انقلاب اسلامی :: هشدار برای پرهیز از خرافه‌گرایی

هشدار برای پرهیز از خرافه‌گرایی

27 تیر 1402

شب همان روزی که شاه فرار کرده بود، عده‌ای از دوستان پیش من آمدند تا در مورد برگزاری راهپیمایی روز بعد تصمیم‌گیری شود. اقشار مختلفی در این جلسه حضور داشتند و قرار بر این شده بود که هیچ‌گونه آرم یا نشانه‌ای از هیچ گروه و حزب و سازمانی، در راهپیمایی نشان داده نشود. البته مدنظر ما بیشتر از همه، نسبت به سازمان مجاهدین خلق که چند دانشجوی وابسته به آن نیز در جلسه حضور داشتند، بود. آن موقع دانشجویان دانشکده پزشکی شیراز،‌ سال اول و دوم را در جهرم می‌خواندند و بعد برای ادامه تحصیل به شیراز می‌رفتند. بین این دانشجویان،‌ افرادی بودند که به سازمان مجاهدین گرایش داشتند، اگرچه بعضی از افراد مؤمن و متدیّن جلسات خودمان هم به اینها گرایش پیدا کرده بودند که نگرانی من بیشتر به خاطر اینها بود.

در این جلسه، سپس، مسیر راهپیمایی از میدان امام تا مسجد «قبله دعا» [جهرم] تعیین شد. آن موقع میدان امام به صورت بیابانی بود که تازه یک میدان خاکی، از آن ساخته بودند. خیابان فردوسی که بعد به خیابان شهید رجایی تغییر نام داده شد نیز، به این میدان منتهی می‌شد.

سرانجام فردا، تظاهرات برگزار شد. در روز تظاهرات، از میدان امام که حرکت کردیم، هنوز به چهارراه «سیادت» نرسیده بودیم که دیدیم آرم سازمان مجاهدین بالا رفت؛ پلاکاردی بود با آرم سازمان مجاهدین. حالا خودم را به ندانستن زده بودم و آمدم گفتم:‌ «این پرچم داس و چکش رو، کی بالا برده؟! مگه قرار نشده که هیچ آرمی بالا نره؟!» منظورم از پرچم داس و چکش، آرم توده‌ای‌ها و کشورهای کمونیستی بود، که ناگهان یکی از همین دانشجویان که شب گذشته هم در جلسه بود، گفت: «نه آقا! این پرچم داس و چکش نیست؛ این آرم سازمان مجاهدین خلقه. زیتون داره، خوشه گندم داره که این، غیر از پرچم داس و چکشه.»

می‌دانستم که پرچم داس و چکش مربوط به توده‌ای‌ها وعلامت پرچم شوروی است، اما آنها به جهت اعتقاد التقاطی‌ای که داشتند، زیربنای نظریات اقتصادی مارکس را پذیرفته، تحتِ عنوان اقتصاد اسلامی ارائه، و به علامت پرچم خود هم، زیتون و گندمی اضافه کرده بودند.

خلاصه جمعیت، دسته‌دسته حرکت می‌کردند و هر کدام هم شعارهایی می‌دادند. من هم در کنار این دسته‌ها مشغول مرتب کردن صفشان بودم و شعارهای‌شان را کنترل می‌کردم. همین‌طور دسته‌دسته می‌آمدیم جلو تا به همه بفهمانیم که بنا نبوده این‌طور باشد؛ این یک راهپیمایی کاملاً مردمی است و متعلق به هیچ گروه و دسته‌ای نیست.

همین طور داشتیم حرکت می‌کردیم، بچه‌های وابسته به مجاهدین هم آرام ننشسته، نقشه‌هایی می‌ریختند تا بتوانند از این راهپیمایی، بهره‌برداری کنند. دبیرستانی بود در خیابان منوچهری به نام «شهناز». اینها جلوتر از جمعیت آمده بودند و برنامه‌ریزی کرده که وقتی راهپیمایان جلوی دبیرستان رسیدند، آنها را متوقف کرده، تا یک نفر از خودشان صحبتی کند و نام شهناز را به «رفعت افراز» که یکی از اعضای سازمان مجاهدین بود و در زمان شاه کشته شد، تغییر دهند. رفقا آمدند دور من جمع شده، گفتند: «تو دیگه همراه جمعیت نیا تا سریع تو رو به مسجد امام برسونیم. باید اونجا سخنرانی کنی؛ چرا که اینها (اعضای مجاهدین) تصمیم دارن میکروفن و منبر رو تصرف کرده، خودشون سخنرانی کنند. جای هیچ نگرانی نیست. برات وسیله فرار هم، ‌در همان کوچه پشت مسجد فراهم می‌کنیم. زیر منبر هم برات، لباس و وسایل رو آماده می‌کنیم تا به محض اینکه سخنرانی تموم شد، ‌برای اینکه به دست نیروهای رژیم نیفتی، بتونیم فرارت بدیم.»

خلاصه، رفتیم مسجد امام و قبل از اینکه مردم به آنجا برسند، میکروفن را به دست گرفتم تا تا وقتی جمعیت رسید، شروع به صحبت کنم. دو تا موضوع برای ما خیلی مهم بود: یکی آنکه شب قبل، بین همه مردم شایع شده بود که «عکس حضرت امام در ماه است؛ بلند شید و نگاه کنید.» هر کس با هر تصوری نگاه می‌کرد، همان چیزی را می‌دید که به او تلقین شده بود. همه هم می‌گفتند، بله عکس امام در ماه است. من می‌خواستم اولاً، این مطلب را به مردم تفهیم کنم که ا ین چیزها را هر کسی گفت، نباید قبول کنیم؛ زیرا این موضوع، توطئه دشمنان انقلاب می‌باشد. آنها می‌خواهند از این طریق وانمود کنند کسانی که مدعی‌اند انقلاب کرده‌اند، خرافی هستند. به هر حال از مردم خواستم بسیار هوشیار باشند و فریب توطئه‌های دشمنان را نخورند. مطلب دوم هم، تشریح مسائل مرتبط با موقعیت کشور پس از فرار شاه بود...

به هر حال، آن روز در مسجد امام، سخنرانی‌ام را با این فراز از دعای افتتاح ماه مبارک رمضان «وَالْحَمْدُلِلّهِ قاصِمِ الجَّبارینَ...» شروع کردم و به دنبالش «قاسم الجبارین» را کامل توضیح دادم. مقداری که صحبت کردم، یک مرتبه یادداشتی به من دادند که خواسته شده بود: «سخنرانی را طولانی کنید و آخرش هم دعا کنید تا مردم پراکنده بشوند و آنها نتوانند از منبر استفاده بکنند.» دوباره وسط سخنرانی‌ام، این‌بار آقای سلیمی آمد پایین منبر و یک یادداشتی به من داد که نوشته بود: «اگه اجازه بدید،‌ من به عنوان قدردانی از اینکه نام مدرسه شهناز را به رفعت افراز (که خواهرزاده ایشان بود) تغییر دادند، تشکری بکنم.» من هم به او اشاره کردم، نه. ایشان حرف مرا قبول کرد و چیزی نگفت.

یک ساعت و بیست دقیقه صحبت کردم و از جمله اینکه درباره فرار شاه گفتم:

«ما یک‌بار دیگه نیز شاهد بودیم که شاه فرار کرده و آن، روز 25 مرداد سال 1342 بود که با هواپیمای شخصی خود فرار کرد. همان موقع هم دیگه کسی انتظار نمی‌کشید که اون برگرده و بیاید؛ ولی با توجه به غفلت مردم و رهبر نهضت آن زمان، دوباره شاه رو آوردن و چه مکافات‌هایی مردم کشیدن و چه زجرها و شکنجه‌هایی رو تحمل کردن. به خاطر اینکه باز اگه برگردیم به عقب‌تر، به صدر مشروطه اول، که مشروطه به رهبری روحانیت شکل گرفت و اصل دوم قانون اساسی مشروطه این بود که مذهب رسمی ایران، شیعه اثنی‌عشریه، ‌و هیچ قانونی خلاف شرع اسلام نباید به تصویب برسه؛ ولی دیدیم که در اثر نفوذ بیگانگان چه پیش اومد. زمان مصدق هم، مردم شعار ملیت می‌دادند و نهضت، نهضت ملی بود. با اینکه مرحوم آیت‌الله کاشانی هم می‌خواست که قدرت دینی را به دست بگیره و نهضت را به نفع دین خاتمه بده، ولی با دسیسه‌هایی تونستن اون رو کنار بزنند و با رفراندوم، مجلس رو منحل کنند؛ و این‌چنین قدرت افتاد به دست رهبر ملی و رهبر ملی هم سرنوشتش به این شکل دچار شد... . تاریخ تکرار می‌شه. چرا مردم از مشروطه عبرت نمی‌گیرن که اول قرار بود مشروطه مشروعه داشته باشیم، ولی کار مشروطه مشروعه به جایی رسید که محمدعلی شاه، مجلس را به توپ بست و از توی آن مشروطه هم، رضاخان در اومد... . فرزند اون هم که از خودش بدتر شد. ولی ما باید توجه داشته باشیم که فرار این دفعه شاه، غیر از فرار آن دفعه است. این دفعه رهبر نهضت، رهبر انقلاب، کسی است که مرجع تقلید مردمه؛ توی قلب مردم جا داره و غیر از آن است که حالا رهبر ملی باشه و بگویند داریم برای این کار می‌کنیم. ایشان برای اسلام داره کار می‌کنه. ایران مهد انقلاب شده و از این نظر، ایران الان برامون ارزش بیشتری پیدا کرده؛ به خاطر اینکه مهد انقلابه؛ آن هم مهد انقلاب اسلامی. تا این اندازه دشمن از این موقعیت داره سوءاستفاده می‌کنه که دیشب همه داشتن به همدیگه زنگ می‌زدن که بلند شید عکس امام در ماه هست. این برای بعضی از عوام، ممکنه این طور تصوری پیش بیاد که بله، آن‌قدر انقلاب ما مقدسه و مهمه که خدا عکس رهبرمون رو انداخته در ماه که همه دنیا ببینن، ولی توجه داشته باشید که شیطان خیلی ماهرتر از اینه که ما فکرش رو بکنیم. دقت کنید که می‌خوان به دنیا این طوری منعکس کنن که این مردم ایران که حالا قیامی کردن و می‌گن که ما انقلاب اسلامی کرده‌ایم و رهبرمان هم امامه، آن‌قدر خرافاتی هستند که همه مردم دنیا می‌دونن که ما مسافر فرستادیم به کره ماه و ماه هم کره‌ای‌ست مثل اینجا. اون وقت مردم ایران اون‌قدر خرافی هستن که میان و این‌طور چیزی می‌گن؛ ولی شما توجه داشته باشید که انقلاب این دفعه، غیر از انقلاب مشروطه و انقلاب نهضت ملیه. این دفعه، با این شرایطی که ما داریم و رهبری که ما داریم، یقین بدونید که اولاً، انقلاب پیروز می‌شه و ثانیاً، باید توجه داشته باشید که مثل اون‌دفعه، ما رو غافل‌گیر نکنن که بخوان دوباره شاه رو برگردونن؛ و این رو یقین داشته باشید که دیگه برنمی‌کرده؛ ولی اون‌ها به فکر این هستن که دوباره اون رو برگردونن. اگه شما هوشیار باشید، اگه شما پیرو روحانیت باشید، دیگه اون‌ها نمی‌تونن این کار رو بکنن. می‌دونید چرا مشروطه مشروعه تبدیل شد به مشروطه استبدادی، و استبداد صغیر از اون بیرون اومد و بعد هم حکومت شاهنشاهی؟ چون روحانیت رو از صحنه سیاست کنار زد؛ موقعی تونستن چنین کاری بکنن که روحانیت رو از همون اول، از صحنه سیاست، کنار زدن. اینجا این انقلاب، یک انقلاب روحانیته، و همه جا روحانیت در رأس این انقلاب هستن. اگه همه ما مطیع محض روحانیت باشیم و اطاعت کنیم از رهبر و مرجع تقلیدمون، یقین بدونید که هیچ آسیبی به انقلاب ما وارد نمی‌آد...»

همچنین در سخنرانی‌ام، از اینکه این همه پوستر پخش کرده وعکس امام را بین جمعیت ریخته بودند (به حدی که شاید هر نفر، دو یا سه عکس امام در دستش بود)، انتقاد کردم و گفتم: «توجه داشته باشید که یکی از اصول مقدس دین ما عدل است. عدل،‌ یعنی اینکه هیچ کاری به حد تفریط و افراط نرسد؛ مثلاً این همه عکس امام را جلوی دست و پا بریزید و برای مردم کم ارزش و یا خدای نکرده بی‌ارزش شود، این عدل نیست.»

وقتی سخنرانی‌ام تمام شد و آمدم پایین تا با موتور، من را فراری بدهند، دیدم یک پیرزنی به بغل دستی‌اش می‌گوید: «خدا به حاجی مهربان عمر بده. دیدید چطور گفت؟ گفت اگه بچه‌هاتون پول خواستن که عکس امام بخرن، حتماً به اون‌ها پول بدید تا برن عکس امام بخرن.» درست، عکس آن چیزی که من بیان کردم، در ذهن بعضی‌ها جا گرفته بود؛ ولی در عین حال، همین هم خوب بود. این اعتقاد مردم تا این اندازه خیلی مقدس بود و همین باعث شد که محبت امام در قلب همه مردم پایدار بماند.

 

منبع: آقای مهربان: خاطرات غلامعلی مهربان جهرمی، تدوین وحید کارگر جهرمی، شیراز، آسمان هشتم، 1392، ص 183 - 191.



 
تعداد بازدید: 182


.نظر شما.

 
نام:
ایمیل:
نظر:
تصویر امنیتی: