انقلاب اسلامی :: هدیه شاهنشاه آریامهر به شما

هدیه شاهنشاه آریامهر به شما

01 آذر 1400

چند روز بعد از شهادت مردم و طلاب در قم، خبر رسید که تبریز شلوغ شده و مردم به اعتراض علیه رژیم شاه دست زده‌اند. من که دوران دانشجویی را در تبریز گذرانده بودم و دوستان زیادی در ‌آن شهر داشتم جهت فعالیت سیاسی و انقلابی از قم به تبریز رفتم و در خانه‌ یکی از همین دوستان ساکن شدم. چند روز به چهلمین روز شهدای قم بود که مردم تبریز بنا به توصیه‌ آیت‌الله قاضی طباطبایی در روز 29 بهمن سال 56، برای گرامیداشت چهلم شهدای قم در مسجدی که نزدیک بازار بود تجمع کردند. شهربانی، صبح همان روز با بستن در مسجد از ورود مردم به شبستان جلوگیری کرد. جمعیت دست به تظاهرات زدند و لحظه به لحظه به تعداد ایشان افزوده می‌شد. کم‌کم نیروهای شهربانی وارد عمل شدند و درگیری بین مردم خشمگین و نیروهای رژیم آغاز شد. شهربانی که قدرت مقابله با جمعیت عظیم مردمی را نداشت،‌ در همان ساعات اولیه عقب‌نشینی کرد؛ اما ناگهان با شهادت یک جوان توسط افسر شهربانی، جمعیت خشمگین و عزادار یکباره به تمام کافه‌ها و مشروب‌فروشی‌ها حمله کردند و آنها را به آتش کشیدند. شیشه‌های سینماها و بانک‌ها را شکستند و تا بعدازظهر همان روز تقریباً شهر تبریز به دست مردم افتاد.

نیروهای نظامی هنوز وارد عمل نشده بودند و فقط ساواکی‌ها و نیروهای شهربانی در شهر گشت می‌زدند. آنها به طرف مردم تیراندازی و عده‌ای از تظاهرکنندگان را دستگیر کردند. من به همراه دو یا سه تن از دوستانم که سوار یک پیکان بودیم، در خیابان منصور در نزدیکی محل تظاهرات حضور داشتیم؛ ناگهان یک خودرو که سرنشینان آن ساواکی بودند جلوی ما پیچید و یکی از آنها با کلت کمری به طرف ما تیراندازی کرد که بعد از اصابت تیر به درب جلوی خودروی ما، گلوله به ران پای چپ من خورد و از آن طرف هم در نیامد. ما که وضعیت را این‌گونه دیدیم با کمک دوستانمان با همان ماشین فرار کردیم و آمدیم به بیمارستان پهلوی که در نزدیکی دانشگاه تبریز بود. دوستان، مرا به اتاق عمل بردند تا گلوله را از پایم خارج سازند. در همین زمان چند تن از انترن‌های بیمارستان که در دوران دانشجویی از دوستان من بودند خبر دادند که ساواکی‌ها وارد بیمارستان شده‌اند و تصمیم دارند که همه‌ کسانی را که در درگیری‌های شهر تیر خورده‌اند دستگیر کنند. برای اینکه به تور ساواکی‌ها نیفتیم، دوستانم من را با همان لباس بیمارستان به زیرزمین بردند و با یک موتورسیکلت فرار کردیم و بعد آمدیم به منزل آقای مهندس رضا آیت‌الهی که در آن زمان رئیس کارخانه‌ سیمان صوفیان تبریز بود. خانم ایشان دکتر بود،‌ وقتی وضعیت من را دید و خونریزی شدید پایم را مشاهده کرد، بلافاصله پانسمان کرده، از خونریزی جلوگیری کرد و از آن‌جا که جراح نبود نمی‌توانست گلوله را از پایم درآورد. من قادر به حرکت نبودم،‌ پای مجروحم ورم کرده بود و بسیار درد داشتم. یک هفته‌ای به این صورت گذشت و من در منزل مهندس آیت‌الهی میهمان بودم تا اینکه زمینه‌ حرکتم به تهران فراهم شد. دوستان، مرا به منزل پدر آقای حمید سلیمی منتقل کردند ولی از آنجا که تردد مبارزان به آن‌جا زیاد بود و امکان داشت هر لحظه مورد حمله ساواک قرار گیرد به منزل آقای مجیدی رفتم. مدتی نزد خانواده‌ ایشان بودم و بعد به قم رفتم و در منزل حجت‌الاسلام والمسلمین جناب آقای حاج شیخ محمد آل‌اسحاق بودم که؛ ایشان پزشک جراحی را به منزل آوردند و این جراح بعد از سِرْ کردن پایم به صورتی که خودم کاملاً مشاهده می‌کردم، ران پایم را جراحی کرد و گلوله را از پایم در آورد و گذاشت روی باند و رو کرد به من و گفت: «این هم هدیه‌ شاهنشاه آریامهر به شما.»

 

منبع: صفوی، یحیی، از جنوب لبنان تا جنوب ایران، تدوین مجید نجف‌پور، تهران، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، 1383، ص 85 - 87.



 
تعداد بازدید: 644


.نظر شما.

 
نام:
ایمیل:
نظر:
تصویر امنیتی: