طی دهه گذشته ناکارآمد بوده‌اند.

کارشناسان سیاسی، تاریخ سقوط شاه یا سه ماه پایانی را که او از قدرت کنار گذاشته شد، پیش‌بینی نکردند. اما آنها به نظر می‌رسد دست‌کم به ‌اندازه سیا یا وزارت خارجه به بی‌‌ثباتی رژیم پی برده باشند.

برای پیش‌بینی‌ که ممکن است انقلابی با محوریت دین در ایران، به‌ویژه با رهبری [آیت‌الله] خمینی رخ دهد، لازم است نه به ارزیابی‌های سیا یا وزارت خارجه بلکه مقاله‌ای عالمانه از پژوهشگر تاریخ اسلامِ قرن نوزدهم که در ۱۹۷۲/۱۳۵۱ منتشر شد، روی بیاوریم.

شاه پس از زنجیره‌ای از ناآرامی‌های خشونت‌بار فزاینده که یک سال پیش در ژانویه ۱۹۷۸/ دی ۱۳۵۶ شروع شد، در ۱۶ ژانویه ۱۹۷۹/۲۶ دی ۱۳۵۷ ایران را ترک کرد. کمیته منتخب اطلاعات مجلس نمایندگان آمریکا کیفیت گزارش‌دهی سیاسی درباره ایران را که سازمان‌های دولتی آمریکا انجام می‌دادند، ارزیابی کرد؛ نظر کمیته در این‌باره «نظری کاملاً عادلانه بود.» در اواخر سپتامبر ۱۹۷۸ / مهر ۱۳۵۷، چهار ماه پیش از سقوط شاه، آژانس اطلاعات دفاعی[3] پیش‌بینی کرد که شاه «انتظار می‌رود طی ده سال آینده حضوری فعال در قدرت داشته باشد.» طبق گزارش کمیته نمایندگان، سیا با ارزیابی‌ در تاریخ اوت ۱۹۷۸ / مرداد ـ شهریور ۱۳۵۷ که دست‌کم این عنوان را داشت «ایران پس از شاه»، از همتای خود جلوتر بود. اما در پیشگفتار این گزارش بیان می‌شود که «ایران در موقعیتی انقلابی یا حتی پیشاانقلابی نیست.» کمیته نمایندگان در رابطه با وزارت خارجه یادآور می‌شود که اداره اطلاعات و تحقیقات آن، متخصص تمام‌وقتی در امور ایران نداشت و بنابراین طی سال ۱۳۵۷ هیچ گزارش اطلاعاتی‌ را تهیه نکرد.

گرچه این اداره هم کارهایی را انجام داد؛ دو نشست را در تاریخ‌های مارس و اکتبر ۱۹۷۸ / اسفند 56 و مهر ۱۳۵۷ برگزار کرد که در آنها متخصصان دانشگاهی دعوت ‌شدند تا نظراتشان را با تحلیلگران و سیاستمدارانِ سطح متوسط دولت به اشتراک بگذارند. به نظر می‌رسد در میان مواردی که دولت آمریکا به آنها دسترسی داشت هیچ‌کدام به‌اندازه هشدار جیمز بیل درباره انقلاب قریب‌الوقوع در مقاله‌ای که در سمینار مارس ۱۹۷۸/ اسفند ۱۳۵۶ ارائه کرد، واضح نبود. مقاله بیل با عنوان «پادشاهی در بحران» هشدار می‌داد هر چه خشونت تشدید شود، گروه‌های بیشتری در مخالفت با حکومت شاه متحد می‌شوند. این مقاله نتیجه می‌گیرد «وقتی این اتفاق روی دهد، شاه اراده و ظرفیتش را برای استفاده از فنون سنتیِ کنترل سیاسی از دست خواهد داد. اگر کاری برای شکستن این دور باطل شدید انجام نشود، آینده کنش‌های کنونی در عرصه سیاسی ایران صرفاً ناامیدکننده است و آینده آمریکا در ایران را به هیچ‌وجه نمی‌توان روشن تلقی کرد.»

حتی بیل هم پیش‌بینی نکرد چه کسی جای شاه را می‌گیرد. او در مقاله‌ای در شماره ۷۸/۷۹ فارن اِفِیرز[4] معتقد بود «در صورت سرنگونی خشونت‌بار و قهری پهلوی، محتمل‌ترین جایگزین، گروهی چپ‌گرا و مترقی از افسران رده ‌متوسط است که قدرت را به دست خواهند گرفت.» ظاهراً تقریباً هیچ تحلیلگر سیاسی، در درون یا بیرون دولت، به تشکیلات مذهبی حتی به‌عنوان کانون احتمالیِ اعتراض علیه رژیم شاه پی نبرده است. طبق گزارش کمیته نمایندگان، سیا طی دو سالِ پیش از نوامبر ۱۹۷۷/ آبان ۱۳۵۶ هیچ تماس مفیدی با مخالفان مذهبی نداشت.

برای بیانی روشن و بدون ابهام در این‌باره که مخالفان مذهبی در ایران درخور توجه بودند، ظرفیت سازماندهی توده‌های روستایی و شهری برای کنش سیاسی را داشتند و اینکه [آیت‌الله] خمینی به‌ویژه توانست این ابزار را به صورت «نیرویی مردمی و حتی انقلابی» شکل و قالب دهد، لازم است نگاهی به نوشته‌های حامد الگار پژوهشگر دانشگاه برکلی کالیفرنیا داشته باشیم که تخصص او رابطه بین دین و دولت در ایران قرن نوزدهم است.

الگار اصالتاً انگلیسی‌تبار است که مسلمان شد و نام کوچک اسلامی برای خود انتخاب کرد. او در مقاله‌ای که در[5] ۱۹۷۲/۱۳۵۱ منتشر شد، فهمش را به صحنه معاصر ایران ربط داد. اگرچه پژوهشگران دیگر معتقد بودند قدرت سیاسی علما یا تشکیلات مذهبی در ایران رو به زوال بود، الگار به ارتباط مستقیمِی بین مخالفت سیاسیِ موفقی که علما در قرن نوزدهم تدارک دیدند و مبارزه معاصر بخشی از علما به رهبری [آیت‌الله] خمینی علیه رژیم پهلوی پی برد. به نظر الگار، سنت مخالفت با قدرت مستبد و بی‌عدالتی از این پارادایم بنیادیِ باور شیعه مبنی بر شهادت امام حسین(ع) صالح به دست خلیفه یزیدِ شرور ریشه می‌گیرد. وقتی شاه به‌عنوان «یزید زمان» معرفی شد، آمیزه قدرتمندی از دین و سیاست در حال تکوین بود.

با توجه به آگاهی از تشکیلات مذهبی، برای الگار اصلاً دشوار نبود که در ۱۹۷۲/۱۳۵۱ [آیت‌الله] خمینی تبعیدی را «برجسته‌ترین نماینده مخالفان مذهبی علیه رژیم موجود در ایران» شناسایی کند. اهداف [آیت‌الله] خمینی در آن زمان همان‌هایی بود که الان است: حکومت خودکامه شاه و نفوذ آمریکایی‌ها در ایران. سرکوب سیاسی ارزیابی‌ها را دشوار می‌کرد اما در نگاه الگار، طرفداران [آیت‌الله] خمینی «هنوز قابل‌ملاحظه» بودند، همان‌طور که اپوزیسیون مذهبی هم این‌گونه بود.

الگار خاطرنشان کرد که [آیت‌الله] خمینی «به‌شدت مورد توجه نه فقط کسانی است که مدیون وفاداری به او به‌عنوان مرجع ]تقلید[ هستند بلکه همچنین برای بخش‌های سکولار و حتی چپ‌گرای مخالفان نیز چنین جایگاهی دارد. پس از ابهامات کاشانی و سکوت بروجردی [دو سلف او در مقام مراجع عظام ایران]، موضع روشن [آیت‌الله] خمینی و پیروان او توانسته اطمینان بسیاری از روشنفکران به علماء به‌عنوان نیروی مردمی و حتی انقلابی را به دست آورد. ... توانایی علما برای سازماندهی توده‌های شهری و روستایی برای کنش سیاسی به‌وضوح به رسمیت شناخته می‌شود و اشاره مثبت به [آیت‌الله] خمینی ویژگیِ پر بسامدِ مطبوعات چپِ در تبعید است.» الگار نتیجه می‌گیرد:

«باید این را فهمید که در دوران کنونی همانند سال‌های انقلاب مشروطه [رویدادهای ۱۹۰۵-۱۹۱۱/۱۲۸۴-۱۲۹۰ که در آن علما نقشی عمده را ایفا کردند]، دولت از جهات خاصی ظالم و غیر مذهبی، و تابع قدرت‌های خارجی و کافر قلمداد می‌شود. این درست است که دولت نسبت به قرن نوزده هم‌اکنون دستگاه سرکوب کارآمدتری در اختیار دارد و همچنین جریانات ایدئولوژیکی پرقدرتِ معینی میان مخالفان علیه رژیم وجود دارند که تا حدودی مخالف قدرت [آیت‌الله] خمینی و طرفدارانش هستند، اما پیش‌بینی فروپاشی تدریجی نقش سیاسی علما عجولانه خواهد بود. با وجود همه تهاجمات عصر مدرن، آگاهی ملی ایرانیان همچنان با اسلام شیعی گره خورده است و زمانی که تمامیت ملت در معرض خطر استبداد داخلی و هژمونی خارجی قرار گیرد، اعتراضات با بیان مذهبی همچنان پرصدا خواهد بود و درخواست‌های مردانی چون آیت‌الله خمینی به‌طور گسترده مورد توجه قرار خواهد گرفت.»

چرا یک مورخ تاریخ اسلام قرن نوزدهم که شرایط سیاسی در ایران را خوانده به‌وضوح باید از همه کارکنان سیاسی و تحلیلگران اطلاعاتی دولت آمریکا دقیق‌تر باشد؟ پاسخ تا حدودی در واشنگتن و تا حدودی در تهران نهفته است. مطابق نظر تحلیلگری که با گزارش‌دهی در وزارت خارجه و سیا آشناست، توجه سفارت آمریکا در تهران نه بر صحنه سیاسی ایران بلکه بر موضوعات مورد نظر سیاستمداران واشنگتن مثل نفت، گستره نفوذ شوروی، توسعه هسته‌ای و خلیج فارس متمرکز بود. گزارش‌دهی سیا حتی تنگ‌نظرانه‌تر از این هدف‌گذاری می‌شد چون این سازمان منابع قابل‌توجه معدودتر و فهرست الزامات سخت‌گیرانه‌تری داشت.

کنایه اتهامات کنونی ایرانیان مبنی بر اینکه سفارت آمریکا لانه جاسوسی بود این است که فهم آمریکا از مسائل ایران می‌توانست بسیار عمیق‌تر باشد، اگر این فهم شکل گرفته بود. در واقع، چون ایرانِ [زمان] شاه کشوری دوست تلقی می‌شد، ارتباط سیا با اپوزیسیون ممنوع بود. در مورد وزارت خارجه، حتی بدون چنین محدودیتی، به نظر می‌رسد این عدم ارتباط نشان‌دهنده انزجاری دیرینه برای تشویق هر یک از کارمندانش به اختلاط با مردم آن کشور بوده است. جیمز بیل که حدود ۶ ماه را در مصاحبه با کارکنان سفارت تهران گذراند، اخیراً در فارن افیرز نوشت:

«مأموریت دیپلماتیک و اطلاعاتی آمریکایی‌ها در تهران که یکی از کارهای آنها این است که نسبت به اوضاع ایران مطلع و به‌روز باشند سال‌هاست که گزارش‌هایی معمولی داشته‌اند، بی‌آنکه این گزارش‌ها تفاوت خاصی با یکدیگر داشته باشند. سفرا و رؤسای مأمور تا همین اواخر بیشتر نگران تأیید کلیشه‌های واشنگتن نسبت به ایران بوده‌اند تا تشویق دیپلمات‌های‌شان به ایجاد فهمی درست از جامعه ایران. ... مقامات آمریکاییِ اندکی بوده‌اند که تسلط زبانی، کنجکاوی فکری، شکیبایی شخصی یا زمان شغلی برای کاویدنِ پوسته جامعه ایران داشته‌اند. ... بررسی فهرست دعوت‌های سفارت‌خانه طی چند سال نشان می‌دهد که چهره‌ها و خانواده‌های قدیمیِ یکسانی مدتی طولانی را در جامعه دیپلماتیک آمریکا چرخیده‌اند. این اعضای نخبگان اجتماعی که انگلیسی بی‌عیب‌ونقصی صحبت می‌کنند و اغلب خود را کسانی معرفی می‌نمایند که وقت خود را به صداهای اپوزیسیون اختصاص داده‌اند، از اواسط دهه ۱۹۵۰/۱۳۳۰ به شکل‌گیری تصویر رسمی آمریکا از ایران کمک کرده‌اند.»

بیل به همان اندازه منتقد مطبوعات آمریکا است که گزارش‌دهی آنها از ایران طی این سال‌ها «دائماً پراکنده، سطحی و تحریف‌شده بوده است.» بیل می‌نویسد نیویورک تایمز در بازه ده‌ساله ۱۹۶۵/۱۳۴۴ تا ۱۹۷۵/۱۳۵۴ در مقایسه با ۱۱۱۴ ارجاع به اسرائیل و حتی ۲۶۳ مورد به اتیوپی، فقط ۱۹۵ ارجاع به اوضاع داخلی ایران داشت. دیگر دانشگاهیان موافقند که پوشش مطبوعات آمریکا از ایران اندک و ناکافی بوده و عموماً کمتر از پوششِ نشریه لوموند[6] بوده است.

دلیل دیگر برای نداشتن فهم آمریکایی‌ها از ایران در ماهیت جامعه ایران نهفته است. ایرانی‌ها که دیرزمانی است به سلطه قدرت‌های خارجی خو گرفته‌اند، خواه مغول‌ها، روسیه، بریتانیا یا آمریکا، با زیرکیِ بسیار بالایی، عادتِ پنهان‌کردنِ نظرات سیاسیِ واقعی‌شان از بیگانه‌ها را گسترش داده‌اند. حتی واژه خاصی برای این نوع دورویی یعنی تقیه وجود دارد. مانع حتی اساسی‌تر از تقیه، سیاست پهلوی در کنترل فهم آمریکایی‌ها از ایران بود. برخلاف اتهامات جاری ایرانیان که شاه آلت دست آمریکا بود، او در واقع خودکامه‌ای بسیار ماهر بود که هنرش هیچ‌جا به اندازه بازی‌دادنِ شریک ظاهراً برترش مورد توجه نبود. او در داخل ایران، سیا را محدود کرد، ارتباطات وزارت خارجه را تحت کنترل داشت و اخبار آماده وزارت اطلاعات [ساواک] خود را به خورد مطبوعات خارجی می‌داد. در آمریکا زمانی که اردشیر زاهدی، سفیر برجسته و داماد شاه، ماهرانه حمایت تشکیلات واشنگتن را جلب کرد، شاه سازمان روابط عمومی پیچیده‌ای به وجود آورد و شبکه‌ای از آمریکایی‌های با نفوذ را پرورش داد. شاه با شاهکار خیره‌کننده تردستی سیاسی، چشم مقامات واشنگتن را فقط بر خودش متمرکز کرد، گویی بقیه ایران وجود نداشت.

در این موقعیت، نقش متخصصان دانشگاهی آمریکا اهمیت ویژه‌ای داشته است چون آنها دسترسی تقریباً بدون محدودیتی به همه گروه‌های جامعه ایران داشته‌اند. احساس عمومی در میان متخصصان این است که وزارت خارجه از تخصص و تماس‌های آنها با ایرانیان استفاده اندکی کرده است. ماروین زونیس متخصص علوم سیاسیِ دانشگاه شیکاگو که فارسی هم می‌تواند حرف بزند می‌گوید تا ۴ نوامبر/۱۳ آبان، وقتی کارکنان سفارت به گروگان گرفته شدند، از او مشورت نگرفته‌اند و پیش از آن فقط گاهی این کار را می‌کردند. متخصصی دیگر برنامه‌ریزی کرد تا دیداری غیر رسمی به ایران داشته باشد اما به‌خاطر بی‌میلی واشنگتن این فکر را کنار گذاشت. ویلیام هاناوی[7] رئیس مؤسسه آمریکایی مطالعات ایران[8] که ۵۰ عضو دارد، می‌گوید «به نظرم دولت هرگز برای استفاده از تخصص اهالی دانشگاه، خود را به شیوه‌ای کارآمد سازماندهی نکرد.»

یکی از دلایل کمبود متخصص در امور ایران این است که وقتی بودجه‌های تحقیقاتی کم شدند، مطالعات منطقه‌ای که در اواخر دهه ۱۹۵۰/۱۳۳۰ رواج یافتند، جزو اولین گروه‌هایی بودند که دانشگاه‌ها بودجه آنها را کاهش دادند. تغییر و فروپاشی حکومت یکی از کانون‌های توجه برنامه علوم سیاسی است که بنیاد ملی علم[9] بودجه آن را می‌دهد؛ افسوس که هیچ‌کدام از دریافت‌کنندگان کمک‌هزینه‌ها روی ایران کار نمی‌کند.

ناآگاهی نسبت به ایران چنان عمیق است که هیچ پایه اطلاعاتیِ کلی‌ برای تصمیم‌گیری بین ادعای ایرانیان مبنی بر مجرم ‌بودن شاه و نگاه متعارف غرب نسبت به او به‌عنوان پادشاهی مترقی وجود ندارد. تغییر ناگهانی علنیِ سناتور ادوارد کندی به دیدگاه سابق، این مشکل را نشان می‌دهد. کار تعداد انگشت‌شماری از متخصصان دانشگاهی در ترویج ارزیابی سنجیده‌ای از حکومت شاه، اهمیت ویژه‌ای خواهد داشت. زونیس، در کتاب نخبگان سیاسی ایران[10] در سال ۱۹۷۱/۱۳۵۰، تصویری پیچیده از خودکامه‌ای را ترسیم می‌کند که با به‌کارگیریِ مخالفانش حکومت می‌کرد. با مشاغل دولتی پردرآمد، مخالفان را جذب حکومت می‌کرد. مجلسی تقلبی و نظام قضایی آشکارا سیاسی، هزینه نارضایتی را بالا نگه داشت. مجازات‌های شاه برای کسانی که حاضر به همکاری نبودند تبعید، حبس خانگی یا زندان بود. به گفته زونیس، این ابزارها به صورت گزینشی و صرفاً به‌عنوان آخرین راه‌حل مورد استفاده قرار می‌گرفتند.

اما پس از ۱۹۷۱/۱۳۵۰، فنون به‌کارگیری و به عضویت گرفتن شکست خورد و ابزارهای قهری از جمله شکنجه و اعدام رایج‌تر شد. اما نظام شاه برای مدتی طولانی کار کرد. تغییر اقتصادی عظیمی در ایران رخ داد در حالی که هیچ تغییر سیاسی‌ در کار نبود. بیل «بی‌چون ‌و چرا شاه را یکی از باهوش‌ترین رهبران این قرن» تلقی می‌کند.

این اتهام ایرانیان که برای همه بدرفتاری‌های شاه، ایالات متحده را سرزنش می‌کنند ساده‌سازیِ مسئله‌ای پیچیده است. این ایرانیان بودند که از سوی حکومت خود به‌نحو موفقی به کار گرفته و به فساد کشیده می‌شدند. آمریکا با مداخله تقریباً آشکار سیا در اوت ۱۹۵۳/مرداد ۱۳۳۲ شاه را دوباره به قدرت برگرداند و به تأسیس پلیس مخفی مخوف آن یعنی ساواک کمک کرد. اما نفوذ آمریکا بر شاه برای جلوگیری از ابتکار عمل شاه در افزایش قیمت نفت اوپک در ۱۹۷۳/۱۳۵۲ کافی نبود. ایرانیان، ملت طرفدار توطئه، به اقدامات کاملاً بی‌ملاحظه آمریکایی‌ها مثل انتصاب ریچارد هلمز رئیس سابق سیا به‌عنوان سفیر تهران توجه بیشتری می‌کردند.

مشکل ایرانی‌ها بدفهمی‌های آنها از آمریکا و نقش آن در ایران است. در رابطه با آمریکا، ناآگاهیِ کلی از تاریخ، مذهب و فرهنگ ایران نقش مستقیمی در بن‌بست کنونی داشته است. روح‌الله رمضانی متخصص علوم سیاسی دانشگاه ویرجینیا بیان می‌کند «من معتقد نیستم فهم همه‌چیز را حل می‌کند اما در دموکراسی ناآگاهی برای شما گران تمام می‌شود.»

 

پی‌نوشت‌ها:

 

[1]. این متن ترجمه اثر زیر است:

Wade, Nicholas (1979) “Iran and America: The Failure of Understanding”. Science, Dec 14, 1979. New Series, Vol. 206, No. 4424, pp. 1281-1283

[2]. Pittsburgh

[3]. Defense Intelligence Agency؛ آژانس اطلاعاتی دولت فدرال ایالات متحده، که متخصص در امور دفاعی و اطلاعاتی نظامی است.م.

[4]. Foreign Affairs

[5]. »The oppositional role of the ulama in twentieth century Iran,« in Scholars, Saints and Sufis, Nikki R. Keddie, Ed. (University of California Press, 1972).

[6]. Le Monde

[7]. William Hanaway

[8]. American Institute of Iranian Studies

[9]. National Science Foundation

[10].Political Elite of Iran ؛ این کتاب با عنوان «روانشناسی نخبگان سیاسی ایران» با ترجمه پرویز صالحی، سلیمان امین‌زاده و زهرا لبادی در سال ۱۳۸۷ از سوی انتشارات چاپخش به چاپ رسید.م.



 
تعداد بازدید: 198


.نظر شما.

 
نام:
ایمیل:
نظر:
تصویر امنیتی: